مقصود فراستخواه

فضایی میان ذهنی در حوزه عمومی نقد و گفت وگو

مقصود فراستخواه

فضایی میان ذهنی در حوزه عمومی نقد و گفت وگو

شبکه های مجازی ؛ رهایی بخش یا وهمناک


 (تأملی در تأثیر اجتماعی تکنولوژی های نوین)

 

مقصود فراستخواه

منتشر شده در مهرنامه، سال پنجم، شماره 36، تیر 1393، ص124

 

یک.مقدمه و طرح مسأله

  حدود نیم قرن پیش،در دهه های 60 و 70 قرن بیستم و مقارن  به عرصه آمدن نخستین نسل های کامپیوتر در آمریکا، الوین تافلر از « شوک آینده» خبر داد و توضیح داد که مردم جهان باید خود را برای درک تغییراتی بی سابقه ونوپدید آماده کنند. دهه هشتاد که شد نسل «پی سی» ها آمدند. تافلر این بار از «موج سوم» تمدن بشری و سپس «جابجایی در قدرت»[1] بحث کرد. فناوری اطلاعات وارتباطات،  منشأ ومبنای قدرت هایی تازه در جامعه بشری شد(تافلر، ترجمه 1370،1383 و1385).

نویسنده در تاریخ دانشکده فنی دانشگاه تهران کار تحلیل محتوا وتحلیل رِوایی انجام داده است و تحقیقاً به این نتیجه رسیده است که در دهه 50 شمسی(مقارن همان ایام ظهور نسل کامپیوترهای پی سی به جای مین فریم ها) وقتی پای این کامپیوترها برای اولین بار به دانشکده رسید، سرمشق های درس دادن و درس خواندن  وکار کردن و حتی فرهنگ در دانشکده عمیقا متحول شد.  

 تکنولوژی فقط یک ابزار فنی ساده به دست ما نمی دهد بلکه چه بسا  نگاه ها و ارزشها و عادتواره های ما را واصولا مدل ذهنی ما نیز از این حال به آن حال بکند. شاید اگر گوتنبرگ آن دستگاه کوچک چاپ را اختراع نکرده بود، جنبش اصلاح دین و پروتستانتیزم نیز در اروپا روی نمی داد. آدام شاف، بحث کرده است که چگونه انقلاب میکروالکترونیکی ، به انقلاب انفورماسیون (اطلاعاتی شدن) و رقم خوردن جامعۀ پسا نوین اطلاعاتی انجامید(شاف،ترجمه 1375). جهانی شدن از پدیده های فناوری اطلاعات وارتباطات بود. گیدنز جهانی شدن را بسط اجتناب ناپذیر تجدّد در گسترۀ بین المللی دید(Giddens,1990) و آلبرو آن را پنجمین مرحله جامعه شناسی دانست(Albrow,1990). مانوئل کاستلز، با شرح تازه تر و مشروحتر این تحولات، از  شکل گیری «جامعۀ شبکه ای» بحث کرد که جامعه ای متفاوت است ،نه تنها از جامعه سنتی بلکه نیز از جامعه صنعتی( کاستلز،ترجمه 1380).

اینترنت، فیس بوک، تویتر، لینکدن و مانند آنها به همراه وسایل سبک داخل کیف و توی جیب مردم مثل آی پد، تبلت ، فبلت، و انواع اسمارت فونها و گالاکسی ها وسیستم های اندروید، همه دست به دست هم می دهند و مدل ذهنیت اجتماعی ما را روز به روز متحوّل می کنند. اما یک سؤال بزرگ همچنان به قوت خود باقی است. در بحث حاضر، نویسنده با این پرسش درگیر است که آیا شبکه های مجازی اجتماعی یکسره رهایی بخش اند و الگوی آگاهی جامعه و مدل ذهنیت اجتماعی وارتباطی را توسعه می دهند یا محدودیتها و کژتابی های وهمناکی نیز با خود به همراه دارند؟ 

دو. زمینۀ نظری

ذهن بشر و مدل آگاهی آدمی  پابه پای وسائل وترتیبات ارتباطی او تطور یافته است. از نخستین ساز وکارهای ارتباطی بشر، زبان گفتاری و سپس به طور خاص زبان نوشتاری بود. قبل از اینکه زبان انسان توسعه پیدا بکند، ذهن او نیز در سطح ساده ای کار می کرد. تنها با اختراع خط و زبان نوشتاری است که هم زبان گفتاری وهم به طور خاص ذهن انسان، سیستماتیک تر شده است. قدمت این موضوع در مجموع سیارۀ ما به هزاره های چهارم تا دوم پیش از میلاد برمی گردد و در این مدت نیز همه جوامع همزمان از زبان نوشتاری برخوردار نشدند. تمدن چینی؛  زبان نوشتاری خود را با تصویر نگاری وایده نگاری  سامان داد. مصریان از هزاره سوم وچهارم از این دو مرحلۀ زبان نوشتاری استفاده کردند؛  هیروگلیف در انحصار کاهنان بود، هیراتیک برای یک سطح رسمی وخاص دیگر به کار می رفت  ودیموتیک در سطحی عمومی تر رواج داشت. در غرب آسیا(سومر ومیان رودان و...)ایده نگاری به صورت خط میخی در همان هزاره های سوم وچهارم به وجود آمد و همین تجربه در هزاره های دوم وسوم به میان عیلامی های واقع در جنوب غربی فلات ایران  وآکدی های بابل اشاعه یافت. از طریق عیلامی ها وبابلی ها و بویژه بعدها از طریق آرامی  های جنوب میان رودان است که زبان نوشتاری به ایرانیان هم رسید والبته مثل بسیاری جاهای دیگر بیشتر در انحصار دبیران بود. 

شواهد قدیمی از کمال یافته ترین صورت زبان نوشتاری به صورت آوایی والفبایی در میان فنیقیان یافته شده است؛ آن هم در هزارۀ دوم پیش از میلاد. این تجربه بود که در هزارۀ نخست پیش از میلاد به مناطق مختلف مثل یونان وهند واقوام آرامی(خاورمیانه) کم وبیش انتقال یافت ودر یونان وسپس روم گسترش پیداکرد. زبانهای نوشتاری عبری وسریانی وکوفی،  بعدها از طریق آرامی ها در مناطقی مثل عراق و عربستان  در سده های پیش وپس از میلاد گسترش یافت( برای تفصیل بحث بنگرید به  فراستخواه، 1391).[2]

می توان از تطور  نوع آگاهی در تاریخ بشر سخن گفت: 1.آگاهی تمدنی، 2. آگاهی مدرن، 3. آگاهی انبوه، 4. آگاهی شبکه ای:

1.آگاهی تمدنی

با اختراع خط و الفبا و زبان نوشتاری، شاهد ظهور «ذهن الفبایی» و «فرهنگ کتبی» هستیم. تا بشر خط را و این ذهن الفبایی را نداشت، نتوانست آنچه را تاریخ تمدّن شناخته شده بشری می گوییم به وجود بیاورد. پس آگاهی تمدنی به این شکل وشمائل  خود تنها در پرتو ذهن الفبایی و هردونیز به برکت ساز وکار ارتباطی از نوع کتبی امکان پذیر شد.

2. آگاهی مدرن

در  سدۀ پانزده میلادی اتفاق تازه ای روی داد و آن اختراع چاپ و انقلاب گوتنبرگی (1454) بود . در اینجا نیز بار دیگر تحول در ساز کار وترتیبات ارتباطی بشر  به تحول مدل ذهنی انجامید و نظام تازه ای از آگاهی جامعه مدرن به وجود آمد. «ذهن مطبوعاتی» و خرد به عرصه آمد که از مقدّمات رنسانس و پیش درآمد رفورم مذهبی و  انقلابهای فکری، علمی، سیاسی و صنعتی بود.

3.آگاهی انبوه

در دو سه دهۀ آخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، با اختراع وسائل ارتباطی تازه تر یعنی تلفن (بل، 1876)، ضبط صوت (ادیسون،1878)، رادیو (مارکونی،1989) و تلویزیون (1928) ذهن الفبایی و مطبوعاتی به «ذهن منتشر» و «سرمشق محیط رسانه ای» تغییر یافت.

4.آگاهی شبکه ای

سرانجام از نیمه دوم قرن بیستم، اختراع نسل های اولیه ی کامیپوتر، ماهواره (1965) و نهایتا اینترنت، مدل نوپدیدی از  ذهنیت را در دنیا به وجود آورد و آن « ذهن مُشبّک » و «سرمشق همکنشی در مقیاس جهانی» بود (کاستلز،1999). در جدول زیر تطور تأثیرات تکنیک بر تفکر بشر  نشان داده شده است:


سه. بحث

نگاه اول: شبکه های مجازی اجتماعی؛ آگاهی ناک،  آزادیبخش،  مشارکت ساز و پلورال هستند

 با ظهور شبکه های مجازی اجتماعی، اکوسیستم آگاهی جامعه متحول شده است. در فیس بوک همانطور که نظریه کنشگر شبکه آن را توضیح می دهد، سه امر مهم در هم تنیده می شوند. «امر تکنیکی»، «امر اجتماعی» و «امر معنایی گفتمانی» با هم عمل می کنند. شاکلۀ ذهن اجتماعی و پدیدایی آگاهی در این شبکه روز به روز  اصرار دارد ونشان هم می دهد که می خواهد به طرزی عمیق متفاوت از آگاهی متعارف تمدنی، متفاوت از آگاهی مدرن  وحتی متفاوت از آگاهی انبوه سرمایه داری صنعتی  باشد. برخی از صفات مشخصۀ ذهن مشبّک و منبسط در این فضا چنین است:

1.ذهن شهروندان ازمدارهای عمودی و حصارهای هرمی بیرون می زند. روابط «میان ذهنی» گروه های اجتماعی در شبکۀ افقی مرزناشناسی گسترش می یابد.

2. معنا ها با هم ساخته می شود و محتویاتی بغایت کثیر وهزار رنگ وهزار نقش، به طرزی ناهمگن ونامتجانس، تولید ومبادله می شوند.

3.ذهن بشر، بیش از هر دوران، واجد سرشتی ارتباطی می شود. موجودیت هر تکه از آگاهی که در این شبکه بر می جهد واز این شبکه پرتاب می شود، موجودیتی تعاملی است.

4.در شبکه های مجازی اجتماعی، فضای آگاهی وفضای زبان هردو کمتر نخبه گرایانه وکمتر سلسله مراتبی اند. زمینه ای موزاییکی از آگاهی مسطح اجتماعی در حال شکل گیری است.

5. یادگیری غیر قابل پیش بینی و برنامه ریزی نشده ای موازی با آموزش وپرورش رسمی و  بیرون از رسانه های رسمی و بیرون از مدیریت های رسمی آگاهی، به راه می افتد.

6. جریان مبادلۀ اطلاعات و پیام ها ومتن ها وتصویر ها وصدا ها ونشانه ها همه وهمه کم وبیش و دیر یا زود از چارچوبهای تعیین شده، بیرون می زند.

7.قابلیت تحرک و جابجایی در فوتون های آگاهی سیال جامعه افزایش می یابد.

8.سرعت وسهولت انواع فعالیت های فکری ومعنایی و کنش های گفتمانی وارتباطی بیشتر می شود.

9.قدرت تسهیم افراد در آگاهی اجتماعی، یعنی سهیم شدن در خرد ارتباطی فزونی می گیرد. فضا بنابه سرشت خویش میل به شراکتی شدن دارد.

10. شبکه های اجتماعی مجازی، گویا می خواهند پلورالیسم معرفتی را صورت بندی فنی وارتباطی بکنند. تنوع  وتکثر صورت و محتوا  و انبوهگی آن روز بروز هر چه بیشتر  افزایش می یابد.

11. قابلیتهای تولید و توزیع آگاهی خیلی بالاست و تجدید شونده وتکرار شونده هم هست.

12. مسیرهای آگاهی بیش از هر زمان قبلی ، ناخطی است. از زیر تعریف می لغزد. غیر قابل پیش بینی است.

نگاه دوم. شبکه های مجازی اجتماعی؛ سرگرم کننده،  وهمناک، فریبنده و  وانمود شونده اند

شبکه های مجازی اجتماعی سویۀ دیگر و به کلی متفاوتی هم دارد که کار توصیف وارزیابی آن را دشوار می کند. این نیز فقط ناشی از  شکاف دیجیتالی و فاصلۀ دهشتناک دسترسی به اینترنت در میان کشورهای توسعه یافته و کشورهای فقر زده و قحطی زده واستبداد زده نیست. مسأله تنها این نیست که بسیاری از گروه های اجتماعی همچون کم درآمدها، آواره ها، بی خانمانها، حاشیه شده ها وحتی اغلب شهروندان در نظامهای توتالیتر، اصولا فرصت و امکان استفاده از این شبکه را ندارند. موضوع فقط محدودیتهای قانونی شده و نهادینه و فیلترینگ سیاسی وایدئولوژیک دولتها نیست. شاخصهای پایین زیر ساخت فناوری، پهنای باند وضریب نفوذ اینترنت نیست. موانع فنی مانند قطع اتصال یا مسألۀ امنیت و حریم خصوصی و قابلیت اعتماد و ویروس ها وبدافزارها هم  نیست. فقدان پروتکل های حرفه ای وحقوقی و مالکیت معنوی نیست. اینها هم هستند ومعضلاتی جدی هستند اما مشکل بزرگتری نیز، در خود شبکه اجتماعی مجازی کمین کرده است و آن درهم آمیختن وحشتناک صدف وخزف در انبوهگی این فضا از یک سو با  وسوسه انگیزی های سرگرم کنندۀ  وهمناک آن از سوی دیگر است.

شبحی از دنیای مجازی شبیه سازی شده و وانموده شده[3] در این فضا به وجود می آید وبر اذهان وعادتواره ها سایه  می اندازد که ربط طبیعی میان کاربران وواژه های شان را با اشیا و پدیده های واقعی جهان مخدوش ومبهم می سازد. بسیاری از مردم در اینجا چیزهایی می خوانند و می دانند اما چنان زیاد و سریع که شاید هیچ  نمی خوانند و هیچ نمی دانند. لشگر گزینه ها در صفحاتی بی سر وته از پیش چشمان آنها رژه می رود و شخصیتی کاذب از یک سردار خیالی در آنها به وجود می اورد که دارند از لشکرشان سان می بینند. اطلاعات وپیام های متنی وصدایی را که مرورگرهای پیشرفته پیش می کشند، چنان توده و  انبوهه شده اند که  گویا از یک چشم کاربران نگونبخت می آیند واز چشم دیگر به در می روند، از این گوش به آن گوش تنها همهمه ای مبهم برجای می ماند. همه چیز وهیچ چیز. خیلی باخبر وبی خبر. بسیار پر اطلاعات ولی تهی از آگاهی اصیل. دوستان زیاد ولی ناشناس. دنیایی بزرگ ولی توخالی.

اطلاعات آن چنان زیاد است که فرصت استقرار آنها در سطوح پایدار آگاهی نیست.  شهروند فکر می کند از همه چیز مطلع است ولی حقیقتا نیست. دانشجو می گوید صدها  مقاله دیده وذخیره کرده است ولی به ندرت آنها را چنان خوانده است که قبلا می گفتیم من این کتاب ومقاله را خوانده ام. محققانی که  فایلهایشان زیاد است ولی از حسّ حیرت و کنجکاوی واز حس ورق زدن کتابها و  تجربه کاوش و اکتشاف سرشار نیستند. کودکان ساعتها  با پیشرفته ترین نرم افزار ها بازی می کنند ولی از ابتدایی ترین توانمندی ها برای زیستن در دنیایی واقعی محروم می مانند. حوزه عمومی در عین ازدحام خالی از چیزی است.

 نتیجه گیری. شبکه اجتماعی مجازی، راه حلی برای رهایی ما هستند اما خود نیز بخشی از مسأله اند

 با ظهور شبکه های مجازی اجتماعی، موجودیت ذهن وآگاهی جامعه، کم وبیش دچار  نوعی بحران می شود. این شبکه ها در همان حال که رهایی بخش اند، کژتابی ها وغلط اندازی ها، وسوسه انگیزی  وفریبندگی های تازه ای نیز به همراه دارند. با آنها درجه آزادی وافق انتخابهای مان بیشتر می شود، اما  گم گشتگی در کمین است. در این فضا  انتظار یک وضعیت ایده آل خود به خود کم می شود. وضعیتی اگر هست بیشتر «رئال» است و بیش از هرزمان قبلی، عاجل واقتضایی (پراگماتیستی) است. انتظاری اگر هست نوعا به امری نامنتظر است. تنها امر پایدار، ناپایداری است، تنها تعیّن ، «بی تعینی» است وبیشترین اطمینان به عدم اطمینان است. این ذهن مشبّک بیش از هر زمان دیگر،  از خود صفتی میان ذهنی وچند ذهنی وچند صدایی  نشان می دهد ، غالبا چیزهای زیادی نشان می دهد، ولی چه بسا  هیچ چیز نیز نشان ندهد.

در این فضا به نظر می رسد که ذهن و آگاهی ما ممکن است سخت مرعوب سیطرۀ تکنولوژیک مصرف گرایانه و بازیگوشانه بشود. مطمئنا ظرفیتهایی آزادیبخش که بعضی را برشمردم، در فضای اجتماعی مجازی هست اما این ظرفیتها در دنیایی است که  محدودیتهایش را چه بسا از چشم کاربرانش پنهان می کند. این دنیای پرطمطراق  به تعبیر بودریار (Baudrillard, 1994 )وانمود می کند واقعی تر از دنیای طبیعی وواقعی ماست ولی حقیقتا نیست و بر ما سیطره پیدا  می کند. آیا راهی برای برون شدن از این تناقض نما هست؟


منابع

§         تافلر، الوین ، موج سوم، ترجمه شهین دخت خوارزمی، تهران، انتشارات علم، 1385

§         تافلر، الوین ، شوک آینده، ترجمه حشمت الله کامرانی، تهران، انتشارات علم، 1383

§         تافلر الوین، جابجایی در قدرت، ترجمه شهیندخت خوارزمی، انتشارات علم ، 1370

§         شاف آدام، جهان به کجا می رود، ترجمه فریدون نوایی، آگه، 1375

§         کاستلز، مانوئل، عصر اطلاعات، «اقتصاد، جامعه و فرهنگ».  ترجمه حسن چاوشیان وهمکاران ، طرح نو، 3 جلد، 1380

§         فراستخواه، مقصود ،شمه ای از مراحل اولیه تحول ذهن و زبان بشر، درس گفتارهای فراستخواه در باب ذهن، 1391 

http://hamandishi90.blogfa.com/post/20


  • Albrow, M.  Globalization, Knowledge & Society. London 1990.
  • Giddens,  A.The Consequences of Modernity, Stanford University, 1990
  • Baudrillard,J. Simularca and Simulations. Ann Arbor, U of Michigan Press, 1994

 

 

 فایل پی دی اف مقاله

 



[1] Power- Shift

 [2] شمه ای از مراحل اولیه تحول ذهن و زبان بشر، درس گفتارهای ذهن ، فراستخواه، 1391 


http://hamandishi90.blogfa.com/post/20

 

[3] Simulated and simulacrum

اخلاقی بودن دولتیان به چیست؟ به بهانه حرفهای رئیس جمهور

مصاحبه محسن آزموده با مقصود فراستخواه

منتشر شده در «اعتماد»، 12 شهریور93

§                      یکی از موضوعاتی که این روزها محل بحث و بررسی های فراوان است، اظهار نظرهای اخیر  آقای حسن روحانی رئیس جمهور با بیانی تند است. درباره این سخنان صاحبنظران و منتقدان از منظرهای مختلفی سخن گفتند. مثبت یا منفی بودن نظر خودتان را بفرمایید و توصیه و پیشنهادتان در این زمینه چیست، به خصوص که آقای روحانی بارها در سخنرانی ها از اساتید دانشگاه دعوت کرده که اظهار نظر کنند و پیشنهادها و انتقادهای خود به دولت را بگویند.نخست این که بفرمایید تا چه حد دفاع اخیر از سخنان رییس جمهور را درست می دانید؟ به تعبیر دقیق تر چه نسبت و ارتباطی میان سیاست و اخلاق می توان متصور شد

ابتدا تعریفی ازهر دو واژه مورد بحث یعنی  هم سیاست و هم اخلاق داشته باشیم. سیاست ترجمه ای عربی از پولیس(ریشۀ یونانی«polis/police») است که نظام اجتماعی دولتشهر در دمکراسی یونانی را تداعی می کند وبیشتر به معنای قرار ومدار عمومی دربارۀ شهر وکشور است. شاید برگردان مناسب تری برای آن درزبان ما واژۀ «تمشیت امور» یا حکمرانی باشد. به هرحال چه سیاست بگوییم و چه حکمرانی وتمشیت امور وادارۀ کشور بگوییم، این نوع کارها  می توانند اخلاقی یا غیر اخلاقی باشند. اما اخلاق یعنی خوبی وشایستگی یا بدی وناشایستگیِ صفات وافعال اختیاری آدمی. پس افعال رئیس جمهور ها وسخن گفتن رئیس جمهور ها نیز بدین معنا می تواند اخلاقی یا غیراخلاقی باشد. یک رئیس جمهور ممکن است کارهای خود را به صورت اخلاقی یا غیر اخلاقی انجام بدهد وحرفهای خود را به صورت اخلاقی یا غیراخلاقی بگوید.

اما نقد اخلاقی رئیس جمهور چیست؟ به نظر اینجانب مچ گیری با نقد اخلاقی تفاوت دارد. همۀ ما گاهی از کوره در می رویم و تعبیری ناشایست به کار می گیریم یا دچار رفتارهای عکس العملی مثلا از سر عصبانیت یا هیجانات می شویم و اگر مراقبت و مدیریت بر ذهن وزبان نداشته باشیم این می تواند احیانا به سقوط های بیشتر معنوی خود و انواع پیامدهای نامطلوب اجتماعی هم منجر بشود. تعابیر تند انفعالی وخلاف ادب ونزاکت اجتماعی دور از شأن ما موجودات خودآگاه و مستعد ارادۀ اخلاقی است و طبعا درخصوص نخبه ها و مقامات، انتظارات قدری هم بیشتر است. اما نه اینکه مسائل اصلی را فراموش کنیم ویک جمله ویک واکنش لحظه ای شاید ناخودآگاه را زیر ذره بین بگذاریم. البته هرکس حق داردو چه بهتر که از رئیس جمهور ودیگر مقامات انتقاد بکند ولی ای کاش نقد قدرت به سطح مچ گیری از یک عده خاص تنزل نیابد. دلیری اخلاقی نقد قدرت به معنای ژرف وجدی آن یک ارزش اخلاقی و سیاسی است. اما آیا داستان ما این است، یا مردمانی مچ گیر شده ایم به جای اینکه در عقلانیت انتقادی قد بکشیم.

 یک رئیس جمهور غیراخلاقی را بیش از اینکه در زیر ذره بین های مچ گیری سراغ بگیریم باید در این ببینیم که مثلا با زد وبند به ریاست جمهوری برسد یا از حقوق ملت دفاع نکند، دروغ بگوید، برای حقوق تضییع شدۀ ملت تدبیری نییندیشد، دور وبرهای خود را بیاورد، منشأ جریانهای مالی واداری فساد بشود، عوام بازار راه بیندازد، موج سواری بکند، بی عدالتی در پیش بگیرد، در کوشش برای تقلیل مرارتها واحقاق حق و رفاه اجتماعی کوتاهی وسهل انگاری خودخواسته داشته باشد و به جای تعهداتی که سوگند خورده است، به فکر مال ومنال وپست ومقام دوره بعد باشد ومانند اینها. یک رئیس جمهور غیراخلاقی کسی است که اجازۀ نقد خود را در حوزه عمومی ندهد و منتقدانش را سرکوب یا حتی سربه نیست بکند. اخلاقی بودن امر حکمرانی در وهلۀ نخست به این است که با مسالمت بپذیرد در فضای عمومی راجع به آن سخن مخالف گفته شود وانتقاد به عمل بیاید و گزارش خواسته شود و پاسخگویی و حساب پس دهی اجتماعی داشته باشد. بعد از اینهاست که نوبت به مؤدب بودن در لحن وگفتار  می رسد.

§                     آیا می توان گفت بسیاری از کارهایی که در اخلاق متعارف نادرست است، در زبان سیاست(تعبیر ویتگنشتاینی) درست است و سیاست، حُسن و قبح خاص خود را بازتولید می کند؟

وقتی ویتگنشاین از بازی های زبانی و دستورهای مختلف زبانی بحث کرد، منظورش دست کم بنا به درک ناچیز بنده این نبود که یک زبان(مثلا زبان سیاست یا هر زبان دیگر) به «فرازبان» تبدیل بشود و زبان مسلط باشد و سایر زبانهای دیگر را ببلعد. حتی در خصوص زبان دین نیز چنین است. بله می گوییم دین، زبان خود را دارد. اما نه به این معنا که  بر همه زبانهای دیگر سایه بیندازد وحتی آنها را از موضوعیت ساقط کند. درست است که دین و اخلاق، هریک زبان خود را دارند اما یک ادراک عمومی افقی میان این زبانها نیز جاری است که بنابه آن ادراک می توان فهمید برخی دین ورزی ها اصولا خلاف اخلاق است ومثالش آن است که به نام دین، حق کسی را از او سلب می کنیم. رابطه سیاست واخلاق نیز چنین است. هرچند هرکدام زبان خاص خود را دارند ولی یک عقلانیت عمومی افقی می فهمد که برخی افعال سیاسی و برخی کارها وصفات فاعلان سیاسی، اخلاقی است ولی برخی نقض اصول اخلاق جهانی است. سیاست که نمی تواند بیاید واساس حسن وقبح اخلاقی وعقلی بشر را از میان برچیند! همانطور که اخلاق هم درست نیست همه رسم ورسوم سیاست را نادیده بگیرد و با یک مناسک گرایی قالبی اخلاقی، اصولا هر رفتار حکمرانی را زیر سؤال ببرد.  سیاست می تواند سبک وسیاق وفرهنگ وعرف و راه ورسم و زبان خود را داشته باشد اما نه اینکه همه زندگی ما به سیاست فروکاسته بشود. ما در کنار ساحت حکمرانی، ساحت خویشتنداری اخلاقی  وساحت ادب وساحت عدالت هم داریم و میان این ساحتها ، فهمی وقضاوتی عمومی هست که با اطمینان می گوید دلیلی ندارد چون حکمران هستیم پس دیگر  لازم  نباشد که اصولا آدمی مؤدب باشیم!

§                     معنای اقتدار سیاسی چیست؟ آیا این تعبیر درست است که در دعوای سیاسی حلوا پخش نمی کنند و کسی که می خواهد سیاست ورزی کند، باید بتواند از پس حمله های تند بر آِید؟

اقتدار با همه کارگی قدرت تفاوت دارد. اقتدار در عرف معقول سیاسی یعنی «قدرت به شرط مشروعیت وحقانیت». مثلا هیچ کس نمی تواند از ما پولی برخلاف میل  ورضا بگیرد ولی نظام مالیاتی زیرمجموعه دولت می تواند طبق قانون و روشهای عادلانۀ اداری از ما مالیات بگیرد. به این می گویند اقتدار. یعنی لازم است دولتی مشروعیت وحقانیت کافی داشته باشد که با کارایی  وظایف خود را انجام بدهد ومثلا یک دزد یا کلاهبردار  یا چاقوکش یا متجاوز به حقوق خصوصی و عمومی را در چارچوب قانون عدل، دستگیر بکند. خوب حالا شما می فرمایید در دعوای سیاسی حلوا نمی دهند، کسی که از آدمهای سیاسی حلوا نمی خواهد ولی ادب و نزاکت جزو ارزشهای درونی بشر است. رئیس جمهور و همکاران و مأمورانش البته می توانند و وظیفه دارند ما را ملزم بدارند که در چراغ قرمز بایستیم وکمر بند ببندیم اما اخلاقا مجاز نیستند به ما بی احترامی بکنند. رئیس جمهور می تواند که به مخالفان خودش پاسخ صریح و قاطعی بگوید ولی سزاوار نیست «بجهنم» بگوید یا « خس وخاشاک» بگوید و مانند اینها که زیاد شنیده ایم. مخالفان او هم می توانند از او انتقاد بکنند، هر دو آزادند درمقابل هم استدلالهای محکم داشته باشند اما هیچکدام شایسته نیست به همدیگر بی احترامی بکنند. از پس حریف برآمدن که به معنای این نیست اخلاقا شایسته باشد با حریف هرکاری بکنیم وبه حریف هر سخنی بگوییم.

§                     در نگرش ماکیاولیستی اخلاق چه جایگاهی دارد؟ آیا اصولا می توان در این نگرش از اخلاق دفاع کرد؟

اندیشه ماکیاولی بازتاب دورۀ گذار اندیشۀ سیاسی غربی به دورۀ جدید خصوصا در ایتالیای آن دوره است. اما این فکر تنها اندیشه سیاسی و حتی تنها «اندیشۀ واقع گرای سیاسی» در تفکر مدرن سیاسی نیست. برای رئالیست بودن و پراگماتیست بودن در سیاست لازم نیست که حتما ماکیاولیست بود. چه دلیلی دارد برای تدبیر وتمشیت امور کشور حتما باید جایی دروغ گفت، جایی فریب داد وجایی حریفان را به هرشیوه ای که شد از میان برداشت یا به این نتیجه رسید که برای روکم کردن می شود با مخالفان هرتعبیری را به کار گرفت. فکر ماکیاولی، جریان اصلیِ فکر سیاسی جدید نیست. با ارزش ترین مقالات علمی در مجلات معتبر امروز دنیا دربارۀ امر اخلاقی وامر سیاسی هست. هرچند سیاست قابل تقلیل به اخلاق نیست( و زبان و آداب ورسوم ومقتضیات خاص خود را دارد) اما امری یکسره «خودارجاع» و مستقل از اخلاق هم نیست. تفکیک اثبات گرایانۀ سیاست از اخلاق، بنابه درک بنده نه از وجاهت معرفتی لازم برخوردار است ونه شواهد تجربی کافی آن را تأیید می کند.

اما از یک نکته نباید غافل ماند وآن است که سیطره زبان اخلاقی بر امر سیاسی می تواند سیاست را به تعویق بیندازد وکار سیاسی را درگیر ابهام و یا تکلف بکند. مخصوصا در جامعۀ ما که حساسیت اخلاقی متأسفانه غالبا درست برگزار نمی شود و  به تولید پی در پی قضاوت، نصیحت گری و ومچ گیری تعبیر می شود. اگر اشتباه نکنم تظاهر وتشبث به اخلاق، بیش از جوهرۀ حسّ اخلاقی در عوام بازار جامعه ما رواج دارد. دور وبرخود گاهی بیشتر ریاکاری اخلاقی یا تصنعات مقدس مآبانۀ اخلاقی می بینیم تا خلوص بشردوستی و غمخواری. همه یک پا معلم اخلاق شده ایم و همه جا پر از اندرزنامه های اخلاقی است. دولت معلم اخلاق شده است. سیاسیون مربی اخلاق گشته اند. فاعلان سیاسی به جای اینکه کار اصلی خود را بکنند ناصحان اخلاق شده اند واین نیز از دیگر عجایب روزگار ماست. در حالی که روابط ومناسبات واقعی تهی از مهربانی است. جای عبید زاکانی، خالی.

خلاصه سیاست ورزی چنانکه گفتم ساحتی است وراه ورسم خود را دارد اما حیات ما واجتماع ما ساحات مهم دیگری دارد ویکی از این ساحتها ادب واخلاق وفرهنگ است. عرف وعقلانیتی اجتماعی نیز در میان این ساحات مختلف داریم، فهمی «میان-زبانی» که در حصار یک ساحت ویک زبان نیست و زبانها را با هم پیوند می دهد .  عرف سالم وعقلایی ما  سپهری است که هم نظر به واقعیتهای سیاسی دارد وهم فضیلتهای جهانی اخلاق را می فهمد. همین عرف اجتماعی است که می گوید «ادب مرد به ز دولت او». بی احترامی به انسانها یک امر غیر اخلاقی است چه در مشاغل آموزشی و علمی ومطبوعاتی و صنعتی وخدماتی وحرفه ای وچه در مشاغل سیاسی.

§                     تفاوت شغل سیاست مدار با سایر مشاغل و حرفه ها در چیست؟

دربارۀ مسؤولان حکومت دوگانه هایی درجامعه معاصر ما طی دوره های مختلف بالا پایین شده است. اما نوعا هر دو طرف این دوتایی ها نامعقول بود. حقیقت خاکستری نه آن سوی سفید است ونه این سوی سیاه. حاکمان، یک زمان ازما بهتران شده اند وزمانی هم  آن «دیگران بد» شده اند، آن «غیر» شده اند که گویا اصلا از این ملت نیستند. دوگانۀ دیگر، قهرمان و ضدقهرمان است. گاه تقدس یافته اند و گاه موضوع تنفر وتمسخر واقع شده اند. محبوب ومبغوض گشته اند. دوتایی بعدی این است که بر امواج سوار یا در امواج غرق شده اند. دربارۀ آنها اغراق شده است چه مثبت وچه منفی. انواع انتظارات کمال گرایانه دربارۀ آنان وجود داشت. یکی هم این انتظار که دولتیان مثالهای عالی اخلاقی باشند. اما چرا آنها را همان آدمهای متوسط الحال از جنس خودمان واز نوع مردمان کوچه وبازار نخواهیم که بنابه عللی وگاهی برحسب اتفاقات پیش پا افتاده! بر مصدر می نشینند. لازم نیست به تکلف از آنها ودر چهره آنها انسانهای کاملی بجوییم، چرا به جای این نخواهیم سیستم هایی کارامد داشته باشیم که در آن سیستم ها همین انسانهای متوسط الحال ، مفید برای حال مردمان باشند. این محتاج سازوکارهایی نهادمند مثل گردش رقابتی ومسالمت آمیز قدرت، وجود رسانه های آزاد، ضرورت گزارش دهی وپاسخگویی وشفافیت ومانند آن است تا رئیس جمهور ها ودیگر مسؤولان برای تقلیل مرارتها قدمهای مؤثری بردارند وگرنه تشبثات وتظاهرات اخلاقی چه دردی از مردمان دوا می کند؟ ...................................پی دی اف

نقدی بر نحوۀ اجرای خصوصی سازی در آموزش عالی ایران

 

دانشگاه در سه مدل؛

1. ابزار ایدئولوژی دولت، 2.فروشگاه مدرک و 3. فضایی آزاد برای تولید ومبادلۀ دانش  ومعنا وتفکر انتقادی

 

متن ویراستۀ گفتگوی فوادشمس با  مقصود فراستخواه

منتشر شده در هفته نامه صدا 1/6/1393:صص 35-36

 

از نظر  رویکرد مدیریتی و اقتصادی چه رویکرد هایی برای اداره دانشگاه ها در جهان و ایران  وجود دارد ؟ از نظر شما کدام یک از این رویکرد ها  می تواند به بهتر شدن ارائه خدمات آموزشی عای در ایران کمک کند؟

این  تقسیم بندی شما تاحدی در سه گانه مشهورِ کلارک نیز آمده است. برای اداره و مدیریت دانشگاه، او می گوید مرکز ثقل ممکن است سه نوع قدرت متفاوت باشد: قدرت دولت، قدرت بازار، قدرت آکادمیک.  بر این اساس کلارک  اداره و مدیریت دانشگاه و مراکز آموزش عالی را به 3 دسته تقسیم می کند:1. دولتی، 2.بازار و 3.خودگردانی دانشگاه یا همان ادارۀ  هیئت امنایی. در دسته اول حکومت است که نقش اصلی را در برنامه ریزی دانشگاه و مدیریت بر عهده دارند. دولت ها هستند که در  تعیین مقررات حاکم بر دانشگاه و نحوه اداره آن نقش آفرین هستند. بودجه برای دانشگاه را دولت تامین می کند. در این حالت مخصوصا اگر حکومت هایی باشند که معمولا ایدئولوژی خاص خود را بر همه چیز اعمال می کنند دانشگاه نیز به دستگاه ایدئولوژیک دولت تبدیل می شود. گروه های فشار و گروه های نفوذ نزدیک به حکومت، امور مهم دانشگاه را به دست می گیرند. برحسب ماهیت حکومتها این مدل گاهی به بدترین شکل عریان دخالت دولت و تصدی گری حکومت در امور دانشگاهی در می آید و دولت قدرت خودش  را بر دانشگاه تحمیل می کند.  نمونه های جهانی البته مختلف  این مدل را  در شوروی(روسیه )، چین و سنگاپور می بینیم البته جاهایی که دولتها ماهیت یکه سالار وتمامی خواه ندارند این مدل تعدیل می شود  مثلا در ایتالیا و کانادا و سوئد .

حالت دوم این است که بازار یا به تعبیر ما در ایران بخش خصوصی است که بر دانشگاه نفوذ دارد. منابع مورد نیاز مالی دانشگاه را بازار و بخش خصوصی تامین می کند واز طریق مبادلات و قرار داد هایش بر فعالیت دانشگاهی سایه انداز می شود و گاهی دانشگاه به مکانی برای کسب سود تقلیل پیدا می کند. در این جا دیگر دولت ها و حکومت ها به شکل عریان در دانشگاه دخالت نمی کنند. اما بازار و مکانیزم های وابسته به آن بر دانشگاه القا می شود، جذابیت درآمدهای اختصاصی وسوسه انگیز می شود و ترجیحات بازاری وبنگاه داری بر دانشگاه به صور غیر مستقیم وحتی ناخودآگاه حاکم می شود. نمونه جهانی والبته رقابتی ومولد از این مدل  را می توانیم در آمریکا و استرالیا ببینیم. اما خواهم گفت که در ایران این مدل به صورت مبتذلی در آمده است.

حالت سوم که از نظر من مناسب تر هم است حکمرانی خود دانشگاه است. یک نوع خودگردانی دانشگاهی است که هیئت امنا، هیئت حکمرانی دانشگاه می شود وبه صورت مستقل بر اساس یک اعتماد عمومی دانشگاه را اداره کند که نمونه های آن را می توانیم در انگلستان و تا حدی هم ژاپن و نیوزیلند و هلند و ایرلند و  آلمان مشاهده بکنیم.

در این جا اشاره کردید به استقلال دانشگاه و حکمرانی خود دانشگاه بر دانشگاه، شما در زمینه اداره هیئت امنایی دانشگاه و بحث خودگردانی دانشگاه  ها و استقلال آن ها مطالعاتی داشته اید، در این زمینه بیشتر توضیح بدهید؟ این نحوه خودگردانی دانشگاه و اداره هیئت امنایی آن به چه شکل است؟

در واقع در حالت اداره خودگردان دانشگاه ها ما با یک استقلا ل اساسی و جوهری دانشگاه روبرو هستیم. «بردال» از دو نوع استقلال آکادمیک صحبت می کند: استقلال اساسی[1] و استقلال رویه ای[2] . مدل ادارۀ هیأت امنایی، همان استقلال اساسی است. خود دانشگاه بر اساس اصول وهنجارهای خاص آکادمیک خودش اداره می شود. فرق آن با حالت بازار این است که دانشگاه در این جا علاوه بر استقلال رویه ای که در حالت اداره بازاری هم هست، استقلال جوهری و ذاتی هم دارد. به تعبیر «وات»، دانشگاه در این جا ابزار نیست. در حالت اداره دولتی، دانشگاه در بهترین حالت یک ابزار برای پیشرفت و توسعه کشور تلقی می شود ودر بدترین وشایع ترین حالت،  ابزار دست ایدئولوژی دولت وعقاید حاکمه می شود. دولت ها به دانشگاه  به مثابه ی ابزاری برای رسیدن به اهداف خود نگاه می کنند. در حالت دیگر دانشگاه به مثابه ی ابزاری برای کسب سود می شود. اما در حالت هیئت امنایی و خودگردانی دانشگاه، مراکز آموزش عالی،  استقلال ذاتی و جوهری خود را دارند.  در اداره هیئت امنایی،  دانشگاه به ذات خودش دارای استقلال است . در این جا دانشگاه ابزار نیست. خودش موضوعیت واصالت دارد با همان جوهره ی اصلی دانشگاه که نهادی علمی و محیط اکتشاف و  عرصه تفکر وتولید ومبادلۀ دانش ومعناست؛ فضای اجتماعی نخبه پروردانشگاه، طبیعت و سرشت مستقل دارد و اداره مستقلانه ی آن را می طلبد. البته این استقلال همراه با یک رابطه اصولی و درست با دیگر بخش های جامعه است. در واقع این استقلال در کنار تعهد درونزای ناشی از فرهنگ و فرهیختگی دانشگاهی است. در اداره هیئت امنایی دانشگاه با این که مستقل است اما خود را پاسخگوی نیاز های جامعه (ونه بازوی هیأت حاکمه)می داند. فلسفه اداره  هیئت امنایی دانشگاه بر اساس یک اعتماد عمومی در سرتاسر جامعه و در میان تمام شهروندان شکل می گیرد. اعتمادی که در یک طرف دولت به دانشگاه می کند، از طرف دیگر  جامعه به دانشگاه دارد. این یکی از اصول ادارۀ هیأت امنایی دانشگاه است.  در هیأت امنا (Board of Trustee) همان طور که از لفظ آن بر می آید ، اساس بر اعتماد ومعتمدی است. هیئت امنا به عنوان سرمایه اجتماعی بین دانشگاه ودولت وجامعه عمل می کند. امین جامعه و دولت در دانشگاه است. دیگر لازم نیست دانشگاه به زایدۀ دیوان سالاری دولتی مبدل شود یا به تفکر سود محور بازار تقلیل یابد. در این جا عقلانیت دانشگاهی حاکم است و قانون گذار دانشگاه ، هیأت امناست. البته خودگردانی آکادمیک دانشگاه ها از این هم فراتر است، هیئت های امنا در محتوا و مواد درسی دخالتی ندارند آن ها تنها کار های سیاستی و مدیریتی و مالی و ارتباطات با جامعه و صنعت و دولت را تنظیم می کنند ولی کار علمی و محتوایی مربوط به برنامه های درسی وروش ودانش  به خود دپارتمان های تخصصی واگذار می شود.

 

تجربه ایران در بحث خصوصی سازی دانشگاه ها در چند سال گذشته را چگونه ارزیابی می کنید؟ آیا تجربه موفقی بوده است یا نه؟

با تأسف باید گفت تجربه ایران در زمینه خصوصی سازی آموزش عالی بسیار نا موفق بوده است. در واقع ما این جا حتی با همان حالت رایج جهان آزاد به صورت مدل بازار برای دانشگاه که البته به آن هم نقد های بسیاری وارد است، مواجه نیستیم. ما با یک کاریکاتور از حالت بازار مواجه ایم. در واقع مدتی است به اسم خصوصی سازی که یک خوانش ناقص از اصل 44 قانون اساسی است چوب حراج به سرمایه ملی دانشگاهی ما زده اند. در حالی که اگر به اصل 44 دقت کنیم در آن جا تصریح شده است که اقتصادی ایران  3 بخش تعاونی، دولتی و خصوصی دارد. در ضمن در همین اصل آمده است که صنایع مادر،  امری موکول به کل منافع اجتماعی است و دولت مسؤولیت خاصی در آن دارد.  از نظر من آموزش عالی نیز به تعبیری ، یک صنعت مادر است. دولت وظیفه دارد و باید در این زمینه پاسخگو باشد. در اصل 30 قانون اساسی هم این وظیفه  دولت تصریح شده است. برخی ادعا می کنند که خصوصی سازی برای کوچک کردن دولت است. اما در واقعیت در آموزش عالی بعد از انقلاب ما  اصلا دولت کوچک نمی شود. دولت اصرار دارد که هنوز مداخلات و تصدی گری اش را بر آموزش عالی ادامه دهد. فقط می خواهد از کمکها و حمایتش بکاهد. به مراکز آموزش عالی می گوید خودتان در آمد زایی کنید. از شهروندان شهریه بگیرد وهرکاری می توانید بکنید فقط از من حمایت زیادی نخواهید!  درحالی که ما در واقع باید به دنبال کاهش تصدی گری دولت و کاهش اختیارات و دخالت ها آن باشیم، نه این که وظایف ذاتی و حمایتی دولت را نادیده بگیریم. دولت مسئولیت قانونی و ملی دارد که دسترسی برابر  به یادگیری در سطوح عالی را در ایران  فراهم بکند. اصلا وظیفه دولت است که از طرح اجتماعی عدالت وبرابری فرصتها البته در شرایط آزادی ونه تحت کنترل وقیمومت خود حمایت بکند . اما در ایران طی دو دهه اخیر به اسم خصوصی سازی آموزش عالی، این وظایف دولت نادیده گرفته می شود. یعنی ما صاحب آموزش عالی شتر گاو پلنگی عجیبی شده ایم که به لحاظ محتوایی تحت کنترل ایدئولوژی دولت و بوروکراسی دولتی و تصدی گری در برنامه های آموزشی ودرسی وامور فرهنگی ومانند آن است و دولت هنوز در بخش مدیریت و دخالت گری اش دولت همه کاره است، اما پی در پی می گوید خصوصی شوید ! یعنی هرطور که می خواهید پول دربیاورید. از این رو تجربه خصوصی سازی  آموزش عالی به معنای رقابتی شدن و پویا شدن آموزش عالی نبوده است. بلکه تنها موجب نابودی کیفیت و تشدید فشار به خانوارهای کم در آمد شده است.

 

دانشگاه ها و مراکز آموزش عالی خصوصی چه کیفیتی دارند؟ آیا در مقایسه با مراکز دولتی بهتر عمل می کنند؟ کیفیت آموزشی این مراکز را چگونه ارزیابی می کنید؟

کیفیت آموزش عالی در ایران چه دولتی وچه غیر دولتی بسیار نازل شده است. در گذشته به دانشگاه یک نگاه یوتوپیک وجود داشت. دانشجویان برای رسیدن به دانشگاه  آرمان و آرزو داشتند. اما الان در خیلی جاها می بینیم واحدهای دانشگاهی  تبدیل به فروشگاه زنجیره ای فروش مدرک شده اند. کیفیت آموزشی ودرسی وزندگی دانشجویی  نمی بینم. زندگی علمی و اجتماعی شدن علمی برای دانشجویان وجود ندارد. درک آرمانی از دانشگاه از بین رفته است. از طرف دیگر شما شاهد هستید کیفیت امکانات اولیه بسیار نازل شده است. خانه ها و مجتمع های مسکونی را با نصب یک تابلو تبدیل به مراکز آموزش عالی می کنند از طرف دیگر اصلا محیط دانشگاهی و زندگی دانشجویی و علمی شکل نمی گیرد. دانشجو ارتباط مستمری با استادان ندارد. همین مسئله اساتید مدعو را نگاه بکنید که نتیجه رشد کمی بدون کیفیت بوده است. یک استاد مثل راننده تاکسی شده است 2 ساعت در یک جا درس می دهد 2 ساعت دیگر در جای دیگری. این امر کیفیت آموزشی را پایین می آورد. بر اساس آمار های موجود نسبت دانشجو به هیات علمی تمام وقت در بخش آموزش عالی غیر دولتی ما  در سال 1384 برابر با 65/68 بود. در سال 1388 قدری تعدیل وبهبود یافته و تازه به 57/95رسیده است  که البته همچنان یک شاخص بسیار نامطلوب بوده است یعنی در کل برای 58 دانشجو، یک استاد! اما در هشت سال اخیر بازهم بدترهم شده و شاخص دانشجو به هیات علمی تمام وقت در بخش آموزش عالی غیر دولتی در سال 1392 به مرز فاجعه یعنی 60/29 رسیده است یعنی برای هر 60 دانشجو یک استاد وجود دارد. یک کلاس 60 نفره را تصور کنید. ارتباطات علمی  وبحث واکتشاف وانتقاد وجود ندارد. از طرف دیگر انجمن های مستقل علمی و آموزشی در چند سال گذشته تضعیف  شده اند. بخش غیر دولتی حرفه ای را نابود کرده ایم و تصدی گری  ومداخلات دولتی در مدیریت و برنامه های دانشگاهی را با سروصدای گمراه کنندۀ خصوصی سازی  افزایش داده ایم و همه ی این موارد  دست به دست هم داده است تا کیفیت آموزش عالی در ایران پایین بیاید. به نظر می رسد برای رفع این مشکل دولت باید خودش را اصلاح کند و حمایت های خودش را انجام دهدو زیر ساخت های  لازم را برای بخش خصوصی مولد وحرفه ای ومستقل  و ادارۀ هیئت امنایی فراهم کند تا با مشارکت جامعه ی دانشگاهی  و مدنی  وحرفه ای این مشکلات را رفع کند. 

با توجه به این که در قانون اساسی صراحتا بیان شده است که دولت موظف است که آموزش عالی را به صورت همگانی و رایگان تا زمانی که کشور به خودکفایی برسد ادامه دهد، آیا فکر می کنید الان کشور به خودکفایی رسیده است که شاهد رشد خصوصی سازی در آموزش عالی شده  هستیم؟

در اصل 30 قانون اساسی به صراحت دولت را مکلف کرده است که تا حد خودکفایی باید وسایل آموزش عالی را برای تمامی شهروندان به صورت همگانی  و رایگان تامین کند. البته به گمان بنده «خودکفایی» نیز از آن واژه های غلط انداز شده است.  این واژه خودکفایی معمولا مورد سوء تفاهم قرار می گیرد.  ولی اگر ما خودکفایی را تعبیر به رقابت پذیری کشور خودمان با دیگر کشور های جهان  در عرصه های مختلف آموزش عالی بکنیم درآن صورت  ما هنوز به خود کفایی نرسیده ایم و دولت هنوز وظیفه دارد که وسایل و امکانات لازم را برای برخورداری شهروندان ایرانی از یک آموزش عالی  کیفی  را فراهم کند تا بتواند با دیگر کشور های جهان در عرصه های مختلف خصوصا عرصه های توسعه سرمایه انسانی رقابت کند. باید سطح آموزش عالی را با کیفیت تر بکنیم تا به خودکفایی به این معنا برسیم.

پیامد های اجتماعی و طبقاتی وضعیت فعلی آموزش عالی در ایران  را چگونه ارزیابی می کنید؟ با این اوصافی که گفتید،  آیا الان تمام شهروندان حق دسترسی به آموزش عالی را دارند؟ آیا ما در آموزش عالی با دیگر کشور های جهان می توانیم رقابت کنیم

پیامد های اجتماعی و اقتصادی این وضعیت بسیار نامطلوب بوده  است.  همین الان بسیاری از اقشار جامعه، مردم فرودست، طبقات محروم، زنان، حاشیه نشینان و اکثریت مردم  که د رآمد کمی دارند از امکان استفاده از آموزش عالی با کیفیت محروم هستند.  طبق  آماری که بنده فراهم آورده ام، ما در ایران 4.684.926 نفر دانشجو داریم که از این تعداد در واقع 3.930.083 نفر برای تحصیل خود به انحای مختلف شهریه می دهند و تنها 754257 نفر هستند که  ظاهرا رایگان تحصیل می کنند(بدون در نظر گرفتن هزینه فرصتهای از دست رفته ومابقی آن). در واقع باید گفت 84 درصد دانشجویان ما شهریه پرداخت می کنند. تنها 16 درصد رایگان تحصیل می کنند. اگر بخواهم آمار دقیق تر ارائه بدهم؛ نسبت دانشجویانی که شهریه می پردازند به کل دانشجویان، در دانشگاه های تحت پوشش وزارت علوم 29 درصد، در پیام نور 100 درصد، در علمی کاربردی 100 درصد، در دانشگاه فنی حرفه ای 47درصد، درآموزش عالی تحت پوشش دستگاه های اجرایی 22درصد، درآموزش علوم پزشکی تحت پوشش وزارت بهداشت، درمان و علوم پزشکی 2 درصد ، در دانشگاه آزاد اسلامی 100 درصد و در مؤسسات آموزش عالی غیر انتفاعی99 درصد است.   با این اوصاف اولا بسیاری از مردم از داشتن حق تحصیلات عالی با کیفیت محروم می شوند که خود این امر به شکاف های طبقاتی دامن می زند و در بلند مدت تبعیض های موجود را تشدید می کند دوم این امر خودش تعارضها و شکاف های عمیق اجتماعی ایجاد می کند.  این تحصیلات معمولا در دانشگاه های بی کیفیت با هزینه های بالا صورت می گیرد. دانشجویان نگونبخت بعد از کلی هزینه کردن خود وخانواده های شان؛ تازه با توجه به فقدان کیفیت وتناسب در محتویات آموزش عالی ارائه شده در این مراکز،  به خیل عظیم بی کاران ملحق می شوند.از طرف دیگر خود شما شاهد هستید که بسیاری از کسانی هم که در دانشگاه های دولتی نسبتا با کیفیت قبول می شوند کسانی هستند که نوعا از خانواده های پولدارند که در بازار سیاه کنکور، میلیون ها تومان هزینه برای آموختن ترفندهای تست زنی  فرزندان خود کرده اند. به بقیه هم صندلی های موجود در مراکز فاقد کیفیت های لازم می رسد، در مراکزی که  غالبا تبدیل به مراکز فروش مدرک شده اند و کیفیت خاص آموزشی را هم ندارند.

در انتها باید تاکید کنم که من هم موافق مشارکت درست بخش خصوصی مستقل وحرفه ای و بخش صنعت وبازار و مشارکت مردم در تأمین منابع دانشگاه ها هستم. تصدی گری دولت وخصوصا مداخلات ایدئولوژیکش  باید اصلاح بشود اما از طرف دیگر مسئولیت های ملی دولت نباید نادیده گرفته شود. دولت مسئولیت دارد که زیرساخت ها و زمینه های حمایتی لازم را برای دسترسی برابر همه شهروندان به یادگیری عالی با کیفیت فراهم کند تا  با مشارکت مردم و بخش خصوصی حرفه ای، دانشگاه های با کیفیتی ایجاد شود و در یک شرایط واقعا رقابتی و آزاد، دانشگاه های کشور به صورت هیأت امنایی اداره بشوند. استعداد ها شکوفا شود تا ما به آن سطح از خودکفایی به معنای رقابت پذیری در توسعه سرمایه انسانی  برسیم که بتوانیم با کشور های دیگر در این زمینه رقابت داشته باشیم.

پی دی اف

 

 



[1]. Substantive Autonomy

[2]. Procedural Autonomy