مقصود فراستخواه

فضایی میان ذهنی در حوزه عمومی نقد و گفت وگو

مقصود فراستخواه

فضایی میان ذهنی در حوزه عمومی نقد و گفت وگو

تشابهات وتمایزات روشنفکر و سیاستمدار ؛ مورد مهندس بازرگان

گفتگوی مهدی دریس پور با فراستخواه

چاپ شده در هفته نامه صدا ؛ سوم بهمن 94

 

-                      با توجه به مطالب و مواضع متناقض جهان اندیشگی امروز، چه تعریف معینی می­توان از سیاست­مدار و روشنفکر ارائه داد؟ چرا که برای ورود به بحث ابتدا باید چارچوب معینی از این دو واژه داشته باشیم.

من هر کدام از دو مفهوم سیاستمدار و روشنفکر، را به دو تیپ ایده آل  ideal type تقسیم می کنم. در تیپ اول سیاستمداری، سیاست امری کارکردی و معطوف به قدرت یا به عبارت دیگر دعوای مربوط به توزیع قدرت است. در نتیجه سیاست­مداری، به دنبال ساختی برای توزیع قدرت است به این معنا که سیاست­مداران به دنبال ساختن و یا بازسازی قدرت هستند. در این تعریف، سیاست­مدار یا فعال سیاسی در قامت یک مقام حکومتی سابق، فعلی یا آتی تعریف می­شود که اصرار به ساختی از قدرت دارد و به دنبال این است که دیر یا زود در گوشه ای از معادله قدرت سهیم می شود. با این حساب من تصور می­کنم سیاست­مداری معطوف به نظم و همچنین مبتنی بر انبوه خلق است چه در قالب دموکراسی وچه قالب اقتدارگرایی. همچنین سیاست به اینم معنا قرین نوعی بوروکراسی است . سیاست­مدار در صدد ساختن  نوعی دیوانسالاری است بعضا به طور ریاکارانه این را اظهار نمی­کند و یا برعکس در بعضی اوقات به صراحت اعلام می­کند. دعوی ِ این دسته از سیاست­مداران اعطای لذت، رفاه و امنیت به مردم است اما بعضا هستند سیاست مدارانی هم که مدعی تولید محتوایی اخلاقی و در پی رستگاری مردم هستند که این موضوع در کمال­گرایی سیاسی و نگاه افلاطونی به قدرت تبلور یافته است. در مجموع، با این تعریف می­توان گفت که سیاست­مدار دعوی یک ضرورت را دارد و مثلا از ضرورت امنیت ، نظم ، قانون، ارادۀ عمومی، ایدئولوژی یا مبارزه با یک دشمن ومانند این نوع ضرورتها سخن می­گوید.

اما تیپ دوم سیاست،  کنش معطوف به نقد قدرت و آزادی و تکثر است. به اعتقاد من این نوع کنش سیاسی ریشه در درکی رئالیستی و انتقادی از هستی­شناسی اجتماعی دارد و قائل به این است که موجودیت­ها میل به تمایز دارند و این باعث به وجود آمدن نوعی آنتاگونیسم یا ستیهندگی در هستی اجتماعی می­شود که مثلا مارکس این موضوع را در مورد طبقات تبیین کرده است. پس در اینجا سیاست، تقلایی برای بقا و ابراز وجود و نیازی برای رهایی است. این تیپ دوم از پویش سیاسی ،زندگی را به شرط عزت نفس وآزادی بشر می خواهد نه به شرط لذت وآسایش. در ارتباط با طرح بحث بسیار خوب شما، من این دوگانه تحلیلی را در سیاستمداری ذکر کردم که می­تواند به درک­مان از امر سیاست عمق ببخشد.

اکنون دوگانه تحلیلی دیگری نیز در ارتباط روشنفکر، ترسیم می کنم. تلقی اول از  روشنفکر، آن  را به مثابه طبقه ممتاز نخبه  می داند که از منزلتی ایستان برخوردار است . درست مانند طبقه اشراف، نجبا و طبقه روحانیون. براساس این تعریف، روشنفکر تاریخمند و ذات واصل است. در تلقی دوم اما، روشنفکری به مثابه عملکرد( performance ) است و یک لحظه حال تعریف می­شود و مختص طبقه خاصی نیست و کنش معطوف به نقد است؛ باید گفت که حیات این دسته از روشنفکران در نقادی­شان است. به تصور من مهمترین  خصیصه این تیپ از روشنفکری، مسأله ای کردن امور است، تبدیل همه چیز به دغدغه و مساله و در واقع problematize کردن است. این نوع روشنفکری ریشه در درک تراژیکی از شرایط بشری( human condition )دارد؛ در اینجا بودن انسان را حاوی خصیصه­ای ترومایی می داند. این نکته را اضافه کنم که در این دسته­بندی چهارگانه، تیپ اول هر کدام از سیاست وروشنفکری ، از نوع امر واقع است ولی  تیپ  دوم هر یک از آن دو معطوف به امر نمادین هستند

-                      شما به problematize کردن امور توسط روشنفکر اشاره کردید. درک من این است که شما حیات روشنفکر را در دوران بحران می­بینید.

 بنا به تعریف دومی که از روشنفکر ارائه کردم باید بگویم که عمل روشنفکری است که  بحران را بحران می کند. با عمل روشنفکراست که به عنوان سازۀ اجتماعی ساخته (construct) می شود ؛ این روشنفکر است که بحران را بازنمایی می کند. در واقع می­خواهم بگویم بحران جنبه هستی­شناختی ندارد و روشنفکر است که با زبان و کنش خویش، بحرانی نشان می دهد.

-                      محور بحث ما مهندس بازرگان است و او دارای دو وجهه روشنفکری و سیاست­مدار بوده است. نقاط تلاقی روشنفکری و سیاست­مداری بازرگان کجاست؟

من برای پاسخ به این پرسش ماتریسی ترسیم کردم که به کمک آن نقاط تمایز و تلاقی روشنفکر و سیاست­مدار را توضیح می­دهم. روشنفکر تیپ ایده­آل اول با سیاستمدار تیپ اول تلاقی کارکردی functional دارند و روشنفکر و سیاست­مدار تیپ ایده­آل دوم نیز با هم تلاقی دارند و در پویش­هایشان به یکدیگر نزدیک می­شوند. اما برای مثال سیاست­مداران نوع اول با روشنفکران نوع دوم تمایز دارند. به بیان روشن­تر ممکن است روشنفکر به معنای تیپ ایده­آل، سیاست­مدار هم باشد و به قدرت هم برسد. من پیش­تر در مقاله­ای نسبت روشنفکران و قدرت را بررسی و به هفت بخش تقسیم کرده­ام و تیپ ایده­آل، دال مرکزی و خصیصه غالب آنان را بررسی کرده­ام. بخش اول را روشنفکر شخص دوم نامیده­ام؛ تیپ ایده­آل این دسته فروغی و بازرگان هستند؛ دال مرکزی آنان مصلحت­گرایی و خصیصه قالب­شان سیاست­ عملی است. بخش دوم را روشنفکر همکار قدرت نامیده­ام؛ که تیپ ایده­آل این دسته عیسی صدیق وغلامحسین صدیقی هستند؛ دال مرکزی آنان رئالیسم اقتضایی و خصیصه قالب­شان اداره امور جامعه بوده است. بخش سوم را روشنفکر همکار نامیده­ام؛ تیپ ایده­آل این دسته احسان نراقی، سید حسین نصر و سروش متقدم هستند؛ دال مرکزی آنان تعدیل و ویراستاری قدرت است و خصیصه قالب­شان سیاست­ عملی. بخش چهارم را روشنفکر حوزه عمومی نامیده­ام؛ تیپ ایده­آل این دسته آل­احمد، شریعتی و سروش متأخر هستند؛ دال مرکزی آنان تحول­خواهی روشنگرانه و خصیصه قالب­شان ایدئولوژی یا  نقد ایدئولوژی است. بخش پنجم را روشنفکر اپوزسیونی نامیده­ام؛ تیپ ایده­آل این دسته تقی ارانی و عزت­الله سحابی هستند؛ دال مرکزی آنان کنش سیاسی و خصیصه قالب­شان  تولید راهبرد و استراتژی بوده است. سنخ ششم را روشنفکر پارتیزانی نامیده­ام؛ تیپ ایده­آل این دسته جزنی و حنیف­نژاد هستند؛ دال مرکزی آنان تغییر انقلابی و خصیصه قالب­شان سازمان­دهی چریکی بود. بخش ششم را روشنفکر اعتزالی نامیده­ام؛ تیپ ایده­آل این دسته صادق هدایت و فروغ فرخزاد هستند؛ دال مرکزی آنان نقد رادیکال جامعه و فرهنگ وزندگی وعالم وآدم است و خصیصه قالب­شان نوستالژیک بودن­شان است. من از این دسته­بندی نتیجه می­گیرم که گاهی کار روشنفکری با سیاست عملی تلاقی پیدا می­کند گاهی هم تمایز کامل.

-                      نگاه روشنفکر شخص دومی همچون بازرگان، به سیاست چگونه بوده است. منتقدان می­گویند درک واحدی از نگاه بازرگان به سیاست وجود ندارد و بر همین اساس گاهی او را ایده­آلیست می­خوانند و گاهی رئالیست.

بازرگان شخصیتی پارادوکسیکال دارد. او از یک طرف اصول‌گرا بود و سیاستی آرمان‌گرایانه داشت که این موضوع را به خوبی می­توانیم در کتاب «بازی جوانان با سیاست» مشاهده کنیم که او در سال 1320 امر سیاست را محدود به سیاست­مداران حرفه­ای می­کند. در واقع بازرگان تا بعد از مقطع کودتای 28 مرداد نگاهی آرمانی داشت و از سیاست عملی دوری گزیده بود. این روند طی سال­های بعد هم ادامه می­یابد و مشاهده می­کنیم که در مقاله «مرجعیت و روحانیت» همچنان درک آرمانی وجود دارد و او روحانیت و مراجع را به حضور در صحنه دعوت کرده هر چند که بعدها می­گوید از خداوند باران خواستیم و سیل آمد! از این گذشته برخی تحقیقات نشان می­دهد که در مقطع پیش از انقلاب، موتور فعالیت سیاسی بازرگان با تاخیر روشن شده است؛ در حالی که نزدیکان او معتقد بودند که با توجه به وضعیت کشور ملیون باید وارد میدان شوند و اگر نشوند جای خالی آنان توسط دیگر جریانات، اشغال خواهد شد و به یک معنا این­گونه هم شد و ابتکار پویش­های معطوف به تغییر در ایران، را بیش از اینکه روشنفکران و کنشگران ملی و تجدد خواه وآزادی خواه  در اختیار بگیرند، سایر نیروهای سیاسی تصاحب کردند و عملا سیاست اجرایی از دست این تفکر خارج شد و آن­ها در بهترین حالت تبدیل به شخص دوم شدند. بازرگان در ائتلافش با مرجعیت سیاسی نیز نوعی نگاه آرمان­گرایانه را دنبال می­کرد که شرح آن در این مجال نمی­گنجد.

* به نظرم نگاه بازرگان در کتاب «بازی جوانان با سیاست» اتفاقا رئالیستی و عمل‌گرایانه است و از منظر رئالیسم به نقد مداخله و حضور جوانان و دانشجویان در سیاست می پردازد و اتفاقاً نقد آرمان‌گرایی در سیاست است.

بله، ولی به یک نظر نیز می توان گفت این  درکی آرمانی است که بگوییم جوانان  وارد امر سیاسی نشوند! مگر آنها منتظر توصیه های ما هستند؟! جوانان به دنبال آزادی ویا برابری و یا تحول هستند و از این رهگذر با امر سیاسی درگیر می شوند.

-                      بازرگان در پذیرش پست نخست­وزیری چه درکی داشت. واقع­گرایانه یا آرمان‌گرایانه.

به نظرم پذیرش نخست­وزیری حاصل درک آرمانی او و تاکیدش بر مقوله احساس وظیفه بود. من به عنوان فردی که حدود نیم قرن است با آثار و کتاب­های بازرگان محشور بودم  و همیشه به او نوعی حالت سمپاتی داشتم و دارم، صداقت او را تحسین می­کنم اما معتقدم وجه آرمان­گرایی او بسیار قوی بوده و بر کنش­هایش تاثیر گذارده؛ به همین سبب هم بود که او به برخی مسئولیت‌های اجرایی ورود کرده است، اما از طرف دیگر او بنا به تربیت و منش خویش، انسانی واقع­گراست و به تعبیر خودش قائل به قانون تدریج و تدرّج است و از صبوری در سپهر لاجوردی صحبت می­کند وبه نظم های دورانی بزرگ قائل است. او فردی مصلحت­گرا بود و این گاهی تعبیر  به  پراگماتیسم هم شده است.

این رفتار دوگانه حسب شرایط زمانه بوده یا نگاه بازرگان تدریجا با چرخش همراه شده. به نظر برخی این موضوع قابل دفاع نیست که یک فرد در مقطعی از روشنفکر ایزوله شده صحبت کند و چندی بعدی از روشنفکر دغدغه­مند و اکتیویست.

همه این دغدغه­ها به مفروضات ما وابسته است. با یک فرض می­توان به تعبیر مولوی زندگانی را آشتی ضدها دانست. ببینید به نظرم امر رئال ماهیتا پارادوکسیکال و خاکستری است و بازرگان هم به همین سبب خاکستری بوده است و به تعبیر دریدایی هم این و هم آن بود. در نتیجه می­خواهم بگویم این پارادوکس در سرشت زندگی ما بود. همیشه وضعیتی غامض و همراه با ابهام در بشریت وجود داشت.  اما به نظرم تناقضی که در زندگانی بازرگان گفته می شود غیر اخلاقی و فرصت­طلبانه نبود و او در واقع به تعبیر حافظ کسب جمعیت از آن زلف پریشان می­کرد؛ حال این جمعیت خاطر را می­توان گفت برای بازرگان، آزادی، ایران و یا قرائت نجیبنانه و آزادمنشانه از دین بود.

-                      آیا با مجموعه این تعاریف، می­توان بازرگان را به عنوان مدل مطلوبی از ترکیب روشنفکر و سیاستمدار دانست.

من می­خواهم پاسخ این پرسش را به صورت پسینی ارائه کنم. باید توجه کرد که در مورد بازرگان یک نوع انتخاب اجتماعی به وجود آمده است. جامعه ایرانی با تمامی فراز و فرودها، بازرگان را به عنوان برند یا به قول شما مدل پذیرفته است. می­خواهم بگویم این جامعه است که بازرگان را تبدیل به مدل کرده یا به تعبیری مدل بازرگان ، به طور اجتماعی ساخته شد(reality as a social construction).  مردم تند رفتند اما بازرگان گفت که بولدوزر نیستم و تقاضاها را کنترل کرد؛ بازرگان تجربه حکومت­داری مطلوبی داشت و فسادی در کارنامه­اش نبود. اما دیدیم که به او القابی چون ورشسکسته و جاده صاف کن امپریالیسم دادند و ناسزاهای بسیاری اطلاق کردند اما در آخر آمدند و از او حلالیت خواستند. مقصود از این مثال­ها این است که طی آزمون و خطاهای اجتماعی، ایرانیان  بازرگان را به عنوان یک مدل آزادی­خواهی ملی معتدل سازگار با دین انتخاب کرده اند. ترکیبی از اضداد که در آن فرصت­طلبی­های بدخیم اخلاقی دیده نمی­شود. اگر سال 1320 از بازی سیاست پرهیز می دهد و در دهه 30 وارد گود سیاست می شود به معنای واعظ غیر متّعظ نبود چون بعد از ده دوازده سال ، عمری از او گذشته بود و براساس مفروضات و تجارب خود تشخیص داد که پخته شده است و بعد با درکی اجتماعی به عرصه سیاست ورود کرد.

-                      کنار کشیدن مهندس بازرگان از قدرت را با چه منطقی می­توان توجیه کرد. این موضوع کنشی روشنفکرانه بود؟

او زمانی که متوجه تزاحم­های موجود شد، به طور فرصت­طلبانه عمل نکرد و کنار کشید. برخی تعبیر کرده­اند که او مردم را بازی داده است اما اینگونه نیست و قصد داشت برای حقوق مردم پایبند بماند و روشنگر باشد.

در اندیشه بازرگان نوعی نقد مردم هم وجود دارد که در کتاب «ما ایرانیان» شما نیز بدان پرداخته شده است. این در حالی است که اغلب نقد روشنفکران معطوف به قدرت است. این رویکرد بازرگان با چه توجیهی بود.

بازرگان نوعی فهم معرفتی و فرهنگی از سیاست داشت در نتیجه تاکید می­کرد که استبداد مربوط به صورت و سیرت ایرانیان است و صرفا  یک دستگاه نیست و این موضوع را برخاسته از روحیات ما می­دانست. من به عنوان مطالعه کننده این حوزه، از سال­ها پیش در نوشته هایم تأکید می کردم  که بحث سازگاری ایرانی  مهندس بازرگان حاوی نکات عمیق مردم شناختی وجامعه شناختی است. مثلا او می­گوید ما زراعت دیمی داشتیم در نتیجه عقلانیت در ما رشد نکرده است و همیشه در حال توکل و واگذاری امور بودیم که این موضوع مطلب مهمی است و بسیاری دیگر از این مسائل که در جای دیگر به تفصیل آورده ام

 

-                      به عنوان پرسش پایانی، مختصات وجودی شخصیت بازرگان را چگونه ترسیم می­کنید.

من معتقدم بازرگان نخبه­ای بود که بر شانه مردم ننشست، روی پاهای خودش ایستاد وگفت من.  به دلیل عزت نفس و راحت بودنش اصولا احساس نیازی به تایید مردم نداشت. یک طبقه متوسط درست وحسابی و استخواندار بود .  به حقوق وشأن  مردم صمیمانه و به طور جدی قائل بود ولی دیدگاه مستقل انتقادی خود را نیز حتی درباب خلقیات مردم  محفوظ می داشت. پوپولیست نبود . مردم مدار بود ولی عوام زده نبود. سیاسی بود ولی غوغاسالار نبود. روشنفکری می کرد ولی ایمان وحتی عقاید مذهبی خود را استثنا می کرد. عقل گرا بود ولی نه حداکثری. تجدد خواه بود ولی نه غربزده. در سیاست لیبرال منش ودر دیانت راست کیش بود. به نوعی می توان  گفت بازرگان یک نوارتدکس اسلامی وشیعی  آزادیخواه معتدل و وفادار به ملیت ایرانی بود. کارنامه پاکیزۀ سیاسی واقتصادی واخلاقی داشت. البته به گمان اینجانب بازرگان دچار برخی خطاهای معرفت شناختی نیز شد. مثلا او می­خواست از دین گزاره­های علمی استخراج کند. علتش نیز این بود که او یک مهندس ونه یک فیلسوف بود. همچنین ممکن است گفته شود برخی راهبردهای سیاسی بازرگان ، حاشیه خطا داشت. به همین صورت می توان بازرگان را نقد کرد که در اندیشه و مشی لیبرال مآب او  به اندازه ای که  آزادی،الحق اهمیت داشت، حساسیت نظری چندان زیاد دربارۀ برابری و توزیع  عادلانه فرصتها و توزیع برابر بختهای زندگی و توجه به مصائب گروه های ندار به چشم نمی خورد. امروزه ستایش از بازرگان مد روز شده است در حالی که در دوره چپ گرایی ما  نقد او مد زمانه بود.  همه از او فاصله می­گرفتند؛ اکنون همه او را مدح وثنا می گویند اما  نکته­ای که مغفول مانده است پرسش­هایی است که باید از بازرگان  بکنیم. نقدهایی هنوز در مبانی اندیشه­ای بازرگان  وجود دارد .  

فایل پی دی اف

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد