مقصود فراستخواه

فضایی میان ذهنی در حوزه عمومی نقد و گفت وگو

مقصود فراستخواه

فضایی میان ذهنی در حوزه عمومی نقد و گفت وگو

مسؤولیت اجتماعی علم، مسألۀ آپاراتوس و مکان سوم

نخستین مجمع اتحادیه انجمن های علمی علوم اجتماعی دانشگاه های سراسر کشور

دانشگاه تهران

دانشکده علوم اجتماعی، تالار ابن خلدون

اردیبهشت 95

 

 

مفروضات بحث

من ابتدا مفروضات خود را باید با شما در میان بگذارم، شما نیز می توانید با نقد این مفروضات کلیه بنیان های بحث مرا به چالش بکشید. تصور من از دانشگاه این است که دانشگاه یک نهاد اجتماعی و فرهنگی از نوع دانشی است. فلسفه وجودی دانشگاه، تولید خیر عمومی و رفاه اجتماعی است، این را از تاریخیت دانشگاه نیز می توان فهمید. اما دانشگاه به عنوان یک نهاد اجتماعی می خواهد این تولید خیر عمومی و رفاه اجتماعی را از طریق علم ورزی، علم آموزی و دانش پژوهی پیجویی کند. فرض من این است که اگر دانشگاه در منطق دولت یا در منطق اقتصادی، در منطق ثروت و منفعت ادغام بشود، هویت ذاتی که فرهنگی - اجتماعی است از او سلب می شود. یعنی سرشت ساختی- کارکردی خود را از دست می دهد.

چهار موجودیت دولت، بازار، جامعه و دانشگاه - به تعبیر فوکو - هر یک تکنیکی دارند. تکنیک دولت، قدرت است و این تکنیک وقتی مشروعیت پیدا می کند که قانونمند باشد، توافقی و نامتمرکز ومنطقه ای بشود و در آن گردش، پرسش، فضای عمومی وآزادی وحقوق بشر وجود داشته باشد. تکنیک بازار، منفعت است و وقتی مشروعیت دارد که در آن رقابت، رفاه اجتماعی، برابری فرصتها  و کیفیت زندگی باشد و بازتوزیع امکان پذیر شود. تکنیک جامعه نیز Self یعنی خود است، یعنی جامعه می خواهد کنش متقابل نمادین و خود را ابراز کند. اما تکنیک دانشگاه علم آموزی، پیجویی حقیقت علمی، پرسشگری و تامل است. همان طور که ملاکی برای مشروعیت هر سه موجودیت قبلی عرض کردم، مشروعیت دانشگاه نیز با  انجام مسوولیت اجتماعی آن حاصل می شود.

 دانش دانشگاه انتظار می رود که تاثیری برای رفاه اجتماعی داشته باشد، باید در تحول اجتماعی، خود را به اشتراک بگذارد، سهمی در توسعه و رفاه بشر و در پایداری زیست بوم داشته باشد و نقش خود را در پاسخگویی و فهم سفارش های خاموش اجتماعی انجام دهد. دانشگاهی که نتواند سفارش های خاموش اجتماعی را در پایان نامه های دکترا و در کلاس و درس خود متاملانه بفهمد و نتواند از طریق علم ورزی و علم آموزی،  آنها را پی جویی کند، به اعتقاد من از نظر فلسفه وجودی پدیداری دانشگاه مورد خدشه قرار می گیرد

وظیفه دانشگاه نقد روشنگری است نه سرمایه داری دانشگاهی. دو سنت غیر قابل تفکیک در دانشگاه وجود دارد: یکی سنت عقلگرایی است که می گوید دانشگاه باید بتواند دانشی تولید کند که وثاقت داشته باشد. بتوان با ان  تعمیم‌های تا حد امکان عینی از عالم وآدم داشت. بتوان دست به تبیین های جهان‌روا  زد و یا اکتشاف و ژرفانگری های کیفی معتبری انجام داد. اما سنت دیگر دانشگاهی،  اومانیزم است که می تواند با تعهدات فرهنگی و اجتماعی دانشگاه در سطح محلی، ملی، منطقه ای و جهانی دنبال شود. پس فرض اصلی من بر این قرار می گیرد که رسالت مرکزی دانشگاه، اجتماعی سازی علم و نه تجاری سازی آن است و من احساس می کنم این توجه در جامعه ما کم است. من قبلا هم عرض کردم بازار وتجارت آزاد و رقابت وتولید و سود ومنفعت همه برای جامعه لازم است اما کار دانشگاهی نباید تا این حد به تجارت دوخته بشود. ما بیش از اندازه درگیر فکر تجاری سازی علم  شده ایم در حالی که وظیفه دانشگاه نقد و روشنگری است نه سرمایه داری دانشگاهی، کارآفرینی اجتماعی است تا کارآفرینی اقتصادی.

 به نظر من بزرگ ترین دامی که با غلبه اقتصاد نئوکلاسیک بر سر راه دانشگاه گسترده شده است تله ای است که سایه طاقت فرسای ملاک های صرفا اقتصادی و مدیریت نوین دولتی روی دانشگاه انداخته و این خیلی مضحکه است که بازار آزاد با مدیریت نوین دولتی به هم رسیده اند!  نتیجۀ این قضایا ز مک دونالدی شدن دانشگاه است تبدیل مضحکه آمیز آن به سوپرمارکتی با انواع کالاهای فروختنی و استحالۀ آن به  مک یونیورسیتی است؛  با فست فوود هایی  به نام آموزش و پایان نامه و پروژل تحقیق  که فاقد عمق پرسشگری  وظرافت واصالت علم آموزی واکتشاف  وتولید معناست واین وضعیت، پرسشگری دانشجو، و شک و تردید منظم و کاوشگرانۀ دانشگاهیان  درباره جهان و انسان، دربارۀ مناسبات، دربارۀ وضعیت موجود، آینده ودربارۀ عالم و آدم را تضعیف می کند.

 مسوولیت دانشگاه آزادسازی دانش و عمومی سازی آن است، اثربخشی اجتماعی دانش و دموکراتیزه کردن علم به عنوان یک دارایی مهم انسانی و عمومی است. اینکه دانش از انحصار گروه های خاص خارج شود، اینکه دموکراتیزم دانش به عنوان مرکز زدایی از دانش اتفاق بیفتد، اینکه همه ذی نفعان اجتماعی به دانش دسترسی داشته باشند و بتوانند دانش را برای تقلیل مرارت ها و بهبود زیست اجتماعی خود به کار بگیرند. عدالت شناختی بزرگ ترین رسالت دانشگاه است. ما به جای علوم اجتماعی ابزاری به علوم اجتماعی تحول خواه نیاز داریم. موجودیت منطقه و آینده کشور ما به علوم اجتماعی رهایی بخش نیاز دارد و دانشجویان از آنجا که علقه های کمتری دارند بهتر می توانند مطالبات خاموش اجتماعی و این منطق را که مشروعیت معنایی دارد، دنبال کنند

 شش سرمشق غالب در فعالیت دانشگاه در ایران

با مفروضاتی که عرض کردم، نگاهی خواهم داشت  به مسیر تاریخی دانشگاه در ایران . این برای فهم وضع کنونی آن لازم است در هشت دهه فعالیت دانشگاه در ایران، شش سرمشق بر دانشگاه سایه انداخته است: در دهه اول تا دهه ٣٠ شمسی، مدرنیزاسیون دولتی سرمشق غالب بود و نخبه گرایی دانشگاهی وجود داشت و  یک نوع الگوی ناپلئونی فرانسه بر دانشگاه ما حاکم بود. در این دوره دانشگاه تا حد زیادی با متن جامعه بیگانه است و  پداگوژی او  برج عاجی است. در دوره دوم، دهه ٤٠ و ٥٠ شمسی، سرمشق غالب بر دانشگاه، تکنوکراسی دولتی است و الگوی آنگلوساکسونی جای الگوی فرانسوی را می گیرد. در این مرحله، عقلانیت ابزاری حاکم شده است و دانشگاه به ماشینی وکارخانه ای جهت تولید نیروی انسانی متخصص برای تشکیلات دولتی نفتی تقلیل یافته است.

 دوره سوم، آستانه انقلاب است که پارادایم سیاست زدگی و دیگری شدن دولت بر دانشگاه غالب شده است. در این دوره دانشگاه در سیاست ادغام شده است. در دهه ٦٠ شمسی که دوره چهارم محسوب می شود ، ایدئولوژیِ  اسلامی سازی دربرابر ایدئولوژی غربی سازی و نوسازی قرار گرفت . در این دوره  پارادایم انقلاب فرهنگی غالب شد و دانشگاه در دولت ادغام گشت. علتش نیز ادغام شدن علم در الهیات بود. علم به مثابۀ کنیز دین تلقی شد. علم، معرفت شناسی مستقل انتقادی خود را از دست داد.  ادغام شدن دانشگاه  در دولت سبب شد که دانشگاه در بهترین حالت بازوی دولت باشد و نه چشم بینا ومغز آگاه و منتقد. آخر و عاقبت این مسیر معلوم بود که به  ناکارکرد شدن دانشگاه وبدکارکرد شدن دانشگاه  ودفورماسیون دانشگاه می انجامد و  علم به ناعلم استحاله پیدا می کند. در دوره پنجم که دهه ٧٠  باشد، توده گرایی و یک نوع تقاضای اجتماعی مبهم باب شد  و نتیجه اش  سیطره کمیت بود. در این میان، البته ظاهرا گروه های حاشیه ای جغرافیایی وجنسیتی و درآمدی برنده شدند وبه دانشگاه راه یافتند  اما در نهایت، دود این کمیت گرایی به چشم خود آنها رفت. آموزش عالی انبوه و  مدرک گرایی، هم به افت کیفیت انجامید و هم به مسؤولیتهای اجتماعی دانشگاه لطمه زد . عجیب این است که پدرسالاری نیز همچنان مترصد بود  و با حملۀ مجدد به آموزش عالی، سهمیه های جنسیتی را راه انداخت وسایر قضایا. در دهه ٨٠ یعنی دورۀ  ششم که ما هنوز تبعات آن را داریم، پولی شدن آشکار و نهان دانشگاه غالب شده است. شگفتی قضیه این است که این پولی شدن نیز نه از طریق بازار شفاف متکثر رقابتی وازاد بلکه به صورت دولتی ! است.  غلبه پارادیم بنگاه داری و درآمدزایی بردانشگاه سبب شده است مسوولیت اجتماعی دانشگاه و سرمایه اجتماعی آن مخدوش شود.

 گره خوردن همه جانبه دانشگاه به دیوانسالاری دولتی

 بعد از مرور تاریخی، به وضع کنونی بپردازیم. در حال حاضر ما نزدیک به پنج میلیون دانشجو و ١٥٠ هزار هیات علمی در دانشگاه ها داریم که با احتساب پرسنل و کارکنان آنها، جمعیت آموزش عالی ما به تنهایی به اندازۀ جمعیت کشورهایی مثل بحرین، قطر و کویت می رسد. جرم آموزش عالی ما به تنهایی یک کشور است اما کشوری که حدود دو هزار و هشتصد واحد آموزش عالی به نام دانشگاه و موسسه و... در یک سرزمین به شکل عجیبی پراکنده شده و همه این همه موجودیت پراکنده و گسترده،  به دستگاه های حکومتی و دولتی سپرده شده اند،که خود این دستگاه ها نیز با هم  انسجام ندارند. انواع دستگاه ها و سازمان های موازی مداخله گر که نه کارآمد هستند و نه همگرایی قانونمندی بین آنها وجود دارد. نکته مهم این است که قلمروهای پراکنده دانشگاهی -به لحاظ اطلس دانشگاهی ایران- وجود دارند که توده مبهمی هستند و اجازه ندارند خود را سازماندهی کنند. پراکنده شده اند و از هر جهت به یک دیوانسالاری دولتی گره خورده اند. دولتی که خود مکانی برای تبادل پرتنش تئوکراسی و تکنوکراسی است و تمام این قلمروها نیز به این مکان ها چشم دوخته و از هر جهت، از نظر بودجه، بخشنامه ها و... به آنها وابسته هستند

     اینجا متوجه می شویم که دانشگاه و علوم اجتماعی در یک چنبره گرفتار شده است که من اسم آن را «سیکل معیوب همه دولتی و بی دولتی» گذاشته ام. یعنی ما در ایران یک وضعیت همه دولتی و یک وضعیت بی دولتی داریم یعنی هزینه های تمرکز را بدجوری می پردازیم در عین حال  از هرج و مرج نیز لطمه می خوریم. این وضعیت پارادوکسیکال ما در دانشگاه است. اینجا بحث اصلی من شکل می گیرد. اینکه جریان اصلی پیچ و تاب قدرت و منفعت همچنان خود را بازتولید می کند با جهازات و آپاراتوس هایی که موضوع اصلی بحث من است. هژمون دولت و بازار و ایدئولوژی دولت وبازار و  آپاراتوس های آن، نظام دانشی خود را بازنمایی می کند یعنی هویت علوم اجتماعی بدون اینکه حضور داشته باشد و به عنوان غایب، تعریف می شود، بازنمایی و بازتولید می شود . این هژمون، این ایدئولوژی و آپارتوس با ما چه می کند ؟  دانشگاهیان و دانشجویان را  سوژه های سر به زیر می خواهد. آپاراتوس حتی تمایل به انحلال سوژه دارد و خواهان تمایززدایی از سوژه به معنای بوردیویی است  و به این صورت نظام دانش را بازنمایی می کند.

 این سوژه های سر به زیر همان ما هستیم: دانشجو برای به تعویق انداختن نوبت سربازی به دانشگاه می آید تا مدرکی را از این فروشگاه مدرک تهیه کند.از این ستون به آن ستون فرج است! استاد، برای اینکه در این مدیریت نوین دولتی ارتقا پیدا کند سرگرم چرتکه است که چگونه می تواند حجم رزومه خود را سامان دهد. رییس دانشگاه ( که پستی سیاسی است)در کریدورهای دولتی به دنبال لابی است برای جلب بودجه و تصمیم گیری و دوره بعدی ریاست خود و انتصاب شدن مجدد یا در پس فعلی باقی ماندن. او یا در حاشیه های جناحی لابی می کند یا در کریدورهای دیوانسالاری. از سوی دیگر نیز به یک بازار انحصاری که وجود دارد متوسل می شود برای اینکه از آنجا نیز بنگاه داری کند و پول دربیاورد. کارفرما نیز آن بالانشسته و دانش آموختگان را غربال می کند. در این شرایط انجمن های علمی-دانشجویی نیز تکلیفش معلوم است. یا به یک فوق برنامه سازمانی در دانشگاه تحویل می یابند، یا حاشیه ای بر متن سیاسی دانشجویی می شوند و ویا به دفاتر کاریابی و کارگشایی فروکاسته می شوند

مکان سوم علم

    اینجا دو راه برون شو وجود دارد: یکی اینکه دولت، علم را به خود اهالی علم تحویل دهد واجازه دهد تا شبکه دانشگاه ها و دانشگاهیان شکل بگیرد. تفویض اختیار به مناطق کشور بشود.  اگر چنین قدمی از سوی دولت برداشته نشود تنها  راه دوم می ماند که  قلمروهای دانشگاهی ، بکوشند خود را از این بروکراسی دولتی و تکنوکراسی بازار رها کنند و هویت آکادمیک و اجتماعی خود را بازیابی کنند که این در حال حاضر از طریق هیات علمی مقدور نیست. وضعیت سازمانی هیات علمی در دانشگاه در مکان های سازمانی، چندان سهل نیست که از طریق آنها این اتفاق بیفتد. پس به تصور من، تنها امید اجتماعی که می ماند این است که اهل علم از طریق مکان سوم علم  ، از سیطره آپارتوس رها شوند.

مکان سوم کجاست؟ مکان سوم علم عبارت است از انجمن های علمی حرفه ای وتخصصی که دانشگاهیان بیرون از سیستم های بورکراتیک دانشگاهی در آن عضویت داوطلبانه دارند  و نیز  انجمن های علمی دانشجویی که دانشجویان بیرون از سیستم های برنامه درسی رسمی ویا بیرون از ماشین های سیاسی به آن می پیوندند. مکان اول، درس خواندن دانشجو در خانه ، یا مطالعه وتحقیق شخصی هیأت علمی است. مکان دوم، شرکت  شما در امتحان و گذراندن واحدها یا فعالیت حرفه ای رسمی اعضای هیأت علمی است. اما مکان سوم، فضای عمومی علم وفضای تعاملات آزاد و داوطلبانه و گرم و خودانگیخته بدون قصد خاص اداری یا قصد خاص انتفاعی است مثل  عضویت در انجمن ها، تعاملات اجتماعی، حوزۀ عمومی علم ، ژورنالیسم علمی، ترویج علم، عمومی سازی علم ، پی جویی مسؤولیت های اجتماعی علم،  رسالت های انتقادی و روشنگر علمی برای تقلیل مرارت ها.

ظرفیتهای مکان سوم علم ورزی

در ساختارهای رسمی معمولا قابلیتهایی نیست که در فضاهای غیر رسمی وداوطلبانه اجتماعی سراغ می رود. به تعبیر بوردیو ، در اینجا سرمایه های  نمادین نیرومندتری هست. اگر ساختار مایل است از شما تمایززدایی  بکند ، فضا امکان تمایزیابی برای تان  می دهد. اگر  سیستم به تعبیر هابرماس در صدد مستعمره خواستن شماست، در زیست‌جهان برای شما فرصت ابراز وجود وخلاقیت هست. اگر آپاراتوس به تعبیر آلتوسر، تمایل به انحلال سوژه بودن شما دارد ، شما در فضا قادر به خودمختاری نسبی می شوید. اگر نوعی گفتمان اخلاقی رسمی از بالا برشما دیکته می شود در فضای عمومی می توانید تجربه های سازندۀ اخلاقیات داشته باشد. من به تفکیک فوکویی در اخلاق قائل هستم: تفاوت اخلاق (morality) با اخلاقیات (Ethics). اخلاق همان اخلاق رسمی است، آنچه از جامعه و نهادها و گفتمان‌ها به ما می‌رسد وچندان نفوذ ومعنایی ندارد. اما اخلاقیات، نوعی ادراک اخلاقی، تجربه اخلاقی و عمل اخلاقی ِ شخصی است. کردار آزادانه و خودآگاه شخصی ما و تکنولوژی نفس است. اینکه چگونه آزادانه و با خودآگاهی در حیطه امکان‌ها دلخواهانه رفتار نکنیم بلکه دست به انتخاب‌های اخلاقی بزنیم وخود را توسعه شخصی بدهیم. این تجربه و حس اخلاقی است که به من می گوید در فکر مرارت های انسان باشم، مسوولیت اجتماعی علم را بفهمم، شرف علم ورزی و دانش پژوهی برای رهایی را بفمهم، مسوولیت فهم متاملانه و منتقدانه شرایط را بفهمم، شما تنها از طریق این فعالیت های آزادانه خودآگاه و با انتخاب های شخصی می توانید خود را توسعه دهید و یک نسل علمی مفید و موثر  وخلاق ومنتقد ومسؤول بشوید. این  تجربه اصیل  اخلاقی که از طریق مکان سوم  میسر می شود به گمان من اهمیت فوق العاده دارد زیرا من از تجربه اخلاقی در جامعه ای صحبت می کنم که ما در آن با خطر شکست اخلاق و شکست نهاد اخلاق مواجه هستیم.
     چرا تجربه اخلاقی و تجربه اجتماعی علم برای دانشجویان ما مهم است؟ برای مسئله شکست در تاریخ معاصر ما. ما با خطر  شکست اخلاق، شکست عمل اجتماعی، شکست نهادها، شکست بازار، شکست دولت و شکست دانشگاه مواجه هستیم. پس اگر مکانی وفضایی هست که برای فرصت خلاقیت و غلبه براین خطر شکست نهادها بدهد باید ان را جدی بگیریم.

در مکان های سوم است که این امید اجتماعی می رود تا از طریق کردارها، حس ها و تجربه های مشارکت، ما بتوانیم اخلاقیات درونزایی را تجربه کنیم ، انسان دوستی، غمخواری بشر و دغدغه انسان ها را داشتن را تجربه کنیم
 
اخلاقیات درونزای اجتماعی از طریق این فضاهای عمومی است که می تواند دوباره ترمیم شود و امید اجتماعی در این فضاها و حوزه عمومی است و این است که به کلاس های درس، به پایان نامه هایی که در آنها دغدغه وجود دارد و پژوهش هایی که در آنها تاثیر اجتماعی وجود دارد کمک می کند.

فایل پی دی اف 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
خلیل جمعه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1395 ساعت 23:08 http://http:/tarikhroze4.blogfa.com

سلام،

بازگویی مکرر این مکان سوم اهمیت زیادی دارد. با سپاس از شما.

سلام بردوست عزیز نازنین وبهترینها نثارتان

مریم قائدی سه‌شنبه 2 خرداد‌ماه سال 1396 ساعت 09:51

عرض سلام و احترام

برای استفاده از این مطلب، آوردن این رفرنس درست است؟

فراستخواه، مقصود. (1395). مسؤولیت اجتماعی علم، مسألۀ آپاراتوس و مکان سوم، نخستین مجمع اتحادیه انجمن های علمی علوم اجتماعی دانشگاه های سراسر کشور، دانشگاه تهران، دانشکده علوم اجتماعی، تالار ابن خلدون، قابل دسترس در:
http://farasatkhah.blogsky.com/1395/02/27/post-319/

سلام دوست محقق بله با بهترین آرزوهیم نثارتان
م-ف

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد