مقصود فراستخواه

فضایی میان ذهنی در حوزه عمومی نقد و گفت وگو

مقصود فراستخواه

فضایی میان ذهنی در حوزه عمومی نقد و گفت وگو

زیستن به شرط فضیلت (یادی از حکیمی)

استاد محمد رضا حکیمی هم رفت. بهترین دلیل برای اینکه مرگ پایان بشر نیست، حیات وممات فرزانگانی همچون حکیمی است. بزرگی گفته بود «هیچکس را تا نمرده است نمی توان خوشبخت دانست» و حکیمی از تبار این نیکبختان است. دانش آموز دبیرستان بودم که با آثار استاد محمد رضا حکیمی  آشنا شدم، در محافل آن روزی مان تا سخن از حکیمی می شد اولین مشخصه بارزش این بود: وصی فکری شریعتی. کلمات آبدار اثرگذارش همیشه در عمق جانمان طنین داشت. کارنامۀ تألیفی بلند ایشان خود گویای بخش کوچکی از سعۀ فضل و دانش وگسترۀ تأملات شان؛ علامه ای متتبع با نگاهی عمیق، بیانی دلنشین و گسترۀ کارها.

اما به گمانم اینها هیچ یک نبود که حکیمی را حکیمی کرد. آنچه حکیمی را به داستان نافذ نسلی بدل ساخت  آزادگی یک روح وارسته بود. انقلاب پیروز گشت. ساختمانها و غنایم فتح شد. وسوسه قدرت و ریاست و ثروت برجنبید وخیلی ها را نقش برخاک کرد.  اما مرد حکیم، آن دلاور میدان بود که همچنان با قامت برافراشته ایستاد و گرفتار این تعلقات دون نشد. چیزی نخواست و هرچه هم داشت بذل کرد، چنگ نزد، گام زد. رها کرد، جاری شد و اوج گرفت و منوّر شد. عمری از آزادی و حق وحقوق وعدالت و معنا گفته بود و بر سر آن ایستاد. دل نبست و همه هرچه بود اعطا کرد.

حکیمی برای نسل ما روایتی از«زیستن به شرط فضیلت» شد؛  به یاد محنت های بشر بودن، دغدغه حقوق انسانها داشتن وغمخواری مردمان وهمدردی اجتماعی. حکیمی روایت جذاب ومؤثری از تجربه های زیست اخلاقی ومعنوی شد. رهیافت نمونه گرایی ونیز نظریه «ارجاع مستقیم» از سوی فیلسوفان زبان و علم و اخلاق بحث شده است. کسانی چون کریپکی و پاتنام در مباحث معناشناسی از این نظر دفاع کرده اند که ادراک درخت،  با ارجاع مستقیم به نمونۀ عینیِ درخت صورت می پذیرد تا با ارجاع غیر مستقیم به مشخصات مفهومی تر و انتزاعی تر و فنی تر. درخت؛ همان روایت درخت است که در زندگی تجربه اش می کنیم، زیبایی اش را می بینیم، در سایه اش می خرامیم. حکیمی برای ما آن درخت تناور وارستگی و آزادگی از تعلقات بود وباز هست.

 زاگزبسکی از فیلسوفان اخلاق معاصر شرح می دهد چگونه معانی اخلاقی با مثال های تجربی وعینی رمزگشایی می شوند. به نظر او فضیلت، خصیصه ای رِوایی دارد. داد و دهش ودلیری، واژگان خالی وکلی نیستند، از روایت های دادگران و بخشتدگان و دلیران، ساخته می شوند. حسّ ما به فضیلت سرشار از تحسینی است که در ما از دیدن انسان های با فضیلت پدید می آید؛ معرفتی مشحون از شوق وجودی که منشأ آن دیدن و شنیدن داستان های فضیلت است. اخلاق بشر مرهون روایتهایی گیرا و جذابی است که دل ها را از ستایش لبریز  می کند ودر ما شوق به فضیلت واراده اخلاقی وعمل اخلاقی و بخشایش را بر می شوراند

شجاعت بودن را ما از طریق داستانها مزه مزه می کنیم. اراده آزاد اخلاقی را ما در فاعلانی می آزماییم که بر روی این زمین و زیر این آسمان وبا همین بدن و پوست وگوشت واستخوان ودر همین تاریخ وموقعیت های واقعی اجتماعی، به رغم همه معرض ها، همچنان آزاده ماندند و متعهد به کاستن از رنج انسانها به جای افزودن رنجهای نالازم وبی معنای دیگری برای آنان.

شرق امروز ، 1400/6/2 :ص 1

در اینجا


خلاصه:

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد