مقصود فراستخواه

فضایی میان ذهنی در حوزه عمومی نقد و گفت وگو

مقصود فراستخواه

فضایی میان ذهنی در حوزه عمومی نقد و گفت وگو

قهرمان، قربانی ، شریر؛ دربارۀ فیلم« قهرمان» اصغر فرهادی

قهرمان، قربانی ، شریر؛  دربارۀ فیلم« قهرمان» اصغر فرهادی

همهمه شهر دربارۀ قهرمان اصغرفرهادی به کفایت خود رسیده و فرونشسته است، ولی ما دوباره در ایام فراغت تعطیلات اول سال، با هم(من وهمسرم و فرزندان)نشستیم پای تلویزیون در صحن سرای سینمای کوچک خانوادگی برای گذران اوقات فراغت خویش.


رحیم مقروض زندانی، به مرخصی آمده بلکه از اقوام ودوستانش پولی فراهم آورد، چکی تهیه بکند و آزاد شود. فرخنده، دختری که دل در هوای زندگی مشترک با هم دارند کیفی می یابد؛ حاوی تعدادی سکه. با فروختن سکه ها به­ علاوه دادن چند فقره چک اکنون دیگر می­توانند مشکل­شان را حل بکنند اما رحیم در پی پیداکردن صاحب کیف وبرگرداندن سکه ها به اوست، اینجا شرافت در آسمان زندگی شان چشمک می زند و ستایش بر انگیز این وآن می شود. ولی امان از قصه ی رئال زندگی که به سادگی داستان­های آموزنده­ ی اخلاقی پیش نمی ­رود. بعد از کلی دردسرهای تلخ دراز که اشک تماشاگر را در می ­آورد، سرانجام، رحیم بناگزیر برای سپری کردن باقی دوره محکومیت خویش به زندان بر می گردد و فرخنده را با فرزندش سیاوش در انتظار خود تنها می گذارد .....


داستان  طوری است که مدام ما را وسوسه می کند تا مثلث رایج خودمان را بسازیم؛ « قهرمان، قربانی و شریر». می خواهیم قهرمانان را بستاییم، برای قربانیان اشک بریزیم و نسبت به آدم شرورها در دل خویش، نفرت حبس بکنیم؟ بیچاره ما! مگر چه چیزی بدتر از نفرت امروزی، که خمیرمایه دور تازه ای از  شرارت  فردا خواهد شد وشاید با قربانیان بیشتر، که معلوم نیست چه کسی این­ بار برای آنها اشک بریزد....

صحنه ابتدایی و درخشان فیلم، داربستی برای تمدن سالخورده ایران است از نقش رستم و گور خشایارشا و ارگ کریم خان در بافت سنتی شهر شیراز با آن محله­ های فقرزده؛ تمدنی خسته که ما مردمان معمولی با قهرمان­هایمان بایدمدام از انبوه پله های آن بالا برویم و پایین بیاییم ویا از مرمت آن زندگی بگذرانیم. آیا تمام زندگی و آمال وفرهنگ وهنر ما ایرانیان به همراه کلی ترفندهای زندگی ­مان، مرمت­کاری همین تاریخیتِ تمدنی­ مان است؟

   رحیم«قهرمان/ بدهکار زندانی» چند روز مرخصی گرفته ، پله های داربست را با شمارش نفَس هایش بالا می­رود تا شوهرخواهرِ مرمتکارش را ببیند در تقلای جورکردن بدهی و آزادی از زندان و عشق به سیاوش و فرخنده.

 یک مقیاس کوچکتر از این داربست نیز در همان اوایل فیلم؛ مجتمع آپارتمانی فرسوده ­ای است که فرخنده محکوم به پایین آمدن و بالا رفتن از پله های آن است در شوق وصال به رحیم. شوهر خواهر رحیم. به او می گوید برویم پایین ببینیم که چه می توانیم بکنیم و پاسخ رحیم : این همه پله ها را آمدیم باید دوباره برگردیم؟! این یعنی اسطوره سیزیفی زندگی همۀ ما که در پله های پیش پای رحیم و فرخنده نیز مکرر می شود

ما اینجاییم تا به موقعیتهایی که برای­مان پیش می آید چه پاسخی بدهیم و در آن­ها چه کنیم، « بهرام و قرض و زندان و کیف و سکه وفرخنده وسیاوش»؛ با هم «ناجور چینِ»موقعیتی ناخواسته و غافلگیر کننده برای رحیم ترتیب داده  است و پیچیدگی پاسخی که رحیم باید به این موقعیت می داد. رحیم محکوم به زیستن است

زیستن حقّ همه محکومان به زندگی است و نفس زندگی آنها به قدرکافی در خور احترام است هیچکس هم از زیستن ِ قرین شرف و صداقت بدش نمی آید، کافی است که خود را از وسوسۀ خیالِ اینکه قهرمانی هستیم و آدم زیادی خوبی هستیم، نجات بدهیم و خودْ باشیم و خوب.  و آدم معمولیِ خوب . حتی تا اوج یک آدم معمولی خوب نیز اگر بتواند اما نه بر فراز ابرها.....

 ما خود باشیم و به حد متعارف صادق وباشرف و آزاده و منصف و درستکار وراستگو باشیم، همین.  ونه اینکه اصرار بکنیم که بیش از این هستیم و کامل ­مردانیم....

همه می خواهند زندگی بکنند وزیستن کمترین ونخستین حق آنهاست؛ رحیم می خواهد زندگی بکند ، ابتدا در زندان با هنرش، بعدْ زندگی آزاد بیرون از در ودیوار زندان با جور کردن 150 میلیون بدهی و چند چک ، سپس با عشق به فرخنده، آنگاه به آبروی خانوادگی اش که دوباره باید به دست بیاورد، و نهایتا با عاطفۀ پدری اش نسبت به سیاوش معصومی که قربانی لکنت زبان شده.....هم ­بندهای رحیم می خواهند زندگی بکنند با بازی فوتبال و شمارش معکوس لحظه آزادی شان...

همه می خواهند زندگی بکنند فقط کافی است که بگذارند دیگران هم زندگی بکنند و از حق بودن خود برای دیگران موقعیتی شرارت بار درست نکنند، هرکس برای خود غایتی است وابزاری برای دیگری (چه دولت و چه حتی یک گروه اکثریت!) نیست. فرخنده می خواهد زندگی بکند با کسی که دوستش دارد؛ با رحیم که یک بی­ پول بدهکار زندانی است...

بهرام صاحب قرض و شاکیِ رحیم است او نیز می­خواهد زندگی بکند و قرض خود را می­طلبد؛ پولی را که به رحیم داده، با کلی دردسر تهیه کرده بود، اکنون طی سه سال در گرمای تورم، پولش دارد بخار می­شود ،خودش به آن نیازدارد و با دیدن ازدحام یک غوغا و یک هیجان جمعی توخالی در جماعت احساساتی که به جای خودِ زندگی، بیشتر به نمایشی ساختگی و روتوش شده از زندگی ، دلخوش­ند، جوش می آورد و اصرار دارد که خود باشد و با صدای بلند برسر رحیم فریاد می کشد:  

بدبخت این مردمان که تو قهرمان آن­هایی!

دختر بهرام، نازنین. او نیز می­خواهد زندگی بکند با احساس دختری­اش ... وآن همکاران ومردم محله که می خواهند جانب همسایۀ صاحب قرض خود را داشته باشند وملیح که می خواهد زندگی کند با شوی کارگرش وفرزندانش وفرزند مشکل دار برادرش و عواطف خواهری اش. سیاوش پسر رحیم می خواهد زندگی بکند و لکنت زبان خود را حل بکند و دست کم با مردم حرفش را بزند وپدر را با خود  ودر کنارش داشته باشد. آن زنی که سکه هایش را گم کرده است واکنون در پی آن است یا آن زنی که شوهرش در انتظار اعدام است ، این­ها همه محکومین به زندگی اند.....و نفس همین زیستن، آیا به قدر کافی محترم نیست؟

آن مسؤولان زندان نیز می­خواهند از داستان قهرمانی رحیم! برای محیط زندان، شأن واعتباری فراهم بکنند همانطور که آن جوان زندانی دلیر منتقد نیز از دیدن کلیپ رحیم در تلویزیون  زندان کلافه است و او را ملامت می کند چون به فکر مشکلاتی است که زندان برای جامعه پدید می آورد ودر اندیشه حقوق انسانی زندانیان وخانواده های­شان. مورد مثالش شکوری بود که مدتی پیش در آنجا خودکشی کرد، زندان یک راه حل ناکارامد وخودْ یک مسأله است. وآن رانندۀ سنّ­ وسال ­دار و باشرفِ تاکسی که شاهد پیچ وخم­های آیین نامه ­ای دستگاه اداری در دشوارترکردن کلاف کور ساختاری برای نگونبختیِ رحیم است ودست آخر او نیز به ­جوش می آید وبا آن نوستالژی سیاسی رایج یک نسلی فریاد می کشد:           

 حیف مملکتی که دست شماها افتاد......

خیّر ها  وآن مؤسسه خیریه که مجلسی برای کمک به هموطنان نگونبخت خود می آرایند هم ، می خواهند معنایی برای بودن خود بدهند ، پس آنها نیز در پی زندگی هستند. کاربران شبکه های اجتماعی می خواهند نشان حقیقت یا فضیلت یا حق وحقوقی را در این شبکه ها بجویند یا دست کم برای تحمل دوران زندگی خود، سرگرم بشوند . نسل تازه تر نیز یک چشم در اینترنت موبایلی، نقش خیال بودن گمشدۀ خود را  در آینده ای مبهم می­جویند و یک چشم کنجکاو وشاید هم نگران که به بازی­های نسل قبل تر از خود یعنی ما ها دارند، دخترک ملیح می پرسد زندان چه جوری است؟ نسلی مردد در گذشته و دلشور آینده.

اما کانونی ترین محل داستان بگمان من وقتی است که قهرمان با واقعیت بودن خود در حد یک آدم معمولی مواجه می شود، اینجا آغاز تراژدی است، وقتی همین آدم های معمولی در موقعیت نگون­بختی قرار می­گیرند اوضاع از این هم دشوارتر می­شود، اما عمق فاجعه در موقعیت های کرخت ­کننده ­تری است که آدمهای معمولی، این­بار بیرحم می­شوند و پا روی شانه های این وآن می گذارند، وحتی پایی برای له کردن خود بر می­ دارند و می نهند ....

دروغ در جامعه، صنعتی انبوه است که ساختارها ونهادها آن را همزمان «تقبیح» و «تولید» می­نمایند! و بیچاره همۀ ما که مدام به آن نیاز پیدا می­کنیم؛ همه! از عاشق تا معشوق، از سازمان­های دولتی تا سازمان های غیردولتی خیریه، رسانه های رسمی تا شبکه های اجتماعی، قهرمان­ها تا قربانیان.....

تعلیق مهمترین خصیصه دنیای امروزی ماست بویژه وقتی به زندگی معیشتیِ در تعلیق ما مردمان در اینجا واکنون می­رسد و از جمله در داستان قهرمان فرهادی...مرزهای سیالی هست میان خوبی و بدی، میان درست ونادرست، میان امید و ناامیدی، میان مکالمه و مرافعه و منازعه؛  آنجا که رحیم به آقای طاهری مدیر زندان می گوید «شما می خواهید با لکنت بچه من برای خود آبرو درست بکنید؟» و این محاجۀ بی نتیجه ناخواسته به زد وخورد می انجامد یا گفت وگوی رحیم وبهرام که آخرش بازناخواسته به کتک کاری می کشد و خوراکی برای شبکه های اجتماعی می­شود.

 مرزهای سیالی هست میان فضیلت وبلاهت(حتی تا مرز شرارت)، میان اوج وفرود، میان زندان وبیرون زندان، زندان های بزرگ وکوچک، میان تدابیر معاش و ترفندهای بقا، ....  رنگین کمان زندگی و نا­زِندگی، رگ رگ است این آب شیرین، آب شور........


نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد