شرایط امکان بحراناندیشی چیست؟ در سطح معرفتی، لازمه آن آگاهی درونمان و انتقادی به این جهان و وضعیت خویش در این عالم است. این آگاهی توسط گروههای مرجع وارد جریان زمان و سیستمها میشود و به تولید مکرر هوشمندی و عقلانیت میانجامد، اما اگر سلبریتیها گروههای مرجع شدند یا سوژه های سرکش، سوژه های مطیع اداری شدند و زیستقدرت همه ما را سربهزیر کرد، آنوقت چه؟ در این صورت اندیشیدن و حیث التفاتی بلاموضوع میشود. ما به همین حیث التفاتی و به همین «آگاهی به» نیازمندیم تا بتوانیم بحراناندیش باشیم. ما غرق در بحرانها هستیم، اما بحراناندیشی نمیکنیم. مساله ها را در چهارسطح میتوان دید؛ مساله ساده (Simple)، معضل (complicated) مساله پیچیده (Complex) و آشوب (Chaos). خود این مساله ها دو وضعیت دارند؛ مسالههای رام و قابل رفعورجوع و مسالههای بدخیم. دسته اخیر ما را به سمت بحران هل میدهند. نظام آموزش عالی در چهاردهه اخیر بهصورت متمرکز بنا شده است. از تهران برای کل کشور و از دولت برای دانشگاه تصمیم گیری میشود. این نظام متمرکز مساله ای است که به استقلال نهادی دانشگاه لطمه میزند و به سیطره کمیت و زوال کیفیت و گسترش ناموزون آموزش عالی می انجامد. اینها نتایج تصمیمهایی است که در شورای انقلاب فرهنگی، وزارت علوم، نهادهای متمرکز برای جامعه پیچیده امروز و دانشگاه گرفته میشود. این هنوز مساله ساده ای است که ابعاد آن را می دانیم، اما در سطح تبدیل آن به معضل، میتوان به این اشاره کرد که دانشگاههای ما منابع عمومی ندارند و از توان پرداخت حقوق اعضای هیاتعلمی خود هم عاجز اند. در سرمایهداری ترین کشورها، حمایت عمومی از دانشگاه بیشتر از ایران است. پسافتادگی از بینالمللی شدن، معضل دیگری است. سیطره سیاست بر علم مانع از بینالمللی شدن ما شده است و مسائل در این حوزه سریعا سیاسی و امنیتی میشود درحالیکه دانشگاه و علم در اساس نهادهایی بینالمللی است. در سطح سوم و مساله پیچیده، علم در ایران تاثیر اجتماعی و اختیار ندارد که مشکلات جامعه را حل کنند. اخیرا بحث «پاسخگویی اجتماعی» دانشگاه طرح میشود. این از فریبنده ترین داستانهاست. دانشگاه را مسلوب الاختیار کردهایم و در عین حال از آن انتظار داریم محلل باشد. دانشگاهی که حتی درباره مدیریت خود اختیار ندارد، نمیتواند مسائل را حل کند. در سطح آشوب نیز میتوان به ظهور محیطهای ارتباطی جدید و متاورس اشاره کرد که نوعی ازجاکندگی ایجاد کرده است.
بحران، اختلال شدید ساختی ـ کارکردی سیستم است و ما را در معرض وضعیت دوتایی پرهزینه ای قرار میدهد که بهسادگی نمیتوان درباره آن تصمیم گرفت. بحران در پزشکی وقتی است که به مرگ و زندگی بیمار میرسیم. بحران یک نظام سیاسی، بقا یا فروپاشی است. ایران در وضعیتی بحرانی بهسر میبرد و بحرانها از هم تغذیه و زادوولد میکنند. حتی در ایران کنونی بحرانها از راهحلها هم تغذیه میکنند. بحران اصلی دانشگاه در ایران در چهاردهه اخیر، بحران فقدان اختیارات معرفتشناختی درباره عالم و آدم است. این خود به فقدان استقلال نهادی نیز منجر شده است. علم و دانشگاه در ایران به تسخیر یک هویت ایدئولوژیک درآمده است. دانشگاه و مدرسه اولین نهادهایی بودند که به تصاحب قدرت و دولت و اقتدار ایدئولوژیک درآمدند و مستعمره دولت شدند. دانشگاهی ما سوژه رامشده است. ایدئولوژی صورتبندی یک اراده معطوف به قدرت است درحالیکه علم بنا به سرشت خود اراده معطوف به معرفت و حقیقت است. اینک اما علم به تعبیر قرون وسطی کنیز الاهیات و آنهم نه الاهیات بلکه صورتبندی ایدئولوژیک از الاهیات و روایت رسمی دولت است. علمی که اختیارات معرفتشناختی ندارد و به بازوی ایدئولوژی تبدیل شده است، چه کند؟ علمی که قرار نیست وارد قلمروی خیر، زیبایی، حق و حقیقت شود زیرا دال مرکزی دیگری وجود دارد که آن تعیین میکند حقیقت چیست و چه نیست، چه کند؟ این سخنان تنها به علوم انسانی نیز منحصر نیست. آیا علوم فنی در ایران میتواند از فروریختن ساختمانها جلوگیری کند؟ آیا زیستشناسی میتواند منشا خشک شدن تالابهای ما را پیگیری کند؟ آیا علم جمعیت ما میتواند درباره زادوولد نظر بدهد؟ با این شرایط در ایران دانش، معطل و سرگردان است؛ دانشی منشیانه و ابزاری که دانشمند آن نه ذهنی نقاد بلکه بازوی اجرایی دولت و مستخدمانی فکری فرض میشود زیرا دولت خود تکلیف حق و حقیقت را پیشتر تعیین کرده است.
مأخذ: در اینجا