مقصود فراستخواه

فضایی میان ذهنی در حوزه عمومی نقد و گفت وگو

مقصود فراستخواه

فضایی میان ذهنی در حوزه عمومی نقد و گفت وگو

نمره تدبیر منزل در جامعه کنونی ایران از نمره سیاست مدن بهتر است


هوش و دموکراسی ومابقی قضایا ؛ 

 گفتگو با مقصود فراستخواه



ضمن تسلیت درگذشت دکتر ابراهیم یزدی به ایرانیان آزاده ودموکراسی خواه، گفتگوی شفقنا در زیر



در اینجا 


ودر کانال تلگرامی فراستخواه(اینجا)




*شما در کتاب ما ایرانیان توضیح داده‌اید که به دلیل وقوع حوادثی از جمله جنگ و بلایای طبیعی در هر ۲۵ سال، مردم ایران یاد گرفته‌اند که به منافع کوتاه مدت توجه بیشتری کنند. از سوی دیگر در همین کتاب به مشروطه پرداختید و اینکه نخبگان تصور می‌کردند بزرگترین مانع ترقی کشور برداشته شده اما مدت کوتاهی بعد همان مشروطه‌خواهان منتقد شدند و تعارض‌ها نمایان شد. تعبیر دیگری از همین وضعیت را دکتر تاجیک در مصاحبه‌ای که با ایشان داشتیم، بیان کردند؛ اینکه تاریخ ایران توالی آغازهاست و امتداد در آن نیست. آیا توالی آغازها و فراز و فرودهای ایرانیان در روند دموکراسی‌خواهی، به خلقیات ایرانیان و آن ویژگی توجه به منافع کوتاه مدت بازمی‌گردد؟

فراستخواه: این دو نکته‌ای که مطرح کردید، هر دو مهم است اما به شرط اینکه تبدیل به یک نوع درماندگی آموخته برای ما نشود؛ یعنی گویا ما از تاریخ‌مان این نتیجه نادرست را نگیریم که مردمی درمانده هستیم، این همان درماندگی آموخته است. از تاریخ استنباط مبالغه آمیزی می کنیم که در این سرزمین هیچوقت پایداری نیست و باید به منافع آنی بیاندیشیم، در نتیجه به تعبیری که گفتید مرتب از نو شروع می‌کنیم و انباشتی اتفاق نمی‌افتد و توسعه‌ای پیدا نمی‌کنیم. به نظر من توجه به تاریخیت خودمان خیلی خوب و لازم است و من در حد توان خودم سعی کردم با این مسایل درگیر شوم و از این طریق دشواری‌های دموکراسی‌خواهی خودمان را توضیح دهم که چرا تحول خواهی و دموکراسی خواهی در ایران یک طرح ناتمام شده و چقدر دردناک است برای ملتی که سال‌ها پیش مشروطه داشت اما هنوز نتوانسته این دستاوردها را به نحو مطلوبی توسعه دهد. این مسایل ما را با سویه‌ها و لبه‌های تاریک مسایل‌مان مواجه می‌کند. این درد و این رنج، رنج آگاهی است و برای ما لازم است اما به شرط اینکه تبدیل به  نوعی وابستگی به مسیر نشود؛ ما ادامه تاریخ‌مان نیستیم و نباید به تاریخ مان ، اجازه دهیم که برای ما دیکتاتوری قهار باشد و فقط او به ما بگوید چطوری باشیم. اینکه ما از این جبریت تاریخ نمی‌توانیم بیرون بیاییم می‌تواند فلج کننده باشد. این باور غلطی است. دکتر شریعتی از جبر تاریخ، جامعه، خویشتن و جبر طبیعت بحث می‌کرد و می‌گفت که انسان عصیان‌گری است که می تواند علیه این جبرها عصیان می‌کند و می تواند برخلاف ضرورت‌های تاریخی و بر خلاف آن چیزی که به صورت یک جبر تاریخی درآمده حرکت ‌کند. بله این جبرها و ساختارهای پیشین و این سرگذشت ما واقعیتی زمخت است اما ما می‌توانیم کنشی مغایر با اقتضای تاریخ داشته باشیم  و عاملیت انسانی داشته باشیم، آموخته‌های تازه‌ای داشته باشیم و کنش خودآگاه آزادی که خودمان را از این جبرها رهایی دهیم و وضعیت خودمان را تغییر دهیم.  باید یک مقدار نگاه‌مان به تاریخ‌ و یک مقدار زیادی هم به آینده و به یادگیری‌ و عادت‌های جدیدمان باشد. به ثمر رساندن طرح ناتمام دموکراسی خواهی ایران ، موکول به ایجاد موقعیت های تازه و کسب عادت های جدید است. یعنی ما هر چند که شرایط تاریخی‌مان بسیار پربلا بود و محنت‌های تاریخی فراوان داشتیم ولی می‌توانیم طرح‌های تغییر داشته باشیم می‌توانیم یاد بگیریم و بیاموزیم موقعیت‌های خودمان را بهبود ببخشیم و می‌توانیم عادت‌های تازه‌ای کسب کنیم و در نتیجه از آن وابستگی مسیر رهایی پیدا کنیم. ما در دنیایی به سر می‌بریم که بخش بزرگی از آن، دموکراسی را تجربه می‌کنند. تحقیقاتی که در سطح بین‌المللی انجام گرفته را می‌بینید که تقریبا نیمی از دنیا کم و بیش دموکراسی دارند. این نکته خیلی مهمی است. وقتی در یک دنیایی به سر می‌بریم که دموکراسی تجربه جهانی می‌شود و موج سوم هم پشت سر گذاشته شده و دموکراسی با مدل‌های مختلف در کشورهای مختلف دنیا تجربه می‌شود، پس ما هم می‌توانیم دموکراسی را تجربه کنیم. آن تاریخیت، جنگ‌های طولانی و ناامنی های تاریخی، در ما یک نوع خودمداری و فردگرایی خودمدار به وجود می‌آورد و توانایی تثبیت دستاوردها و بهره‌گیری از حاصل کوشش‌های‌مان را از ما سلب می‌کند و حاصل تلاشمان بر باد می‌رود و مرتب از نو شروع می‌کنیم اما می‌توانیم موقعیت‌ها و عادات خود را تغییر دهیم. درک تاریخی لازم است و به ما واقع‌بینی می‌دهد یعنی می‌توانیم ریشه شناسی کنیم ولی دلیلی نمی‌شود که اسیر تاریخ‌مان بشویم و نتوانیم رفتارهای دیگر داشته باشیم. تجربه‌های موجود در دنیا، تحولاتی که در جامعه و ارتباطات ما ایجاد شده و آگاهی‌های جدیدی که در دنیا به وجود آمده می‌تواند به ما کمک کند که بر این تاریخیت خودمان فائق آییم و اسیر گذشته خودمان نشویم و تجربه‌های جهانی هم نشان داده که بسیاری از ملت‌ها برخلاف تاریخیت خودشان رفتار کردند و به رغم تمام دشواری‌های تاریخی خودشان تغییر و تحول پیدا کردند. در نتیجه من تصور می‌کنم که نسل‌های جدید با ظرفیت‌های تازه می‌توانند بیاموزند که از دستاورد تلاش‌ها و کنش‌های اجتماعی خود بهتر استفاده کنند و در نتیجه بر جبین ما یک سرنوشت محتومی نوشته نشده که چاره‌ای غیر از این نیست و تقدیر ایرانی است! من در کتاب گاه و بیگاهی دانشگاه در ایران که همین روزها از سوی انتشارات آگاه منتشر شده است، این مساله را مطرح کردم که نگاه ما به مسایل‌مان نباید سر از مرثیه‌سرایی برای پایان ایران دربیاورد. به نظر می‌رسد که اگر آن تئوری عقب‌ماندگی بر ما سیطره پیدا کند پی‌رنگ فکر ما تقدیری خواهد شد. این تقدیرگرایی به ما القا می کند ایران، چیزی پایان یافته است. متعلق به آینده نیست. مثلا مشروطه را نتوانسته حفظ کند و تاریخش همواره با ناامنی همراه بوده است پس موجودی پایان یافته  و متعلق به تاریخ است! البته داده‌ها درست است ولی به نظر می‌رسد که ما داده‌ها را غلط معنی می‌کنیم، باید دقت کنیم که داده‌ها گرسنه معنا هستند و ما هستیم که این داده‌ها را باید به درستی معنا کنیم؛ اینها را باید دید و ریشه‌یابی کرد و مشکلات سفر تاریخی خودمان را ببینیم ولی نه با پارادایم تقدیری بلکه می‌توانیم در ادامه مسیر بهتری در پیش بگیریم یعنی تاریخ خودمان را از نو بنویسیم. ناپایداری تقدیر ما نیست اگر در گذشته شکست خوردیم این نه تقدیر تاریخ وجغرافیای ما بلکه مشکل خطای فاعل انسان ایرانی بود. یعنی پروژه‌هایمان خطای فنی داشت. پارادایم عقب‌ماندگی این است که تقدیر تاریخی ما همین است و ایران یک پروژه پایان یافته است در حالی که  چه در دوره مشروطه چه قبل از آن و حتی در دوره معاصر اگر فاعلان، طرح‌ها را خوب می‌افکندند و در روش، تکنیک و فنون جلوی برخی خطاها را می‌گرفتند، در نتیجه بازده کنش‌ها بهتر از این بود. باید فکری به خطای انسانی خود کنیم وهمه چیز را به تاریخ و ساختار ها حوالت ندهیم، تقدیری نیست و می‌توانیم با تقلیل خطاها و بهبود روش‌ها، پروژه‌های موفق‌تری برای حال وآینده خویش  داشته باشیم.

*یعنی خلقیات ایرانیان در این مسیر دموکراسی‌خواهی موثر نبوده است و این خلقیات نبوده که ما را مرتب باز می‌گرداند به خط شروع؟

فراستخواه: بخشی از قضیه را این خلق و خو توضیح می‌دهد اما باید توجه کنیم که این خلق و خوها نیز بر جبین ما نوشته نشده و روح قومی ایرانی به طور ذات باورانه به این صورت نیست.

*به نقطه خوبی رسیدیم؛ سوال من درباره روح جمعی ایرانیان است. می‌دانم شما به ژنوم فرهنگی اعتقادی ندارید، بلکه از یادگیری اجتماعی سخن می‌گویید اما برخی بر این باورند یادگیری اجتماعی در ایران هیچ وقت به آن نتیجه مطلوب نرسیده و دائما ما یک مسیر تکراری را طی می‌کنیم و به نتیجه هم نمی‌رسیم؛ اسیر یک تقدیرگرایی شده‌ایم که چون در گذشته اینطور بوده در آینده هم همینگونه خواهد بود. برخی این گونه القا می کنند  که ما ایرانیان نمی‌توانیم یا درک کاملی از دموکراسی نداریم؛ در نتیجه این من‌های ناآموخته موجب می‌شود جامعه دچار درجازدگی شود. آیا واقعا این روح جمعی ایرانی است که با دموکراسی ناسازگار است؟ و آیا عدم استمرارهای ما ناشی از ویژگی‌های درونی و ذاتی ما بوده است؟

فراستخواه: من به این پرسش بسیار مهم، با اطمینان، پاسخ منفی می‌دهم. من با اطمینان به این نتیجه رسیدم که روایت ذات‌باورانه از روح جمعی خالی از وجاهت منطقی و علمی است. یعنی به نظر من روح جمعی یکی از آن مفاهیمی است که می‌تواند به یکی از خرافات جدید تبدیل شود؛ همانطور که ما در گذشته خرافات داشتیم الان هم می‌توانیم خرافات و افسانه‌های جدیدی داشته باشیم. یکی از آن خرافات هم می‌تواند روح ملت‌ها باشد. بله خلق و خو و روحیات قومی هست اما نه به معنای ذات باور.

*اما شما در کتابتان اشاره کردید که استبداد همزاد ایرانیان است، این به همان مسأله ذات‌باورانه بودن برنمی‌گردد؟

فراستخواه: بله گفته‌ام اما نه با درک ذات انگار. زیست استبدادی را آموختیم ولی می‌توانیم یک چند نیز زیست دموکراتیک و آزادمنشانه فرابگیریم. درکی ذات‌باور از خلق و خوی ایرانی نه با منطق و روش‌شناسی علمی توجیه‌پذیر است و نه شواهد کافی برایش وجود دارد؛ یعنی اتفاقا در کتاب ما ایرانیان هم تلاش کردم توضیح دهم که اگر بخواهیم درکی ذات‌باور چه از روح جمعی و چه از خلق و خوی ایرانی داشته باشیم نه شواهد، تأییدش می‌کند و نه روش علمی. به نظر من، مردم ایران تقریبا مثل همه مردمان متوسط الحال دنیا هستند. آنچه خود ملت‌ها را و وضع ملت‌ها را متفاوت می‌کند، ذاتیات نیست، کنش ها و یادگیری هاست. درست است که استبداد همزاد ایرانی است اما این ذاتیات قومی ما نبوده و نیست. نوع عادت‌ها و موقعیت‌های ما اینگونه بود و این موقعیت‌ها اقتضای یک چنین مناسبات و رفتارهایی داشتند و بعد به این رفتارها عادت کردیم؛ مثلا تملق را عادت کردیم؛ عادت کردیم که بگوییم «زبان سرخ سر سبز را می‌دهد بر باد» و «دیوار موش دارد و موش گوش دارد»، اینها در ادبیات تبدیل به یک نوع کدهای رفتاری و ذهنی شده که در واقع به این شکل فکر می‌کنیم (یعنی همان مم‌های فرهنگی که فصلی از کتاب ما ایرانیان به آن اختصاص یافته است) اما نه به معنای ذات‌باور، بلکه موقعیت ما طوری بود و به این شکل عادت کرده‌ایم و حالا می‌توانیم موقعیت‌های دیگری برای خودمان ایجاد کنیم و با تغییر و بهبود موقعیت‌هایمان و ایجاد موقعیت‌های تازه، عادت‌هایمان را تغییر دهیم و عادت‌های بهتری را کسب کنیم. پس ما می‌توانیم موقعیت‌هایمان را بهبود ببخشیم مثلا شبکه‌های اجتماعی، موقعیت‌های تازه‌ای برای ماست و در این شبکه‌های اجتماعی، موقعیت‌های تازه‌ای به وجود می‌آید؛ در این موقعیت‌های تازه امکان‌های رفتاری ما عوض می‌شود و حیطه‌های امکان برای اعمال ما تغییر می‌کند و تجربه و عادت‌های تازه کسب ‌می‌کنیم و بعضی از عادت‌های پیشین خودمان را ترک کنیم. در نتیجه منِ پدر هم در این موقعیت‌های تازه یاد می‌گیرم که فرزندم را به شکل دیگر و بهتری می‌توانم تربیت کنم. خودم را می‌آزمایم و می‌بینم موقعیت که بهبود پیدا می‌کند، خلق و خو هم عوض می‌شود پس خلق و خو  وجود دارد اما تابعی از موقعیت ها و عادت ها و آموخته‌هاست و می‌تواند تغییر یابد.

*وقتی می‌گویید خلق و خو در موقعیت‌ها تغییر می‌کند، یعنی شما به جبر از جمله جبر جغرافیایی اعتقاد دارید؟

فراستخواه: جغرافیا فقط بخشی از موقعیت است؛ ما انواع موقعیت‌های ارتباطی و نهادی  و آموزشی و اجتماعی می‌توانیم برای زیست آزاد خود ایجاد کنیم و عادات خود را تغییر دهیم.  حتی خود موقعیت جغرافیایی نیز می‌تواند تغییر پیدا کند؛ مثال جهانی شدن و درنوردیده شدن مرزها و به نوعی نفوذپذیر شدن و از میان رفتن مرزها به معنای سنتی کلمه سبب می‌شود که موقعیت‌های جغرافیایی ما عوض شود و کنش‌های تازه‌ای فرصت پیدا کند؛ مثلا شما وقتی یک NGO دارید و در آن با هم عمل می‌کنید، یک الگوی تازه‌ای از رفتار را مزه مزه می‌کنید. وقتی شما در یک سازمان رسمی و دولتی کار می‌کردید که نوعی کارکردگرایی، وظیفه گرایی، اطاعت از پایین و  ابلاغ از بالا به پایین حاکم بود، در این موقعیت سازمانی یک جور رفتار می‌کردید و نوعی الگوهای آموخته رفتاری داشتید اما وقتی وارد یک NGO  محلی می‌شوید، شرایط تغییر می‌کند و شما در یک موقعیت تیمی، تعهد متقابل، علاقه مشترک، همدلی، هم‌فهمی، هم‌اندیشی، انگیزه‌های درون‌زا و توقع انتقادی و ارتباطات انسانی قرار می‌گیرید، در چنین شرایطی الگوهای آموخته رفتاری تازه‌ای پیدا می‌شود و فرد یاد می‌گیرد که جور دیگری عمل کند و می‌آموزد که جور دیگری نگاه کند، در نتیجه عوض می‌شود.

خلاصه، از تاریخ ایران نمی‌توان طفره رفت ولی نباید اسیر حلقه بگوش او شد. می توان راه تازه ای برای آینده گشود. ما جنگ‌ها و ناامنی‌های بسیاری داشتیم اما می‌توانیم یک جور دیگری نگاه کنیم و موقعیت‌های تازه‌ای را برای خودمان ایجاد کنیم تا تجربه‌های تازه‌ای کسب کنیم.

منطق موقعیت به ما می‌گوید که من در موقعیت‌های دیگر بازیابی تازه‌ای از خودم خواهم داشت و درک دیگری از اشیا و از جهان و از خودم و دیگران پیدا خواهم کرد. در نتیجه ظرفیت‌های تازه‌ای در من ظهور پیدا خواهد کرد. با این دیدگاه می‌توانیم بگوییم، درست است که ایرانیان یک چنین شکست‌ها و مشکلاتی داشتند و بخشی از آن در خلق و خویشان بود اما این خلق و خوها ذاتی نیستند.

*شما در مسأله دموکراسی‌خواهی ایرانیان، بین فرهنگ و خلقیات تفاوت قائل هستید؛ در حال حاضر برای بررسی موانع دستیابی به مردم سالاری جامع باید از فرهنگ صحبت کنیم یا خلقیات؟

فراستخواه: خلق و خو بخشی از فرهنگ است. فرهنگ، بزرگتر است اما هم فرهنگ و هم خلق و خو حاصل یادگیری‌های تاریخی ماست و می‌توانیم با تغییر موقعیت‌هایمان، با کنش ها، از طریق هم‌کنشی‌ها، با ارتباطات، با تقلاهای انسانی و مخصوصا کم کردن خطاهایمان و پروژه‌های کارآمدتر و طرح‌های بهبود یافته‌تر، یادبگیریم که طور دیگر زیست کنیم این شرایط را تغییر دهیم و تجربه‌های جدیدی را کسب کنیم. اگر در مشروطه، کنش‌گران از برخی از خطاها پرهیز می‌کردند، موفقیت ما در مشروطه بیشتر می‌شد. پس طبیعی است که ما به جای تقدیر باید به فکر خطای عاملان باشیم و آن را تقلیل و کاهش دهیم.

دموکراسی از یک جهت نوعی فرهنگ و رفتار اجتماعی و سبک زندگی است ولی از سوی دیگر نوعی چیدمان نهادی و تنظیمات ساختاری و مدیریتی است یعنی اگر یک ملت بیشتر از ملت دیگر دموکراسی دارندبه این معناست که از یک جهت سبک زندگی، خلق و خو و رفتار و فرهنگ‌شان تفاوت می‌کند و از سوی دیگر هم شیوه‌های حل مسایل، حقوق، قوانین، ساختارها و نهادهایشان متفاوت است. پس ما با تغییر ساختارها، موقعیت زندگی خودمان را تغییر دهیم. مثلا ممکن است افرادی برای انجام شدن سریع‌تر کارشان در بانک زرنگی کنند و در صف نایستند اما اگر دستگاه نوبت‌دهی وجود داشته باشد، همان آدم های زرنگ، عادت می کنند منتظر نوبت شان بشوند، کتاب بخوانند یا قدم بزنند تا نوبتش برسد. الان چه اتفاقی افتاد؟ آیا خلقیات آن انسان در آن لحظه، عوض شد یا ذاتش دگرگون شد؟ نه! همان انسان است، و اگر آن دستگاه نوبت‌دهی نباشد دوباره آن رفتارها را انجام می‌دهد. پس آن خلق و خوها تمام قضیه نیست و تمام داستان این است که این موقعیت است که خلق و خوهای خاصی را تشدید یا ایجاد می‌کند.

پس باید به جای نفرین به تاریخ‌مان، موقعیت‌های کنونی‌مان را بهبود ببخشیم. گاهی عوض کردن موقعیت، تکنولوژیک است حتی گاهی فنی، مدیریتی و گاهی ابتکاری و ساختاری است؛ مثلا مدیر اقتدارگرایی در یک سازمان هست اگر شورایی در این سازمان تشکیل دهند به شکل قانونی که اختیارات مدیر را یک مقدار به سطوح میانی انتقال دهد، موقعیت عوض می‌شود، ساختار تغییر پیدا می‌کند و اعمال همکاران آن سازمان و حتی اعمال مدیر و شیوه‌های عمل و رفتارشان عوض می‌شود. پس باید بگویم ایرانیان ملتی هستند با خلقیات متوسط الحال. نه هنر نزد ایرانیان است و بس و نه لایق استبداد هستند. خلقیات فعلی حاصل عادات و  آموخته‌های تاریخی است “مکن در این چمنم سرزنش به خودرویی/ چنان که پرورشم می‌دهند، می‌رویم” ولی می‌توانیم موقعیت‌مان را بهبود ببخشیم و شرایط زیست‌مان را تغییر دادیم، همین جاست که به مسأله تغییرات و اصلاحات نهادی می‌رسیم. ما باید یک دست کاری در نهادهایمان انجام دهیم. در اینجا کنش لازم داریم باید در خودمان هیجانات و ادراکاتی تولید کنیم و جور دیگر نگاه کنیم. این عزیمت‌ها و ادراک‌های تازه از انسان‌های پیشرو و کنش‌گران ناشی می‌شود. این همان سیمرغی شدن است. ما یکباره که عوض نمی‌شویم پس باید یادگیری تدریجی در متن تمرین‌های اجتماعی داشته باشیم. یادگیری در اجتماعات محلی، گروه‌های همسایگی، دوستی و حرفه ای، تیم‌های کاری، تیم‌های سازمانی و محله‌ای، ان جی اوها و… در اجتماعات و جماعت‌های کوچکتر. یاد بگیریم به همدیگر گوش دهیم، یکدیگر را نقد کنیم، ابتکار به خرج دهیم و خلاقیت‌های خودمان را بیازماییم و با همان توانایی‌ها در مقیاس‌های بزرگتری عمل کنیم و در آن صورت می‌توانیم به واقعیت‌ها برگردیم، ملت‌ها دموکراسی را چطور تجربه کردند؟ همین طوری شده یعنی تمام ملت‌هایی که الان درجاتی از دموکراسی را دارند، هیچ کدام نه با ویژگی‌های خلق و خویی به معنای ذات انگار صاحب دموکراسی شدند و نه محروم از دموکراسی شدند. ملتی که دموکراسی دارد کوشیده است، موقعیتی ایجاد کرده است و عادات دموکراتیک کسب کرده است.

*شاخص‌های جهانی در این خصوص چه می گویند؟

فراستخواه: ۱۰ درصد جمعیت جهان و ۱۲ درصد تعداد کشورها به طور قابل توجهی از دموکراسی برخوردار هستند: نروژ، سوئد، اسپانیا، اروگوئه، مالتا، استرالیا. در حالی که نیوزیلند جزو قاره اقیانوسیه است، رتبه دموکراسی‌اش از آمریکا بالاتر است. مالتا در مدیترانه است و جزو کشورهایی است که به طور کامل از دموکراسی برخوردار است. استرالیا که خود قاره‌ای است و دموکراسی دارد. اینها با تمام تفاوت‌ها جزو دموکراسی‌های کامل محسوب می‌شوند، پس دموکراسی در ذات و ژنوم روح قومی آنگلوساکسون نیست. آنها ملت و فرهنگ بزرگی هستند و همه دنیا از دستاوردهایشان استفاده می‌کنند ولی دموکراسی در ژنوم آنها نیست. این نتیجه سفر تاریخی، رنج‌ها، کنش و ابتکاراتشان است؛ البته گاهی، بعضی موقعیت‌ها و بخت‌های تاریخی واقعا وجود دارد. بخت‌های تاریخی، بداقبالی‌ها و خوش اقبالی‌های تاریخی هم واقعا یک بخشی از موقعیت است اما همۀ موقعیت نیست. بسیاری از موقعیت‌ها را خودشان با طرح‌های بزرگ و پر هزینه ایجاد کردند پس در ذات آمریکا و اروپا نیست. نیمی از جمعیت دنیا به نحوی از دموکراسی‌ برخورداتر است هر چند با نارسایی‌هایی. از ایتالیا و کره جنوبی و ژاپن تا بلژیک و فرانسه و پرتقال و تا مکزیک و هنگ‌کنگ و مالزی و مقدونیه و مونتنگرو که همه به نحوی دموکراسی را تجربه کردند.

از انواع مختلف قاره‌ها و ملتها؛ برای مثال بوتساوانا و زامبیا کشوری آفریقایی هستند و ژاپن و تایوان و هند، آسیایی‌اند و اسراییل سامی است و اندونزی و مالزی و تونس مسلمان‌اند، مغولستان هم با تاریخ و ویژگی‌های خاص خود در این پنجاه درصد قرار دارد.

نزدیک به بیست درصد هم وضعی دوگانه دارند از گواتمالا، آلبانی تا ترکیه و تایلند و لبنان و ماداگاسکار و پاکستان و عراق و ارمنستان و گرجستان و نیکاراگوئه. در کشور ترکیه از یک طرف انتخابات است، از یک طرف دخالت رییس‌جمهور و مهندسی انتخابات دیده می‌شود. دموکراسی رویین تن نیست، باید مراقبت شود.

تا اینجا شد هفتاد درصد. می‌ماند حدود سی درصد که گرفتار اقتدارگرایی‌اند که در بین اینها همه جور کشور دیده می‌شود؛ در آفریقا مثل الجزایر و مصر و موریتانی؛ در کشورهای عربی مثل اردن و کویت و عربستان؛ در قاره آمریکا مانند کوبا و هائیتی؛ از کشورهای بزرگی مثل روسیه و چین؛ در اروپای شرقی مثل جمهوری بلاروس؛ در خلیج فارس مثل عمان و قطر و بحرین و امارات؛ آن سوی آسیا همچون ویتنام؛ کشورهای آسیای میانه مثل قزاقستان و تاجیکستان، آذربایجان و ترکمنستان. در شاخص دموکراسی اکونومیست، نام کشور ایران نیز جزو این گروه آمده است.

چین رشد بالای ۱۰ درصد دارد اما هنوز دموکراسی نشده است. به هر حال این نشان می‌دهد که ما نباید به دموکراسی یا استبداد به معنای یک روح قومی ذات باور نگاه کنیم. نه دموکراسی  و نه استبداد بر جبین ملت‌ها نوشته نشده است. کره شمالی و جنوبی را برایتان مثال می‌زنم؛ رتبه دموکراسی کره جنوبی ۲۲ است یعنی از کل کشورهای جهان بیست و دومین دموکراسی دنیاست، دموکراسی کره جنوبی بالاتر از فرانسه و بلژیک ایستاده است اما کره شمالی که از لحاظ تاریخ و جغرافیا همتای کره جنوبی است، اقتدارگراترین کشور دنیا محسوب می‌شود و در آخرین ردیف رتبه‌بندی دموکراسی در رتبه ۱۶۷ قرار دارد. پس موقعیت، کنش و عادت سبب می‌شود که ساختارهایی شکل بگیرد و آن ساختارها با خود رفتارهایی را به وجود می‌آورد و آن رفتارها خود را مرتب، تولیدمثل و تکثیر می‌کند. اگر دو کلمه می‌تواند این معما را بگشاید، آن دو کلمه یادگیری و کنش است. کنش‌گرانی که حاضر باشند با تولید ادراکات تازه، هیجانات تازه و با یادگیری اجتماعی برای تغییر موقعیت‌ها و کسب عادت‌های تازه در این ملت بکوشند.

*شما از خطای انسانی می‌گویید و اینکه با کنترل این خطای انسانی می‌توان موقعیت‌های بهتری ایجاد کرد. خب، آن انسان مثلا گرفتار تقدیر تاریخی چطور می‌تواند خودش را بازآفرینی کند و برنامه جدید بدهد؟ در جامعه‌ای که به تعبیر شما ذره‌ایست این کار به عهده کیست؟ آیا اشکال از زیرساختهاست و حکومت باید چنین تصمیمی بگیرد؟ آیا نیازمند تصمیم تاریخی نخبگان برای ایجاد آموزه‌های جدید به جامعه هستیم یا اینکه این مساله به تک تک افراد جامعه برمی‌گردد و نیاز به یک تغییر دارد؟‌ در جامعه‌ای که به گفته خودتان، دچار فردگرایی خودمحورانه است، راه خلق موقعیت جدید و طرح جدید چیست؟

فراستخواه: درود بر شما! شما کلمات را دشوار می‌کنید و اجازه نمی‌دهید من کلمات را ساده کنم. متأسفانه مشکلی که در جامعه ما وجود دارد، این است که ما کلمات و واژه‌ها را آسان می‌کنیم؛ این تنبلی ذهنی است که می‌خواهیم از واقعیت‌ها طفره برویم و مدل‌های ساده‌ای برای تفسیر قضایا جست‌وجو می‌کنیم و شما نسل جدید با ذهن چالاک خود کلمات را دشوار می‌کنید. بله! صورت مسأله دشوارتر از اینهاست ولی ما باید با این دشواری‌ها گلاویز شویم مثلا هرچند روند رو به رشد فردگرایی خودمدار در ایران وجود دارد اما کنشگرانی می‌توانند با ایجاد آگاهی ها و موقعیت‌ها فرصت تمرین‌های جمعی و کار جمعی و فرصت تجربۀ ملموس منافع جمعی و مصالح عمومی در گروه‌های همسایگی و محلی و ان جی اوها و شوراها و در فعالیت‌های داوطلبانه ایجاد کنند. در آن صورت عادت خودمداری هم تدریجا عوض می شود و ما یاد می‌گیریم با ایجاد خیر عمومی به فکر مطلوبیت‌های خودمان باشیم و بیاموزیم که اتفاقا این پایدارتر است.

*شما به کشورهایی اشاره کردید که در جدول دموکراسی رتبه‌های خوبی دارند، این اسامی مرا به یاد یکی از جداول آی کیو و هوش فردی کشورها می‌اندازد. کره جنوبی، هنگ کنگ، استرالیا و… جزو دموکراسی‌های مطرح هستند و در جدول آی کیو نیز در صدر قرار دارند. اما به ایران در یکی از این جداول که ۸۱ کشور مورد بررسی قرار گرفته، رتبه ۵۶ داده اند. آیا هوش فردی نیز می‌تواند در دموکراسی‌خواهی و رسیدن به آن مولفه‌های دموکراسی موثر باشد؟

فراستخواه: هم‌اکنون در جهان ثابت شده که تغییر الگوی غذایی کودکان، سبب تغییر در هوش آنها می‌شود. پس ببینید که هوش یا همان آی کیو نیز امر ذاتی نیست، هوش یک امر روان شناختی و در عین حال اجتماعی و فرهنگی است و نمی‌شود با یک مقیاس، هوش همه ملت‌ها را سنجید. گاردنر هوش‌های متفاوت و متنوعی را برای انسان در نظر گرفته است. با همه این داستان‌ها آن چیزی که تحقیقات نشان می‌دهد این است که این هوش هم می‌تواند با روش‌های تدریس بهتر، بهبود روش‌های آموزشی، تغذیه، حمایت‌ها و بهبود مشاوره و بهبود سیستم‌ها تغییر کند. من ۳۰ سال در دانشگاه‌ها معلمی کردم و واقعاً دیدم که دانشجوها با تغییر نگاه‌های ما به آنها، با تغییر شیوه‌های تدریس‌مان و با ارتباط و موقعیت‌هایی که برای آنها ایجاد می‌کنیم، چراغشان روشن می‌شود. محققی سال‌ها پیش در خصوص کنکور تحقیقات زیادی انجام داده و به این نتیجه رسیده بود که بخش بزرگی از ردی‌های کنکور بچه‌های بسیار خلاقی بودند. این فرد توانست با روش علمی سال‌ها پیش، نشان دهد که کنکور نتوانسته این بچه‌ها رو خوب بشناسد؛ آن زمان دیوار کنکور هم خیلی بلند بود و صندلی‌های خالی هم نبود و دانشگاه‌ها هم به این حقارت و این مصائبی که امروز گرفتارند، نرسیده بودند. البته آن موقع مصائب دیگری وجود داشت؛ به هر حال افرادی از دانشگاه محروم شدند در حالی که خلاقیت‌های بسیار زیادی داشتند. پس هوش ملت‌ها ثابت نیست. هوش ملت‌ها هم با مدیریت، آموزش، سیستم، ساختار، ارتباطات و موقعیت‌ها عوض می‌شود.

در سال‌های اخیر، طبق پاره‌ای تحقیقات سه واحد از آی کیوی کل ایران کاسته شده است که یکی از دلایل آن مهاجرت مغزهاست. وقتی کسانی از اینجا می‌روند با خودشان ذخیره ژنتیکی این جامعه را می‌برند؛ مثلاً شما از اینجا می‌روید با خودتان یک نوع رفتارها، فرزندان، ارتباطات، دانش و سبک زندگی را می‌برید و در نتیجه امکانات سفره و  ذخیره ژنتیکی ما تقلیل پیدا می‌کند و به تدریج  هوش ما آب می رود.

شما می‌گویید که بین هوش و دموکراسی ارتباط وجود دارد. بله! من کاملاً تایید می‌کنم؛ زیرا این دو مقوله با یکدیگر هم‌بستگی دارند یعنی مقداری از هوش موجود و ذخیره ژنتیکی موجود کمک می‌کند که کنش‌ها، آگاهی‌ها و ارتباطات غنی شود. وقتی آن کنش‌ها و آگاهی‌ها غنا پیدا می‌کند،  سیستم‌ها و ساختارها بهبود پیدا می‌کند که بخشی از آن هم دموکراسی است و وقتی دموکراسی ایجاد می‌شود، پاسخگویی را ایجاد می‌کند. پاسخگویی سبب می‌شود که سیستم‌ها پاسخگو شوند، سیستم‌ها پاسخگو می‌شوند پس حمایتشان بیشتر می‌شود و مطالبات اجتماعی را به ناگزیر باید پاسخ دهند، در نتیجه بهتر آموزش و سرویس می‌دهند، امکان رفاه اجتماعی بیشتر می‌شود و وقتی رفاه اجتماعی بیشتر می‌شود، فرصت بیشتری برای مردم در ظهور قابلیت‌ها و توسعه هوش‌هایشان فراهم می‌آید. در آمریکا تیراژهای میلیونی از مثنوی مولوی وجود دارد تغییر در الگوهای زندگی آنها، دموکراسی، رفاه و درآمد سرانه سبب شده است که نیازهای معنوی تازه و هوش معنوی در آنها ظهور پیدا کند در حالی که ما که روی گنجینه‌ای نشسته‌ایم “درویشی نشسته بر گنج” هستیم. چون نیازهای حقیر معیشتی و روزمره ما را کرخت کرده است. پس برگردم به اینکه می‌شود گفت که ملت‌های باهوش­تر، ملت‌های با دموکراسی بیشتری هستند، کاملاً درست است اما هم باهوشی و هم دموکراسی ذاتی یک ملت نیست، هر دو را در گذر زمان و با ایجاد موقعیت‌های تازه و به کمک کنش و یادگیری، کسب کرده‌اند، آموخته‌اند، عادت کرده‌اند.

*ذات‌انگاری نه اما موجب هم افزایی همدیگر شده‌اند؟

فراستخواه: بله!  هوش و دموکراسی هم‌افزایی داشتند ولی آن هم نتیجه ایجاد موقعیت‌های تازه و عادت‌ها بود. دموکراسی و هوش با هم همبستگی دارند اما هر دو یاد گرفتنی، آموختنی، موقعیتی و قابل مدیریت هستند. زیست استبدادی و فرهنگ استبدادی نیز همینطور، آموخته می‌شود و عادت می‌شود. هیچ یک از اینها روح قومی این مردمان و پیشین‌بنیاد نیستند و جبر محتومی برای اینها نیست. دموکراسی و استبداد در یک ملت می تواند جا به جا شود. اسپانیا در نیمه قرن بیستم چه وضعیتی داشت؟ یک دیکتاتور (فرانسیسکو فرانکو) تا سال ۱۹۷۵ بر این کشور حاکم بود؛ اما الان رتبه اسپانیا در دموکراسی ۱۷ است. روح قومی اسپانیا که عوض نشده، اما شرایط و موقعیت‌هایشان تغییر یافته است. مثال دیگر آلمان است. نازی‌ها با اکثریت آرا در بعضی از شهرهای آلمان رأی آوردند، دانشمندانی مهاجرت کردند، اما کنش جمعی، مقاومت معرفتی و مقاومت اخلاقی مردم این کشور سبب شد که دوباره دموکراسی خود را بازیابند. کشورهای اروپایی و آمریکا در دموکراسی‌های کلاسیک پیشرو بودند یعنی در قرن نوزدهم وارد تجربه‌های دموکراسی شدند و چون ما در دوره معاصر زندگی می‌کنیم احساس می‌کنیم که این کشورها از ابتدا همین‌طوری بودند. یک مقدار که مطالعات تاریخی خودمان را بیشتر می‌کنیم و این کشورها را در تاریخیت خودشان نگاه ‌کنیم، می‌بینیم که واقعاً آنطور نیست و با تغییر موقعیت‌ها، رفتارهای مختلفی از خودشان نشان دادند. دموکراسی آموختنی، موقعیتی، یادگرفتنی و تمرین کردنی است و عادات، خلق و خوها، سبک زندگی و فرهنگی دارد که می‌توانیم تمرین کنیم و در جهت دموکراسی‌خواهی پیشرفت‌های بهتری داشته باشیم.

ضمنا باید بگوییم اوضاع اجتماعی و فرهنگی یک ملت به یک منوال ثابت نمی ماند و می‌تواند تغییر کند. مثلا شواهدی در جامعه ایران واقعا وجود داشت که مردم گرفتار یک نوع ذره‌وارگی شدند و یک نوع فردگرایی خودمحور در جامعه ایران به عنوان یک تِرِند خود را نشان می‌داد. بله درست است تحقیقات این مساله را تایید کرده است. اما با ایجاد موقعیت‌های تازه می‌توانند تغییر پیدا کنند. پس باید نگاه‌هایمان به عمق جامعه ایران معطوف شود و در لبه‌های ظاهر متوقف نشویم. بعد از سال ۸۸ و قبل از سال ۷۶ در جامعه ایران هیچ برآوردی از ظرفیت‌هایی دموکراسی‌خواهی وجود نداشت. یک نوع یأس‌های آشکار و پنهان بر ذهن‌ها سنگینی می‌کرد، اما با کنش‌ها و یادگیری‌ها و با تغییر موقعیت‌ها، زیاد شدن کتاب، افزایش ارتباطات، بالا رفتن سطح سواد و بهبود نسبی وضعیت اقتصادی جامعه، جهانی شدن، فناوری اطلاعات و ارتباطات،  تغییر موقعیت‌های جهانی و  تغییر بخشی از موقعیت‌های جامعه ایرانی سبب شد که مردم یکباره از خودشان ظرفیت‌های تازه‌ای نشان دهند، ارزش‌هایی را دنبال کردند و یک نوع روح جمعی، مشارکت، تحول خواهی ایجاد شد که تجربه آن را در ۷۶ دیدیم. جامعه ایران ویژگی‌های پیچیده‌ای دارد، یک وقتی به کما می‌رود، ولی ظرفیت‌های بالقوه‌ای دارد که اگر  شرایط ایجاد شود ظرفیت‌های خودش را نشان می‌دهد. یک بار هم در سال‌های اخیر این مسأله رخ داد. در واقع نوعی احساس یأس باز هم وجود داشت حتی نخبگان گاهی چندان برآوردی از ظرفیت‌های این جامعه نداشتند، اما مردم ابتکاراتی از خودشان به نمایش گذاشتند که در انتخابات ۹۲ و ۹۶ خود را نشان داد. این استعدادها نشان می‌دهد که حتی آن خودمداری و فردگرایی بر اثر  موقعیت‌هایی رواج می‌یابند و اگر شرایط ایجاد شود نوعی جمع گرایی، مشارکت‌خواهی و حتی هزینه دادن در پای خواسته‌های مشروعِ جمعی از همین ملت جوانه می‌زند. چون ظرفیت‌هایی در جامعه ایران وجود دارد مثلاً متوسط سن که در ایران بالا می‌رود، شاید این  وضعیت دموگرافیک یک نوع عقلانیتی را در جامعه بیشتر کند. وضعیت جوان صفتی جامعه را بیشتر آرمان‌گرا و احساساتی می‌کند. وقتی موقعیت‌های دموگرافیک عوض می‌شود، موقعیت‌های تحصیلی و جهانی عوض می‌شود رفتار و عادات مردم نیز عوض می شود. زمانی برای داشتن یک کتاب خارجی ماه‌ها صبر می‌کردی اما الان اینترنت دسترسی به همه چیز را آسان کرده است، پشت سر هم ایبوک‌ها را می‌توانیم دانلود کنیم و بخوانیم. چنین جامعه‌ای دیگر مستحق یکه‌سالاری نیست. موقعیت ما عوض شده است. ما امروز دختران و پسرانی را می‌بینیم که در پیاده روها ساز می‌زنند و مردم هم در حال تردد هستند، پس این کارها دیگر غیرعادی تلقی نمی‌شود و اتفاقی هم نمی‌افتد. منظورم از اینکه اتفاقی نمی‌افتد این نیست که همه چیز درست شده بلکه منظورم این است که جهان بینی و فرهنگ ایرانی این مساله را پذیرفته است درحالی که در دوره‌ای در همین جامعه سیستم بسته و نگاه‌های متحجری حاکم بود که کارش سرزنش زن بود. این مردم با این فرهنگ، که حتی در درخشان‌ترین بخش‌های ادبیات خود، متأسفانه سرزنش زن را دارد، می‌توانند یاد بگیرند و خو بگیرند و زن را هم انسانی ببینند که همه مشارکت‌های یک انسان را به تمامه می‌تواند داشته باشد. خب پس می‌بینید که تغییر، امکان‌پذیر است.

*و آن ویژگی های فردگرایی خودمحورانه، آیا قابل تغییر است؟

فراستخواه: آن داستان فردگرایی هم به نظر من همینطور است. فردگرایی الگوی آموخته رفتار است، عادت تاریخی و فرهنگی است و می‌تواند با ایجاد موقعیت‌های تازه و تمرین‌های تازه جای خود را تدریجا به الگوهای آموخته جمع گرایی و به عادات جمع‌گرایانه بدهد. فردگرایی، نوع خوب و نوع بد دارد. فردگرایی خودمدار ویرانگر دموکراسی است اما فردگرایی نهادینه اتفاقا به  دموکراسی کمک می‌کند؛ اینکه ما در پی منافع خود باشیم اما این را از طریق کمک به منافع عمومی مثل شغل شرافتمندانه و تولید و خلاقیت و ابتکار دنبال کنیم. اینکه دنبال حقوق و آزادی‌های خودمان باشیم اما با قواعد قانونمند و حس مسؤولیت اجتماعی و احترام به حقوق و آزادی‌های دیگران.

ما شاخصی به نام شاخص دموکراسی اکونومیست داریم که داده‌های سال ۲۰۱۶ آن الان در دست است. این شاخص را شما در نظر بگیرید که سازه دموکراسی را چطور می‌سنجد. سازه دموکراسی را ۵ بُعد تشکیل می‌دهد:  ۱٫فرهنگ سیاسی ۲٫ انتخابات آزاد و کثرت‌گرایی. انتخابات آزادی که هر گروهی بتواند آزادانه در آن شرکت کند، ۳٫ آزادی های مدنی، ۴٫ مشارکت سیاسی مردم و ۵٫ پاسخگویی و عملکرد حکومت. انتخابات آزاد امر ساختاری است؛ یعنی باید قوانینی وجود داشته باشد که این انتخابات آزاد را اجازه دهد و برای حاکم الزام ایجاد کند؛ اما فرهنگ دموکراسی یک امر فرهنگی و نگرشی است، سبک زندگی است. پس می‌بینید که در دموکراسی  هم جنبه‌های فرهنگی وجود دارد، هم جنبه سبک زندگی، هم نگرش وجود دارد و هم جنبه‌های ساختاری. یعنی باید قانونی برای انتخابات وجود داشته باشد. باید ساختار  سیاسی کشور به شکلی مدیریت و اصلاح شود و نهادها به نوعی بهبود پیدا کنند که امکان شکل گیری دموکراسی را فراهم بیاورد که خوشبختانه در قوانین ما هم برخی از این ظرفیت‌ها وجود دارد هرچند که یک تناقض‌ها و نارسایی‌هایی در قوانین شاهد هستیم و گره‌هایی در قوانین ما وجود دارد که این هم ناشی از خطای انسانی و گروه‌های نفوذ بوده است یعنی افراد و گروه‌هایی خواستند که  منافع صنفی خودشان را وارد حقوق و اختیارات عمومی کنند. این چیزی است که باز هم از طریق کنش جمعی قابل اصلاح است. مثلاً رفراندوم، یک فرصت و یک کنش جمعی است که می‌تواند نظر مردم را مطرح کند، از ظرفیت‌هایش  استفاده شود و  اصلاحاتی  هم در قوانین  صورت بگیرد.

پس به این نتیجه رسیدیم که دموکراسی فقط خلق و خو نیست، فقط نگرش، رفتار و  فرهنگ نیست بلکه لوازمی ساختاری و نهادی دارد و جنبه حقوقی و تأسیسی دارد. دموکراسی یک سازه پیچیده است. دموکراسی یک مفهوم چندگانه و چند بعدی است و نمی‌شود آن را به خلقیات تقلیل داد، مدل‌های دموکراسی هم متنوع است. دموکراسی در هر جامعه‌ای با فرهنگ، تاریخ و مذهب تناسب پیدا می‌کند. شما به کتاب «مدل‌های دموکراسی» دیوید  هلد مراجعه کنید می‌بینید که از ابتدا وقتی نظریه‌پردازان درباره دموکراسی صحبت می‌کنند می‌پذیرند که در دموکراسی حداقل‌های مشترک جهانی وجود دارد اما تنوعاتی هم حسب ملت‌ها و فرهنگ‌هاست. مثلاً باید انتخابات آزاد قانونمندی وجود داشته باشد که گردش قدرت مسالمت‌آمیز امکان‌پذیر شود، تکثر وجود داشته باشد یعنی یک سلسله اصول و حداقل‌های جهانی برای دموکراسی وجود دارد که مفهوم جهان شمول دموکراسی را شکل می‌دهد. در کنار آن به لحاظ اجرایی، عملیاتی شدن و صورت بندی، دموکراسی در هر ملتی متفاوت است. دموکراسی در آلمان با دموکراسی در انگلستان متفاوت است. شما  انگلستان زندگی کنید می‌بینید که دموکراسی در این کشور با دموکراسی در فرانسه متفاوت است؛ یک نوع دولت‌گرایی در فرانسه وجود دارد که در انگلستان وجود ندارد؛ اما دموکراسی هست. هند، بزرگترین دموکراسی دنیا به لحاظ جمعیتی را دارد اما ملت هند به طرزی متفاوت با مردم آمریکا زندگی می‌کنند، فرهنگشان متفاوت است اما حداقل‌های دموکراسی را در یک جمعیت بسیار بزرگی توانستند حفظ کنند. پس مدل‌های دموکراسی متنوع است، همچنین دموکراسی نه یک روح ثابت قومی بلکه موقعیتی و  یاد گرفتنی و  عادت کردنی است. این نیز در خلأ نمی‌شود باید ساختارها و نهادهای مناسبی برایش فراهم شود.

پس برای دموکراسی باید موقعیت‌های نهادی و ساختاری جامعه را بهبود ببخشیم  تا عادت‌های خلق و خویی و فرهنگی هم بهبود پیدا کند. جنبه ساختاری و حقوقی دموکراسی ناظر بر ساختار سیاسی، قدرت، قوانین و حقوق است؛‌ مثلاً گردش مسالمت‌آمیز قدرت. انتخابات آزاد و سالم و به رسمیت شناختن حقوق مدنی از جنبه‌های ساختاری دموکراسی است. با یک ماده‌ای در حقوق مدنی ایران، خانم‌ها می‌توانند بخشی از امکانات مشارکت را از دست بدهند و با یک تغییر و اصلاح قانون می‌توانند به دست بیاورند. مصونیت جامعه نسبت به گروه‌های فشار نیاز به قوانینی دارد؛ مثلاً در ترکیه گروه‌های فشار و نفوذ نظامی وجود دارد و می‌تواند دموکراسی ترکیه را آسیب‌پذیر کند. نکته دیگر مصون بودن جامعه از مهندسی‌های آشکار و پنهان در انتخابات است که سبب یکسری قواعد نانوشته می‌شود و این‌ها جنبه‌های ساختاری است این اصلاحات کمک می‌کند تدریجا عادت‌ها و نگرش‌ها و فرهنگ هم تغییر کند. مثلا فرهنگ سیاسی نخبگان ما چگونه است؟  آیا می‌توانند با هم در عین اختلاف، گفت‌وگو و توافق کنند؟ این مسأله در جامعه و در میان فرهنگ سیاسی نخبگان ما ضعیف است. چرا؟‌ به دلیل تاریخ، موقعیت‌ها و عادت‌هایی که کردیم. می‌توانیم این عادت‌ها را ترک و موقعیت‌های تازه‌ای برای خود ایجاد و در عمل تجربه کنیم که  اگر من فقط گلیم خودم را بیرون بکشم، منافع پایداری برای من نیست.

کسب دموکراسی همانطور که منوط به اصلاحات نهادی و تحول در نگرش‌ها و عادات است مقداری هم جنبه فنی و مهارتی دارد. مثلا اگر نخبگان حزبی ما مهارت این را به دست نیاورند که چانه بزنند و به جای آن  کوتاه ترین راه را انتخاب کنند که همان زیر و زبر کردن است، نمی‌توانیم به انباشت دموکراسی برسیم. به جای آن می‌توانند در نقطه‌هایی به توافق برسند. خود چانه‌زنی و مذاکره یک مهارت است؛ متأسفانه جامعه سیاسی ما هنوز چندان حرفه‌ای نیست نمی تواند از این ظرفیت‌ها خوب استفاده کند. شما خبرنگار هستید به تدریج مهارت کسب می‌کنید و به یک مهارت حرفه‌ای می‌رسید. این مهارت حرفه‌ای را یک فعال سیاسی هم داشته باشد، در این صورت نهادهای مدنی هم می‌توانند به بلوغ برسند. از مهارت‌، فنون عقلانی و هوشمندی استفاده کند که مثلاً چطوری به قدرت، فشار بیاورد. یک مثال ملموس بگویم. این شورای جدید شهر می‌خواهد چه کار کند؟ من نگرانم که واقعاً اینها مهارت لازم برای اداره شهر و سیاست گذاری برای این شهر پیچیده را خواهند داشت؟ اگر بنشینند در آن ساختمان بهشت و نتوانند برای این شهر خط  مشی و نقشه راه تولید کنند، اگر با مردم ارتباط برقرار نکنند و نتوانند ابتکارات موجود در شهر و محله را بیدار کنند، شما فکر می کنید فردا دموکراسی در ایران پیش می‌رود؟ نه نمی‌تواند! چون نتیجه دموکراسی همین شد که شما دوباره چهار سال شهر ما را معطل نگه داشتید.

* اشاره به فرهنگ دموکراسی و ساختار داشتید. به نظر می‌رسد که ما اگرچه ساز و کار برگزاری انتخابات را داریم اما بعضا در این مرحله توقف کرده‌ایم و مردم سالاری ما محدود به انتخابات شده و بعد از انتخابات عموما همه سراغ زندگی خود می‌روند و منتخبان می‌مانند و حوزه کاری و معلوم نیست آیا وظایفی که دارند را درست انجام می‌دهند یا نه؛ چون نظارت کافی، مطبوعات قدرتمند و مستقل و مردمان پرسشگر و مطالبه‌گر چندان حضور ندارد. شما این نقد را وارد می‌دانید که دموکراسی ایرانی، انتخاباتی شده؟ سوال دیگر اینکه چرا ما عادت کرده‌ایم که مطالبه‌گر نباشیم؟ یعنی چرا وظیفه خود می‌دانیم رای دهیم اما نظارت نمی‌کنیم؟ ضمن اینکه چرا انتظار داریم مردم رای دهند اما انتظار نداریم کاندیداها متناسب با توانمندی‌شان و نه متناسب با روابط سیاسی خود کاندیدا شوند؟

فراستخواه: بله! دقیقا همینطور است اما این بر جبین روح قومی ما نوشته نشده است. مشکل این است که جامعه سیاسی ما چندان حرفه‌ای نیست. جامعه مدنی ما چندان به بلوغ نرسیده است. مهارت‌های مدنی در جامعه ما کم است. چون تمرین‌مان اندک بود. یعنی یک دفعه می‌بینید که کسی بر موج سوار می‌شود و از شعارهای دموکراسی و فرایند انتخاباتی استفاده می‌کند و بر مسندی می‌نشیند. اگر جامعه سیاسی و مدنی ما بلوغ حرفه‌ای و مهارت فنی بالایی داشته باشد، این به حداقل می رسد. در باب تقلیل دموکراسی به یک چند روز انتخابات هم با شما موافقم و نباید دموکراسی به مراسم انتخابات فروکاسته شود اما همانطور که گفتم دموکراسی ۵ بُعد دارد، فرایند انتخابات، آزادی‌های مدنی، پاسخگویی و کارآمدی حکومت،  مشارکت سیاسی و فرهنگ سیاسی. ایران در رده ۱۵۶ دنیا قرار دارد. ما متاسفانه رتبه خوبی نداریم. نمره  دموکراسی ما از ۱۰،  تقریبا ۲ است. همین رتبه هم در سال‌های مختلف تغییراتی داشت مثلا در سال ۱۳۸۵ به ۹۳/ ۲ رسیده بود در سال ۱۳۸۹ به ۹۴/ ۱ افت کرد و چند سال اخیر باز تدرجا قدری ترمیم یافته و در حال حاضر در رتبه  ۱۶/ ۲  قرار دارد . شاخص دموکراسی ما ثابت نیست. پس این مربوط به روح ملت نیست، خلق و خو نیست، موقعیت‌ها عوض می‌شود، عادت‌ها هم کم و بیش  تغییر پیدا می‌کند اما یکباره نمی‎تواند به رتبه ۷ و ۸ برسد و آنها هم ثابت نیستند. دموکراسی آمریکا بعد از ۱۱ سپتامبر کم شده است. مثلاً کنترل بدنی، آزادی‌های فردی، شنود وجود دارد. بعد از یازده سپتامبر  چه چیز در آمریکا عوض شده است؟ آیا روح ملت عوض شد؟ نه فقط موقعیت تغییر کرده است. از طریق امکانات و فناوری‌های جدید که کاستلز  پیش بینی کرده بود جنایت، ابعاد جهانی یافته است، کسی توانسته از یک گوشه دنیا کشوری را در گوشه دیگر تهدید کند؛ در نتیجه یازده سپتامبر سبب شد ترس و وحشت در آمریکا بوجود آید و برای شنود آماده شوند. استاد دانشگاهی را به خاطر  اسم عربی از حقوق آکادمیکش  محروم کردند، به خاطر اینکه  اسم عربی داشت، ترسیدند که تروریست شود و با تروریست‌ها ارتباط داشته باشد با ترامپیزه شدن سیاست در آمریکا، باز هم دموکراسی آمریکا تخریب شده است. پس ببینید آمریکا روح قومی دموکراتیک ندارد، در آنجا موقعیت‌ها و الزامات قانونی و عادات دموکراتی وجود دارد که البته رویین‌تن  هم نیست و در موقعیت‌های دشوار دچار ابتلائات تازه می‌شود.

*پس شاخص مقدار دموکراسی در ایران هم  ثابت و ذاتی نیست؟

فراستخواه: بله! نه تنها ثابت و ذاتی نیست و می‌‎تواند قابل تغییر باشد بلکه شاخص ما در  ابعاد مختلف دموکراسی فرق می‌کند. میانگین‌مان  ۱۶/ ۲  است اما در انتخابات آزاد به دلیل ساختارهایی نمره مان نزدیک به صفر است درحالی که  فرهنگ سیاسی ما نسبتا بالاتر و  تقریبا ۳ است، حتی  مشارکت سیاسی از این هم بیشتر است و بالاترین مقدار را داریم و شاخص ما بین ۳ و ۴ است. پس فرهنگ سیاسی ما و مشارکت‌جویی ملت ایران نسبت به نهادها و ساختارهایش خیلی بهتر است اما در مجموع معدل ما خیلی کم است. خوشبختانه در انتخابات اخیر مدیریت خوب، شبکه‌های اجتماعی و تغییر در موقعیت‌ها سبب شد که ملت مطالبات خود را برجسته‌تر دنبال کنند و موفقیت‌های انتخاباتی آنها سبب می‌شود که صلاحیت‌های خودشان را نشان دهند. الان نوبت حاکمان است که قدر این ملت را بشناسند. وقتی فرزندان شما استعدادی از خودشان نشان می‌دهند و شما را متقاعد می‌کنند که می‌توانند خود را اداره کنند شما احساس می‌کنید که عزت نفس آنها خیلی بالاست و در نتیجه اصلاً به خودتان اجازه نمی‌دهید که آنها را اقتدارگرایانه تربیت کنید. ملت از خود استعدادهایی نشان داده است پس مدیران استعدادهای مردم را درک کنند و به آنها  اجازه ‌دهند از حقوق قانونی استفاده کنند و آینده کشور را بهتر رقم زنند.

گفتید دموکراسی ما فقط انتخابات شده، بله! فکر می‌کنیم انتخابات آخر قضایاست. درحالی که چیزهای مهم دیگری علاوه بر  انتخابات برای دموکراسی لازم داریم: اقتصاد کارآمد، ان جی اوها، مشارکت‌های مدنی، آگاهی اجتماعی و مطبوعات، شبکه‌های اجتماعی، بلوغ سیاسی و سبک زندگی و آگاهی‌های بیشتر. در اینجا باز هم نیازمند کنش‌هایی هستیم؛ مانند شکل گرفتن ان جی اوها. این همان کنش ارتباطی است. ان جی او تعدادی عضو دارد جلسه می‌گذارند و صحبت می‌کنند و خود را تجربه می‌کنند.

“خویش را دیدند سیمرغ تمام بود/ خود سیمرغ سی مرغ تمام” یعنی آن دموکراسی که ما جستجو می‌کنیم،  در متن تمرین‌ های محله ای ومدنی تجربه می شود . واقعاً در سال‌های گذشته چقدر در حقوق مدنی مربوط به زنان  تغییرات اتفاق افتاد؟  چقدر اصلاحات صورت گرفت؟ ملتی که مطالبه نداشته باشد، ملتی که نخواهد هزینه دهد به جایی نمی‌رسد. ببینید اروپا در معرض راست‌های جدید و محافظه کاران بود، جوان‌ها مشت هایشان را در هم گره کردند و  به خیابان های آلمان ریختند. همین الان هم حاضر هستند هزینه دهند یعنی اینطوری نیست که  در ملت آلمان دموکراسی از آسمان افتاده یا در خلق و خویشان وجود داشته باشد وب ر پیشانی آنها نوشته شده باشد؛ باید از آن مراقبت کنند. ونزوئلا که تجربه‌ای از دموکراسی داشت و نسبتی از مقیاس دموکراسی در آن (در حد رتبه ۷۷) بود اما اکنون در معرض این است که آن را از دست بدهد. این روزها نیکلاس مادورو و اطرافیانش ضمن اتحاد با اطرافیان رییس‌جمهور قبلی هوگو چاوز، می‌خواهند کل قانون اساسی را درهم بریزند و بساط دیکتاتوری راه بیندازند. الان ملت ونزوئلا در آزمایش مقاومت قرار دارد که بایستند و از میراث دموکراسی خود نگهداری و محافظت کند، پس هیچ وقت پایان خط نیست. در انسان ظرفیت آغاز وجود دارد؛ مالزی ملتی است که آغاز کرده است. مالزی آغاز چند دهه گذشته است. در ترکیه یک آغازی اتفاق افتاده که ترکیه امروز خودش را  لنگ لنگان و افتان و خیزان هنوز با مقیاس‌های دموکراسی و با تمام  آسیب‌پذیری‌هایی که در این مقیاس‌ها دیدیم، جلو می‌برد. همچنان که ما مشروطه داشتیم و مشروطه آغاز ما بود؛ معتقد نیز نیستم که تمام دستاوردهای مشروطه از بین رفته. همه چیز ما از بین نرفته است و دوباره از همان نقطه شروع نمی‌کنیم. تمام شکایت و گلایه درستِ دوستان که من هم با آنها هم صدا هستم، این است که ما بازده کافی نداریم، یعنی نسبت به سرمایه‌گذاری‌مان، بهره برداری لازم را نداریم. سخن آجودانی در بحث مشروطه به نظر من یک گلایه قابل درکی است. یعنی گلایه از سر فرهیختگی و محققانه از تاریخ ایران است اما به شرط اینکه این روایت مبالغه‌آمیز نشود؛ یعنی تبدیل به این نشود که مشروطه در ۱۲۸۵ کلأ برباد رفته و ما همچنان  هنوز در سال ۱۲۸۵ هستیم. واقعاً اینطور نیست! ما دستاوردهایی داریم و آنها وارد سرمایه تاریخی ما شده است و بخشی از فرهنگ، ذخایر اجتماعی، نخبگی و حافظه ما شده است. ما تحولات خود را با ژاپن و ترکیه آغاز کردیم و الان ژاپن یکی از کشورها در صدر جدول دموکراسی است اما ایران در ته جدول است. این ناشی از خطای کنشگران ما بوده و نه تقذیر تاریخی مان.

*شما باز به خطاهای انسانی اشاره می‌کنید، این خطاها از کجا ناشی شده و به چه کسانی برمی‌گردد؟

فراستخواه: از روح ثابت قومی و تقدیر ذاتی ما ناشی نشده است بلکه ایراد در طرز نگاه ها و در عادت‌ها و در شیوه‌های عمل و در الگوهای آموخته ما بود و موقعیت های نهادی ما نیز قدری دشوارتر و پیچیده تر از ژاپن و ترکیه بود و بخشی از بخت‌های موقعیتی آنها را نداشتیم ولی علت عمده در رفتارهای نپخته، در اشتباهات سیاسی، در برآوردهای غلط و در بی‌دقتی‌ها و در کمبود دوراندیشی و همه جانبه‌نگری و در ضعف خرد سیاسی ما بود. اما می‌تواند تجربه‌ای گرانبها باشند تا اکنون سعی کنیم کمتر خطا کنیم. اکنون خوشبختانه پدر و مادرهای ما یاد گرفته‌اند جور دیگری تربیت کنند؛ معلمان یاد گرفته‌اند به گونه دیگری تدریس کنند. من یک زمانی در کلاس‌هایم خیلی سخنرانی می‌کردم اما الان دوست دارم بچه‌ها بیشتر صحبت کنند. من آدم خیلی خوبی نشدم، فقط یاد گرفتم و عادتم عوض شد. چون دیدم بچه‌ها با لپ تاپ می‌آیند و در موبایل آنها بیشتر از دانش من، دانش است. حتی رفتار بخشی از عالمان دینی هم بر روی منبر با مردم و جوانان بسیار متفاوت شده است. مثلا با جوانان از مسابقات ورزشی صحبت می‌کنند مدیران هم در سازمان می‌توانند یاد بگیرند. من مدیرانی دیدم که همچنان  دایناسورهای مدیریتی هستند و مدیرانی هم دیدم که کم کم در زمان خودشان، فرزند زمانشان می‌شوند و تغییرات را می‌فهمند.

در ارزیابی کلی‌ام از سطوح مختلف جامعه، پدر و مادرها نمره خوبی می‌گیرند اما به نظر من، نمره نخبگان جامعه کم است یعنی نسبت به نمره‌ای که پدر و مادرها می‌گیرند، تغییر در نخبگان جامعه کم است. متاسفانه متوسط سن نخبگان ما خیلی بالاست. یکی از بدبختی‌های ما این است که متوسط سن نخبگان ما بالای میانسالی است. نخبگان ما پیر شده و جامعه ما هنوز جوان است. ناسازگاری‌های جامعه جوان با نخبگان پیر یک مشکل جدی است. البته من نمی‌گویم کسی که پیر است، کارش تمام است، واقعأ اینطور نیست.  افرادی هستند که در سن ۶۰، ۷۰ سالگی واقعاً به یک بلوغ و ثمردهی رسیدند و واقعاً آنها هم بخشی از سرمایه جامعه ما هستند. اینجا گفت‌وگوی نسلی خلاق و پرباری لازم است اما گاهی این اتفاق نمی‌افتد.

اما به حکمرانان که می‌رسم نمره آنها خیلی کم است. اصلاً بحث من سیاسی نیست بلکه از سر جست‌وجوی حقیقت است. من تصور می‌کنم نمره‌ای که پدر و مادرها در  تغییر روش های تربیت فرزندانشان می‌گیرند نسبتاً بهتر از نمره‌ایست که حکمرانان در  تدبیر دولت می‌گیرند. نمره تدبیر منزل در جامعه کنونی ایران  از نمره سیاست مدن بهتر است. هیچ کدام هم خلق و خوی ذاتی نیست. در مجموع می‌خواهم بگویم دموکراسی یک فرایند در حال شکل‌گیری در ایران است. مردم گروه گروه یاد می‌گیرند که جور دیگری زندگی کنند و همینطور اگر حکمرانان و سیاست گذاران هم یاد بگیرند، شرایط تغییر خواهد کرد. باز مردمان هستند که باید به یادگیری حکمرانان کمک کنند و در آنها عادات جدید به وجود بیاورند؛. اگر نقد را زیاد کنید، اگر مطالبات تکرار شود، حکمرانان عادت می‌کنند که نقد بشوند. عادت دهید حکمرانان را که نقد شدنی هستند،  عادت دهید حکمرانان را که مقدس نیستند اما نسبت به آنها نفرت نداشته باشید. آنها اهریمن نیستند. تکه‌ای از اهریمن در همه ما وجود دارد و هچنین تکه‌ای از فرشتگی. پس اهریمن را در یک جا متمرکز نکنیم که اگر او را کنار گذاشتیم، فکر کنیم مسأله ما درست می‌شود. خیر! اهریمن تکه تکه در همه ما وجود دارد و در نتیجه وقتی می‌خواهیم از اهریمن مراقبت کنیم باید در همه تکه‌ها  مراقبت کنیم، اما بدانیم که ما هستیم که باید یاد دهیم حکمرانان‌مان را که از نقد عصبانی نشوند. ابتدا اگر نقد کنیم عصبانی می‌شوند و مجبور می‌شویم هزینه دهیم اما سال بعد همه نقد می‌کنند و هیچ کس هم هزینه نمی‌دهد.  حاصل این کار ، مطمئنا دموکراسی برای همه ملت است. “دیگران کاشتند و ما خوردیم، ما بکاریم و دیگران بخورند”. این همان مصلحت عمومی و هویت تاریخی ماست. در نتیجه دیگر آن موجودیت‌های پراکنده ذره‌واری نیستیم که بدبختی مان شده است خوشبختی‌هایی که تنها برای خودمان می خواهیم و  هیچ وقت هم بدست نمی‌آوریم. مثل داستان تلخ ترافیک که فقط می خواهیم ویراژ دهیم و ماشین خودمان را جلو ببریم و به همین سبب همیشه گرفتار ترافیک هستیم. ملت ایران بسیار مستحق داشتن زندگی شرافتمندانه و  پیشرفته و مناسبات آزادمنشانه است. بسیاری از محققان به این نتیجه رسیدند که جامعه ایران، جامعه‌ای هرچند به لحاظ برخی ساختارهایش مشکلات جدی دارد اما جامعه‌ای بسیار پویا نیز هست.

چرا داعش شگفتی ساز شد؟ نگاهی از منظر تئوری آشوب

گزارش بسیار مختصر از سخنرانی فراستخواه در روزنامه ایران:

                                                                                         همچنین بنگرید به :  کانال تلگرامی فراستخواه



پردیس کتاب در مشهد ، مورد مثالی از کنش فرهنگی نهادساز

پردیس کتاب در مشهد ، مورد مثالی از کنش فرهنگی نهادساز : 

 هرماه در محلی با شکوه ،  مردم در کنار قفسه های زیبای کتاب،  پای صحبت ناقد ونویسنده کتاب جمع می شوند وخودشان هم حرف می زنند..

درود بر این ابتکار

برای توضیح بیشتر اینجا را کلیک کنید

موانع عقلانیت اجتماعی در جامعه ایرانی


موانع عقلانیت اجتماعی در جامعه ایرانی

در اینجا 

گفت و گو با دکتر مقصود فراستخواه

کد خبر: ۷۱۱۳۴۷

تاریخ: ۲۲ تیر ۱۳۹۶ - ۲۰:۲۲

رضا رحیمی- آخر هفته گذشته بار دیگر حجم زیادی از داوطلبان آزمون سراسری و متقاضیان ورود به دانشگاه در کنکور سراسری شرکت و توانایی خود را برای تصاحب صندلی های برتر دانشگاهی امتحان کردند؛ آزمونی که درصد توزیع داوطلبان در رشته های مختلف آن بسیار ناهمگون بود و نشان از گرایش 60 درصدی داوطلبان به رشته تجربی داشت.

به گزارش «تابناک»، اینکه چرا 60 درصد از داوطلبان متقاضی ورود به دانشگاه را دانش آموزان رشته های تجربی تشکیل دادند و اینکه این توزیع ناهمگون چه تهدیدها یا فرصت هایی را برای آینده کشور ایجاد می کند، مسئله مهمی است که نیاز است به تفصیل به آن پرداخته شود و اگر این مسئله برای آینده کشور خطرناک است، باید برای خروج از آن راهکارهای عملیاتی و عقلانی در پیش گرفت.

می دانیم که نظام آموزشی کشور و مسئولان وزارت آموزش و پرورش به خطرهای افزایش گرایش دانش آموزان به رشته تجربی اخیراً واقف شده اند و سال گذشته در بحث هدایت تحصیلی تلاش زیادی برای جلوگیری از این گرایش کردند؛ تلاشی که تحت تأثیر تصمیم های سیاسی و با فشار خانواده ها لغو شد.

برای بررسی تفصیلی این مسئله مهم «تابناک» با «دکتر مقصود فراستخواه»، جامعه شناس و استاد دانشگاه هم کلام شد.

آنچه در ادامه می خوانید، مشروح این گفت و گوست.

-آقای دکتر لطفاً برای شروع بفرمایید، چرا در جامعه ما بعضاً علایق و انتخاب های فردی مثلا در انتخاب رشته تحصیلی منطبق با منافع و مصالح ملی کشور نیست؟

متأسفانه چون سیستم های اجتماعی وسیاستگذاری ما سیستم های ناکارآمدی هستند، در نتیجه مردم و خانوارها تنها راهی که در چنین جامعه ای دارند این است که امورات خود را با عقلانیت فردی پیش ببرند.

بدترین شرایط برای یک جامعه این است که هوشمندی اجتماعی در آن وجود نداشته باشد و جامعه به شکل نهادینه ای با عقلانیت وآینده نگری وهمه جانبه نگری پیش نرود. در چنین شرایطی انسان ها تلاش می کنند تا با هوشمندی فردی مسائل شخصی خود را که جامعه را نیز تحت تأثیر قرار می دهد، پیش ببرند.

در واقع در جامعه ما انتخاب عقلانی فقط شکل فردی دارد. مثلاً شما انتخاب های زندگی خود را بر اساس منافع فردی و با توجه به شرایط فردی خود انجام می دهید و این نشان می دهد که در کشور ما عقلانیت اجتماعی به صورتی که ضامن منافع، مصالح و منفعت ملی باشد در تصمیم گیری و انتخاب ها وجود ندارد.

در کشورهایی که سیستم های اجتماعی کارآمدی دارند و هوشمندی اجتماعی در آنها نهادینه شده است، دولت تنها بخشی از قضایا را بر عهده دارد و بخش بزرگی از سیاستگذاری های عمومی توسط نهادهای حرفه ای و مستقل غیر دولتی و مدنی وان جی اوها انجام می شود.

-همانطور که مستحضر هستید، آزمون سراسری کنکور سال جاری در هفته اخیر برگزار شد. از جمله نکات قابل تأمل این آزمون، این بود که بیش از 60 درصد داوطلبان متقاضی رشته تجربی بودند. به نظر شما چرا در خانواده ها و فرزندان چنین گرایشی پیش آمده است.

شما در سئوالتان گفتید که چرا مردم گرایش دارند که فرزندانشان را ترغیب کنند تا در رشته های تجربی ادامه تحصیل دهند. علت این موضوع آن است که آنها احساس می کنند از این طریق فرزندانشان بازار کار بهتر و منزلت اجتماعی بالاتری خواهند داشت. مگر چاره ای جز این دارند؟ رشته پزشکی و رشته های مرتبط با آن از جمله حوزه های آزمایشگاهی، پرستاری و... خانواده بزرگی هستند که در جامعه کنونی ما هم برای آنها زمینه اشتغال زیادی وجود دارد و هم درآمدشان بیش از بقیه است و هم احترام بیشتری دریافت می کنند . به قدر کافی نهادهای درمانی، بهداشتی و کلینیکی وجود دارد. این ها علاوه بر کارهای فردی است که پزشکان و پیراپزشکان وپرستاران می توانند برای جامعه انجام دهند.

در رشته های پزشکی درآمدها با سایر رشته ها متفاوت است و این جدا از این مسئله است که در حوزه های دیگر دانش آموختگان بیکار زیادی داریم . بعضاً در رشته های فنی هم بیکاری دو رقمی دانش آموختگان را دیده می شود.

جدا از بیکاری آشکاری که در رشته های غیر پزشکی داریم، بیکاری پنهان مسئله مهم دیگری است که کمتر به آن پرداخته می شود و معنی آن این است که فردی خارج از چارچوب تخصص و دانش و تحصیلات خود به کار مشغول شود؛ مجموعه مشکلاتی که گریبانگیر اکثر رشته های غیر پزشکی است و از جذابیت های این رشته ها می کاهد.

در نتیجه با این وضعیت اگر یک حوزه ای هست که در آن تا حدی مسئله اشتغال حل شده است و درآمد خوبی هم دارد ومنزلت اجتماعی نیز بیشتر است، قطعاً تمایل به این رشته ها افزایش می یابد.

بعضاً شما اگر فردی که به تازگی وارد سیستم پزشکی شده است را از نظر حقوق و مزایا با یک استاد دانشگاه با سابقه مقایسه کنید، گاهی دیده می شود که آنها دو یا سه برابر حقوق دارند و این مسائل برای مردم جذابیت های فراوانی را در این رشته ها ایجاد می کند. شما خانواده ای را در نظر بگیرید که به اینده فرزند خود حساس هستند، مشخص است که اولویت آنها به این سمت سوق پیدا می کند.

-فکر نمی کنید، در این تصمیم گیری داوطلبان کنکور نقش خانواده ها بیشتر از نظام آموزشی کشور است و آنها چنین پدیده ای را خلق کرده اند؟

بله همینطور است. در ایران خانواده های ایرانی توجه زیادی به فرزندانشان دارند چون اعتماد چندانی به سیستم های اجتماعی ندارند ومجبورند خودشان وبچه های شان را سرپا نگه بدارند. این از عقلانیت فردی آنهاست اما مشکل ما این است که جامعه فقط با عقلانیت های پراکنده فردی به تصادف پیش نمی رود عقلانیت اجتماعی هم لازم است که متأسفانه شرایط امکان آن را در کشور ایجاد نکرده ایم، هیچ نوع هوشمندی سیستماتیک اجتماعی و قابل اعتمادی نیست که برای آینده بچه ها در این سرزمین فکر شود و تنها چاره این است که خانواده ها خود به فکر آینده فرزندشان باشند.

در میان تعریف هایی که برای مفهوم توسعه وجود دارد، یک تعریف به خصوص از آمارتیاسن این است که می گوید توسعه یعنی گستره و افقِ انتخاب های افراد در یک جامعه گسترش پیدا کند و حیطه امکان ها افزایش یابد. در کشور ما و در زمینه های آموزشی، افق های انتخابی خوب و مطمئن زیادی نیست و درجه آزادی شهروندان کم است و افق های انتخاب از قبیل سبک زندگی و تحصیلات اندک است. هرچه این انتخاب ها بیشتر باشد جامعه توسعه یافته تر است.

-تفاوت عقلانیت جمعی و فردی که به آن تأکید می کنید، چیست؟

جامعه ای داریم که هرکس خودش را می خواهد نگاه دارد و این جامعه جامعه ای نیست که بتواند به صورت پایدار وهمه جانبه وموزون ومتوازن توسعه یابد. عقلانیت اجتماعی در جامعه ما امکان کافی برای ظهور نمی یابد و فقط عقلانیت فردی متفرقه باقی می ماند. عقلانیت اجتماعی با یک یا چند عقل کل به وجود نمی آید بلکه نیازمند فضایی برای عقلانیت جمعی وفرایندهایی خردمندانه برای رفع ورجوع امور وریل گذاری ها و بسترسازی های مناسب است. عقل کل های فردی که بعضاً مقام سیاسی هم دارند و خود را عاقل کامل می دانند، تصور می کنند با آنچه در ذهن و فکر آنهاست جامعه قابل مدیریت است. ولی با این روند جامعه درست نمی شود.

-چه باید کرد که عقلانیت جمعی جایگزین عقلانیت فردی شود؟

راه عقلانیت جمعی این است که در جامعه فرصت هایی برای گفت و گو وجود داشته باشد. در این زمینه نیازمند به یک حوزه عمومی هستیم که درجه آزادی بالایی داشته باشد. برای مثال متفکر یا منتقدی امکان نقد سیاست های عمومی و یا روزنامه نگار امکان انتشار مطلب داشته باشد. استاد دانشگاه امکان گفتن نظرش را داشته باشد و کسی بخاطر سئوال و پرسش مواخذه و محکوم نشود. تنها در این شرایط است که مسیر برای عقلانیت جمعی فراهم می شود.

فراتر از این عقلانیت اجتماعی یعنی وجود نهادهای پژوهشی مستقل که به سیاستگذار راه را نشان بدهد. سیاست گذاری عمومی در ایران در تصرف الگوی سیاسی است. این در حالی است که سیاست گذاری با سیاست فرق دارد. سیاست گذاری عمومی غیر از امر سیاسی است ولی در جامعه ما مدل سیاست گذاری مدل چانه زنی گروه های نفوذ آن هم خارج از پژوهش و مبتنی بر منافع فرصت طلبان اجتماعی ورانتهای حکومتی است.

-با شرایطی که توصیف کردید، ارزیابی شما از وضعیت کنونی جامعه از نظر نظام آموزشی چیست؟

جامعه ما دچار یک شرایط پاندولی شده است مدتهاست که به سبب ساختار متمرکز وبیش از اندازه دولتی ِ برنامه درسی در ایران، آموزش های ما بی ثمر بوده است و نتوانسته به فرزندان مهارت آموزش دهند و آنها را با مسائل واقعی زندگی آشنا کند. درس هایی که در کلاس آموزش دادیم معطوف به مسئله نبود در نتیجه دانشجو نمی تواند با آن دانش در زندگی واقعی مسئله ای را حل کند. این سبب شده که مسئله بیکاری به وجود آید و دانش اموختگان بیکار افزایش یابند؛ شرایطی که سبب شده الان اشتغال را به صدر قضایا آورده و به یک باره آموزش به زیر بیرق اشتغال رفته است. یعنی از یک افراط به یک تفریط در نوسان بوده ایم ودر هر دوحالت مفرط هزینه می دهیم. چه کسی گفته دانشگاه صرفاً محل ایجاد اشتغال است؟ در کجای دنیا دانشگاه تاسیس شده تا فقط اشتغال ایجاد کند؟

-شما مخالف این هستید که دانشگاه در زمینه اشتغال زایی فعال باشد؟

دانشگاه قبل از اینکه بنگاهی برای شغل سازی باشد نهادی برای تفکر وآگاهی ودانش ومعنا وعلم آموزی وعلم ورزی ونقد وروشنگری است. در اصل دانشگاه محل تولید شغل نیست، بلکه دانشگاه محل خلق وابداع دانش ومعناست ، نهادی برای توسعه کران های دانش بشری و مکانی برای علم آموزی است و این مسائل فی نفسه یک فضیلت است و دانشگاه محل حضور کسانی است که کنجکاوی هایی درباره جهان طبیعی وجهان انسانی وجهان اجتماعی دارند؛ مسائلی که به علوم انسانی و اجتماعی اهمیت می دهد. هنر را آیا می توان با چوب اشتغال پیش راند؟ فلسفه برای ایجاد شغل نیست ونباید هم باشد. در علوم پایه برخی رشته ها وجود دارد که در پی کشف رازهای جهان طبیعی است و این رشته ها نیز لزوما شغل ساز نیستند و مورد بی مهری قرار گرفته اند. من نمی گویم دانشگاه به اشتغال کمک نکند، من می گویم اصولا ساختار اقتصادی و اشتغالی کشور عقب مانده است وچندان نیازی به علم وتخصص و دانش ندارد. اینکه دانش آموخته ها بیکارند همه اش که گناه دانشگاه نیست بلکه مسؤولیت اصلی با اقتصاد فشل حکومت سالار و رانتی است اینکه نظام آموزشی یک باره به زیر بیرق اشتغال برود دقیقاً همان وضعیت پاندولی است که ثابت می کند تاکنون مسیر خطایی را رفته ایم و حالا قرار است از سمت دیگری به خطا برویم.

-شما بر چه اساسی این ادعا را مطرح می کنید، که قرار است دانشگاه زیر بیرق اشتغال برود. اگر چنین بود که ما این همه مشکل در زمینه اشتغال نداشتیم؟

در روزهای گذشته برنامه اشتغال فراگیر در سال 96 در ستاد فرماندهی اقتصاد مقاوتی به دولت ابلاغ شد و در آن تکالیفی برای دانشگاه ها اعلام شده است ومی تواند چنین تفسیر واجرا بشود که دانشگاه ها را به ماشین اشتغال زایی تبدیل بکند. اشتغال همه چیز را تحت تاثیر قرار داده است. آن هم در جامعه ای که کل نظام اشتغال هم کج و معوج و پس افتاده است.

در این سیاست وظیفه ایجاد سالانه یک میلیون شغل (نهصد و هفتاد هزار شغل)به دستگاه های مختلف اعلام شد که وزارت علوم هم وظیفه دارد با کمک سایر نهادها در این زمینه فعال شود.یکی از مهم ترین موضوعاتی که در وزارت علوم باید دنبال شود طبق این برنامه رتبه بندی دانشگاهها بر اساس توانشان در ایجاد اشتغال است . همچنین یارانه به دانشگاه نیز به اشتغال زایی منوط شده است. این برنامه استعداد بدفهمی وتفسیر افراطی و اجرای افراطی دارد ومی تواند اصالت دانشگاه را به عنوان نهادعلمی وخبره ای مستقل وآکادمیک مخدوش بکند

این درست است که در رتبه بندی دانشگاه ها و در کنار همه شاخص های لازم علمی وکیفی ، موضوع توانمندی دانشگاه در ایجاد اشتغال هم باید حتما لحاظ شود، اما این برنامه فراگیر ابلاغ شده آن قدر مبهم وچند پهلوست که می تواند چنین تفسیر و اجرا بشود که دانشگاه را به ماشین شغل سازی تقلیل دهد. نه آن وضع مفرط که دانشگاه بر اثر برنامه ها وسیاست های متمرکز تحمیل شده به او در چند دهه گذشته، نتواند برای اشتغال جوانان کاری بکندد ونه این وضع مفرط تازه که دانشگاه یکسره زیر پرچم اشتغال سازی و پارادایم اقتصادی برود، آن هم اقتصادی هیأتی وسنتی و حکومت زده. در حدیثی هم آمده است « جاهل را ندیدم جز اینکه یا افراط میکند و یا تفریط »

-اینکه دانشگاه ها بر اساس توانمندی در اشتغال زایی رتبه بندی شوند، چه اشکالی ایجاد می کند؟

اگر قرار است دانشگاه تنها بر اساس توانمندی در امر اشتغال طبقه بندی شود، پس نقد اجتماعی، روشنگری اجتماعی، مسئولیت اجتماعی در باره نقد مناسبات قدرت و ثروت و پی جویی عدالت و آزادی و منافع ملی، پرورش شهروندان مسؤول وتوانا برای زیست صلح آمیز، آفرینش علم محض و گسترش دانش بشری و موضوع مهم استقلال دانشگاه وآزادی آکادمیک چه می شود؟ آیا معنای این سیاست جدید این است که این مسائل مهم باید کنار گذاشته شود؟

-تصور و پیش بینی شما از آینده علوم اجتماعی و انسانی کشور چیست؟

در فضاسازی های جاری می ترسم دانشگاهی که به دنبال کشف حقایق بشری و مطالعات محض است، از درجه ساقط بشود و علوم محض، اجتماعی و انسانی در کشور رو به اضمحلال برود. باید شرایطی فراهم شود که نهادهای پژوهشی مسقل نتایج تحقیق خود را در اختیار جامعه قرار بدهند و برای دولت ، مخاطرات آینده زیستن در این سیاره را روشن کنند. به نظر من با شرایطی که وجود دارد، آینده علوم محض، علوم پایه، ریاضیات، فلسفه و بسیاری از علوم انسانی و اجتماعی وهنر در کشور ما رو به اضمحلال است و خسارت های سنگینی به جامعه تحمیل می شود.

در واقع در جامعه ای که هیچ ساختار کارآمد، چالاک و غیر دولتی وجود ندارد و همه چیز در چنبره دولت یا بدتر از آن در تصرف قدرت های سایه و پنهانی است که به آنها خصولتی می گویند و با رانت های وحشتناک فعال هستند، وضعیت پاندولی جامعه ادامه خواهد داشت و جامعه به اضمحلال کشیده خواهد شد.

زوال علوم اجتماعی و انسانی و حتی علوم محض و سایر رشته های علمی وحوزه های فکری ومعرفتی وهنری وریاضی در کشور می تواند در آینده آنقدر برای کشور هزینه ایجاد کند که قابل توصیف نیست.

-فکر نمی کنید، در شرایط کنونی جامعه ما مدام در حال آزمون و خطای مسیرهای توسعه است؟

بله دقیقاً همینطور است، در چنین شرایطی جامعه ما دائماً در حال آزمون و خطاست. تصور کنید من به عنوان معلم دانشگاه مسیر خانه تا این دانشگاه را به روش های مختلف می آیم و می روم تا بالاخره بهترین و سریع ترین راه را می یابم و آن را انتخاب می کنم. در این وضعیت من هزینه هایی داده ام، اما این هزینه بعد شخصی دارد و بسیار ناچیز است.حالا شما تصور کنید جامعه ای را که در همه عرصه ها مدام در حال آزمون و خطاست. جامعه تحت هیچ شرایطی نباید آزمون و خطا کند. باید با کمک عقلانیت جمعی همیشه صحیح ترین راه توسعه را انتخاب کنیم. من از شما سئوال می کنم اگر جامعه در این آزمون و خطاها خسارت ببیند که البته بسیار هم سنگین است، چه کسی مسئولیت آن را بر عهده خواهد گرفت؟ آیا کسانی که بی توجه به عقلانیت جمعی و متکی به عقلانیت فردی جامعه را هدایت می کنند، این خسارت ها را بر عهده می گیرند.

-ریشه این مشکلات از نظر شما چیست؟

نگرانی و مشکل زیاد است و به نظر من ریشه همه این مشکلات در آن است که در کشور ما نهادهای میانجی و مستقل اجتماعی اجازه و زمینه توسعه نیافتند تا سیاست گذاری های عمومی در کشور ما توسط این نهادهای مستقل راهبری شود. در این صورت ریل گذاری ها درست انجام می شود ویک باره شاهد بی مقدار شدن علوم ریاضی و معرفتی و انتقادی و انسانی واجتماعی نمی شویم.

برای رهایی از این مشکلات و آسیب ها باید خط مشی های عمومی و سیاست گذاری عمومی از نهادهای مستقل علمی و اجتماعی که البته حرفه ای هستند خط وخطوط وایده و نقشه راه بگیرد و اجازه داده شود دانشگاه هم به صورت مستقل فعالیت کند. باید نهادهای علمی و هم نهادهای واسطه ای برای جامعه آینده نگری کنند و با توجه به منافع همه فعالان اجتماعی سیاست های پایه کشور را تنظیم کنند.

-برنامه ریزی های آموزشی گذشته را چگونه ارزیابی می کنید؟

ما جامعه پایدار و با ثباتی نداریم. در دهه های گذشته زیر سیطره برنامه های درسی وسیاستگذاری ومدیریت متمرکز آموزش عالی به دنبال برنامه های درسی رفتیم که بعضاً هیچ ارتباطی با زندگی نداشت و اکنون می بینیم که آن آموزه ها هیچ کمکی به فارغ التحصیلان ما چه در انتخاب سبک زندگی اجتماعی و چه در یافتن شغل نمی کند. الان هم همه چیز را با شغل می سنجیم. بعد از انقلاب اسلامی یک سری آمدند در ستادهای متمرکز حکومتی نشستند و مدام برنامه های پیش ساخته درسی نوشتند و به دانشگاه ابلاغ کردند تا اجرا کند ولی این برنامه ها هم هزینه های سنگینی به جامعه تحمیل کرد و هم اینکه اکنون می بینیم نتیجه اش دانش آموختگان بیکار است. حالا از این سوی بام می افتیم و محور برنامه های دانشگاهی را به امر اشتغال اختصاص داده ایم و قرار است از این به بعد حمایت های مالی از دانشگاه بر اساس میزان اشتغال آفرینی آنها توزیع شود این یعنی بی مقدار شدن علوم بنیادی و معرفتهای محض مثلا فلسفی و هنری و آزادی پژوهش های علمی. نهادهای علمی و دانشگاهی ما یا ضعیف هستند و یا اگر در سطحی هستند که می توانند حرفی برای گفتن داشته باشند، وابستگی شدیدی به دولت دارند و از این بدتر نهادهای واسط حرفه ای هم در کشور نداریم.

-در شرایط کنونی هیچ نهاد و تشکلی مستقلی نداریم که این دغدغه ها را آنگونه شما می گویید، پیش ببرد؟

اگر این نهادهایی که از آن سخن می گویم وجود داشت، این احساس خطری که شما را به عنوان خبرنگار مجاب کرده تا در این رابطه گفت گو بگیرید، آن نهادها را هم سوق می داد تا ساعت ها روی این بحث مهم کار کنند و نتایج گزارش های انتقادی خود را آزادانه و بدون ترس از هیچ نهاد و ارگانی در حوزه عمومی منتشر کنند. همین که می بینید جامعه در مورد این خطر بزرگ آینده ساکت و غیر فعال است، گواهی بر نبود نهادهای مستقل و حرفه ای علمی در کشور است.

هنگامی که افکار عمومی و عقلانیت جمعی در جامعه نهادینه شود و قوی باشد، عقلانیت ها و تصمیم گیری های فردی هم از آن استفاده می کند و دیگر شما نخواهید دید که 60 درصد داوطلبان آزمون سراسری متقاضی رشته های تجربی باشند.

به نظر من در حال حاضر خانواده هایی که مایلند فرزندانشان در رشته های پزشکی تحصیل کنند، به یک جهت درست فکر می کنند. چون روند جامعه به شکلی است که احتمال توفیق آنها از این مسیر بیشتر است، اما با شرایط کنونی جامعه امکان توسعه نخواهد داشت و در واقع منافع جمعی قربانی منافع فردی می شود. چون ریل گذاری های عمومی عقلانی وجود ندارد هرکس از یک راه میان بر می رود ونوعی هرج ومرج به وجود می آید

-آقای دکتر نحوه برگزاری کنکور در سال های گذشته با شرایط کنونی تفاوت زیادی داشته است. این تحولات را چگونه ارزیابی می کنید؟

در کنکور جز چند ده هزار رشته محل دانشگاهی که کم وبیش کمیاب هستند و برای ورود به آنهارقابت می شود، بقیه داوطلبان اصلاً رقابت هم نمی کنند و حتی اگر در آزمون شرکت هم نکنند وورقه سفید بدهندمی توانند در دانشگاه پذیرفته شوند. این را مقایسه کنید با چند دهه پیش که از میان سیل عظیم داوطلبان کنکور، تنها عده معدودی می توانستند وارد دانشگاه شوند و ما بقی این امکان را نداشتند. آن دیوار بلند کنکور را سیاستهای متمرکز دولتی ایجاد کرده بود واین صندلی های خالی را نیز همینطور. یعنی ما همواره از هول حلیم توی دیگ افتاده ایم و هر بار از یک طرف بام افتاده ایم.

این را گفتم که نشان دهم نظام آموزشی و برنامه ریزی جامعه دائماً در حالت پاندولی قرار دارد و گاهی دچار افراط و گاهی نیز دچار تفریط هستیم. گویا چیزی به معنای خط میانه وخاکستری در جامعه ما معنا ندارد.

-یک مسئله مهم دیگر در مورد خوب بودن بازار پزشکی، ضرورت های توجه به سلامت و نیاز ضروری به این تخصص است. فکر نمی کنید از این نگاه موضوع کمی منطقی جلوه کند؟

نه تصور من اینطور نیست. اینکه چرا رشته پزشکی بازار مناسبی دارد و چرا در آمد در این فضا زیاد است. علتش این است که در جامعه ما مردم به سلامت خود خیلی فکر می کنند و توجه به بدن اخیراً در کل دنیا و به ویژه در کشور ما زیاد شده است. مسائلی مثل انواع جراحی های زیبایی، کاهش وزن، افزایش وزن، تقویت توانایی بدن و .... اکنون در جامعه به یک فرهنگ تبدیل شده است.

برخی به دنبال زیبایی بینی هستند، برخی می خواهند چربی خود را بسوزانند، برخی می خواهند ماهیچه های شان بزرگ بشود برخی تلاش می کنند به هر قیمتی شده زیبایی بدن خود را افزایش دهند و... .؛ مجموعه رفتارهایی که منجر به کسب درآمد خوب برای بخشی از اصناف پزشکان می شود، در حالی که بسیاری از این مراجعه های به پزشک اصلاً ضروری نیست. همینطور است بسیاری از داروهای زاید یا زیانبار و جراحی های پرعارضه ورادیولوژی ها و سیتی اسکن ها و ام آر آی ها که کمپانی ها ودر کشورما رانتها وبازار سیاه ها به راه انداخته اند.

البته در یک جامعه ایده آل که همه چیز روال خود را طی می کند اشکالی ندارد عده ای هم دنبال زیبایی یا مسائل اینچنینی باشند ولی مشکل زمانی است که می بینیم در جامعه ما مردم به سلامت و زیبایی بدن اهمیت زیادی می دهند، اما به سلامت و زیبایی جامعه، شهر، محیط زیست، اندیشه، علم و عدالت اجتماعی وآزادی و پایداری زندگی جمعی ... به این مقدار اهمیت نمی دهند و برای آن هزینه نمی کنند چون شرایط امکانش را از بین برده ایم ودر نتیجه مردم نگونبخت چاره ندارند جز اینکه حداقل بدن شان را نگه بدارند!

-نقش بی اعتمادی مردم به مسئولان و برنامه ریزان نظام آموزشی را در گرایش به رشته های تجربی چگونه می بینید؟ می دانیم که سال گذشته تلاش زیادی شد که از انتخاب رشته تجربی توسط بسیاری از دانش آموزان دبیرستانی جلوگیری شود، اما خانواده ها مقاوت کردند؟

همانطور که گفتید، در رابطه با افزایش گرایش ها به رشته های تجربی و نگرانی از ادامه تحصیل در رشته های دیگر به ویژه علوم انسانی، یک موضوع مهم دیگر بی اعتمادی مردم به نهادهای سیاستگذاری است. به عبارتی خانواده ها دیده اند که در دهه های گذشته فارغ التحصیلان این رشته ها تحت تأثیر سوء مدیریت و عدم برنامه ریزی صحیح به مشکل برخورده اند و مهارت های شغلی و شرایط اقتصادی وضعیت مناسبی ندارند، لذا نمی توانند به مسئولان وسیاست های جعلی آنها  اعتماد کنند و حتی با سفارش و تأکید آنها فرزندانشان را برای ادامه تحصیل به سمت رشته های علوم انسانی و اجتماعی هدایت کنند. کافی است در مقایسه با شرایط کشور ما شما بروید در دانشگاه های جهان و به ویژه کشورهای توسعه یافته و ببینید که علوم اجتماعی و انسانی چه اعتباری دارند.

متأسفانه در حال حاضر شرایط جامعه ما منتهی به خود مداری شده است و مردم خود تلاش می کنند که خود را سرپا نگه دارند. چون هیچ سیستم کارامد عمومی برای حفظ شهروندان وجود ندارد و هر خانواده ایرانی وظیفه اش را در این می بیند که لااقل خود مراقب سلامت و آینده فرزندانش باشد.

این یک نشانه نگران کننده ای برای سرمایه اجتماعی است که مردم دیگر به نهادهای سیاستگذاری و حکمرانی و مسئولان امر وسیاست های عمومی چندان اعتمادی نکنند و نمی توانند مشکل و دغدغه هایی از قبیل آینده فرزندانشان را به سیستم های عمومی واگذار کنند و از طرفی هم چون خودشان اطلاعات و آگاهی کافی ندارند و با ترس و نگرانی تصمیم گیری می کنند در نتیجه اتفاق خوبی برای منافع عمومی پایدار در آینده این سرزمین حاصل نمی شود.

پی دی اف

کسوف شمس؛ تأمل در پارادوکس‌های نسبت انسان امروزی با متون کهن عرفانی

کسوف شمس 

تأمل در پارادوکسهای نسبت انسان امروزی با متون کهن عرفانی

 

متن تحریر یافته سخنرانی مقصود فراستخواه در

کنفرانس بین المللی شمس تبریزی

مهرماه 1394

در اینجا:

http://www.shamstabrizi.ir/freemagale_kol.aspx?id=51

چکیده

     عقلانیت مدرن در همان حال که خود نور است حجابی نیز شد میان ما و سنتهای کهن عرفانی. اما در دورة «مابعد مدرن» اسطورة پیشرفت محل پرسش قرار گرفت. علم پسامدرن میل به فهمهایی کیفی پیدا کرد و متون کهن مورد توجه واقع شد اما نه مثل سابق به وجه شرق شناسانه. وضعیت مدرن با نوعی نسیان جمعی نسبت به امر الهی آغشته بود اما در شرایط «پست مدرن» خاطرات عرفانـی اهمیت یافتند. نشانههایی هست که بخشـی از مردمان، علاقهمند هستند دست کم، قسمتی از اوقات فراغت خود را به امور معنوی و احوال درونی اختصاص بدهند. تجربهها و خاطرات سرکوب شدة مدرنیسم و ماشینیسم، باردیگر از ناخودآگاه اجتماعی سر بر میآورند. عناصر خاموش، به حیطه آگاهی  جمعی بر میگردند. اما رجوع به شمس بی تنش نیست و یکی نیز دیالکتیک شکل ومحتواست. از یکسو محتوای معناجویی نیاز به شکل دارد چـون تجربه در خلأ روی نمـیدهد، سنتی لازم هست که در آن دست به تجربههای معنوی بزنیم و در فضای حضور شمس ، معانی و خاطراتی هست که مشحون از بشارت ودعوتاند. اما از سوی دیگر، شکل تصوف وعرفان نمیتواند بازنمایی کنندة همه پویاییهایی باشد که در دنیای درون ما و در محتوا جریان دارد. خود شمس نیز با اشکال رسمی مشکل داشت. 

     از سوی دیگر وقتی امروز کسی از شمس سخن میگوید، این در حقیقت، سخن گفتن از شمس بدون شمس است. یعنـی حتـی آنگاه که انسان پسامـدرن مـیل به معانـی عرفانـی میکند در او تمایلی برای تصرفات ذهنی و تجربی در ساختارهای سنتی و تاریخی عرفان هست. در گذشته عرفان و شمس و مولانا برای اهل طریـق و اهل سلوک یک مرجع تلقـی میشد اما امروز برای علاقهمندترین افراد، همة اینها در حدّ یک منبع تلقـی مـیشوند. علتـش انـواع گسستهای معرفت شناختی نسبت به دنیای شمس و مولاناست که در دنیای امروز با چیزهایی مثل عقلانیت، نقد، پلورالیسم معرفتی و مرکززدایی از فکر، هرمنوتیک تحلیل گفتمان، پسا ساختارگرایی و شالودهزدایی به وقوع پیوسته است. رجوع انسان امروزی به شمس، لاجرم مراجعهای اقتضایی، گزینشی و حسب حال است. امروز در همان حال که شمس خوانده میشود شالودههایش در هم میشکند. یک فاصلة دیگر ما با شمس، فاصلة عرفی است. ارزشها و هنجارهای عرفی امروز تاحد زیادی با عرف زمان شمس تفاوت دارد. مثلا شمس محاط به فرهنگ مردسالار در زمینه اجتماعی و زمانش بود یا حسب فضاهای و زمینه فرهنگی خویش فلک زدن کودکان را لازم میدید. عارفان با همه اوج گیریهای خویش در معانی واحوال، موجوداتی از جنس گوشت و پوست و استخوان بودند. انواع غرائز و عادتها و روحیات در آنها بود. در عرفان، همهاش معانی آسمانی و اهورایی نبود، انبوهی عناصر حقیر زمینی نیز در تاریخ عرفان نفوذ وجریان دارد.

    فرهنگ و ادب و دانش ایرانـی بیش از اینکه با روالها و روتینها توسعه پیدا بکند از«خلاف آمد عادت» طلب کام کرده است، با نقدها و بدعتها و پرسش افکنیها پیش رفته است. وقتی تکههایی از عادات و قواعد شکسته شده است، گشایشی روی داده است و معانی شمسیه عیان و بیان شده است. زلف پریشان شمس از عوامزدگی سر برتافت. در او زشتی و زیبایی         خوبی و بدی، و کفر و ایمان دست همدیگر را میگیرند. در شمس، مسرت هست و شادیای که از درون میجوشد. در شمس تمنای زندگی هست. زیستن با مردمان و در همان حال فرد بودن و فرد ماندن هست. نوعی الهیات انسانگرا هست. اگر انسانی حضور نداشته باشد تا با متون سخن بگوید چیزی از آنها نمیچکد. مهم وضعیت خود آدمی است. مهم این است که ما چگونه به تجربههای مان معنا بدهیم. در شمس پارههایی از نقدهای دینداری و مسلمانی است و معنای انسان دوستی و صلح است. شمس موجودی «بی در کجا»ست.

 

کلید واژه ها: عرفان، عقلانیت مدرن، شرایط پس مدرن، شکل و محتوا، عرف زمان شمس معانی شمسیه

1.کسوف

    چرا از کسوف شمس سخن میگوییم؟ چون عقلانیت مدرن در همان حال که خود نور جدید در جمع محیط بشریت است برای توضیح و تفسیر عالم و آدم و تغییر آن و بهبود بخشیدن به شرایط بشری و تقلیل مرارتها، حجابی نیز هست میان ما و سنتهای کهن عرفانی. مارتین بوبر از اختفای الهی در دنیای جدید بحث کرد(Buber,1999). بسط انسانیت جدید با حس سوژگی و خویشکاری همراه است. میل به تصرف ذهنی و فنی در عالم و آدم دارد. این وضعیت مدرن چندان مناسب حس و حال عتیق عرفانی نیست. حس و حالی که در او تحیّر است و «صید بودن خوشتر از صیادی است» و دام تصرفات ذهنی خویش بگذاشتن است و دل دادن و به دام دلدار رفتن است. (تو مگر آیی و صید او شوی، دام بگذاری به دام او روی-دفتر 5). 

     بیشتر در دورة «مابعد مدرن» بود که میل به خواندن مولانا و شمس به طرز محسوسی رونق عمومی یافت. چون «وضعیت مدرن» عوض شد و شرایط پست مدرن جایگزین آن شد. «تو خود حجاب خودی حافظ، از میان برخیز». عقلانیت مدرن بنابه سرشت انتقادی خویش بعد از نقد سنتها فرصت پیداکرد تا به نقد خود  نیز بپردازد و از اینجا دورهای آغاز شد که مـدرنیتة مـتأخر یا دورة پست مـدرن مـینامیم. در مـدرنیـتة متقدم عمدتا روال کار بر اسطورهزدایی از دنیای قدیم بود. اما در دورة مابعد مدرن، نوبت به شالودهزدایی از اسطورههای ساخته شده در دنیای مدرن نیز می رسد؛ مثل «اسطورة پیشرفت» که دیگر آن هیمنة پیشین را ندارد. دیگر منطقی نمینماید که هرچه را متعلق به گذشته است دور بریزیم، به حاشیه زندگی برانیم ویا به حوزة خاموش خصوصی تبعید کنیم.

     علم پسامدرن نیز علمی پسانرمال هست. همهاش از شکاکیت و بی طرفی و روشمندی و دقت و عینیت دم نمیزند و میل به فهمهایی کیفی، میل به پدیدارشناسی و تعویق احکام ذهنی (اپوخه) و هم گراییهای میان رشتهای و غیر دیسیپلینی در مجموعة دانش بشری دارد. این است که  در مدرنیتة متأخر، متون کهن مورد توجه واقع می شود اما نه به وجه شرق شناسانه، که در دنیای مدرن رایج بود، بلکه با جدیت و علاقه و همدلی زیباشناختی و معنا جویانة بیشتر، که یک میل شایع در شرایط پس مدرن است. اینجاست که مردم به خواندن مثنوی و شمس اشتیاق نوستالژیک پیدا میکنند و شمس با یک دنیا حس حسرت محل توجه در حوزة عمومی میشود. به تعبیر دانیل هرویو لژه جامعه شناس دین فرانسوی، انسانیت در وضعیت مدرن دچار نوعی نسیان جمعی نسبت به امر الهی می شود ولی رفته رفته که شرایط پست مدرن به وجود میآید گروه گروه مردمان حتی در اروپا به صورت قومیتهای مذهبی در پی حافظه و خاطره میروند و معانی گذشته به مثابه زنجیرهای از حافظههای خُرد اقتضایی اهمیت مییابند (فراستخواه، 1394). بدین معنا رویدادی مثل شمس- مولانا همچون تکهای درخشان از حافظه ادبی و معنایی وزیباشناختی و بارقه ای از خاطرات عرفانی ما باردیگر شکوه و احتشام پیدا میکند.

      شاید از تیزبینترین آینده پژوهان در دهه 70 و80 قرن بیست، والاس کاکیس وهمکاران بودند کـه در کانادا از سناریوهای آینده بـحث کردند. آنها در مـقایسه با سناریوی ولخرجی (کار کمتر با مصرف بیشتر1)، سناریوی پرخرجی (کار بیشتر با مصرف بیشتر2) و حتی سناریوی مقتصدانة «کار بیشتر با کمترین منابع»، از آیندهای سخن گفتند که ممکن است در او  مردمان، درپی یک زندگی «مابعد مقتصدانه» بشوند: «کمتر کارکن، با کمترین منابع تا بتوانی به کارهای دیگرت بپردازی»3 (Valaskakis et al, 1982). این همان چیزی است که نشانههایی از آن را در گرایشهای عرفانی برخی گروههای جماعتی میبینیم که به جای دوندگیهای زیاد کاری، به اوقات فراغت خویش میافزایند و بخش مهمی از آن را به امور معنوی و احوال درونی اختصاص میدهند.

 

2.دیالکتیک شکل و محتوا

     اما رجوع مجدد به عرفان، در درون خود با انواع ابهامات و تناقض نماها درگیر است. اگر بخواهیم نسبت امروزی خود را با شمس به زبان زیمل توضیح بدهیم، همان دیالکتیک شکل و محتواست (زیمل، ترجمه 1386؛ واﻧﺪﻧﺒﺮگ، ترجمه 1386، فریزبی، ترجمه 1386).

    محتوای معناجویی یا میل به معناسازی که در اجتماع امروزی و انسان امروزی پس از انواع سرخوردگیهای دنیای مدرن مثل جنگ جهانی،4 ماشینیسم، پیامدهای صنعتی شدن نابرابـریها، بحرانهای اخلاقی و معنوی و اجتماعی و .... باز جنبیده است زمینه برای رجوع مجدد به میراثهای سنت و عرفان را به وجود میآورد. هم محققان عالَم به بررسی شمس روی آوردهاند5 و هم مردم کوچه و بازار به خواندن او.6 محتوای زیست ما در پی تجربههای درونی و معنایی است اما این معنا خواهی نمیتواند بدون شکل ادامه پیدا بکند. هیچ تجربهای در خلأ روی نمیدهد و دست کم برای ادامه تجربههای بیتعیّنِ خود، احساس نیاز به فضاها و به سنتهایی میکنیم که به این تجربههای بیتعین ما تعین ببخشد و شکل وشمایل بدهد. در اینجاست که به سراغ متون کهن و به سنتهـای عرفانی و به سـراغ شمس و مولانا میرویم «اصل دین ای خواجه روزن کردن است» (مثنوی، دفترسوم). وقتی در فضای مقالات شمس دیوان شمس و مثنوی هستیم؛ روزنی گشوده میشود، فضایی نمادین و معنایی در دسترس ما قرار میگیرد که به ما امکان عمل تفسیری میدهد

     سنتی هست که در آن دست به تجربههای تازه بزنیم، جماعتی معنادار و نافذ هست که در او حضور پیدا بکنیم، گویا در یک بازی شعفانگیز جمعی یا در یک همسرایی گوشنواز شرکت میجوییم و با آواها هم آوازی میکنیم. نمادها، تمثیلها، معانی وخاطرات همه برای ما مشحون از بشارت و دعوتاند و میتوانیم در چنین فضایی آن محتویات نیاز روحی و معنوی خویش را دنبال بکنیم و امکان تجربههای شخصی به دست میآوریم.

    اما شکل متـون و مراجـع تصوف و عرفان نمیتوانـد بازنمـایی کنندة همـه پویایـیها و تنشهایی باشد که در دنیای درون ما و در محتوا جریان دارد. محتوا از یکسو نمیتواند به شکل تحویل شود و تقلیل یابد و از سوی دیگر بیشکل نیز نمیتواند به نحو پایداری باقی بماند و تداوم پیدا بکند و این همان سیر جدالی و دیالکتیکی شکل و محتوا در بیان زیملی آن است. آنچه نیز اندکی پیشتر از بیان مولوی آوردیم یعنی آن عملِ «روزن کردن» در دین و مناسک به این سادگی نیست و همواره با مناقشات و تشنجاتی در چارچوبهای شریعت همراه بوده است. خود شمس هم به دلیل پویاییهای درونیاش با این اشکال رسمی و تاریخی عرفان مشکل داشت و میگفت اینها همه پوشاننده دلاند (شمس،1385: 779-778). «عشق خران جو به جو، تا لب دریای هو / کهنه خران کو به کو، اسکی بَبُج کیمدهوار»، «نوبت کهنه فروشان در گذشت، نوفروشانیم و این بازار ماست» (دیوان شمس، غزل 1132 و 424) و به همین سبب با انواع مخالفتها و طردها و آزارها حتی در جرگه مریدان مولوی مواجه شد. یکی دوبار از سر استیصال و به قهر آنها را و قونیه را ترک گفت و مهاجرت کرد و عاقبت نیز در غربت و عسرت درگذشت و یا بنا به اقوال نیازمودة دیگری، اصولا به دست همین دراویش کشته شد.

 

3.شمس بدون شمس

    هرنوع رجوع به شمس یا عرفان در دنیای امروز، بازگشت به همان شمس واقعا موجود تاریخی یا عرفان تاریخی نیست. آن تاریخ حقیقتاً به پایان رسیده است. اگر امروز کسی حتی در فضای مابعد مدرن (وبه طریق اولی با نگاه مدرن) از عرفان میگوید و یا از شمس سخن میگوید بهتر است بگوییم این در حقیقت، سخن گفتن از عرفان بدون عرفان، و از شمس بدون شمس است. ارجاع همدلانة پست مدرن به دین، به چیزی غیر از دین در دورة تاریخی اوست چون آن تاریخ حقیقتا سپری شده است؛ با همه آفاق و الگوها وجهان شناسیها و انسان شناسیها و ارزشها و ساختارهایش. خیلیها مثل لویناس7(دیویس، ترجمه 1386 و علیا 1388) و دریدا در دنیای پسامدرن شوق تحسّرآمیزی به معانی دینی ابراز داشتهاند، اما کاپوتو که نیایشها و گریههای دریدا را به رشته تحریر درآورده و کتاب کرده است (Caputo,1997) عنوان فرعی کتاب خویش را چنین گذاشته است: «دین بدون دین». یعنی آنگاه که انسان پسامدرن نوعی دل نگرانی مبهمی معطوف به مضامین دینی دارد باز هم نوعا در او تمایلی برای عبور از «شالوده دین» یا صورتی از تصرفات ذهنی و تجربی در ساختارهای سنتی و تاریخی دین پنهان شده است (فراستخواه، 1390).

     در گذشته عرفان و شمس و مولانا بـرای اهل طریـق و اهل سلـوک یک مرجـع تلـقـی میشد اما امروز برای علاقهمندترین افراد به شمس و مولانا و عرفان، همة اینها نه بسان یک مرجع بلکه در حدّ یک منبع تلقی میشوند. به تفاوت میان مرجع حجّیّت8 با منبع9 استفاده و یا منبع مصرف فکری وروحی توجه داشته باشیم. چرا شمس در گذشته، مرجع حجّیّت برای مریدان و سالکان بود اما امروز فقط یک منبع معرفت و منبع معنا برای مشتاقان است؟ برای اینکه دنیای امروز در دورانی پس از انواع گسستهای معرفت شناختی نسبت به دنیای شمس و مولانا به عرصه رسیده است. در دنیای امروز، چیزهایی هست که این دنیا را با دنیای گذشته به لحاظ مـاهوی متفاوت مـیکنـد، چیزهـایی مثل عقلانیـت، نقـد، پلورالیسم مـعرفتی و مرکززدایی از فکر. چیزهایی مانند هرمنوتیک، تحلیل گفتمان، پسا ساختارگرایی و شالودهزدایی که همه از مشخصات دنیای امروزاند. هرکس که در این جغرافیای مدرن یا مابعد مدرن زندگی میکند و نفَس میکشد، کم و بیش میل به سنجشگری عقلانی و تجربی دارد. ممکن است بخواهد در آن واحد از چند منبع معرفتی موازی مثل علم و فلسفه و عرفان و دین استفاده بکند، دعاوی مختلف را با هم بسنجد و به بوته نقد بنهد. بنابراین آنچه او از شمس و مـولانا میخواند فقط منبعی از دادهها و دعاوی و معانی در کنار سایر دادهها و دعاوی و معانی است. او مایل است پس از دریافت این دادهها، آنها را پردازش کند، به محکهای مختلف عقلانی یا پراگماتیستی بزند، داوری بکند واز حاصل استنباط خود هرطور خواست بهرهای در زندگی بگیرد. بنابراین انسان امروزی، که خود را فاعل شناسای عالَم و کارگزار آن میداند، آن گاه نیز که میخواهد به شمس مراجعه کند، این هرچه هم مشتقانه و صمیمانه باشد، لاجرم مراجعه ای اقتضایی، گزینشی و حسب حال است.

 

4.فاصلة ما با شمس

     ما با شمس از چند جهت فاصله داریم. فاصله های معرفت شناختی و پارادایمی در سطور پیش تاحدی بیان شد. یک فاصلة دیگر ما با شمس، فاصلة عرفی است. ارزشها و هنجارهای عرفی امروز تاحد زیادی با عرف زمان شمس تفاوت دارد. خیلی خیلی تغییر کرده است. امروز هر مرد معمولی میداند که همسرش یک انسان تمام است با همه آزادیها و حقوق یک فرد. در نتیجه نیازی نیست تا کسی به درجات بالای معرفت و چه رسد مراتب عالی عرفان و معنویت برسد تا بفهمد که خانم او میتواند با دوستانش به گردش برود. اما در دورهای که شمس و مولانا میزیستند چنین عرفی وجود نداشت. مردسالاری بود و فرهنگ مذکر بود و این ناخودآگاه بر آنها نیز سایهانداز است.

     چنانکه مولانا به رغم میل کیمیا (دختر بیست وپنج ساله همسر دومش)، او را با آن همه تفاوت سنی فاحش به عقد شمس پیرمرد شصت ساله میآورد و شمس کامل تبریزی، این عارف طائر شیدا نیز نه تنها او را به حجله میبرد بلکه حتی به رسم زمانه، اصرار به پرده نشینی او دارد و از یک بار رفتن زن جوان خویش به گردش چنان بر میآشوبد و اتفاقات مـرمـوزی میافتد که دختر نگونبخت، در چند روز با مرض سختی، جان خود را از دست میدهد. مریدان نه تنها این را بر شمس خرده نمیگیرند بلکه در تاریخ نگاری سنتی عرفان و تصوف ما که پر از مناقب نویسی و اغراق و افسانهپردازی و خرق وکرامات سازی است10 بیماری دردناک و مرگ غیر منتظره کیمیا، به طور ضمنی گویا مکافات ناخرسندی شمس از او نیز تلقی شده است. جزئیات این واقعه هرچه بود، چه تندخویی و زن آزاری شمس، و چه اصرار کیمیا بر جدایی از این ازدواج ناخواسته و نهایتا قصة طلاق (مقایسه کنید دو نوع تفسیر را: قدس،1383 و موحد، 1387)، به هرصورت با عرف معمول مردم متوسط الحال امروزی فاصله دارد.

       اینها چیز عجیبی نیست و شمس را از شمس بودن به مثابه پدید نادر در قله عرفان و ادب ساقط نمیکند. هرچه بود شمس محاط به فرهنگ مردسالار در زمینه اجتماعی و زمانش بود «از زن شیخی نه آید، زن را همان پس کار ودوک خود» (شمس،1385) هم شمس و هم مرید سیـنـه چاکـش مـولوی، زن را از جنـس نفس و دارای سـطـح پـایینـی از مـراتـب وجــود میدانستند: «نفس، طبع زن دارد، بلکه خود زن طبع نفس دارد. شاوروهن و خالفوهن. یا رسول الله میفرمودی که مشورت کنید. خاصه در کاری که منفعت و مضرّت آن عام باشد. اکنون اگر مردی نیـابیم با او مشـورت کنیـم، آنجـا زنان بـاشـد، چـون کنـیـم؟ میفرماید که با ایشان مشورت کنید هر چه گویند ضد آن بکنید. (شمس،1385: 287).

     مـثال دیگـر از فاصله عرفی فرهنگ مدنی امروز با فرهنگ دوران شمس این است که در عرف جدید پداگوژیک و تعلیم و تربیت، کاربرد خشونت مدتهاست یک امر ناهنجاری تلقی میشود اما شمس حسب فضاهای و زمینه فرهنگی خویش که اتفاقا قرنها بعد از او نیز دیرپا و دیر زی بود، فلک زدن کودکان را لازم میدید و حتی چنان از تنبیه بدنی کودکی در دوره معلمی و مکتب داری خویـش به طـول و عرض فراوان سخـن میگوید که تـو گویی قهرمان حماسی.

     ایران زمین از نبرد خویش با سپاه توران روایت میکند و رجز میخواند. میگوید: «... با پدر و مادرش شرط کردم که اگر دست شکسته بر شما آید هیچ تغیری نکنید ... یک سیلیش زدم طپانچهای که بر زمین افتاد و دیگری. و مویش را پاره پاره کردم، و همه برکندم و دستهاش بخاییدم که خون روان شد، بستمش در فلق!..... برداشتش حمال و به خانه بردند. تا هفتهای از خانه برون نیامد.... بعد از آن چوب را در آب نهادم. ... در فلق کشیدندش. ... چوب برداشتم و خود زدمش. چهارم چوب. پوست پای او با چوب برخاست. چیزی از دل من فروبرید، فروافتاد ...» (شمس،1385: 291-294).

     اینجا در صدد نقد عرفان نیستیم که البته در جای خود و با روشهای صحیح کاری لازم است. عرفان باب بزرگی از معارف بشری است اما هاله قداست و رازوارگی و اسطورهسازی ضخیمی بر او هست و بسی غلط انـداز است. عیـار نقد است تا نشان بدهد عارفان با هـمه اوج گیریهای خویش در معانی و احوال، موجوداتی از جنس گوشت و پوست و استخوان بودند. انواع غرائز و عادتها و روحیات در آنها بود. مریدان شان بر سر اینکه کدامیک از بزرگان عرفان سجاده بر آب میاندازد و کدام بر هوا، باهم اختلاف میکردند به نحوی که از مفاخرات ما و منی در زندگی روزمره مردمان بـیادعـا پیش پا افتادهتر است. میان نزدیکترین اطرافیان مولانا بر سر خاک خراسان و تبریز حسادت شدیـد بـود. چنانکـه خـود شمس از زبـان آنها مـیگوید چـگـونه «خـاک خراسان متابعت خاک تبـریز کنـد» (شمس،1385 736). کشاکشهای شهری و قومی در تاریخ این سرزمین علل تاریخی داشت. شمس که مثل هر فرد معمولی نسبت به شهر خود گرایش دارد و در میان «قوم ناهموار» (شمس،1385 :622) گرفتار آمده، یک طرف این کشاکشهاست. میگوید: «آن از خری خود گفته است که تبریزیان را خرگفته است. او چه دیده است... آنجا کسانی بودهاند که من کمترین ایشانم که بحر مرا برون انداخته است، همچنان که خاشاک از دریا به گوشهای افتد. چنینم، تا آنها چون باشند» (شمس،1385: 641).

    پس در عرفان، همهاش معانی آسمانی و اهورایی نبود، انبوهی عناصر حقیر زمینی در عرفان وول وول میخوردند. بخشی از مشکلات شمس نیز به سبب مخالفت او با آلودگیهای مرسوم خانقاهی مثل دروغ و دغل و مصرف حشیش و سوء رفتارهای جنسی و غلام بارگی در میان دراویش (موحد،1387: 103-138) افزون بر شطحیات او که «در خانقاه طاقت من ندارند، در مدرسه از بحث من دیوانه شوند» (شمس،1385: 737) و تلخ زبانیها و تندخوییهای او که در جای جای مقالاتش عیان است.

 

5.در خلاف آمد عادت، بطلب کام!

    ادب، دانـش ومـعرفت، بیش از اینکه بـا روالها و روتینها بسط و توسعه پیدا بکند از«خلاف آمد عادت» طلب کام کرده است، با نقدها و بداعتها و نوآوریها و تکرویها و به خرق، اجماع و گذر از مرزهای مألوف و در اثنای شطحیات و پرسش افکنیها پیش رفته است و شکوفا شده است. اگر از تاریخ فرهنگ ما حکیم فردوسی، زکریای رازی، خیام، ابن سینا و حلاج و بایزید بسطامی و شمس و مولوی و حافظ و نیما و فروغ و شاملو را برداریم، انصافا فقط دوازده نفر به معنای حساب عددی کم نمیشود، بـلکه ماهـیت و سرشت یـک فرهنگ از او بـازستانـده میشود، تو گویـی میخواهیـم حرکـت و خاصیـت را از امـری روان سلـب مـیکنیم. اینها مثالهایی بودند که هیچ کدام بنابر عادت ِمرسوم کار نکردند و تکههایی از عادات و قواعد را بشکستند. پس فرهنگ و ادب و دانش ایرانی اگر هنوز هویتی دارد و باقی است بیگمان، کسب جمعیت از این زلفهای پریشان کرده است.

 

6. زلف پریشان شمس

   زلف پریشان شمس بـود که از عوامزدگی مستولی بر فضای غالب نخبگان سر برتافت   «مرا در این عالم با این عوام هیچ کاری نیست. برای ایشان نیامدهام» (شمس،1385: 82). در شمس؛ زشتی و زیبایی، خوبی و بدی، و کفر و ایمان دست همدیگر میگیرند. تو گویی شمس به عنوان یک انسان، خود را باهمه آنچه هست پذیرفته است: «مولانا را جمال خوب است و مرا جمالی هست وزشتی هست..» (شمس،1385: 74)، برای همین است که در شمس، امید و اطمینان و مسرت باطنی هست و شادی ای هست که از درون میجوشد: «در اندرون من بشارتی هست... ما را آن گشاد اندرون میبیاید» (شمس،1385: 610)، «خوشی من از نهاد من، رنج من هم از نهاد من» (شمس،1385: 756). حس و حال شور و شادی درونی است که از او وجد و سماع بر میخیزد و از شالودههای فتوایی عبور میکند. پریشانی شمس است که کتمان نمیدارد اگر موسیقی بر او مثل وحـی ناطق مـیبارد و نوای چـنگ، قـران فـارسـی میشود و او سجادهنشین باوقاری را بازیچه کودکان کوی میکند: «در دست همیشه مصحفم بود، وز عشق گرفتهام چغانه؛ اندر دهنی که بود تسبیح، شعر است و دوبیتی و ترانه» (دیوان شمس، غزل 2351).

    در شمس تمنای زندگی هست، حتی اگر شده باشد با نقد حدیثی منقول از پیامبر!: «مرا از این حدیث عجب میآید که الدنیا سجن المؤمن، که هیچ سجن ندیدم، همه خوشی دیدم همه عزت دیدم، همه دولت دیدم. زهی من!... چندین گاه خویشتن را نمیشناختم11 زهی عزت و بزرگـی» (شمس، 1385: 317). چـه نزدیـک است شمس در ایـن ملاحـظـه صمیـمـانه و بیشائبة خویش با حقیقت وجود شریف پیامبر. در شمس زیستن با مردمان و در همان حال فرد بودن و فرد ماندن هست: «در خلوت مباش و فرد باش... زن بخواه و مجرد باش» (شمس،1385: 721). این یک ظرفیت عالی از عرفان اجتماعی و عرفان زندگی و عرفان مثبت است. با معناست

 که آن دیدار نخست شمس با مولانا نیز در عرصه عمومی روی داد؛ در حوالی بازار قونیه که محل عبور روزانه مولوی بود و در مکانی که معمولا او وهمراهـان مـینشستنـد و صحبـت میکردند.

     از شمس بر ما، اخگرهایی معنایی از الهیات انسانگرا برمیجهد: «چه سزا گفتن باشد که خدا هست، تو هستی حاصل کن، خود را اثبات کن... گفت خدا یکی است، گفتم اکنون تو را چه؟ چون تو در عالم تفرقهای» (شمس،1385: 259،280،688). «تو را از قِدَم عالم چه؟ تو قِدَم خویش را معلوم کن، شناخت خدا عمیق است، ای احمق! عمیق تویی، اگر عمیقی هست تویی» (شمس،1385: 221).

      در این خلاف آمد عادت، قرآن و حدیث و سخنان بزرگان به یک سو، و سخن خود انسان به یک سوی دیگر ماجراست. اگر انسانی حضور نداشته باشد و سَرَکی نکشد و قامت ذهن وضمیر برنیفرازد که با این متون سخن بگوید چیزی از آنها نمیچکد. اینجا مراد شمس، فرد فرد انسانهاست: «هله این...کلام مبارک اوست. تو کیستی؟ از آن تو چیست؟ این احادیث حق است و پرحکمت، و این دگر اشارت بزرگان است. از آن تو کدام است؟» (شمس،1385: 72). اوج الهیات تنزیهی: «که او اکبر است از آن همه تصورها... اگر چه تصور نبی است و مرسل و اولوالعزم» (شمس،1385: 647-648).

    در الهیات انسانگرا، مهـم وضعیت خود آدمی است. گاه بیان شمس بغایت شطحیگون میشود و زلف، پریشان: «مرا رسالة محمد رسول الله سود ندارد، مرا رسالة خود باید» (شمس،1385: 270). بلی مهم سودای سر ماست و معنا بخشیدن ما به تجربههای مان هست. اگر جوششی و جنبشی در ما نیست پیامبر نیز با همه صفای باطن و سرّ سخن، دربارة ما کاری چه تواند بکند. اما اگر سودای سر ما بالاست و سوزی و نیازی هست، ابلیس نیز و همه غرائز و حالات بشری ما و همه تعارضهای ما، بخشی از طرح رهایی و تعالی ما میشود.

      در قصه آفرینش، خداوند آدم وحوا را آفرید و گفت بخرامید (واین یعنی زندگی). آن گاه گفت اما به این درخت نزدیک نشوید و شیطان آغاز به وسوسه کرد (واین نیز یعنی زندگی). شیطان چیست واز کجا آمد؟ جز اینکه بخشی از یک طرح بزرگ است. آن رویدادهای وجودی که آدمی را به کمال میرساند از متن همین وسوسه ها به وقوع میپیوندد. اگر صحنه هنرمندی هست، شیطان نیز در او شرکت دارد. غرائز و افکار و تردیدها و نافرمانیها بخشی از موجود باارزشی است که انسان مینامیم. سرانجام باز خداوند فرمود اکنون که وسوسه شدید و گناه را و میل را و سرپیچی را تجربه کردید و حالیا همی شوقی به بالا دارید، پس بیایید (و این نیز یعنی زندگی).

     خیر و شر دست همدیگر میگیرند. ببینید روایت شمس پریشان حال از شیطان را: «در بادیه چون پای آن مرد از خار مغیلان بشکست، قافله رفته، در آن حالت نومیدی، دید آینده از دور میآید ... پای در هم پیوست و او را به کاروان رسانید. گفت ... تو کیستی که این همه فضیلت تو راست؟ .... گفت من ابلیسم که کودکان در کتابها میخوانند انّ علیک لعنتی. کسی که در ابلیس اعتقاد در میبندد وبه اعتقاد بدو مینگرد چنین به مراد میرسد و آن که در پیامبر بی اعتقاد مینگرد به عکس وخواری گمراه میشود، همچو ابوجهل.» (شمس،1385: 265). پس از نظر شمس مهم وضعیت انسان ورویکرد اوست. مهم این است که ما چگونه به تجربههای مان معنا بدهیم.

     در شمس پارههایی از نقدهای دینداری و مسلمانی است و معنای انسان دوستی و صلح است: «آخر سنگ پرست را بد میگویی که روی سوی سنگی یا دیواری نقشین کرده است تو هم رو به دیواری میکنی. پس این رمزی است که گفته است محمـد علیه السلام، تو فهـم نمیکنی. چون این کعبه را از میان برداری، سجدة ایشان به سوی دل همدیگر باشد، سجده آن بر دل این، سجدة این بر دل آن» (شمس،1385: 100-101). القصه شمس به تعبیری که من از ادوارد سعید در زندگی نامه خود نوشت او وام میگیرم (Said,1999)، حقیقتا موجودی «بی در کجا» ست. چنانکه عاشق دلباختهاش مولانا او را به این وصف میخواند: زهی عنقای ربانی شهنشه شمس تبریزی، که او شمسی است نی شرقی و نی غربی و «نی در جا» (دیوان شمس، غزل 64).

 

 

پی نوشت ها

 

1. do less with more

2. do more with more

3. Doing less with less and doing something else

4ـ آنه ماری شیمل میگوید اگر مولانا نبود چطور میتوانستیم فجایع و پیامدهای جنگ جهانی دوم را تحمل بکنیم. برای بحث شیمل دربارة شمس بنگرید به: شیمل،ترجمه 1367

 5ـ همچون نیکلسون، شیمل، ادوارد وینیفیلد، آرتور آربری، فرانکلین لوئیس، ویلیام چیتیک  یوهان کریستوف بورگل، فروزانفر، زرین کوب و موحد.

6ـ برای نمونه گزارشی دربارة فروش چند صد هزار نسخهای آثار مربوط به مولانا و انواع رکوردها و نیز اقبال عامه پسند به این نوع آثار در ایالات متحده بنگرید به:

 http://sale2002.persianblog.ir/post/76/              

 7ـ لویناس، اخلاق را شنیدن صدای دیگری میداند؛ چه دیگری انسانی یا هر جاندار دیگر. درحقیقت به بیان لویناس یک به کلی دیگری«The wholly other» هست که در اثنای روابط پرشر و شور ما، به دوست داشتن دیگری دعوت میکند بدون اینکه اجباری در میان باشد. ما آزادیم که این دعوت را اجابت کنیم و آن دیگری را دوست بداریم، یا به اقتضای محرکها و پاسخها با دیگران مقابله به مثل، یا ناهمدلی ویا حتی بدرفتاری بکنیم. اما همچنان صدای خفیف و حزین دیگری در عمق دل و جان ما و سـرّ وجـدان مـُا بـه گـوش میرسد. خدای متعال یک بیان استعلایی از این «به کلی دیگری» است.

 

 8. Reference Authority

9. Resource

10ـ از اسرارالتوحید ابوسعید تا تذکره الاولیای عطار و مناقب اوحد الدین کرمانی و شیخ احمد جام و افلاکی.

11ـ خویشتن نشناخت مسکین آدمی. از فزونی آمد و شد در کمی (مثنوی، دفتر سوم).

 

منابع

 

1. دیویس، کالین(ترجمه 1386). درآمدی بر اندیشه لویناس. ترجمه مسعود علیا. تهران موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران.

2. زﻳﻤﻞ، ﮔﺌﻮرگ(1386). ﻣﻘﺎﻻﺗﻲ درﺑﺎرة ﺗﻔﺴﻴﺮ در ﻋﻠﻢ اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ. ﺗﺮﺟﻤﻪ ﺷﻬﻨﺎز ﻣﺴﻤﻲ ﭘﺮﺳﺖ. ﺗﻬـﺮان: ﺷﺮﻛﺖ ﺳﻬﺎﻣﻲ اﻧﺘﺸﺎر.

3. شمس الدین محمد تبریزی (1385). مقالات شمس تبریزی. تصحیح وتعلیق محمد علی موحد. تهران: خوارزمی.

4. شیمل، آنه ماری(ترجمه 1367). شکوه شمس، سیری در آثار و افکار مولانا جلال الدین رومی، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.

5. علیا، مسعود(1388). کشف دیگری همراه با لویناس. تهران: نشر نی.

6. و فراستخواه، مقصود(1390). ساخت اجتماعی دینورزی. گروه جامعهشناسی دین، انجمن جامعه شناسی ایران، 10 مرداد 1390. http://www.isa.org.ir/session-report/3878

7. ﻓﺮﻳﺰﺑﻲ، دﻳﻮﻳﺪ(1386). ﮔﺌﻮرگ زﻳﻤﻞ. ﺗﺮﺟﻤﺔ ﺷﻬﻨﺎز ﻣﺴﻤﻲ ﭘﺮﺳﺖ. ﺗﻬﺮان: ﻗﻘﻨﻮس.

8. قدس، سعیده( 1383).کیمیا خاتون؛ داستانی از شبستان مولانا. تهران : نشر چشمه

9. موحد، محمد علی(1387).باغ سبز عشق. تهران: کارنامه.

10. موحد، محمد علی(1385) تصحیح وتعلیق مقالات شمس تبریزی. تهران: خوارزمی.

11. واﻧﺪﻧﺒﺮگ، ﻓﺮدرﻳﻚ.(1386). ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺷﻨﺎﺳﻲ ﺟﻮرج زﻳﻤـﻞ. ترجمة ﻋﺒﺪاﻟﺤﺴـﻴﻦ ﻧﻴـﻚ ﮔﻬـﺮ. ﺗﻬـﺮان: ﺗﻮﺗﻴﺎ.

12.Buber,M.(1999).Eclips of God. Us: Greenwood Press.

13.Caputo, J. D.(1997). The Prayer and Tears of J. Derrida;Religion  Without R. Religion. Bloomington,Indiana University Press.

14.Said, Edward W. Out of Place: a Memoir. New York: Knopf, 1999.

15.Valaskakis, Kimon; Lambert Gardiner, W. and Sindell, Peter(1982). The Management of Time in a Conserver Society. Montreal: GAMMA

فایل پی دی اف را از اینجا دریافت فرمایید

تأملی در پروتستان دینی


خلاصه ای از  یادداشت مقصود فراستخواه با عنوان «مقایسه ای مجمل میان پروتستان اسلامی در ایران وپروتستان مسیحی در غرب»، در  مهرنامه 52، سال هشتم، تیر96، 177-180.


این یادداشت به مناسبت پانصدمین سال جنبش اعتراض دینی در دنیای مسیحیت یعنی پروتستان مسیحی نوشته شده است. اصلی ترین مباحث این یادداشت بدین قرارند:

1. پروتستان مسیحی، یک از بسیار بود.

ساخته شدن اروپای جدید حاصل کوشش ها وکنش های متنوع متفکران ومنتقدان و  کنشگران اجتماعی و شهری و اقتصادی و فرهنگی و جنبش های فکری و دینی از اواخر قرون وسطا ودوره رنسانس و بعد ِ آن بود که پروتستان مسیحی نیز فقط یکی از این تنوعات به شمار می آید . کنش پروتستانی در اروپا در میان دریایی مواج از تحولات وکنش های متنوع دیگر بر آمد وپیش رفت. برعکس ایران که ترکیب متعادل و هم افزاینده ای از «پروتست دینی» در یک سو،   با  «پروژۀ  توسعه اجتماعی واقتصادی و سیاسی وفرهنگی ایران» در سوی دیگر نداشتیم. جامعه تنها با پروتست دینی در هوا پیش نمی رود ونیاز به هم افزایی با انواع کنش های دیگر دارد. پروژۀ نواندیشی وبازاندیشی دینی لازم است  با پروژۀ بزرگتر یعنی «مسألۀ ایران و توسعه ایران ومحافظت از ایران» همزمان بشود  وموزون ومیزان بشود نه از آن عقب بماند ونه از آن جلو بیفتد. 

2. پروتستان مسیحی چه بود؟

 پروتستان مسیحی اقدامی اعتراضی بود با استناد به دلایل درون دینی در برابر دستگاه رسمی متولی مسیحیت آن دوره. دستگاه، قداستِ متن را به قداست خود تسرّی می داد، آمرزش می فروخت، آلوده به فساد و دچار تفرعن شده بود، در جاهایی رسما تفتیش عقاید می کرد، حتی از رئیس دانشگاهی مثل هاس در پراگ. در میدان اروپای آن روز،  طبقات متوسطی می زیستند و سبک زندگی خود را می خواستند  ولی کلیسای رسمی آن زمان، آنان را محدود کرده بود. گروه های تحصیلکرده مؤمنی بودند که می خواستند خودشان حق داشته باشند متن دینی شان را بخوانند وبفهمند. هم لوتر و هم کالون وهم زوینگلی تحصیلکرده دانشگاه بودند؛ لوتر در هنر و الهیات، کالون در حقوق والهیات و زوینگلی در دانشگاه های وین وبازل. مسیحیانی که از تنگ شدن منطقه فراغ دینی خسته شده بودند. کلیسا با انواع زواید، این منطقه را محدود ومحدود می کرد وبه تعبیری که از زبان زوینگلی بیان شده است واجباتی مقرر شده بود که کتاب مقدس نیز نمی خواست. در میدان اروپای آن زمان،  کشیشانی هم بودند که نمی خواستند لباس خاصی بالاجبار بر تن کنند. ذهنیت اجتماعی از تفرعن در این دستگاه رسمی و از امتیازاتش آزرده وعصبی شده بود. عمل پروتست دینی در اروپای مسیحی آن دوره در چنین میدانی پیش رفت.

3. عناصر اصلی دعوت پروتستان مسیحی کدام ها بودند؟ وچه دستاوردهایی داشت؟

آغازش با چهار «تنها»(sola) از سوی لوتر بود: 1.تنها ایمان، 2.تنها بخشش، 3.تنها کتاب، 4.تنها مسیح.  نجات ورستگاری از طریق اعمال شرعی به دست نمی آید  بلکه موکول به ایمان درونی با چشم دوختن به لطف ورحمت وفیض جاری ورحمانیت عام  الهی است. اجابت دعوت حق با کار وتولید ومفید شدن برای خلایق  است نه با انجام صوری مناسک. پروتستانها چرخش از رجال دین به متن دین را می خواستند. نه بدین معنا که عالمان دینی نفی شوند بلکه مقدس ومطلق تلقی نشوند. تفسیر متن در انحصار متولیان رسمی نباشد. عرش خدا در قلب مؤمن است و کلیسا اجتماع مؤمنان است. «خود کشیشی» به معنای نفی عالمان دینی نبود بلکه تقدس زدایی از شروح و آرا واحکام آنها بود  وگرنه خود پروتستانها در کلیساهای شان  پاستورها  ومجتهدین (دکترها) دارند که برای اجتماع مؤمنان خدمات دینی ارائه می کنند. مشکل دیگری که  پروتستانها احساس می کردند این بود که منطقۀ دین شایسته نیست گسترش حداکثری پیدا کند ودایره تقدس از خدا و مسیح وانجیل وبرخی مناسک اصلی،  به مریم وقدیسین و انواع مناسک و حتی متولیان رسمی و دستگاه عریض وطویلی برای کنترل ذهن وبدن مؤمنان برسد. از مهم ترین دستاوردهای پروتست در عالم مسیحی گشودن افقها وراه ها و   واداشتن کلیسای رسمی به اصلاحات و شوراهایی همچون ترنت بود که اگر این اعتراضات وهزینه ها نمی شد بعید بود تا مدتهای مدید این اصلاحات درون کلیسای مسیحی اتفاق بیفتد. دعوت پروتستانی حق الله را به ایمان درونی محوّل کرد وحق الناس را اهمیت داد. قانون ارتداد نداشت وبقیه قضایا.

 4. دعوت پروتستانی چه خطاها و معرض های تازه به بار آورد؟

1. کاتالیست سرمایه داری وسیاهی لشگر آن شد. ذیلی بر عقلانیت ابزاری شد؛ این می توانست به فروکاسته شدن شأن تعالی بخش وروحی واخروی دین در نیاز به رستگاری آدمی بینجامید اما لزوما ودر همه موارد نیز این طور نشد انصافا پر سوز و گداز ترین الهیدانان لوتری دلباخته امر الهی و در همان حال انسان گرا وآزادی طلب ورهایی خواه در سنت پروتستانی به بار آمدند. 2. پروتستانتیسم در آن عصر فرقه سازی راه انداخت ولی جامعۀ اروپا آب کرّی بود برای حل شدن این قضیه وادامه مسیر توسعه. اگر پروژۀ بزرگ توسعه در اروپا نبود ممکن بود فرقه گرایی مذهبی آن را از بین ببرد. برای همین است که می گوییم در ایران باید پروژۀ نواندیشی واصلاحات دینی با کل پروژۀ ایران جفت وجور شود وهمزمانی وهمگرایی درونزا داشته باشد3. پروتست مسیحی در مواردی منشأ توجیه خشونت هایی شد که نمونه بارزش کالون بود وجمهوری دینی ژنو.  اما ظرفیت های مدنی در اروپا از عهده این مشکل هم برآمد. کالون از شهر اخراج شد. هیچ یک از این ها نتوانستند فرایند آزاد سازی و دموکراسی را در غرب  متوقف بکنند و از بین ببرند 4. پروتستانتیسم به یک طرف دعوا در جنگ های مذهبی اروپا تبدیل شد اما  عقلانیت اروپایی وهوشمندی جامعه با مذاکرات وستفالی 1648 ، این مشکل را مهار کرد و حوزه عمومی را نسبت به این یا آن مذهب استقلال بخشید. 5. پروتستانتیسم به ورطه بیگانگی های مذهبی افتاد مثلا دچار فوبیای یهودی شد با  خاطره به صلیب کشیده شدن مسیح. در عین حال الهیدان های لوتری مثل بونهافر نیز کم نبودند. او در برابر نازیها تا حد اعدام مقاومت کرد 6. زمینه های تقدیرگرایی را نیز که از تجربه های زیست لوتری برآمده بود انواع تفسیرهای متفاوت بعدی اندیشمندان پروتستانی رقیق کردند 7. اسطوره گناه نخستین بشر هم می توانست نوعی بدبینی  ذات باورانه به انسان به وجود بیاورد ولی دربارۀ آن هم روشنگری هایی شد. 8. دین خصوصی مسیحی در تجربه پروتستانی نیز بر اثر توسعه یافتگی جامعه اروپایی تحول یافت و  به انواع شکل های دین ورزی مدنی  وفرهنگی واجتماعی بسط پیداکرد  ومنشأ مشارکت شد 9. یک نقیصه مهمی در پروتستانتیسم(که منحصر به او هم نبود) مشکل «راز زدایی در امر دینی» بود. این راز زدایی، بگمانم تیغ دو دومی بود وهست که دست را نیز می بُرد. جهانی که خالی از اسرار  می شود  وتهی از معنا  وزیبایی می شود، برای بشر انواع مشکلات تازه به بار می آورد واین از تصرفات ذهنی و دنیویِ بی ضابطه در سرشت امر دینی  بود. تحویل الهیات به اخلاق و تقلیل یزدان شناسی به روان شناسی ومعرفت شناسی و احالۀ یکسرۀ انکشاف وتجلی الهی به اکتشاف وتجربه بشری چه بسا راه حل پایدار رضایتبخشی برای انسان وخصوصا جامعه انسانی نباشد. در امر دینی نوعی خود ارجاعی هست که نباید نادیده گرفته شود.

نتیجه:

کنش پروتستانی چه در عالم مسیحی وچه در عالم اسلامی ودر ایران از این قاعده متأسفانه مستثنا نیست که هر راه حلی، در عین حال که ممکن است مسائلی را ا کم وبیش رفع ورجوع بکند اما خود می تواند مسأله یا مسأله هایی تازه ایجاد بکندو مشکلاتی دیگر برای انسان وجامعه  پدید بیاورد. این بارگران امانت انسانی ماست که مدام باید طرح مسأله  وحل مسأله بکنیم.  راهی جز این نیست برای اینکه بر شرارت بالقوه در شرایط بشری خویش کم وبیش فائق بیاییم.

 

 

 

شهر ایرانی گندی شاپور چگونه حفظ شد ؛ یک قصه کوتاه

یک قصه تاریخی

آقایان لطفا اجازه بدهید دیپلماسیِ دولت ادامه پیدا بکند. بگذارید در سایۀ مذاکرۀ هوشمندانه و ارتباط مثبت با دنیا ، اقتصاد وفرهنگ وعلم و زندگی در این سرزمین عزیز رونق یابد. بگذارید ایران بماند.  قول وقرارهای بین المللی را محترم بشمارید وبه شکل آشکار وپنهان بازی های پرثمر را برهم نزنید. من برای این قصه ای تاریخی می آورم:

در فتحِ ایران،  گندی شاپور به تسخیر عرب در آمد ولی داستانی شگفت انگیز حسب نقل، مانع از تخریب آن شد که طبری و ابن اثیر در تاریخ های خودآورده اند. برده‌ای عرب به نام مُکنِف که سپاه عرب با خود آورده بودند چون در اصل، گندی شاپوری بود در بحبوحۀ محاصرۀ شهر، امان نامه‌ای با تیری به این سویِ داخل باروی شهر پرتاب کرد. رؤسای خردمند و معتدل گندی شاپور امان را پذیرفتند و دروازه بگشودند. امرای سپاه عرب (ابوسیره از سرداران ابو موسی اشعری) گفتند ما چنین امان نامه‌ای ندادیم.  بعد معلوم شد برده‌ای آن را پرتاب کرده است. اختلاف میان امرای مغرورِ سپاه عرب افتاد که چگونه برحسب امان نامۀ  برده‌ای عرب به این شهر مهم ایران  امان بدهیم. عاقبت از خلیفه دوم پرسیده شد و خبر آمد که امانِ یک بردۀ مسلمان نیز برای همۀ مسلمانان، واجد اعتبار و لازم الرعایه است، به حکم آیۀ «اوفوا بالعهد ان العهد کان مسؤولا» (اسراء، 34). بدین ترتیب گندی شاپور ویران نشد، از بین نرفت و فعالیتهای علمی گندی شاپور این دانشگاه ایرانیِ  1700 سال پیش تا مدتها در آن باقی ماند.


نسل دهه 60 ونسل دهه 70 در ایران(مقایسه ای بین نسلی)

منتشر شده در مجله کرگدن،10 تیر 96، شماره 105، صص 16-22


فایل پی دی اف در اینجا

سرگذشت دردناک یک کتاب

سرگذشت دردناک یک کتاب

این کتاب را در دهه شصت و اوایل هفتاد با مرارت تحقیق وتصنیف کردم.

در سال 76 موفق به انتشار شد. در همان زمان جایزه پژوهشی احراز کرد ونرفتم بگیرم.

 بیشترین استناد های علمی در مقالات وکتب این حوزه به مطالبش شد وچاپ آن خیلی زود تمام شد.

اما برای تجدید چاپ سال های سال به بورکراسی وممیزی دولتی گرفتار آمد.

اکنون بعد از بیست سال امکان چاپ دوم آن فراهم شده است!

اگر بخوانید می پذیرید که کبریت بی خطری است.                       

این داستان وسوانح ایام کتابی است که تازه به سیاق علمی ومدرسی و دانشگاهی و نه به سیاق روشنفکری وروشنگری اجتماعی است؛  آن هم در موضوع قرآن پژوهی در کشوری که این همه سنگ دین به سینه می زنیم. 












فایل پی دی اف