مقصود فراستخواه

فضایی میان ذهنی در حوزه عمومی نقد و گفت وگو

مقصود فراستخواه

فضایی میان ذهنی در حوزه عمومی نقد و گفت وگو

سیاست های زندگی روزمره مردم در شهر

 


منتشر شده در آسمان، شماره 59 ،شهریور92

 

 

مسأله

مراکز ثقل جامعه کجاهایند؟ پارادایم کلاسیک سیاسی پاسخش معمولا ساده بود: مکانهای حکومت. فرق نمی کند، چه محافظه کاران وچه تحول خواهان در اصل این نوع پاسخ، ودر صورت مسأله نگاه یکسانی داشتند. تفاوت آنها این بود که دستۀ نخست می گفتند بگذاریم آنها که در این مکانها مستقرّند حکمرانی شان را بکنند وراه حل مشکلات را از این طریق بجوییم. گروه دوم برعکس مشکل را در  تیپ ساکنان موجود این مکانها یا حداکثر در رفتار آنها می دیدند واصولا بر جابجایی این ساکنان اصرار می ورزیدند؛ در بهترین حالت با رویه های دموکراتیک وقانونمند و بدور از خشونت.

اما تجربه های میدانی و افق های نظری تازه تر می گوید اصل «صورت مسأله» ایراد دارد. قدری هم لازم است فکر وذکرمان را از مکانهای حکومت به فضای شهر و به مکانهای زندگی جامعه  معطوف بکنیم وفقط به لحظه های سیاسی خیره نشویم. ریتم دائم زندگی شهر را ببینیم. البته که امر سیاسی تعیین کننده است و ساخت و عملکرد نهاد حکمرانی مهم است اما مهم تر از آن، این است که ما شهرهایی نیرومند لازم داریم. این گویا همان گرانیگاه اصلی نیکبختی مردمان است. در یادداشت قبلی بحث شد که مهم، ظرفیتهای رمز گشایی در متن زندگی روزمره شهری است. مهم، تاکتیکهای خاموش شهروندان برای زیست اجتماعی بهتر وبرای رهایی است. مخصوصا در شرایط بسته، این تدبیرهای آهسته وپیوسته در متن زندگی روزمره مردمان است که چکه می کند و کارساز می شود.

شهروندان وتاکتیکهای رمز گشایی

میشل دوسرتو« راه رفتن در شهر»[1] را مفهوم پردازی کرده است[i]. همین سیاستهای زندگی روزمره در شهر است که کارخودش را بالاخره می کند، مردم در واقع از این طریق حتی با بدترین شرایط نیز سر می کنند[2] و از هر فرصت کوچکی و از فضاهای خالی میان محدودیتها بهره می گیرند. با سبک زندگی در کوی و برزن وپردیس، با نوع رفت وآمد، با محاورات شان در تاکسی در اتوبوس یا جلوی کیوسکهای، طرز استفاده از پارک ها، ترفندهای سرگرمی، صورتهای ممکن تفریحی، با اَشکال مختلف پرسه زنی، با نوع کلمات ومزاح ها، با اغتنام از کمترین امکانهای مطبوعاتی ورسانه ای وحتی انتخاباتی، با چند وچون استفاده از رادیو وتلویزیون، با موبایل، اس ام اس، اینترنت، وبلاگ، شبکه های اجتماعی و غیر آن است که شهروندان نقش امیال و خواسته ها و  آگاهی ها و انتظارات خود را به طور «آب زیر کاهی» بر شهر می زنند.

 در واقع مردم با زندگی روز مره خود در شهر،  ازگفتارها واصرارهای رسمی، عملا رمز گشایی می کنند. «اجبارهای متنی» دست آخر در برابر این تاکتیکهای خاموش کم می آورند. مثالی را از زندگی دانشجویان در دانشگاه تبریز به خاطر می آورم .حداقل در آن سالهای دور که من در آنجا زمانی درس می خواندم وبعدها نیز طی سالهایی که درس می دادم، پردیس اصلی دانشگاه به گونه ای بود که بیشتر دانشکده ها در یک سوی خیابان اصلی ورودی دانشگاه بودند. دانشجویانی که وارد این خیابان می شدند در اولین مسیر ممکن می خواستند به صورت اوریب به ساختمان های دانشکده مربوط به خود بروند و بموقع در کلاس درس حاضر بشوند. برای همین بود که غالبا از داخل چمنها می رفتند. این درحالی بود که جای جای پردیس،  میله هایی فلزی با تابلوی «لطفا وارد چمن نشوید» وجود داشت. «زندگی واقعی» در این پردیس از «رمزگذاریهای مقرراتی یا ارشادی» سفت وسخت وپرهزینۀ نهی از ورود به چمن،  رمزگشایی می کرد. درحقیقت به زبان ساده ای می گفت که این رمز های رسمی  با منطق زندگی پردیس بیگانه اند. کوتاه ترین و عملی ترین مسیرهای میان نقطه ورودی درب اصلی دانشگاه و ساختمان دانشکده ها همان مسیر هایی بود که دانشجویان می رفتند. بدین ترتیب دیگر رازی جذاب در پس پشت میله های فلزی نمی ماند. استاد خوشفکری در آنجا می گفت این مدیران دانشگاه ما هنوز به صرافت نیفتاده اند که در عوض آن همه میله گذاری وامر ونهی، مسیرهای فرعی منشعب از خیابان را به صورت اوریب به دانشکده ها درست بکنند وچمنکاری و باغچه ها برمحور این راه های واقعی زندگی پردیس صورت بگیرد.

درپایان به چند نوع دیگر از ظرفیتهای رمز گشایی در زندگی روزمره شهری برای رعایت اختصار فقط اشاره  می کنم:

1.کنش های کلامی: گفتارهایی  رسمی تولید می شود و شهروندان اگر نمی توانند اصل این گفتارها را زیر سؤال ببرند، تفسیر که می توانند بکنند.

2. مطایبه: از این طریق قدری از تلخی نقدهای اجتماعی کاسته می شود. اهرم های حقوقی در حدی که قادرند با اظهارات معمول دربیفتند با شوخیهای روزمره عمومی نمی توانند.

3. استفاده از گفتمانهای بدیل ورقیب: وقتی گفتمان مسلطی وجود دارد مردم حداکثر کوشش خود را به کار می گیرند تا با بهره گیری از گفتمانهای بدیل ورقیب، هیمنۀ گفتمان مسلط را تعدیل بکنند. مثلا  تمامی خواهی با مصلحت گرایی، نگاه فقهی با دید عرفانی و....

4. استعاره: هزل از ابتدا در ادبیات ایران با انواع ایهام ها و ترفندهای کنایی همراه بود. فرهنگ عمومی ما پر از استعاره ومجاز بوده است. علتش شرایط ناامن و ساختارهای خاصی  بود که معمولا در این سرزمین غلبه داشت.

5. چند تکه سازی(بریکولاژ ها[3]): مردم به تلفیق هایی از سنت وتجدد متوسل می شوند، دین را با عرف، ادلۀ مذهبی را با تفسیر های عقلی، و  ارزش های ایدئولوژیک  را با تبصره های عملگرایانۀ اقتضایی ترکیب می زنند. میراث را امروزی می کنند. نمونه اش سبک لباس ویا نوع برگزاری مراسم دینی و انواع همزیستی های عجیب عرفی شدن با اسلامی سازی است.

6. فضایی کردن مکانها: مکانها با چارچوبهای رسمی ایجاد وحتی اداره می شوند اما شهروندان با نوع پرسه زنی و ترفندهای ارتباطی و سیاستهای خاموش زندگی روزمره خود، این مکانها را تبدیل به فضاهایی اقتضایی می کنند. مثلا پاساژ مکانی برای خرید با قید بودجه است اما جوانان و گروه های کم درآمد، در او که می توانند پرسه بزنند. طرز پرسه زنی در کوچه وبازار نوعی سیاست فضایی کردن مکانهاست(توضیح بیشتر در دو یادداشت قبلی از این مجموعه؛ شماره های 55 و56 مجله).

7. از آنِ خود کردن: امر رسمی را شهروندان از آن خود می کنند. این خود می تواند فرد یا محله، یا قوم، یا گروه سنی یا جنسیتی وغیر آن باشد. به مدد انواع تفسیرها و طرز کاربردهای عملی و ترفندهای مختلف، امر رسمی را با تلقی هایی شخصی تر  و موقعیتی تر همراهی می کنند ونقش تأویلات و ترجیحات «خود»( Self) را کم وبیش بر امر رسمی می زنند. مثالش دین ورزی متفاوت جوانان یا طبقه متوسط شهری است. همچنین می توان به حضور نیرومند زنان در دانشگاه ها طی دو دهۀ اخیر اشاره کرد که صدای «آقایان» را درآورده است وسیاستهای تفکیک عکس العملی انفعالی به آن بود.

نتیجه گیری

از رهگذر این تدبیرهای خاموش روزمره است که رفته رفته طبیعت سرکش زندگی شهری، آب پاکی به قدرت نهادینه شده بر شهر می ریزد و این قدرت نهادمند را رقیق و کم تأثیر می کند. بدین صورت است که «قدرت در شهر»، «قدرت بر شهر» را تعدیل می کند.  البته همۀ این ظرفیتهای رمزگشایی موکول به یک چیز است. رشد بُنیه های اجتماعی، اقتصادی، مدنی، صنفی، فکری، علمی وحرفه ای در جامعه این امکان را فراهم می آورد که حیات روزمرۀ شهری رونق و  رمق بگیرد و تاب وتوان بیشتر و مؤثر تر به دست بیاورد.


پی دی اف



[1] walking in the city

[2] Making do with

[3] bricolages



[i] برای مطالعه بیشتر بنگرید به:

De Certeau, Michel)1988)” Walking in the city  in “The practice of everyday life”. S. Rendall (trans.), University of California Press: Berkeley, 91-110.

 

عبور از پارادایم کلاسیک سیاسی و نیاز به خود سازمان یافتگی شهرهای مان

منتشر شده در مجله  آسمان، 16/6/92 ،شماره پنجاه وهشت،ص43

 

بیان مسأله

مناسبات مستقر« قدرت،ثروت، منزلت و معرفت» پیوسته اصرار  دارند،  فرهنگ و جامعه را مثل یک متن مسلط به تألیف درآورند ودر چارچوب ایدئولوژی رسمی، برای آن رمزگذاری بکنند. وضعیتهای تفوّق آمیز (وهژمونیک) چنان که در یادداشت هفتم از این سلسله بحثها آمد، سیکل بسته ای از «اجبارهای متنی» به راه می اندازند.گویا زندگی وفرهنگ با همان رمزهایی باید برگزار بشود که در نظام کدگذاری رسمیِ بسته ای تعریف وتحدید کرده اند. ابعاد بحث انگیز این موضوع وقتی بیشتر نمایان می شود که توجه کنیم این نظام رمزگذاری است که باید پرسش های مهم  زندگی اجتماعی با آن پاسخ داده بشود.

نمونه ای ازاین  پرسشها را در نظر بیاوریم. پرسشهایی که  نیکبختی بشر  وتقلیل مرارتهایش  موکول به نحوۀ جواب ما به آنهاست: نقش های اجتماعی چگونه توزیع بشود؟ چه کسانی حکومت بکنند وچطور؟ اختیارات شان تا چه حدی است؟ خط مشی های عمومی جامعه و تصمیم هایی که منافع آحاد وگروه های اجتماعی وحتی نسل های آینده را تحت تأثیر قرار می دهد، چگونه  تهیه و اجرا بشود؟ امور و منابع، در دست چه گروه هایی باشد؟ متن اصلی جامعه وفرهنگ تا کجاست و از کجا به بعد نوبت حاشیه هاست؟ چه کسانی می توانند درس بخوانند و کار یا مشارکت یا مدیریت بکنند و چه کسانی  نمی توانند ؟ حصۀ هرکس چقدر است؟  چقدر می توان اطلاع یافت یا اطلاع داد و  چقدر نمی توان؟ فرصتها وبختهای اجتماعی  برای هر کس وهر گروه چه مقدار  است؟و سؤالهای دیگری در همین قد واندازه....

  در وضعیتهای مسلط، فقط یک نظام رمزگذاری بسته  وجود دارد که  از طریق آن  این قبیل  پرسش های مهم زندگی اجتماعی صورت بندی  می شود. بیگمان این یک وضعیت خطرساز برای شرایط بشری است. اما چه باید کرد؟

مروری بر راه حل ها

 پارادایم کلاسیک سیاسی کم وبیش گرایش به آن داشت که برای این معضل بزرگ تاریخی، راه حل هایی نخبه گرایانه، ستیزه جویانه وباز هم ایدئولوژیک ارائه بدهد. به این صورت که مثلا انقلابی  برپابشود. حاشیه ای سازمان پیدا بکند وبر متن بشورد. موجی به راه بیفتد و قهرمانانی و ابرکسانی بر آن سوار بشوند و جابه جایی هایی در متن وحاشیه به وجود بیاید. طبقه ای متحد بشود(مثلا کارگران وزحمتکشان) آنگاه دست به کاری بزند و ابزارهای تولید را از چنگ طبقه ای دیگر(مثلا سرمایه داران)  بیرون بیاورد وخود در دست بگیرد. یا رویه هایی صوری از لیبرال دموکراسی یا سوسیال دموکراسی به راه بیفتد.

 بدین ترتیب مکانهای حکومتی در بدترین حالت با خشونت، غارت می شوند یا به تسخیر وتصاحب درمی آیند و در بهترین حالت میان گروه ها واحزاب وابزارهای رسانه ای وپروپاگاندای آنها، دست گردان  می شوند. اما همگی این راه حل های مختلف، در ماهیت خود یک خصیصۀ مشترک دارند وآن این است که نحوۀ تقریر مقاومت در برابر سلطه  و نیز صورت بندی رهایی از قدرت، در این راه حل ها کم وبیش نخبه گرایانه است یا توده گرایانه (پوپولیستی)است. خشونت بار ورادیکالیستی است یا تصنع آمیز و فرمالیستی است و در هرحال بیش از حد سیاسی  است.

افق های تازۀ مطالعات اجتماعی و نظریات فرهنگی با رویکردهای میان رشته ای، امکان این را فراهم می آورد تا درکی عمیق تر از موضوع، طلب وتمنا بشود. مسأله فقط مقاومت در برابر قدرت به شکل وشمایل سیاسی نیست ویا جابه جایی قدرت در لحظه های خاص سیاسی نیست. راه حل مسأله به طریق اولی، نشستن در انتظار شمارش معکوس بازشدن زخمهای متراکمی از سوء تفاهمات دوره ای سیاسی هم نیست. پس مسأله قابل تشفی یافتن  و رفع ورجوع شدن با آیینها ومراسمات سیاسی حتی از نوع جنبش های سیاسی و  نافرمانی مدنی نیز نیست. پس چارۀ اساسی ترکار چیست؟

زندگی روزمره در حیات شهر

از پس هرگونه صورتهای خطر ساز قدرت وثروت، تنها ظرفیتهای کارامدی از آگاهی وعمل اجتماعی در زندگی روزمره شهر است که برمی آید. سازمان یافتگی هرچه بیشتر تولیدی، صنفی، مدنی، حرفه ای وشهری در یک جامعه، سدّ راه تراکم های تهدیدزای قدرت و انحصارات ناروای ثروت می شود.

جامعه ای نحیف و بی پشتوانه، جامعه ای که اندامها وبافتهای غیردولتی آن سازمان نیافته است. جامعه ای که هستی غیر دولتی آن  مولّد و ایستاده برپای خویش نیست. جامعه ای که جمعیت انسانی آن هنوز مردمانی مبهم اند که در اسطوره ها یا ایدئولوژی ها از آنها سخن می رود. مردمانی که میان ذره وارگی پراکندۀ سرگردان یا توده وارگی و سراسیمگی در نوسانند، مردمانی که در شاکلۀ سازمانهای پابرجا و خودبنیاد اجتماعی، متشکل نشده اند و هویت محله ای، شهری، تخصصی، صنفی، حرفه ای، مدنی، علمی، فنی و سرمایه ای پیدا نکرده اند و شبکۀ عصبی هوشمند خودتنظیمی به وجود نیاورده اند، چگونه می توانند ریتم زندگی شهری قوی واثر گذاری داشته باشند و چه کاری می توانند انجام بدهند جز جنگیدن تا پای هستی خویش در جبهه قدرتی مقابل جبهه ای دیگر ویا شرکت در آیین های دوره ای سیاسی ؟ آنها در واقع خود نیز به زایده هایی از این یا آن  نظام قدرت وثروت تبدیل می شوند.

نتیجه گیری

اگر رمزگذاری های بستۀ مسلط، مشکلی پیش پای انسانهاست راه برون شدن، نه برجهیدن از یک دستگاه رمزگذارنده وافتادن در دام دستگاهی دیگر است. راه برون شدن، به نظر می رسد توسعه ظرفیتهای رمز گشایی شهروندان در متن زندگی روزمره شهری آنهاست. مهم ترین عملکرد یک شهر نیرومند ، توسعۀ عمل رمز گشایی است. فرهنگ وجامعه برای رمز گشایی بسط ید لازم دارد. رمز گشایی از خصیصه های آگاهی وعمل اجتماعی وتعامل اجتماعی است. سیرتی از سیرتهای کنش ارتباطی و فرهنگی در  حیات روزمرۀ  شهری  است.

 زمان جامعه برای رهایی، فقط این یا آن لحظه سیاسی و آیین سیاسی نیست. زمان رهایی زمانی ممتد ونافذ است در جاری آرام مداومی از امتداد لحظه ها در زندگی شهر. لحظه ها ومومنتم هایِ سیاسیِ قدر قدرت و سازنده ای نیز اگر هست(مثل یک پویش انتخاباتی خلاق وغافلگیر کننده)؛ لابد صورتی از زندگی شهر است وپاره ای از آن زمان بزرگ اجتماعی است وحاصلی  از حرکت جوهری جامعه است.

هرچه بنیه های زندگی شهر  قوی تر می شوند، امکانهای مقاومت خاموش  اجتماعی وفرهنگی  ومعرفتی در برابر رمزگذاری های بستۀ مسلط افزایش می یاید. مناسبات رسمی ، استراتژی هایی برای اِعمال قدرت اتخاذ می کنند ولی زندگی روزمره در شهر نیز بیکار نمی نشیند، دست به تدابیر بیصدا اما نیرومندی می زند و به تعبیر میشل دوسرتو[1]  تاکتیکهایی برای رمز گشایی در پیش می گیرد. این تاکتیکها کدام اند؟ بحثی بیشتر لازم دارد.



[1] Michel de Certeau) 1925 –1986)

نقد مدل سیاستگذاری آموزش عالی در ایران

چکیده بحث مقصود فراستخواه در کرسی نقد اجتماعی سیاستهای آموزش عالی

 انجمن جامعه شناسی، 16 مهر92

 

مقدمه و طرح مسئله

سیاست خوب داشتن و سیاست خوب نداشتن.  مسأله این است. سیاست یا خطمشی  از جنس پروتکل و پلتفرم است. طرحی برای پی جویی اهداف  و انتخاب گزینه های بدیل  حسب شرایط و  موقعیتهاست . چارچوب راهنما و قواعدی برای تصمیم گیری است و  در پیکره آن شیوهها و سازوکارها و ابزارهای دستیابی به هدفها و ارزشیابی آنها  قابل صورت بندی می شود. پرسش مهم «علم خط مشی» این است که وجاهت منطقی بسته های  سیاستی برای بخش عمومی(در اینجا: آموزش عالی ایران) چیست وچه مقدار است.

وضع موجود سیاست

سیاست های آموزش عالی در بعد از انقلاب نوعا و در مجموع  از منطق موجه پایداری تبعیت نمی کردند. فاقد خصیصه های بایسته ای بودند که معمولا از یک نظام سیاستی انتظار می رود؛ مثل سنت نظری قابل دفاع، نیکویی برازش، سازگاری خلاق با تحولات محیط جهانی وبین المللی، ظرفیت پیش بینی رفتار کنشگران، پیوستگی، یکپارچگی، قابلیت اجرایی، کارامدی، اثربخشی ، عناصر اخلاقی ، توانایی حل رضایتبخش تعارضها ،تولید توافق و کیفیت و تأثیر مطلوب اجتماعی.

بنا به پاره ای مطالعات ومستندات و شواهد ،  بخش بزرگی از مسائل دانشگاهی در ایران به یک جهت از کاستی ها وناراستی های سیاستیِ کلان نشأت گرفته اند. مسائلی همچون ضعف استقلال و قدرت ابتکار در دانشگاه های ایران، مدرک گرایی، عرضه گرایی، بی تناسبی برنامه ها وآموزش های دانشگاهی با نیازهای واقعی جامعه وبازار کار و جهان زندگی، درماندگی آنها از پرورش توانایی های ساختن دانش، تفکر انتقادی، خلاقیت و  کارافرینی، رشد کمی بدور از حداقل ضابطه معیارهای کیفی، موانع رشد و  بالندگی هیأت علمی، عدم توسعۀ مطلوب همکاری های بین المللی ومانند آن از آثار وتبعات سیاستهای آموزش عالی ما محسوب می شوند. برای مثال طبق تحقیقات، دانشگاههای دولتی به طور متوسط« 2.7» برابر ظرفیت واقعی خود دانشجو می پذیرند. آیا این از پیامدهای سیاستی ما نیست؟ ما تنها حدود «یک دهم» درصد اسنادعلمی جهان را در حوزۀ علوم انسانی وهنر   تولید می کنیم، اگر این نتیجۀ مدل سیاستی ما نیست، پس چیست؟

وضع مطلوب سیاست

سیاست های عمومی،  نوعی مداخله در حیطۀ منابع واختیارات وحقوق ذی نفعان اجتماعی هستند و  منافع  شهروندان و گروه های اجتماعی و حتی نسل های آتی را تحت تأثیر قرار می دهند . بنابراین  انتظار معقول آن است که نه تنها دلایل هنجاری واخلاقی کافی و رضایتبخش و  مشروعیت اجتماعی لازم برای این کار خطیر داشته باشند بلکه باید اهداف سیاستی را برمبنای مدلی علّی توجیه بکنند.

به بیان دیگر  مدل سیاستگذاری باید مبتنی بر  تفکری علّی و مستظهر به  پژوهش های معتبر علمی واجتماعی باشند. یعنی اهداف سیاستی در حکم متغیرهای مستقل و یا تعدیل کننده ای تلقی بشوند که  به صورت منطقی ربط علّی با  اهداف و مطالبات ونیازهای ذی نفعان به عنوان  متغیرهای وابسته دارند . در این حالت است که می توانیم بگوییم اگر «الف و ب وج و...»  پس «دال و ذال و...». به عبارت دیگر وقتی اهداف سیاستی البته با لوازمش در شبکۀ علل موجود باشند، بتوان منطقا انتظار داشت که  کارمانده های اجتماعی و مطالبات و نیازها تأمین می شوند. تنها در این حالت است که می توانیم از پیوند دانش وسیاست[1]،  وراه حلی دانشی  به صورت معتبر وموثق و روا  برای مسأله ها سخن بگوییم.

مثالی از این ، مشارکت بخش غیردولتی در آموزش عالی ایران است. این متغیر،  تابع شبکه ای از علل و عوامل است که تنها یک مدل سیاستی مبتنی بر تفکر علمی می تواند آن را تببین بکند و توضیح بدهد. کنشگرانی غیر دولتی که انتظار داریم در  آموزش عالی سرمایه گذاری ومخاطره جویی بکنند ،  طبعا موجودیتهایی عقلانی هستند وانتخابهای عقلانی می کنند و تنها وقتی آماده می شوند که سرمایه های خود را در آموزش عالی به صورت مولد و مفید به راه بیندازند که  توجیهی از نوع هزینه-فایده یا هر مطلوبیت معقول اجتماعی داشته باشند. مثلا  اگر عرضۀ برنامه های مهم ومتقاضی دار آموزش عالی هرچند هم بدور از کیفیت لازم در انحصار بخش دولتی باشد ، چگونه می توان انتظار داشت که عاملان عاقل اجتماعی  بدون داشتن فضاهای لازم رقابتی وارد میدان ریسک بشوند ومؤسسات و ابتکارات  آموزش عالی  خوب به راه بیندازند. مؤسساتی که حتی نداشتن متقاضی و انحلال در سالهای آتی آنها ارا تهدید می کند. بنابراین در اینجا تحقیقات به ما می گویند یک بستۀ سیاستی مؤثری از انحصار زدایی از دولت ورقابتی کردن در آموزش عالی لازم داریم تا اهداف این بسته،  به عنوان متغیر مستقل بتواند جذابیت  ومطلوبیت سرمایه گذاری غیر دولتی در آموزش عالی را همچون یک متغیر تابع، پیش بینی بکند.

نتیجه گیری

مدل سیاستگذاری در آموزش عالی ایران ، بیش از اینکه از سپهر دانش  اجتماعی  و پژوهش های مستقل میدانی و مدلهای تبیین وتوضیح علّی وعلمی نشأت بگیرد، برآمده از ایدئولوژی رسمی است، بیش از حد سیاسی و  کمتر عقلانی واجتماعی است.

 روشهای شهودی وگرایش های جناحی معمولا در قالب های سنتی وهیئتی بر ساختارهای بوروکراتیک  سیاستگذاری غالب می شوند وسایه می اندازند. مدارهای باز و پویای کافی برای بحث ونقادی آزاد و «محدود نشده» در حوزۀ عمومی  وتفکر گفتگویی نهادینه نشده است تا انتظار داشته باشیم که بتوانند دریچه های دستورگذاری در نظام سیاست آموزش عالی را بدرستی بگشایند و ایده ها و جستارهای مورد نیاز جامعه را وارد مسیرهای سیاستگذاری بکنند.

 تدابیر وتمهیدات مؤثر نظام مند وقانونمندی در حد کفایت وجود ندارد که نهادهای مدنی و صنفی و علمی، سازمانهای حرفه ای وپژوهشی مستقل ، انجمن های تخصصی  و  شبکه های اجتماعی  به صورت غیر دولتی وغیر بوروکراتیک و پویا  قادر ومایل باشند در فرایندهای سیاستگذاری نفوذ بکنند و آن را به طور مؤثر تحت تأثیر قرار بدهند.

دانش ودانشگاه و نهادهای متنی ِ دانشگاهیان ، غریب ترین  هستی هایی هستند که سیاستهای آموزش عالی در فاصله ای دور از آنها ودر غیاب آنها شکل می گیرد و آنگاه کاروبار وفعالیتهای علمی وآموزشی و پژوهشی واجتماعی آنها را از نزدیک تحت تأثیر قرار می دهد. این غایبان را و صداهای خاموش را باید به مرکز صحنه سیلست گذاری دعوت کرد.



[1] knowledge–policy nexus

 

فایل پی دی اف


رمز گذاری و رمزگشایی


منتشر شده در مجله  آسمان، 9/6/92 ،شماره پنجاه وهفت،ص42

 

یک.طرح مسأله

آیا راهی برای رهایی هست؟ این پرسش از آن روست که آدمی پی در پی  خود را گرفتار  انواع مناسبات سلطه می بیند. تا یکی از در می رود، آن دیگری از پنجره می آید. صورت ها عوض می شود اما هرکدام به نحوی درصدد اِعمال قدرت بر مردم و کسب منافع از آنها هستند.

یک راه معمول برای ایجاد و ادامۀ تسلط، از دیرباز تا به امروز «رمزگذاری» بود. متنها و پیامها با انواع ایدئولوژی ها رمز گذاری می شوند و از طریق ابزارهای مختلف اجتماعی و آموزشی و رسانه ای، آن چنان این ایدئولوژی های رمزگذار را بازتولید می کنند تا مردم با همانها به سراغ متنها و پیامها وگفتارها بروند و در چارچوب آن، رمز ها را دریافت و معنا بکنند. بدین ترتیب رمزگذاری، ساز وکاری می شود برای برقراری مناسبات هژمونیک (تفوّق جویانه). چند مثال ذکر می کنم:

1. ایدئولوژی های مردسالار نوعی رمزگذاری های زبانی به وجود می آورد. از کتابهای درسی و نوع متون آموزشی ومحتوای قصه ها و تصاویر ونقاشی های موجود مردانه در این درسها گرفته تا آنگاه که می خواهند قانونی برای انتخابات ریاست جمهوری بنویسند و در شرایطش می آورند«داوطلب باید از رجال چه وچه باشد». از این طریق است که روندهای تعلیم و تربیت و اجتماعی شدن، فرهنگ و  سیاست ومشارکت اجتماعی  توسط ایدئولوژی مورد نظر کنترل وهدایت می شود.

2. ایدئولوژی های بازار نیز برای خود رمزگذاری هایی دارند. مثلا «برَند» یا «جنس خارجی» یا اخیرا در ایران علاوه بر این دو، واژۀ« صادراتی» از طریق آگهی ها وتبلیغات ودر ودیوار شهر و  پاساژ و مراکز خرید، نمونه ای از رمزگذاری بازار برای تأثیر دلبخواه بر رفتار مصرف کننده است.

3.مثالهای بسیار دیگر از رمزگذاری را می توان در  ایدئولوژی های سیاسی وکلمات رمز آنها دید همچون نظم، امنیت، اهانت، تشویش اذهان، دشمن، وابسته وحتی کلمات دیگری مثل خلق، مردم واستقلال و واژه های مشابه آن. همینطور در ایدئولوژی های مذهبی از انواع رمزگذاری های کلامی و فقهی برای سازماندهی امر قدسی استفاده می شود. در مناسبات هژمونیک یکجانبه گرایانۀ سطح بین الملل نیز رمزگذاری هایی مثل تروریستی و ستیزه جویانه را شاهد هستیم والبته درست در جهت عکس آن ولی با همان سرشت، ایدئولوژی های هژمونیک وارونه را می بینیم با  رمزگذاری هایی همچون استعمار، امپریالیسم، نظام کفر و استکبار و عوامل سرسپرده و نظایر آن.

دو. بحث

در مطالعات فرهنگی از «رمزگذاری» بحث شده است. البته در این مباحث به دلیل شرایط روز اروپا در دهه های آخر قرن بیست، عمدتا به نقش رسانه ها وبرای مثال به تأثیرات تلویزیون بر شهروندان در کاپیتالیسم متأخر فرهنگی تمرکز شده است.  اما روح بحثها درواقع به فرایندهای بازتولید قدرت و اِعمال آن نظر دارد.

استوارت هال[1]، مفهوم «رمزگذاری و رمزگشایی»[2] را در همین جهت به میان آورد. وی طی دهه 70 در مرکز مطالعات فرهنگی دانشگاه بیرمنگام[3] به نقد وتحلیل «رمزگذاری و رمزگشایی در گفتمان تلویزیون»[4] مبادرت ورزید. البته بعدها در این بحث نظری«هال»  از سوی کسانی مثل دیوید مورلی، جیمز کارن و دیگران مطالعات میدانی وتجربی و بسط ونقد بیشتری شد.[i]

«هال» سه حالت را مقایسه کرد[ii]:

نخست. وضعیت تفوق وسلطه[5]

در این حالت، ایدئولوژی رسمی از یکسو عمل رمزگذاری را انجام می دهد و از سوی دیگر در جامعه نیز چنان خود را بازتولید می کند که مردم در چارچوب همان ایدئولوژی، رمزگشایی بکنند یعنی رمز ها را چنان دریافت ومعنا بکنند که ایدئولوژی رسمی می خواهد. مثلا به مناسبت حادثه ای در یک مدرسه کشور خارجی یا صحنه ای که کسانی در خیابان های آن کارتون انداخته وخوابیده اند، تصویری منفی از اوضاع این یا آن جامعه غربی از سوی تلویزیون دولتی برساخته می شود و بخشی از گروه های اجتماعی در روستا ها وشهرهای وکوچک ومناطق محروم واقعا به نتیجه می رسند که آنجا یکسره ناامنی یا نابرابری وبیرحمی وخشونت هست و شرایط زندگی ما بمراتب بهتر از آنهاست . 

دوم. وضعیت مذاکره ای[6]

وضعیتی است که مردم براثر عواملی مانند کثرت وتنوع رسانه ها و آگاهی ها و مقتضیات زیست خود در برابر رمزگذاری های صورت گرفته، یکسره منفعل نیستند و  با انواع تفاسیر موقعیتی برآمده از تجارب وعلایق خویش دست به رمزگشایی های مختلف متنوعی می زنند. به عبارت دیگر عمل رمزگشایی یکسره در همان چارچوب مورد نظر «ایدئولوژی های رسمیِ رمزگذارنده» اتفاق نمی افتد واحیانا از چارچوب ها بیرون می رود.

سوم. وضعیت تقابلی[7]

این حالت وقتی به وجود می آید که یا به سبب عدم امکان مذاکره و تفسیرهای متنوع ویا به دلیل شدت یافتن وضعیت  تسلط و هژمونی و آگاهی پدید آمده در مخاطبان ومردم نسبت به آثار وپیامدهای نظام های ایدئولوژیک ورمز ها ونشانه ها وگفتارهای رسمی، حالتی تقابلی در فرهنگ وجامعه نسبت به چارچوبهای رسمی رمزگذاری شده  به وجود می آید و بخشی از شهروندان و گروه های اجتماعی به دور مخالفت ومجادله با این گفتارها می افتند.

 در این حالت عمل رمزگشایی درست در جهت خلاف «نظام رمزگذارنده» صورت می گیرد و با  رمزها ونشانه ها و کلمات وگفتارهای رسمی، مقابله به عمل می آید. مثلا اعداد وارقام موجود در گزارشهای اعلام شده رسمی نهادها ورسانه های حکومتی، از پیش نامعتبر تلقی می شود.

نتیجه گیری

چگونه می توان تصور کرد که رمز گذاری هرچه کمتر تسلطی باشد و رمز گشایی هرچه کمتر تقابلی بشود؟ در چه شرایطی جریان رمزگذاری ورمزگشایی هرچه بیشتر گفتگویی خواهد بود؟ لازمه اش این است که اولا رمز گذاری در انحصار طبقه ویا سازمان خاصی نباشد. به بیان دیگر، چه دولت و چه انحصارات سرمایه ای و چه  نهادهای مذهبی وایدئولوژیک، آن را در تصاحب خود درنیاورند.

ثانیا رمز ها، از نوع رمز های مگو نبوده باشند. برای همیشه « بسته »نباشند. بالاخره فهمیدنی از سوی همگان باشند. مبادله پذیر، تفسیر بردار و نقد پذیر در میان اذهان باشند. تجربه پذیر توسط انسانها و قابل بحث در سپهر عمومی باشند و امکان اشتراک وسهیم شدن همه ومشارکت همه در رمز گشایی آنها به صورت نهادمند وجود داشته باشد. در این حالت تولید متون در انحصار کسان وگروه هایی نیست و عمل خواندن نیز برای همه آزاد وامکان پذیر است. خوانندگان می توانند متن ها را نقد وتفسیر بکنند. هم متن ها کثیر ومتنوع اند و هم شرکت در  خواندن و تحلیل کردن و تفسیر کردن متون آزاد ودر دسترس همگان است وجریانی از گردش آزاد رمز گردانی وجود دارد.

فایل پی دی اف



[1]Stuart Hall

[2] Encoding and decoding

[3] Centre for Cultural Studies, University of Birmingham

[4] Encoding and Decoding in the Television Discourse

[5] dominant-hegemonic position

[6] Negotiated position

[7] Oppositional Position

 



[i] Morley , David and James Curran(Editors)( 2005)Media and Cultural Theory. Routledge.

[ii] During,simon(Editor)The Cultural Studies Reader.London and NY:Routledge, 90-133.

یک «جهان زندگی» در اینجا جاری است


چند مطلع نظری درباب  جهانِ زیستِ دانشجو


نقل از اندیشه پویا 10، پاییز 92، نیم قرن با دانشگاه، علی ملیحی، مقدمه ای از م-فراستخواه،  68-69

 

زندگی دانشجویی سپهری از تجربه‌های زیسته دوران تحصیلات دانشگاهی دانشجویان را بازنمایی می کند و دربرگیرندۀ ابعاد مختلف تحصیلی، فکری، علمی، ورزشی، صنفی، سیاسی، اجتماعی، هنری و خوابگاهی- اقامتی است. سرشتی فرا درسی دارد، بدین معنا که هرچند فعالیتهای رسمی تحصیلی هم در اوهست ولی محدود به آن نیست و فعالیت‌ها و فوق برنامه‌ها و کلوپها و تیم‌ها و مباحثات و حلقه‌ها و تعاملات دانشجویی معطوف به دورن یا بیرون دانشگاه را دربرمی گیرد.

یک. دانشگاه و  جنبش شهرنشینی جدید

دانشگاه، نهادی مدرن و آمیخته با چالش‌های سنت و تجدد بود. نخستین تحوّلات منتهی به تکوین دانشگاه‌ها ریشه در ساختار‌های شهری و بازرگانی نوین داشت و از جنبش شهرنشینی مشروب می شد. در نخستین دانشگاه‌های غربی مانند بولونیا، پاریس، اکسفورد، کمبریج، سالامانکا، لیون، اوپسالا، کپنهاک، گلاسکو و ابردین، مفهوم سنتی علم و یاد دادن و یادگرفتن جای خود را به مضمون حرفه‌ای‌تر تازه‌ای می‌داد که البته با نهضت فکری و فرهنگی و اجتماعی نوینی همراه بود و جوانانی که وارد این دانشگاه‌ها می‌شدند در این پویش معرفتی واجتماعی سهیم می‌شدند.

علم‌آموزی به یک ارزش اجتماعی تازه‌‌ای مبدل شده بود، در مقابل ارزش‌های سنتی. دانشجویان جدید با استادانشان و با همدیگر، هویت صنفی و اجتماعی تازه‌ای به هم می رسانیدند و در واقع اعضای اتحادیه و اجتماع همسود محسوب می‌شدند. این معنا در واژگان «‌کالج»[1] نیز مستتر است. زندگی دانشگاهی با چالشهای سنتتجدد در حوزه‌های منزلتی و اجتماعی و صنفی همراه بود.

 چالش‌ها صرفاً وجه اجتماعی نداشت بلکه دارای عناصر و مؤلفه‌های فکری، معرفت‌شناختی و فرهنگی عمیقی نیز بود مثل امانیسم، «آگاهی من از ارزش خودم» و عقلانیت خودبنیاد که بر اساس آن آدمی باید زندگی خود را با تکیه بر استعدادهای ذهن و خرد و دانش خویش، بنیاد بنهد و سامان بدهد.

 بویژه در برخی از حوزه‌ها مانند ایتالیا، جنوب فرانسه و اسپانیا اساسا الگوی « دانشجو دانشگاه»[2] رواج داشت. دانشجویان که در آن دوره عمدتاً از طبقات بالای جامعه بودند، اتحادیه و مجمع داشتند و این مجمع به عنوان رکن اصلی دانشگاه تلقی می‌شد. دانشگاه بولونیا بیش از هر چیز جامعه و اتحادیه‌هایی دانشجویی بود که مجمع آن‌ها به صورت نیرومندی با کانون‌های منزلتی جامعه وشهر پیوند داشت. واژة Universitat به معنای اتحادیه، بیشتر معطوف به نقش این مجمع بود.

دو. فلسفۀ وجودی دانشگاه چیست؟

مهم‌ترین مأموریت دانشگاه چیست؟ «بروباکر» با به‌میان‌آوردن مسأله مشروعیت دانشگاه، سه جامعة ‌انگلستان، آلمان و آمریکا را مقایسه می‌کند که در آن‌ها به‌ترتیب، آموزش، پژوهش و خدمات، مرکز ثقل منطق مأموریتی دانشگاه به شمار می‌‌رود و هر کدام، به گونه‌ای با ابعاد و لوازم فکری یا فرهنگی یا سیاسی و یا اجتماعی خاصی همراه است.[3]

از مأموریت آموزشی شروع می کنیم. مأموریتهای آموزشی دانشگاه، با طرح این پرسش درگیر است که آیا تربیت نیروی انسانی متخصص کافی است یا از دانشگاه این انتظار نیز می‌رود که شهروندانی مدرن و باب انتظارات اومانیستی پرورش بدهد؟ اگر چنین است پس دانشگاه مسؤولیت «‌اجتماعی کردن مجدّد» دانشجویان را بر عهده دارد و این مستلزم آن است که نه‌تنها آموزش‌های دانشگاهی به آموزش تخصصی و حرفه‌ای خاص رشته‌ها محدود و منحصر نباشد و «آموزش عمومی و لیبرال» را نیز دربربگیرد بلکه زندگی دانشجویی از ابعاد فوق برنامه و فعالیت‌های اجتماعی و فرهنگی و مشارکت‌های سازنده و پردازندة‌ انسانی و شخصیتی و رفتاری، سرشار بشود.[4]

اما چنانچه گرانیگاه مأموریتی دانشگاه، پژوهش تلقی بشود در آن صورت نیز این سؤال وجود دارد که آیا دانشگاه از استقلال لازم در مقابل مداخلات بیرونی برخوردار است و مهم تر از آن آیا آزادی علمی کافی وجود دارد که بتوان گفت پژوهش‌های دانشگاه با وفاداری به حقیقت انجام می‌گیرند و از روایی و اعتبار معرفت‌شناسی کافی برخوردارند؟

در صورتی که دانشگاه در معرض مداخلات سیاسی و مذهبی و غیر آن از بیرون باشد و یا در درون آن، پژوهش‌ها تحت فشارهای آشکار و پنهان قرار بگیرند و نتایج و یافته‌های پژوهشی به نحوی از انحاءتحت تأثیر این فشارها استنتاج شده باشند، این پژوهش‌ها از حقانیت معرفتی و اطمینان‌بخشی لازم برخوردار نخواهند بود و بدین ترتیب مشروعیت دانشگاه نیز در تولید دانش و جستجوی حقیقت و وفاداری به آن، زیر سؤال خواهد رفت. بنابراین انجام مأموریت‌های پژوهشی، مستلزم شرایط فکری و سیاسی خاصی است که در آن آزادی علمی توسعه می‌یابد و دانشجویان، رسم بی‌طرفی پژوهشی و وفاداری به حق و حقیقت را به تدریج می‌آموزند و درونی می‌کنند.

 وقتی نیز که مرکز ثقل مأموریت دانشگاهی خدمت باشد، موضوع پاسخگویی دانشگاه به تقاضا‌ها و نیازهای جامعه و التزام اجتماعی آن ونقد وروشنگری  به میان می‌آید. بی گمان، دانشگاه از طریق درگیری در روابط اجتماعی و مسائل اجتماعی است که می‌تواند مشروعیت خدمت رسانی صحیح به جامعه را در خود توسعه بدهد. این مستلزم آن است که دانشگاه از تبدیل شدن به «برج عاج» روشنفکری، برحذر باشد و معطوف به حل مسائل اجتماعی بشود و استادان و دانشجویان آن از طریق ارتباطات اجتماعی، با این مسائل از نزدیک آشنایی پیدا بکنند.[5]

سه. دانشگاه،  درگیر با  پارادایم های اجتماعی واقتصادی

توماس کوهن، تحولات علم را با مفهوم پارادایم توضیح داده است. پارادایم، سرمشق و الگوی کلان و دیدمانی است که علم در آن دنبال می‌شود. فعالیت نهاد‌های علمی و رفتار دانشمندان تحت تأثیر پارادایم‌ها هستند. پارادایم‌ها صرفاً چارچوبهای نظری انتزاعی نیستند، بلکه در شکل‌گیری آن‌ها علاوه بر عناصر نظری و فنی، یک رشته هنجارها، باورها و روحیات و گرایش‌های رفتاری و اجتماعی نیز مدخلیت دارد. به عبارت دیگر پارادایم‌ صرفاً محتوای ناب علمی ندارد بلکه ابعاد معرفت شناختی، زیباشناختی، جامعه‌شناختی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، مذهبی و متافیزیکی به صورتی در هم تنیده، در شکل‌گیری و تحول پارادایم‌ها نقش دارند. اساساً از نظر کوهن، علم یک فرایند اجتماعی است به حدّی که به جای علم یا عالمِ در خلاء وبه صورت صرفاً معرفت‌شناختی، باید از جامعة علمی و عرف اهل علم به صورت یک فراشد اجتماعی سخن گفت.

بنا بر مطالعات دیگر محققانی همچون «شی»، علم ورزی تنها با سرمشق های اجتماعی همراه نیست، الگوهای اقتصاد سنجی هم در آن کم وبیش نفوذ می کند. چه دانشجو و چه عضو هیأت علمی در رفتارهای خود به ترجیحات اقتصادی نیز نظر دارند. دانشمندان علاوه بر مبادلاتی که با منطق اجتماع علمی به عمل می‌آورند (مثل سپردن مقالة خود برای چاپ و شناسایی از سوی اجتماع علمی) با منطق هزینه ـ فایده‌ی اقتصادی، به دنبال ارائه خدمات علمی به دستگاه‌ها و بنگاه‌ها و دولت هستند.

 همانطور که دانشجو در کنار سایر اهداف و انگیزه‌های تحصیلی خود، حسی شبیه یک مشتری نیز  دارد ، به درس خواندن در دانشگاه روی می‌آورد و با سرمایه‌گذاری انسانی در خود، و به ازای هزینه‌های مستقیم و غیرمستقیمی که بر عهده می‌گیرد، فایده‌ای را دنبال می‌کند و نوعی انتخاب عقلانی در تحصیل دارد.

نهاد های علمی ودانشگاهی در کنار مسؤولیتهای اجتماعی خود  نیاز به فهم منطق کسب و کار جامعه و سنجش بازارهای پیرامونی در مقیاس ملی و جهانی دارند.

چهار. قوم شناسی دانشجو

در مباحث فرهنگ دانشجویی[6] به الگو‌های زیسته و ارزش‌های رفتاری دانشجویان در دانشگاه پرداخته شده است. مردم نگاری پردیس به گروه‌بندی‌های دانشجویی(مانند گروه‌های علمی، ورزشی، سیاسی و هنری وقومی وجنسیتی و...) و نیز خرده فرهنگ‌های دانشجویی توجه می کند. روابط دانشجویی به «اخوت بدوی»[7] تشبیه شده است و البته گونه‌شناسی‌های مختلفی از فرهنگ دانشجویی به دست داده شده است، مانند محرمان، نامحرمان و شورشیان. از این منظر جنبش‌های دانشجویی باخود انواع  خرده‌ فرهنگ‌های دانشجویی را بازتاب می دهند.

پنج.   یک «جهان زندگی» در اینجا جاری است

زیست - جهان[8] یا «جهان زندگی» در مباحث انتقادی هابرماس در برابر مفهوم «‌سیستم» توسعه داده شده است. زندگی دانشجویی دارای سپهری از «زیست جهان» است که سیستم‌های رسمی برنامه‌های آموزشی در دانشگاه نمی‌توانند به تنهایی آن را پوشش بدهند.

 جهان زندگی، عرصة‌ نقش‌ها و کنش‌هاست. کنش‌های معطوف به ارتباط و معطوف به فهم و معطوف به نقد، در جهان زندگی به سر می‌برند. جهان زندگی عرصة تولید معناست. همگرایی در جهان زندگی، نه بر اساس تجویز‌های هنجاری و امر و نهی‌های صادره از سیستم‌ها و برنامه‌ها، بلکه بر اساس اتفاق آراء و یا صورتهای دیگری از توافق قابل انتظار است.

 جهان زندگی بر حسب سرشت زیستی خود، به تعامل با سیستم‌‌ها علاقه دارد و از اینکه تحت سیطرة سیستم دربیاید می‌گریزد. این چیزی است که هابرماس از آن به فرایند استعمار «جهان زندگی» توسط سیستم[9] تعبیر می‌کند. زندگی دانشجویی که تحت سیطره سیستمی از برنامه‌ها و قوانین و مقررات و آیین‌نامه‌ها قرار می‌گیرد، بیش از اندازه «قضایی»[10] وانضباطی می‌شود. اینکه زیست جهان دانشجویی تقلیل پذیر به برنامه‌های رسمی آموزشی و دانشگاهی نیست با یک بحث دیگری مرتبط است که هابرماس به عنوان علایق شناختی[11] سه‌گانه به میان آورده است. به نظر هابرماس علایق شناختی سه سطح متمایز را در بر می‌گیرند:

1- علائق تکنیکی[12] که معطوف به ابزار و کار است و معمولاً با علوم تجربی و فنی و آموزشهای رسمی مربوط به آن تأمین می‌شوند.

2- علائق عملی[13] که معطوف به تعامل و زبان و فهم جمعی و بین ذهنی است و نیاز به هرمنوتیک و تفسیرو تأویل دارد.

3- علائق رهاسازی[14] که معطوف به خودآگاهی و انتقاد است.

برنامه‌های آموزشی رسمی نوعاً درصدد تأمین علائق دستة اول هستند و حتی در رشته‌های انسانی نیز، آموزش‌های رسمی غالباً با حال و هوای ابزاری دنبال می‌شوند، ولی در فعالیت‌های داوطلبانة دانشجویی استعداد بیشتری برای تأمین علائق دسته دوم و دستة سوم وجود دارد. ارتباطات خودجوش دانشجویان در فعالیت‌های فوق برنامه، بر بستری از کنش بین ذهنی و مفاهمه و تعامل آنها، نیازها و علائق شناختی سطح دوم آنان را مشروب می‌سازد. همان گونه که مشارکت‌های فکری، علمی، فرهنگی، اجتماعی و صنفی و سیاسی دانشجویان با مضامین انتقادی خود می‌تواند در تأمین نیازهای سطح سوم یعنی رهاسازی آنان مؤثر بشود.[i]


[1] -Collegium

[2] - Student – University Model

[3]  Brubacher, 1977.

[4] Ibid.

[5] Ibid.

[6] - Student Cutures

[7] -Primitive Brotherhood

[8] Lifeworld, Lebenswelt

[9] -Colonization Process

[10] - Verrechtlichung

[11] -Cognitive Interests

[12] - Technical

[13] - Practical

[14] - Emancipatory



[i]  تفصیل موضوع در این کتاب آمده است: دانشگاه؛ منظرهای جهانی ومسأله های ایرانی. مقصود فراستخواه، 1389، تهران:  نشر نی.

نگاهی به هشت دورۀ زندگی دانشجویی در ایران




منتشر شده درنشریه اندیشه پویا شماره 10 پاییز 92

 

اگر تأسیس دانشگاه تهران را مبنا قرار بدهیم  زندگی دانشجویی در ایران را می توان به هشت دوره تقسیم کرد. در هردوره،  پرسشها از این قرارند: کدام قشر به دانشگاه دسترسی داشت؟ پارادایم غالب بر حیات دانشجویی چه بود؟ آنها چه نوع یوتوپیاهایی داشتند؟ چه مفاهیمی بر زندگی دانشجویی نفوذ داشت؟مسأله ها چه بودند؟ هویتهای مطرح کدام بودند؟ والگوهای «خودبیانگری» دانشجویان چگونه بود؟

دورۀ نخست. پیش از دهه 20 دانشجویان عمدتا از خواص وطبقات بالا بودند، زندگی شان در دانشگاه بیشتر وجه  صنفی و آکادمیک داشت. آرمان اصلی، تجدد وپیشرفت بود. نخبگان تجدد خواه بر دانشجویان  نفوذ داشتند و مسأله های دانشجویان نوعا این بود که امکانات آموزشی شان چقدر وچگونه است و  پس از اتمام تحصیل،  جذب کجا بشوند ومانندآن. تمایز هویتهای دانشجویی در این دوره بیشتر از نوع هویت رشته‌ای بود. الگوهای «خودبیانگری» به صورت اعتصابات دانشجویی در دانشکده‌های فنی وپزشکی و... بود.

 دورۀ دوم. در دهه 20 ، طبقات متوسط(عمدتا لایه های بالایی) به دانشگاه راه می یابند. در این دوره به دلیل شرایط پس از شهریور20، پارادایم صنفی با پارادایم سیاسی  در می آمیزد. یوتوپیای سوسیالیستی دل می برد، چپ وعمدتا حزب توده به علاوه سازمانهای سیاسی خارج کشور بر دانشجویان ودانشگاه نفوذ دارد. مسأله ها از دخالت دولت در انتخابات، نفت ومسائل خوابگاهی برمی خیزد. تمایزهویتها ایدئولوژیک است: به صورت چپ، ملی، مذهبی. در این دوره بود که انجمن اسلامی دانشجویی برای رقابت با چپها وملیون، در پزشکی وفنی  راه اندازی شد. دانشجویان در کنار اعتصابات و اجتماعات صنفی دانشجویی، به سیاست خیابانی سوق یافتند؛ سوق یافتنی!

دورۀ سوم. در اوج نهضت ودولت ملی، قشربندی دانشجویی همچنان عمدتاطبقه متوسط وبالاتر بود. زندگی دانشجویی تحت تأثیر سرمشق سیاسی و صنفی و مدیریتی،  وزیر نفوذ عجیب مطالبات ناسیونالیستی، استقلال خواهی و ملی شدن نفت بود. همچنان این مردان سیاست بودند که بر دانشگاهی مردانه سایه می انداختند. مسأله ها بیشتر از بیرون آکادمیا ، از تعارض‌ها وچالش‌های درون حکومت(میان دربار، دولت ملی و....) ناشی می شد وگرایش دانشجویان به مشارکت در مدیریت سیاسی و برنامه‌ریزی و اداره کشور به الگوی پیشین یعنی سیاست خیابانی شان افزوده شده بود.

دوره چهارم. بعد از سقوط دولت ملی تا اوایل دهه 40 بر اثر قدری رشد اقتصادی درکشور شاهد ورود لایه‌های میانی طبقه متوسط نیز به دانشگاه هستیم.ناکجاآباد، همان دولت ملی سرکوب شده ای است که رهبرمحبوبش در انزوای خاموش محصور شده بود. بیشترین نفوذ را جبهه ملی داشت. مسأله ها نوعا سیاسی بود: مثل کودتا ، خونهایی که در 16 آذر 32 ریخته شد وحذف مصدق از صحنه حکمرانی. تمایزهای هویتی همچنان ایدئولوژیک بود و الگوی خودبیانگری ؛ مقاومت.

 دوره پنجم. در دهه 40 و50 بر اثر رشد بیشتر اقتصادی حاصل از مدرنیزاسیون دولتی متکی به نفت، لایه‌های پایینی طبقه متوسط نیز به دانشگاه راه می یافتند. پارادایم زندگی دانشجویی؛  صنفی- سیاسی، فرهنگی واجتماعی بود ومدینۀ فاضله اش عمدتا با  انقلاب سیاسی و تغییر رژیم صورت بندی می شد. مسائلی مانند خودکامگی، فساد، وابستگی، عملکرد دستگاه‌های امنیتی(شکنجه، اعدام، کنترل دانشگاه، گارد دانشگاه و....)، رویدادهایی مثل سیاهکل در سطح داخل و ویتنام و کوبا و الجزایر در سطح خارج... سبب رشد رادیکالیسم در زندگی دانشجویی و شکل گیری سازمانهای فدائیان و مجاهدین وگروه های کوچک دیگر می شد. البته الگوهای زیست دانشجو متنوع بود مثلا در کنار  پیوستن برخی دانشجویان به مبارزات حرفه ای(سیاست پارتیزانی)، بخش عمده ای از دانشجویان نیز با  خلاقیت‌های صنفی، فکری و فرهنگی واجتماعی(مانند زلزله، تختی و.....) سر می کنند، یا پی جوی مباحث آل احمد، شریعتی و دیگران هستند ویا درگیر مهاجرت و ادامه تحصیل وفعالیت.

دورۀ ششم. با پیروزی انقلاب ودر دهه 60 ، زندگی دانشجویی بسیار متشتت است. بخش هایی هنوز در تب وتاب انقلاب فرهنگی، وبخش هایی مواجه با کدگذاری های  سیاسی وایدئولوژیک و سهمیه‌ها. پارادایم غالب؛  صنفی  و سیاسی است.  دانشگاه و دانشجویان  از نخستین آماج های همان انقلابی هستند  که یک زمانی برای آنها یوتوپیا بود. شاید دهه 60 را دهه آخرین جاذبه‌های آرمانهای انقلابی وایدئولوژیک دانشگاه، و اولین آثار شکست رؤیاها و اتوپیاها در بازۀ زمانی مورد بحث به حساب بیاوریم. جریانهای سیاسی حاکم بر دانشگاه نفوذ دارند ومسأله ها،  اموری مانند تصرف سفارت آمریکا، بومی سازی ،اسلامی سازی، تعطیلی دانشگاه، پاک سازی و گزینش، نگاه امنیتی وایدئولوژیک و سیاست کنترل دانشگاه، حوزه ودانشگاه و جنگ تحمیلی هستند. در واقع این تعارضهای درون حکومت وعملکرد حکومت  است که هویت سازی می کند مثل سهمیه ها، دانشجویان محذوف یا مشروط سیاسی، خودی‌ها وغیرخودی ها ومانند آن. الگوهای خودبیانگری عبارتند از اجتماعات دانشجویی، سیاست خیابانی، رفتن به جبهه و مقاومت‌های خاموش.

دوره هفتم. در بعد از جنگ تحمیلی، پابه پای پدیده سهمیه ها، شاهد راه یابی محسوس طبقات پایین شهر و روستا هستیم. سیاستهای سازندگی وسپس اصلاحات  و برنامه هایی از توسعه سیاسی واقتصادی وفرهنگی ، حال وهوای تازه ای به زندگی دانشجویی داده است مثل فراگیر شدن و توده گیر شدن و زنانه شدن. از سوی دیگر پارادایم ها نیز در حال تنوع اند و در کنار جنبش دانشجویی، سرمشق های بدیل دیگری مثل بازار دانشجویی و بسیج دانشجویی وجود دارند. هنوز یوتوپیایی دل دانشجویانی را می برد: لیبرال دموکراسی. تعارض های درون حکومت همچنان بر زندگی دانشجویی سایه می اندازد . مسأله ها یی مثل آزادی‌های مدنی، مطبوعات و مشارکت سیاسی هنوز مسائل آکادمیا را تحت تأثیر قرار می دهند  ومحور تعارضها اصلاحات و ضد اصلاحات است. در عین حال در این دوره شاهد تنوع چشمگیر هویتهای دانشجویی هستیم مثل هویتهای قومی، هویتهای سبک زندگی، هویتهای فکری وفرهنگی و هویتهای جنسیتی. برای همین است که الگوهای خودبیانگری دانشجویان هم متنوع شده است مانند انقلاب خاموش زنان وتسخیر پردیس‌های دانشگاهی از سوی آنان،  سیاستهای سبک زندگی، کانونهای علمی وفرهنگی، اجتماعات وفوق برنامه ها، معنویت گرایی جدید والبته همه در کنار  سیاستهای خیابانی و اجتماعات و...

دورۀ هشتم. در دهه 80 قشر بندی اجتماعی دانشجویان به بیشترین مقدار تنوع رسیده است و البته شاهد نوعی جابه جایی‌های طبقاتی هستیم. یعنی طبقات تازه ای بالا آمده اند. پارادایم غالب؛  سیاسی، فرهنگی –صنفی است. آرمانها نیز مختلف اند: توسعه اجتماعی، عدالتخواهی، تحول خواهی مجدد چپ وملی و دینی. ادامه نفوذ جریانهای سیاسی و تعارض‌های درون حکومت به  پیچیده‌تر شدن صف بندی‌ها انجامیده است و مسأله های مختلفی را دامن می زند. از حیث الگوهای خودبیانگری نیز فناوری اطلاعات وارتباطات، وبلاگها و شبکه‌های اجتماعی به روشهای قبلی  یعنی سیاستهای خیابانی و اجتماعات و... افزوده شده است( به شرح مندرج در جدول):



فایل پی دی اف

دیالکتیک خاموش فضاها در شهر



منتشر شده در مجله  آسمان، 2/6/92 ،شماره پنجاه وشش،ص32

1.فرض اصلی

فضا، بُعدی از زندگی آدمی است. آفریدن فضا، داشتن فضا و توسعۀ فضا برای زیستن، حق بشر است. فضای شهر از اَعمال وتجربه های انسانی به وجود می آید یا دقیق تر آن است که بگوییم اعمال وتجربه ها اصولا فضامندند. فضا امری متناقض نماست. هم هژمونیک است و ساز وکاری است برای صورت بندی سلطه، تفوق و سود. وهم امکان های آگاهی، ارتباط و عمل رهایی بخش را برای گروه های اجتماعی وشهروندان فراهم می آورد.

2.مبنای نظری

در یادداشت پنجم، از جستارگشایی های بدیع «لوفور» در مطالعات فضا بحث شد. وی دو سویه از فضای شهر را از هم متمایز ساخت: یک. فضاهای سیطره[1]، دو. فضاهای اقتضایی[2]. سویۀ نخست فضا در واقع، وجه سیستمی و ساختاری و رسمی آن است اما سویۀ دوم، ظرفیتهای پنهان ضمنی در فضاست که مردم آن را در متن زندگی خود کشف وخلق می کنند. این ظرفیتها در فضا، حسب مقتضیات ونیازها و  پویایی های شهروندان وگروه های اجتماعی  از طریق اعمال وارتباطات آنها پدید می آیند.[i]

لوفور فضا را پدیدارشناسی کرد وبا نگاهی انسان شناختی به حیات شهر وبه فضامندی، بحث از حق شهر در انداخت. در سال 1968 اثر  او با نام «حق شهر» منتشر شد. دیوید هاروی(متولد1935)استاد مردم شناسی وجغرافیا در دانشگاه شهر نیویورک، بررسی های انتقادی فضا و از جمله همین حق شهر را بسط داد.[ii] .

برمبنای آرای این دو متفکر منتقد، فضا خصیصه ای ارتباطی دارد و با اینکه معمولا در بادی امر برای کنترل مردمان صورت بندی می شود اما خواه ناخواه ودیر یا زود  به تصرف مردم در می آید و بخشی از  زیست جهان مردم می شود. از دل همان فضاهایی که برای تسلط بر مردم و یا بهره کشی از آنها برپا می شوند، با نفوذ تدریجی تجربه ها و آگاهی ها و اعمال زندگی مردمان، آهسته آهسته وبه صورت خاموش و ضمنی، روزنه ها و رخنه هایی حاصل می شود. شکافها و فضاهایی نوپدید به وجود می آید و به انسانها امکان هایی فراهم می آورد تا خود باشند نه آنطور که لزوما سیستم های رسمی و ایدئولوژی های مسلط می خواهند.

این است سیر جدالی فضاهای غیر رسمی با فضاهای رسمی که در تاریخ می خزد. میلی در جهت رهایی بر فضای اجتماعی زندگی بشر  نقش بسته است که از عمیق ترین نیازهای انسانی نشأت می گیرد وبا  آگاهی وعمل آنها متحقق می شود.

3. مورد جامعۀ ایران 

صورت بندی فضاهای رسمی و تکوین فضا های غیر رسمی از دل آن، در تاریخ معاصر ایران نیز  جریان داشت، اما به طور غیر خطی و حتی از خلال وگسستها وبازگشتها. در زیر چهار مرحله از این جریان برای نمونه ذکر می شود:

یک. منافع طرف هایی تازه در نظام قاجار ایجاب کرد که  اقداماتی از سوی کسانی مانند عباس میرزا ، قائم مقام ها و امیرکبیر صورت بگیرد، تأسیسات و مکانهای تازۀ اداری و آموزشی و رسانه ای مثل تلگراف و نشریات به وجود آمد و از دل این صورت بندی های تازه ، فضاهایی نیز برای گروه های جدید شهری در انجمنها، اصناف ، محافل منورالفکری و مطبوعات به وجود آمد.  جنبش مشروطه در این فضاهای اقتضایی رشد کرد و به ثمر رسید.

دو. همین نظام مشروطه بعداً خود به صورت فضای رسمی بی خاصیت درآمد. تا اینکه علایق و مقتضیات طرفهای تازه ای در حکومت پهلوی به پروژۀ مدرنیزاسیون وبرنامه های توسعه انجامید. بار دیگر فضاهای جدید شهری، دانشگاهی، اجتماعی و فرهنگی شکل گرفت. پشت این فضاها، گرایش هایی در دربار و دولت وگروه های حاکم وحواشی آنها بودند. اما در همین فضای مدرنیزاسیون بود که افق هایی برای تحول خواهی، آزادیخواهی و عدالتخواهی در متن جامعه گشوده شد و به انقلاب بهمن 1357 انجامید. این انقلاب البته به صورت خاصی سوق یافت و نهادینه شد.

سه. آنگاه از دهه دوم جمهوری اسلامی ودر واکنش به مشکلات ناشی از جنگ و افراط کاری ها و سیاستهای نادرست، طرفهایی مقتضیات و منافع را در آن دیدند که تجدید نظرهایی واقع بینانه تر صورت بگیرد. از این طریق فضاهایی برای دختران( از درس خواندن تا دوچرخه سواری)، فضاهایی برای شهروندان در فرهنگسراها و در سطح شهر و در استفاده از ویدئو و مطبوعات ومانند آن فراهم آمد. جنبش اصلاح طلبی از دل این فضاها برپاشد. اما به گسست انجامید.

چهار. از رهگذر رشد فضاهای رسمی اشاره شده در فوق به رغم همه بازگشتها وگسستها،  میل به زندگی در مردم  باردیگر جنبیدن گرفت و دیالکتیک خاموش فضاهای رسمی وغیر رسمی، همی همچنان پیش رفت. فضاها را در شهر و پیرامون خود ببینید: « اتوبانها، پاساژها، مجتمعات خدماتی، ورزشگاه ها، نمایشگاه ها، تفرجگاه ها، مدارس و دانشگاه ها، مکانهای تولید، مبادله، مصرف و ارتباط، فضاهای اقتصادی و اجتماعی وفرهنگی، پوشش های مخابراتی و فضاهای رسانه ای ومطبوعات و مابقی آنها». پس پشت بیشتر آنها چیست؟ جز مناسبات قدرت وثروت و رانت و ایدئولوژی های غالب که هدف اصلی شان تسلط بر انسانها، تصاحب منابع و کنترل ذهنها وجانها وبدنهاست. اما همین فضاهاست که ناخواسته و ذره ذره امکان هایی به دست شهروندان می دهند. مردم از لابلای همین فضاها، اینجا وآنجا، فرصتهایی کم وبیش به چنگ می آورند برای  تجربه کردن، آگاه شدن، هویت یافتن، اظهار وجود، کنشگری و سیاست های زیستن، و عیان ساختن وبیان ساختن خویش.

فضای غالب معمولا در تصاحب قدرت وثروت وایدئولوژی های مسلط است. هرچند از طریق این فضاها، احتمالات دستیابی بخشی از جامعه نیز به رفاه، به نظم، به دانش وتکنولوژی، به سرگرمی و به کالاها و خدمات دیگر فراهم می شود اما هدف اصلی آن است که  به زندگی شهروندان قید بزنند، مرزبندی وفاصله گذاری بکنند. این فضاهای غالب،  مردمان را می گیرد. اثری القایی دارد. افسون می کند. به آداب واطوار در می آورد. عاداتی ایجاد می کند. الگوی مصرف وحتی الگوی اندیشیدن می دهد ویا تابوهایی درست می کند. ساکنان در شهر می دانند موضوع کنترل هایی اند که از آنها درباره اش نظری نمی خواهند.  فضاهای شهر، جایی است که قرار نیست در آن هر حرف را به زبان بیاوری، نباید هر طور که دلت بخواهد لباس بپوشی یا ارتباط برقرار بکنی. رسانه به رغم تمام قابلیتهای فنی وجهانی اش، فضایی است فقط برای بعضی حرفها و بعضی تصاویر و بعضی اطلاعات. نه هر حرف وهر اطلاعات. فضاها همچنان سلسله مراتبی و هرمی هستند، متمرکزند، متقارن اند، مرزبندی شده و طبقه بندی شده اند و قس علی هذا.

اما از نشت تدریجی تجربه ها واعمال ضمنی و ارتباط ها وآگاهی های شهروندان در درون همین فضاهای رسمی، ظرفیتهایی نوپدید به ظهور می رسد که امکان هویت یابی های تازه وتجربه های تازه  برای مردم فراهم می شود. در این فضاهای ضمنی و اقتضایی است که الگوهای نو از اندیشیدن و رفتار، سبک زندگی متنوع برای گروه های اجتماعی، وامیال و آرزوها و مطالبات فروخورده کم وبیش می جنبد و  سر بر می آورد.

از همین رهگذر،  سپهری فکری واجتماعی و فرهنگی برای جامعه  گشوده شد که دیوید هاروی  از آن با عنوان «فضای امید» بحث کرده است[iii]. جنبش انتخاباتی دعوت به اعتدال و تدبیر و عقلانیت،  نمونۀ ایرانی این فضای امید است.


 

اکنون نوبت دولت است که دوستی خود را با این پویش درونزای  اجتماعی به اثبات برساند؛ این بار اما نه با سخنرانی ها وشعارها و مناظرات انتخاباتی، بلکه با ابزار های کارامد نهادی و مدیریتی و با حکمرانی خوب.


پی دی اف.......



[1] dominated space

[2] appropriated spaces



[i] Lefebvre, H. (1991) The production of space. Oxford, Basil Blackwell.

این کتاب در 2007 تجدید چاپ و در ایران نیز ترجمه شده است:  لوفور،هانری(ترجمه1389) تولید فضا.  محمود عبدالله زاده ، علی میرآخورلی. تهران: مرکز مطالعات و برنامه‌ریزی شهر تهران.

[ii] Harvey, David(2008)The Right to the City. New Left Review 53 sept/oct 2008: 23-40.

[iii] Harvey, D. (2000), Spaces of hope. Edinburgh.

 

آگاهی سیّال در شهر از منظر مطالعات فضا



یادداشت پنج از ستون «آگاهی وجامعه»

مجله آسمان، 27 مرداد 92، ش55

بیان مسأله

اتفاق مهم آن است که در آگاهی اجتماعی می افتد. طرح طرح ها در ایران ، طرح آگاهی جدید فاعلی است. بحث دربارۀ سرشت این آگاهی از یادداشت اول آغاز شد. یادداشت دوم به مقتضیات آگاهی در جامعۀ بزرگ (متفاوت با جامعه به معنای سنتی) اختصاص یافت. یادداشت سوم از جِرم یک جامعه در مقایسه با جرم دولت سخن گفت و از نیروی آگاهی های نوپدید در جامعه. موضوع یادداشت چهارم، ریزقدرت منتشر در شهر و در آگاهی شهری بود. در یادداشت حاضر آگاهی اجتماعی جدید از منظر فضای شهری پیجویی می شود، با این فرض که زیست ما آکنده از فضاست.

پایۀ نظری

مسأله بیش از آن است که  گفته شود ما در فضا زندگی می کنیم. بلکه باید گفت ما فضامند می زِیِیم. فضامند می اندیشیم. فضامندی[1] جزو خصائص هستی وادراک ماست. آگاهی اجتماعی نیز  بواسطۀ فضا ودر فضا شکل می گیرد. فضای شهر است که مشحون از آگاهی می شود. آگاهی سیالی درفضا جریان پیدا می کند؛ مثل ذرات هوا و مثل ذرات نور.

فضای شهر تنها امری هندسی دارای ابعاد فیزیکی و حاوی اشکال واشیا نیست. فضا، امری ادراکی است، امری ارتباطی واجتماعی است. هنجاری است و عاطفی است. برآمده از نحوۀ زیست و مناسبات و اعمال انسانی است و  این امکان را فراهم می آورد که ما به تجربه های خویش معنا بدهیم.

سنّت توضیح امور از طریق فضا را هانری لوفور(1901-1991) جامعه شناس فرانسوی بسط داد. وی دربارۀ فضای شهری، ریتم زندگی روزمره در آن وبه طور کلی دربارۀ فضامندی حیات اجتماعی آرائی به دست داد[i]. لوفور تیپولوژی ای سه تایی از فضا ارائه کرد[ii]. سه نوع فضا هست.

فضای یک

نوع اول فضا همان است که به طور معمولی ومتعارف از آن سخن می رود وبیشتر به ابعاد فیزیکی موضوع دلالت می کند؛ خیابانهایی که باید رفت، جاهایی که باید رسید. آنچه ساختمانها را، مکانهای کار وتفریح وزندگی ما را و مسافتها و فاصله ها را دربرمی گیرد. در آن  خدماتی  می دهیم یا می گیریم، دیده می شویم، کنترل می شویم، تعامل می کنیم و مابقی قضایا.  این معنا از فضای شهر تداعی کنندۀ تماس ها وحس های معمولی ماست. حصّه ای از فضا که با تصرفات بشری، از طبیعت و از کائنات بریده می شود ودوخته می شود وما را فرامی گیرد. خیلی وقتها طبیعت را نیز زخمی می کند.

فضای دو

نوع دوم فضا، فضایی است که از طریق گفتمانهای مختلف، بازنمایی[2] می شود. مثلا برای برنامه ریزان شهری، فضا و اماکن وارتباطات، معنایی فنی و تخصصی دارد. برای سیاسیّون، شهر وخیابانها و دیوارها و مکانهای حزبی و تریبونها، فضاهایی برای ارادۀ معطوف به قدرت  ورقابت بر سر قدرت است وتابع قواعدی است. برای دانشگاهیان، پردیس و آکادمیا فضای هنجاری خاصی هست. همینطور است که در بیمارستان، نمادهای سکوت نصب می کنند. در پادگانها نرده می کشند. در فرودگاه، تابلوی عکسبرداری ممنوع می زنند. در پاساژها ویترین می آرایند، موسیقی می نوازند وبازار گرم می کنند و...

از همین عداد، مهم تر از همه فضاهایی در شهر هست که با صورت بندی های مختلف ثروت وقدرت برساخته می شوند و گرانبارند از گفتارهای ایدئولوژیک متناظر با این صورت بندی ها.  مناسبات سیطره وسرمایه، فضاهایی را به قصد بیشینه سازی سود خود، به قصد کنترل و به قصد تأثیر دلخواه بر روی ما، برای مان ترتیب می دهند ولبه های انتهایی این شبکۀ فضایی ِ صورت بندی شده، به انواع فروشگاه ها و ادارات وسازمانها ونهادها وسیستم ها می رسد.

بدین ترتیب فضاهای بازاری و رسانه ای، فضاهای دفتر و دیوانی، فضاهای انضباطی، آموزشی وقضایی به وجود می آید و با توسل به اقسام ایدئولوژی ها برما سایه انداز می شود. فضاهای مداخلات و  تنظیمات ومقررات شهری شکل می گیرد و خود را بر زندگی انسانها چنان تحمیل می کند که آنها نمی دانند کی و چطور وچرا در این فضاها پرتاب شدند و چگونه این فضاها بازتولید شد وبرآنها استیلا یافت.

فضای سه

اما نوع سوم فضا، آن فضای غیر رسمی وبسیط است که مشحون از  تجربه های زیستۀ عمومی شهروندان است و از پرکتیس ها واعمال زندگی روزمرۀ آنان نشأت می گیرد وفضای ایماژها و احساس ها  وانگیزش ها ومعانی و تخیلات وتداعی ها وآگاهی های پنهان شهروندی است.

 ما همه با معنای نخست فیزیکی فضا آشناییم و برحسب گفتمانها و ایدئولوژی ها نیز مشمول ومحصور  فضاهای خاصی به معنای دوم آن می شویم. اما سطح  اخیر و سوم از فضا، سطح مهمی از فضاست. فضای تجربه های خاموش، ولی مداوم و ژرف و نافذِ روزمرۀ ماست. این معنا از فضا در یک گفتمان خاص علمی و فنی و ایدئولوژیک نمی گنجد، منبسط است، سیال است، خاصیتی اثیری دارد. حاوی کلیّت زیست ماست و در  محیط حیات ما منتشر است و جریان دارد.

 دربرابر آن فضا های رسمی طبقه بندی شده وانضباطی که در فوق گفته شد، این فضای سه فضای بسیطی است که بیشتر برآمده از اعمال وتجربۀ زیستۀ خود شهروندان است. نشأت گرفته از ریزقدرت منتشر در شهر است(یادداشت چهارم). این فضا، حاوی فرهنگ عمومی است. زندگی روزمره از این فضا سرشار می شود. این فضا مملوّ از میل به رهایی و آگاهی و «خود ابرازی» و خلاقیت وگونه گونی وتنوعات سرکش است.

این فضا بیشتر خصیصه ای اجتماعی دارد تا سیاسی واقتصادی. در همسایگی ها، دوستی ها، محله ها، حرفه ها وصنوف، ودر  فعالیتهای خودجوش داوطلبانه و ارتباطاتِ کدبندی نشدۀ همشهریان در اینجا وآنجا شکل می پذیرد. فضایی برآمده از اعمال وابتکارات درون جوش «ان جی او» ها و شبکه های اجتماعی است. از روابط غیر رسمی محیطهای کار و تفریح نشأت می گیرد. در پارکها و کافه ها و دوره ها و حلقه ها به وجود می آید و انواع فضاهای گفتگویی و تعاملی را  به راه می اندازد. میکرو قدرت اجتماعی منتشر در شهر که یادداشت قبلی از آن سخن گفت، سرشار از این نوع فضاها وپشتگرم به این فضاهای بسیط و اثیری است.

محتویات فضای سه، کمتر خصیصۀ صریح و کلامی دارد. ضمنی است. از جنس ارتباط وهمکنشی طبیعی است. سرشت این فضا، ادراکی وهنجاری وعاطفی است. نظم هایش عمدتا درونزا شکل می گیرد و بهتر است بگوییم از متن زندگی می روید. بیشتر،  از پایین به بالاست و نامتقارن است. شبکه ای است تا سلسله مراتبی. کمتر برون تنظیم، وبیشتر خود- تنظیم است. آهسته آهسته و بی صدا چکّه می کند. چنان که گاهی سیستم های رسمی، از انبساط این فضا غافلگیر یا درمانده می شوند(نمونه اش انتخابات اخیر بود). به سختی قابل کدبندی و کنترل رسمی است. آگاهی اجتماعی در این فضاست که تدریجا تکوین می یابد وانباشت پیدا می کند و ونقش آرام و خاموش اما مؤثر وعمیق  ودیرپا و ماندگار خود را بر وقایع جامعۀ امروزی ایران می زند.

پی دی اف..........................................................



[1] spatiality

[2] representation



[i] Lefebvre, H. (1991) The production of space. Oxford, Basil Blackwell.

 

[ii] Harvey,D.(2004). SPACE AS A KEY WORD. Paper for Marx and Philosophy Conference, 29 May 2004,p8,  Institute of Education, London.

ریزقدرت منتشر در شهر

                                                                 هفته نامه آسمان،ش54، بیست مرداد92، صفحه 45

طرح مسأله

قدرت در سیستم های اجتماعی، صورتهای مختلفی دارد. سرمایه، قدرت است. آنها که تصاحب بیشتری بر منابع مادی این عالم به چنگ می زنند، کمند قدرت خویش برخلایق می افکنند وچه ها که نمی کنند. همینطور است سایر صُوَر قدرت. قدرتی که با اختیارات حکومتی به وجود می آید و بر مردمان اِعمال می شود؛ بیشتر هم به ناروا. ایدئولوژی، صورت دیگر قدرت است و دربارۀ امور چنان با صدای بلند وقاطع سخن می گوید که صداهای دیگر چه بسا ناشنیده می مانند. هژمونی، شکلی از قدرت است که تفوّق ایجاد می کند. از صورتهای دیگر قدرت می توان برای نمونه به قدرت قانون وقدرت رسانه نیز اشاره کرد.

آیا امکان مقاومت در برابر این قدرتهای درشت برای مردمان هست؟ آیا مردم می توانند ابتکارات وخلاقیتهایی در مواجهه با این همه اَشکال بزرگ قدرت از خود نشان بدهند؟ «ریزقدرت» مفهومی است برای توضیح این مسأله. 

ریز قدرت چیست ودر کجاست؟

 ریزقدرت در آگاهی وزبان وعمل اجتماعی است. برخلاف نگاه غالب ومتعارف سیاسی که قدرت را چیزی در آنجا، عمدتا در بالا، در حاکمان، در ساختارها ونهادهای رسمی دولتی ودر مقررات حکومتی می بیند، کسانی مانند ریچاردسنِت[i] (استاد جامعه شناسی دانشگاه نیویورک ولندن)خصیصۀ «اثیری» و بسیار ریزی از قدرت نشان می دهند که در ذهن وروان جمعی است ودر جاری اعماق جامعه  نهفته است.

سنِت در کتاب اقتدار[ii] که در دهۀ 80 انتشارداد [iii] ، از قدرتی منتشر در زیر پوست شهر ودر هستی آدمها بحث کرد. قدرت از معناهایی به راه می افتد که افراد انسانی به خود می دهند و به اعمال خود وروابط خود. قدرت با خودآگاهی های فردی واجتماعی، فیضان و سَرَیان  می کند. به تعبیری برگرفته از کلام سِنِت(سنت، پرهام، 1378: 30)؛ مردم دلشان می خواهد حاکمان بفهمند آنها این اندازه اهمیت دارند که محل توجه قرار بگیرند. انسانها، مهم اند و می خواهند مهم بمانند.

نگری وهارت در دوگانۀ مشترک خود یعنی «امپراتور» و «انبوه خلق»[iv] به نحو دیگری به سروقت این بحث می آیند. امپراتور، معرّف قدرت سخت و درشت در بیرون است با همۀ ابزارهایش. اما انبوه خلق[v] حاوی دو پتانسیل جدّی است: یکی سوژگی است، یعنی میل به آگاهی فاعلی خود بنیاد. دومی تنوعات عجیب درونی است. گروه های مختلف سنی، جنسیتی، قومی، طرز تفکرها، امیال، گرایشها، ذوق ها و سبک های زندگی در این انبوه خلق،  چنان پویایی درونزا به وجود می آورد که کار را بر قدرتهای درشت بیرونی سخت می کند. ریز قدرت از متن این انبوهگی سر بر می کشد.

میکرو قدرت در ایران

صبح که از منزل بیرون می زنید، هرچقدر هم زود باشد این انبوه خلق را در خیابانها می بینید. نوعا باسوادند، به احتمال زیاد شب پیش نیز  با رسانه های خارجی وماهواره ها و اینترنت محشور بودند، شاید چند ایمیل رد وبدل کردند، به فیس بوک سری زدند، احتمالا تویت کردند. معمولا به رغم هر فیلتر وپارازیت، خیلی چیزها از جهان می شنوند و می بینند. حافظۀ روزمرۀ آنها گرانبار از اطلاعات وایده هاست و بناگزیر از محدودۀ گفتارهای رسمی در کشور بیرون می زند.

سبک های زندگی این انبوه خلق را می نگری، در همین نمونۀ کوچک ظاهر لباس ورفتار به قدر کافی کثیر است و الباقی کثیرتر. تا فرصتی در تاکسی، اتوبوس و مترو دست می دهد بلافاصله از حرف زدن ودیگر شواهد، متوجه تنوعات قومی و زبانی آنها نیز می شوی. کم وبیش تحصیلات دارند و بخش قابل توجه شان چند سال بعد از دیپلم نیز درس خوانده اند. دوره های مختلف آموزشی مثل زبان وکامپیوتر وغیر آن رفته اند ویا می روند. از صنوف وکسب وکارهای مختلفی هستند. انواع مهارتهای ارتباطی واجتماعی دارند. چیزی به گوش گذاشته اند ومی بینید که دارند گوش می دهند اما نمی دانید چیست. جلوی کیوسک ها به تیتر روزنامه ها سَرَکی می کشند، گاه زیرلبی چیزی می گویند، متلکی می پرانند. به اندک بهانه ای درباب مسائل عمومی با هم بحث می کنند، نسبت به قبل با رواداری بیشتر. میل به فهمیدن دارند. با تلفن همراه  شان ور می روند، پیامی می فرستند یا در داخل آن متنی می خوانند، بازی ای می کنند، فیلمی می بینند. یا بعضا نوت بوک وآی پدی هم درآورده اند و دارند کارهایی می کنند. تو گویی یک پا خبرنگارند ومفسّر آماتور اخبار واتفاقات از سطح جهان تا منطقه تا داخل. به بازار بورس و به قیمت دلار حساس و پی جویند. لازم شد وارد گود می شوند وبا بازار نیز بازی می کنند.

این تازه روی کوچه وبازاریِ انبوه خلق است. در خانه ها و مغازه ها، در مکانهای کار وتفریح، اوقات فراغت، میهمانی ها، همسایگی ها، ارتباطات وشبکه های اجتماعی؛ این مردم، آن روی دیگر نیز دارند؛ با شگردهایی از آگاهی و ترفندهایی از  زبان و علایم و نشانه ها که در سطح وسیعی از تنوعاتِ وحشی وسرکش سر می زند. طیف قابل توجهی از اینها، دوستی وکسی وآشنایی در این یا آن نقطه جهان دارند، اگر هم امکان رفت وآمد برای بخشی از اینها نیست، باری روابط که هست. قابلیتهای جابه جایی وتحرک اجتماعی شان خواه ناخواه افزایش وگسترش پیدا می کنند. هنجارها، ارزشها و نگرش ها روز به روز، عرض شان عریض  می شود و ته وتوی شان ناپیدا.  خدا این مردم را یک بار می آفریند اما خودشان، بارها. مدام  وپی در پی دارند خودشان را کشف می کنند و از نو خلق می کنند.

این است ریزقدرت منتشر؛ در آگاهی جدید شهری، در زندگی روزمره، در زبان اجتماعی، در اعمال ونشانه ها و ارتباطات وشبکه ها. این صورتی اثیری از قدرت است و در حال انبساط. سپهر عمومی را ازخود می آکند، فرهنگ عمومی را  تنوع می بخشد، در زیر پوست حیات جامعه می دَود وانحای صورتهای درشت و شناخته شدۀ قدرت را در بازار، در دولت، در مقررات حکومت ودر رسانه،  به چالش می کشد و با گفتارها وایدئولوژی های رسمی  یکی به دو  می کند.

انتخابات با همۀ شگفتی هایش تنها گوشه ای از شگردهای میکروقدرت اجتماعی و در حال تکوین ایرانی با قدرتهای آشکار است. ضریب نفوذ و تأثیرات خاموش اما نیرومند ریزقدرت نهفته در انبوه خلق، هر روز وشب ، مازادی از نقش خود  را بر سیستمها وساختارهای رسمی قدرت می زند و آنها را به تحول ودگردیسی وامی دارد.

صورتهای رسمی قدرت، اکنون خود را در میدانی متفاوت از بازیها می بینند؛ با طرف هایی تازه وقواعدی دگرواره و نوپدید. و ای کاش که همچنان ببینند. اینک  زمانی است برای تغییر، اما نه جابه جایی آدمهایی که قدرت به معنای مرسوم را دست گردانی می کنند بلکه آموختن گرامر تازه ای از سیاست.  دستور زبانی از حکمرانی که در سپهر معانی و فرهنگ لغات آن، معنایی جدید وبدیع از قدرت، قدم به هستی نهاده است و آن، ریزقدرت منبسط وسیال در آگاهی شهری و در زبان و عمل اجتماعی است. دیگر، هر بازی قدرت بی این طرف تازه، ناتمام است.

 فایل پی دی اف.....



[i] R. Sennett

[ii] Authority

[iii]  با ترجمه ای در ایران از باقر پرهام، تهران: شیرازه، 1378.

[iv] آنتونیو نگری و مایکل هارت (۱۳۸۴) امپراتوری. رضا نجف زاده، تهران: قصیده سرا.    آنتونیو نگری و مایکل هارت (۱۳۸۶) انبوه خلق: جنگ و دموکراسی در عصرامپراتوری. رضا نجف زاده، تهران:نشر نی.

 

[v] multitude

جِرم ونیروی جامعه، با نگاهی متفاوت به انتخابات

منتشر شده در آسمان، ش52، 5مرداد92، ص37

 

نصیحت الملوک ها

انتظارات از دولت که مدتهایی مدید،  ترجیع بند گفتارهای رایج سیاسی ما شده بودند( چه قبل وچه بعد انقلاب)نسخۀ امروزی تری از نصیحة الملوک ها واندرزنامه های قدیمی هستند. نوعی بازی با مجموعه صفر اند. در گذشته می گفتند «دولت عدل» و امروز می گوییم دولت پاسخگو یا دموکراسی و مانند آن.  آن موقع حرف نخبگان این بود «به نوبت اند ملوک در این سپنج سرای، کنون که نوبت تُست ای مَلِک به عدل گرای». الان هم فهرستی از درخواستهای سیاسی ردیف می شود از قبیل اینکه دولت باید به حقوق ملت وآزادی ها وچه وچه  ملتزم باشد.

 اما نه در آن اندرزنامه ها ونه در این گفتارهای سیاسی، هیچ معلوم نشد که آخر چگونه؟ ...وقتی جامعه کوچک است ودولت بزرگ است، این چه انتظاری است که گوشش بدهکار حرف ملت باشد یا به حقوق آنها چندان التفاتی بکند؟ مجادلات سیاسی برسر دموکراتیزاسیون دولت در حالی که جامعه کوچک مانده و او بزرگ است، تقریبا شبیه دعوا بر سر کیسه های خالی است.

اندازۀ جامعه واندازۀ دولت

در اینجا بهتر است از یک استعارۀ فیزیکی استفاده بکنیم. مسلّم که مفاهیم فیزیک برای توضیح جامعه کفاف نمی دهند اما می شود با احتیاط های لازم از آنها مدد گرفت. قانون جاذبه می گوید وقتی از دو چیز، یکی بزرگ باشد، نیروی(F) بیشتری خواهد داشت وآن دیگری را به سوی خود خواهد کشید. در این میان دو متغیر مهم، یکی جِرم( m)  ویکی فاصله(r) است.

در قضیۀ جامعه ودولت نیز هراندازه جامعه بزرگ بشود ودولت نیز در فاصلۀ زیاد دوری از او نباشد، جامعه خواهد توانست با نیرویی که دارد، دولت را به سوی خود بکشد. یعنی به حقوق خویش متقاعد، و به خود پاسخگو بکند.

انتخابات 92 دلالتهای نشانه شناسی مهمی داشت. انتخابات یک لحظۀ اجتماعی[1] برجسته از زمان جامعۀ ایران بود. تغییرات تدریجی  وذخائر ایام وسالیان، در این لحظه با یک رفتار پرقدرت ظاهر شد. مقدمات ومقارنات و نتایج  این انتخابات از منظر بحث حاضر، حاصل نیرویی بود که جامعه ایران مدتی است دارد در خود می اندوزد و واجد آن می شود. جِرم ونیروی جامعه تدریجا افزایش پیدا می کند و فاصله دولت نیز از جامعه آهسته آهسته کاهش می یابد. پس جامعه گویا کم وبیش می تواند دولت را درحوزۀ کشش خود قرار بدهد. بدون اینکه زیاد خوش بین باشیم می شود این را از علامت های امید قلمداد کرد.

بزرگی ونیروی جامعه به چیست؟ به  آگاهی اجتماعی است، به نهادهای مدنی وصنفی است، به بخش غیر دولتی قوی، به بلوغ فرهنگ سیاسی، به پختگی نیروهای تحول خواه ومانند آن است(برای مفهوم بزرگی جامعه بنگرید به یادداشت دوم از این سری).

بزرگی دولت به چیست؟ به دریافتهای نفتی مستقل از مردم، به افسون ایدئولوژی، به قدسی شدن قدرت، به انحصارات اقتصادی وامثال آن است.

فاصله دولت وجامعه

اما فاصلۀ دولت با جامعه چگونه کم وزیاد می شود؟ هرچه دولت از حیث امکانهای رسانه ای وارتباطی وفضای عمومی جامعه، دور از انظار جامعه  است  و کارهایش قابل اطلاع یابی نیست، در واقع  فاصله بیشتری با جامعه دارد و به این راحتی در حوزۀ نیروی کششی جامعه قرار نمی گیرد. ماهواره، اینترنت، فناوری اطلاعات وارتباطات، شبکه های اجتماعی ومانند آن موجب کاهش فاصلۀ دولت از گوش وزبان می شود.

اینشتن تبصرۀ خوبی به نیوتون زد وعامل دیگری برای توضیح گرانش ها به میان آورد وآن «انحنای فضا-زمان» است. چرا زمین جاذبه دارد؟ نه فقط برای اینکه جرم آن بزرگ است بلکه به این علت که  انحنای فضا-زمان را خم می کند.

جامعه ایران آهسته آهسته فضاها وزمانهایی برای خود، ایجاد کرده است که برحسب سرشت شان تاحد زیادی دور از تطاول دولت اند. تا مجتمع های تجاری ساخته می شود،  بلافاصله جمعیت می ریزد به آنجا. امکانهای سیالی برای پاساژگردی به دست گروه های اجتماعی می افتد و از این طریق  «فضا- زمان» اجتماعی را به نفع خود خم می کنند وسبک های زندگی متنوعی در پیش می گیرند. دهها مثال دیگر هست که در یادداشتهای بعدی بحث خواهیم کرد.

مداخله دراینها برای دولت براحتی مقدور وعملی نیست، پس انحنایی در «فضا- زمان» اجتماعی به نفع جامعه در حال شکل گیری است و دولت روز به روز در تور کشش جامعه می افتد. اگر این فرایند پیش برود کم وبیش همان اتفاقی می افتد که در جوامع صاحب دموکراسی های پایدار برقرار شده است. در این حالت، منظومه ای کارامد از جامعۀ مدنی، حوزۀ عمومی، بازار وبخش غیر دولتی ودولت به نفع شهروندان شکل می گیرد ودولت به لحاظ ساختی وکارکردی، خصیصۀ  پاسخگویی پیدا می کند.

جثّۀ جامعه چگونه بزرگ می شود؟

برای اینکه جثّۀ یک جامعه بزرگ بشود لازم است جرم بحرانی[2]لازم را طی بکند وپشت سر بگذارد. در «پویش شناسی اجتماعی»[3] ، جِرم بحرانی یا جثۀ بحرانی را به آن مقدار از رشد مواد ومصالح وظرفیتهای یک چیز می گویند که می تواند با نیل به آن از خود آثار تازه ای بروز بدهد و نقطۀ  عطف تحولی را تجربه بکند (  Oliver & Teixeira,  1985  )[i]  

جامعه ایران مقدار زیادی از این فرایند را طی کرده است. امکان های آگاهی شهری  وارتباطات و شبکه های  اجتماعی روز به روز افزایش می یابد. حتی در دور دست ترین روستاهای جامعه ایران نیز مردم  از ماهواره و اینترنت و سایر وسائلی استفاده می کنند که  به آسانی قابل کنترل ومهار نیستند. تلفنهای همراه به کامییوتر های توجیبی بدل شده اند.

همانطور که در فضاهای «پاساژ گردی» و سبک زندگی گفته شد، این ظرفیتهای اطلاعاتی وارتباطی ورسانه ای نیز جرم ونیروی جامعه ایران را افزایش می دهد.  انحنای فضا زمان اجتماعی را به نفع مردم بیشترمی کند وشهروندان را توانمند می سازد.

اینفوسفر ایرانی

سپهر آگاهی ایرانی، حوزۀ پرقدرتی از کشیدن دولت به سمت حقوق و منافع جامعه شده است. این همان  اینفوسفری[4] است که به رغم همه موانع ومحدودیتها ، خواه ناخواه گسترش ونفوذ پیدا می کند. اتمسفر، سپهر گازها وذرات است. ژئوسفر، هستی ورفتار سنگ وخاکی است که بر روی آن قرار داریم. هیدروسفر، سفره و گردش آب در این زمین است. بیوسفر، موجوداتی است که می آیند ومی روند و  اینفوسفر، جریان اطلاعات و ارتباطات و سپهر آگاهی است وزندگی وفرهنگ وجامعه  امروزی   به طور خاصی برحسب آن متحول واز نو صورت بندی  می شود.

اینفوسفر ایرانی مثل آب وخاک وهوا، متعلق به این سرزمین  شده است و قابلیتهایی تازه برای جامعه مدنی وحوزۀ عمومی ونیروهای تحول خواه اجتماعی فراهم می آورد. اینها بخشی از جرم ونیروی نوپدید در جامعۀ ایران برای برکشیدن دولت به سوی خود است وتشکیل آن منظومۀ کارامدی که در اینجا از او بحث کردیم.

وانتخابات

دیدیم که چگونه جامعه در انتخابات 92 با هشیاری، حرفهای دل خویش بر دهان بخت آورانی از درون مرکزی ترین لایه های قدرت مستقر بگذاشت و با نیروی پتانسیل و قدرت نهفته اش کسانی از درون مجموعه حکومت (از هاشمی تا روحانی) را به سوی مطالبات معوقۀ اجتماعی برکشید وآنان را با خود به اعتدال همراه ساخت و همچنان می کوشد بلکه به دست اینان روال تدبیرامور عمومی را به راه مصلحت همگانی و منافع ملی برگرداند.

فایل پی دی......................................................



[1] social moment

[2] Critical Mass

[3] social dynamics

[4] Infosphere



[i] Oliver P., G. Marwell & R. Teixeira 1985. A Theory of Critical Mass. I. Interdependence, Group Heterogeneity, and the Production of Collective Action. American Journal of Sociology. 91: 522-556.