مقصود فراستخواه

فضایی میان ذهنی در حوزه عمومی نقد و گفت وگو

مقصود فراستخواه

فضایی میان ذهنی در حوزه عمومی نقد و گفت وگو

دانشگاه بدون اختیارات معرفت شناختی

متن ویراسته و تحریر یافته سخنرانی

مقصود فراستخواه

تقلیل دادن دانشگاه  به چیزی دیگر  در ایران

در پنل تخصصی «جمعیت توسعۀ علمی ایران»

12 بهمن ماه سال90

 

نقل از هفته نامه آسمان

ش 104، 29 بهمن 90 صص16-17

 

«دانشگاه داشتن» در جامعۀ ما  از ابتدا پروبلماتیک بود وسپس پروبلماتیک تر هم شد. دانشگاه، یک  ساختمان  نیست . پس ِ پشت دانشگاه؛  یک تاریخ، یک نوع مناسبات وفرهنگ، وضعیتی از زیست اجتماعی، و طرز خاصی از سبک زندگی وجود دارد. دانشگاه ها در جوامع غربی ، در متن شهرنشینی مدرن پدید آمدند .

اگر بخواهیم چیزی را در غرب نشان بدهیم که دانشگاه رویش ایستاده است، آن؛ مفهوم«خرد خود بنیاد» است. تأسیس دانشگاه مدرن به معنای نهادینه شدن «عقلانیت خودگردان آدمی» است . مراد از خردورزی خود بنیاد این است که انسان با استقلال کامل، عقلانیت بورزد و تعهد ذهنی اش فقط به نتایج غیر قابل پیش بینی این عقلانیت باشد. نه تعهد به چیز دیگر. هرچه نتیجه خرد ورزی آزاد است آن را پی­جویی بکند.

علم ورزی بارزترین نمونۀ این عقلانیت جدید است که روشهایی معین دارد با  نتایج نا معین. یافته‌های علمی دست خود پژوهشگر نیز نیست. علم ورزی،  فرایندی از جستجوی آزاد و روشمند است که  نتایج آن،  موکول به پسند جامعه نیست. سرکشی های اکتشاف علمی نمی تواند تابعی از  چارچوبهای عقیدتی ، مذهبی، ایدئولوژیک و خواست قدرت بشود. یافتۀ علمی  ممکن است حتی با  مشهورات فرهنگ موجود جامعه مخالف  باشد. نتایج معرفت علمی امکان دارد برخلاف خواسته وپسند ارباب  قدرت یا ثروت یا منزلت یا شریعت باشد.

دانشگاه نشانه ای از ظهور بشریت جدید در ضلع غربی این سیاره  است. البته که این عقلانیت، از آسمان و بگزاف نیفتاد بلکه در متن تجربه مدرنیته رویید وبالید. این تجربه نیز به تعبیر مارشال برمن، ریشه در بسط شهر  نشینی مدرن داشت که مناسبات تولیدش متفاوت با مناسبات روستایی و ایلی بود. ترکیب پایگاه‌ها و طبقات جدید اجتماعی در آن سبب شکل گیری میدان تازه ای از نیروها وگروه های اجتماعی جدید  شده بود.

در این شرایط زیست نوین  است که سبک زندگی و اسلوب اندیشیدن عوض می شود و انسان در مقام سوژه متولد می‌شود. در شهر های جدید بود که  حسّ سوژگی به بشر دست داد. انسان در جای  فاعل شناسا و کارگزار عالم، تمام قد ایستاد . انسانی که هم مسئول شناختن عالم است و هم مسئول دگرگون ساختن عالم.

این چنین است که « نظام جدید دانایی» متفاوت با نظام سنتی دانایی توسعه پیدا می کند . نظام نوین دانایی ،  ریشه در تفکر روشنگری داشت که کانت از آن «دلیری بشر برای دانستن» تعبیر کرد. دانایی از نوع «اول شخص»،  نشانۀ  بلوغ انسان در غرب بود. این نظام جدید  دانایی از رهگذر گسست های مهم جامعه شناختی وانسان شناختی ومعرفت شناختی ، حاصل آمده بود و  شکل تخصصی وحرفه ای آن در دانشگاه نهادینه می شد که نماینده اش موجودیتی  به نام «انسان دانشگاهی»[i]بود. انسانی که دانایی نوین تولید می کرد؛ با پژوهش، دانایی نوین انتقال می داد؛ با آموزش و یاددهی،  این دانایی جدید را ترویج واشاعه می کرد؛ با مقاله وکتاب وسمینار وصورتهای دیگر اجتماعات وارتباطات، وآن  را به خدمات و مشاوره های تخصصی تبدیل می کرد؛ در جهان کار وتولید،  ونهایتا واز همه مهمتر ، انسان دانشگاهی بود که پروژۀ آگاهی نوین را به حوزۀ عمومی گسیل می داشت؛   با کار روشنفکرانه ، با تولید معنا ،  با بسط امر نمادین و با نقد وروشنگری اجتماعی. دانشگاه ها بدین منوال بود که  از قرن 19 در جوامع غربی توسعه یافتند. پیشرفت کار دلیل آوری علمی و تفکر دانشگاهی نیازمند شرایط اجتماعی خاصی بود.[ii]

مسأله این است که در جوامعی مانند ایران،  این فرایند اتفاق نیفتاد. به تاریخچۀ دانشگاه تهران بنگرید. ما دانشگاه را از آن سوی آبها سفارش کردیم و  خریدیم. می‌شود گفت دانشگاه را وارد کردیم و ساختمانی به نام دانشگاه ساختیم بدون اینکه به تجربۀ مدرنیته و حس سوژگی مثل اروپایی ها مبتلا بشویم. آن، درد عقلانیتی بوده است که مپرس. اما در اینجا بیشتر ادا واطوارش باب شد.

در ایران به جای پروسۀ مدرنیته، پروژۀ مدرنیزاسیون به میان آمد. آن هم  از بالا و از  نوع دولتی ِ معیوبش. گفته شد که دانشگاه غربی در متن شهر نشینی جدید توسعه یافت. اما چند سال پس از تأسیس دانشگاه تهران یعنی در سال 1320، بیش از  50%  مناسبات  ما از نوع ارباب رعیتی ِ روستایی بود، فقر عمومی خصوصاً در میان ایلات و روستاییان سیطره داشت و  با سیاستهای اسکان اجباری ایلات، بیش از 70 درصد جمعیت کشور، رسما  در روستا زندگی می کرد شهرهایمان نیز بیشتر درصورت، شهر بودند ودر سیرت، چندان تفاوتی نداشتند.

طبقه متوسط جدید شهری بغایت ضعیف وزیر پاهایش خالی بود. چیزی که از بالا گسترش می یافت دیوانسالاری دولت و دستگاه ارتش او بود با  90 هزار کارمند و 126 هزار پرسنل تمام وقت نظامی. 80 درصد مردم ایران به صورت جمعیت  غیرشهری و نیز فقرای حاشیه‌نشین شهری به ندرت می‌توانستند از امکانات ابتدایی آموزشی و نعمت سواد برخوردار بشوند. بازار سنتی و سرمایه‌داری مالی سنتی ما نیز به سبب ضعف‌های مزمن تاریخی خود، توان کارگزاری اقتصاد جدید صنعتی و تولیدی متناسب با دانایی نوین را نداشت.

دانشگاه تهران در چنین شرایط ضعیف و  آسیب پذیر اجتماعی بود که در درون دولت به وجود آمد؛ آن هم به اصرار و تمنای روشنفکران اندرونی وحواشی قدرت. وقتی به صورت مذاکرات هیأت دولت با حضور رضاشاه که  لایحه دانشگاه در آن طرح شد، مراجعه می کنیم می بینیم که  حکمت ( وزیر معارف) از «آبادی تهران و عظمت ابنیه و عمارات و قصور زیبای جدید» می گوید و می افزاید  «ولی نقصی دارد که این است که این شهر هنوز عمارت مخصوصی ندارد که به آن اونیورسیته می‌گویند و حیف است که این شهر نوین از همه بلاد بزرگ عالم از این حیث عقب باشد»[iii] می بینید که از دانشگاه ، یک ساختمان تعبیر شده است.

بر روی این زیر ساختهای ضعیف بود که  نخبه هایی مانند اقبال آشتیانی، حسابی، فروزانفر، رضا زاده شفق، سیاسی، علی نقی وزیری، غلامحسین رهنما، رشید یاسمی، فاضل تونی، سیدکاظم عصار در ساختمانی به نام  دانشگاه تهران تقلا می کردند. آن هم در شرایطی که پروژۀ نوسازی دولتی دچار خودکامگی هم شد ودانشگاه ودانشگاهیان  نیز از آن در امان نبودند .  در دهه اول دوره حکومت رضا شاه،   496 عنوان نشریه (روزنامه و مجله و...) وجود داشت که با روند توقیف و تعطیلی، در دهه دوم به  99 عنوان رسید[iv] .

گذشته از این،  شکاف عظیمی میان وضع جامعه وعامۀ مردم با معدودی روشنفکر وجود داشت. این قشر قلیل نخبگان جدید  بودند که از دورۀ مشروطه به تجربۀ زیست مدرن شهری  وبه دانشگاهش چشم دوختند ومنادی برپایی  آن در جامعه خود شدند. اما چنانکه پیشتر ذکر شد ،تجربۀ مدرنیته  در ایران بسادگی پیش نرفت.

گفته شد که از خصوصیتهای  «انسان دانشگاهی» یکی نیز کار روشنفکری و بسط «امر نمادین» بود. روشنفکران «امر نمادین» را  همچون برابر نهادی در مقابل «امر واقع» به میان می آوردند. «دولت مدرن» نیز امر نمادینی بود که روشنفکران ما در این سرزمین طرح آن را درانداختند.

امر واقع جامعۀ ما همان بود که اندکی پیش ذکر شد(همان ساخت روستایی، فقر، نا آگاهی،استبداد- خویی، تعصبات و....). امر نمادین دولت مدرن، در یک چنین بنیانهای سست افکنده می شد.  چنین بود که  ایدۀ دولت مدرن ، همان دولتی  که روشنفکران  او  را  به ایجاد دانشگاه تحریض می کردند ، در بافت وزمینۀ ایرانی و در کمترین زمان،  به امر واقعی مقتدر خودکامه ای بدل شد واز جمله به خود دانشگاه نیز سایه انداخت و به جان روشنفکران نیز درافتاد. امر نمادین دولت مدرن، در ایران به همان امر واقعی ریشه دار تاریخی ما باز می گشت، دانشگاه را می خواست اما در حد ابزار نوسازی آمرانۀ دولتی .  دانشگاه را به ابواب جمعی کارشناسی و بازوی اجرایی نوسازی دولتی تقلیل می داد و  کار روشنفکرانه ونقد وروشنگری او را بر نمی تافت.

یک بار دیگر در دورۀ معاصر خویش تأمل بکنیم . در دورۀ مشروطه، روشنفکران امر نمادین قانون را برای کنترل دولت بسط داده بودند.  ولی دیدند که امر واقعی دولت،  این امر نمادین قانون را بلعید و بر دانشگاه ودانشگاهیان  نیز تفوّق جست. این بار، روشنفکران سراسیمه شدند و امر نمادین« انقلاب»را به گفتمان آوردند. اما انقلاب نیز ، در بافت وزمینۀ جامعۀ ما به «امری واقعی» تبدیل شد. امری که قبل از هرچیز با دانشگاه مسأله داشت وتکلیف آن را می خواست یکسره بکند وکرد (انقلاب فرهنگی و مابقی قضایا ). بدین ترتیب می بینیم که پروژۀ آگاهی جدید و پروژۀ انسان دانشگاهی در ایران پیوسته بحث انگیز وپرمناقشه شده است از دوره مشروطه تا انقلاب.

دانشگاه در غرب حداقل از مناقشاتی در این سطح برکنار وفارغ البال بود وبرای همین  است که نوعی توسعۀ نسبتا پایدار دانشگاه در قرن 19 و20 اتفاق افتاد. البته که دانشگاه در غرب نیز بدون مشکل نیود اما مشکلاتش در این سطح بسیار نازل جامعۀ ما نبود. بحرانهایی که دانشگاه های مدرن  غربی با آن رو به رو می شدند، در سطحی بالاتربود .محققان در دهۀ 60 به بعد در این باب تحقیقات وتأملاتی انجام داده اند، نمونه اش بررسی ِ «پیش آگاهانۀ» بوردیو درباب سایه انداز شدن الگوهای اقتصادی بر فعالیتهای آکادمیک است[v].

همینطور بوردیو به همراه پسرون و سنت مارتین در خصوص  مشکلات درس خواندن مهاجران یا مسافرانی در اروپا تحقیق کرده اند که فضای قوم مداری اروپایی  موجود در کلاس آنها را متضرر می کرد و  فاصله های زبانی  که دانشجویان قومیتهای زبانی دیگر در دانشگاه های فرانسه با استادان واجد اقتدار و کاریزمای حرفه ای  خود داشتند   ، به جریان رشد یادگیری آنها لطمه می زد ونوعی پنهان از  نابرابری سرمایه های فرهنگی بر کلاس سایه  می انداخت [vi]

اما در ایران، اصل و فلسفۀ وجودی دانشگاه بود که محل مناقشه واقع می شد . در بهترین شرایط ، شاهد میلی نهادینه شده  وبلکه اصرار بر «تقلیل دادن دانشگاه  به چیزی دیگر » بودیم. همانطور که مدرنیزاسیون  خواسته می شد بدون مدرنیته، وشهر  خواسته می شد  بدون محتوای گفتمانی آن؛ دانشگاه نیز بدون محتوای انتقادی آن خواسته می شد.

این «تقلیل گرایی های نهادینه شده» در ایران به  فروکاستن مفاهیم وکلمات وکارکردها اصرار داشت. منحصر به دانشگاه نیز نبود. همبستگی اجتماعی به نوع مکانیکی آن تقلیل داده می شد ، فرهنگ وهمه چیز دیگر به نوع مهندسی شدۀ آن فروکاسته می شد، همینطور هم ، درآمد ملی به دریافتی ها وجیره های مردم، خلاقیت فنی به شبه تکنولوژی خصوصا از نوع پروپاگاندای دولتی آن، و مغز افزار به سخت افزار تقلیل داده می شد. محتوای انتقادی دانشگاه  هم به  ظاهر ابزاری آن درحدّ بازوی اجرایی قدرت تحویل می شد ، همانطور که علایق شناختی گستردۀ ارتباطی وانتقادی در دانشگاه  به شناخت صرفا تکنیکی وابزاری تقلیل می یافت، سرکشی های نامتعین علم ورزی به علم اهلی شده ای  تحت عنوان گمراه کنندۀ علم بومی فروکاسته می شد.

دانشگاه به ساختمان،و سرانجام «انسان دانشگاهی» به آدم سازمانی تقلیل داده می شد. نگاهی کارخانه ای به دانشگاه خواسته می شد که در آن مجموعۀ شرایط وسیاستها وفضاها ، دانشگاهیان را به فعالیت سازمانی سربه زیر سوق می دهد:  انجام وظایف صوری،  تدریس فرمالیستی واحدهای درسی،  اجرای پروژه برای سازمانها وشرکتها،  مدیریت اداری گونۀ پایان نامه ها ، راه اندازی یا شرکت در سمینارها،  دست وپا  کردن مقالات به هر صورت ممکن و سپس لابیگری برای چاپ آنها در طوایف مطبوعاتی و آنگاه تکمیل فرمها برای ارتقا وافزایش مواجب و...

میدان دانشگاهی کجای توپولوژی میدانهای اجتماعی ما مانند میدان سیاست وایدئولوژی ورانت گردانی قرار دارد؟ اگر برخی  میدانهای دیگر  بر این میدان علمی  چنگ انداخته باشند،  سخن از توسعۀ دانشگاه و  انسان دانشگاهی بیهوده می نماید.

مهم ترین سرمایۀ نمادین انسان دانشگاهی  این است که او صلاحیت دارد  عالم وآدم را توضیح بدهد واین مستلزم «اختیارات معرفت شناختی» اوست. کمتر دیکتاتوری در جهان می توان پیدا کرد که این اختیار را از دانشگاهیان سلب بکند. دیکتاتورها، دانشگاهیان را از حیث سیاسی محدود می کنند ولی به ندرت می گویند که دانشمندان ومتفکران اختیار تفسیر جهان و توضیح امور را ندارند. این تفاوت مهم میان اقتدار خواهی و تمامی خواهی است.  کمتر پیش می آید که نظامی اقتدارگرا، علوم انسانی واجتماعی را به رسمیت نشناسد، پس او نیز اختیارات معرفت شناختی  انسان دانشگاهی رامی پذیرد وبا او فقط ملاحظات سیاسی دارد که هرچقدر هم  سنگین باشد درحدّ انکار اختیارات معرفت شناختی انسان دانشگاهی نیست.

برای اینکه  انسان دانشگاهی  بتواند اختیارات معرفتی خود را برای توضیح عالم وآدم بسط بدهد ، نیاز به به رسمیت شناخته شدن  گفتمان  علمی هست  که  در جامعه ما بویژه در علوم انسانی واجتماعی، محل مناقشه قرار گرفته است.

میدان علمی، بنابه سرشت اکتشافی ومعرفت شناختی خود، میدانی خود آیین است. نمی شود برای دانشگاهیان از پیش،  تکلیف حقیقت تعیین بشود و آنگاه از میدان علم سخن به میان بیاید. «اینکه امور چگونه اند؟» منوط  ومربوط به میدان دانایی وپروژۀ آگاهی است،  هرپروژه ای که از بیرون میدان علم، حکمی پیشین بر علم مقرر می کند، موجودیت این میدان را نادیده می گیرد. همانطور که کانت گفته است دانش، در حکم  پارلمانی است که  سرلوح آیین نامۀ  آن ضرورت وجود  چیزی است که او « آزادی  برای  آزمودن[1] » تعبیر کرده است[vii] .

این چنین، ما چند دهه ای است واجد ساختمان دانشگاه شده ایم ، به  تکثیر آن پرداخته ایم ، هرجا  حتی ساختمانهای مسکونی را  به ساختمانهای آموزشی مبدل کرده ایم، اما هنوز طرح انسان دانشگاهی در اینجا ناتمام است.

 

 

فایل پی دی اف

 


 

 

 



[1] The freedom to examine and to object



[i] برای نمونه ای مثال زدنی از تحقیق درباب «انسان دانشگاهی»،بنگرید به :

Bourdieu Pierre (2003)Homo Academicus.UK: polity.

 

[ii] برای نمونه بنگرید به :

Bourdieu Pierre (1999) ‘The Specificity of the Scientific Field and the Social Conditions of the Progress of Reason. Social Science Information 14:19-47. (Excerpted and reprinted in M. Biagioli (ed.) Science Studies Reader (London: Routledge), 31-50.

 

[iii] راهنمای دانشگاه تهران،17 :1345، برای تفصیل بیشتر بنگرید به:

 فراستخواه،1387، سرگذشت وسوانح دانشگاه در ایران. تهران: انتشارات رسا.

 

[iv] برای تفصیل روند مطبوعات در آن دوره  بنگرید به : برزین، مسعود (1370) تجزیه و تحلیل آماری مطبوعات ایران، 1357 – 1215 ش. تهران: مرکز مطالعات و تحقیقات رسانه‌ها.

 

[v]  باز بنگرید به مأخذ ارجاعی دوم : (31-50 Bourdieu,1999:  )

 

[vi]  بنگرید به :

Bourdieu, P.,  J. Passeron, & M. de Saint Martin (Eds.), (  1994) Academic discourse: Linguistic  misunderstanding and professorial power . R. Teese, Trans. Stanford,CA: Stanford University Press. (Original work published 1965). pp6-8 

 

[vii]  بنگرید به مأخذ اول  : (  : 62-63 Bourdieu,2003)

 

نظرات 5 + ارسال نظر
خلیل شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 23:07 http://tarikhroze.blogsky.com

سلام،

دردنامه ی تحلیلی جالبی بود. با سپاس از شما.

نکته ای که چشمم گرفت:

" بازار سنتی و سرمایه‌داری مالی سنتی ما نیز به سبب ضعف‌های مزمن تاریخی خود، توان کارگزاری اقتصاد جدید صنعتی و تولیدی متناسب با دانایی نوین را نداشت. "

بازار سنتی سرمایه داری ما، فقط سرمایه داری مالی بوده و هیچ گونه مشارکتی در امر تولید نداشته است. کار او سلف خری تولید بوده و نه سرمایه گذاری و مدیریت مستقیم در تولید؛ حتی در تولید سنتی تا چه رسد به تولید نوین.

به همین دلیل از درک مفاهیم جدید تولید ناتوان و در مجموع دقیقن ضد تولید حرکت کرده است.

سلام وممنون از محقق عزیز وارزش افزوده اش
م-ف

کمال دوشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:14 http://hich2012.blogsky.com

تحلیلی بجا و دقیق از ریشه یابی نابسامانی های امروز ماست. به نظر من هسته و جان این بحث این عبارت است
"در ایران به جای پروسۀ مدرنیته، پروژۀ مدرنیزاسیون به میان آمد"
از منظر تاریخ فلسفه ی سیاسی ما میوه ی مدرنیته را به جامعه ی خویش وارد کرده ایم .در سپهر مدرن ما مصرف کنندگان کنش پذیر فراورده های مدرنیته بوده ایم و معضل بنیادین ما دقیقا در این است که از یک " مصرف کننده " و یک ناظر به مقام سوژگی ارتقاء نیافته ایم و از همین رو محیط ذهنی و عینی ما گویی به جایگاه پسماندهای سیاست و دانش و فناوری و فرهنگ و اقتصاد تبدیل شده است ...

با سلام خدمت محقق ارجمند و تشکر به خاطر جستار گشایی بیشتر
م-ف

بهروز رضایی منش پنج‌شنبه 9 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 19:29

اساتید دانشگاه در ایران چه می کنند؟
مقدمه: نوشتن به مثابه ی دعا کردن است. این که کسی می نویسد اهمیت بسیار زیادی دارد. افراد به هنگام نوشتن و دعا کردن چه می کنند؟ در نوشتن قلم (فکر) کار می کند و در دعا زبان (فکر) کار می کند. در هر دو شاهد ارتباط ذهن و زبان هستیم. در نوشتن و در دعا انسان نیازها و خواست ها و آززوهای خود را که انعکاس امیال و احساسات (و عواطف) تو افکار (قصدها و عقاید) را مطرح میکند. من مقدمه ی بالا را نوشتم که بگویم دانشگاه ایرانی چه می کند؟ چه منتشر می کند؟ چه می نویسد؟ در واقع یعنی "در باره ی" چه می نویسد؟ چرا این کامنت را برای نوشته ی شما می نویسم؟ زیرا شما از معدود دانشگاهیانی می باشید که می نویسید نه برای تامین نیازها و خواسته ها و آرزوهای شخصی . شما مسئله مدارانه می نویسید. و این دقیقاً چیزی است که اغلب دانشگاهیان محترم ما انجام نمی دهند. آنها کاری را انجام می دهند ولی نه برای این که آن یک مسئله و مشکل عینی مربوط به ایران است. آنها تکالیفی را انجام می دهند تا به ترفیعات و ارتقائات خود دست پیدا کنند . زیرا به جز این کار مجرایی برای کسب درآمد بیشتر ندارند. آنها که مجرای دیگری برای کسب درآمد بیشتر دارند اغلب نمی نویسند و بلکه با کار کردن پول مورد نیاز خود را بدست می اورند.
نوشته های شما بدون توجه به نوع چارچوب نظری ای که برای تحلیل های خود اختیار کرده اید Functional است در حالی که اغلب نوشته های منتشر شده ی ما دانشگاهیان Dysfunctional است. یعنی بجای آنکه کمک کار کسی یا نهادی یا سازمانی برای حل مسئله ای یا مشکلی باشد خود مشکل زا هستند. چرا؟ چون آنها قصد حل هیچ مسئله ی ایرانی را ندارند. قصد آنها ترفیعات و ارتقائات شخصی است با حداقل هزینه و تلاش و زمان . همان طور که می گوییم جوانان مان می خواهند سریع به همه ی مراتب اجتماعی دست پیدا کنند پدران آنها هم که بخشی از آنان استاد دانشگاه هستند می خواهند منافع فردی خود را با کم ترین هزینه و زمان و انرژی به حداکثر برسانند. مسئله را شفاف تر می کنم . مسئله ی من ایران و انسان ایرانی است. انسان ایرانی همان "مجهول سخت" و "جعبه ی سیاه" ی است که مشفقان ایرانی از دیرباز آرزویی جز گشودن قفل آن و دست یابی به اطلاعات درون آن نداشته اند. باید خوشحال باشیم که در این زمان که اکنون باشد بخش زیادی از این مجهول معلوم شده است. مرحوم بازرگان او (انسان ایرانی) را تنبل راحت طلب خواند و جلال آل احمد او را بی هویت و هرهری مذهب خواند و ده ها کتاب و مقاله در دو دهه ی اخیر دیگر مشخصه هایی از آن را برملا کرده اند. انسان ایرانی در گذار تاریخ به عللی و نه به دلایلی شخصیت بد و دوست ناداشتنی یافته است. او به دروغ خود را در پشت هر امر اخلاقی و علمی پنهان می کند. خود را پشت هنر و اشعار متعالی امثال مولوی و حافظ و فردوسی و سعدی .... پنهان می کند. مهم نیست که او چه پیشه ای داشته باشد. در هر حال او در پی انجام کار درست و درست انجام دادن کارها نیست.

ممنون استاد عزیز از نقد و نظر وبحث مهم تان

بهروز رضایی منش شنبه 18 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 22:32

این مدل جعبه سیاه به نظر خودم هم جالب آمد. آقای دکتر فراستخواه آیا می توان پرسید چرا مسائل مورد تحلیل کشور ما را تا این اندازه مدرن آنالیز می کنید. چرا برای تحلیل موضوع های خود چارچوب نظری هایی را استخدام می کنید که تولید شده ی ایران نیستند؟ آیا رنجور نمی شوید از این قضاوت بنده؟ اگر چه شما در مواجهه با مشتریان نوشته های خود هماره مهربان یافته ام. پس خوش وقتم که می توانم این نگره ی خود را بارتر کنم. کشور ایران مدرن نیست. کشوری مصرفگراست! اهل قلم آن نیز مثل پول دارانش هستند! دوست دارند همه اش اجناس تئوریک و علمی لوکس و شیک را از فرنگ بعنوان سوغاتی و کالای مصرفی فکری و تحلیلی برای اقوام ودوستان و هم شهری های خود به همراه بیاورند.
این بمب باران کردن ذهن خواننده دارد حالی اش می کند که ببین من طی سالیان متمادی خواندن و نوشتن هر چه در غرب تولید شده شناسایی کرده ام و از زیر ذره بین دقت گذرانده ام و آنها را پسندیده و خریداری کرده و برای بررسی واقعیت ایرانی به کار می بندم.
خواهش می کنم از دکتر فراستخواه عزیز بخوبی تامل کنند. آیا این مردم ایران اگر انبار ذهن اشان را بگردید ذخایر لغات مورد استفاده پدر بزرگ و مادر بزرگ های مان را بگیرید نگاهی بیندازید و بروید رو به سده های گذشته. مسائل روزمره و به قول آل احمد "یومیه" را چگونه می بنند؟ ذهن اشان چگونه به مردم پیرامونشان نظر می افکند؟ فضای تاریخی فرهنگ و اجتماعات ایرانی ساده است. غیر علمی است. ذهن ایرانی خود را بدامان انبوه چارچوب های مفهومی که مورد مصرف جامعه ی غربی است زیرا از پیش از میلاد مسیح هم آنها انسان را حیوان مفهوم ساز خوانده بودند. پیشنهاد این جانب ساده است.برای توصیف و نقد جعبه سیاه یعنی مسائل ایران بیاییم یک مدت تنها از وکبیولری (یعنی با خزانه ی لغات) ایرانی موجود در فرهنگ خودمان را استفاده کنیم. نترسیم از این که رنگ و بوی ایران از قلمهایمان تراوش کند. حرف من این است به گونه ای کار علمی کنیم که زندگی می کنیم. غربیان متن و جهان زیست اجتماعی اشان علمی است و تکنولوژیک است. تضادی بین کنش یومیه و کنش علمی اشان نیست. برای همین نظریه سازی آنها باری از دوش جامعه و سازمان ها و نهادهایشان برمی دارد. ولی کنش سازمان ایرانی علمی نیست، زیرا کنش مردم توی کوچه و خیابان ما علمی نیست. شما نمی توانید توی منزل با مردم عابر تئوریک سخن بگویید. زیرا انها زندگی خود را بدون تئوری سامان می دهند.
ای مرد بزرگ اندیشمند آیا دانشجوبان شما خارج از فضای کلاس درس هم مسائل را علمی می نگرند؟ آیا مدیران سازمانها هم برای تصمیم گیری های خود و حل مسائل سازمانی خود علمی رفتار یم کنند؟ آیا ذهن رهبران دینی حاکم بر کشور با عینک علمی به جهان خارج از ذهن خود می نگرند؟ نه!
نترسید از این که مدرن بررسی نکنید. علمی تحلیل کنید. ولی علمی که گزاره های اش بومی باشند.
از ادبیات بومی برای توصیف و حل مسائل استفاده کنید. دکتر شریعتی توصیه ی فانون را بکار گرفت و از ادبیات جغرافیای فرهنگی ایران استفاده کرد برای تبیین موضوع های مورد نظرش. و نتیجه ی کارش را هم دیدید. و نیز آل احمد هم موفق بود. صمد بهرنگی هم موفق بود. ولی رضا براهنی موفق نبود. زیرا او نیز غرب زده بود. نی خواستم از این لغت استفاده کنم زیرا فردید و فردیدیان آن را ملکوک کردند. خیلی تانی کردم تا بتوانم مقصودم را به مقصود برسانم. نمی دانم بدون ایجاد ابهام کلام را به پایان رسانده ام یا نه؟! ارادتمندم. نه این که به محصولات فکری اهانت کرده باشم. بحثم این است که آنها از کانتکس ما برنخاسته اند و برای کانتکس ما هم طراحی نشده اند. اگر کسی بگوید علم جهان شمول است. باید گفت درست است ولی نه علوم انسانی. بلکه علوم تجربی.

استاد ارجمند جناب دکتر رضایی منش با سلام وعرض ارادت وادب ممنون نازنین از این نگاه انتقادی صمیمانه تان ...در این وانفسا که به تعبیر زیبای حضرت عالی بر یومیه ما سنگینی می کند وجود شریف امثال آن جناب حقیقتا سرمایه ای ملی و معنوی وذی قیمت است...مطالب را با این همه فعالیتهای آموزشی وپژوهشی ودانشگاهی وروزمره خانوادگی تان می خوانید بدقت ونقد جدی می کنید..ممنون نازنین... حق با شماست می توان کارعلمی را دنبال کرد وحتی از دانش وعلم جهانی با معیارهای عمومی آن پی جویی کرد ولی در عین حال ساده تر نوشت ومهم تر اینکه فرموده اید از خزانه لغات مأنوس تر جامعه وفرهنگ خودمان نیز خوب استفاده کرد...باید بیاموزم وتمرین بکنم...ممنون از نقدتان

بهروز رضایی منش سه‌شنبه 21 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 14:18

با سلام و احترام خدمت حضرت استاد؛ امروز در برنامه ی کارنامه که از شبکه ی 4 سیما پخش شد در میزگردی با حضور آقای دکتر محمد امین قانعی راد (سید محمد امین قانعی راد (متولد ۱۳۳۴، شهر ری) از جامعه‌شناسان ایرانی، رئیس انجمن جامعه‌شناسی ایران و عضو هئیت علمی مرکز تحقیقات سیاست علمی کشور است.) مباحثی خیلی خوبی مطرح شد که لذت بردم. البته بیشتر از این خوش حال گردیدم که دیدم دکتر قانعی راد نیز به نکته ای اشاره کرد که مسئله ی ذهنی بنده نیز بوده است و قبلاً نیز با شما در میان گذاشته ام. ایشان هم گفت دانشگاه های ما فاقد خلاقیت و حساسیت شده است. استادان دانشگاه های ما مسائلی را برای انتشار کتاب و مقاله ی خود انتخاب کرده اند که حداقل می توان گفت حدود بیش از 70% آنها ربطی به ما ندارد. انگیزه های استادان ما این نیست که مسائلی از مسائل ایران (هر کس در رشته ی خود) را حل کند. و اگر این فساد نباشد چیست؟ در حالی که داور منصف می بیند که حداقل بیش از 70% مباحثی که حضرتعالی بدان ه توجه و تمرکز فرموده اید مسائل ایرانی هستند. بنظرم باید واژه ی "مکتب ایرانی" آقای مشایی را احیا کرد. به جهت فکری و موضوعی وی کاری ندارم. ولی دغدغه و حساسیت اشان را ستایش می کنم. وقتی تمام اظهارنظرهایش را (که بدون استثنا بحث برانگیز بودند ) مشاهده می کنیم می بینیم که آنان نان به نرخ روزخور نیستند. مهم نیست که مساله و راه حل های اشان درست باشد یا نه (که تاریخ علم چیزی جز انباره ی درست و غلط مسائل و راه حل های اشان نیست). مهم این است که محققان هر جامعه ای صادقانه کار کنند. صداقت یعنی بابت دستمزدی که می گیرند کار حرفه ای انجام دهند. در حالی که وقتی مجموع عناوین مقالات و کتابهای آنها را نگاهی می کنیم مشاهده می کنیم که آنها برای دانشگاه و علم و جامعه ی ایرانی کاری جز ایجاد بحران "اخلاق حرفه ای" نکرده اند. در فعالیت های دانشگاهی اگر شما حاکمیت را نقد کنید آن چنان با مشکل وصدمه روبرو نخواهید شد تا این بیایید و به نقد همکاران خود بپردازید. مطرود خواهید شد. مانع پیشرفت شغلی اتان می شوند. و مسائل متعدد برای اتان خلق می کنند. شما هم متوجه این نکته شده اید که نقد ایران می کنید ولی نقد کسی را نمی کیند. یادم هست قبل و بعد از انقلاب در حوزه ی ادبیات و فلسفه گهگاه عده ای به هم می پریدند ولی در دو دهه ی اخیر نمی بینیم که جز سیاسیون کسی به کسی به انتقاد بپردازد. حتی نقد رهبری (که این نیز سیاسی است) بسیار شد ولی دانشگاهیان نان به نرخ روز خوردند و به نقد علمی یکدیگر نپرداختند. ارادتمند شما هستم. اگر برای شما این ها را می نویسم چون در پویش مستمرید. از همه جهت. شادکام و سلامت باشید.

با سلام وسپاس از این همه داد ودهش که آن استاد ارجمند دارند و من وخوانندگان علاقه مند را در جریان دیدگاه های انتقادی شان می گذارند. بسیار نکات مهم که حائز تأمل اند با احترام ومهر
م-ف

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد