مقصود فراستخواه

فضایی میان ذهنی در حوزه عمومی نقد و گفت وگو

مقصود فراستخواه

فضایی میان ذهنی در حوزه عمومی نقد و گفت وگو

جامعه ایرانی آینده اش را ازگذشته اش جستجو می کند

فراستخواه گفت: علم جدید به ویژه علوم انسانی در ایران مسیر همواری ندارد و نیاز به کنش های خلاق بیشتری از سوی عاملان اجتماعی دارد چون زندگی فعلی در ایران در غیاب علوم انسانی پیش می ر ود.

به گزارش خبرگذاری مهر، در ادامه سلسله نشست هایی که دبیرخانه طرح اعتلای علوم انسانی به مناسبت چهلمین سالگرد انقلاب اسلامی برگزار می کند عصر روز گذشته نشست «آینده پژوهی علوم انسانی در ایران» در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی برگزار شد. سخنران این نشست مقصود فراستخواه بود.

وی در ابتدا تعریفی از آینده پژوهی ارائه داد و گفت: آینده پژوهی سامانه ای از سعی عالمانه برای بررسی روش مند از حوزه های آینده از طریق پلتفرمی برای گفتگو و جستجوی رضایت بخش شبکه ذی نفعان است. به بیان دیگر آینده پژوهی یک فرهنگ و فرآیند است نه یک طرح اثبات گرایانه. یعنی آینده پژوهی یک پروژه نیست که یک بار آن را انجام دهیم و به نتیجه برسیم. آینده پژوهی نوعی تنش و ترس و لرز نسبت به آینده است.

عضو هیئت علمی موسسه  پژوهش و برنامه ریزی آموزش عالی تصریح کرد: تغییر در مدل های ذهنی، مواجهه با تغییرات پرشتاب، چابکی و مصونیت از غافلگیر شدن، درک آینده های بی بدیل و سهیم شدن در ساخت آینده از جمله دستاوردهای آینده پژوهی است. ما با آینده پژوهی سعی می کنیم که به آینده مبهم پرتاب نشویم. امروز نیهیلیسم ما را تهدید می کند و همه دچار نوعی پوچ گرایی شده ایم. پوچ گرایی که هم از آن داعش و هم ترامپ در می آید. در مقابل این پوچ گرایی، ما باید یک امید معرفتی داشته باشیم.

وی در ادامه به گونه شناسی رویکردها با اقتباس از نظریات سهیل عنایت الله (آینده پژوه پاکستانی) پرداخت و افزود: سه منظر عمده در آینده پژوهی وجود دارد؛ توضیح و توصیف آینده، صحبت کردن درباره آینده مطلوب و ساختن آینده به لطف تخیل. همچنین سه رویکرد می توانیم به آینده داشته باشیم. ضعیف ترین رویکرد آن است که آینده را در ادامه گذشته بدانیم و منتظرش بمانیم. رویکرد بعدی اینکه با برنامه ریزی و برنامه های راهبردی، حال را به سمت آینده هل بدهیم. این جمله که گذشته چراغ راه آینده است، جمله درستی نیست و آینده ربطی به گذشته ندارد. متأسفانه در ایران بیشتر اینگونه فکر می شود. رویکرد سوم هم این که کمندی به گردن آینده بیندازیم و آن را بکشیم. در این رویکرد می خواهیم آینده را خلق و توصیف کنیم. آینده پژوهی، جادو جنبل نیست و نمی توان آن را دور زد.

عضو هیئت علمی مؤسسه پژوهش و برنامه‌ریزی آموزش عالی تصریح کرد: علاوه بر سه رویکردی که به آن اشاره کردم عنایت الله رویکرد چهارمی را هم مطرح کرد که براساس آن ما باید عمق آینده را بفهمیم. او فهم آینده را به اندیشیدن در چهار سطح موکول کرده است. سطح اول، سطح سیاهه و طرح صورت مسئله، سطح دوم سطح سیستمی نظام های اجتماعی- اقتصادی  و سیاسی سطح سوم، سطح جهان بینی ها، فرهنگ ها و پارادایم ها و سطح چهارم، سطح اسطوره ها و استعاره در لایه های زیرین ناخودآگاه اجتماعی است.

این جامعه شناس ایرانی در ادامه با توجه به چهار سطح اشاره شده به توضیح وضعیت پدید آمدن علوم انسانی در ایران پرداخت.

فراستخواه اضافه کرد: بنده در جلسه ای که اخیراً در حضور رئیس جمهور داشتیم مطرح کردم که دانش اجتماعی در ایران معطل است و برای سیاست گذاری ها به این دانش توجهی نمی شود البته در آن جلسه نوعی شکاف ادراکی بین من و همکارانم با رئیس جمهور وجود داشت چون ما درک خودمان را از مسئله داشتیم و ایشان هم درک خودش را.

وی در ادامه سخنان خود به تعریف علوم انسانی پرداخت و توضیح داد: علوم انسانی، معرفت های جدیدی است که به جای معرفت سنتی در امور زندگی انسان جدی تلقی می شود. به بیان دیگر در علوم انسانی مفاهیم و احکامی صادر می شود که جدی تلقی می شود یعنی علوم انسانی یک کنش کلامی جدی یا به عبارت دیگر دانش نوینی است که خصیصه های هنجاری دارد.

نویسنده کتاب «ما ایرانیان» اظهار داشت: در ایران بعد از اینکه علوم انسانی جدید مشروعیت معرفت شناختی و روش شناختی پیدا کرد به نوعی منشأ قدرت شد و علوم انسانی که جدی شده بود دولت زده شد. نخبه گرا ماند، برج عاجی شد، ایدئولوژی زده، چپ زده و سیاست زده شد و فرماسیون قدرت که در پس پشت علوم انسانی بود مختل و مخدوش و دستگاه «خود و دیگری سازی» تازه ای فعال شد.

عضو هیئت علمی مؤسسه پژوهش و برنامه‌ریزی آموزش عالی در نتیجه گیری بحث خود به دو تایی های کلیدی آینده علوم انسانی جدید پرداخت و تصریح کرد: آینده علوم انسانی را باید از بین دو تایی هایی که مطرح می کنم پی جویی کرد. سوژه های سرکش، سوژه های سربه زیر/ سوژه های سرشار، سوژه های فرتوت/ جمعیت شدن سوژه ها، اتمیزه ماندن سوژه ها/ قلمرو زایی سوژه ها، قلمرو زدایی سوژه ها/ خودکنترلی هنجارین و اداره پذیری سوژه ها، ضعف هنجاری و هرج و مرج سوژه ها/

وی در پایان خاطرنشان کرد: آینده علوم انسانی موکول به زیست سیاست، زیست قدرت و زیست دانش در ایران است. متأسفانه ما امروز مشکلاتی داریم که وقتی مشکلات حل نشود علوم انسانی نحیف خواهد ماند. علوم انسانی موجود امروز معطوف به زندگی نیست. حتی اینترنت هم نتوانسته ما را با علم محشور کند. علم جدید به ویژه علوم انسانی در ایران مسیر همواری ندارد و نیاز به کنش های خلاق بیشتری از سوی عاملان اجتماعی دارد. در بحث دیگری می گویم که چطور این اتفاق افتاده و زندگی در غیاب علوم انسانی پیش می رود.

در اینجا

معرفی و نقد کتاب«روش تحقیق آمیخته » در پژوهشگاه علوم انسانی

معرفی و نقد کتاب«روش تحقیق آمیخته » در پژوهشگاه علوم انسانی

شانزدهم آذر 95 

ساعت دو بعد از ظهر




«علم دینی» ، علم نیست بلکه ناعلم یا شبه‌علم است


گزارش مختصر از مناظره در دانشگاه تربیت مدرس:



http://dinonline.com/doc/report/fa/4998/




مقصود فراستخواه: 

می‌خواهم با بیانی واقع‌گرایانه و انتقادی، کلی‌گویی‌ها را کنار بگذارم. من منتقد «علم دینی» هستم، همچنین منتقد سایر مفاهیمی مثل علم بومی و اسلامی‌سازی علوم و مفاهیمی هستم، پس سهم ناچیز بنده اینجا پرسش از «علم دینی» خواهد بود.


من تأثیر فی‌الجملۀ امر دینی بر امر علمی را نیز می‌فهمم، این تأثیر می‌تواند مفید مطلوب یا مضر باشد، با توضیح «امر دینی» و «امر علمی» و رابطه میان این دو به این نتیجه خواهیم رسید که آنچه «علم دینی» خوانده می‌شود و در کشور ما تقویت و پشتیبانی می‌شود، علم نیست بلکه ناعلم یا شبه‌علم است، این خلاصه عرض بنده است.

امر علمی
امر علمی معرفتی سیستماتیک معطوف به جهان طبیعی یا جهان انسانی و اجتماعی است. با این تعریف نمی‌توانیم میان ماهیت علوم تمایز چندانی قائل شویم. شرط مهمی که در امر علمی وجود دارد «اعتبار میان‌ذهنی» است؛ یعنی امر علمی در میان عموم، قابل نقد است.

فرایند امر علمی این‌گونه است که از مسئله آغاز می‌شود و دو مسیر را می‌تواند طی کند: یکی مسیر پوزیتیویستی که در آن بعد از مسئله نظریه را انتخاب می‌کنیم، بعد فرضیه‌سازی می‌کنیم. سپس داده‌ها را جمع‌آوری می‌کنیم پس از آ« نوبت به آزمون فرضیه می‌رسد و تبیین و تحلیل می‌کنیم. این روش بیشتر در تحقیقات کمی و علوم پایه استفاده می‌شود. برخی علم یا ساینس را فقط در علوم کاربردی و پایه به کار می‌برند و باقی علوم را دانش یا نالج می‌نامند؛ من چنین تلقی‌ای ندارم همه اینها علم هستند حتی می‌توان در علوم اجتماعی مانند جامعه‌شناسی و روان‌شناسی و سایر علوم میان‌رشته‌ای با این روش‌ها کار کرد.

در مسیر دوم که بیشتر کیفی است، مسئله هست، اما به‌جای اینکه مثل مسیر اول سراغ نظریه برویم، مستقیماً به سراغ داده‌ها، شواهد و اویدنس‌ها می‌رویم. شواهدی از فرهنگ، انسان‌ها و جامعه به دست می‌آوریم. سپس مفهوم‌پردازی و نظریه‌پردازی می‌کنیم. مسیر اول از نظریه آغاز می‌کند اما مسیر دوم می‌خواهد به نظریه برسد. بعد از مفهوم‌سازی باید موجه‌سازی و آزمون و اعتبار داشته باشد. در مسیر اول مسیر آنالیز و تبیین بود؛ اما اینجا بیشتر توضیح است، مشروط بر اینکه استدلال کافی و اعتبار بین‌الاذهانی داشته باشد و از انواع جاستیفیکیشن و موجه‌سازی مثل نقدپذیری، ابطال‌پذیری و گاهی تائیدپذیری حمایت شود.

امر دینی
امر دینی معطوف به عوالم متعالی، الوهی و دل‌نگرانی‌های غایی بشر است مانند رستگاری، نجات و تعالی انسان. به تعبیر «پل تیلیخ» امر دینی درواقع دغدغه‌های نهایی ماست.

رابطۀ امر دینی و امر علمی
امر دینی هستی‌شناسی و معرفت‌شناسی دینی دارد. تعلیم و تربیت دینی، ارزش‌شناسی دینی، اخلاق دینی زیبایی‌شناسی 

فراستخواه: وقتی می‌گوییم علم یعنی همین جامعه‌شناسی. حالا اگر بخواهیم با تعابیر خودمان علم را تعریف کنیم، این همان علمی نیست که وجود دارد

دینی، زندگی دینی، ایدئولوژی دینی و اقتدار و کنترل دینی دارد. «رگ رگ است این آب شیرین، آب‌شور». امر دینی خوب، بد، مفید و مضر دارد. جایی امر دینی سلطه و خشونت است و در جای دیگر عرفان ناب و عدالت‌خواهی و انسان‌دوستی می‌شود.

در امر دینی چه گزاره‌هایی هست که با علم ارتباط پیدا می‌کند؟ من گزاره‌های دینی را به دو قسمت تقسیم می‌کنم: گزاره‌های پایه و ثانوی. گزاره‌های پایه در ادیان تفاوت دارد. مثلاً در دین‌های انسان‌مدار تعدادی گزاره پایه هست مثلاً گزاره پایه‌شان خدا نیست، معانی کائناتی حیات باطنی بشر انسان و چرخه‌های کلان هستی مثل کارما و چیزهای دیگر است. در دین های خدامدار نیز گزاره‌های پایه‌ای هست مثل امر الوهی، سطح وجودی فرامادی بشر (روح داشتن انسان)، سرنوشت غاییِ نجات و عقوبت، بشارت و انذار رسولان و...

گزاره‌های ثانوی در امر دینی وجود دارد که تولید می‌شوند، تاریخی هستند و گاهی متضاد و متعارض می‌شوند. این گزاره‌های ثانوی دین گاهی رهایی بخشند و گاهی تمامیت‌خواه. گاهی انحصاری‌اند و می‌خواهند تکلیف علم و آموزش علم را تعیین کنند. صلح‌جو یا خشونت‌گرا هستند. برابرخواه یا نابرابرخواه، اقتدارجویانه یا غیر اقتدارجویانه، عقل‌گرا یا عقل ستیز، تعصب‌آلود یا تسامح آمیز، اخلاقی یا غیراخلاقی هستند.

مفروضاتی در امر دینی و امر علمی
امر دینی ناب نیست؛ آغشته به معرفت‌های بشری مثل روانشناسی، جامعه‌شناسی است. امر دینی تاریخی، کثیر و متحول است. ادراکات دینی ما مرتب تغییر پیدا می‌کند، بااین‌همه امر دینی گزاف نیست، دستور، روش و ضوابط دارد. کسانی که در این حوزه کار می‌کنند می‌توانند تفسیری را بر تفسیر دیگر ترجیح بدهند و مانند این.

امر علمی هم ناب نیست. انواع متافیزیک‌ها بر امر علمی سایه انداخته است. فضاهای پارادایمی بر امر علمی مسلط می‌شوند. امر علمی تاریخی است و کثیر است و تحول پیدا می‌کند. علم مدرن بخشی از طرح اجتماعی در جهت توسعه و رهایی است. پس از انقلاب‌های علمی از قرن دوازدهم تا امروز علم بخشی از پروسۀ بشر معطوف به رهایی و طرحی اجتماعی است. بااین‌همه نیز برای خود روش و ضابطه دارد. علم نمی‌تواند به دیانت تقلیل پیدا کند. معتقدم تقلیل علوم انسانی به فرهنگ صحیح نیست. علم، علم است، سیاست نیست و برای خودش روش و منطق و آزمون، بررسی اعتبار وثاقت و موجهیت دارد و الا تبدیل به شبه‌علم یا ناعلم می‌شود.

علم دینی که به‌ویژه پس از انقلاب تقویت‌شده است و همان اقتدار دولت دینی است که به این امر کمک می‌کند، این نوع علم دینی مرا نه به‌عنوان یک مؤمن و نه یک دانش‌آموز، قانع نمی‌کند.

تأثیر امر دینی بر امر علمی
امر دینی در امر علمی فی‌الجمله می‌تواند تأثیر بگذارد و می‌گذارد اما این از نوع مبادله و دادوستد معرفتی است. ساحت‌های این دو عرصه می‌توانند با هم گفت‌وگو کنند و این امر مبارکی است. امر علمی ساحت شک و نقد و پرسش‌گری است. ساحت آزمون و استدلال و اعتباریابی است. درنتیجه تأثیر یک‌جانبه و خطی نیست. امر دینی نمی‌تواند تأثیر متعین بر علم بگذارد و امرونهی کند. علم چموش است و نمی‌تواند اهلیِ دین شود. علم برای خود حرف دارد و حتی می‌تواند دین را تغییر بدهد.

مهم‌تر از همه اینکه در علم یک بافت تفحص وجود دارد و یک بافت توجیه. مدلی قیف‌مانند که از طرفی شامل نظریه‌ها و داده‌ها برای اکتشاف و تفحص است اما در طرف دیگر که استدلال و داوری و 

فراستخواه: گفتمان علم دینی از واژگان و مفاهیم پسامدرن به نفع معانی پیشامدرن استفاده می کند و دعاوی پسامدرن را به نفع پیشامدرن مصادره به مطلوب می کند

آزمون است قیف باریک می‌شود و امر دینی کمترین تأثیر را در امر علمی می‌گذارد یا می‌تواند بگذارد؛ یعنی اگر امر دینی تأثیری در علم‌ورز می‌گذارد بیشتر در انتخاب مسئله‌هاست، در فضای پارادایم‌ها، متافیزیک‌ها، فرهنگ و انتخاب داده‌ها و نحوه ورود به داده‌ها و انتخاب نظریه‌هاست. همه این تأثیر در منطقه دیسکاوری است؛ اما وقتی وارد بررسی علمی می‌شویم، تأثیر امر دینی کنترل می‌شود.

دین نسبت به علم چه هست و چه نیست
امر دینی نسبت به علم چند ویژگی دارد:
۱. در نحوۀ اکتشاف معرفت بخش است
۲. مربی و راهنمای دانشمند. مثلاً اگر در تحقیقات علوم اجتماعی‌ام به نتیجه‌ای رسیدم که اگر بیان کنم، محدود می‌شوم و فرصت‌های اجتماعی‌ام گرفته می‌شود، اما چون دین‌دارم می‌گویم، چون مؤمن کتمان حقیقت نمی‌کند. درنتیجه دانشمند مؤمن ضوابط را رعایت می‌کند. چون به حقیقت تعهد دارد.
۳. مشوق و برانگیزاننده است: هو الذی سخر لکم فی البر و البحر. امر دینی بود که بسیاری از بچه مذهبی‌ها را به خواندن دروس اجتماعی تشویق می‌کرد.
اما امر دینی نسبت به علم چه چیزی نیست:

دین جایگزین علم نیست. رقیب و حریف علم هم نیست. قاضی و مفتش علم هم نیست و کنترل‌کننده فرآیندهای علمی در مرحله آزمون نیست.

حمید پارسانیا:
تعریف درستی از علم وجود ندارد
دربارۀ اینکه علم و دین چیست قاعدتا تعریف ما راجع به علم تعیین‌کننده است. آیا ما تعریف واحدی از علم‌ داریم؟ ساینس از نیمه قرن نوزدهم تا نیمه دوم قرن بیستم تقریباً هیمنه‌ای داشت اما پس‌ازآن تعاریف عوض شد. با این تعاریف متنوعی که در یک قرن و نیم گذشته به وجود آمده است نسبت علم و دین فرق خواهد شد. اگر با رویکرد پوزیتیویستی حلقۀ وینی با این مسئله مواجه شویم اصلاً گزاره‌های دینی مهمل و بی‌معنا هستند و علم کاملاً مستقل است. رویکرد دیگر می‌تواند این باشد که علم دانش آزمون‌پذیر باشد آنگاه دیگر گزاره‌های دینی و ارزشی نمی‌تواند گزاره‌های علمی باشد.

آیا دین گزاره‌های متافیزیکی است؟ در رویکردهای پس از «حلقۀ وین» که به تعدد معناها و بازی‌های زبانی و چرخش‌های زبانی معتقد است دین مهمل نیست و حوزه‌ای مستقل از علم است و کارکرد مستقلی دارند.

رویکرد مابعد تجربی تعریف دیگری از علم‌دارند آنها علم را به گزاره‌هایی تعریف می‌کنند که خصلتا آزمون‌پذیر نیستند، این گزاره‌ها از سنخ گزاره‌های متافیزیک هستند. پس باید دید تعریف ما از دین و نسبت آن با غیر علم مثل فرهنگ و متافیزیک و گزاره‌های ارزشی تفاوت دارد. ما می‌توانیم تعریفی از علم ارائه دهیم اما اینکه بخواهیم تعریف واحدی از علم ارائه دهیم این‌طور نیست. جامعه علمی هم امروز دیگر این‌گونه بحث نمی‌کند. مباحث جدی فلسفه علمی معنا را به حوزه فرهنگ بازمی‌گرداند و اساساً برساخته اجتماعی می‌داند و علم با این تعریف پدیده‌ای تاریخی است لذا ممکن است چند سال دیگر این تعریف از علم نباشد، پیش از آن‌هم این تعریف نبوده است. اساساً پرسش از علم محض خود نیز تاریخی است. اینها مباحثی است که باید پیش از بحث مطرح شود.

دین چیست؟
از سنخ علم و آگاهی است یا تعهد؟ آدم متدین کسی است که چیزی را می‌فهمد یا کسی است که چیزی را می‌پذیرد؟ آیا خدا دین است یا باور به خدا دین است؟ آیا اسماء و صفات خدا دین است؟ آیا طبیعت دین است یا چگونگی تعامل با طبیعت دین است؟ این هم جای بحث دارد تا برسیم به بحث نسبت علم و دین. اصلاً مگر علم می‌تواند دین باشد و دین می‌تواند علم باشد؟ من اصلاً قائل 

فراستخواه:با اصرار تکلف‌آمیزی مواجهیم که می‌خواهد ایدئولوژی‌ای را به نام علم دینی که به نظر من صورتی از علم‌زدگی جدید، علم‌زدگی پنهان و وارونه است ارائه می کند

نیستم که علم دین است. علم می‌تواند دینی یا غیردینی باشد. علم شناخت است. یکی از مفاهیم کلیدی قرآن علم است. آیا مفهوم علم که در قرآن است به معنای علم در نیمه قرن بیستم است؟ مفهوم علم به همان معنایی که آمده است عین دین است؟ آیا کسی که علم دارد دین دارد؟ کسی که دین داشت و علم نداشت درست است؟ اینها باید روشن شود. «المتعبد بغیر علم کحمار الطاحونه یدور و لا یبرح من مکانه» کسی که عبادت می‌کند خر دوار و اسب عصار است دور می‌زند و راه به‌جایی نمی‌برد؛ بنابراین بحث بسیار متنوع است و باید در مفاهیم مقبول صحبت کرد. ما می‌توانستیم نشستی راجع به چیستی دین بگذاریم.

دین مربوط به حوزه علم و اراده انسان است
به نظر می‌رسد دین مربوط به حوزه علم و اراده انسان است. در قلمرو اراده تشریعی خداوند است. دین مجموعه عقاید و رفتارهایی است که انسان می‌تواند طور دیگری آن را انجام دهد. آگاهی و اراده در آن مؤثر است. اگر به متافیزیک سعادت و فلاح و مانند آن معتقد بودیم، آنگاه دین ارادۀ امر متعالی داشتن است و به‌سوی آن امر قدسی رفتن است. خود امر قدسی دین نیست. درواقع رویکرد دینی داشتن در مقابل رویکرد دینی و این جهانی داشتن است. اگر کسی معتقد باشد که هستی قدسی وجود ندارد و انسان امری این جهانی محض است حالا از او اعتقاد به امر قدسی را بخواهید یا اگر علم را به حس تقلیل دهد، با این نوع هستی‌شناسی نمی‌توان دین‌دار بود؛ و اگر چنین است این چالش شخصیتی وجود انسان است. معرفت و علم هم دین نیست.

علم چیست؟
علم‌ دارای مراتبی است. برای داشتن معرفت و علم داشتن به اینکه خدایی هست یا نیست، درواقع ایمان فعل انسان است و می‌تواند کور باشد، از روی تعصب باشد... درواقع علم ملاک صحت‌وسقم دین است. اینکه چه کسی دینش درست است و چه کسی دینش غلط است. درست و غلط بودن دین را با علم می‌شناسیم. نداشتن علم باعث می‌شود در قلمرو دین باید کور عمل کنیم. به تعبیر وبر در یک فرهنگ‌هایی عقلانیت‌هایی وجود داشته که راجع به الهه‌ها سخن می‌گفت امروز در فرهنگ مدرن که عقلانیت ابرازی و علم آمده است چنین گزاره‌هایی نداریم، این الهه‌ها اما از بین نرفته‌اند بلکه از کوهه‌ای «المپ» به کوچه‌بازار آمده‌اند. چه‌کار باید کرد. علم حق ندارد سخن بگوید. هرکس از شیطان خودش باید پیروی کند؛ یعنی دیگر در جهان مدرن علمی نداریم که راجع به اینها داوری کند چون علم را به دانش آزمون‌پذیر تعریف کرده‌ایم و دانش را از ارزش جدا کرده‌ایم. اینها علمی نیستند و دین فقط به انتخاب انسان بازمی‌گردد و چه کسی درست می‌گوید یا غلط هیچ معیاری در این مسئله نخواهیم داشت.

اگر سراغ آموزه‌های اسلام به‌عنوان یک دین برویم این‌گونه است که باید با علم دین را بشناسیم. علم هم غیر از حس و عقل و وحی است. حس و عقل و وحی منابع معرفت علمی هستند. لذا دین وحی یا عقل یا حس و علم نیست. بلکه دین چیزی است که به‌وسیله عقل و وحی و حس آن را می‌فهمیم. وحی بودن وحی را هم باید علم بگوید. پس تعریف از دین نیز مربوط به عقل‌گرایی، حس‌گرایی یا وحی گرایی ما دارد.

پس علم غیر از دین است و دین و منبع معرفتی دیگری برای علم به نام عقل و وحی و حس داریم و شناخت حسی بدون معرفت‌های عقلی اگر بخواهد در حوزه علم باقی بماند از رویکردهای پسامدرن سر درمی‌آورد و ارزش معرفتی و جامعه‌شناختی خود را از دست خواهد داد.

پس علم دین نیست و دین علم نیست. ما با علم دین را می‌شناسیم منتهی علم در معنای پوزیتیویستی‌اش توان داوری راجع به علم را ندارد. به جدایی دانش از ارزش می‌رسیم و رابطه بیرونی بین علم و دین برقرار می‌شود. 

پارسانیا: تعریفی که دکتر فراستخواه از علم ارائه کرد، تعریف پوزیتیویستی نرم است. با این تعریف منطقاً نمی‌توانیم دین‌دار باشیم و رواج این تعریف در حوزه فرهنگ اسلامی خودش چالش‌زاست

علم نقش ابزاری دارد. اینکه ارزش‌ها چیست و چگونه از آن استفاده کنیم علم است؛ اما اگر تعریف دیگرگونه از علم داشته باشیم، دین هویتی انسانی خواهد داشت و در حاشیه اراده انسان تحقق تاریخی پیدا می‌کند و هویت متعالی خود را از دست خواهد داد و به‌عنوان یک حقیقت نمی‌توانیم از آن یاد کنیم یعنی اعتبارش به اراده انسان بازمی‌گردد و بس و چیز دیگری نخواهد بود. البته با یک رویکرد می‌توان با چند لحاظ علم را دینی دانست نه دین: به لحاظ ساختار درونی، روش، موضوع، شخص عالم، فرهنگ، تاریخ و تمدن.

مقصود فراستخواه:
با تحکم و از روی سلیقه نمی‌توان واژه‌ها را تعریف کرد
بخشی از این کلام دلالت‌هایی داشت اما من با کل ساختار بحث ایشان اختلاف دارم؛ یعنی اساساً با ساختار زبانی و انتخاب واژه‌ها. من به این صورت نمی‌توانم برای خودم وحدت ذهنی پیدا کنم و بحث کنم. در بحث علم و دین مخاطب همین انسان طبیعی و تاریخی و اجتماعی مخاطب دین است. این انسان، انسان واقعی است. انسان چند ساحتی است، ذهن و زبان و علم‌ورزی و دین ورزی دارد، انسان ساحت فلسفی و زیباشناسی دارد، ساحت اخلاقی دارد و ساحت علمی هم دارد. نمی‌توان با واژگان، تحکم‌آمیز و انتزاعی ارتباط برقرار کرد. منظورم از تحکم‌آمیز این است که ما نمی‌توانیم به‌طور سلیقه‌ای واژه‌ها را تعریف کنیم.

وقتی می‌گوییم علم یعنی همین جامعه‌شناسی. حالا اگر بخواهیم با تعابیر خودمان علم را تعریف کنیم، این همان علمی نیست که وجود دارد.

گفتمان علم دینی، خودستیز است
گفتمان علم دینی، پارادوکسیکال است، متناقض نماها و مهمل نماهایی در این گفتمان وجود دارد. این گفتمان از واژگان و مفاهیم پسامدرن به نفع معانی پیشامدرن استفاده می کند. دعاوی پسامدرن را به نفع پیشامدرن مصادره به مطلوب می کند. مثلاً اینکه می‌گوییم علم یک شناخت عینی نیست، بلکه تحت تأثیر جامعه و فرهنگ و تاریخ است. اینها بخشی از دعاوی پسامدرن است. قبول می‌کنیم؛ اما همین ادعا در مورد دین هم وجود دارد. اگر بخواهیم دعاوی گفتمان علم دینی را بر دعاوی پسامدرن سوار کنیم، در کبرای استدلال این دعاوی به دین هم منتقل می‌شود. پس شناخت عینی در مورد دین هم وجود ندارد. درک ما از دین تحت تأثیر جامعه، روانشناسی تفاوت‌های فردی است. گاهی گفتمان‌های قدرت اینها را به وجود می‌آورد.

اگر با همان دعاوی پسامدرن می‌خواهید گفتمان علم دینی را توجیه کنید و بر همین اساس کتاب جامعه‌شناسی دینی به آموزش‌وپرورش بدهید، این گفتمان از پای‌بست ویران است.

از سوی دیگر اگر پارادایم‌ها در علم دخیل‌اند در دین هم دخیل‌اند. من نمی‌دانم ما چرا دچار چنین آشفتگی‌ای شده‌ایم. می‌آییم از کتاب «Against method» فایرابند (Paul Feyerabend) را که جزء آنارشیست‌ها در فلسفه علم است، در مقدمات بحث بهره‌برداری می‌کنیم و می‌گویند دیگر امروز روش معنا ندارد. ضد روش به وجود آمده است؛ اما ضد روش در دین هم وجود دارد. این بحث‌ها در معرفت دینی هم جریان دارد. گفتارهای علم دینی خودستیزند.

علم دینی صورتی از علم‌زدگی جدید اما پنهان و وارونه است
از سوی دیگر اینها می‌خواهند علم را با معارفی دینی کنند که این معارف هم دینی ناب نیستند، کلام دینی، یا فلسفه دینی هستند که یکی زمانی از یونان یا جاهای دیگر آمده‌اند، حالا اینها می‌خواهند مبنای معارفی شوند که علم را دینی کند.

با اصرار تکلف‌آمیزی مواجهیم که می‌خواهد ایدئولوژی‌ای را به نام علم دینی که به نظر من صورتی از علم‌زدگی جدید، علم‌زدگی پنهان و وارونه است ارائه می کند.

نقش مومنان در گسترش و غنای علم
اما بحث آخری که آقای دکتر پارسانید مطرح کردند می‌تواند مفید باشد این است 

پارسانیا: تعریف علم به لحاظ تاریخی متنوع است و این تعریف از علم عمر چندانی ندارد، بااین‌وجود سالهاست که این تعاریف به چالش کشیده شده است

که علم می‌تواند با ساختار، روش، عالم، فرهنگ و تاریخ می‌تواند دینی شود، من معتقدم در هیچ‌یک از اینها علم دینی نمی‌شود. در همۀ اینها مبادله و اشتراک‌گذاری مؤمن و علم می‌تواند صورت بگیرد.

هرچه دین‌داران در علم با روش‌های علمی بیشتر کار بکنند، نقش دغدغه‌ها و درک‌ها و معانی خودشان را بر ساحت علم نیز می‌زنند و این غناست و تنوع علم را در دنیا بیشتر می کند. کسی که مؤمن است می‌تواند در انتخاب مسئله در علم تأثیر بگذارد. هرچه مقالات و تحقیقات علمی از جانب مؤمنان مسلمانان با فرهنگ‌های متفاوتشان توسعه پیدا کند مطمئن باشید، اشتراک ما در علم بیشتر خواهد شد و علم جهانی غنا پیدا می کند. کسانی که در دنیا کار علمی می‌کنند نیز از این مسئله استقبال می‌کنند و معتقدند نباید انحصار و مونوکالچریزم وجود داشته باشد. نمی‌توان به نام دین منطق علمی را گرفت، علمی که در هژمونی دین بر آن سیطره دارد دیگر علم نیست و لا علم است. برخی از کسانی که مثل لگنهاوزن و فرید العطاس که درگیر مسائل علم دینی هستند احتیاط می‌کنند. لگنهاوزن می‌گوید شما باید با این علم اجتماعی موجود آغاز کنید. مسلمانان نباید این علوم اجتماعی موجود را با انواع بحث‌ها حاشا بکنند. باید بیایید کار علمی بکنید و به دنیا کمک کنید. ما چقدر می‌خواهیم نان دنیا را بخوریم. یک مقدار هم مسلمانان علم تولید کنند. دین هم ما را به فهمیدن مسائل بشریت تشویق می کند. برای تقلیل مرارت‌های بشر تلاش کن. مسلمان‌ها مدت‌هاست در تعطیلات تاریخی هستند و برای بشریت کاری نکردند. با این کار هم باری از دوش بشریت برمی‌دارند و هم علم را غنا می‌بخشند. بااین‌وجود باید قلمروها را باید تفکیک کرد. ما دچار خلط قلمروها هستیم. دین و دولت را خلط کردیم. دین و سیاست را خلط کردیم. دین و علم را نیز خلط کردیم. باید اینها را تفکیک کرد. اینها هرکدام قلمرو و ضوابط خاص خود را دارد و یکپارچگی اینها نیز باید در عین قبول کثرت‌ها باشد.

حمید پارسانیا:
با تعاریف پوزیتویستی نمی‌توان دیندار شد
تعریف علم به لحاظ تاریخی متنوع است و این تعریف از علم عمر چندانی ندارد. بااین‌وجود سالهاست که این تعاریف به چالش کشیده شده است. آقای دکتر اشاره کردند که ما اگر تعریف‌های پست‌مدرن را از دین بپذیریم دین روی هواست و من این را می‌پذیرم و از موضع رویکردهای پست‌مدرن وارد این بحث نمی‌شوم. دینی که آنها می‌گویند کاملاً تاریخی است و حقیقتی مقدس و متعالی نیست. البته من معتقدم با رویکرد پوزیتیویستی نیز نمی‌توان دین‌دار بود. علمی که آزمون‌پذیر و ابطال‌پذیر است قبول دارم اما محدود کردن معنای علم به این معنا را که یک حادثه تاریخی است نمی‌پذیرم. این‌یک بحث معرفت‌شناسی است که کدام تعریف درست است بحث دیگری می‌طلبد و اینجا موضعی اتخاذ نمی‌کنم. 

تعریفی که دکتر فراستخواه از علم ارائه کرد، تعریف پوزیتیویستی نرم بود. من معتقدم با این تعریف منطقاً نمی‌توانیم دین‌دار باشیم و رواج این تعریف در حوزه فرهنگ اسلامی خودش چالش‌زاست. در فرهنگ ما تعریفی از دین و علم وجود دارد، (البته این دلیلی بر درست بودن دین و فرهنگ ما نیست) باید تعریف مقبولی یافت تا با آن وارد بحث شد.

علم غیر از دین است. ما کاملاً نقادانه برخورد می‌کنیم. علم اگر به برخی حیثیات دینی شد، باعث نمی‌شود که موردنقد قرار نگیرد. حتی این نقد هم مقدس می‌شود. سطحی از علم را که می‌توان قبول کرد، علم وحیانی است که در دست ما نیست و معصوم است و نقد نمی‌پذیرد.

دربارۀ علوم انسانی

http://www.farhangemrooz.com/news/23544

مقصود فراستخواه در گفت‎وگو با «فرهنگ امروز»/ بخش دوم؛

علوم انسانی در جامعۀ ما رو به زوال است

فراستخواه در جامعه‎ی ما علوم انسانی رفته‌رفته تهی و ناکارآمد شده است، به‎طوری‌که افراد بیشتر با رتبه‎های پایین و غالباً هم از سر ناچاری و برای گرفتن مدرکی به این رشته‎ها روی می‎آورند و پذیرفته می‎شوند که تعداد زیادی از آن ها بیکار هستند.

 

فرهنگ امروز/فاطمه امیراحمدی: شاخص توسعه انسانی (Human Development Index به صورت خلاصه HDI)، شاخصی ترکیبی است برای سنجیدن موفقیت در هر کشور، در سه معیار پایه «زندگی طولانی و سالم»، «دسترسی به دانش و معرفت» و «سطح زندگی مناسب». مفهوم توسعه انسانی به جای تمرکز بر ابزار به اهداف پیشرفت و توسعه تاکید دارد. هدف واقعی توسعه باید خلق محیطی برای افراد باشد که در آن بتوانند به حداکثر ظرفیت‎های درونی خود در زندگی دست بیابند. در این رابطه با مقصود فراستخواه عضو هیئت علمی موسسه‌ی پژوهش و برنامه‎ریزی آموزش عالی به گفت‎وگو نشستیم که پیش‏‎تر بخش نخست آن آمد و در ادامه بخش پایانی آن را می‎خوانیم.

 

شما اشاره کردید که باید یک بازار رقابتی به وجود بیاید و نیاز از بطن جامعه برخاسته باشد تا آموزش عالی را از آن حالت پدرسالارانهی دولتی و غیررقابتی بیرون بیاورد، درحالیکه شاهد فعالیت مؤسسات و دانشگاههای بسیاری در بخش دولتی و نیمهدولتی و آزاد هستیم. سؤال سوم را میخواهم با استفاده از صحبتهای خودتان بیان کنم؛ روند دولتی آموزش عالی ما این‌گونه بوده است که به سمت مدرکگرایی رفتیم، این تقاضای کاذبی است که از بطن جامعه، خانوادهها و افراد برمیخیزد. اگر ما بگوییم که نهادهای دولتی دیگر نباید وارد این مباحث شوند و تنها بستر را آماده سازند و اجرا با نهاد دیگری باشد، چگونه میتوان این را به بخش غیردولتی واگذار کرد و از طرفی مطمئن بود که این سیستم از مدرکگرایی به سمت تقویت مهارت در افراد برود؟

البته ما اینجا هم دچار تناقضنماهایی شدهایم، وقتی میگوییم دولت متصدی شده است، در واقع دولت مدیریت و مالکیت آموزش عالی را به چنگ گرفته است؛ یعنی به لحاظ بخشنامهای اداره کردن، تمرکزگرایی و ابلاغ همه‌ی قوانین و کنترل ایدئولوژیکی، امور را با اصرار به دست گرفته است که بنده اینگونه تعبیر میکنم که در مدیریت و مالکیت آموزش، دولت‌سالاری وجود دارد. اما تناقضنما اینجاست که وقتی بررسی میکنیم، بخش بزرگی از آموزشهایی که در جامعهی ما وجود دارد، پولی است. در حال حاضر دانشگاههای شبانه، پیام نور، دانشگاه آزاد، غیرانتفاعی و پردیسهای دانشگاهی در قبال آموزشی که ارائه میدهند پول میگیرند، اما آموزش به لحاظ مدیریتی هنوز دولتسالار است، فرصت ابتکار و تنوع وجود ندارد. در واقع به نوعی این خصوصیسازی بدون آزادسازی است. خصوصیسازی به معنای ابزاری کلمه، که در جامعه بیشترین پول گرفته شود اما آزادسازی صورت نگرفته باشد. چطور میشود که یک بوروکراسی علیل و ناکارآمد دولتی مدعی باشد که میخواهد جامعه را خوب نگه دارد ولی خود جامعه نتواند این کار را بکند؟ اتفاقاً جامعه میتواند خود را خیلی خوب اداره کند، مصالح خود را خوب بفهمد و از طریق رقابتها، متفکران اجتماعی و دانشمندان و مربیان و منتقدانی که در آن جامعه وجود دارد (افرادی که انتخاب عقلانی دارند و دنبال منافع خودشان نیستند) به نتایج بهتری دست یابد. آیا آن‎ها نمیتوانند مصالح خود را بفهمند؟

در نتیجه گرایش به مدرک در آموزش عالی از طریق همان آموزش عرضهگرا و بوروکراسی نفتی بوده است به‌نحوی‌که دولت خود تولید میکرد، خود نیز استخدام میکرد. این شیوه به روند مدرکگرایی دامن زده است و یک نوع تب کاذب و ولع کاذب را در جامعه و خانوارها به دلایل مختلف ایجاد کرده است.

شما در نظر بگیرید مسئله‌ی نظاموظیفه برای پسران مشکل بزرگی است، پسران را به آسایشگاههایی میبرند که باعث انواع و اقسام مشکلات در مدیریت و فضا و صرف زمانهای طولانی شده است. طبیعی است که بخش بزرگی از خانوارها برای فرار از خدمت نظاموظیفه و به تأخیر انداختن آن سعی میکنند که فرزندان خود را هرطور شده به دانشگاهی بفرستند، از اینجا مدرکگرایی ایجاد میشود. در این دیوانسالاری که ما داریم نیازی به دانش وجود ندارد، در نتیجه طبیعی است که توجه به این مسائل بیشتر باشد.

و از طرفی فقدان کیفیت در دانشگاهها (دانشگاهی که پویاییهای لازم را ندارد) و نیز نهادی که اعتبارسنجی کند و تضمینی برای کیفیت دانشگاهها باشد، وجود نداشته باشد، خروجیاش مسئله‌ی مدرکگرایی خواهد بود. در واقع دانشگاه به یک فروشگاه مدرک (Certification Shop) تبدیل میشود و مردم از این ایستگاههای توزیع مدرک، مدرکی تهیه میکنند که گاهی این مدرک بلیطی است که بتوانند وارد اجتماع شوند یا خدمتشان را به تعویق بیندازند، یا وارد کاری در بوروکراسی دولتی شوند بدون اینکه این بوروکراسی نیازمند دانش واقعی باشد. از سویی دیگر چون بخش غیردولتی به بازی گرفته نشده است و چون همیشه میدان برای ظهور استعدادهای غیردولتی محدود بوده است، در نتیجه بخش غیردولتی ما نیز نتوانسته رشد کند؛ این نکتهی پیچیدهای است که بخش غیردولتی هم توانایی بالفعل بخشهای مدنی و اجتماعات محلی را ندارد و ضعیف مانده است.

جوامع توسعهیافته را ببینید، آموزش در آغوش اجتماعات محلی رشد میکند. محله، مدرسه میسازد و آن را اداره میکند. اجتماع کارهای خود را تنظیم و نهادهای مورد نیاز خود را ایجاد میکند؛ زیرا کار کرده و یاد گرفته است؛ درحالی‌که برای جامعهی ما این شرایط وجود نداشته که افراد یاد بگیرند، فرصت کار کردن از آنها ربوده شده است و در نتیجه نتوانستهاند استعدادهای خود را کشف کنند. سیطرهی سیاست بر حرفهگری سبب شده است که نهادهای حرفهای و حرفهگرایی در جامعهی ما ضعیف باشند؛ زیرا همیشه بوروکراسی دولتی و سیاست بر حرفه غلبه داشته است، صنف در جامعهی ما همیشه ضعیف بوده است. در جوامع پویای پیشرفته، صنف توانسته ظهور پیدا کند، درحالی‌که در جامعهی ما داروغه بر اصناف مسلط بوده است و در نتیجه در جامعهای که قابلیتها و نهادهای صنفی و ان. جی. اوها و بخش خصوصی، مولدهای رقابتی فرصت ظهور و تمرینهای اجتماعی و آزمودن استعدادهای خود را نداشته باشند و قوانین و بسترهای لازم برای آنها فراهم نباشد ضعیف میمانند.

ما یک سوی قضیه را میبینیم که دولت ناکارآمد است، حال شما میگویید دانشگاه آزاد که دولتی نیست، مؤسسات آموزش عالی غیردولتی زیاد داریم، آنها چرا نمیتوانند آموزش کارآمدی داشته باشند؟ زیرا آنها گاهی شبهدولتی هستند و گاهی فقط در پول و سرمایهگذاری در جوار دستگاههای دولتی -از طریق رانت‎ها- غیردولتی هستند و نه غیردولتی متکی به خود و مستقل و مولد. شما ابتکارات مستقلی را در این مراکز نمیبینید، اساساً آنها توسط گروههای اجتماعی و حرفهای و نیز کنشگران راه نیفتاده است. مقررات و گزینشهای موجود و روابط بوروکراتیک اجازه نمیدهند که بتوانند مجوز یک مؤسسهی آموزش عالی را بگیرند و با ابتکاراتی که بر اساس ترازهای جهانی و هنجارهای بینالمللی و نیز الگو تجربههای موفق جهانی است، بخواهند الگوی کارآمدی را از دانشگاه و مؤسسات آموزش عالی داشته باشند. مقررات، سیاستها، تشکیلات و پیچ‌وخمهای دولتی این اجازه را به آنها نمیدهد، همان‌طور که به بخش غیردولتی در صنعت اجازه نمیدهد.

در نتیجه کسانی که سرمایههایی در دست دارند، مهاجرت میکنند. بزرگترین سرمایههای پولی ما یا در داخل سرگردان هستند یا در خارج مورد استفاده قرار میگیرند. متأسفانه به دلیل ناپایداری و بیثباتی، سیاستهای ناکارآمد و شایستهسالار نبودن سیستمها، سرمایهها وارد کشور نمیشوند. در نتیجه ما یک بورژوازی ضعیف و یک سرمایهداری نامولد داریم که بیشتر به دلالی و واسطهگری و سرمایهداری مالی در حاشیهی دولت سوق پیدا میکند؛ چون دولت بر حرفهایگری و صنف سیطره داشته است، در نتیجه آنها هم فرصت رشد و خلاقیت و ظهور استعداد را نداشتهاند.

اگر بخواهم با یک دیدگاه نونهادگرایی به مسئله نگاه کنم و پاسخ بدهم، ما نیازمند حکمرانی خوب (Good Governance) هستیم؛ یعنی جامعه را خوب اداره کردن. توسعهی ملل UNDP شاخصی را مطرح کرده است به نام حکمرانی خوب؛ حکمرانی خوب ۸ مؤلفه دارد، یکی از آنها «مشارکت» است. حکمرانی خوب بسترها، فرصتها و امکانهای نهادینهی کارآمدی از مشارکت بیشترین گروههای اجتماعی و بیشترین ابتکارات اجتماعی را فراهم میکند. دومین مؤلفه «حاکمیت قانون» است. سومین مؤلفه «شفافیت» است و به همین ترتیب «مسئولیتپذیری نهادها»، «اجماعسازی»، اینکه بتواند برای سیاستهایی که میگذارد اجماع ملی ایجاد کند، تعارض‌ها را حل کند و فرصتی برای گفتوگو ایجاد کند که بر سر آنچه نهایی میشود به اجماع برسند. ششمین مؤلفه «انصاف و عدالت» است که بهطور برابر بخت را برای بیشترین گروههای اجتماعی فراهم میکند. هفتم، «کارآیی و اثربخشی» و هشتم، «پاسخ‌گویی» است؛ یعنی برای منتقدان و پرسشهای اجتماعی پاسخگو باشد. اگر این وضعیت به وجود آید ما چیزی داریم که UNDP تحت عنوان Good Governance بیان میکند.

بانک جهانی هم شاخصههای حکمرانی خوب را محاسبه میکند که ما متأسفانه در این شاخصها نیز عقب هستیم. در بانک جهانی شاخصها به این صورت است: ۱. حق اظهارنظر و پاسخگویی تحت عنوانVoice and Accountability  است؛ حکومت خوب حکومتی است که در آن صداهای متنوع و چندصدایی وجود داشته باشد، صدای انسانهایی که متفاوت فکر میکنند و منتقد حرفهای هستند و دولت به این منتقدان پاسخگو است. ۲. ثبات سیاسی؛ تغییرات سیاسی بدون خشونت دنبال شود. ۳. اثربخشی دولت؛ قوانین دولت اثربخش باشد، مردم فکر کنند که سیاستهای دولت مشکلی از مشکلات آنها را حل میکند. ۴. کیفیت مقررات؛ ۵. حاکمیت قانون؛ ۶. کنترل فساد.

ما برای حل مسائلی که به آنها اشاره شد نیاز به الگویی از حکمرانی خوب، اصلاح نهادها، اصلاحات اجتماعی در سطح نهادها و ساختارها داریم و این جز از طریق فرصت گفتوگوی ملی و فرصت توسعهی حوزهی عمومی امکانپذیر نیست؛ مثلاً «فرهنگ امروزی» باید باشد که فضای عمومی ایجاد کند که در آن فضای عمومی دیدگاههای متنوعی مطرح شوند و از طریق این دیدگاههای متنوع مشکلات و مسائل اجتماعی نمایان شود و کسانی برای آن راه‌حلهایی ارائه دهند و از طریق این حوزهی عمومی پررونق هم مسائل و هم راه‌حلها فهمیده شود. این راهی است که از جمله در آموزش وجود دارد.

 

برای اینکه آموزش در حوزهی علوم انسانی بتواند پشتیبان توسعه باشد چه ویژگیهایی باید داشته باشد؟

متأسفانه علوم انسانی هم مشمول همین قاعده است و وضعیت بسیار بغرنجی در جامعهی ما پیدا کرده است. از یک سو حکومت در علوم انسانی بیشترین ادعا را دارد، شاید در علوم فنی و مهندسی و پزشکی قبول میکند که تخصصی وجود دارد و استقلال حرفهای آنها را تا حدی به رسمیت میشناسد؛ زیرا چیزی مادی است و کمتر با حق و حقوق و خیر و اخلاق و ارزشها درگیر است، اما وقتی نوبت به فلسفه و ارتباطات و جامعهشناسی و مطالعات فرهنگی و علوم انسانی و اجتماعی میرسد، میخواهند بخشی از آن را حذف و انواع دست‌کاری‎ها به نام بومی ساختن و اسلامی ساختن و انواع کلمات غلط‎انداز را وارد کنند؛ چون علوم انسانی و اجتماعی با ارزشهای انسانی و حق و خیر و قدرت سروکار دارد؛ یعنی چیزهایی که محل منازعه است و قدرتهای مستقر سیاسی و ایدئولوژیک برای خود حقی قائل هستند که به همهی آنها ورود پیدا کنند و در نتیجه علوم انسانی و اجتماعی بیشترین لطمه را از این پدرخواندگی دولت و حکومتسالاری میبیند.

علوم انسانی میخواهد از حقیقت، قدرت، توزیع قدرت، خیر و فضیلت، ارزش و زیبایی صحبت کند، در نتیجه قدرت (authority) وارد علوم انسانی میشود و میخواهد که بیشترین دخالت را در محتویات آن داشته باشد. علوم انسانی در حکومتهای ایدئولوژیک از ابتدا متهم ردیف اول و مورد سوءظن قرار میگیرند، در نتیجه دولت برای خود بیشترین تصدیگری و بیشترین تولیت را در برنامههای درسی، محتویات برنامهها و رشتهها قائل شده است و در نتیجه نظام آموزشی علوم انسانی بیش از اندازه ناکارآمد شده است و همین باعث شده که علوم انسانی به‌تدریج به انحای مختلف ضعیف شود.

کسانی که هوش و تواناییهای بیشتری داشتهاند وقتی با همین ناکارآمدیها مواجه شدند از انتخاب این رشته‎ها که محل منازعه‎اند، می‎گریزند. طبیعی است که وقتی متقاضیان این حوزه نخواستند وارد رشتههای علوم انسانی شوند، در نتیجه سطح متوسط‎ها ضعیف شدند؛ در نتیجه استادان علوم انسانی نمی‎توانند تدریس خلاق داشته باشند و کیفیت فروکش کرده است. ازآن‌سو، در علوم انسانی مشکل تقاضا هم وجود دارد، کدام متقاضی جرات دارد یافته‎های مثلاً جامعهشناسی را در آسیب‎ها و مسائل کنونی جامعه ایران منتشر و پیگیری کند؟ بهطور مثال متقاضی مستقلی نداشتهایم، مثلاً کارشناس ارشد علوم ارتباطاتی که بخواهد بحثهای علمی آزاد مستقل حرفهای ارتباطات را ارائه و راه‌حلی را نشان دهد. کسی متقاضی، با این شرایط نیست. در نتیجه عملاً علوم اجتماعی و انسانی بیشترین لطمه را از این ناکارآمدی به خود دیده است.

علتهای تدریس ناکارآمد این است که استاد در کلاس نمیتواند مثالهای ملموسی بزند و نمیتواند مسائل ملموس اجتماعی را انتخاب کند. شما اگر مهندسی باشید و استادتان بخواهد درس مقاومت مصالح درس بدهد، حداقل میتواند از مسئلههای مشخص و علمی معدن، رفتار جاده و کوه برای شما صحبت کند. اما آیا شما بهعنوان یک معلم علوم اجتماعی میتوانید از مسایل اجتماعی به‌صورت خیلی راحت صحبت کنید و تحلیل کنید؟ طبیعی است که انواع و اقسام مدعیان و موانع وجود دارد و سبب شده که به‌تدریج برنامههای آموزشی، روشهای یاددهی و یادگیری، فضاهای آموزشی، فوق‌برنامهها، شیوههای گزینش و انتخاب دانشجو، شیوههای انتخاب هیئت علمی همه فروکش کند و در نتیجه یک نوع علوم انسانی داشته باشیم که غالباً با نظریههای وارداتی و ترجمهای سروکار داریم. این‎ها در جای خود نظریههای مهمی هستند، اما چون برخاسته از جامعهی دیگری هستند برای ما کفایت نمیکنند، هرچند که جنبهی جهانی هم داشته باشند.

 به‌هرحال، بیشترین توجه آنها به مسائل خاص بافتهای اجتماعی خود است که در آمریکا و اروپا بوده است. به همین خاطر وقتی نوبت به مسائل خاص اجتماعی میرسد، نیاز است که ما ضمن استفاده از دانش جهانی، خودمان مولد نظریه شویم، نظریههای اجتماعی تولید کنیم، مفهوم‎سازیهای اجتماعی برای مسائل خویش داشته باشیم. برای این خلاقیت هم نیازمند فضایی آزاد و متنوع هستیم که ابتکارات درونزا داشته باشیم، این به آزادی علمی (Academic Freedom) و نیز به استقلال دانشگاهی (Academic Autonomy) نیاز دارد، درحالی‌که اینجا انواع و اقسام موانع وجود دارد؛ در نتیجه نقشی که علوم انسانی و اجتماعی در جامعه برای توسعه به معنایی که شما دنبال میکنید، داشته باشد، فروکش میکند. آن آموزش دولتسالاری که صحبت کردیم رقم بزرگ آن مربوط به علوم انسانی است؛ یعنی چه در دانشگاههای دولتی و چه در دانشگاه آزاد، بخش بزرگی از رشتهها به علوم انسانی و اجتماعی اختصاص دارند که ناکارآمد هستند؛ در نتیجه حیثیت و مشروعیت و مطلوبیت اجتماعی علوم انسانی و اجتماعی روزبه‌روز رو به زوال است و این یک تهدید بزرگ است.

امروزه در دانشگاههای بزرگ دنیا علوم اجتماعی برای خود حیثیتی دارد. شما اگر به هاروارد و ام. آی. تی و استنفورد و کمبریج و آکسفورد بروید و بخواهید رشتهای دربارهی شرقشناسی یا فلسفه بخوانید، به شما نگاه خیلی متفاوتی دارند. دانشجو و استاد رشتههای فیزیک و ریاضی و عمران و مکانیک و متالوژی با یک نگاه بسیار پرابهتی به این رشتهها نگاه میکنند، ولی در جامعهی ما علوم انسانی رفته‌رفته تهی و ناکارآمد شده است، بهطوری‌که افراد بیشتر با رتبههای پایین و غالباً هم از سر ناچاری و برای گرفتن مدرکی به این رشتهها روی می‎آورند و پذیرفته میشوند که تعداد زیادی از آن ها بیکار هستند. البته این بدان معنا نیست که در علوم انسانی و اجتماعی افراد باهوشی نیست، در این رشته‎ها بهترین دانشجویان و کسانی باهوش و مستعد و در عین علاقه‎مندی به خود علم هم کم نیست، ولی بحث بنده در شاخص‎های میانگینی و مقایسه‎ای میان علوم انسانی و اجتماعی مثلاً با علوم فنی مهندسی است. طبیعی است که حیثیت اجتماعی این علوم اجتماعی مخدوش میشود وگرنه همان‌طور که شما بهطور ضمنی اشاره میکنید علوم انسانی و اجتماعی می‎تواند برای یک جامعه و نظام آموزشی نقش بسیار مؤثری داشته باشد.

 

معمولاً مدیریت علوم انسانی هم در دست مدیران تحصیلکردهی ریاضی و فنی است.

بله، همین‌طور است، به این دلیل است که در جامعهی ما شایستهگرایی نیست. مهندسیگرایی ناموجهی در جامعهی ما وجود دارد، مهندسی خوب است ولی همه‌ی امور زندگی که قابل مهندسی کردن نیست. امروز همه چیز حتی فرهنگ نیز مهندسی می‎شود و به قول شما حتی امر مدیریت که خود جزء علوم اجتماعی است و حتی مدیریت مراکز علوم انسانی و اجتماعی گاهی به مهندس‎ها (البته به مهندس‎های موردنظر نه همه‎ی آن‎ها) سپرده می‎شود و این را نیز به این توجیه میکنند که مهندسان نگاهی سیستمی دارند، درصورتی‌که نگاه سیستمی، بخشی از مباحث علوم اجتماعی و انسانی است و طبیعی است نگاهی که از بالا به علوم انسانی است همه ناشی از زمینههایی است که دولتسالاری آن را ایجاد کرده است.


اخبار مرتبط

علم ومدرنیته ایرانی

همچنین در این خصوص نگاه کنید به بحث قبلی فراستخواه دربارۀ  مدرنیته ایرانی، تابستان 89

مدرنیته ایرانی  منتشر شده در ویژه نامه شرق، 18 شهریور1389

http://s1.picofile.com/d/c3bcae8a-6899-4e1f-b3b1-1623d421b336/Iranian_Modernity.pdf

درس روش تحقیق کیفی گراندد تئوری GT

 به دلیل تقارن با کلاس دیگر ، با پوزشخواهی این درس به جای امروز، از شنبه آینده هفتم اردیبهشت ساعت 4 تا 6 برگزار می شود:

مناقشات برنامه ریزی آموزش عالی برای علوم اجتماعی در ایران بخش3

دومین کنگره ملی علوم انسانی

علوم انسانی، کارکردها و دستاوردها

پنج شنبه 15 دیماه 90

دانشگاه شهید بهشتی

خلاصه بحث ارائه شدۀ مقصود فراستخواه

(قسمت سوم وپایانی به همراه پی دی اف متن مشروح )

 

5. مناقشه دولت ، علوم اجتماعی و جهان اجتماعی

سرانجام باید به مناقشاتی اشاره کنم که بر سر نقش برنامه برای ایجاد پلتفرم مطلوبی جهت تعامل دولت ، علوم اجتماعی و جهان اجتماعی وجود دارد. در اینجا از چند الگو یاد می شود( برای تفصیل بحث بنگرید به فراستخواه،1389)[i].

الگوی نخست ، مدل فشار دانش وکشش تقاضاست . علوم اجتماعی ، وقتی توسعه می یابند که امر اجتماعی محل توجه ساختاری ونهادی قرار بگیرد .در این صورت است که جهان اجتماعی شامل دولت وجامعه ونهادهای دیگر متقاضی دانش اجتماعی می شوند، مثلا نظر سنجی وافکار عمومی برای دولت اهمیت پیدا می کند ، بررسی علمی آسیبهای اجتماعی محل توجه قرار می گیرد ومانند آن. در این صورت به اصحاب علوم اجتماعی وبه دانشگاهیان مراجعه می شود(این،  کشش تقاضاست). از سوی دیگر وجود آزادی علمی واستقلال دانشگاه ومدیریت شایستۀ  علمی و حرفه ای در دانشگاه ها سبب می شود که آنها نیز با طرح مسأله ها وتولید فکر ومقاله وکتاب وگفتمان، بر نهادهای اجتماعی جریانی پرفشار از معنا واطلاعات ودانش  روانه می سازند(این ، فشار دانش است). مجموع این رانش وکشش سبب تعامل خلاق میان علوم اجتماعی وجهان اجتماعی می شود که در جامعه ما به این صورت نیست.

مدل دوم مبتنی بر تئوری نئوکلاسیک است و کشورهای توسعه یافته مدتها براساس آن عمل کردند، هرچند به نوبۀ خود به دلیل مسیر خطی از دولت به بقیه نهادها مورد نقد هم قرار گرقت ومحدودیتهایش مورد بحث واقع شد. برمبنای این مدل، دولت وظیفۀ مهمی برای حمایت از نظام علمی دارد وسیاستها وبرنامه هایش در همین جهت سامان داده می شود. دولت با این حمایتها اسباب تعامل میان دانش اجتماعی وجهان اجتماعی را تسهیل می کند. چیزی که در جامعه ما به دلیل ناکارامدی سیاستها بحث انگیز شده است. حلقه مفقوده میان علم اجتماعی وعمل اجتماعی از اینجا ناشی می شود.

مدل  سوم برای رفع محدودیتهای تئوری نوکلاسیک به میان آمد و مبتنی بر تئوری تحولی است ودر آن  دولت تعاملات حمایتی  دو جانبه  با جامعه وآموزش عالی(در بحث ما علوم اجتماعی)دارد و پلتفرم مناسبی برای تحول وتغییر در همسویی فعال با تحولات محیط جهانی وملی فراهم می آورد. این منوط به آن است که سیاستهای دولت وساختار دولت، نه محافظه کار بلکه تحول خواه ومعطوف به تغییر وپویایی باشد.

 مدل چهارم براساس الگوی نظام ملی نوآوری توسعه یافته است ومطابق آن دولت پشتیبانی می کند تا تعاملات علوم اجتماعی با جهان اجتماعی از طریق نهادهای واسطی مانند انجمنها ومراکز رشد وشهرکهای علمی  تسهیل بشود . این امر بایسته های فرهنگی ، حقوقی ، اقتصادی وزیر ساختی دارد که دولت باید نقش حمایتی وبسترسازی در این خصوص ایفا بکند. نمونه اش فراهم آمدن پهنای باند کافی برای کاربری اینترنت ونیز تضمین جریان آزاد مبادله اطلاعات است.

 سرانجام مدل پنجم ، الگوی  همکاری سه جانبۀ دولت، دانشگاه و جهان کار وزندگی است .چگونه علوم اجتماعی در ایران می تواند توسعه پیدا بکند؟ وقتی که با جهان اجتماعی ومسائل واقعی توسعۀ جامعه ودنیای کار وخدمات مرتبط بشود واین منوط به آن است که ساختار اقتصاد وزندگی در جامعه،  مبتنی بر دانایی باشد . اقتصاد سنتی  آن هم  مبتنی بر فروش نفت و رانت ها اصولا نیازی به علوم اجتماعی پویا ندارد. وقتی که همه تصمیم گیری ها ومشاغل وفرایندها وساختارها ، بخواهند  دانش بنیان بشوند طبیعی است که همه جا به دانش  اجتماعی ودانش آموختگان اجتماعی نیاز خواهیم داشت. اما این نیز به نوبۀ خود مستلزم آن است که ساخت دولت، ساختی مدرن ومبتنی بر دانش باشد وهمچنین دانشگاه ها نیز بتوانند با استقلال کامل دست به تغییر شیوه های آموزشی وکارکردهای پژوهشی خود بزنند واز سبک یک دانش به سبک دو دانش  عبور بکنند که در آن میان رشته گرایی هست ودانش به زمینه های واقعی اجتماعی حساس است، کارافرینی هست و... اکنون این پرسش وجود دارد که آیا برنامه ریزی برای علوم اجتماعی توانسته است این مدلها را به اجرا درآورد؟پاسخ محل مناقشه وبحث انگیز است. 


فایل پی دی اف متن کامل



[i] فراستخواه، مقصود ،بررسی الگوی تعاملات آموزش عالی و دانشگاه  با سایر نظامهای تولید وخدمات؛ فصلنامه پژوهش و برنامه‌ریزی آموزش‌عالی،ش57،1389

مناقشات برنامه ریزی آموزش عالی برای علوم اجتماعی در ایران بخش2

 


دومین کنگره ملی علوم انسانی

علوم انسانی، کارکردها و دستاوردها

پنج شنبه 15 دیماه 90

دانشگاه شهید بهشتی

خلاصه بحث ارائه شدۀ مقصود فراستخواه

(قسمت دوم)



3.مناقشه نسبت برنامه با زندگی دانش جتماعی

در متون ومنابع علمی از «چرخۀ حیات دانش » بحث شده است(برای تفصیل بنگرید به فراستخواه، 1383)[i]. این برنامه های ملی است که باید محیط پشتیبان وزمینۀ مناسبی برای زندگی دانش فراهم بیاورد. اما برای علوم اجتماعی همۀ حلقه های زیست اجتماعی دانش دشوار و پرابتلا شده است. این بحث هست که محققان علوم اجتماعی از حیث دسترسی به اطلاعات وسایتها با انواع محدودیتها رو به رو می شوند. از جهت آزادی علمی برای تحقیق  وتولید دانش با موانعی مواجه هستند. همینطور انتشار ومبادله وترویج نتایج ونظریات علوم اجتماعی ، آموزش علوم اجتماعی در کلاسهای درسی ، وتبدیل یافته های علمی به سیاستهای اجتماعی بحث انگیز شده است.

چرا علوم اجتماعی در ایران متناسب با  زمینه ها و مسائل این سرزمین توسعه پیدا نکرده است محققان به این نتیجه رسیده اند که علت اصلی بیش از اینکه ، امتناع اندیشه ای باشد، از اینجا نشأت می گیرد که علوم اجتماعی در ایران چندان مصرف وتقاضای جدی ندارد. یعنی اصولا با ساختارها وشرایطی که ما داریم گویا چندان نیازی برای توجه علمی به «امر اجتماعی»[ii]  حداقل در سطح رسمی ودولتی احساس نمی شود وبدون دانش تخصصی وعلمی ِ علوم اجتماعی، تصمیمات گرفته می شود.

اگر در غرب علوم اجتماعی توسعه یافته است فقط نتیجۀ عقلانیت وسوژگی وتفکر  نیست بلکه ساخت دولت وادارۀ جامعه نیز به نوبه خود  در آنجا عملا توجه به امر اجتماعی را ایجاب می کند . به بیان دیگر،  رشد معرفت اجتماعی نتیجۀ نوعی مادیت اجتماعی خاصی است که در آنجا توسعه پیدا می کند .

4.مناقشه نسبت برنامه با علایق شناختی اصحاب علوم اجتماعی

علایق شناختی اصحاب دانش دارای سطوح متعددی است.یکی از دسته بندی های مشهور از هابرماس است که سه سطح علایق شناختی را توصیف کرده است:1.فنی،2.ارتباطی و3. انتقادی.

برمبنای این دسته بندی، اصحاب علوم اجتماعی علاوه برعلاقه ی شناخت فنی و تکنیکی ، علاقه های شناختی از نوع ارتباطی وبیانی وتفسیری دارند و می خواهند به تفسیر وتعبیر و تعامل با دیگران بپردازد وافزون براین ، علاقه شناخت انتقادی درجهت  رهاسازی[iii] نیز دارند و ازاین طریق
می خواهند به نقد مفروضات، نقدایدئولوژی و نقد سنتهای متداول و مرسوم مبادرت بورزند. زیست جهان دانش ازاین علایق شناختی سرچشمه می گیرد وبا آنها زنده است .

بنابراین، از برنامه های آموزش عالی برای علوم اجتماعی انتظار می رود که زمینه های مساعدی برای  رشد این سه سطح علایق شناختی را فراهم بیاورد. این درحالی است که به نظر می رسد سیستم های رسمی ، به جای تعامل مثبت با زیست جهان دانش اجتماعی ، بیشتر میل به استعمار آن دارند.

برنامه ها وفرایندها ورویه های رسمی، حداکثر این است که به علایق شناختی  فنی وابزاری اصحاب علوم اجتماعی روی خوش نشان می دهند وچون نوبت به  سطوح ژرفتر علایق شناختی  یعنی کنش ارتباطی وتفسیر وتعامل و انتقاد  می رسد ، سیستمها ورویه های رسمی با آن مأنوس نیستند .

این سبب چیزی شده است که بنده از آن به عنوان فرایند «جذب متمایز»  تعبیر می کنم. به عبارت دیگر تنها برخی از اصحاب علوم اجتماعی که به علایق شناختی از نوع فنی وابزاری قناعت می کنند می توانند جذب سیستم های رسمی بشوند ، ارتقا پیدا بکنند و انتشارات وپروژه ودرس وزمینۀ کاری به دست بیاورند. اما آن بخش از  اصحاب علوم اجتماعی که نمی توانند علایق شناختی  ارتباطی وتفسیری وتعاملی و انتقادی ورهاساز خود را فروبخورند، تبدیل به حاشیه و حتی حذف می شوند وباید در انتظار بازنشستگی، مشکلات وموانع چاپ مقالات و کتب خویش وسایر مخاطرات باشند. 

ادامه دارد...................................................



[i] فراستخواه، مقصود؛ دانشگاه در موج سوم: یادگیری برای عبور از بحران؛ فصلنامه علم و آینده، سال سوم، شماره 9، تابستان 1383

[ii] The Social

[iii] Emancipatory