مقصود فراستخواه

فضایی میان ذهنی در حوزه عمومی نقد و گفت وگو

مقصود فراستخواه

فضایی میان ذهنی در حوزه عمومی نقد و گفت وگو

مناقشات برنامه ریزی آموزش عالی برای علوم اجتماعی در ایران بخش1

دومین کنگره ملی علوم انسانی

(پنل علوم انسانی، کارکردها و دستاوردها)

پنج شنبه 15 دیماه 90

دانشگاه شهید بهشتی

خلاصه بحث ارائه شدۀ مقصود فراستخواه


 قسمت اول

بیان مسأله

برنامه ریزی آموزش عالی در ایران به دلیل ساختار مدیریتی نظام آموزش عالی وفقدان شایسته گرایی وحرفه گری در آن، مناقشه آمیز(پروبلماتیک) شده است ؛ خصوصا برای علوم اجتماعی. این سبب  شده  است که علوم اجتماعی در جامعه کنونی ایران وضعیت  بحث انگیزی پیدا بکند. اگر شما رویکرد کارکردگرایانه به علم داشته باشد( که به گمان بنده؛ سطحی ترین نگاه به علم است) با این بحث  مواجه هستید که علوم اجتماعی در ایران ناکارکرد وناکارامد شده اند ، چون شیر بی یال ودم واشکم شده اند.به طریق اولی اگر از نگاه کارکرگرایانه عبور بکنید و علم را به مثابۀ زندگی ببینید ، در اینصورت هم بحث این است که علوم اجتماعی در ایران از هستی وحیات ساقط شده است. یک علت این مسأله ها ، وضعیت نامطلوب نظام برنامه ریزی آموزش عالی  علوم اجتماعی در ایران است.

در این بحث به پنج مورد از مناقشات برنامه ریزی آموزش عالی  علوم اجتماعی  در ایران اشاره می شود:

1.مناقشۀ الگوی سیاست گذاری

الگوی سیاستگذاری برای علوم اجتماعی بیش از اندازه سیاسی و یکجانبه گرایانه وهژمونیک وتحت تأثیر ایدئولوژی رسمی شده است. این  نوع الگوی سیاستگذاری آن هم  برای علم ودانشمندان و دانشگاهیان و متفکران ونهادهای خلق اندیشه ودانش ، حقیقتا الگوی نامطلوبی است.

 در  مباحث «علم خط مشی»[i] از انواع الگوهای سیاستگذاری بحث می شود ولی مطلوبترین الگویی که محل توجه محققان قرار گرفته است، الگوی «جستجوی رضایتبخش» از طریق شبکه اجتماعی وبا مشارکت همه ذی نفعان است. (هاولت و رامش، ترجمه منوریان و ابراهیم گلشنی، 1380 )[ii]. خط مشی های نظام علمی  وسیاستهای مربوط به دانشگاه وعلوم واز جمله در بحث ما علوم اجتماعی  وقتی از مشروعیت وکارامدی واثربخشی لازم برخوردار خواهد شد که با مشارکت واقعی ونهادمند وحداکثری خود اصحاب علوم اجتماعی تنظیم واجرا وارزشیابی بشود. چرخة خط‌مشی[1] را با 5 حلقه‌، توصیف کرده اند: 1. دستورگذاری[2] 2. تنظیم خط‌مشی[3] یا «تصمیم‌سازی» 3. تصمیم‌گیری 4. اجرای خط‌مشی[4] 5. ارزشیابی (بوسو،1999)[iii]

درباره خط مشی های عمومی در جامعه ایران که علوم اجتماعی از آنها مستقیم یا غیر مستقیم تحت تأثیر قرار می گیرد این پرسش هست که در یکایک حلقه های پنجگانه تا چه اندازه اصحاب علوم  اجتماعی در آن واقعا مشارکت داده می شوند؟ آیا آنها چقدر در دستور گذاری و تنظیم خط مشی ها وتصمیم گیری ها وارزیابی عملکرد سیاستها  نقش مؤثر دارند؟ تصمیم های مربوط به محدود کردن علوم اجتماعی از ایدئولوژی گروه های نفوذی نشأت می گیرد  که نوعا علوم انسانی واجتماعی مدرن را یک تهدید به حساب می آورند و سیاستهایی تحت عنوان بومی سازی واسلامی سازی را برای این علوم با صرف بودجه های کلان دولتی  وضع واجرا می کنند. به نظر می رسد یک مناقشه در موضوع بحث  که تا کنون به صورت رضایتبخشی رفع ورجوع نشده است ، همین باشد.

2.مناقشه الگوی برنامه ریزی

به طور کلی می‎توان برنامه‎ریزی را در سه الگوی زیر دسته‎بندی کرد: 1. برنامه‎ریزی اجباری، 2. برنامه‎ریزی ارشادی، 3. برنامه‎ریزی اطلاع‎رسانی. هرچه از الگوی اول به سمت الگوی سوم حرکت می کنیم روح برنامه ریزی از حالت قیمومت به مشارکت تغییر پیدا می کند.

از یکی دو دهه‎ آخر قرن بیستم، هم در عرصه‎ متون ومنابع  علمی و نظریات  و هم در عرصه الگوهای به کار گرفته شده در تجربه ی کشورها، تحوّلی مفهومی و ساختاری در برنامه‎ریزی به وجود آمده و در واقع ابر انگاره‎های (پارادایم‎های) برنامه‎ریزی دچار دگرگونی شده است. در پارادایم‎های جدید، لزوم برنامه‎ریزی از الگوی متمرکز به غیرمتمرکز و تعاملی و مشارکتی، از هدف‎گزینی‎های ایستا به جهتگیری‎های پویا، ازسیستم‎های بسته به باز انتقال یافته است. (فراستخواه،1388)[iv] .

وانگهی حرفه دانشگاهی ، نوعی کسب وکار انتقادی است، وسرشت دانشگاه مستلزم الگوهای تعاملی و مشارکتی برنامه ریزی است و همه‌ی تحّولات مفهومی برنامه‌ریزی که به آن اشاره کردیم دردانشگاه وآموزش عالی، به‌صورت عمیق‌تری خود را نشان می‌داد وروشهای بورکراتیک دولتی نمی تواند الگوی مناسبی برای برنامه ریزی برای علوم اجتماعی باشد.

چافی، مدلهای برنامه ریزی استراتژی را به سه نوع دسته‌بندی می‌کند که عبارتند از: 1. خطی 2. انطباقی 3. تعبیری [v](Chaffee, 1985). اما نگاه رسمی در جامعه ما  به برنامه ریزی آموزش عالی برای علوم اجتماعی  نگاهی خطی (از دولت به دانشگاه واز ستاد به صف!) است وکمتر نگاه انطباقی وبندرت نگاه تعبیری به آن دیده می شود. برای برنامه ریزی علوم اجتماعی در درجه اول باید نگرشها ودیدگاه ها ونظر حرفه ای ها ومتخصصین وتعابیر وتفاسیر اصحاب علوم اجتماعی در مدنظر قرار بگیرد که چنین نیست . این مسأله به میان آمده است که برنامه های مختلف آموزش عالی بیشتر حالت بخشنامه دولتی دارد واز بالا به پایین واز تشکیلاتهای دیوانسالار  صادر می شود وقرار داد وبرساختۀ خود اصحاب علوم اجتماعی نیست وانجمنهای علمی وتخصصی آنها ودانشگاهیان در آن مشارکت مؤثری ندارند. این دومین مناقشه ای است که درباب برنامه ریزی علوم اجتماعی در ایران حل نشده مانده است.

ادامه دارد.............................................



[1]. Policy cycle

[2]. Agenda Setting

[3]. Policy Formation

[4]. Policy Implementation



[i] Policy science

 

-        [ii] هاولت، مایکل و ام رامِش (1380) مطالعة خط‌مشی عمومی. عباس منوریان و ابراهیم گلشنی. سازمان مدیریت و برنامه‌ریزی کشور. مرکز آموزش مدیریت دولتی.

 

-         [iii] Bosso Christopher J. (1999) The Practice and study of Policy Formation. Northeastern University, Boston. Massachusetts.

 

[iv]  علم وآموزش عالی در ایران ؛ آنچه باید باشد ونیست(این کتاب با وجود تحویل ناشر به وزارت ارشاد  وپس از گذشت دو سال هنوز موفق به اخذ مجوز نشده است)


-         [v] Chaffee, Ellen Earle. 1985. Three Models of strategy.Academy of Management Review.Vol.10, No. 1. 89 - 98.

 

مشکلات جامعه شناسی دین در ایران

پرسش وپاسخ منتشر شده 

 در  مجله چشم انداز ایران

 شماره 70  آبان و آذر1390 صص16-18

1- آیا علوم انسانی جهانشمول و یا عام نیستند؟

بنده در این خصوص به نظریه ای معتدل  در باب  اعتبار علوم قائل هستم. در «جامعه شناسی علم کلاسیک» که به آن «جامعه شناسی علم قدیم» نیز گفته می شود فرض بر این بود که «علم» خیلی جهانشمول وعام است. نمونه اش را در رابرت مرتون می بینیم که یکی از ویژگیهای علم را عام گرایی وجهان گرایی می دانست. اما بعدها دربارۀ این فرض ، تأملات بیشتری صورت گرفت. متفکران بعدی مانند مانهایم، فی، توماس کوهن، مولکی، میتروف، فایرابند، آگاسی و.... ،  دیدگاه کلاسیک در باب علم را خیلی آرمانی دانستند. مبالغه درجهانشمول بودن علم را چندان قابل دفاع ندیدند.

درست است که علم مدرن؛ انصافا یک نظام دانایی تا حد زیاد سیستماتیک ،دقیق وروشمندی است، اما این کار بویژه در علوم انسانی واجتماعی، در خلأ صورت نمی گیرد وبه هرحال این علوم تحت تأثیر  فلسفه ها ، زمینه های اجتماعی ، پارادایم ها و گفتمانها قرار دارند. بله اگر  به چیزی می گوییم نظریه ای علمی است، این نظریه چون علی القاعده  باید از طریق آزمون پذیری یا ابطال پذیری محک بخورد ،پس تا حد زیادی  انتظار می رود جهانشمول وعام باشد اما حداقل برخلاف علوم طبیعی، علوم انسانی چندان هم بی ارتباط با فرهنگها وزمینه های خاص نیستند و احتمال زیادی وجود دارد در آنها تفسیرها وتعبیرهایی نفوذ ودخالت بکند که تحت تأثیر این یا آن فلسفه و یا  فرهنگ  و یا  بافتارهای اجتماعی  وگفتمانها هستند.

با همۀ این اوصاف؛ به نظر بنده  علم  نوعی معرفت معتبر تا حد زیاد عامّ است، نه شخصی است  و نه بومی. بنده در حد یک دانش آموز این نظر را ترجیح می دهم که بومی کردن علم نه ممکن است ونه مطلوب. اگر کسانی می خواهند علم را بومی سازی بکنند در حقیقت ، علم را «نا علم» می کنند. بله می توان از بومی شدن دانش در یک کشور ویا منطقه سحن گفت  ونه بومی سازی علم. وقتی شما نظریۀ علمی حتی در علوم انسانی ارائه می دهید باید به صورت روشمند و سیستماتیکی صورت بندی بشود، روش تحقیق شما باید معتبر باشد، دعاوی شما باید آزموده بشود و این کار،  در مقیاس  عام جهانی نیز توسط دیگران قابل بررسی باشد و به اصطلاح  حالت «میان ذهنی» داشته باشد. علوم انسانی واجتماعی از آن جهت که طبق تعریف وادعا علم هستند ، باید  نسبت به شواهد خلاف در هرجا حساس باشند . یعنی وقتی شما نظریه ای در علوم انسانی می پردازید و شواهدی در هرکجای جهان برخلاف آن دیده می شود، نظریۀ شما به بوتۀ نقد در می آید.

پس نظریات علمی ِ اجتماعی با فلسفه ها ونظریات غیر علمی دربارۀ جهان اجتماعی کاملا فرق دارند. اگر می گوییم این یا آن نظریۀ اجتماعی علمی است باید خیلی سیستماتیک ارائه بشود و به صورت «میان ذهنی» قابل بررسی مجدد ومکرر باشد ونسبت به شواهد خلاف حساس وپاسخگو باشد. در عین حال ، این علوم اجتماعی  کم وبیش تحت تأثیر فلسفه ها وزمینه های اجتماعی  ومقتضیات فرهنگی هستند. به نظر توماس کوهن؛ علوم در این یا آن  پارادایم شکل می گیرند وبه نظر میشل فوکو تحت تأثیر این یا آن گفتمان هستند  ونباید به صورت مبالغه آمیزی،  جهانشمول به حساب بیایند.

امروزه متفکران جدی به کثرت منابع معرفتی قائل هستند. خوشبختانه ، علم پرستی وعلم آیینی  از مد افتاده است. هرچند هنوز هم می توان گفت علم یکی از پاکیزه ترین ومنضبط ترین ومعتبرترین معرفتهاست اما او هم به این نتیجه رسیده است که  تواضع در پیش بگیرد وادعاهای مطلق  وناب جهانشمول در کار نیست. جهان اجتماعی ، بسیار پیچیده است و نمی توان یک نظریۀ علمی را به صورت نسخۀ جهانشمول برای همه وهمیشه تصور کرد. بله اگر هرکجای دنیا نظریه ای علمی در حوزۀ انسانی و اجتماعی ارائه می شود در همه نقاط سیاره می توان از آن استفاده کرد ودر پرتو آن به فهم وتبیین امور نزدیک شد اما این کار باید توأم با نقد ومداقّه و باریک بینی باشد نه به صورت تبعیت مقلدانه از یک نسخۀ جهانروای ایدئولوژیک هرچند تحت عنوان علم!    

2ـ در مورد جامعه‌شناسی دین توضیح دهید؟

جامعه شناسی دین طبق تعریف باید بتواند دین را به مثابۀ واقعیت اجتماعی  مورد بررسی علمی(به مفهومی که در پاسخ به سؤال اول شما عرض کردم) قرار بدهد وبه عبارت دیگر از بیرون به آن بنگرد وبه کار وبار نهادهای دینی ورفتارها ومناسبات وتعاملات دینی مردمان بپردازد. اینکه آنها چگونه دینداری می کنند ونگرشها و باورها،  عواطف ، مناسک ، تجربه ها ، روابط ، اعمال واخلاق دینی آنها واقعا چگونه است وچه پیامدهایی دارد.

البته بنابرآنچه در باب علم عرض کردم ، جامعه شناسی دین به مثابۀ یک علم، شاید به صورت ناب  چندان قابل دستیابی نیست چون اگر یک جامعه شناس هیچ همدلی با اعمال ومناسک ومناسبات دینی نداشته باشد شاید نتواند عمیقا متوجه حالات وتجربه های دینداران بشود وآنها را شناسایی وبررسی بکند واگر هم در او کم وبیش همدلی باشد در معرض انواع سوگیری ها قرار خواهد گرفت، پس «جامعه شناسی دین خالص» چندان امکانپذیر نیست.

 ولی به طور نسبی ، می توان تصور کرد که محققان جامعه شناسی در بارۀ نهادها واعمال دینی به پژوهش های روشمند و معتبر و نسبتاً دقیق کمی وکیفی یا به روشهای آمیختۀ کمی-کیفی دست بزنند و نتایج ویافته های آنان  قابل بررسی مجدد برای دیگران  و نقد پذیر وقابل استفادۀ میان ذهنی باشد. پس در این خصوص نیز بنده به آن نوع «جامعه شناسی دین» قائل هستم که با وسواس ، بررسی وادعا می کند و خیلی متواضع و تکثرگراست ، نه «جامعه شناسی دین»ِ پرمدعا ومغرور وهمه چیز دان .

بویژه معتقدم که بیشتر مباحث دینی با روشهای کیفی  یا آمیخته قابل پژوهش هستند نه روشهای کمّی و اثبات گرایانه.  غلبۀ سنتهای اثباتگرایی (پوزیتیویستی)بر فضاهای آکادمیک سبب شده است که خیلی از ماها در کاربرد  روشهای تحقیق کیفی چندان خبره وکارامد نیستیم وبیشتر بلد هستیم چندتا رگرسیون بگیریم وتحلیل واریانس بکنیم.   

3 ـ آیا جامعه‌شناسی دین با فلسفه دین تفاوت دارد، اگر چنین است به این تفاوت‌ها اشاره کنید؟

اشتراک آن دو در این است که هردو از بیرون به دین می نگرند و درحد استطاعت بشری می کوشند تا اعتقادات، مانع فاصله گرفتن از دین وبررسی منضبط وروشمند نشود . فرق یک فیلسوف دین با متکلم دینی این است که اولی هرچند هم خود احیانا آدم مؤمن یا حتی مذهبی بوده باشد ولی باورهای پیشینش را در مفهوم پردازی وتفکر دخالت نمی دهد و به روی همه دلایل ونقدها و ایرادها ونگاه ها،  باز وگشوده است  ولی دومی ، می خواهد از اعتقاد خاصی  که خود وهمکیشانش دارند، دفاع استدلالی بکند.

فرق یک جامعه شناس دین با فقیه نیز این است که اولی هرچند ممکن است خود  متدین بوده باشد اما می کوشد مباحث اجتماعی دین به صورت علمی وروشمند وبه دور از تأثیر عقایدش بررسی بکند و تجسس وآزمون علمی را فدای اعتقادات خود نمی کند. در حالی که  کار فقیه؛   اجتهاد دینی بر اساس ادلۀ درون دینی  است ، کارش فتوا دادن و یا حتی حکم دادن با توسل به شرع وبرای متشرعان است.

اکنون که از شباهتهای جامعه‌شناسی دین با فلسفه دین سخن گفتیم به تفاوت عمدۀ آنها نیز اشاره بکنم. یک فرق عمدۀ آن دو در این است که فلسفۀ دین درباب مفاهیم واندیشه های دینی در حالت کلی،  تأمل ودلیل آوری وبررسی انتقادی می کند در حالی که جامعه شناسی دین، چنانکه عرض کردم به واقعیت اجتماعی دینداری نظر دارد. فلسفۀ دین، دین را به مثابۀ یک نظام شناختی یا تجویزی ، نقد وبررسی می کند، اما جامعه شناسی دین، آن را به عنوان یک نهاد اجتماعی.

4ـ چرا علوم انسانی در جامعه ما کاربرد مشخصی در درک و بحث مسائل عینی جامعه ندارند؟

ببینید این جملۀ شما در جامعه ما حداقل با دو مضمون متفاوت بیان می شود. یک برداشت از این نوع گزاره ها آن است که علوم انسانی مدرن به کلی با جامعۀ ما بیگانه است، غربی است  و گاهی می گویند الحادی  واستکباری است و نمی تواند برای ما کاربردی مفید داشته باشند. بنده با این برداشت موافق نیستم. همین علوم انسانی مدرن که عمدتا به همت دانشمندان غربی بسط یافته است برای جامعه ما، دلالتهای رهگشای فراوان وهمینطور توصیه های کاربردی بسیار درخور اعتنا دارد. اما یک برداشت دیگر از سؤال شما این است که  چرا ما  تنبلی کرده ایم وپس از اخذ علوم انسانی جدید جهان پیشرو ، زحمت بررسی بیشتر  آنها را توأم با  زمینه کاوی درونی به خود ندادیم  و این توفیق را نداشتیم که با فهم دقیق آنها و با استفادۀ متأملانه وناقدانه از آنها، به درک مسائل مبتلابه جامعۀ ایران نزدیک بشویم . بنده به این معنای دوم با سؤال شما همدلی دارم.

ما در ایران،  تحقیقات علوم اجتماعی چندان دقیق درونزا به قدر لازم نداشتیم. نتوانستیم در اقتباس آگاهانه از علوم  اجتماعی دنیا توأم با بررسی وحلاجی منتقدانۀ آنها توفیق چندانی به دست بیاوریم. به وارد کردن و ترجمه های چه بسا ناقص بسنده کردیم. کار وزحمت می خواهد که علوم اجتماعی مدرن را به همراه زمینه های آنها  خوب بفهمیم وسپس زمینه های جامعۀ خودمان را نیز در پرتو این علوم  جهانی تحلیل بکنیم و بکاویم . از چنین رهگذری است که اصحاب علوم اجتماعی ما می توانند به نظریه پردازیها وابتکارات وخلاقیتهای تازه دست بزنند و  آفاق تازه ای کشف بکنند و از یک سو به ذخیرۀ دانش نوین جهانی بیفزایند واز سوی دیگر موفق به ایجاد دانش اجتماعی بومی در ایران بشوند.چرا چنین نشده است؟ چون عمدتا به ترجمۀ سطحی وتکرار سطحی علوم جهانی اکتفا شده است.

البته باید  بیفزایم که مشکل ما تنها  ضعف درونی اصحاب علم نیست.  علل بیرون از اصحاب علم و بیرون از نهادهای علمی را هم باید دید. برای اینکه علوم انسانی واجتماعی بتوانند نسبت به مسائل عینی  وکابردی جامعۀ خودمان رهگشا باشند لازم است به قدر کافی آزادی علمی وجود داشته باشد واستقلال نهادهای علمی محفوظ بماند. وقتی علم به مهمیز ایدئولوژی کشیده می شود ، خاصیت علم بودنش را از دست می دهد. سیطرۀ  نهادهای سیاسی و  مذهبی بر علوم انسانی  و نهادهای علمی، مطمئنا به ناکارامدی آنها منتهی می شود. علم ورزی مستلزم فضای باز و  آزاد اندیشی است. اگر علوم انسانی واجتماعی تحت کنترل مذهب یا سیاست یا ایدئولوژی دربیایند شیر بی یال ودم اشکمی می شوند که هیچ اثر وجودی واکتشافی وکارایی نخواهند داشت. همین طور هم هست اگر اصحاب علوم انسانی واجتماعی صرفا به ترجمه بسنده بکنند و از نگاه انتقادی  و خلاقیت وابداع و  از خلق دانش جدید غافل بمانند .

5 ـ چرا جامعه‌شناسی دین در ایران نسبتی با اسلام، شیعه و دین آیینی ندارد؟

علل زیادی دارد ولی دو علت عمده اش یکی ضعف در آموزش وپژوهش علوم اجتماعی در ایران است ودومی عوامل نهادی وساختاری مانند سیاستهای علمی و نظام علمی در ایران،ضعف استقلال دانشگاه ها ومشکلات مربوط به آزادی علمی است.

ابتدا توضیح مختصری درباب علت نخست عرض بکنم. جامعه شناسی دین در جوامع اروپایی وسپس آمریکا ، تکوین و گسترش یافته است و بیشتر تئوریهایش برآمده از فرهنگ وبافتار مسیحی ویهودی است ودر نتیجه بخشی از ریزه کاری های متفاوت دین شناسی اسلامی بویژه در ابعاد اجتماعی مغفول می ماند. تئوری ها ومفاهیم آمادۀ غربی در حد ترجمه ای و وارداتی نمی توانند به تنهایی از عهدۀ توضیح این ریزه کاریهای متفاوت بربیایند . یک محقق مسلمان باید رنج زیادی بکشدتا ضمن استفاده از مفاهیم و نظریات وتحقیقات موجود جامعه شناسی دین در جهان، خودنیز با توجه به تفاوتهای دینی وتاریخی جهان اسلام و ویژگی های فرهنگ وجامعه ای که داریم،  تبصره ها و نظریات تازه ای به دانش جامعه شناسی دین بیفزاید. این کار را ما نکرده ایم.

مخصوصا در نظر بگیرید که اگر هم کارهای اندکی در مجامع علمی جهان اسلام انجام گرفته است بیشتر به جوامع اهل تسنن تعلق داشت و سهم  تحقیقات شیعه در این میان بمراتب کمتر بوده است. در بعد از انقلاب هم هرچند دولت مذهبی در ایران ، بودجه های هنگفتی برای ترویج تشیع اختصاص داده است اما به ندرت از مراکز تحقیقاتی و متفکران مستقل در این حوزه حمایت شده است وبیشتر معطوف به رویکرد ایدئولوژیک خاصی بود.

چند محقق در حدّ آبراهامیان یا مریم میراحمدی یا مدرسی طباطبایی سراغ دارید که بتواند در ایران بماند وکار جدی بکند واز حمایتهای لازم بدون فشار ومداخله در محتویات کارهایش برخوردار باشد وبتواند آثارش را راحت وبدور از سانسور منتشر بکند؟  اخیرا  مطلع شدم  که خانم دکتر سارا شریعتی با دانشجویانش ، تلاشهایی را برای پیگیری وتوسعۀ تحقیقات اجتماعی مرتبط با شیعه آغاز کرده اند. نمی دانم چقدر از ایشان حمایت خواهد شد.

فایل پی دی اف

تفکر اجتماعی در عسرت

گفت وگو با مقصود فراستخواه

فروردین 1390

منتشر شده در سایت انجمن جامعه شناسی ایران


http://www.isa.org.ir/congress-discussion/3690




آقای دکتر فراستخواه، اگر موافق باشید، گفت‌وگو را با این پرسش شروع کنیم که رابطه نظری میان تفکر اجتماعی و علوم اجتماعی و دانش جامعه‌شناسی از نظر شما چگونه است؟

 ابتدا اجازه بدهید واژه ها را با اندکی دقت بیشتر به کار بگیریم. مراد ما از دانش جامعه شناسی در این گفتگو همان علم به معنای خاص  است که در سدۀ نوزده در اروپا تأسیس شد. به عبارت دیگر وقتی از علوم اجتماعی و دانش جامعه‌شناسی سخن می گوییم  به چیزی  در تاریخ واقعی وعالم واقعی اشاره می کنیم نه اینکه بخواهیم به صورت دلبخواهی وگزاف به هر چیز عنوان جامعه شناسی وعلوم اجتماعی بدهیم. جامعه شناسی به مثابۀ یک علم، تمایزش به این است که مبتنی بر سامانه ای از مفاهیم و سازه ها و گزاره هاست که از طریق آنها روابط متغیرها تبیین می شود و چرایی امور جهان اجتماعی فهمیده می شود . تمایز جامعه شناسی با «معارف غیر علمی مرتبط با جامعه» به این است که دعاوی آن را می توان از حیث سازگاری درونی و  بیرونی به محک زد و از همه مهمتر قابل بررسی تجربی و آزمون  هستند، ابطال  پذیر هستند و به شواهد بیرونی حساس اند و می شود آنها را به صورت میان ذهنی بررسی مجدد کرد.

 اگر این فرض بنده وبه عبارت دیگر این تعریف بنده درست باشد در آن صورت به گواهی شواهد تاریخی، این جامعه شناسی مدرن غربی  قبلا وجود خارجی نداشت ودر قرن نوزده نیز از هر فرهنگ و تمدنی سربرنیاورد و فقط در شرایط خاصی  ودوران خاصی و موقعیت خاصی پیدا شد. چرا؟ برای اینکه  در غرب، نوعی تفکر عقلانی  و اندیشۀ اینجهانی معطوف به پیشرفت دنیوی و موجی از  ظرفیتهای فکر تحلیلی  و نگاه انتقادی به امور،  امکان ظهور ورشد  پیدا کرده بود و تداوم یافته بود وانباشته شده بود واین چنین بود که تحت تأثیر روشنگری قرن هجدهم واز رهگذر تفکر اجتماعی کسانی مانند ولتر و مونتسکیو ، جامعه شناسی مدرن در قرن نوزده تأسیس شد.

 

منظور شما این است که جامعه شناسی مدرن  فقط در فضای فکری خاصی امکان ظهور داشت؟

بله دقیقا همین طور است. اجازه بدهید مثالی عرض بکنم. در فضای فکری پیشامدرن ، حیات اجتماعی امری پیشین ( چه امر پیشین طبیعی وچه امر پیشین ماورای طبیعی)درک می شود   ودر چنین فضایی فکری، اصلا  جامعه شناسی موضوعیت ندارد . وقتی حیات اجتماعی چیزی تصور می شودکه به نهجی از پیش تعبیه شدۀ طبیعی جریان می یابد یا حسب تقدیر پیشین  متحقق می شود؛  دیگر چه نیازی به شناخت جامعه و تغییر آن؟!  بنابراین نباید هم  انتظار داشت که در چنین فضای فکری ، جامعه شناسی به وجود بیاید. اتفاقی که در غرب افتاد  این بود که از طریق اندیشه های مدرنی ( که نمایندگانش کسانی مانند توماس هابز بودند) ؛ حیات اجتماعی «امری پسین» تلقی شد . امری که  می تواند  از طریق تجربه وآزمون و  عقلانیت  وقرارداد اجتماعی  شکل بگیرد، در آن صورت ، این حیات اجتماعی موضوع بررسی و نقد  می شود واینجاست که جامعه شناسی، تأسیس پذیر است. همانطور که علوم طبیعی می خواهند جهان طبیعی را بررسی علمی  بکنند ، جامعه شناسی  نیز می خواهد جهان اجتماعی را بررسی علمی  بکند. می خواهد بفهمد که چطور  این جهان، از طریق تعاملات مردم و تفاسیر آنها ساخته می شود  و چگونه تغییر پیدا می کند و در حالات مختلف چه نتایج متفاوتی به بار می آورد.

 

با این توضیحات شما، اکنون دوباره به بحث اصلی برگردیم که رابطه تفکر اجتماعی با جامعه‌شناسی بود

در تکوین جامعه شناسی  دو امر دخیل بود؛ از این دو امر یکی « contextual » بود ودیگری « conceptual ». امر اول،  زمینه ها و پیرنگ اجتماعی ؛ و امر دوم،  فضای فکری ومفهومی در جامعه بود. دو نمونه عرض می کنم. نمونه نخست، اگوست کنت است. رد پای دو امر در نظریه «کنت» محسوس است؛ امر  اول  همان زمینه های اجتماعی مربوط به بحرانهای ناشی از انقلاب فرانسه بود که متفکران را به صورت بندی محکمی برای نظم مطلوب اجتماعی سوق می داد. امر دوم فضای فکری اثبات گرایی علمی ناشی از رشد پر شتاب وپیشرفت موفقیت آمیز علوم طبیعی بویژه زیست شناسی بود. پارادایم زیست شناسی  آن دوره ، کنت را به تلقی انداموار (ارگانیک) از جامعه سوق داد. نمونه دوم، کارل مارکس است که از یک سو به لحاظ زمینه های اجتماعی ،  شاهد  مناسبات سرمایه داری خشن اولیه وبه سر عقل نیامده  بود  واز سوی دیگر به جهت فکری نیز ، ذهن او گرانبار از فکر آرمانشهری و  تخیلات سوسیالیستی و از همه مهمتر  برخوردار  از تفکر دیالکتیکی هگلی بود ودر نتیجه پارادایم تعارض گرایی را در جامعه شناسی باب کرد .

 

از این می خواهید نتیجه بگیرید که جامعه شناسی از فلسفه و تفکر اجتماعی مشروب می شود؟

  نه البته به صورت خطی ویکطرفه. چون خود فلسفه و تفکر اجتماعی نیز به نوبۀ خود از رهیافتهای جامعه شناسی به مثابۀ علم( که قبلا به مشخصه های آن اشاره شد) متأثر  ومتحول می شود. پس اگر بخواهم به چیزی  تأکید بکنم که شاید با سیاق سؤالات شما درگیر می شود، همین است که هرچند تفکر فلسفی به رشد علم ورزی  کمک کرده است اما خود پیشرفتهای علمی وفنی نیز متقابلا  در تحول فکر فلسفی ودینی بسیار مؤثر بوده است.

سؤالات سرکار عالی به گونه ای است که  موضوع را بیشتر از طرف فلسفه و تفکر به علم نگاه می کند بنده می خواهم چرخش نگاه وچرخش کلام در فضای گفتگویمان داشته باشم. به تعبیر استاد ارجمند جناب دکتر مجتهدی، بیشتر فیلسوفان بزرگ جدید، تحت تأثیر علوم جدید بودند؛ از فرانسیس بیکن تا دکارت. ایشان عبارتی به این مضمون دارند که بدون فیزیک نیوتون، تفکر فلسفی کانت(که اینهمه انقلاب در عالم اندیشه به پاکرد) تکوین نمی یافت. فلسفۀ جدید هگل دائره المعارف گونه ای از علوم زمانه هگل بود وهگل تحت تأثیر این علوم قرار داشت.

این،  زوال جهان شناسی بطلمیوسی بود  که فلسفۀ قدیم را از پای درآورد. شما وقتی کتابهای فلسفی قدیمی را می خوانید از نفوذ  عمیق  وتعیین کنندۀ دانش قدیمی راجع به  عالم وآدم در افکار فیلسوفان قبلی ، گاهی واقعا خسته و ملول می شوید وبه جاهایی می رسید که عبارات آن بزرگان فاخر  به کلی معنایشان را برای شما  از دست می دهند. چون ذهن شما دیگر در فضای دانشی قدیم نیست . بنابراین تنها از این نقطه نظر ننگریم که فلسفه و تفکر اجتماعی در جامعه شناسی به مثابۀ علم چه می کند ، از این منظر هم ببینیم که نظریه پردازیها و پژوهشها ویافته ها ومباحث علمی جامعه شناسی چه تحولی در فلسفۀ اجتماعی وتفکر اجتماعی پدید می آورد. با تحقیقات جدید علمی دربارۀ  نهادها وساختارها وتحولات و مسائل وکنشهای اجتماعی بود که فلسفه های جزمی، تفکرات عمودی وسلسله مراتبی ، گفتارهای تک ذهنی وتک آوایی، نگاه های پدرسالار و معرفت های کاذب ایدئولوژیک دربارۀ جامعه ، محل پرسش  و دچار چالش شدند.  

 

آیا در چنین شرایطی، به نظر شما می‌توان ترکیبی مفید از فلسفه و تفکر اجتماعی دینی با جامعه‌شناسی ارائه داد؟

تفکر اجتماعی حداقل در ایران  دچار عسرت بود. چون اگر بخواهیم دربارۀ حیات اجتماعی به طور جدی بیندیشیم  باید آن را تحلیل ونقد بکنیم . پس حتی اگر کسی در حوزۀ تفکر بخواهد از مفاهیم  دینی نیز به عنوان نهاده های فکر خویش بهره بگیرد، باید بتواند آنها را نقد وتحلیل بکند ، از آنها فاصله بگیرد وتماشا بکند  وبه اصطلاح نقش سوژگی و تأمل وتفسیر وتأویل خود را بر آنها بزند  و در خروجی و ستاندۀ  تفکر او ما باید انتظار اکتشافات و انتقادات و افکار بدیع ونوپدید وغیر قابل پیش بینی داشته باشیم. در این صورت است که می توان از تفکر اجتماعی دینی سخن گفت. اما وقتی قرار باشد که امری پیشین دست نخورده بماند و خط قرمزی در حوزۀ اندیشیدن وجود داشته باشد ، در آن صورت چه تفکر اجتماعی وحتی چه تفکر اجتماعی دینی!

 بله اگر در جامعه ما تفکر اجتماعی به صورت مستقل  رشد بکند ، می تواند در جامعه شناسی تأثیر بگذارد. اما لازمه اش این است که همه اتفاقات در «زیست جهان» اندیشیدن وعلم ورزی بیفتد نه در حصار وکنترل سیسستمهای رسمی. در حوزۀ عمومی و  فضایی رقابتی وکثرت گرایانه و تعاملی و مستقل وبا آزادی فکری وعلمی است که می توان امید بست تا آرزوی خوب حضرت عالی مبنی بر سنتزهای عمیقی از  فلسفه و تفکر اجتماعی دینی با  جامعه‌شناسی؛ از پایین وبه صورت افقی وتعاملی و درونزا (ونه از بالا و با دستور و تحت فشارهای آشکار وپنهان ) تولید بشود.

 نمونه اش در قبل از انقلاب ، تأسیس مؤسسة  مطالعات و تحقیقات اجتماعی دانشگاه تهران در سال 1337 بود که با  تفکرات اجتماعی خاص کسانی مانند جمشید بهنام واحسان نراقی همراه بود و سبب شد سیاق خاصی از علوم اجتماعی در ایران پا بگیرد ونوعی «جامعه شناسیِ حساس به مسائل بومی جامعۀ ایران»  اهمیت پیدا بکند ودر آن به روشهای کیفی توجه بشود  وحتی برنامه های نوسازی تکنوکراتیکِ حکومت وقت به دلیل بی توجهی به ظرایف فرهنگ وجامعه ایرانی  مورد نقد قرار بگیرد وسنتهای ماساچوستی علوم اجتماعی محل تأمل واقع بشود. در واقع همانطور که سنتهای فکری ایده آلیسم آلمانی در جامعه شناسی ماکس وبری اثر نهاد ، وسنتهای پراگماتیستی در بخشی از جامعه شناسی آمریکا تأثیر گذاشت ، زمینه های فکر شهودی وکل نگر و تألیفی در آسیا وایران هم به نوعی بر کار وبار جامعه شناسی در میان این نحله از اصحاب علوم اجتماعی درآن دوره  بی تأثیر نبود.

 

فایل پی دی اف

دربارۀ مرگ «جامعه شناسی» وتولد «مطالعات فرهنگی»

پاسخ مقصود فراستخواه به پرسشهای مهرنامه ؛ چاپ شده در مهرنامه ش5، مهر 1389، صص70-71

...وضع «پست مدرن» در غرب از بسط مدرنیته  ناشی شده است . غربی ها«عقل مدرن» را تجربه ودوره کردند وضمنا به نقد آن هم اهتمام ورزیدند وخردانتقادی در پیش گرفتند ، حال  چطور می شود ما بدون طی تجربه ای کافی از مدرنیته ، تظاهر به پست مدرن بکنیم.... جهان آزاد ، مانند آب کرّی است که انواع افکار در آن هست و درنتیجه وجود دیدگاه های مفرط پست مدرن ،  آن را از آب بودن ساقط نمی کند بلکه قدری نیز به تموجش می افزاید، در واقع حتی رادیکال ترین ومفرط ترین دیدگاه ها به ما توجه و عمق می دهند.....علم مدرن و علوم اجتماعی و فرهنگی  وکلیت مدرنیته  وعقلانیت طرح ناتمام پویایی است... علم، دیگر ساختار درختی وسلسله مراتبی عمودی ندارد، جامعه شناسی یا هیچ رشته در رأس نیست. ساختار علم ، شبکه ای شده است ، شبکه ای باز که تنوع پیدا می کند آنهم نه در سطح بلکه در عمق ، مثلا چنین نیست که مطالعات فرهنگی شاخۀ تازه ای است که روییده است بلکه در وضعیت پست مدرن  علم ، ریشه تازه ای است که زده است....

مطالعات فرهنگی به زندگی روزمره و به سبک های متنوّع زندگی مردم اعتنا دارد. ... زندگی فرهنگی جامعه،  مهم تر از سیاستهای رسمی هستند.... برای مثال از منظر مطالعات فرهنگی ، اینکه صنایع آرایشی در ایران ، تا به این حد وبیشتر از کشورهای تولید کنندۀ آن  محل توجه قرار می گیرد، پشت آن یک معنا  هست. نشانه هایی از ابراز وجود یا مقاومت در برابر تمایل دولت به کنترل محتوای زندگی مردم با خود دارد. زندگی فرهنگی گروه های اجتماعی کوچه وبازار مثل جوانان، نشانه ای است از پرکتیس های واقعا موجود در زیست جهان فرهنگ که سیاستها رسمی فرهنگی با آنها بیگانه اند... مطالعات فرهنگی ، فرهنگ را نه یک هویت واحد و رسما منسجم بلکه مجموعه ای متکثّر از خرده فرهنگ ها می بیند، همان طور که در مقیاس جهانی به فرهنگهای بومی و محلی نظر دارد ، در یک جامعه نیز خرده فرهنگ ها را مهم می داند.  به حاشیه ای شده ها و فراموش شده  ها (چه جنسیتی، چه سنتی، چه فکری ومذهبی ، چه طبقات ، چه اقوام و چه فرهنگ های محلی) توجه دارد ... از  دیگر مفاهیم مطرح در مطالعات فرهنگی  این است که خوانندگان امروزی، متن ها را به صورت های مختلف قرائت می کنند. آنها در برابر متنها منفعل نیستند و انواع قرائت ها را در نظر می گیرند. در واقع این تنها رمز گذاری صاحبان متون نیست که معانی متون را به وجود می آورد ،  بلکه عمل رمز گشایی نهایی توسط خوانندگان آنها صورت می گیرد که با توجه به زمینه هایی که در آن زندگی می کنند به این کنش مبادرت می ورزند و از این طریق، یک «حاشیۀ فهم» پلورال و متنوعی به وجود می آید. یک اثر همواره یک اثر نمی ماند بلکه مبدل به یک متن اجتماعی و فرهنگی می شود و موضوع خوانش قرار می گیرد........ همچنین از دیگر مفاهیم مطالعات فرهنگی ، کالایی شدن است . با این خط فکری ممکن است برنامه پژوهشی جالبی برای بررسی کالایی شدن دین در جامعه امروزی ایران وپیامدهای آن  فراهم بشود  . اینها همه دور از دیدگاه های نخبگان رسمی ما مانده است....

 با وجود این اما مطالعات فرهنگی در وضعیت پست مدرن ، جایگزین جامعه شناسی به عنوان میراث  مدرنیته نیست... کل علم ورزی مدرن،  پروژه ای ناتمام است ومرتب از دل آن رویکردهای چند رشته ای ریشه می زند... به عبارت دیگر اگر علم ورزی مدرن در آنجا طرحی است ناتمام ، در اینجا گفتمانی است در تعویق و بلاتکلیف میان زمین وآسمان. 

  

در صورت تمایل به خواندن متن مصاحبه لطفا از اینجا دانلود کنید

سخنرانی فراستخواه در باره علم بومی

«علم بومی» نه ممکن است نه مطلوب. چون علم مبانی و زبان و ضوابط جهانشمول دارد. البته  «دانش بومی  ودر عین حال جهانی» هم ممکن است و هم مطلوب و ضروری است. اما این هم نیاز به علم ورزی آزاد دارد.....گریز از عقل  مشکل تاریخی و مزمن در جامعه ایرانی است که امروزه بازتولید می شود . این در نهایت منجر به برخورد ریاکارانه با علم شده است به نحوی که برخورد ما با علم کمتر صادقانه و کمتر شفاف است. نان دانش را  می خوریم و سپس به به دانش فحش  می دهیم  ... برخی مایلند علوم انسانی به فرهنگ و یا سیاست ودیانت تقلیل پیدا بکند که امکان پذیر نیست واگر هم چنین چیزی اتفاق بیفتد این دیگر علم نیست بلکه «شبه علم» است.....

 در صورت تمایل به خواندن متن مصاحبه لطفا از اینجا دانلود کنید

ما وعلم مدرن... گفتگوی خبرگزاری مهر با فراستخواه، 1389

آموزش علم مدرن در ایران از ابتدا بحث انگیز بود.... در علم مدرن شکاکیت سازمان یافته بود  در حالی که ساختار های مفهومی ما بر روی یقین های سادۀ جازم قرار داشت.... علم مدرن مبتنی بر خود اندیشی و خود گردانی بشری و خرد انتقادی و خطا پذیری و چند گرایی است.... البته پدیده هایی همچون خیام و زکریای رازی و بیرونی و ابن مسکویه شواهدی تاریخی از  امکانات  بالقوه موجود در اقلیم وآب وهوای مفهومی ما بودند.... اما امکان رشد وتداوم  نیافتند...چون علم مدرن مستلزم  نهادهای مدرن است، به شیوه های مدرن حکمرانی خوب  نیاز دارد، آموزش علوم بدون پرورش ذهن علمی  میسر نمی شود  ، بدون پذیرش فرهنگ علمی که هویتی جهانی دارد  نمی توان انتظار بسط وشکوفایی آموزش علوم در این سرزمین  داشت.... علم، خود مسؤول اکتشاف و  آزمون  و پی جویی حقیقت است و نه اینکه به او  بگویند که حقیقت چیست؟......

در صورت تمایل به خواندن متن کامل مصاحبه لطفا از اینجا دانلود کنید