مقصود فراستخواه

فضایی میان ذهنی در حوزه عمومی نقد و گفت وگو

مقصود فراستخواه

فضایی میان ذهنی در حوزه عمومی نقد و گفت وگو

برای پاسخگویی رضایتبخش به اعتراضات باید تن به تغییرات اساسی بدهیم

نباید غافل بود که نارضایتی­ها ابعاد مختلف دارند؛ رانت ها ونابرابری­ها و عدم امکان مشارکت مؤثر وشکافهای قومی، جنسی، طبقاتی وانواع  تضییع حق الناس. اینها منشأ شکاف ملت ودولت می شود. بپذیریم که صفات جمعیتی  این جامعه  به طور اساسی دگرگون شده است و ادارۀ این جمعیت، منطقی متفاوت لازم دارد. کسانی سبک زندگی متفاوتی می خواهند و  کسانی می خواهند با هر فکر وعقیده از همه حقوق شهروندی برخوردار باشند، کسانی به حقوق انتخاباتی خود حساس اند ، و کسانی به انواع مشارکت­های قانونمند ومؤثر که باید در سرنوشت خود داشته باشند. ... واقعیت اجتماعی باید تقویت شود ... واقعیت اجتماعی، یک واقعیت تخت فله ای و لزوما باب طبع ما نیست ، سطح تحصیلات و اطلاعات و ارتباطات و قدرت تحرک آن در مقیاس ملی  ومنطقه ای  وبین المللی خیلی افزایش پیدا کرده است. واقعیتی کثیر است و میل به آزادی و  تنوع و اختیارات قانومند دارد و انتظار شفافیت و گزارش دهی و پاسخگویی از مقامات دارد. تا ریشه های این نارضایتی ها هست باید نسبت به پایداری این سرزمین نگران بود وبا خوش باوری و راه حل­های دم دستی ساده ، این مشکلات به نحو اساسی رفع ورجوع نمی شود.    

    

بررسی مطالبات دهه هشتادی ها در میزگرد با حضور مقصود فراستخواه وعلی انتظاری

ایران، یکم آبان 1401 ، صفحه اندیشه، ص 15

مهسا رمضانی :

...در میزگردی با حضور دکتر مقصود فراستخواه، جامعه شناس  و عضو هیأت علمی مؤسسه پژوهش وبرنامه ریزی آموزش عالی  و دکتر علی انتظاری جامعه شناس و رئیس دانشکده علوم اجتماعی  دانشگاه علامه طباطبایی فرهنگ جوانی و روحیه مطالبه گری جوانان را را به بحث گذاشتیم...آنچه در ادامه می  خوانید پاسخ استادان به این پرسش هاست


 

اگر بخواهیم اعتراضات اخیر را در خلال بررسی «فرهنگ جوانی» به تحلیل بنشینیم ویژگی‌های ناشناخته یا کمتر شناخته شده «فرهنگ جوانی در جامعه ما» را چه می‌دانید؟

دکتر علی انتظاری: بی‌شک رخدادهای اخیر خاص‌بودگی‌هایی دارد که از چند زاویه می‌تواند مورد توجه قرار گیرد؛ نخست اینکه به نظر می‌رسد جنس ناآرامی‌های اخیر در مقایسه با موارد مشابه آن در سال‌های 78 ، 88، آبان 96 و دی ماه 98 متمایز است و از هیجانی بالاتر و بار احساسی و مجازی چشمگیری برخوردار است البته قرابت‌هایی هم با بازی‌های «متاورس» و «کلش آف کلنز» دارد. دیگر اینکه گرایش به گمنامی در این اعتراضات برجسته است. بنابراین، معتقدم توصیف ناآرامی‌های اخیر و بررسی جنس آن یکی از ضرورت‌ها‌ برای مواجهه درست با آن است.

دوم، اختلال‌های هویتی که ممکن است با غرق شدن در فضای مجازی ایجاد شده باشد هم می‌تواند زاویه ورود خوبی برای بررسی رخدادهای اخیر باشد. البته هر رخدادی، عوامل و مسبب‌های کلانی همچون انسدادها و گسل‌های اجتماعی، عدم پاسخگویی به مطالبات و... هم دارد که نباید آنها را نادیده گرفت ولی با این حال، تنها با توسل صرف به اینها هم نمی‌توان رخداد اخیر را که خاص‌بودگی‌های خودش را دارد، تبیین کرد.

سوم، تحریکات بیرونی جریان‌ها، عوامل فراملی و نظام قدرت جهانی است که در ایجاد رخدادهای اخیر بی‌تأثیر نبوده‌اند و این هم یکی از ابعادی است که در بررسی وقایع جاری باید محل توجه باشد.

چهارم، آنچه بر آن تأکید دارم به دوران کرونا برمی گردد که معتقدم در خلال آن اشتباهات استراتژیک بسیاری مرتکب شدیم. در دروان کرونا تحت تأثیر «پزشکی‌زدگی جامعه» به نوعی حکمرانی به پزشکان و طبقه‌ای سپرده شد که چندان به واقعیت‌های اجتماعی واقف نبودند و اصطلاح «فاصله اجتماعی» از سوی آنان طرح شد، این فاصله‌گذاری‌های اجتماعی آثار و تبعاتی در جامعه داشت. مدارس، دانشگاه‌ها و تا حد زیادی ادارات را تعطیل کردیم و نسل جوان و نوجوان را به فضای مجازی هول دادیم آن هم در شرایطی که نه خود آنان و نه خانواده‌هایشان از سواد رسانه‌ای لازم برخوردار نبودند. این رهاشدگی در فضای مجازی آسیب‌های زیادی برای نسل جوان و نوجوان ما داشت.

منفک شدن از مناسبات اجتماعی در ایام پاندمی کرونا و همزمان غرق شدن در پلتفرم‌هایی همچون اینستاگرام، واتساب و تلگرام و... و در عین حال اعتیاد به بازی‌های اینترنتی چون متاورس، کلش آف کلنز و... باعث شد تا «فضای بازی» بر «محیط اجتماعی» غلبه پیدا کند و نسل جوان ما محیط اجتماعی را بر اساس تجربه‌ای که در این بازی‌ها داشته، ترسیم کند. این میزان از درگیری با فضای مجازی یک نوع خاصی از هویت را در آنان شکل داده است. به عبارتی، اگر ما برای هویت در شرایط حاضر، دو ساحت هویت «واقعی» و «مجازی» قائل شویم باید بین اینها توازنی برقرار باشد و وقتی هویت مجازی بر ساحت واقعی غلبه پیدا می‌کند، اختلالات زیادی را در مناسبات اجتماعی رقم می‌زند.

وقتی چنین شرایطی را ایجاد کردیم عملا انبوهی از کلان داده‌ها را تولید کرده‌ایم و با این کار عملا عرصه را برای قدرت‌های بیرونی فراهم می‌کنیم تا با استفاده از «دانش‌های شناختی» و «علوم اجتماعیِ مناسباتی»  واکنش های مردم، سبک زندگی و ....رامدیریت کنند، این هم در کنار دیگر عوامل مزید بر علت می شود و نمی توان از آن غافل شد. معتقدم،‌این واقعیت را نباید دست‌کم گرفت و نمی‌توان با طرح «تئوری توهم توطئه» پرونده آن را بست. البته این بدان معنا نیست که ما از گسل‌ها، انسدادها و مافیا‌های ناراضی پرور داخل کشور غفلت کنیم. همین سیستم سنتی دانشگاهی ما یکی از مواردی است که قادر نیست خود را با شرایط جوان جدید سازگار کند. نسل جدید می‌تواند از هر جایی یادگیری داشته باشد؛ چرا ما اصرار داریم فرآیند یادگیری و آموزش برای دانش‌آموز و دانشجو حتما در یک ساختار سنتی صورت‌بندی کنیم. نسل جدید که با حجم گسترده‌ای از تجربیات جدید مواجه است تاب تحمل چنین ساختارهایی را ندارد. شاید لازم باشد که ما روش‌مان را تغییر دهیم. در دنیای امروز پلتفرم‌هایی چون یوتویب می‌تواند بسیاری از نیازهای آموزشی نسل جدید را برطرف کند. بنابراین در تحلیل ویژگی‌های فرهنگی و آموزشی نسل امروز باید این گسل‌ها و انسدادها را هم مورد بررسی قرار داد.

 

دکتر مقصود فراستخواه: نگاه من به رخدادهای اخیر قدری با آنچه جناب دکتر فرمودند متفاوت است ما  در چهار دهه گذشته نوعی پروسه «دیگری‌سازی» مزمن را صورت داده‌ایم و این دیگری‌سازی دوره کمون خود را طی کرده است و اکنون این «دیگری‌ها» می‌خواهند نسبت به طردشدگی و روئیت‌ناپذیری خود واکنش داشته باشند. خانم مهسا امینی به عنوان یک «جوان» «دختر» و از یک «شهر کوچک» و از قوم ایرانی و با قدمت و اصالت «کُرد»، نمونه معرف و نمادی چند وجهی از همین «دیگری‌ها» است؛ دیگری که از سیاست‌های «مرکزگرایی» و در غفلت سیاستگذارانه و ایرادات ساختاری و نهادی ما ایجاد شده است.

طبق همین خطاهای سیاستگذارانه، «دیگری زنانه» در مقابل مردان ایجاد کرده‌ایم؛ نوعی هژمونی مردانه در ارتباط با زنان به عنوان نیمی از جمعیت صورتبندی کرده‌ایم. وقتی این جمعیت تحصیلکردهِ سرشار از انرژی‌های حیاتی که از قضا با دنیا هم ارتباط دارد، خود را در مواجه با یک هژمون مردانه می‌یابد، حس «دیگری‌شدگی» در او شکل می‌گیرد.

«جوانی» یک مؤلفه «دیگری» در جامعه ما است. بزرگسال‌ها به مثابه «سوژه برتر»، جهان جوانان را مدیریت می‌کنند و می‌کوشند تا «نسل جوان» را ابژه خود کنند؛ برای آنان سیاستگذاری کنند، صدا و گفتمان تولید کنند، برای او سبک‌زندگی و چارچوب مشخص کنند.

بنابراین، در اعتراضات جاری یک دیگری جنسی، قومی، نسلی برجسته می‌شود. نسل جوان می‌خواهد با سبک دیگری زندگی کند. ولی ما سبک‌زندگی آنان را در گفتمان رسمی و سیاستگذاری‌هایمان به «دیگری» بدل کرده‌ایم تا حدی که حتی یکسری کنترل‌های خشن و فیزیکی را هم برای عملیاتی کردن آن تدارک دیده‌ایم. مجموعه اینها نشان می‌دهد که اعتراضات جاری به نوعی پاسخی به این «دیگری‌سازی‌ها» است. نسل جوان ما تنها می‌خواهد زندگی کند، سیاست‌شان «سیاست زندگی» است ولی چون ما با نوعی حس تصاحب این زندگی کردن متفاوت ومتنوع را بر نمی تابیم  و زیادی کنترل می‌کنیم و آن را به رسمیت نمی‌شناسیم، «سیاستِ زندگی» تبدیل به «سیاست مقاومت» می‌شود؛ یعنی ما به عنوان سیاستگذار بر حوزه عمومی و زندگی مردم تصاحب بیشتری داریم. این خشم فروخورده بروز پیدا می‌کند و اعتراضات جاری را رقم می‌زند.

واقعیت این است که ما ایران را «جامعه خطر» و «جامعه بحران‌زا» کرده‌ایم تا آنجا که حتی بحران‌ها از هم تغذیه و زاد و ولد می کنند. سیاستگذاری در ایران و اداره جمعیت کارآمد و هوشمندانه نیست. ما «ناشنوایی سیستماتیک» داریم. سیستم میل به تصاحب دارد این در حالی است که جهان زندگی میل به آزادی  و تکثر وتفاوت دارد با ویژگی‌هایی که در دنیای امروز پیدا کرده است، نمی‌تواند تا این اندازه مفعول مداخلات واقع شود و این حس تصاحب را پس می‌زند. این سطح از مداخله اساسا هوشمندانه نیست و ناشی از نشناختن مقتضیات روزگار است. ما منطق زمانه خودمان را نمی‌شناسیم و همین نشناختن‌ها منجر به این واکنش‌ها می‌شود. به نظر می‌رسد که متوسط هوش حکمرانی ما از متوسط هوش مردم پایین‌تر است..

نکته دیگر اینکه اجازه ندادیم «جامعه مدنی» توسعه پیدا کند و این جنس از اعتراض‌ها هزینه همان ممانعت‌ها در خصوص جامعه مدنی است. ما جامعه مدنی که واسطه فرد و خانواده با  دولت ((state باشد، نداریم. بنابراین، نسل جدید و نسل جوان ما عرصه‌ای برای بیان و طرح سیستماتیک و آرام خواسته‌ها و مطالبات خود ندارند؛ عرصه‌ای که در آن بتوانند مطالبات‌شان را نهادینه کرده و در قالب بسته‌های سیاستی ارائه کنند. ما امکان «چانه‌زنی قانون‌مند» بر سر مطالبات‌مان را نداریم. جامعه مدنی مکانیزم‌هایی دارد و در آن می‌توان به طور قانون‌مند و مسالمت‌آمیز، بدون پرداخت هزینه‌ و با ساز و کارهای نهادینه‌شده تمام مسأله‌ها و ناکامی‌ها را تقطیر کرد و به یک دانش توأم با روشمندی بدل ساخت و از طریق، صنف، حرفه، محله ، شهر ، سندیکا، NGO و... به دستگاه تصمیم‌گیرنده منتقل کرد تا تغییراتی به موقع در سیاستگذاری‌ها صورت گیرد.

 در فقدان جامعه مدنی است که سرمایه اجتماعی، اعتماد اجتماعی و تعهد اجتماعی ترک برداشته و فرسوده می‌شود. ما جامعه را از فرم و شکل هنجاری آن خارج کرده‌ایم و کارکردهای اجتماعی را از نهادهای اجتماعی گرفته‌ایم. ما با کارگزاران همه‌کاره‌ای مواجه هستیم که ناتوان از انجام همه کارها است. هزینه تمرکز را می‌پردازد اما از هرج و مرج هم رنج می‌برد. و به تعبیر دکتر انتظاری پاندمی کرونا هم تیر خلاصی بود به اجتماعی که ما آن ضعیف کرده بودیم.

 

انتظاری: باید بر این نکته تأکید بگذاریم که «دیگری‌سازی» تنها از سوی کارگزاران نبوده است و همه ما در ایجاد دوگانه «ما» و «آنها» سهیم بوده‌ایم.

دیگر اینکه این ماجرا یک جنبه «برساختی» هم دارد. به عنوان مثال سیاست غلطی در جامعه در پیش گرفته شده و بی‌عدالتی بوجود آمده ‌است ولی بدتر از بی‌عدالتی ایجاد «احساس بی‌عدالتی» است. منظورم این است که این «برساختِ دیگری‌سازی» است که حس دیگری‌شدگی را برجسته‌تر و بغرنج‌تر نشان می‌دهد و چندان هم با واقعیت منطبق نیست. مثلا در مورد دیگری‌سازی جنسیتی باید گفت که اتفاقا بعد از انقلاب زنان در دانشگاه‌ها، عرصه‌های اجتماعی و حتی مطبوعات حضور پررنگ‌تری دارند اما این برساخت و ذهنیت جنسیتی آن چنان از سوی برخی رسانه‌ها تقویت و بزرگ‌نمایی می‌شود که زن ایرانی احساس افول می‌کند.

«دیگری‌سازی قومی» هم از این قاعده مستثنی نیست. چندی پیش سفری به یکی از شهرهای مرزی داشتم و اتفاقا به یکی از محلات کمتربرخوردار آنجا رفتم، اقداماتی از سوی شهرداری در آن محله انجام شده بود که هیچگاه در تهران صورت نگرفته است. ولی با این حال، مردم از دولت مرکزی به شدت ناراضی بودند و گویی یک ذهنیت و برساختی از نسبت خود با دولت مرکزی داشتند وهیچ اقدام و عملکردی نمی‌توانست این برساخت را تغییر دهد. به اعتقاد من، این ذهنیت‌ها و این برساخت‌ها به بُعد رسانه‌ای موضوع برمی‌گردد که در تحلیل‌های‌مان باید از آن غفلت نکنیم.

 

فراستخواه: درست می‌فرمایید. «برساخت گرایی» در مقابل «واقع نمایی و رئالیسم» قرار می‌گیرد و رسانه است که در هر دو طرف، «واقعیت» را بازنمایی می‌کند اما ما «رسانه ها» را هم ضعیف کرده‌ایم. رسانه بخشی از جامعه مدنی است. ما اخبار زرد و شایعه زیاد داریم؛ چون رسانه قانون‌مند و آزاد کم داریم.  ما هنوز به درک درستی از مدیا در دنیای امروز نرسیده‌ایم از این‌رو رسانه‌ها را هم به شکل افراطی کنترل می‌کنیم؛ در دهه 70 ویدئو از نخستین رسانه‌های تازه بود که طبق سیاست‌های رسمی ایران ممنوع بود. این در حالی بود که بسیاری از خانواده‌های معقول و بهنجار در منزل خود ویدئو داشتند. این اتفاق بعدا درباره ماهواره و اینترنت افتاد. می‌خواهم بگویم که ما با زمان جامعه همزمان نیستیم و تعمدا از ضمیر «ما» استفاده می‌کنم؛ چون معتقدم من معلم هم در این خطای جمعی سهیم بوده‌ام. نباید خودمان را کنار بگذاریم. ما باید مسئولیت مشترک‌مان را بپذیریم.

انتظاری: دقیقا، چرا که همین کنارگذاشتن یک وجه دیگری از «دیگری‌سازی» را در جامعه ایجاد می‌کند.

 

فراستخواه: جامعه حرکت می‌کند، دگرگون می‌شود، جابجایی دارد، در آن گروه های جدید اجتماعی متولد می‌شود، شهری شدن، ارتباطات و... در جامعه رشد می‌کند اما ما نتوانستیم با سرعت حرکت جامعه همپا شویم. مجموعه اینها سبب شده تا زمان سیاستگذار از زمان جامعه عقب‌تر باشد. ما با پویایی‌های داینامیک جامعه همزمان نبوده‌ایم.

پیش‌شرط داشتن رسانه‌ آزاد برخورداری از یک اقتصاد ملیِ فرهنگ در بیرون از دولت و بیرون از اقتصاد نفتی است و ما چنین اقتصادی را نگذاشته ایم توسعه پیدا بکند،‌ رسانه را محدود کرده‌ایم. وقتی رسانه ضعیف می‌‌شود، شایعه و برساخت واقعیت رواج می‌یابد. در فقدان رسانه آزاد، منِ شهروند برشی از جامعه را در قالب یک فایل ویدئویی به رسانه‌ای خاص ارسال می‌کنم و آن ویدئو به عنوان ایران به نمایش درخواهد آمد. ما بازنمایی ملی توسط جامعه مدنی مستقل آزاد در مقیاس ملی  نداریم و دولت نمی‌تواند این بازنمایی ملی را به درستی انجام دهد.

 

انتظاری: درست است. عوامل مختلفی دخالت کرده‌اند که این بازنمایی صورت بگیرد اما ما در شرایطی هستیم که هیچ کشوری به اندازه ایران شبکه تلویزیونی‌ ضد خود ندارد. و این شرایطی را بوجود می‌آورد که «بازنمایی‌ها» و «برساخت‌ها» خیلی شدید و غلیظ صورت گیرد و باعث شود تا جنبه‌های برساختی، اقدامات ساختاری را هم تحت شعاع قرار دهد.

برای برطرف شدن این کاستی‌ها، ما نیاز به گروه‌های واسط بین «دولت» و «جامعه» داریم. در فقدان آنها مواجهه دولت با مردم یک مواجهه عریان است، به گونه‌ای که افراد هر کم و کسری در زندگی خود را به دولت نسبت می‌دهند. در حالی که در کشورهای دیگر اینگونه نیست و دولت همه جا خود را مسئول معرفی نمی‌کند. در کشور ما وقتی قیمت گوجه‌فرنگی پایین یا بالا می‌شود، رئیس‌جمهور باید در خصوص این افزایش قیمت توضیح دهد. این عریانی ارتباط بین دولت و جامعه تا حد زیادی به نظام اقتصادی بر می‌گردد. سال‌ها است از اقتصاد اسلامی حرف می‌زنیم اما تنها سه درصد اقتصاد ما تعاونی است، و بالای هفتاد درصد اقتصاد ما دولتی است و عملا دولت همه‌کاره است،‌ در این فضا محلی هم برای جامعه مدنی باقی نمی‌ماند.

نکته دیگر، «بومی کردن» نهادهای واسط بین دولت و جامعه است و این کاری است که ما دانشگاهی‌ها باید انجام می‌دادیم که از آن غافل بوده‌ایم. مثلا علی‌رغم اینکه توانستیم NGO ها را فعال کنیم اما امروز به نوعی برخی از آنها خود به یک منبع فساد بدل شده‌اند. اگر ما با نسخه‌های بومی‌تری کار می‌کردیم امکان تحقق جامعه مدنی هم فراهم می‌شد و این مسئولیت بومی‌سازی متوجه دانشگاهیان ما بود و متاسفانه آنها هم نتوانستند آن چنان که باید در این بومی کردن نهادهای واسط کارآمد عمل کنند.

 

فراستخواه: مسأله اینجا است که ما با سیاست‌های نادرست دانشگاه‌ها را هم ناکارآمد و ناکارکرد و بدکارکرد کرده‌ایم. دانشگاه‌ها استقلال آکادمیک ندارند، در حالی که نهادهای عقلانیت و بلوغ هستند. سایه سنگین دولت از مدیریت  ومحتویات  دانشگاه ها هیچوقت  برطرف نشده است . بخش غیردولتی را پویا و فعال نکرده‌ایم و از خلاقیت‌ها، رقابت‌ها، پویایی‌های اقتصادی غیردولتی ممانعت کردیم. و اینچنین اندام‌های حسی جامعه و سازمان‌های اجتماعی را ضعیف کردیم. سازمان اجتماعی می‌توانست ساز وکارهای ایمنی‌‌شناسی خاص خود را داشته‌ باشد و می‌توانست مصونیت ایجاد ‌کند. اینها را ما از سازمان و نهادهای اجتماعی و از جمله نهادهای آکادمیک گرفتیم.

مسأله دیگر به ایرانیان خارج از کشور برمی‌گردد. واقعیت این است که بخشی مهم از مهاجرت مسئولیت ما بوده‌ است. سیاست جذب در کشورهای دیگر به قوت خود باقی است اما ما با سیاست‌هایمان دفع را بیشتر کردیم و مهاجرت‌ها بیشتر شد. وقتی ایرانیان به خارج از کشور مهاجرت می‌کنند «دایازپورای ایرانی» تشکیل می‌دهند. حال چون ما اینها را گریزان کردیم .  دایازپورای ایرانی که یکی از ثروتمند ترین و تحصیلکرده ترین گروه مهاجران در اروپا وآمریکا و کانادا هست می‌توانست برای ما اقتدار ملی ومنافع ملی  به همراه داشته باشد.  ولی ما «چرخش مغزها» را به «فرار مغزها» بدل کردیم، از استاد ایرانی و سرمایه ‌گذار ایرانی کسب منافع ملی نکردیم  پس خود اینها نیز به یکی از آن «دیگری‌ها» بدل می‌شوند.

 

انتظاری:‌ در این مورد با شما موافق نیستم. جریان اصلی این بازنمایی ایرانیان نیستند. رسانه‌های معاند، نماینده دایازپورای ایرانی نیستند. حتی بسیاری از این رسانه‌ها حتی نزد دایازپوراهای ایرانی منفور هستند. ولی می‌پذیرم که ما سوء عملکردهایی داشته‌ایم که از مهمترین آنها این است که نتوانسته‌ایم با دایازپوراهایمان ارتباط برقرار کنیم چون خیلی از کشورها از مهاجرانشان در کشورهای پیشرفته به عنوان یک ظرفیت استفاده می‌کنند تا بتوانند با آن کشورها تعامل بهتری داشته‌ باشند. متاسفانه دولت‌های ما نتوانسته‌اند در دوره‌های مختلف، چنین ارتباطی را زمینه‌سازی کنند.

اگر به بحث نسل نوجوان و دهه هشتادی‌ها برگردیم و آنچه این روزها در جامعه در جریان است تمرکز کنیم باید بگویم که ما باید صدای این نسل را بشنویم. البته معتقدم نمی‌توان از یک «نسل» حرف ‌زد. ما با گستره متنوع‌تر و گسترده‌تری مواجه هستیم. گروه‌های مختلف جوانان داریم با گرایش‌های بعضا به شدت متناقض و متعارض. بنابراین در مواجهه با گروه‌های جوانان اولا باید گونه‌شناسی کنیم تا سلیقه‌ها و علائق مختلف مشخص‌ شود و این امکان فراهم شود که صدای همه شنیده شود.

این مشکلی جدی است که جوان احساس کند صدایش شنیده نمی‌شود، باید کانال‌های ارتباطی ما خیلی فعال‌تر از آن چیزی باشد که اکنون وجود دارد، مساله فقط جوانان نیست، رسانه ملی تنها صدای برخی‌ها را انعکاس می‌دهد حتی صدای استاد دانشگاه را منعکس نمی‌کند و بیشتر محملی برای هنرمندان کارمند است.

می‌خواهم بگویم «مشکل ارتباطی» ما گستره بیشتری از دهه هشتادی‌ها است. خلاءهای ارتباطی ما مسأله‌ساز است و تنها یکی از آنها معطوف به نوجوانان و جوانان می‌شود. باید امکان شنیده شدن صداهای آنها در قالب‌های مختلف فراهم شود ضمن اینکه ما باید «واقعیت اجتماعی» را در صور مختلف تقویت کنیم. واقعیت اجتماعی در جامعه ما به شدت ضعیف شده‌ است. بروز این اتفاقات اخیر بیشتر به دلیل ضعیف شدن واقعیت اجتماعی است و لازمه تقویت آن فراهم کردن بسترهایی است تا تشکل‌های اجتماعی، در قالب‌های مختلف به صورت متنوع و متکثر با سلیقه‌ها و ذائقه‌های مختلف امکان ظهور و بروز پیدا کنند و اگر این اتفاق بیافتد بسیاری از این دست مسائل حل می‌شود.

 

فراستخواه: البته نباید هم نارضایتی­های انباشته و خشم­های فروخورده را فقط به جوانان  ومسألۀ سبک زندگی تقلیل داد. ما بزرگترها، جوانان وبویژه نوجوانان را قربانی  افکار و ایدئولوژی­های خودمان  کرده­ایم و اکنون نوعی حس غمخواری با آنها داریم واین سبب می شود که نارضایتی آنها را برجسته تر می کنیم، اما نباید غافل بود که نارضایتی­ها ابعاد مختلف دارند؛ رانت ها ونابرابری­ها و عدم امکان مشارکت مؤثر وشکافهای قومی، جنسی، طبقاتی وانواع  تضییع حق الناس. اینها منشأ شکاف ملت ودولت می شود. بپذیریم که صفات جمعیتی  این جامعه  به طور اساسی دگرگون شده است و ادارۀ این جمعیت، منطقی متفاوت لازم دارد. کسانی سبک زندگی متفاوتی می خواهند و  کسانی می خواهند با هر فکر وعقیده از همه حقوق شهروندی برخوردار باشند، کسانی به حقوق انتخاباتی خود حساس اند ، و کسانی به انواع مشارکت­های قانونمند ومؤثر که باید در سرنوشت خود داشته باشند. جناب دکتر فرمودند واقعیت اجتماعی باید تقویت شود واین درست است واجازه بدهید بنده هم به آن چنین بیفزایم که واقعیت اجتماعی، یک واقعیت تخت فله ای و لزوما باب طبع ما نیست ، سطح تحصیلات و اطلاعات و ارتباطات و قدرت تحرک آن در مقیاس ملی  ومنطقه ای  وبین المللی خیلی افزایش پیدا کرده است. واقعیتی کثیر است و میل به آزادی  و  تنوع و اختیارات قانومند دارد و انتظار شفافیت و گزارش دهی و پاسخگویی از مقامات دارد. تا ریشه های این نارضایتی ها هست باید نسبت به پایداری این سرزمین نگران بود وبا خوش باوری و راه حل­های دم دستی ساده ، این مشکلات به نحو اساسی رفع ورجوع نمی شود.  


پی دی اف 


رویکرد ادیان به گوناگونی فرهنگی ورواداری در دستیابی به صلح

همایش بین المللی انجمن مطالعات صلح

نشست رویکرد ادیان به گوناگونی فرهنگی  ورواداری در دستیابی به صلح

 

دوشنبه دوم آبان 1401

ساعت چهار بعد از ظهر

 

مکان: خانه اندیشمندان  علوم انسانی ، سالن خیام


هوش حکومت خیلی پایین تر از میانگین هوش اجتماعی است

گفت و گوی المیرا حسینی  با مقصود فراستخواه

مجله کارنگ ، ش 68 : ۱۷ مهر ۱۴۰۱


جامعه‌ای که زندگی در فضای اینترنت را تجربه کرده، نمی‌توان به دوران ماقبل از آن برگرداند


 برخی از موضوعات بحث  در این گفت وگو :


از حسّ تصاحب بر اذهان وبدنهای این مردم دست برداریم

هوش حکومت خیلی پایین تر از میانگین هوش اجتماعی است

کارنامه حاکمیت در فهم تحول رسانه‌ای جهان ایرانی مردودی است: از مطبوعات تا ویدئو تا ماهواره و تا اینترنت.

احساس سرکوب دیجیتال، ذهن  جامعه را زخمی کرده ؛ حاصلش بازی  باخت- باخت خواهد بود

نمی‌توانیم احساسات، رؤیاها و تخیلات مردمی را از آنها بگیریم

جامعه‌ای که زندگی در فضای اینترنت را تجربه کرده، نمی‌توان به دوران ماقبل از آن برگرداند

اینترنت موبایلی اکوسیستم سیاست را  متحول ساخته  و نتیجه اش اجتماعی شدن سیاست  و ایران شبکه ای  است

سیاست تبدیل به امر روزمره و اجتماعی شده ، بخشی از  فرهنگ عامه و هویت های سبک زندگی ،جنسیتی و نسلی  وقومی وملی  شده

ایران به قبل شهریور  1401 برنمی گردد

در نظر نسلی که همزاد اینترنت است قفل وبست اینترنت توسط حکومت، عملی عقب‌مانده و بدوی است و این واقعاً دهشتناک است.

دانشجوی دکتری من تقریباً هر روز با من در اسکایپ در ارتباط بود، زیرا نمی‌توانست هر روز به دفترم مراجعه حضوری کند و از من سؤالاتش را از این طریق می‌پرسید و من به آنها پاسخ می‌دادم. روزهای تعطیل یا حتی شب‌ها با هم در اسکایپ قرار می‌گذاشتیم و راحت گفت‌و‌گو می‌کردیم. الان همه این افراد سرگردان شده‌اند. 


متن کامل گفت وگو 

شکی در این گزاره نیست که مسائل فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی و روی یکدیگر تأثیر می‌گذارند و از هم تأثیر می‌پذیرند. بنابراین اختلالات اینترنتی و فیلترینگ جدای از اینکه اقتصاد دیجیتال را دچار بحران می‌کند (چیزی که این روزها کارشناسان با آمار و ارقام روی آن تأکید دارند)،مناقشات اجتماعی و فرهنگی نیز می‌آفریند و همین مناقشات بار دیگر روی اقتصاد کلان اثرگذار خواهد بود. دکتر مقصود فراستخواه، جامعه‌شناس، می‌گوید متأسفانه با وجود تلاش و دلسوزی کارشناسان، حاکمیت درک درستی از تحول ارتباطی نداشته و علت برخوردهای پیشین با ویدئو و ماهواره نیز به همین دلیل بوده است. او معتقد است نمی‌توان جامعه‌ای را که سال‌ها از اینترنت در زیست روزمره خود استفاده کرده، محدود کرد؛ به‌خصوص نسلی را که اینترنت برایش نه یک رویداد که واقعیت جاریه زندگی‌اش بوده و از زمانی که خود را شناخته، با این فناوری زندگی کرده است.

ارتباطات مجازی برای زیست انسان امروزی چه اهمیتی دارد؟ شما چگونه این مسئله را تبیین می‌کنید؟

عالم مجازی و اینترنت موبایلی در همه عرصه‌ها تأثیر انقلابی داشته و هرجا که رسیده، رویدادهای جدید پدید آورده و خصیصه‌های دگرگون‌کننده داشته است. به عنوان مثال یک خصیصه‌اش توزیع‌کنندگی است. شاهد آن هم علم است که تحت تأثیر اینترنت قرار گرفته است؛ به محض اینکه اینترنت وارد عرصه علم شد، انقلاب پنجم علم را رقم زد که انقلاب رسانه‌ای (Media Revolution) نامیده می‌شود. این را در کتاب «گاه و بی‌گاهی دانشگاه در ایران» به‌تفصیل توضیح داده‌ام که چطور اینترنت انقلاب پنجم علم را رقم زد. بر اثر این انقلاب، دانش توزیع‌شده به وجود آمد که مدام بازتوزیع و بخش‌بخش می‌شود و آن نظم قبلی علم و آن الگوی شجره‌ای جایش را به الگوی شبکه‌ای داد. علم در این شبکه پیچ‌و‌تاب می‌خورد؛ سلسله‌مراتب‌های رشته‌ای در علم در هم ریخته و یکی از علل گسترش میان‌رشته‌ها و ترارشته‌ها در چند دهه گذشته، اینترنت و دنیای مجازی بوده است. اینترنت در علم انحصارها و مونوپل‌ها را شکسته و رابطه برج عاجی قدیم دانشگاه را از بین برده است. مسیر علم به طور خطی و یک‌طرفه از دانشگاه به بیرون آن نیست. در بیرون از دانشگاه، مراکز تحقیق و توسعه و مراکز نوآوری، پارک‌ها و شهرک‌های علمی و حتی گروه‌های کوچک تولید علم و نوآوری وجود دارند که همه اینها به سبب ظهور اینترنت بسط و گسترش یافته‌اند.در گذشته اعضای هیئت علمی وظیفه داشتند که علم را از دانشگاه به جامعه ببرند. هنوز هم این وظیفه بر گردن دانشگاه هست، اما جامعه کنش خلاقانه‌تری دارد و به شکل‌های مختلفی در تولید و مبادله علم درگیر است. در اصل محدوده‌های انحصاری نخبگانی به هم ریخته و هرجا که اینترنت قدم گذاشته، الیت از گروه‌های انحصاری خارج شده و پدیده عامه خلاق را به وجود آمده است.

در چند سال اخیر، این مفهوم عامه خلاق (Creative Commons) را در مطالعاتم دنبال کرده‌ام و برایم بسیار جذاب بوده است. روی موضوعی کار کرده‌ام که در کتاب «مسئله ایران» هم آمده و آن نخبگان معمولی است. در پنج، شش سال گذشته روی نخبگان معمولی (Ordinary Elite) کار کرده‌ام که این هم یکی از نتایج اینترنت بوده است. این پدیده را هم در علم می‌بینیم و هم در حوزه‌های فرهنگی، هنری، رسانه‌ای و شاهد ظهور نخبگان معمولی هستیم. مثالی بزنم؛ یکی از آثار اینترنت در علم، پدیده هوش مصنوعی است که پدیده‌ای کاملاً متفاوت است که در حال حاضر در دوران طفولیت خود قرار دارد. گفته می‌شود رشد این طفل از تیزهوش‌ترین گروه‌های کودکان ما شتاب بیشتری دارد. یعنی تیزهوش‌ترین کودکان ما هم تا به سن بزرگسالی برسند، به گرد پای رشد هوش مصنوعی نمی‌رسند؛ به‌خصوص با این وضعیت آموزش و مدرسه‌ها و دانشگاه‌هایی که در ایران داریم. بچه‌ها وقتی وارد مدرسه یا دانشگاه می‌شوند، احساس می‌کنند وارد یک موزه آموزشی شده‌اند. این در حالی است که هوش مصنوعی مانند موبایل در آینده نزدیک در خدمت عامه مردم قرار خواهد گرفت.

برگردیم به بحث اصلی و خصایص دگرگون‌ساز اینترنت. اگر به طور خاص به علم پزشکی نگاه کنیم، متوجه تغییرات آن در چند سال اخیر می‌شویم. اینترنت پنج تغییر عمده در دنیای پزشکی ایجاد کرده که از آن تحت عنوان ۵P یاد می‌شود. یکی اینکه پزشکی Predictive شده، یعنی پیش‌نگرانه عمل می‌کند. نه اینکه با چیزی مواجه شود و بعد عکس‌العمل نشان دهد. دومی Predentive است به معنای پیشگیری. الان بیشتر تکنیک‌ها روی پیشگیری از بیماری‌هاست تا معالجه به معنای سنتی آن و پروسه درمان. مسئله سوم Personalized شدن است، یعنی پزشکی شخصی‌سازی شده و در مورد یک بیمار خاص شیوه‌های درمان دنبال می‌شود و خود بیمار نسبت به گذشته آگاهی‌های بیشتری دارد. خود پزشک هم کمک می‌کند تا اطلاعات بیمار افزایش یابد و به او راهنمایی می‌دهد. کلاً یکی از آثار اینترنت شخصی‌سازی زندگی در وجوه مختلف است که در عرصه پزشکی نیز اتفاق افتاده است. این در حالی است که در گذشته سازمان‌های بزرگی بودند که برای مردم کار می‌کردند و بایستی به آن سازمان‌ها مراجعه می‌کردیم و خودمان را با آنها تطبیق می‌دادیم، اما امروزه اپلیکیشن‌ها این امکان را دارند که همه‌چیز را برای خودتان شخصی‌سازی کنید. پزشکی همچنین Partnership شده، یعنی مشارکتی است و نهایتاً Psycho-Cognitive شده، یعنی روانی شناختی شده است.

در آموزش‌و‌پرورش و دانشگاه‌ها نیز چنین است. من که در محیط‌های آکادمیک هستم، این را می‌بینم که نگاه دانشجویان و ساختار به طور کلی تغییر کرده است. فناوری ساختارها را دچار تزلزل کرده و ساختارهای قبلی دیگر پاسخگو نیستند. الان آموزش از رحم آغاز می‌شود، در حالی که درک ما این بود: «ز گهواره تا گور دانش بجوی». می‌گفتند از ابتدا بازی و تعلیم بچه‌ها را جدی بگیرید ولی الان صحبت این است که آموزش از رحم مادر شروع می‌شود. جایگاه معلم هم تغییر کرده و دیگر جعبه سیاه ذهن معلم معنا ندارد که دانش از او به کلاس منتقل شود. در حال حاضر دست همه بچه‌ها یک ابرمدرسه و ابرآموزش‌و‌پرورش است. در گذشته معلمان و اساتید نماینده سیستم آموزشی بودند که برنامه‌های آموزشی را به بچه‌ها انتقال می‌دادند، اما الان دست هر بچه‌ای، دانشگاهی در مقیاس جهانی است و همه از برنامه‌های مختلف و فیلم‌های آموزشی خبر دارند و علم برایشان به سرگرمی تبدیل شده است. نه خبری از جعبه سیاه ذهن معلم است، نه چهاردیواری کلاس، نه محدوده برنامه آموزشی و . شما می‌توانید در کلاس‌های آنلاین کشورهای مختلف شرکت کنید و از آنها گواهی دریافت کنید. اینها تغییرات بنیادین و بزرگی است که باعث شده شهروندان نوعی از آزادی، تنوع و ابتکار عمل را تجربه کنند.

تأثیر همین خاصیت دگرگون‌ساز را در نظام‌های حکمروایی ببینید. تأکید من روی حکمروایی است، نه حکمرانی، از این جهت که من این واژه را درست‌تر می‌دانم؛ زیرا این به سیستمی اطلاق می‌شود که رواست و مشروعیت و شایستگی دارد و مردم معنادار می‌دانند که این سیستم سیاست عقلانی تولید کرده و جمعیت را اداره کند. حکمروایی در ادبیات ما نیز کلمه‌ای ریشه‌دار است و نشان می‌دهد ما از قدیم از این موضوع آگاه بودیم که حاکم باید حکومتش روا و معنادار باشد و مبتنی بر شایستگی‌ها، رضایت و قبول مردم باشد. بگذریم؛ در همین سیستم حکمروایی هم اینترنت خاصیت دگرگون‌ساز داشته است. همان خصیصه توزیع‌کنندگی در اینجا هم هست و اینترنت در اینجا نیز توزیع قدرت کرده است. این بسیار مهم است. من این را در مجله آسمان (شماره ۵۴، ۲۰ مرداد ۹۲) تحت عنوان «ریز‌قدرت در شهر» بحث کرده‌‌ام. اینترنت ریزقدرتی ایجاد کرد و به دلیل توانایی ارتباطی و اطلاعاتی در مقیاس جهانی و سرعت و سیالیتی که وجود دارد، قدرت را بین شهروندان توزیع کرد.

تأثیر اینترنت در نظام‌های حکمروایی و سیاست‌گذاری‌های اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و باعث شده تا «حکمروایی با ذی‌نفعان کثیر »مطرح شود. مدلی از حکمروایی در دنیا در حال رشد است با عنوان Multistakeholder governance یعنی جمعیت کثیری از ذی‌نفعان وجود دارد که منِ حکومت باید با در نظر گرفتن آن ذی‌نفعان حکمروایی داشته باشم و با مشارکت آنها و شنیدن حرف آنها سیاست‌گذاری کنم. اینترنت با آن خصیصه توزیع‌کنندگی که گفتم، این را تبدیل کرده به multi sakeholders governance plus. در همین حال که بحث Internet of Things مطرح است، موضوع Internet of Think هم مطرح شده و اساساً تفکر شکل اینترنتی پیدا کرده است. نه به این معنا که ما از طریق اینترنت می‌اندیشیم، بلکه به این معنا که ما اینترنتی می‌اندیشیم. در چنین دنیایی، قدرت هم توزیع می‌شود و در نتیجه ذی‌نفعان کثیری باید در حکمروایی درگیر شوند که قدرت زیاد اطلاعاتی و ارتباطاتی دارند و در آن واحد می‌توانند رضایت، نارضایتی و احساسات خود را منعکس کنند و با یکدیگر هم‌افزایی داشته باشند.

اگر بخواهم جمع‌بندی کنم، باید بگویم موقعیت، نقش و عملکرد شهروندی در همه سطوح متحول شده است. به عنوان مثال سطح دسترسی شهروندان عوض شده است. در سال‌های دهه ۵۰ دسترسی‌مان محدود بود و ما که دانشجو بودیم، برای تهیه یک کتاب انگلیسی یک سال زمان می‌برد تا کتابخانه مرکزی دانشگاه آن را سفارش داده و تهیه کند. اما الان کتاب‌های ۲۰۲۲ در فایل‌های کامپیوتر من هستند و فرصت نکرده‌ام همه آنها را بخوانم.یک خبر در گوشه‌ای از عالم با خاصیت اثر پروانه‌ای در گوشه دیگر جهان منعکس می‌شود و دسترسی به کالاها و اطلاعات مختلف وجود دارد. همچنین باز بودگی اطلاعات در جریان است و از طرفی سطح حق و حقوق بالا رفته است. مضاف بر اینها سطح مشارکت و کنش بسیار افزایش و گسترش یافته است.سبک‌های زندگی هم بسیار متنوع و متکثر شده‌اند و به تعداد انسان‌ها و گروه‌های کوچک سبک زندگی متفاوت وجود دارد. سطح تحرک نیز افزایش می‌یابد و شهروندان با قابلیت mobility بالا حرکت می‌کنند. اینها نتیجه‌اش می‌شود اینکه اکوسیستم زندگی عوض می‌شود و به تبع آن، اکوسیستم سیاست نیز تغییر می‌کند و سیاست اجتماعی می‌شود.

این مسئله را در اتفاقات اخیر هم می‌بینید. در گذشته سیاسی‌مردان یا سیاسی‌زنان (متأسفانه کمتر) کار سیاست می‌کردند، اما الان سیاست اجتماعی شده و بیشتر شهروندان عادی برای اینکه زندگی بکند درگیر سیاست می‌شود. ما نباید به این موضوعات نگاه امنیتی یا ایدئولوژیک داشته باشیم، زیرا این طرز زندگی انسان امروز است. اگر الان مخاطب من یکی از بزرگان حکومتی باشد، می‌توانم به وی بگویم که واقعاً سیاست تبدیل به امر روزمره و اجتماعی شده و سیاست امری فرهنگی و هویتی است. زبان، نحوه لباس پوشیدن، قومیت، فرهنگ و تغییر کرده و اگر اینها را درک نکنیم، به یک وضعیت پرمسئله و پرمناقشه مواجه می‌شویم که نمونه‌اش را این روزها می‌بینیم؛ اینکه سیاست خیابانی و پشت‌بامی و بوق خودرویی و مدرسه‌ای شده، نتیجه بی‌توجهی ما به این است که سیاست به واسطه اینترنت از آن ماهیت حرفه‌ای خارج شده و وارد زندگی مردم شده است. اگر ما سبک زندگی مردم، تنوع آن و احساسات مردم را به‌موقع درک نکنیم و نپذیریم، به مقاومت و تنش تبدیل می‌شود و وحدت و همبستگی اجتماعی و تمامیت ارضی را مورد تهدید قرار خواهد داد.

گفتید اینترنت زیست انسان امروزی را به شکل‌های مختلف تغییر داده. آیا می‌توان انسانی را که چنین چیزی را تجربه کرده، با محروم ساختن از اینترنت، به دوران ماقبل از آن برگرداند؟ در چنین حالتی، جامعه چه واکنشی نشان می‌دهد؟

تحقیقاً می‌گویم شدنی نیست؛ مطالعات جامعه‌شناختی و روان‌شناختی می‌گویند نمی‌توان تجربه آدم‌ها، رؤیاها و احساسات‌شان را از آنها گرفت. ما می‌توانیم دست و دهان آدم‌ها را ببندیم و محدودیت‌های گسترده ایجاد کنیم، ولی نمی‌توانیم احساسات، رؤیاها و تخیلات‌شان را از آنها بگیریم. اینترنت فرصتی ایجاد کرد تا هر تخیلی در آن واحد قابل ابراز و انتقال باشد. من در حد مطالعاتی که دارم، می‌گویم مردمی که تجربه جدیدی از زندگی را با یک فناوری شروع کردند، نمی‌توان آنها را از این تجربه بازداشت. همین کار عامل مناقشات فراوان می‌شود و نارضایتی‌ها و شکاف‌هایی که در پی آن ایجاد می‌شود، دوباره خودش را بروز می‌دهد. انسان می‌خواهد زندگی کند و تا زمانی که این امکان را دارد، همه‌چیز خوب پیش می‌رود، اما به محض اینکه اجازه ندهیم زندگی کند، آن را تبدیل به مقاومت کرده‌ایم. سال‌ها پیش که به‌تازگی مسئله گشت ارشاد جدی شده بود، دختری پایان‌نامه‌ای را با ما انجام داد که نتیجه‌اش این بود: بچه‌هایی که بیرون می‌آیند و لباس‌های متفاوتی می‌پوشند، قصدشان مقاومت نیست، بلکه می‌خواهند آن‌طور که دوست دارند زندگی کنند، فقط همین. وقتی با آن با خشونت برخورد می کنیم و جلویش را می‌گیریم، سبک زندگی عادی‌اش را به مقاومت تغییر می‌دهیم. قبلاً سیاست ابراز وجود و هویت بود، با دخالت ما تبدیل به سیاست آزادی، رهایی و مقاومت می‌شود.

تصور من این است که ما نمی‌توانیم از عقربه زمان آویزان شویم. نمی‌توانیم ماهیت فناوری را پس بزنیم. ما با اشیا زندگی نمی‌کنیم، بلکه آنها نحوه اندیشه و زندگی ما را هم تغییر می‌دهند. وقتی گوتنبرگ دستگاه چاپ را اختراع کرد، نسخه‌های کتاب مقدس تکثیر شد و به دست مردم افتاد. نتیجه‌اش این بود که نظام اصلاح دینی به وجود آمد و گفته شد هرکسی می‌تواند کشیش خودش باشد. زیرا مردم می‌توانستند خودشان کتاب مقدس را بخوانند. قبلاً نسخه‌ها معدود بود و دست عده‌ای خاص و مردم می‌گفتند تفسیر را فقط آنها می‌دانند. اما وقتی کتاب مقدس چاپ شد و در دست مردم افتاد، به شکلی طبیعی در مردم این تفکر پدید آمد که همه می‌توانند کتاب مقدس را بخوانند و با خدای خود ارتباط برقرار کنند. اینکه بخواهید تغییرات را برگردانید یا مانع بروز آن شوید، مانند این است که خود را از عقربه زمان بیاویزید تا حرکت نکند. این تنش و مناقشه ایجاد کرده و ما را ناکارآمد و بی‌معنا می‌کند. مثلاً من به‌عنوان پدر نمی‌توانم برای اینکه می‌خواهم فرزندم آن طور که مایل‌ام بزرگ شود، از او فناوری را دریغ کنم، بلکه باید الگوی تربیتم را تغییر دهم. فناوری خاصیت رهایی‌بخش دارد و برای همین است که سیستم پدرسالار دیگر پاسخگوی نیازهای فرزندان ما نیست. درست است که فناوری آثار مخرب نیز دارد و فرشته‌گون نیست و آثار مخربش در همه‌جای دنیا مورد بحث قرار می‌گیرد، اما این به این معنا نیست که ما فناوری و خاصیت رهایی‌بخش و توزیع‌کننده‌اش را نادیده بگیریم و حاشا کنیم. در واقع فناوری نظم دنیا را تغییر داده است.

ما ایرانی‌ها چطور از شبکه‌های ارتباطی خود در زندگی روزمره استفاده می‌کنیم و شبکه‌های ارتباطی مجازی و مبتنی بر اینترنت چطور جایگزین نظم‌های قدیم شده‌اند؟

آخرین آماری که از تعداد گوشی‌های موبایل در ایران وجود دارد، بیش از صد میلیون است که این بیشتر از کل جمعیت ایران است. این به چه معناست؟ یعنی موبایل به بخشی از زندگی ما و حتی فراتر از آن، به عضوی از بدن ما تبدیل شده است. همچنین برآورد می‌شود در ایران در حدود ۵۰ میلیون نفر کاربر شبکه‌های اجتماعی باشند که با دنیا در ارتباط هستند. این یعنی به میزان زیادی مطلب در مقیاس میلیاردی روزانه بازدید می‌شود. به طور متوسط روزانه هرکس صد مطلب می‌بیند و هر مطلب را به طور متوسط روزانه هزار نفر می‌بینند. این آمارها نشان می‌دهند گردش و چرخش اطلاعات و قدرت انتشار اطلاعات، قدرت آگاهی، تصمیم‌گیری، انتخاب و احساسات چقدر سیال است. خواندن یک مطلب یا دیدن یک واقعه می‌تواند احساس شما را تغییر دهد و جریحه‌دار کند. وقتی گفته می‌شود هشتگ مهسا امینی میلیون‌ها بارها استفاده شده، این معنادار است و یعنی این احساس در مقیاس جهانی و فراملی در حال انتشار است و چیزی لاکچری نیست. حاصل نظم جدیدی که اینترنت برای جامعه ما الزام می‌کند، شفافیت است. شفافیت خودبه‌خود ایجاد خواهد شد و اگر ما جلوی آن را بگیریم، به تنش تبدیل می‌شود. «عمومیت» نیز در این میان مطرح می‌شود و دیگر یک چیز دست گروه خاصی نیست و مفهوم «فوق انتشار» اینجا بروز می‌یابد. کتابی که می‌نویسم و چاپ می‌شود، در تیراژ سه هزار نسخه انتشار می‌یابد و روزی که چاپ اول تمام شود و به چاپ دوم برسد، می‌توانم بگویم سه هزار نفر این کتاب را گرفته‌اند. اما الان در آن واحد چیزی که نوشته‌اید هزاران یا صدها هزار بار انتشار پیدا می‌کند که این «فوق انتشار» است. این عوامل سبب می‌شود تا ما یک شبکه عصبی مویرگی منتشر در شهر و روستا در ابعاد محلی، ملی، منطقه‌ای و بین‌المللی داشته باشیم.

به عنوان مثال، نگاهی به چت‌بات‌ها بیندازیم. یک کشاورز می‌تواند سر مزرعه میزان کود و بذرش را از این طریق در لحظه اطلاعات یابد؛ وضعیت محقق، هنرمند، معلم و هم همین است. چطور نتیجه اینها آگاهی و اقدام جمعی سر صحنه‌ای می‌شود؟ اساساً نتیجه رایانش ابری، آگاهی و اقدام جمعی سر صحنه‌ای است.نمونه‌اش اپلیکیشن‌های مسیریاب است. وقتی دارید رانندگی می‌کنید، بوقی می‌زنند که مثلاً سر راه شما سرعتگیر است یا مانده به چراغ قرمز به شما هشدار می‌دهند یا پیش از اینکه به پلیس برسید، می‌گویند که اینجا پلیس گزارش شده است. این را از کجا می‌گویند؟ از هرکسی که با آن اپ کار می‌کند، داده کوچکی گرفته و وارد سیستم رایانش ابری کرده و این به آگاهی جمعی و اقدام جمعی سر صحنه‌ای تبدیل شده است.در گذشته اگر چراغ قرمز را رد می‌کردید، پلیس شما را متوقف می‌کرد و برایتان جریمه می‌نوشت. ممکن بود آن پلیس آشنا باشد و از تخلف شما بگذرد یا شما رشوه بدهید و سعی کنید جلوی نوشتن جریمه را بگیرید. اما حالا یک دوربین گذاشته شده و شماره‌تان ثبت می‌شود و برایتان اس‌ام‌اس روی موبایل‌تان می‌آید. این نوعی آگاهی و اقدام جمعی سر صحنه‌ای است که هم قدرت شهروند را بیشتر می‌کند و هم قدرت مدیریت را. الگوی نظم قدیم در هم ریخته و ما در زیست اجتماعی‌مان در همه ابعاد به سمت نظم جدیدی حرکت می‌کنیم. الگوی نظم ارتباطی، گفت‌و‌گو، شعائر و مناسک و دین، سیاست، تعلیم و تربیت، هنر و نظم جدیدی پیدا کرده و ما باید آمادگی تطبیق خلاقانه و آگاهانه و آینده‌نگر با نظم جدید را داشته باشیم. همه اینها اما باید با اقدام و آگاهی جمعی صورت بگیرد، نه اینکه عده‌ای از سیاست‌گذاران بالا بنشینند و آنها به ما بگویند کجای فناوری و این نظم جدید درست است و کجایش غلط. این باید از طریق مشارکت مدنی و نظرخواهی از کارشناسان و شهروندان و آگاهی عمومی اتفاق بیفتد و اقدام جمعی صورت بگیرد.

شما پیش‌تر نیز اشاره کردید، اما می‌خواهم از شما خواهش کنم بیشتر برایمان توضیح دهید که اینترنت و شبکه‌های مجازی، ارتباط مردم با حاکمیت را چگونه دستخوش تحول کرده‌اند؟ حاکمیت چطور می‌تواند با مردم رابطه‌ای دو سر برد را با استفاده از ظرفیت‌های همین فضای مجازی شکل دهد؟

به گمان بنده، اصولاً حاکمیت در ایران همواره در فهم تحول رسانه‌ای مشکل داشته است. از مطبوعات گرفته تا ویدئو، ماهواره و اینترنت. حاکمیت همواره با مطبوعات مشکل داشت و می‌خواست آن را کنترل کند. زمانی هم که ویدئو آمد، به خاطر دارم ممنوع شد، در حالی که همه داشتند. بعد هم که ماهواره به ایران رسید، آن را قدغن کردند و دیش‌های ماهواره را جمع می‌کرد، در حالی که همه خانواده‌ها ماهواره داشتند. حالا هم که به موضوع اینترنت رسیده‌ایم. اصولاً کارنامه حاکمیت که نمی‌توانیم آن را گم و گور کنیم، نشان می‌دهد که در درک تحول رسانه عقب بوده و درک همه‌جانبه، کل‌نگر و دوراندیشانه نداشته و در عوض فهمی بسته و تک‌بعدی و نزدیک‌بینانه از این موضوعات داشته و رویکردش بسیار متجسسانه و محتسبانه بوده و در این مسیر انواع تنش‌ها را ایجاد کرده است. در حالی که اکثر کسانی که ماهواره یا ویدئو داشتند، مردمی عادی بودند و اصلاً حساسیت سیاسی نداشتند و فقط می‌خواستند زندگی کنند. این اقدامات باعث شد آنها تبدیل به کسانی شوند که حساسیت سیاسی پیدا کرده‌اند. امروز هم که به موضوع اینترنت رسیده‌ایم.

دانشجوی دکتری من تقریباً هر روز با من در اسکایپ در ارتباط بود، زیرا نمی‌توانست هر روز به دفتر کارم مراجعه کند و از من سؤالاتش را از این طریق می‌پرسید و من به آنها پاسخ می‌دادم. روزهای تعطیل یا حتی شب‌ها با هم در اسکایپ قرار می‌گذاشتیم و راحت گفت‌و‌گو می‌کردیم. الان همه این افراد سرگردان شده‌اند. آن هم در اثر یک مسئله عادی که ما اینترنت را نمی‌فهمیم.

این نوع نگاه ما که نتوانسته‌ایم تحول فناوری را درک کنیم و فقط آن را تهدید دانسته‌ایم و خودمان را کنترل‌کننده این محیط در نظر گرفته‌ایم، نمی‌تواند برای جامعه ما پایداری ایجاد کند. آن رابطه دو سر بردی که شما گفتید، در اینجا ایجاد نمی‌شود. در مورد مطبوعات دیدیم که فله‌ای روزنامه‌ها بسته می‌شدند و چند روزنامه دیگر به شکل زنجیره‌ای ایجاد می‌شدند.

پس نمی‌توان جلوی رسانه را گرفت، زیرا بخشی از تغییر فناوری و ارتباطات جامعه است. در مورد ویدئو و ماهواره نیز ناموفق بودیم. پس باید متوجه شده باشیم که نمی‌توان با کنترل، آن بازی دو سر برد را ایجاد کرد و پایدار نیز نخواهد بود. چرا پایدار نیست؟ زیرا به شکاف حاکمیت و ملت می‌انجامد و این شکاف بار کجی است که من سال‌هاست گفته‌ام به منزل نمی‌رسد و باید آن را حل کنیم.

با این برخورد غلطی که در مورد اینترنت داشته‌ایم که بخشی از زندگی مردم بود، این شکاف را عمیق‌تر کرده‌ایم. شاید در پاسخ بگویند که ما داریم کنترل می‌کنیم و اگر نکنیم، چه و چه می‌شود، ولی فراموش می‌کنند که این موضوع کنترل‌پذیر نیست. ما امروز با ایران شبکه‌ای مواجه‌ایم و این‌طور نیست که بتوانیم با کنترل جلوی این شبکه را بگیریم. ایران شبکه‌ای در دنیای شبکه‌ای قرار دارد و شهروند و سیاست ما هم شبکه‌ای است. نمی‌توان جلوی آن را گرفت. آثار آن می‌ماند و به مقاومت، نارضایتی و عقده‌های چرکین تبدیل می‌شود و شکاف را شدیدتر می‌کند. باید بپذیریم که الگوی حکمروایی بر اثر اینترنت تغییر کرده و ما باید خودمان را با این دنیای جدید و دسترسی‌های شهروندان آگاه تطبیق دهیم. اگر شهروند مشارکت می‌خواهد، به او بدهیم؛ اگر اینترنت شفافیت ایجاد می‌کند، مراقب اعمال خود باشیم، زیرا دیده می‌شویم؛ اگر پاسخگویی می‌خواهد، این روش را در پیش بگیریم. الان احساس در حال انتشاری در بخش بزرگی از جامعه وجود دارد که نامش احساس سرکوب دیجیتال است. این مانند زخم در ذهنش فرورفته است. اگر این مسیر را در پیش بگیریم، نه‌تنها بازی دو سر بردی نخواهیم داشت، بلکه بازی برد باخت هم نداریم و با یک بازی باخت باخت روبه‌رو می‌شویم.

ما باید فرض تصاحب را کنار بگذاریم. منِ پدر صاحب بدن فرزندم نیستم، بلکه پدر او هستم. حکمرانان هم نمی‌توانند حس تصاحب به بدن و ذهن جامعه داشته باشند. ما صاحب احساسات و اطلاعات مردم نیستیم که اینترنت را قطع کنیم و باید حق مردم برای دستیابی به اطلاعات و دانستن را محترم بشماریم. این بازی دو سر برد است.در نظر داشته باشیم که در این جامعه ۱۴ میلیون نفر تحصیلات عالیه دارند، سه، چهار میلیون نفر دانشجو هستند و نرخ سواد در برخی شهرها بیش از ۹۰ درصد است و قدرت ارتباطات افزایش یافته است. در چنین جامعه‌ای اگر فرض‌مان این باشد که مردم را کنترل می‌کنیم، به این معنی است که جمعیت را نمی‌شناسیم، در حالی که کار حکومت اداره جمعیت است و حکومتی که جمعیت را نشناسد، نمی‌تواند آن را اداره کند.ما به مفهوم دیاسپورا توجه نمی‌کنیم. ایرانیانی که در همه جای دنیا زندگی می‌کنند و هویتی متفرقی دارند، دیاسپورا هستند. ما اگر اینترنت را خوب نفهمیم، بازی دو سر برد نمی‌شود، زیرا بخشی از ایرانیان همه جای دنیا هستند و به اینترنت دسترسی دارند. نتیجه اینکه اگر این فناوری را نفهمیم، وحدت ملی و رضایت را از بین می‌بریم. تأکید می‌کنم که فناوری قابل مهار نیست. ممکن است در کوتاه‌مدت احساس کنیم آن را مهار کرده‌ایم، ولی این کار مقاومت ایجاد می‌کند و تحریک‌آمیز و مناقشه‌ساز است. این اتفاقاً همان چاقویی است که دسته‌اش را می‌برد. این همان نشستن بر شاخ و بریدن بن است.

گسترش اینترنت و فضای مجازی طی این سال‌ها سبب شده هم ما با تنوع کسب‌و‌کارها و مشاغل مواجه شویم و هم ارتباطات میان بازار و روابط سنتی تجارت تغییر کرده است. ما با چیزی به نام تجارت اجتماعی روبه‌رو هستیم که به شبکه‌های اجتماعی ورای جایی برای کسب اطلاعات یا ایجاد سرگرمی نگاه می‌کند و تأمین معیشت افراد با این نوع از تجارت گره خورده است. فکر می‌کنید این اقدامات چه تأثیری بر کسب‌و‌کارها از نظر اجتماعی خواهد گذاشت و اینها بعداً چه واکنشی نسبت به حاکمیت خواهند داشت؟

نکته مهمی است. همان تأثیر دگرگون‌سازی که در مورد اینترنت گفتم، در حوزه کسب‌و‌کار هم مؤثر بوده است. کسب‌و‌کارهای الکترونیکی که کالا یا خدمت را از طریق URLها و پورتال‌ها با تنوع الگوها ارائه می‌دهند، کسب‌و‌کارهای عالم مجازی هستند که می‌توانند B2B، B2C، C2C و باشند. این مدل‌های ارتباطی کسب‌و‌کاری بر اساس اینترنت شکل گرفته‌اند. این کسب‌و‌کارهای مبتنی بر اینترنت، شکل زندگی ما را عوض کرده‌اند.همین تاکسی‌های اینترنتی مانند اسنپ را در نظر بگیرید؛ امروز آژانس‌های شهرهای ما کجا هستند؟ این کسب‌و‌کارها ابتکار عمل شهروندان را افزایش داده‌اند و کیفیت‌شان نیز بالاتر از نمونه‌های سنتی است، زیرا سیستم ارزیابی و پاسخگویی وجود دارد و رقابت در این فضا شکل گرفته است. در مجموع می‌بینید این کسب‌و‌کارها اوضاع زندگی ما را دگرگون کرده‌اند. یکی از ویژگی‌های این مدل کسب‌و‌کارها این است که مهارت‌پایه شده‌اند. ما در گذشته لیسانسی می‌گرفتیم و پشت میز یک اداره می‌نشستیم و می‌گفتیم کارمند هستیم؛ اما در کسب‌و‌کارهای اینترنتی ما نیازمند مهارت و روزآمد کردن مهارت‌های خود هستیم. در این مدل از کسب‌و‌کارها، الگوریتم‌ها حرف آخر را می‌زنند، در حالی که در کسب‌و‌کارهای سنتی تنها چهار عمل اصلی مصرف داشت. یکی از مواردی که در مورد تأثیر حضور کسب‌و‌کارهای اینترنتی می‌بینیم، آن است که قدرت محاسباتی (Computation Power) شهروندان افزایش پیدا کرده است. پس این کسب‌و‌کارها واقعاً حیات اقتصادی و مدل زندگی ما را دگرگون کرده‌اند.

به خاطر دارم در سال ۲۰۰۰ کتابی منتشر شد به نام «تکاپوی ۲۰۰۰» نوشته پاتریشیا ابردین و جان نسبیت. من در همان سال‌ها (اوایل دهه ۷۰ ) دو کتاب را خلاصه کرده‌ام و از طریق یکی از دوستان به دست سیاست‌گذاران در سطح عالی رسانده‌ام که یکی‌اش همین کتاب است و دیگری Powershift یا همان «جابه‌جایی در قدرت» نوشته الوین تافلر. این دومی هم اوایل دهه ۷۰ شمسی منتشر شد. تافلر در این کتاب توضیح می‌دهد که الان قدرت از طریق اطلاعات جابه‌جا می‌شود و این اطلاعات است که قدرت ملت‌ها را می‌سازد. ما اگر می خواهیم ملتی مقتدر باشیم، باید ملت مطلع و درگیر با عالم مجازی باشد، نه منع‌شده از آن. همین خلاصه در روزنامه اطلاعات آن زمان در پنج شماره چاپ شد. من و دوستی که واسطه رساندن خلاصه این کتاب‌ها شد، هدف‌مان این بود که سیاست‌گذاران را آگاه کنیم دنیا در حال تغییر است و لازم است سیاست‌های فرهنگی دیگری را در پیش گیرند؛ ولی متأسفانه خیلی موفق نبودیم. تکاپوی ۲۰۰۰ نیز توضیح می‌دهد که سال ۲۰۰۰ و هزاره سوم چه ویژگی‌هایی دارد؟ ۱۰ ویژگی را بیان می‌کند که یکی از ویژگی‌هایش این است که زنان قدرت بیشتری پیدا می‌کنند که یکی از علت‌هایش کسب‌و‌کارهای الکترونیکی بودند. می‌گوید چون قبل از ۲۰۰۰ اقتصاد صنعتی و کارخانه‌ای بود، زنان ابتکار عمل کمتری داشتند، ولی بر اثر کسب‌و‌کارهای مبتنی بر اطلاعات و دانش‌بنیان و اینترنت در حال رشد، آینده دنیا به سمت مشارکت اقتصادی بیشتر زنان می‌رود. به این مورد اشاره کردم تا بگویم یکی از ویژگی‌های کسب‌و‌کارهای مبتنی بر اینترنت، زنانه کردن اقتصاد است. یکی دیگر از ویژگی‌ها، محلی جهانی بودن آنهاست که باعث می‌شود تنوع بیشتری پیدا کنند. این کسب‌و‌کارها هویت‌های فرهنگی بیشتری را می‌توانند بازنمایی کنند. این کسب‌و‌کارها با شایستگی پیش می‌روند، نه با مدارک رسمی. در کسب‌و‌کارهای اینترنتی خلاقیت حرف اول را می‌زند و پیشبرد آن نیازمند مدل‌های متنوعی از هوش است.این کسب‌و‌کارها خودخلاق (Self-invented) هستند. یکی دیگر از ویژگی‌های آنها، مهاجرت‌پذیری بالایشان است که می‌توانند جاهای مختلف کار کنند، انعطاف‌پذیر هستند، مشتری‌مدارند و برخلاف آموزش‌های دیگری که در فارغ‌التحصیلان آن نرخ بالای بیکاری را شاهد هستیم، در آموزش‌های مرتبط با کسب‌و‌کارهای الکترونیکی نرخ بیکاری در حدود صفر است. همچنین ساعات کار کمتر و بهره‌وری بالاتری دارند و بسیار ویژگی‌های مثبت دیگر. تنها یک مشکل دارند. می‌دانید آن چیست؟

حیات آنها در دست حاکمیت است؟

دقیقاً. چشم اسفندیار این کسب‌و‌کارها این است که بسیار زیرساخت‌پایه هستند و وابسته به زیرساخت‌های کلان. اگر در کشوری این زیرساخت‌ها فراهم نشود، یک گروه کسب‌و‌کاری کوچک هم نمی‌تواند راه بیفتد. متأسفانه همین هم نقطه‌ضعف بزرگ ملی ماست. حاکمیت در ایران در شاخص زیرساخت‌ها، دسترسی به اینترنت، پهنای باند و سرعت اینترنت در دنیا رتبه بسیار پایینی دارد و واقعاً در این مورد عقب هستیم. چرا؟ زیرا از ابتدا به اینترنت نگاه منفی داشتیم. مثالی بزنم. OECD، سازمان همکاری‌های اقتصادی و توسعه، گزارشی دارد که عنوان می‌کند چقدر کشورها در زمینه هوش مصنوعی فعال هستند و تا چه میزان در این زمینه ابتکار داشته‌اند. این گزارش در سال ۲۰۲۲ از سوی گلوبال گاورنمنت فروم منتشر شده است. شاخصی در این گزارش هست به عنوان شاخص آمادگی دولت برای هوش مصنوعی (AI Readiness Index) تعریف شده و نمره ایران از ۱۰۰ در این شاخص ۵/۳۶ است. من نمره چند کشور را در این مورد می‌گویم؛ جمهوری آذربایجان ۵/۵۰، مکزیک ۵/۵۴، مالزی ۶۸، ترکیه ۵/۷۱، اندونزی ۷۳ و همه کشورهای حاشیه خلیج فارس نمره‌شان در حد ۶۰، ۷۰ است. البته در مورد هوش مصنوعی مقاله داریم و در این مورد هم پروپاگاندای بسیار می‌کنیم. این همان تبلیغاتی است که بر سر مقالات داریم، ولی آمادگی‌های زیرساختی‌مان بسیار ضعیف است. علت چیست؟ اولاً تحریم‌ها سبب شده توان سخت‌افزاری ما به‌شدت کاهش یابد که آن هم نتیجه اقتصاد سیاسی ماست. کارشناسان و نخبگان AI هم عمدتاً مهاجرت کرده‌اند. استارتاپ‌های دانش‌بنیان که در لبه فناوری قرار داشته باشند نیز در ایران نسبت به دنیا واقعاً کم است. نرخ رقابت‌پذیری‌مان در این مورد بسیار پایین است. حتی سرعت تولید مقالات و مدارک علمی‌مان طی سال‌های اخیر کاهش یافته است.می‌خواستم از این مثال به همان چیزی برسم که در ابتدای پاسخم گفتم و آن هم اینکه کسب‌و‌کارهای اینترنتی به زیرساخت‌ها وابسته هستند، در حالی که زیرساخت‌های ایران بسیار ضعیف‌اند. چنانچه زیرساخت‌های لازم فراهم شود، این کسب‌و‌کارها با قابلیت‌هایی که در جامعه ایران وجود دارد، ایران می‌تواند خیز بزرگی داشته باشد. پس اینجا هم اگر بخواهیم نمره دهیم، نمره جوانان و تحصیل‌کردگان ما بالاست، ولی متأسفانه حاکمیت نمره قابل قبولی در این زمینه ندارد. حاکمیت لازم است خودش را به میانگین درک و هوش اجتماعی جامعه برساند. یادمان باشد که این کسب‌و‌کارها می‌توانند در توسعه اقتصادی کشور جهش ایجاد کنند و بتوانیم راهی را برویم که طی سال‌ها از آن بازمانده‌ایم؛ زیرا در عمل شاهدیم که آمادگی این خلاقیت‌ها وجود دارد.

طی اتفاقاتی که در روزهای اخیر افتاد، ما متوجه مسئله جدیدی شدیم. ما همیشه در مورد نسل جدیدی که در دوران اینترنت به وجود آمده و رشد یافته و تفاوت‌هایش با نسل‌های گذشته صحبت می‌کردیم، ولی این تفاوت‌ها در این مدت بیشتر خود را نشان داده است. شما فکر می‌کنید اینترنت و فضای مجازی چه تأثیری روی این نسل گذاشته و ما با چه کسانی مواجه هستیم؟ این نسل چه ویژگی‌های بارزی دارد که آن را با نسل‌های پیشین متفاوت می‌کند؟

بله، نسل جدید با اینترنت هم‌سن و سال و همزاد است و با نسل‌های پیشین تفاوت‌های جدی دارد. برای نسل‌های ما و حتی یکی، دو نسل بعد از ما، اینترنت یک واقعه و حادثه بود. ولی برای نسل متولد دهه‌های ۷۰ و ۸۰، اینترنت واقعیت جاریه است. من ۶۷ سال دارم و اینترنت برایم رویداد بود. من با اینترنت مواجه شدم.در حالی که برای نسل جدید نه یک رویداد که امری عادی است. برای اینها اینترنت مثل استکان و نعلبکی است. در نتیجه اساساً احساس، ادراک و افق این نسل با ما کاملاً متفاوت است. منِ معلمِ دانشگاهی وقتی به این بچه‌ها درس می‌دهم یا من پدر، من مادر، من سیاست‌گذار، من نویسنده، من روشنفکر، من روحانی مذهبی و همه این نسل‌های قبلی باید بدانیم با یک نسل غریبی مواجه هستیم که واقعاً در میان ما احساس تنهایی می‌کند و نسل‌های دیگر او را نمی‌شناسند و با وی ارتباط خوبی ندارند. ما اصرار داریم این نسل را برای خود ابژه کنیم و فقط درباره اینها صحبت می‌کنیم و اجازه نمی‌دهیم اینها خودشان صحبت کنند. نسل زد نسل نت است، نه نسل کاغذ. احساس آنها به بستر اینترنت غیر از آن احساسی است که من دارم. من ممکن است از محدودیت اینترنت ناراحت شوم، ولی برای آنها این کار حرکتی کودکانه و سؤال‌برانگیز است. برای آنها محدودسازی اینترنت عمل عقب‌مانده‌ای است و آن را بدوی می‌بینند و این واقعاً دهشتناک است.

من همیشه می‌گویم ذهن ما بر سر انگشتان‌مان است. پس با نسلی طرف هستیم که در پیرنگ فکر‌ی‌اش اینترنت وجود دارد و انگشت‌هایش با صفحه موبایل درگیر است و ذهنش با موبایل و اینترنت شکل گرفته است. این نسل نگاهش به فرهنگ، هنر، آموزش و متفاوت است. آنها الگوی متفاوتی از همه‌چیز، حتی پدر و مادر دارند. خوشبختانه پدر و مادرها به دلایل عاطفی توانسته‌اند با این نسل ارتباط برقرار کنند و به نظرم نمره قبولی می‌گیرند، ولی متأسفانه در فضای بیرون از خانواده و در نهادهای اجتماعی، رسانه‌ها، آموزش‌و‌پرورش، سیاست‌گذاران و حتی روشنفکران این نسل را نفهمیدند و تفاوت‌هایش را درک نکردند. برای من نحوه استفاده از اینترنت آموزش فرعی بود که از بچه‌هایم یاد گرفتم، ولی برای آنها این یک آموزش اصلی بوده است. آنها در فضای اینترنت پیشرو، چابک و خلاق هستند ولی اینترنت برای ما نیاز ثانویه بوده است که با کمک بچه‌ها به آن دست یافتیم. الان نمی‌توانیم دنیای آنها را تسخیر کنیم و در سیاست‌گذاری‌ها و برنامه‌ریزی‌های اجتماعی‌مان نادیده‌شان بگیریم. رابطه والدین و فرزند نسبت به گذشته تغییر کرده و دیگر والدین فرزندان خود را ناتوان نمی‌بینند. الان باید حاکمیت هم همین نگاه را داشته باشد و این نسل را ناتوان نبیند و قدرت اطلاعاتی و ارتباطاتی آنها را به رسمیت بشناسد. این نسل جهانی و محلی هستند که این هم به دلیل خاصیت اینترنت است. آنها گلوکال هستند و چابک‌اند که علت اصلی‌اش اینترنت است. پیام‌های این نسل کوتاه است، در حالی که من وقتی صحبت می‌کنم، طولانی و مفصل حرف می‌زنم، زیرا به متن‌های بزرگ و کتاب‌های کلاسیک و قطور عادت دارم. این سخنرانی‌های طولانی سیاست‌گذاران و خطابه‌هایشان برای نسل جدید معنا ندارد.

الان می‌گویند مسئولان هر کشوری باید کوتاه و خلاصه بگویند که چه می‌خواهند و خیلی سریع هم بشنوند و این پیام‌ها نیز به‌سرعت مبادله شوند. در حالی که مبادله پیام در کشور ما خیلی طول می‌کشد و پیام‌ها نیز بسیار طولانی و سنگین هستند. تحقیقات من می‌گوید که این نسل در عین خونسردی، جوشی هستند. اینها چند ملیتی هستند و دوستان و ارتباطاتی در کشورهای دیگر دارند. قدرت تحرک بالایی دارند. چند فرهنگی (مولتی کالچر) هستند و تنوع بالایی از اندیشه‌ها در زندگی‌شان هست. ما باید ساعت بدن خود و جامعه‌مان را با اینها کوک کنیم. ما متعلق به گذشته‌ایم و این نسل به آینده تعلق دارد. اینها هستند که آینده را می‌سازند. وظیفه ما این است که گذشته را تحویل‌شان دهیم و اجازه دهیم زندگی آینده خود را آن‌طور که می‌خواهند بسازند. کاری که می‌توانیم انجام دهیم، فقط انتقال تجربه است و ایجاد گفت‌و‌گوی میان‌نسلی، نه تسخیر آینده آنها. باید از این حس تصاحب پدرسالار از آنها دست بشوییم و خودمان  را از این حس وسوسه‌آمیز و متوهمانه رها کنیم

اینجا 

 

 

و اینجا 

نسخه پی دی اف                                                                                                                   

دانشگاه از مردم نشان اجتماعی می گیرد

شرق، شانزده مهر 1401

 

بررسی سناریوی فساد علمی و سیطره نهاد دولت بر دانشگاه در گفت و گو با مقصود فراستخواه

ضرورت استقلال دانشگاه برای رشد کیفیت علم

 

دانشگاه باید جواب‌گوی مردم شهر باشد نه پاسخ‌گوی دولت، همین حس پاسخ‌گویی اجتماعی باعث ارتقای کلاس درس و تحقیق دانشگاه می‌شود. همین شبکه‌های اجتماعی و اپلیکیشن‌های پیام‌رسان را ببینید؛ اگر راحت قابل استفاده باشند و فیلتر نشوند، رکن مطالبه‌گری هستند. همین مطالبه‌گری دانشگاه را به تعادل می‌رساند و بازار دانش متعادل می‌شود؛ چیزی شبیه به نظریه معروف دست پنهان آدام اسمیت.  دانشگاهی که کیفیت تولید نکند، کسی به آن مراجعه نمی‌کند مثل تمام دنیا. این دانشگاه پاسخ‌گو و باکیفیت و جواب‌گو به درد‌های مردم است که از آن استقبال می‌شود. مردم به این دانشگاه نشان اجتماعی می‌دهند. مبحث برندسازی و نشان اجتماعی فقط در اقتصاد نیست. دانشگاه باید از مردم نشان اجتماعی بگیرد.  


آغاز سال تحصیلی روزهای پر‌التهابی را در دانشگاه‌های کشور رقم زده است؛ اما حتی پیش از این رویدادها هم دانشگاه‌ها در ایران یکی از مهم‌ترین مراجع به حساب می‌آمدند که سرمنشأ تحولات سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و علمی شده بودند. اعمال سیاست‌هایی در دانشگاه‌ها در سال‌های گذشته، موجب شده بود دانشگاه از مرجعیت خود فاصله بگیرد. این سیاست‌ها همه‌ جنبه‌های حیات دانشگاه در اجتماع ایرانی را فرا‌گرفته و تأثیر زیادی در نگرش عمومی به دانشگاه‌ها دارد. پر‌بیراه نیست اگر این روزها به فساد دانشگاهی در ایران اشاره کنیم که از جنبه حیات علمی دانشگاه‌ها تا نقش اجتماعی‌شان در جامعه را در بر گرفته است. به بهانه اول مهر تلاش کردیم در گفت‌وگو با دکتر مقصود فراستخواه وضعیت علمی دانشگاه‌ها و رواج فساد در دانشگاه‌ را بررسی کنیم. مقصود فراستخواه معتقد است آنچه امروز به‌عنوان «نادرست‌کاری علمی» در دانشگاه‌های ایران رواج دارد، نتیجه سیطره نهاد حکومت بر دانشگاه است. او می‌گوید وقتی تصمیم‌های سیاسی بر دانشگاه‌ها حاکم می‌شود، طبیعی است که دانشگاه نمی‌تواند به ذی‌نفعان اجتماعی پاسخ دهد.

 


به نظر شما فساد علمی در نظام آموزش عالی ما چگونه پدیده‌ای است. آیا عینی است و دیدنی و ملموس یا پدیده‌ای است ذهنی و مشاهده‌ناشدنی مانند مباحث اعتماد و سرمایه اجتماعی؟

هر دو است. فساد علمی مسئله‌ای است که ادراک می‌شود؛ اما تا حد زیادی ادراک فساد ریشه در واقعیت‌های جاری و عینی دارد. موضوع عینی و ذهنی با هم در ارتباط هستند و بالا و پایین می‌شوند. مثلا می‌گوییم سرمایه اجتماعی و اعتماد در حال فرسایش است. هم جنبه‌ای دیدنی دارد که مردم متوجه می‌شوند که نمی‌توانند اعتماد کنند و امیدوار باشند و هم دلایل و ریشه‌های عینی دارد. ما الان می‌توانیم از این مسئله به‌عنوان مسئله‌ای نام ببریم که ذهن شهروندان را درگیر کرده است و هم می‌توانیم عللی را برشمریم که فساد علمی را پدید آورده است.

با توجه به اینکه می‌بینید فساد علمی در دانشگاه‌ها هم دیده می‌شود و هم به صورت یک ذهنیت وجود دارد، به نظر شما در چه بخشی از نظام آموزش عالی ما این فساد بیشتر دیده می‌شود. در بخش‌های اداری و آموزش و مباحث درسی یا در بین هیئت‌های علمی و در بین دانشجویان یا در معاونت‌های پژوهشی و پژوهش‌های دانشگاهی و تألیفات دانشگاهی؟

ابتدا عرض کنم که اصلا منظور من از فساد علمی چیست تا بعد بتوانیم مشخص کنیم که در کجا بیشتر است و در کجا کمتر است. ببینید فساد علمی شکل سیاه نادرستکاری علمی است. ما مفهومی داریم به نام نادرستکاری علمی، یعنی فردی می‌خواهد کار علمی بکند، می‌خواهد آموزش بدهد یا تحقیق کند یا مقاله و کتاب بنویسد و بقیه فعالیت‌های مرتبط با محیط آموزشی را انجام دهد و علم‌ورزی کند. اگر در کار علم‌ورزی خطا رخ بدهد، ما آن را نادرستکاری علمی می‌نامیم.

اگر در نادرستکاری علمی سوءاستفاده و سیاه‌کاری پدید بیاید و از سمت‌ها و موقعیت‌ها و فعالیت‌های علمی در راستای منافع ناحق افراد و کسانی بهره‌برداری شود، فساد علمی رخ داده است. در‌حالی‌که نادرستکاری علمی به معنای عام کلمه این است که در فعالیت علمی ما از اصول و هنجار‌های علم‌ورزی آگاهانه یا ناآگاهانه تخطی صورت گیرد. این شکل‌های مختلفی دارد؛ مثلا یک دانشجو یا استاد یا داور یا در یک مقاله یا پایان‌نامه یا سردبیر مجله علمی و... به طور کلی همه کنشگران و بازیگران علمی و اهالی علم امکان دارد از اصول و هنجارهای علم‌ورزی پیروی نکنند.

برای مثال بارها دیده شده که دانشجویی مقاله‌ای نوشته و در نوشتن مقاله دچار خطایی شده است؛ خطایی که کسی به او آموزش نداده بود تا مرتکب آن نشود؛ مثلا نقل قولی آورده یا از مرجعی بهره برده است و اصول نقل قول یا استناددهی یا منبع‌نویسی را رعایت نکرده است. خب این خطاست؛ ولی من به تجربه می‌گویم سه دهه است فعالیت علمی و حرفه‌ای کرده‌ام، واقعا در برخی مواقع همکاران جوان من یا استادیاران یا دستیاران اطلاع ندارند و نمی‌دانند و از هنجارهای جهانی و اصول و ضوابط آگاه نیستند. در نتیجه این خطاها رخ می‌دهد. البته گاهی هم می‌دانند و آگاهانه مرتکب خطا می‌شوند.

حالا اگر همین نادرستکاری‌های علمی شکلی رذیلانه به خود بگیرد، تبدیل به فساد علمی می‌شود. آن وقت می‌شود گفت هر فساد علمی یک نادرستکاری علمی است؛ ولی هر نادرستکاری علمی لزوما فساد علمی نیست. در هیچ‌جای دنیا نیست. مثل این است که هر راننده‌ای به محض تخلف‌کردن دستگیر شود و گفته شود که این راننده فرد فاسدی است.

حالا چند مثال می‌زنم تا بحثم روشن‌تر شود. اینها مصادیق فساد هستند. استفاده از مقام و موقعیت سیاسی برای ورد به دانشگاه، استفاده از مقام و موقعیت سیاسی برای بورس‌شدن و طی مدارج علمی، متأسفانه کشور ما درگیر است. استفاده از نفوذ سیاسی برای اخذ نمره، استفاده از نفوذ سیاسی برای دفاع از رساله، استفاده از نفوذ سیاسی برای کسب مدرک تحصیلی، طی‌کردن مدارج علمی و تحصیلی در حوزه و دانشگاه با استفاده از نفوذ سیاسی، اعمال نفوذ در مجلات علمی برای انتشار مقاله علمی، خرید محتویات علمی آماده و ارائه آنها به نام خود، دستبردزدن به آثار دیگران و جا‌زدن آن به نام خود، کتاب‌سازی، پایان‌نامه‌سازی، مقاله‌سازی، سوءاستفاده و بهره‌کشی از دانشجو، نوشتن توصیه‌نامه‌های غیرواقعی و تولید رزومه‌های غیرواقعی و راه‌اندازی شرکت برای تولید محتویات علمی که اینها برخی از مصادیق فساد علمی است.

حالا شاید دانشجویی یا استادی در استناددهی برخی اصول را رعایت نکرد و دچار نادرستکاری علمی شد. اتفاقی که در تمام دنیا روی می‌دهد و همین نامیده می‌شود و یک خطا و یک ضد‌ارزش و نابهنجاری است و برای آن منشور اخلاقی وجود دارد.

مثلا محققی می‌خواهد روی حیوانات یا گروه‌های اجتماعی خاصی آزمونی را انجام دهد. در این صورت اهمال بورزد یا اصولی را انجام ندهد و خطا کند در تحقیق خود یا مثلا به دستاوردها و تحقیقات خود با مرور زمان چیزی نیفزاید و تحقیقات و یافته‌های قبلی خود را تکرار کند، در زیر عنوان نادرستکاری علمی جا می‌گیرند. البته چه بسا از روی ناآگاهی هم باشند. ما در محیط‌های علمی باید به دانشجویان‌مان یا همکاران‌مان مدام آموزش بدهیم و این موارد را آموزش بدهیم تا دچار خطا نشوند و دانش‌افزایی کنند و چنین مواردی را ترویج دهیم؛ البته با استفاده از روش‌های علمی و آکادمیک.

ما باید با الگوسازی و استفاده از استادان برتر این مسائل را اجتماعی‌سازی کنیم. همه‌ جای دنیا دانشگاه‌ها این قابلیت‌ها را دارند. در هر دانشگاه و در هر محیط آموزشی در هر کجای دنیا قابلیت‌ها و خودکنترلی‌هایی است که این موارد را نظارت و برطرف می‌کنند.

اگر ما می‌بینیم که مواردی که پیش‌از‌این برشمردم، در ایران زیاد شده است، به این دلیل است که دانشگاه مسلوب‌الاختیار شده است. اجازه داده نشده‌ است که دانشگاه خودش بر خودش نظارت کند و خودش، خودش را اداره کند. البته مباحث دیگری هم هست که توضیحات دیگری دارد.

شما همیشه بر استقلال دانشگاه و انجام امور دانشگاه به دست دانشگاهیان تأکید کرده‌اید. فکر می‌کنید اگر استقلال دانشگاه به شکل ایدئال آن اجرا شود، فساد علمی به حداقل می‌رسد یا در نتیجه کاهش نظارت از بیرون روی دانشگاه‌ها در نتیجه عملی‌شدن استقلال این نهاد شاهد افزایش فساد علمی خواهیم بود؟

به نظر من بیشتر نادرستکاری‌های علمی ناشی از اجرای سیاست‌های دولت در دانشگاه است. و بر دانشگاه و دانشگاهیان تحمیل شده است. من این را تحقیق‌شده عرض می‌کنم. شواهد زیادی وجود دارد. اجازه بدهید مثالی بزنم. سیطره کمیت در آموزش عالی ما به‌شدت در کشور ما دیده می‌شود. شما ببینید رشد کمیت با آموزش عالی ما چه کرده است. رشدی بدقواره و ناموزون و بسیار بدشکل و بدون کیفیت گسترش پیدا کرده است. این نتیجه سیاست‌های دولت است. سیاست‌های دولت کمیت را بر دانشگاه‌ها تحمیل کرده است. سیاست‌گذاران و نمایندگان مجلس این سیاست‌ها را بر موجودیت مؤسسات آموزش عالی تحمیل کرده‌اند. همین نمایندگان که قوانین را تصویب می‌کنند، برای اینکه بتوانند نماینده شوند، سرازیر شدند به سمت وزارتخانه‌ آموزش عالی و برای نماینده‌شدن نرم‌های آموزشی تصویب کردند و مجوز تأسیس مؤسسات آموزش عالی گرفتند و به‌عنوان رانت از آن بهره بردند. این مؤسسات هم هیچ بنیه لازم و الزامات کیفی مثل استادان و تجهیزات و... را رعایت نکردند. ساختمانی را گرفتند و دانشگاه کردند که نه استاد لازم را داشت، نه حتی آزمایشگاه داشته. سیاست‌هایی هم تصویب شدند و همراهی کردند با این مؤسسات و اقدام کردند به پذیرش دانشجو، این شرایط بر نهاد آکادمیک ما تحمیل شده و در این وضعیت مشخص است که خیلی‌ها از پا می‌افتند؛ مثلا استادان چگونه به این‌همه دانشجو برسند؟ تدریس کنند؟ به پایان‌نامه‌ها رسیدگی کنند؟ تصویب کرده‌ایم که دانشجویان برای اینکه بتوانند از رساله خودشان دفاع کنند، حتما باید دو مقاله ارائه بدهند. دانشجویان چه مقاله‌ای بنویسند؟ از کجا مقاله‌های‌شان را بنویسند؟

آموزش بی‌کیفیت در مؤسساتی است که به شکل سیاسی و قارچ‌گونه رشد کرده‌اند. از دل چنین شرایط آموزشی‌ای مسلم است که فساد علمی پدید می‌آید. مسلم است که نابهنجاری‌های علمی در‌می‌آید. از سوی دیگر نباید فراموش کرد اساسا در کشور ما ایدئولوژی نگاه دولتی بر علم وجود دارد. در نتیجه دانشگاه با قواعد خودش اداره نشده است؛ بلکه قواعد سیاست به محیط دانشگاه آمده است. در‌حالی‌که بازی در دانشگاه قواعد خودش را دارد. مثل این است که شما بخواهید با قواعد کشتی پینگ‌پنگ بازی کنید. سیاست قواعد و بی‌قاعدگی خاص خودش را دارد. ما دانشگاه را به ایدئولوژی دولتی وابسته کرده‌ایم و دانشگاه به سیاست وابسته شده است. روال اداری دولتی در دانشگاه‌ها غالب شد. مدیریت دولتی بر دانشگاه غالب شد، انواع نفوذها و مداخلات دولتی را دیدیم و دانشگاه تبدیل شد به قلمرو مستعمراتی دولت. در چنین میدانی قواعد علم لطمه می‌بیند. با قواعد میدان علم می‌شد، این خطاها و نادرستکاری‌ها و فسادها را درست کرد و خودتنظیم بود؛ ولی در چنین حالتی نباید منتظر بهبود و رفع خطا‌ها و فسادها بود و دانشگاه مستهلک شده است. شما می‌فرمایید اگر استقلال دانشگاه اجرا شود و نظارت دولتی برداشته شود، فساد بیشتر می‌شود؛ اتفاقا برعکس این نظارت بوروکراتیک دولتی است که بی‌اخلاقی را در دانشگاه افزایش داده است، یعنی وقتی دانشگاه را انواع نهادهای بیرونی و به شکل اداری و بوروکراتیک نظارت می‌کنند، بالطبع هنجارهای آکادمیک از بین می‌رود، سرمایه اجتماعی علم نابود می‌شود.

هویت‌های حرفه‌ای علم تضعیف می‌شود. در نتیجه دانشگاه مکانی می‌شود برای فروش مدارک تحصیلی برای به‌دست‌آوردن سمت‌های دولتی و اداری، کسانی به دانشگاه می‌آیند تا از فروشگاه مدرک، مدرکی را بخرند و در سلسله‌مراتب بالا بروند و در دسته مقامات قرار بگیرند. همین است که دانشگاه را از پا انداخته است. کلاس‌ها کیفیت ندارد و پایان‌نامه‌ها کیفیت ندارد و اعتماد مخدوش شده است و در نتیجه قواعد خودتنظیمی دانشگاه که اساسا از ابتدای تأسیس دانشگاه در جهان وجود داشته و دانشگاه را محل اجتماع خودگردان دانشمندان قرار داده لطمه دیده است. دانشمندان این قابلیت را دارند که خودشان را راهبری و برنامه‌ریزی کنند و خودشان کنترل کنند. خودکنترلی در طبیعت کار علمی و دانشگاهی وجود دارد.

شما نگاه کنید در دنیا خود دانشمندان کمیته‌های اخلاق دارند برای تحقیقاتشان. مکانیسم‌های علمی دارند برای مراقبت از داوری‌ها و مجلات علمی و بر مقالات و پایان‌نامه و کیفیت آنها نظارت می‌کنند. به قدر کافی هم سیستم‌های بازدارنده وجود دارد وقتی من مقاله‌ای می‌نویسم تا شما تأیید نکنید و آن را به رسمیت نشناسید، در کسوت یک همکار علمی و استادان کاری را تأیید نکنند، کار علمی صلاحیت ندارد.

شما دانشگاه را اجتماع خودگردان دانشمندان می‌دانید که تأسیس شده است تا رنج و مشکلات جامعه بشری را کاهش دهد اما هستند محافظه‌کارانی که از تریبون‌های خود دانشگاه‌ها و تربیت‌شدگان آنها را مسبب مشکلات می‌دانند. مثلا وضعیت بد اقتصاد کشور را حاصل اجراشدن نظریات اقتصاددان‌های دانش‌آموخته دانشگاه‌ها می‌دانند و بیان می‌کنند برای بهبود اوضاع اقتصادی باید جلوی اجرای نظریات اقتصادی را گرفت و دانش‌آموخته‌‌های دانشگاه‌ها را از اقتصاد بیرون کرد تا وضعیت اقتصادی سروسامانی بگیرد. جواب شما به چنین نظراتی چیست؟

شما یک حقیقت را در نظر بگیرید که در کشور ما جریانی علم‌ستیز وجود دارد. اتفاقا ریشه تاریخی هم دارد ریشه‌اش هم اندیشه‌های دستگاه‌های فکری و کلامی است. علم‌ستیزی اساسا ناشی از تنبلی ذهنی است. ذهن در چنین تفکراتی تنبل است و اتفاقا حوصله پیداکردن راه‌حل برای قضایا را ندارد؛ به‌ویژه اینکه آن دست قضایا که بسیار پیچیده هم باشند.

دنبال راحتی هستند و برای همین گریز از علم و عقل را تبلیغ می‌کنند. در تاریخ ما ستیز با علم ریشه‌هایی عمیق دارد. در تاریخ معاصر از این تفکر علم‌ستیز یک ایدئولوژی سنگینی هم ایجاد شده است. این ایدئولوژی با دانش جهان و علم دنیا سر ناسازگاری دارد و اساسا با پدیده‌های مدرن سر ستیز دارد. این ایدئولوژی در موقعیت‌های متفاوت و از تریبون‌های مختلف به تعبیر شما سر برمی‌آورد و نظراتش را بیان می‌کند و در حال کار‌کردن است.

بخشی از صحبت‌هایی که اتفاقا در قالب فساد علمی اینجا و آنجا و در پیدا و پنهان گفته می‌شود، توسط همین گفتمان‌های علم‌ستیز و خرد‌ستیز مطرح می‌شود. همان ستیزی که با عقل و خرد و هر چیز نو و مدرن وجود دارد، حتی از سوی پیروان همین تفکرات با تکنولوژی‌های جدید سر ستیز وجود داشته است.

حالا کار کشیده است به همین چیزی که شما از طرف آنها بیان می‌کنید؛ یعنی می‌گویند اقتصاد و ناهنجاری آن به دلیل اجرای نظریات دانشگاهیان است. اگر کمی منطقی و منصفانه و عادلانه فکر کنند و شواهد واقعی را در نظر بگیرند، اگر سیاست بر علم غلبه نداشت، منظورم حالات معنوی و روحانی و اخلاقیات نیست که در دل همه مؤمنان و دین باوران هست، مردمی که همیشه دین داشته‌اند چون جزئی از فرهنگ ماست. منظور من دین ایدئولوژیکی است که وسیله‌ای برای سیاست‌ورزی است و با کسب قدرت آمیخته می‌شود با دولت و حکمرانی و انواع رانت و منابع شانه‌به‌شانه می‌شود.

مشکلاتی جهان‌شمول مانند فقر و بدبختی و مشکلات در قرون متمادی با کمک علم بر طرف شده است. بسیاری زندگی خودشان را با علم تنظیم می‌کنند. اقتصاد خودشان را بهبود داده‌اند و توسعه پیدا کرده‌اند.

بیماری‌ها با علم درمان شده‌اند. علم مقدس نیست و تمام منابع معرفت بشری را شامل می‌شود ولی یکی از منابع مهم معرفت انسانی است که توانسته است به مدیریت جوامع و حل مشکلات مردم کمک کند. رفاه اجتماعی و کیفیت زندگی را پدید آورده است. خب حالا ما با علم مبارزه می‌کنیم در کشورمان و قواعد آن را در هم ریخته‌ایم. مثلا بومی‌سازی علم یا دخالت مسائل مختلف سیاسی در علم، خب این‌چنین است که آموزش دانشگاهی ما ناکارآمد است. از سوی دیگر ببینید با متفکران اصیل و متخصص این سرزمین به‌ویژه در علوم انسانی و اجتماعی و فلسفی چه کار شده است و بسیاری منزوی شده‌اند. دانش کافی هم داشتند ولی بسیاری مهاجرت کرده‌اند. حقایقی که بیان می‌کردند، پر‌هزینه شد. حالا جلوی این تفکر را بگیرند و نگذارند متفکران آزادانه نظراتشان را بیان کنند و دیدگاه‌ها و مشاوره‌های آنها را در اداره کشور و سیاست‌گذاری‌ها و رفع‌و‌رجوع مسائل مردم و برنامه‌ریزی‌ها در نظر نگیرند و مدام حذفشان کنند و به حاشیه برانند. ببینید چقدر اقتصاددان‌ها را مثال زدید، فقط آنها نیستند بسیاری از مردم‌شناسان، جامعه‌شناسان، متفکران و تاریخ‌دانان هستند که اگر بررسی کنند آن‌ دسته را که در سطح جهانی و ملی حرف و نظر دارند، نوعا در حاشیه هستند و نظری نمی‌توانند بدهند برای اجرای برنامه‌های کشور.

مشاوره‌هایشان اصلا در نظر گرفته نمی‌شود و بخشی هم هزینه داده‌اند و بعد بگوییم اگر اینها را کنار بگذاریم، اقتصاد و زندگی درست می‌شود. آیا واقعا دیپلماسی ما با مشاوره دانشمندان ما پیشرفته است. شما جوانید اولین دعوایی که در کشور بعد از انقلاب بود، دعوای تعهد و تخصص بود. البته باز‌هم منظور از تعهد، تعهد اخلاقی نبود که یک دانشمند به معنی عمومی این سرزمین باشد و نسبت به رنج و مشکلات مردم این سرزمین احساس تعهد کند. وظیفه‌شناس باشد و کارهایی را دنبال کند که از روی علم و تعهد باشد. این تعهد بله ولی باز ما دنبال این تعهد نبودیم، دنبال شکل سیاسی آن بودیم و قالبی بود و سطحی و قشری بود. بعد همین تعریف از تعهد را بر تخصص غلبه دادیم. در‌حالی‌که تعهد یعنی لیاقت علنی و توانایی حل مسائل علمی و داشتن آگاهی برای حوزه‌ای مسئولیت آن را بر عهده گرفته است و می‌خواهد برای آن برنامه‌ریزی کند و آن را مدیریت کند. اینها را نادیده گرفتیم و همین دعوا نشان می‌دهد تخصص از ابتدا مغلوب بوده است. بعد هم آموزش‌های تخصصی را تضعیف کردیم و تحقیقات و کتب‌ها و انتشارات را با انواع و اقسام روش‌ها کنترل کردیم. علمی که در چنین شرایطی تولید شده، ضعیف است و علم نیست ناعلم است. شما همین دو سال گذشته و وقایع پیش‌آمده بعد از شروع همه‌گیری بیماری کرونا را ببینید. اول از همه به دلیل ملاحظات اساسی‌ای که برخی ندارد چشم‌پوشی شد و بعد طب سنتی پیش افتاد و نظریات علنی بسیاری از پزشکان و متخصصان نادیده گرفته شد و صدمات و مشکلاتی پیش آمد که به خاطر توجه‌نکردن به نظریات علمی بود. جان کلام همان واژه‌ای است که شما در سؤال خودتان به کار بردید و کلمه تریبون، این افراد چون تریبون دارند و به صحبت‌هایشان توجه می‌شود، برای همین چنین قضاوتی می‌شود که اساسا نه از نظر اخلاقی عادلانه است و نه قواعدی برایش وجود دارد. شما بسیاری از کشورهایی را که هم‌رده کشور ما بوده‌اند، در نظر بگیرید، آیا آنها هم علم را کنار گذاشته‌اند. کره جنوبی و ژاپن چقدر پیشرفت کرده‌اند، آیا آنها هم علم را کنار گذاشته‌اند؟

شما بسیاری از کشورهای حاشیه خلیج فارس یا همسایه دیگرمان ترکیه را ببینید، در بسیاری از شاخص‌ها از ما جلوتر هستند، آیا علم را کنار گذاشته‌اند؟ شما کشورهای آمریکای لاتین و شمال آفریقا را ببینید، حتی آنها هم در برخی شاخص‌ها از ما جلوتر هستند. مردمانشان خواستند و رشد کردند و خود را توسعه دادند. اما ما به دلیل غلبه ایدئولوژیک بر علم [در رقابت ناتوان بوده‌ایم]. حالا بر‌گردیم به بحث اصلی خودمان ما وقتی در نادرستکاری علمی رکورد می‌زنیم که نهادهای علمی به کارگزاران سیاست تبدیل می‌شوند.

و نهادهای سیاسی و قدرت و همین‌طور انواع دستگاه‌های ایدئولوژیک و معرفتی و سیاسی بر دستگاه‌ها و نهاد‌ها و مبانی علمی غلبه می‌کنند. قواعدشان را به میدان علم می‌آورند و مجبور کردیم علم را تا به قواعد بازی سیاست تن در‌دهد. علم با قواعد سیاسی کژ می‌شود و علم بی‌قاعده می‌شود. بی‌قاعدگی که به راه افتاد اعتماد عمومی هم به علم کم می‌شود. در نتیجه در مطبوعات زرد پی‌درپی از فساد علمی صحبت می‌کنند و بسیاری نیز ریشه در مواردی دارد که در بالا عرض کردم.

وقتی نظرات شما و دیگر استادان صاحب‌نظر را می‌خوانیم، همگی اتفاق نظر دارید که سیاست‌های وزارت آموزش عالی باعث شده است تا فساد علمی در سیستم دانشگاهی ما افزایش پیدا کند؛ برای مثال همین موضوع چاپ مقاله قبل از دفاع از رساله یکی از همین سیاست‌هاست که بسیاری با آن مخالف هستند. اما چرا می‌بینیم که مدیران سطح اول نظام آموزش عالی ما توجهی به این مخالفت‌ها ندارند، در آنها بازنگری نمی‌کنند و حتی بر اجرای سیاست‌ها و شیوه‌نامه‌هایشان اصرار می‌ورزند؟

دقیق همین را عرض کردم، کدام استاد دانشگاهی اصیل را می‌توانید پیدا کنید که از وضعیت موجود راضی باشد. این وضعیت، ریشه‌های ساختاری دارد. اساسا ایرادات ساختاری جدی وجود دارد. مثلا همین آیین‌نامه ارتقا را ملاحظه کنید. این آیین‌نامه دانشگاه را تبدیل کرده است به کارخانه تبدیل کارمند برای دولت، دولت دانشگاه را نیاز دارد تا برایش آدم سازمانی تولید کند. اگر هم دانشگاه می‌خواهد آدم برای دولت تولید کند، باید شیوه‌هایی داشته باشد. یکی از این شیوه‌ها این است که مدرک بگیرند این آدم‌ها، گرفتن مدرک هم احتیاج به پایان‌نامه دارد.

حالا که می‌خواهند از پایان‌نامه دفاع کنند پس احتیاج به مقاله چاپ‌شده دارند. برای چاپ این مقالات هم نیاز به مجلات علمی است. مجلات هم باید مقالات را چاپ کنند تا بی‌کار نباشند. استادان هم برای ارتقای خود احتیاج دارند تا پایان‌نامه دانشجویان را بر عهده بگیرند. اگر بر عهده نگیرند بلافاصله انتقاد می‌شود که تعداد پایان‌نامه کم شده است و رکود علمی داریم. یک چرخه باطل و سیکل معیوب شکل گرفته است. ریشه این چرخه در سیطره دولت بر علم است. دانشگاه بخشی از دیوان‌سالاری دولت شده است که دانشگاه آدم و مقام و کارمند دانشگاه تولید می‌کند. دانشجو در دانشگاه درس می‌خواند تا سمت بگیرد در دولت و مقام دولتی بشود. برای این قواعدی درست می‌کنند. البته خارج از همین قواعد مدرک هم داده شده است. بوده است در سطح وزیر که مدرک جعلی داشته است. اما برای حفظ ظاهر هم شده دانشگاه تبدیل می‌شود به آپاراتوس دولت بخشی از دیوان‌سالاری علیل دولتی؛ تولید منصب اداری و دولتی وظیفه دانشگاه شده است. مکانیسم‌هایی برای این وظیفه ایجاد می‌شود. بشمار و ارتقا پیدا کن، بشمار و دفاع کن. دانشجو باید مقالاتش را بشمارد تا دفاع کند. استاد باید بشمارد تا ارتقا پیدا کند. این سازوکاری است که آیین‌نامه ارتقا به راه انداخته است. اما پشت تمام این قضایا و آیین‌نامه و مجلات علمی و چاپ مقاله و چه و چه گردش مالی عظیمی نهفته است. این کارخانه مقاله و پایان‌نامه‌سازی را پول عظیمی می‌گرداند. سوخت این جریان همین امتیازهایی است که با آن گردانده می‌شود. باید واقع‌بینانه نگاه کرد و پرسید آیا وزارت علوم می‌تواند خارج از مناسبات حکمرانی داخل کشور عمل کند؟ جواب واضح است؛ نمی‌تواند. این مجموعه همین است و سیکلی معیوب است. من بارها و بارها در حد یک دانشجو در مقالات گفته‌ام که راه‌حل سپردن علم به اهل علم است. اما از این بگذریم، یک موضوع دیگر منزوی‌بودن دانشگاه‌های ماست از جهان. علم ما از علم جهان منزوی است، ببینید آموزش عالی ما بین‌المللی نشده است و ما در انزوایی جهانی کار می‌کنیم.

آموزش عالی ما منزوی است و بسیاری از تجربیات کشورهای کوچک و در حال توسعه در کشور ما در زمینه آموزش عالی به اجرا درنمی‌آید. بگذارید مثالی بزنم تا کلی‌گویی نکرده باشم، مثال واضح (INQAAHE) «اینکواهه» شبکه بین‌المللی آژانس‌های تضمین کیفیت در آموزش عالی است. این سازمان شبکه‌ای است از نهادهای اعتبارسنجی. این نهادهای اعتبارسنجی به دانشگاه‌ها مراجعه می‌کنند و از موارد مختلف در دانشگاه مانند وضعیت خوابگاه‌ها و سالن غذاخوری و محوطه دانشگاه بگیرید تا کیفیت کلاس‌ها و کیفیت آموزشی و تمام جوانب یک دانشگاه را بررسی می‌کنند. مدارک می‌بینند و مصاحبه‌های طولانی می‌گیرند و... در انتها به دانشگاه بنا بر شاخص‌ها و معیارهایی اعتبار می‌دهند.

اعتباری که این مؤسسه به دانشگاه‌ها می‌دهد سه سال اعتبار دارد و بعد از سه سال دوباره تمدید می‌شود. اگر هم ایراداتی ببینند تا برطرف‌نشدن ایرادات به دانشگاه اعتبار نمی‌دهند. اولین چیزی که هر دانش‌آموزی بخواهد به دانشگاه برود بدان توجه می‌کند، رتبه اعتبارسنجی همان دانشگاه است. اگر شما بخواهید ادامه تحصیل بدهید در کشورهای توسعه‌یافته مثل آمریکای شمالی یا اروپا و ژاپن اول از همه رتبه اعتبار دانشگاهی که قصد تحصیل در آن را دارید، جست‌وجو می‌کنید. برای همین تارنماهایی وجود دارد که در آنها نام دانشگاه مورد نظر را جست‌وجو می‌کنید تا ببینید نهادهای اعتبارسنجی درمورد آن دانشگاه چه گفته‌اند و می‌بینید که مجوز‌های اعتباری دانشگاه‌ها در چه وضعیتی است؛ معتبر است یا باطل شده؟ و...

حالا این اعتبارسنجی چگونه انجام شده است. خود دانشمندان قدیمی و استادان برجسته گرد هم جمع می‌شوند و کیفیت تدریس و بحث و کیفیت مقالات و تحقیقات و کیفیت ادارات دانشگاه و پردیس و کیفیت استادان را بررسی می‌کنند و به ذی‌نفعان اجتماعی پاسخ می‌دهند. این گروه اعتبارسنج وقتی شواهد و مدارک و شاخص‌ها را بررسی کردند به دانشگاه کیفیت یا کیفیت مشروط می‌دهند که اگر نیست اعتبار به آن دانشگاه نمی‌دهند.

حالا توجه کنید ما در کشورمان هیچ نهاد اعتبارسنجی نداریم. هیچ‌گونه پاسخ‌گویی به ذی‌نفعان اجتماعی از دانشگاه‌ها حتی در مورد دانشگاه تهران وجود ندارد. اصلا در سطح ملی نهادی اعتبار دانشگاه‌ها را نمی‌سنجد.

اعتبارسنجی دانشگاه‌ها اصول خودش را دارد که باید توسط افراد ذی‌صلاح و دانشمندان این حوزه انجام شود. من در کتابم با عنوان دانشگاه ایرانی و مسئله کیفیت مفصل توضیح داده‌ام. این نهادهای اعتبارسنجی، در سطح ملی شبکه می‌سازند  یا در سطح منطقه‌ای و بین‌المللی به کار اعتبارسنجی دانشگاه‌ها می‌پردازند. اجازه بدهید اول در سطح منطقه‌ای آن را برای شما توضیح بدهم. ما یک مؤسسه اعتبارسنجی داریم که در سطح آسیا و اقیانوسیه فعالیت می‌کند. Asia Pacific quility network) APQN) شبکه کیفیت آسیا و اقیانوسیه، این نهاد در سطح منطقه‌ای است و اینکواهه هم که عرض کردم، در سطح ملی است. نهاد‌های اعتبارسنجی منطقه‌ای و بین‌المللی از به‌هم‌پیوستن نهاد‌های اعتبارسنجی ملی به‌وجود آمده‌اند.

این به چه معناست؛ مثلا دانشگاه تهران از ممیزان بین‌المللی دعوت به عمل می‌آورد تا بیایند ایران و به این دانشگاه رتبه اعتبارسنجی بدهند و اعتبارش را تعیین کنند. ما چنین امکانی را نداریم. چرا؟ چون در انزوا هستیم و سیاست بر علم سیطره دارد. کلا دستگاه سیاست بر دستگاه علم سایه انداخته است. چون روابط بین‌الملل ما و سیاست خارجی ما با دنیا و دیگر کشورها متشنج است، این سبب شده تا دانشگاه ما هم در انزوا باشد. از عوامل بی‌کیفیتی‌ها همین است و منجر شده به افت کیفیت دانشگاه‌هایمان. این بی‌کیفیتی هم ابعاد دارد که یکی از آنها موضوع همین مصاحبه شماست؛ نادرستکاری‌های علمی که از داخلش فساد علمی درمی‌آید. وقتی ریاست دانشگاه را سیاسی کردید و مدیریت دانشگاه کار سیاسی کرد، طبیعی است که دانشگاه به ذی‌نفعان اجتماعی جواب‌گو نیست. در چنین حالتی دانشگاه به مسائل و مشکلات محله و جامعه و شهر و افراد و مردم بی‌اعتنا می‌شود. به همین دلایلی که برشمردم.

وگرنه فرزندان و دانشجویان چه گناهی کرده‌اند. آنها به دانشگاه‌ها می‌آیند و با قواعد و ریل‌گذاری‌ها مواجه می‌شوند. ریل‌گذاری غلط را ما انجام داده‌ایم. استاد هم مگر چه کسی است، بنده خدا استادی جوان است و از خارج آمده و شروع به تدریس می‌کند با همین ریل‌گذاری‌هایی که آماده هستند. مثلا استاد جوان می‌آید در مؤسسه‌ای شروع به کار می‌کند، اول استخدام پیمانی است، بعد رسمی و آزمایشی می‌شود. 10، 15 سال بعضا طول می‌کشد تا همکار جوان من وضعیتش تثبیت شود. اینها اگر بخواهند این مسیر طولانی را طی کنند، باید با انواع چارچوب‌ها مواجه شوند؛ از جمله همین مقاله‌سازی‌ها که نشانه گرفته‌اید. مجبور است درس بدهد و در کنارش مقاله تولید کند. همین چرخه معیوب است که فساد را تولید می‌کند وگرنه علم همه جا در موردش صحبت کرده‌اند و درباره نتایج مخرب و آسیب‌ها گفته‌اند، حالا من مطلق‌نگری نمی‌کنم، بله علم و تکنولوژی مشکلاتی به همراه دارد، ولی به نظر من آنچه از علم و فساد آن گفته می‌شود بازنمایی اغراق‌شده است.

بسیاری از نهادهای منشأ فساد علمی خارج از دانشگاه هستند. انتشاراتی‌های خیابان انقلاب خارج از نهاد علم هستند ولی بخشی از فساد هستند. موضوعاتی مثل مقاله‌فروشی و پایان‌نامه‌فروشی راه افتاده است. ریل‌گذاری‌ها هم منجر شده تا عده‌ای روانه این بازار سیاه شوند. هر زمان هم شکلی به خود گرفته است؛ یک زمانی کلاس‌های کنکور بود، یک زمانی شرکت‌های مشاوره و پایان‌نامه‌نویسی و مقاله‌نویسی راه افتاده است و از آن سو هم آیین‌نامه ارتقا را نوشتیم.

از آن سو در مطبوعات زرد این چرخه معیوب فسادزا را تکثیر می‌کنیم و پی‌درپی می‌نویسیم دانشگاه دچار فساد شده است و به دنبال تخته‌کردن در دانشگاه هستیم تا کار کشور درست شود.

به عنوان سؤال آخر شما بر ضعیف‌شدن نهاد دانشگاه توسط سیاست و سیاست‌مداران تأکید دارید ولی کادر آموزشی و دانشجویان را ضعیف‌شده و کم‌کیفیت و منزوی ارزیابی می‌کنید. به نظر شما همین دانشگاه بدون استقلال و دانشگاهیان بی‌کیفیت که ابزاری چون تدبیر و تجربه‌کردن نظراتشان ندارند، قادر هستند دانشگاه را دوباره در ایران سر پا کنند با همین موجودیت فعلی و دانشگاهی مستقل و با توان علمی و نظریه‌پردازی بالا را دوباره برگردانند؟

اول به شما بگویم هیچ‌کدام از این شرایط مسئولیت اخلاقی را از ما سلب نمی‌کند. بنده به عنوان یک معلم الان که مهرماه شروع شده است مسئولیت اخلاقی خودم را دارم. باید کیفیت تولید کنم و مباحث درسی را به شکل عمیق با دانشجویانم در میان بگذارم. من برای درسی که 20 بار تا به حال داده‌ام باید بروم و برای بار بیست‌و‌یکم در منابع درسی بازنگری کنم و منابع جدید بیابم.

مطالعه کنم و مواظب باشم تا آموزش من و مقاله‌ای که می‌نویسم کیفیت داشته باشد، درست استناد کنم و به دانشجوی خودم لذت و شوق اکتشاف علمی را بچشانم. لذت علم را به آنها نشان دهم. من همیشه به دانشجوها می‌گویم مقاله‌نوشتن لذت‌بخش‌ترین آفرینش ذهنی و تراوش ذهن انسانی است. انسان در لحظه‌ها بسیار لذت می‌برد و حس خوبی دارد. شوق علم‌ورزی و دانایی و ماجراهای ذهنی را مسئولیم تا دنبال کنیم و پدید بیاوریم. صداقت علمی و درستکاری علمی را در کارگاه‌ها به دانشجویان توضیح دهیم. از تاریخ تمدن خودمان و تاریخ تمدن جهان الگوهای علمی را به دانشجویان معرفی کنیم و نشان بدهیم. ابوریحان‌ها و زکریا‌ها و خیام‌ها داشتیم. این را بگوییم. الگوی دنیا و ارزش‌های درونی علم را بیان کنیم.

تمام این وضعیت بیرونی یک طرف اما اختیار و مسئولیت عالمان و دانشمندان هم سر جای خودش محفوظ است. ما درستکاری علمی را باید رعایت کنیم. آیین و منشور اخلاقی علم را رعایت کنیم. همین CODE OF ETHICS را رعایت کنیم. اگر زمانی یک فرصت کوتاهی یافتید، در اینترنت جست‌وجو کنید و منشور اخلاقی هر رشته‌ای را می‌توانید بیابید. تأکید می‌کنم منشور اخلاقی هر رشته‌ای را؛ مثلا گرافیک یا مهندسی ساختمان تمام این رشته‌ها و میان‌رشته‌ها را بگردید ببینید چقدر نهاد وجود دارد که منشور اخلاقی آن رشته را اهل همان رشته نوشته‌اند.

هرکس که وارد رشته‌ای می‌شود، باید پایبند به کدهای اخلاقی آن هم بشود. آزمودنی‌ها را رعایت کند و ذکر منبع کند و... هر پروژه‌ای را در زمان قول‌داده به انجام برساند، حریم اشخاص و حیوانات را محترم بشمارد. برای حال مردم مفید باشد. پاسخ‌گوی جامعه باشد و به طبیعت لطمه نزند و از این قبیل مراعات را انجام دهد.

نتیجه اینکه اخلاق در دنیا امری است زنده و بهمن بشری را نگه می‌دارد. اخلاق است که در علم حضور پیدا می‌کند و آن را تنظیم می‌کند. شواهد زیادی در این زمینه وجود دارد؛ اگر بروید و دپارتمان‌ها و دانشکده‌ها را بگردید. من دانشجویی داشتم در استرالیا رساله دکترا در آنجا می‌گذراند. شش ماه طول کشید تا از کمیته منشور اخلاقی مجوز بگیرد تا برود با چند نابینا مصاحبه کند. قبل از آن چقدر زحمت کشید و کار کرد تا پرسشنامه‌ای تهیه کرد تا برود با نابینایان آن شهر صحبت کند. برای تحقیقش احتیاج داشت تا با افراد روشندل مصاحبه کند. دانشگاه هم شش ماه طرح اولیه را دید و خواند و در مورد اجزای طرح اولیه مثل هدف تحقیق و پرسش تحقیق و فرضیه و... سؤال پرسید تا اجازه انجام مصاحبه را صادر کند.

در مورد رعایت حریم شخصی نابینایان که جامعه تحقیق بودند، وسواس زیادی به خرج دادند و اطمینان حاصل می‌کردند که شرایط آنها مراعات خواهد شد و آسیبی از نظر روحی نخواهند دید و اسرار آنها فاش نخواهد شد و محقق تمام این مطالب را تعهد می‌داد و امضا می‌کرد و در نهایت این همه وسواس برای این به کار رفته بود که جواب یک سؤال ساده داده شود آیا آن شهر برای نابینایان مناسب هست یا خیر؟

این نتیجه تجربه شخصی خود من که رساله‌ دکترا را اختصاص داده‌اند که متوجه شوند آیا یک شهر برای نابینایان زیست‌پذیر هست یا خیر؟ پس ببینید خود علم را، در رسته برنامه‌ریزی شهری هم بوده این پایان‌نامه. اول ببینید خود تحقیق چقدر انسانی است. رهایی‌بخش است و مرهمی است بر آلام اجتماعی، درد و محنت را کاهش می‌دهد. از سوی دیگر ببینید روالی را که اجرا شد درحالی‌که نه دولت استرالیا و نه هیچ منبعی در استرالیا اصلا خبر دارد از این روال، نه قداره‌ای وجود دارد نه کنترلی، علم با قواعد خودش کار می‌کند و دانشگاه قواعد خودش را دارد و با دیگر دانشگاه‌ها در منطقه و خود استرالیا کار می‌کند.

دانشمندان خودشان محیط آموزشی را کنترل می‌‌کنند. مثلا دانشگاهیان در کانادا دپارتمان‌ها و دانشکده‌های دانشگاه سیدنی را تأیید می‌کنند و دانشمندان در حال رفت‌وآمد و تبادل نظر با هم هستند. اصول و حیثیت علمی را رعایت می‌‌کنند. من خاطرم هست در کودکی در منزلمان بنایی کار می‌کرد و تعمیرات انجام می‌داد. وسط کار بیمار شد و سر کار حاضر نشد. پدرم به دنبال بناهای دیگر رفت تا کار را دست بگیرند و انجام بدهند. هیچ‌کس قبول نکرد و کار ناتمام کسی دیگر را دست نزد.

این نشان می‌دهد که حِرف، اصول حرفه‌ای دارند و به این اصول پایبندی وجود دارد. هر حرفه‌ای هنجار دارد. به‌ویژه حرفه علم و آکادمیک که از جمله حرفه‌های بالا در دنیاست. شهرت و حیثیت و شناسایی علمی وجود دارد در این حرفه؛ وقتی مقاله‌ای نوشته می‌شود، داور آن را می‌بیند و کسانی آن را خواهند خواند و متوجه نتیجه کار من می‌شوند که آیا سرهم شده یا سمبل شده مقاله یا نه؟

پس علم درون خودش چارچوب دارد. برگردم به جواب سؤال شما؛ شما صادقانه اشاره می‌‌کنید آیا امیدی وجود دارد؛ من می‌گویم بله وجود دارد. نسل‌های جدید این سرزمین می‌خواهند زندگی کنند، وجدان دارند، دانشمندان جوانی بین آنها هست، همچنین افراد باسابقه که برای علم ارزش قائل می‌شوند. پس پایبند هستند به اصولی.

اگر استقلال نهادی در دانشگاه باشد و دانشگاه مستقل باشد و دستگاه‌های بوروکراتیک و ایدئولوژیک به صورت پنهان و آشکار بر علم مسلط نشوند و اجازه بدهند علم با قواعد خودش کار کند و خودش را تنظیم کند و مخصوصا اگر انزوای سیاسی ما برطرف شود و بین‌المللی شویم، دانشگاه کیفیت بیشتری پیدا می‌کند. جالب است دیروز در جلسه دفاعی بودم. استاد راهنما بودم. عنوان پایان‌نامه این بود که یکی از راه‌های ارتقای کیفیت دانشگاه بین‌المللی‌شدن آن است. تز دکترا هم بود خیلی زحمت کشیده بود. مقالات را هم نوشته بود و چاپ کرده بود.

این پایان‌نامه می‌گفت که اگر ما بین‌المللی بشویم بر اثر رفت‌وآمدها و برخورد با کیفیت جهانی خود به خود دانشگاه ما هم کیفیت خودش را افزایش می‌دهد تا به استانداردها و شاخص‌های بین‌المللی برسد. وقتی با کسی که از شما کیفیت می‌خواهد کار می‌کنید، به صورت درون‌زا کیفیت خود را تنظیم می‌کنید و افزایش می‌دهید.

مخصوصا جامعه الان ایران که آگاه شده است، در جواب سؤال بگویم کنجکاوی بیشتر شده است درمورد علم و اگر تعاملات دانشگاه با صنعت و محله و جامعه بیشتر بشود، طبعا دانشگاه در تعامل قرار می‌گیرد و پاسخ‌گو می‌شود و اگر شفافیت ایجاد شود و دانشگاه فعالیت‌های خودش را توضیح دهد، کیفیت دانشگاه بالا می‌رود. نکته مهم این است که دانشگاه به اجتماع پاسخ‌گو باشد و پاسخ‌گویی اجتماعی داشته باشد نه اینکه به ادارات جواب دهد.

دانشگاه باید جواب‌گوی مردم شهر باشد نه پاسخ‌گوی دولت، همین حس پاسخ‌گویی باعث ارتقای کلاس درس و تحقیق دانشگاه می‌شود. همین شبکه‌های اجتماعی و اپلیکیشن‌های پیام‌رسان را ببینید؛ اگر استفاده شوند و فیلتر نباشد، رکن مطالبه‌گری هستند. همین مطالبه‌گری دانشگاه را به تعادل می‌رساند و بازار دانش متعادل می‌شود؛ همان نظریه معروف دست پنهان آدام اسمیت، دانشگاهی که کیفیت تولید نکند، کسی به آن مراجعه نمی‌کند مثل تمام دنیا. این دانشگاه پاسخ‌گو و باکیفیت و جواب‌گو به درد‌های مردم است که از آن استقبال می‌شود. مردم به این دانشگاه نشان اجتماعی می‌دهند. مبحث برندسازی و نشان اجتماعی فقط در اقتصاد نیست. دانشگاه باید از مردم نشان اجتماعی بگیرد.

مثلا مردم همدان باید ببینند که دانشگاه شهرشان مشکلات آنها مثل آب و محیط زیست و آسیب‌های اجتماعی شهر را حل می‌کند تا دانشگاه نشان اجتماعی از سوی مردم همدان دریافت کند. دانشگاهی که نشان اجتماعی بگیرد، دیگر به دنبال فساد علنی و این قبیل مسائل نیست. دانشگاهی که نشان اجتماعی بگیرد، دیگر بخشی از مسائلی کیفی آن حل می‌شود و شاهد مقاله‌فروشی و پایان‌نامه‌نویسی نخواهیم بود. وقتی مطالبه‌گری و شفافیت باشد، کدام استادی می‌تواند از دانشجو بهره‌کشی کند. البته استاد اصیل در هیچ‌جا چنین کاری نمی‌کند ولی اگر هم باشد راه‌حل، وجود نهادهای مدنی و اجتماعات علمی مانند انجمن علمی است. اگر انجمن علمی فعال شود و سخنرانی بشود و در مورد موضوعات حرف زده شود، دیگر استاد از دانشجوی دختر نمی‌تواند سوءاستفاده کند و شفافیت اجازه نمی‌دهد. علم حوزه عمومی دارد و اگر سایت مجلات علمی را ببینید، مشاهده می‌کنید که در حوزه عمومی کنترل به وجود می‌آید. دانشجوها صحبت می‌کنند و ما در عمل کنترل حوزه عمومی را در اختیار دولت گذاشته‌ایم تا دولت آن را کنترل کند، در حالی که خود علم توانایی ایجاد شفافیت و پاسخ‌گویی را دارد.

لینک روزنامه


پی دی اف   

نابهنگامی جنبش دانشجویی در ایران؛ یک نشانه شناسی...

بخش­های مهمی از جامعه در وضع استیصال اند ومظالم از حدّ و حساب گذشته است. دختران، جان شیرین می­دهند تا مفتّشین دست به کار روایت­سازی بشوند. معترضین در شهرهای­مان به خون می غلتند و جمعه ای سیاه نیز در زاهدان رقم می­خورد تا کاشفانِ توطئه، سرنخها را پیدا بکنند.

«برایِ...» چکامۀ بلندِ تلخکامی­های مردمانی گشته است. دنیایی باشتاب در کار توسعه و آزادی و دیگر مقاصد عالی، اما نوجوانان کشوری با دویست سال تکاپوی معاصرش، هنوز در تقلای معصومانۀ یک «زندگی معمولی» اند! و چه پرهزینه. سراغشان را در به در باید از انواع بازداشتگاه­ها بجوییم.

در جهانی­که از جهاتی دورانِ«پساجنبش دانشجویی» را تجربه می­کند، ضجۀ زخم­های ذهن جمعیِ ملتی، در غیاب یک جامعه مدنیِ معمولی که قبلا ناکار شده است، هنوز باید از قعر پردیس­های دانشگاهی­ اش برخیزد و یک نمونه آن رفتار شرم آور با دانشجویان معترض شریف بود. این نابهنگامی جنبش دانشجویی در اکنون ایران، نشان از شدت جراحتی کهنه می­دهد که در وجدان اخلاقی یک جامعه به چرک نشسته و عزت نفس اجتماعیِ گمشدۀ خویش می­جوید.



صفحه اینستاگرامی مقصود فراستخواه 

دهه هشتادی‌ها چه می‌خواهند؟

مقصود فراستخواه در گفت‌وگو با «دنیای اقتصاد» به یک پرسش مهم پاسخ داد

دهه هشتادی‌ها چه می‌خواهند؟

شماره روزنامه:۵۵۶۱

تاریخ چاپ:۱۴۰۱/۰۷/۱۱

شماره خبر:۳۹۰۴۶۳۷

دنیای اقتصاد- بهناز جلالی‌پورمقصود فراستخواه، استاد دانشگاه در گفت‌وگو با روزنامه «دنیای‌اقتصاد» به بررسی مطالبات و چگونگی زیست اجتماعی دهه هشتادی‌ها پرداخت. او معتقد است که این نسل سیاست زندگی را می‌خواهد؛ اما به‌دلیل عدم به رسمیت شناخته شدن به سویه‌های دیگری کشیده شده است. با این حال در بیان چنین مطالباتی دهه هشتادی‌ها تنها نیستند، بلکه والدین آنها نیز به پروسه غمخواری برای این نسل وارد شده‌اند.

 در حالی که در اعتراضات اخیر می‌توان گروه‌های مختلف از نسل‌های متفاوت را مشاهده کرد، اما بار این اعتراضات بر دوش دهه هشتادی‌ها افتاده و برخی هیجانات سال‌های اول جوانی را توجیه‌گر این اعتراضات معرفی می‌کنند. دکتر مقصود فراستخواه، جامعه‌شناس و عضو هیات علمی موسسه پژوهش و برنامه‌ریزی آموزش عالی می‌گوید دهه هشتادی‌ها از منظر خود در ویرانشهر زندگی می‌کنند و با انتخاب سیاست مقاومت حتی به قیمت جان می‌خواهند خود را بیان کنند. ویژگی مهم‌ حرکت دهه هشتادی‌ها حرکت دگرجنبشی‌شان است که تاریخ تازه‌ای در ایران رقم زده است.

چرا با وجود حضور نسل‌های مختلف در اعتراضات اخیر، اما بیش از همه دهه هشتادی‌ها با خصوصیات خاصی که جسور بودن از آن جمله است، دیده می‌شوند؟

توجه به فرزندان و نسل جوان‌تر که به‌طور خاص شامل دهه ۸۰ می‌شود، سال‌هاست در جامعه بیشتر شده است. شاید علت آن باشد که ما با یک امر موقت مواجه هستیم و پایداری در این سرزمین نمی‌بینیم. یکی از شاخص‌های این جامعه آن است که فرد با بهره‌گیری از یک ‌سازو‌کار جبرانی، تلاش می‌کند برای غلبه بر این امر موقت، پایداری را از طریق فرزندانش ادامه دهد. یک حس استیصالی در نسل ما وجود دارد که تداوم خود را جز در این دلبستگی نمی‌بینیم. شاید یک علت آن این است که سرمایه‌های اجتماعی رو به زوال است. به همین دلیل توجه خانواده ها به فرزندان شان معطوف شده است. در این اعتراضات و نارضایتی جمعی اخیر، این موضوع خود را به شکل یک حس غمخواری والدین نسبت به فرزندان نشان می‌دهد و تصور آن است که آنها قربانی عقاید و باورهای ما شده‌اند و همچنان برای زندگی باید بکوشند. به خصوص در جامعه‌ای که از انواع جهات ناکارآمد و بدقواره شده، هرج و مرج وجود دارد. جامعه‌ای که گرفتار سیستم تمامی خواه متمرکزی است و در عین حال از هرج‌ومرج و ناکارآمدی نیز رنج می‌برد. اینجاست که سیاست زندگی و خودبیانی اهمیت پیدا می‌کند. والدین به عنوان کسانی که بیشتر خود بیانی فرزندان را می‌بینند، یک نوع حس غمخواری نسبت به آنها دارند. در جامعه توده‌وار مسوولیت گم شده است‌ و همه اعم از روشنفکر، اصلاح‌طلب و رادیکال می‌گویند مسوولیت شرایط کنونی برعهده دیگری است. ما اکنون دچار یک تروما هستیم. حس می‌کنیم قربانی و نفرین شده‌ایم، این حس به نوعی در فرزندان‌مان دیده می‌شود. به همین دلیل است که این طور بازنمایی می‌کنیم که جوان‌ترها و دهه هشتادی‌ها آمده‌اند.

و این نوعی تقلیل‌گرایی نیست؟

وقتی از منظر پدیدارشناسانه موضوع را بررسی می‌کنیم، از انتخابات و اعتراضاتی که در خیابان‌ها و دانشگاه‌ها برای جوانان پیش آمده است، این وضعیت ایران به دلیل مشکلاتی اعم از خشونت، محیط‌زیست، کمبودها و... که تلنبار شده ایجاد شده است. به همین واسطه یک نوع غمخواری نسبت به بچه‌ها وجود دارد و ناخودآگاه صدای آنها در اعتراضات بیشتر شنیده می‌شود، در حالی که از نسل‌های مختلف در آن حضور دارند. در جنگ جهانی دوم، در ایران نسل دموکراسی و ناسیونالیسم را داشتیم، نسل‌۱۳۱۰-۱۳۰۰ نسلی بوده که دموکراسی و ناسیونالیسم می‌خواست، نسل دهه ۳۰ و ۴۰ از مدرنیزاسیون بوروکراتیک اقتدارگرا و رشد درآمدهای نفتی که پشت آن نابرابری و اقتدارگرایی خشن بود، دلزده شد. وقتی نوبت به نسل ۵۰ ‌و‌ ۶۰ رسید، بچه‌ها در واکنش به رفتار پدران‌شان اصلاحات خواستند، این نسل از سر ناچاری در گفتمان اصلاحات حرکت کردند. نسل دهه ۷۰ از همه اینها و اصلاحات دولتی نیز دلزده شد و به سیاست زندگی رجوع کرد. نسل ۸۰، سیاست زندگی را می‌خواهد، اما اجازه نمی‌یابد سبک زندگی مورد علاقه‌اش را انتخاب کند و خیلی چیزها همواره به او تحمیل می‌شود، آنها در مقابل این تحمیل، سیاست مقاومت را انتخاب می‌کنند. در مورد زنان هم همین موضوع وجود دارد، به دلیل انواع محدودیت‌ها ونابرابری هایی که در جامعه در مورد زنان وجود داشته، یک نوع عقلانیت اجتماعی و وجدان جمعی ظهور کرده است که حق شدیدترین اعتراض ها را به زنان می دهد. نظم موجود در جامعه ما، نظم دسترسی باز نیست ودر نتیجه  نه پایدار می‌شود و نه نظام‌مند و تنها یک نظم دسترسی محدود وجود دارد که بچه‌ها هیچ نقشی در آن نداشته‌اند. همه مسوولیت‌ها برعهده نسل‌های قبلی است و نسل جدید بدون آنکه نقشی در این نظم داشته باشد، قربانی می‌شود. واقعیات به‌طور فی‌الذات وجود ندارد، بلکه ما هستیم که با زبان‌مان و با برساخته‌های ذهنی‌مان آن را می‌سازیم. جنبش کنونی‌ هم سرانجام یک ساخت اجتماعی پیدا می‌کند. جوان‌های دهه ۸۰، در بدترین دوره تاریخی به عرصه رسیده‌اند، آزادی انتخاب سبک زندگی را از آنها دریغ می‌کنیم، اشتغال مناسب ندارند، وضعیت اقتصادی نامناسب دارند، در شرایط تورمی سرسام‌آور هستند، برابری جنسی و مذهبی و ثبات ندارند، اختیار برابر برای مشارکت در مسوولیت‌ها و موقعیت‌ها، حق دسترسی به رسانه و اعتراض ندارند و حتی دسترسی آنها به دنیای ارتباطات هم قطع شده است. جوان‌ها سیاست زندگی‌شان به سیاست مقاومت تبدیل می‌شود.

این نسل در دنیای اینترنت و فوران اطلاعات رشد کرده که به سرعت به دنیای بزرگی متصل شده است. فرآیندی که متفاوت از نسل‌های پیشین بوده است. با توجه به تنوعی که در میان جمعیت ناراضی می‌بینیم، ویژگی‌هایی که آنها را به هم متصل می‌کند یا موجب افتراق می‌شود، چیست؟

ما با اشیا کار نمی‌کنیم، بلکه اشیا نیز با ما کار دارند و در شکل تفکر ما تاثیر می‌گذارند. از نسل کاغذ به نسل بیت و نسل Z  رسیده‌ایم که نسل مرتبط به اینترنت است. از نظر تجربه‌، خاطرات ما موفقیت‌آمیز بوده است. مثلا ما انقلاب کردیم و موفق شدیم، ممکن است نسل بعدی این دستاورد را به رسمیت نشناسد و هزینه و فایده آن را برابر نداند، ولی ما به آن یک حس موفقیت تجربه کرده بودیم دهه ۷۰ نیز می‌گوید ما جنبش به راه انداختیم وصدایی داشتیم، اما نسل دهه ۸۰ هیچ‌چیز ندارد. حماسه‌ای ندارد. کمبود دارد، خاطره‌ و رویایی ندارد. خاطرات این جوانان فقط شکست است. ما آرمان‌شهر داشتیم، اینها چیز دیگری دارند که ویرانشهر است. تجربه خیلی مهم است. ما زائر بودیم و اینها سرگردان هستند. این نسل می‌خواهد خود را بیان کند. فردیت و شخصی‌سازی برای این نسل در وجوه مختلف مهم است. این نسل مدام می‌خواهد هرکاری از دستش بیاید برای زیستن بکند. اکنون نسل هشتادی ها می‌خواهند از فضای شهر استفاده کنند وفریاد بزنند. این متأسفانه پر‌خطر است و برای‌شان خیلی هزینه  دارد ولی دست کم با آن عزت نفسی را پیدا بکنند که ما از آنها گرفته ایم . آنها مجموعه ای از خرده‌فرهنگ ها هستند تا یک فرهنگ بزرگ و رسمی. در عین حال که با نسل پیشین تمایزهای مشخصی دارند، اما نقاط اتصالی هم دارند.

اکنون با نسلی مواجه هستیم که از نظر نسلی یکسان هستند، ولی در جغرافیای متفاوت زندگی می‌کنند. در نتیجه خواست‌های متفاوتی باید داشته باشند. اکنون نقاط مشترکی که آنها را به هم وصل می‌کند، کدام است؟

 مخرج مشترک همه اینها در زمان کنونی، دگرجنبش وهترومومان است. به این دگربودگی و دگرسانی توجه کنیم، به نظر من ویژگی مهم‌شان دگرجنبشی بودن‌شان است که تاریخ تازه‌ای از ایران را رقم زده است. یعنی ما به شهریور ۱۴۰۱ بازنمی‌گردیم. این گسست معرفتی و پارادایمی ودورانی مسلما یک تغییر بی‌بازگشت است. اکنون فقط خیابان نیست، برخلاف نظر خیابانی شدن سیاست. دگرجا است. از توی ماشین که بوق می زنند تا پشت بام تا محله ودانشگاه وفضای مجازی تا کف خیابان. غلطکاری های حاکمان در  چهار دهه گذشته همه در یک نارضایتی کانونی  شده است که به شکل‌های مختلف خود را نشان می‌دهد و با تمام تفاوت‌ها، یک چیز آنها را به یکدیگر وصل می‌کند که آن مقاومت برای زندگی و هویت‌خواهی گروه های اجتماعی  مخالف با رسمیت های اجباری حکومت است.

اعتراض بر سر حجاب و آزادی‌های فردی را می‌توان مساله‌ای مرتبط با امر روزمره دانست، این مسیر و خواست، اجتماعی است یا یک مطالبه‌گری و حرکت سیاسی؟

در اصل سیاست زندگی است. فرد معترض می‌خواهد زندگی کند، اما چون آزادی‌های او محترم شمرده نمی‌شود، تبدیل به مقاومت برای زیستن می‌شود. یعنی سیاست زندگی تبدیل می‌شود به سیاست آزادی برای زندگی. یعنی آزادی‌خواهی که در نسل‌های قبلی در قالب دموکراسی خواهی، رفع تبعیض و... وجود داشت، سیاست آزادی بود، اما نسل فعلی با سیاست زندگی شروع کرده است. در زندگی مساله حجاب انضمامی‌ترین امریه دولتی است که در حوزه خصوصی و عمومی همگان قابل تجربه و رویت‌پذیر است. یعنی تصاحبی که فرد قصد دارد بر بدن خود داشته باشداز او دریغ می شود. فرد نمی‌تواند در این شرایط زیستن خود را ادامه دهد. در جامعه ایران ۱۴ میلیون تحصیل‌کرده عالی داریم، توسعه شهرنشینی با سرعت پیش می‌رود و سرعت اطلاعات قابل کنترل نیست، بالای سر چنین جامعه‌ای نمی‌توانیم مأموران گشت ارشادی بگماریم آن هم برای سبک زندگی شان . دست­کم اگر با منطق آیت‌الله طالقانی که در چهل وچند سال پیش گفت حجاب اجباری نشود جامعه را اداره می‌کردند، این همه هزینه‌های گزاف  یک روز بابت  ممنوعیت ویدئو، یک روز ماهواره یا یک روز اجباری شدن حجاب پرداخت نمی‌کردیم.

این تفاوت زندگی و زیست اجتماعی را می‌توان در حوزه زندگی عمومی با نخبگان سیاسی دید. این دوگانگی می‌تواند بخشی از علل بحران امروز باشد؟

ما باید زیست جهان جامعه را اندکی به حال رها کنیم. ترس من آن است که تئوری جان فوران محقق شود که حکومت‌هایی می‌آید و مدام دیگری‌سازی می‌کند و دیگری‌ها مدام بیشتر می‌شود و در یک نقطه جوش، این دیگری‌ها با هم ائتلاف می‌کنند. وقتی اجازه ندادیم که نظم دسترسی آزاد به اطلاعات باشد، عقلای جامعه را مدام به حاشیه راندیم، حتی کسانی که در داخل حکومت خواستند جور دیگری نگاه کنند با انواع انگ‌ها کنار گذاشتیم و نهادهای مدنی و ان‌جی‌او را به جای تقویت، اختیارزدایی کردیم، تمام نهادها را به جای آنکه اختیار بدهیم، توان‌زدایی کردیم. وضعیت به همین‌جا ختم نمی‌شود. جامعه‌ای که این میزان اندام‌های حسی و حرکتی و گفت‌وگویی‌اش محدود می‌شود، در یک لحظه، شاهد اعتراضات می‌شود و به وضعیتی در می‌آید که عاقلان هم نمی‌توانند این گره را باز کنند. موضوع مهم آن است که معذرت‌خواهی کنند و راه دادخواهی را باز بگذارند.

آیا فضایی برای گفت‌وگو باقی مانده است؟

ما همیشه امیدمان در ناامیدی است. باید حق و حقوق متقابل محترم شناخته شود. نخبگان باید درهایی را برای حل مسائل باز بگذارند. اگر امیدی به پیدا کردن راه‌حلی که بتوان با هزینه‌های کمتری مشکل را حل کرد و از این وضعیت حرکت کرد، باید به آن تن داد. آینده را با توجه به شرایطی که اکنون در آن هستیم، پرهزینه می‌بینم و روز‌به‌روز نگرانی‌مان بیشتر می‌شود و امکان بازگشت به یک نقطه ثبات و پایداری ملی کمتر می‌شود.

نخبگان نیز در برهه‌های مختلف کنار گذاشته شده‌اند؟

بله، متاسفانه درست است. برای همین موضوع گفت‌وگو را مطرح می‌کنم که بهتر است حکومت درایت به خرج دهد و مطالباتی را به رسمیت بشناسد و شروع به ادای این مطالبات بکند و ابتکاراتی برای حفظ کیان این کشور به کار بگیرد. وضعیت بازی  به سمتی می‌رود که برنده‌ای نخواهد داشت، چرا که اجازه ندادند جامعه مدنی در آن شکل بگیرد. در جامعه مدنی حوضچه های آرامش هست این اعتراضات بیان می‌شود، تبدیل به مطالبات بسته‌بندی شده به حکومت الزام می شود و از طریق گفت‌وگوها و چانه‌زنی در سطح مدنی با آرامش و بدون هزینه تغییرات بموقع اتفاق می‌افتد و خواسته‌ها پاسخ داده می‌شود. در این جامعه، نهادها را ناکارآمد کردیم و در مستاصل‌ترین شرایط اکنون خودشان را نشان می‌دهند. در وضعیت فعلی نمی‌توان اطمینان ملی داشت که منتج به نتیجه می‌شود. کاری کردیم که نرخ ریسک جامعه را بالا بردیم و به وضعیت بحرانی رساندیم؛ به نحوی که بحران‌ها از هم زاد و ولد می‌کنند و به وضعیتی می‌رسانیم که راه‌حل‌ها خود تبدیل به مساله می‌شود. وضعیتی که حتی درمان هم بیماری را تشدید می‌کند و خود تبدیل به مشکل می‌شود. حتی ممکن است گفت‌وگوها هم کارامد نباشند. در وضعیتی گرفتار شده‌ایم که کشور محل حوادث شده و آبستن رویدادهای نامنظم و غیرقابل کنترل می‌شود.

خیابانی شدن سیاست را چگونه می‌توان تفسیر کرد و دلایل آن چیست؟

حکومت با انواع قدرت‌هایی که دارد اصرار دارد که جامعه را مهار و کنترل کند، «دوسرتو» متفکر فرانسوی می‌گوید: «راه رفتن مردم در شهر»، اکنون مردم می‌خواهند در شهر راه بروند. مردم از دهه ۷۰ این راه رفتن را شروع کرده‌اند و تلاش می‌کنند بگویند می‌خواهیم در شهر زندگی کنیم. اما این راه رفتن در شهر توسط انواع محدودیت های آشکار و نهان حکومت به رسمیت شناخته نمی‌شود. نه کیفیت زندگی، نه حقوق مدنی‌شان به رسمیت شناخته نمی‌شود. اینها احساس می‌کنند قربانی شده‌اند. اینجاست که خیابانی که از یکسو در کنترل حکومت است و در سوی دیگر میل فراوانی در گروه های اجتماعی با سبک زندگی و باورها و مذاهب دیگر برای  زیستن در آن است، برای همین این خیابان محل جنگ مغلوبه میان بخش های مهمی از جامعه و حکومتی می‌شود که آنها را نادیده می گیرد. یک طرف این نبرد مغلوبه جامعه است که می خواهد زندگی بکند و طرف دیگر حکومت  برای اعمال قدرت  و رانتها ومنافع وریاست طلبی ها. اگر مکان‌های سوم را اجازه می‌دادیم می‌بود و خیابان معبری بود برای عبور ومرور به مکانهای آزاد ومستقل اجتماعی و مدنی و صنفی و حرفه ای و ان جی اویی و محلی و سیاسی و اجتماعی و  مشارکت مؤثر در مسائل مختلف، در آن صورت وضعیت فرق می‌کرد. اما خیابان را از یک معبر که محل تردد اجتماعی است قرق کنترلهای ایدئولوژیک خودمان کردیم، مکان‌های سومی که مبدا و مقصد این خیابان است از خانه تا ان‌جی‌او و حزب و دفاتر کاری و صنفی وحرفه ای و مدنی و سایر نهادها، تخریب شدند و اجازه داده نشد که فعالیت کنند و خیابان به وضعیت کاملا مساله‌مند تبدیل شده‌ و محل تمام مناقشات و رویارویی‌ها شده است. وقتی جامعه دچار عدم قطعیت و تصادف می شود و هیچ عقلانیتی نباشد، تصادف جامعه را پیش می‌برد و همه ما را به  آینده‌ای پرتاب می‌کند که نه درکی از آن داریم و نه آماده زیستن در آن هستیم. بر اثر سوء تدبیر دولت، وشکاف روبه تزاید ملت و دولت،  تصادفات ما را در غیاب عقلانیت پیش می­راند، در چنین جامعه‌ای جز نگرانی و تشویش نمی‌توان چیزی گفت؛ آن هم در جغرافیای سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی بسیار حساسی که ما قرار داریم.

لینک مطلب در روزنامه 


پی دی اف متن کامل 

اعتراض ومحکومیت و مطالبه







بیانیه جمعی از اساتید و مدرسین دانشگاه در محکومیت بازداشت دانشجویان و ضرورت آزادی هرچه سریع‌تر آن‌ها

بسمه‌تعالی

متأسفانه یک‌بار دیگر شاهد آن هستیم که شنیده‌نشدن صدای بخش بزرگی از جامعه در ساختار حاکمیت و تداوم رویه‌ها و تصمیم‌های نادرست منجر به جریحه‌دار شدن وجدان جمعی، ریخته‌شدنِ خون افراد جامعه و عزادار شدن ملتِ ایران شده است. در این میان آنچه شگفتی‌آور است برخورد گسترده و بی‌ضابطه با دانشجویانی است که اعتراض خود را به ظلم و تلاشِ خود را برای تغییر ساختارها به شکل مسالمت‌آمیز و بدون کوچکترین تعرضی به اموال عمومی بیان کردند.

در فضای فعلی به باور ما، اعتراضِ دانشجویان به ظلم و رویه‌های غلط ساختاری، نشان‌دهندۀ تعهد اخلاقی، پویایی فضای دانشگاه و وفاداری دانشجویان به آرمان‌های گرانقدری چون ظلم‌ستیزی و عدالت‌خواهی و آزادی‌خواهی است. همگان باید وجود چنین دانشجویانی را که حاضرند برای دفاع از آزادی و عدالت و کرامت انسانی، از خودگذشتگی کرده و هزینه‌های آن را به جان بخرند قدر دانسته و در برابر کنشگریِ اخلاقی و انسانی آنها سرِ تعظیم فرود آوردند.

متأسفانه، شاهد آن هستیم که نه فقط حساسیت‌های اخلاقی و انسانی دانشجویان گرامی‌ داشته نمی‌شود بعکس با برخوردهای گسترده با آنان عملاً فضای دانشگاه دعوت به انفعال و بی‌تفاوتی می‌شود. ما امضاکنندگان این بیانیه، فراگیرشدنِ بی‌تفاوتی و سکوت در فضای دانشگاه به دلیل ترس از هزینه‌های ابرازنظر و آرمان‌خواهی و ظلم‌ستیزی را خلاف ارزش‌های انسانی و اخلاقی و دینی می‌دانیم و ضمن دعوتِ همۀ همکاران به ابراز نظر و موضع‌گیری در دفاع از ظلم‌ستیزی و عدالت‌خواهی و آزادی‌خواهی، لازم می‌دانیم به مسئولیت اجتماعی خود در برابر بهترین دانشجویانمان در دانشگاه عمل کنیم. به همین دلیل با توجه به التهاب کنونی فضای دانشگاه و نگرانی‌های بحق هم‌کلاسی‌ها و والدین و اساتید بازداشت‌شدگان از سرنوشت آنها و به ویژه با توجه به تجربه‌های قبلی برخورد با دانشجویان، شدیداً نگرانِ سلامت و سرنوشت دانشجویان بازداشت‌شده‌ایم و خواهان آزادی این دانشجویان و حضور آنها سرِ کلاس‌های درس در اسرع وقت هستیم. در غیر این صورت التهاب و نگرانی در فضای دانشگاه ادامه خواهد یافت و  دانشگاه به فضای معمول خود باز نخواهد نگشت.

بیش از 900 نفر امضاکنندگان

زیستْ جهانِ خسته وکوفتۀ ایرانی

سه شنبه صبح به چین کلاغ زدیم. پسر یکی از دوستان؛ دانش آموزی باهوش و خلاق است، با علاقه شدید به جهان زیست  و به کارهای علمی.  بالا که می رفتیم گامهای او با ما وچشمانش به سنگ وخاک. آن زندگی که ما بی خبر می گذشتیم برای او تماشاگه رازها بود. یک بار متمرکز بر روی سنگی شد و  توجه ما را جلب کرد. زنبور کوچکی که سرش کجا قطع شده بود وآنجا افتاده بود با بدنی که هنوز تقلای زیستن داشت و آرش به غمخواری و کنجکاوی، ساقۀ نازک علفی به بدنش تماس می داد. بدن واکنش تند نشان می داد. سینه وحلقه های پایینی اش پیچ وتاب می خورد، مرتب پاها در حرکت ونیش خود را بیرون می آورد برای دفاع مشروع. رشته های عصبی احساس داشتند و  به هرتحریک، پاسخی پرشتاب ودراز می دادند....


زیست جهان جامعه ایران خسته وکوفتۀ سالهاست. بدنی زخمدیده که زندگی از او دریغ شده، اندامهای حسّی­ اش که رسانه هاست سالها لطمه دیده، سرش از بدن جدا شده است: چطور؟ به این صورت که عاقلان حذف شده اند یا به حاشیه رانده شده اند و متفکران وگروه های مرجع جدی، ناکار گشته اند. اندامهای حرکتی جامعه را محکم گرفتیم و پیچاندیم: از نهادهای مدنی و حزبی و انجمنی و  ان ­جی ­اویی و صنفی و حرفه ای ومحلی وقومی و شهری، از همه به انحای آشکار ونهان فعالیت زدایی شده است به جای اختیارسپاری و توانمند سازی و تسهیل گری.

وقتی با بدن چنین می شود، جز عصبانیت آن زنبور نگونبخت چه چیزی برایش می ماند. از زیست جهان جامعه خیلی از ابتدایی ترین چیزها دریغ شده؛ سبک زندگی دلخواه، اشتغال مناسب، اقتصاد  منظم و کم تورم و بی تشویش، سیاست ثبات، فارغ البالی از بابت  برابری جنسی و مذهبی و زبان مادری واختیارات واقعی محلی، گردش متعارف وآزاد قدرت، حق به شهر، حق به رسانه، حق اعتراض، حق اعتصاب، تحرک اجتماعی و نظایر آن که در معمولی ترین کشورهای درحال توسعه موفق، اموری پیش پا افتاده اند چه رسد به جامعه ایران با این اندازه از فرهنگ سیاسی تحول خواه.  

حقیقتا ریاضتی است که ما خود را از حسّ تصاحب این سرزمین و این جامعه برهانیم؛ حس تصاحب مردانه بر زنان، تصاحب بدن ها، تصاحب اذهان وباورها، تصاحب اینترنت، تصاحب اموال، تصاحب حوزه عمومی، حتی تصاحب سنتهای دینی دیرین این مردم، و بقیه انواع اوهام ایدئولوژیک و رسمیت یافته از حسّ تصاحب که داریم. سوگند به حقیقت که صاحبان سرزمین و تاریخ،  اینها خودشان اند وما نیز  فقط بخشی از آنها...

برگردیم به زیست جهانِ خستۀ این جامعه که در تب وتاب است. نترسیم؛ معذرت بخواهیم، حق دادخواهی برای خانواده عزیز ژینای از دست رفته را ادا بکنیم . دانشجویان وروزنامه نگاران و شهروندانی که اینجا وآنجا بی هیچ جرمی وفقط به خاطر اعتراض شان بازداشت شده اند راهی خانه وکاشانه خویش بشوند. اما خونهایی که ریخته شد!  دیگر نمی دانم  این را چه می توان کرد و درمانده ام. به سیاستهای تحریک آمیز از نوع گشتن اینجا وآنجا بر بالای سرمردم پایان داده بشود. تدریجا در عمل نشان بدهیم که همه می توانند از راه های قانونی مشارکت مؤثر بکنند، خیلی از حقوق بدیهی را اصلا پیش از آنکه دوباره فریاد بشود در عمل به رسمیت بشناسیم و صادقانه پای بندی نشان بدهیم وجبران بکنیم. سوگند به حقیقت که این،  هم به صلاح ملت است و هم صلاح ملک وهم صلاح سرزمین وهم هویت و شکوه و فرهنگ و تمدن ما. سنتهای تاریخی بیش از این منتظر ما نمی مانند. 

پی دی اف 

دروغ و عدم صداقت دربارۀ خیر و منفعت عمومی ایرانیان

دمکراسی که ما البته 200 سال است می خواهیم ولی هنوز نداریم، سبکی از زندگی است و شیوه ای از حکمرانی است. آنچه دموکراسی به ما  می دهد این است که آزادانه سخن بگوییم ولی آنچه از عهده دمکراسی برنمی آید این است که ما را از دروغ پرهیز بدهد و در ما تعهد به صداقت، و رفتار و گفتارِ صادقانه و احساس مسؤولیت به خیر و مصلحت عمومی ایجاد بکند.

اکنون نه گروه های حاکم به خیر و منفعت عمومی ایرانیان، پایبندی سیستماتیک دارند و نه بسیاری از آنها که با این حکومت می ستیزند و قصد دارند در آینده بر فرزندان ما حکومت بکنند. مثلا در همین روزهای مهسایی ، دروغ در رسانه های هر دو طرف فراوان بود وهست، وبی اعتنایی به آینده این مردم.

دمکراسی به رسانه آزادی می دهد ولی صاحبان رسانه را نمی تواند ازدرون برانگیزد که از گزارشها والقائات دروغ وغیرواقعی پرهیز بکنند. برای زندگی دمکراتیک ونیکبختی اجتماعی ، ما به نهادهای فرهنگی واجتماعی ومدنی بسیار پرکارتر با درجات بلوغ بیشتر نیازمندیم

پی دی اف        

مهر مهسا

مهر مهسا

مهر ماه از راه می رسد و مهسای نازنین نیست.

مهسا در نغمه زندگی جوانان سرزمین خود جاری است..... مهسای خسته !اکنون آسوده بخواب.

ژینا واژه ای شد برای طنین همه صلابتی که در فرهنگ­نامۀ کردی این سرزمین به اندازۀ تاریخی سنگین فشرده گشت،

در واژگان ایرانی، از اکنون آن تا ابد، مهسا کلمه ای شد برای روح غریب و محبوس زندگی.

عکس­های قشنگ تو  فریاد هویت های فروخورده ای شد برکشیده تا آن سوی آسمان: بگذارید زندگی بکنیم.....

مهسا نشان توجه نسلی بی قرار به بدن خویش شد، به سبک زندگی و به شرف و به آزادی...

مهسا معنای حیات هراسانی شد؛

حیات مدنی و اجتماعی و فرهنگیِ دریغ گشته از نسلی شد در بی معناترین مکان شرم آور یک حکومت...

و اکنون در برگ ریز خزان،

من با شرمساری از چشمان معصوم مهسا؛

به سرکلاس­ها می روم تا درس وبحث با دختران وپسران سرزمینم ایران را با همه تنوعات باورها و سبک های زندگی شان،

به یاد ژینا آغاز بکنم و با یاد او نیز پایان بدهم

مهسای خسته! مسافر نگران کردستان! آسوده بخواب که تپه های ایران زمین ازهر سو، از البرز تا زاگرس

گواهی می دهند به زوال عصر شکار.

 نوبت کشت وکار وشور وشوقِ شکوفایی خواهد رسید

دریغ اما، بی تو....

بر جریدۀ عالم ثبت است: ژینا 22 ساله؛ در جمع خانواده به زندگی دعوت شد،

در نابکاری دولت جان باخت و در فریاد خیابان ادامه یافت...