متن تحریر یافته سخنرانی فراستخواه
در گروه علمی- تخصصی جامعهشناسی دین
انجمن جامعهشناسی ایران
قسمت دوم: توضیح دینورزی در آفاق فکری امروز
...اکنون سؤال این است که از این آفاق جدید، دینورزی چگونه دیده میشود یا چگونه توضیح داده میشود. به چند مدخل از این بحث در اینجا اشاره میکنم.
1. دین ورزی همان است که در زندگی روزمره واقعی مردم پدیدار می شود
از نقطه نظر پدیدار شناسی، دین باوری و دینورزی واقعاً موجود مردم، دیگر لزوماً آن نیست که بنده و شما در بستهبندیهای انتزاعی یا ایدئولوژیک ذهنی خود داریم. دینورزی واقعی همان است که در زندگی روزمره مردم در خانهها و کوی و برزن و میهمانیها و مناسبات جریان دارد. این موضوع بویژه باید مورد توجه متولیان ونخبگان رسمی دین بالاخص از نوع حکومتی آن قرار بگیرد.
2. دینورزی مردم در تصاحب متولیان رسمی نیست
دینورزی ما (منظورم ما آدمها همه، اعم از ریز ودرشت! است) امری ناب نیست. دینورزی ما لزوماً آن نیست که در سطح انتزاعی یا ایدئولوژیک خاصی به او اشاره میشود. بلکه دین یک واقعیت اجتماعی است. دینورزی مردم به صورت اجتماعی برساخته میشود و در میان گروههای مختلف اجتماعی و در زمانها و شرایط مختلف فرق میکند. خود را به صوَر متنوع ومتفاوت پدیدار میسازد. پا به پای فرایند بیقرار ساخت اجتماعی، انحای دین ورزی نیز تحول و تکثر مییابد. دین بیش از اینکه یکسره امر پیشینی و در تصاحب متولیان خاصی باشد، به صورت پسینی و در فرهنگها وجوامع ظاهر میشود.
3.مدل دین ورزی پیشامدرن، بیرون از طاقت گروه های مدرن و مغایر با شاکلۀ اجتماعی و معرفتی آنهاست
از منظر مباحثی که در قسمت نخست عرایضم به آنها اشاره کردم، دینورزی در دنیای پیشامدرن، مدرن و پسامدرن با هم فرق میکند. گروههای مختلف به نسبت اینکه در زمانها و مکانهای پیشامدرن، مدرن یا مدرن زندگی میکنند، باورها، اعمال و نهادها و مناسبات دینیشان نیز کم و بیش متفاوت میشود. در دنیای پیشامدرن، آدمی هنوز به مثابه سوژه، برساخته نشده است و فاعل شناسایی و کارگزار عالم نیست. این دنیا، به طور طبیعی، دورۀ سیطره متنهاست. یک معنای نهایی در متن دین و در ذهن کسانی خاص است و همه باید خود را با آن تطبیق بدهند.
وقتی به دنیای مدرن میرسیم یک نوع سوژگی اغراق آلود برساخته میشود: من میاندیشم پس هستم! نوعی گفتار محوری ایجاد میشود که براساس آن من به عنوان سوژه حق دارم در مورد عالم و آدم حرف بزنم. از اینجاست که سنتهای دینی سابق و جاری از موضع مدرن نقد میشوند.
میبینیم که دورۀ سوژگی و ناسوژگی با هم دو ساخت اجتماعی متفاوت دارند و دینورزی در آن دو با هم فرق میکند. بین آنها گسستگیهای جدی وجود دارد. نمیشود دینداری در دنیای مدرن را که دنیای نقد سنتهاست، به چوب احکام دنیای ماقبل مدرن، پیش راند. اگر انبیا و اوصیا نیز به این دنیای مدرن میآمدند، درک دیگری داشتند و طور دیگری عمل میکردند. خداوندی هم که بنابر اعتقاد، مردم را مکلف به دینداری میکند، «تکلیف ما لا یطاق» نمیکند و تکلیف او به قدر وسع مردمان ومختصات اجتماعی ومعرفتی آنهاست. مردمان مدرن، طاقت دینورزی و دین باوری پیشامدرن را ندارند و «تکلیف ما لا یطاق» آنها، خلاف عقل ، خلاف عدالت و غیر اخلاقی است. مدل دین ورزی پیشامدرن مغایر با شاکلۀ اجتماعی ومعرفتی گروه های جدید اجتماعی است.
در دوره مابعد مدرن، وضع باز هم عوض میشود. شما به دوران «مابعد سوژه فردی» انتقال مییابید، دیگر سوژۀ مطلق حتی از نوع جدیدش هم به محاق می رود. خود دنیای پست مدرن به صورتهای مختلف پیش میرود؛ در یک مسیر، هرمنوتیک را داریم. شما سوژهای هستید که با متنها و دیگر سوژهها، گفتوگو میکنید. تفسیرهای مختلفی از متن به میان میآید. تلقیها و روایتهای مختلفی از دین هست و نمیشود این را نادیده گرفت و از آن طفره رفت. دینداری یعنی همین روایتهای مختلف دینی.
مسیر دیگر و پرتنشتری که در دوران پست مدرن میبینیم، رویکرد پساساختگرایی و تحلیل گفتمان است. از این منظر پسانوین، آرا وعقاید دینی ما کم و بیش واجد خصلت گفتمانی هستند. مردمان در دورههای مختلف و به اقتضای انحای قدرت، طرحی از مفاهیم و کلمات خود را در میاندازند و از این طریق است که آرا و عقاید مذهبی آنها شکل میگیرد. پس دعوی تقدس رنگ میبازد. منطق این دنیا این است :خیلی خوب؛ افراد و گروههایی که معتقد ومایل اند دین ورزی بکنند، باور و عمل دینی و حتی تبلیغ آزادمنشانه و برابر دینی داشته باشند ، ولی دلیلی ندارد که تقدّس بفروشند و خود را مالک حقایق قدسی و متولی آن وبلکه مالک کل جامعه ودیگر گروه هاوانمود بکنند و دیگران را اسیر وگرفتار طرحهای زبانی خویش بخواهند.
4.نمیشود از انسانها انتظار داشت حتی خدا را بدون وساطت ذهن و زبان خویش بپرستند
در دنیای ماقبل مدرن این فرض غالب بود که حقایقی ناب هست و کسانی به آن دست مییابند. در دنیای مدرن این بحث به میان آمد که آگاهیهای ما ناب نیست چون تحت تأثیر ذهن ماست. در جهان «مابعد مدرن»، جرّ وبحث دیگری بلند شد و آن این بود که دعاوی ما (و از جمله دعاوی دینی ما) محصول زبان ما هستند.
حیوانات در عالم غریزه زندگی میکنند و انسانها در عالم آگاهی و زبان خویش.در افق فرانوین گرایی، نمیشود از انسانها انتظار داشت حتی خدا را بدون وساطت ذهن و زبان خویش بپرستند ، یا بی واسطۀ ذهن وزبان خویش، دین را باور بدارند و به آن عمل بکنند. دینداری مردم بهناگزیر با پروژه آگاهی بشر و راهبردهای زبانی بشر پیوند میخورد. ما همه انسانیم(خدایگان نیستیم) و همه آرای ما و از جمله دین باوریهای ما ، کم و بیش خصلت گفتمانی دارد . گفتمانها نیز آغشته به صور و انحای قدرت هستند ، مقدس نیستند و موضوع تحلیل و نقادی در حوزه عمومی هستند.
(ادامه دارد)
متن تحریر یافته سخنرانی فراستخواه
با عنوان «ساخت اجتماعی دینورزیدن»
در گروه علمی- تخصصی جامعهشناسی دین
انجمن جامعهشناسی ایران
1389
بحث حاضر بنده شاید حاوی کوششی باشد برای اینکه در باب دینورزی به مثابۀ واقعیت اجتماعی تأملی صورت بگیرد. آفاق فکری جدید بشر سبب شده است که تأملات بیسابقهای در باب دین به میان بیاید. چگونه میشود در دنیای کنونی زیست ولی از آفاق فکری آن طفره رفت؟ حداقل چیزی که از دینداران و نهادهای دینی انتظار میرود این است که بدانند در این آفاق نوپدید فکری، دین ورزیدن محل چه نوع پرسشهایی قرار میگیرد و چگونه توضیح داده میشود. کسی که در این آفاق بهسر میبرد، حتی اگر هم بخواهد دین ورزی بکند، صوَر دین باوری و دینداری او با دنیای پیشین متفاوت خواهد بود. پس فهمیدنی است که نیاز داریم در باب دین ورزی از این افقهای جدید بحث بشود.
عرایض بنده سه قسمت خواهد داشت. ابتدا طیفی از آفاق فکری جدید را مرورمیکنم که دربرگیرندۀ پدیدارشناسی،برساختگرایی،پساساختگرایی و نیز نوشتارشناسی است. در قسمت دوم خواهم کوشید در محدودۀ وقت، عرض بکنم که دین ورزی از این آفاق چگونه قابل توضیح است و سرانجام در قسمت سوم، قدری بیشتر بیان خواهم کرد که چطور با تحول ساخت اجتماعی ذهن و زبان و زندگی مردم، دینورزی آنها نیز از حالی به حالی میشود.
قسمت اول: مروری بر آفاق فکری دنیای امروز
ابتدا توضیح مختصری در باب آفاق فکری مدرن و پسامدرن داشته باشم. این بخش از عرایضم ممکن است قدری موجز و صرفاً نظری واحتمالا خسته کننده باشد و انتظار صبوری از شما دارم تا در قسمت دوم وسوم با ذکر مثالهایی از دین ورزیدن، تا حدودی وضوح پیدا بکند. از پدیدارشناسی شروع میکنم. پدیدارشناسی به یک جهت ریشه در مباحث کانت دارد. شاید یکی از نخستین نکته هایی که منجر به بسط نظریه پدیدارشناسی شد، توجه به محدودیتهای بشری بود. انسان جدید به حدود فاهمۀ بشری خویش ملتفت شد. چیزی که ما ادراک میکنیم مستقل از ذهن انسانیمان نیست. معانی و صور ادراکی ما حاصل مقولههای ذهنی ماست و کم و بیش حالت تسمیهای (نومینالیستی) دارند. در کانت، شاهد جابجایی «نومن» به «فنومن» هستیم. در واقع، ما در ساحت شناخت نه با کنه امور، بلکه با پدیدارهایی مواجه میشویم که برایمان ظهور یافتهاند.
این سنت نظری کانت هنوز منجرّ به رویکرد پدیدار شناسی نشده بود تا اینکه اثباتگرایی وساختگرایی ، محدودیتهای خود را نشان داد، و در این چنین شرایط معرفت شناختی در غرب(بویژه آلمان)بود که پدیدارشناسی بسط یافت. در اثباتگرایی (پوزیتیویسیم) و ساختگرایی، محدودیتهایی وجود داشت که سنت نظری پدیدارشناسی برای مواجهه با آن محدودیتها رشد یافت. سرگذشت همه سنتهای نظری همینطور است. آنها دارای ظرفیتها و محدودیتهایی هستند و محدودیت یکی سبب میشود که دیگری با ظرفیتهای تازهای به میان آید.
در سنت نظری پدیدارشناسی که از هوسرل آغاز میشود، تجربیات و مشاهدات خاص، اهمیت مییابد. یعنی ما به سوی خود زندگی روزمرۀ واقعی توجه می کنیم. به این نتیجه میرسیم که احکام پیشین خودمان را تعلیق بکنیم. تعلیق( یا اپوخه ) یعنی به تعویق افکندن احکام ذهنی خود و کوشش برای شناخت خود امور بدون اینکه مقولات ذهنی ما مانع از شناخت آنها بشود. میکوشیم با پدیدارها، بدون حجاب مقولات پیشین خود، و همانطور که در تجربۀ روزمره برای ما ظهور مییابند، تماس پیدا بکنیم.
این گشوده شدن فهم به سوی خود امور، در سنت نظری پدیدارشناسی، ظرفیتی تازه به وجود میآورد. برای مثال میکوشیم دین ورزی را در زندگی روزمره مردم، همانطور که هست ببینیم نه در چارچوب مقولههای پیشین ذهنی خویش. یعنی ما به سوی آگاهیای میرویم که در عالم زندگی و در امر واقع جاری، سیال است. میخواهیم دین ورزی مردم را با تعلیق مقولههای انتزاعی ذهنی خویش، در واقعیت زندگی روزمره عامه مردم مشاهده بکنیم.
در ادامۀ همین سنت نظری پدیدارشناسی است که کسانی مثل لوکمان و برگر آرای خود را درباب «ساخت اجتماعی واقعیت» ارائه میدهند که همان رویکرد «ساختنگرایی اجتماعی» است. بر اساس این رویکرد، واقعیت آن چنان که بشر می فهمد از یک لحاظ، برساختۀ اجتماع خود بشری است. زیست اجتماعی ما با همه شؤونش (از جمله دربحث ما؛ دین ورزی ما) همانطور که واقعیتی عینی دارد، برساختۀ اجتماعی ما و شما و ایشان نیز هست.
واقعیت اجتماعی، طی فرایندی از نمادها و معانی و زبان افراد و گروهها و در اثنای زیست روزمره آنان بر ساخته میشود. واقعیت اجتماعی تا این حد هم که تصور میرفت، یکسره کشف نمیشود بلکه خلق نیز میشود. چندان هم مستقل از ذهن ما نیست بلکه با الگوهایی که درصدد فهم آن است، بر ساخته میشود. ما در جهان مستقل از ذهن خویش زندگی نمیکنیم بلکه درون جهانی به سر میبریم که فهم ما نیز جزئی از آن است. ما هرگز آن «تماشاگر بزرگ ناب و بیطرف» به اموری ناب و مستقل از ذهن خویش نیستیم بلکه با نحوۀ زیست و با بازی زبانی خویش، واقعیت اجتماعی را میسازیم. دین ورزی ما نیز به مثابۀ واقعیتی اجتماعی از این برساخته شدن به دور و بر کنار نیست.
ساخت اجتماعی واقعیت، فرآیندی درونزا و بیقرار است و اینطور نیست که یکباره برای همیشه بر ساخته بشود بلکه انسانها به طور مداوم با نمادها و زبان و معانیشان، واقعیت اجتماعی را از طریق زندگی روزمره خود میسازند و این یک طرح ناتمام است. جهان اجتماعی پیوسته در حال ساخته شدن است. گویا جامعه با همه شؤونش (از جمله دینورزی مردم) طوماری بسته است که مرتب از طریق درک عمومی مردم و تعاملات ایشان ودر اثنای تفسیری که از امور دارند، باز و گشوده میشود. به این ترتیب است که نهادها و اعمال و افکار اجتماعی (در بحث ما، نهادها و تلقیهای دینی ما) به وجود میآیند و نظامهای دلالتی آن شکل میگیرند و شگفت این است که چیزی که ما ساختهایم بر خود ما سایه میاندازد و در ما و دیگران و نسلهای بعدی بهنحوی تأثیر میگذارد و این رشته سر دراز پیدا میکند و این چنین است که کارِ «برساختن اجتماعی واقعیت» ادامه مییابد.
اکنون به بخشهای دیگری از طیف نظریات یعنی دیدگاه پساساختگرایی میرسیم که امثال فوکو و دریدا به آن تعلق دارند و در آن، به گفتمانها توجه میشود و شرایط شکلگیری گفتمانها مورد تحلیل قرار میگیرد. محیط و اتفاقات و شرایطی دست به دست هم میدهند و تحت تأثیر آنها و یا برای مواجهه با آنها، اسطورهها و داستانها و روایتهایی به میان میآیند. اینها صورتبندیهایی ذهنی و زبانی از امور هستند. بدین ترتیب گفتمانها تکوین پیدا میکنند. گفتمانهای دینی مردم هم به این صورت به وجود میآیند. آرا و عقاید دینی ما خصلت گفتمانی دارند. بر این مبنا، دیگر مسأله بر سر این نیست که حقایقی ناب(از جمله حقایق ناب دینی) در آنجاست و ما عیناً به آنها متوجه میشویم و کشفشان میکنیم. بلکه عقاید ما، جنبهای گفتمانی دارند و به اقتضای انحای قدرت، با راهبردهای کلامی افراد و گروههای مختلف، صورت بندی شدهاند.
درهمین مسیر به دیدگاههای امثال دریدا میرسیم. تمرکز ما در اینجا بیشتر نوشتارشناسی دریدا است. همانطور که میدانید، دریدا به جای گفتار بر نوشتار (بر متن) متمرکز می شود و توجه ما را به این معطوف میکند که معنای هر متن، متعلق به انواع معانی دیگر است و اینجاست که پای آن دیگریها برسر متن کشیده میشود. در واقع، معنای متن (و از جمله در بحث ما؛ معنای متن دینی) موکول به دلالتهایی میشود که نیستند ولی پی در پی شکل میگیرند. اینجاست که بحث از بازی دالّ و مدلول فراتر میرود. به جای مسیر خطی دال به مدلول، حرکت مارپیچی از دالها به دالهاست. چنین نیست که دالّ هایی در آنجاست با مدلول های بسته بندی شدۀ ثابت. دال ها پی در پی نو نو می شوند، دلالتها(از جمله در بحث ما دلالت های متون دینی) به طور بیپایان تحول وتکثر مییابند و این بازی، بیوقفه است. پای «دیگران» در این بازی اجتناب نا پذیر دلالت جویی به میان میآید. درک از متن، موضوع شبکهای از دلالتها میشود.
معنای متن در غیبت مؤلف است، شبکۀ نشانهها بدون حضور مولف دراز میشود. حتی بحث «مرگ مولف» نیز مطرح میشود که دیگر کنترلی بر متن ندارد . این مرگ ، مرگ هستی شناختی نیست بلکه فاصلۀ معرفت شناختی است. مؤلف اثر خود را خلق کرده و کنار کشیده است ، نوبت خوانندگان است و خوانندگان ، متعدد اند. نوعی مرکززدایی رواج پیدا میکند و عبارتها و دلالتها در سپهر فراخ زبان انتشار مییابند. بیش از آنکه فهمی ناب و نهایی از متن در میان باشد، راهبردهای زبانی مختلفی است که خوانندگان در پیش میگیرند. بدین ترتیب، روایتهای مختلف وگفتمانهای متکثر در فضای«میان متنی» تکوین مییابند.
چنین است که موضوع شالودهزدایی یا به عبارت بهتر، واگرایی متنها و شالودهها به میان میآید. متنها ، وا می شوند و شرحه شرحه میشوند. این اتفاقی است که چه بخواهیم و چه نخواهیم در ارتباط با متنها کم و بیش روی میدهد. عمل خواندن، آن هم به شکل تاریخی تحول و تکثر مییابد. سیطرۀ مولف در این افق کاهش مییابد. پیوسته گویا چیزهایی هست که در متن، ناگفته ماندهاند و بعداً در خوانشها به میان میآیند. فرض بر این است که محدودیتهای مختلف اجازه نمیدهند در یک متن همه چیز گفته شود، پس نیاز به «عمل خواندن» هست، خواندنی فراسوی نیت مؤلف. اینجاست که خوانندگان ارتقاء مییابند.
از سوی دیگر در افق پساساختگرایی، فرهنگ پسین بر طبیعتهای پیشین ترجیح داده میشود. بیش از طبیعتهای از پیش تعیین شده، آن چیزی که اهمیت پیدا میکند فرهنگ پسین است. مثلاً زن بیش از آنکه طبیعتی پیشین برای همیشه داشته باشد، در فرهنگهای مختلف، معناهای متفاوتی پیدا میکند، چنانکه سیمون دوبووار (ترجمه / ۱۳۸۲) میگوید «زن، زن به دنیا نمیآید بلکه زن میشود». از این نقطۀ نظر؛ دین ورزی بشر نیز ذات وطبیعتی ثابت ندارد و حسب فرهنگهای مختلف وگفتمانهای متفاوت، متحول ومتکثر میشوند. (ادامه دارد)
بخش سوم وپایانی
نتیجه گیری
اکنـون از مفـروضات و دعاوی که عرض کردم ، اجمالا چند فقـره نتیجه می گیرم تا نقادی بشود:
یکم. دایرۀ امر دین ورزی وسیع است
دنیای دینداری به معنای عام (و مسلمانی به معنای خاص) بسیار بزرگ و فراخ است. وقتی یک جامعه مثل ایران را در نظر بگیریم، این جامعه دارای دوره های مختلف تحوّل تاریخی بوده است و حتی طی یک دوره نیز، در آن؛ گروهها و قشرهای مختلف با گرایشهای متفاوت زندگی میکنند. بنابراین هرچه سنتهای فکری دینی از تنوّع، تطوّر ، پویش های درونی وتعامل بیشتری با محیطهای متحول برخوردار بشود، میتواند بسترها و امکانات گسترده تری را برای دینداریِ گروههای مختلف مردمان فراهم بیاورد.
بخشی از گروههای اجتماعی ایران در روستاها و شهرها، بیشتر مایلند از طریق سنتهای کلامی یا فقهی مرسوم دینداری بکنند. بخشی دیگر به دلیل ویژگیهای تحصیلی یا قشربندی اجتماعی و تفاوتهای فردی، با سنتهای حِکمَی یا عرفانی دمسازترند. برای دینداری بخشی از مردم، شمایل و شعائر و آیینها و رسوم، وسایط و نمادها بسیـار مهّم است ولی برای بـعضی دیگر، معانی و غایات و معنویات مهمتر است.معمولا از ترکیبی متنوع و مناسب از سنتهای فکری برای دینداری در طیفهای مختلف اجتماعی استفاده می شود.
دوم. ما نگهبان امر دینی نیستیم
تحلیل تاریخی به ما اشعار می دارد که پیدایش و تکثّر سنتهای فکری -معرفتی نه تنها مانع دینداری نشده است بلکه ساحاتِ بدیلِ بیشتری برای دین ورزی به وجود آورده است. وقتی مباحث کلامی اولیه پیدا شد، کسانی از متولیان سنتهای موجود (مثلاً اهل حدیث و یا فقها) که متأسفانه خود را زیاده از حـدّ، نگهبان دین الهی تلقی میکردند، مقاومت و حتی سختگیری نشان دادند ولی بعدها همین مباحث کلامی، مبنایی برای عقاید دینی عموم مردم مسلمان تلقی می شد و در مدارس سنتی ! تدریس میشد.
اسلاف تاریخی برخی گروه های افراطی امروزی، همان هایی بودند که فلسفۀ اسلامی را با حربۀ تکفیر سرکوب کردند وفتوا دادند که «هرکس منطق بورزد ،بیدین میشود» امّا اکنون متعلقان به همین گروه ها ، اساسیترین معانی دینی مانند خدا و نبوّت و معاد را در قالب فلسفۀ اسلامی توجیه می کنند! وبزرگانشان به تدریس این مقولات مفتخر وممتاز اند.
امروز به سبب سرخوردگیهای شدیدی که بر اثر دولتیِ شدن فقه در ایران پسا انقلاب اسلامی برای بخشی از گروههای اجتماعی به وجود آمده است، سنت فقهی بحثانگیز گشته است. در نتیجه شاهد هستیم که طیف گسترده ای از مردم و جوانان به مثنوی روی می آورند و با میانجیگری سنت عرفانی با معانی وغایات دینی سر و سرّ پیدا می کنند یا به تفسیر های موسّع اذواق ومواجید و تجربه های دینی علاقه دارند.
سوم. گزینه های بدیلی از سنتهای فکری میانجی در راه است
اجتماع اسلامی، یک طرح ناتمام است. جلوگیری از نقد و گفتگو وتنوع وتحول وتکثر سنتهای فکری ، بیشتر نوعی خودخواهی تحکم آمیز است و نه دغدغه ای متعالی و معنوی.
اگر بخواهم با منطق و زبان دینی بگویم،باید عرض کنم که خداوند از طریق وحی، تاریخی دینی به وجود آورده است و خود؛ حافظ دین خویش است. حتی بر پیامبر تأکید کرده که واقعیتِ اختلاف را به عنوان تقدیر الهی ( و ناشی از اختیاری که در مشیّت ازلی برای بشر داده است) بپذیرد و وظیفۀ خود را، ذکر و بلاغ و حکمت و موعظه و مباحثۀ نیکو بداند و نه جبر و استیلا.
وقتی ، حدّ پیغمبری به این صراحت روشن شده است،به طریق اولی بر هیچکس یا گروه دیگر روا نیست که در مقام حافظ یا متولی دین، دینداری مردم را به سنت فکری یا سنتهای فکری خاصی منحصر ومحدود بکند.
تنوّع و تطوّر و توسعۀ سنتهای فکری، اتفاقاً میتواند با همۀ تنشها ودر مسیری نه خطی ، گزینه های بدیل دینداری را برای آحاد و گروههای مختلف اجتماعی بسط بدهد و اگر براستی نگاه درون دینی داریم،خداوند متعال نیز از مردم، چیزی بیش از این نمیخواهد و تکلیف ما لایطاق نمیکند.
چهارم. نقدها، خود جزوی از داستان سنتهای فکری هستند.
امروز در دنیای اسلام از آفریقا تا آسیا، در ترکیه ودر ایران؛ تجدد خواهی دینی منشأ بسط سنت فکریِ در حال ظهـورِی شده است که متناسب با مقتـضیات اجتناب ناپذیر دنیای مدرن، فضای معرفتی تـازه ای برای دینداری گروههایی از مردمان فراهم می آورد و البته هنوز در حال شکل گیری و آزمون و توسعه است و مثل هر سنت دیگر، با پرسشها و پیشنهادهایی تکوین مییابد که نیاز به بحثها و مداقهّ های بیشتری در درون عرف و اجتماع فکری دارند.
امر الهی، نسبت او با عالم و آدم، ماهیت کلام او و نقش پیامبر در آن، نمونه ای از مباحثی است که در این اجتماع فکری معاصر اسلامی به راه افتاده است ومبارک است. تجددخواهی دینی برای اینکه به یک سنت فکری تبدیل بشود، راه درازی در پیش دارد و نیازمند نقد است. نقدها وایرادها ، خود جزوی از داستان گسترش این سنت فکری درحال ساخته شدن هستند. ورود قدرت سیاسی در این گفت وگوهای متعلق به حوزۀ عمومی واجتماع فکری نارواست.
تـصّوری واهی یا ادعایی تحکم آمیز است که با طرح مباحث تازه درباب چیستی قرآن و کلام الهی، اساس دینداری از بین میرود، بلکه برعکس؛ اجتماعات تفسیری، ساحاتِ معنایی و سنتهای فکری برای دین ورزیدن توسعه مییابد . نه تنها کلام الهی بلکه خود امر الهی ، متوقف بر یک سنت فکری انحصاری نیست و در بنای عقلایی ومعرفتی می توان سنتهای فکری دیگری برای توضیح آن تصور کرد. چنانکه در فروض ودعاوی قبلی بحث، یاداوری شد.
مهمترین نگرانی که در بحث منتقدان ابراز میشود دربارۀ حقیقتِ متن قرآن به عنـوان کتاب آسمانی است؛ در حالی که وثاقتِ تاریـخی مصحف ،و چند و چونِ دلالتها و راهنماییهای آن برای مردمان نیز، تنها از طریق سنتهای فکری توضیح داده شده است. حتی استدلال به آیات قرآن نیز بدون میانجیگری سنتهای معرفتی امکانپذیر نیست و چنانکه در این بحث گفته شد، هرچه سنتهای فکری تنوع وتوسّع پیدا بکنند، راههای بدیل بیشتری برای دین ورزی فراهم میآید.
بخش دوم
دعاوی بحث
الف.سنتهای فکری، همه بعداً به وجود آمدند(تاریخی هستند)
سنتهای فـکری در اسلام، ساختارهایی پیشین نبودند و همه به صورت پسین و در طول تاریخ اسلام به وجود آمدهاند. حتی قدیمیترین این سنتها را نیز که از نظر می گذرانید (مانند حدیثگرایی، متن گرایی، یا روشهای تفسیری و ....) ملاحظه می کنید که شکل گیری تفصیلی آنها در بعداز دورۀ حضور پیامبر بود. به طریق اولی، انواع رویکردهای کلامی و سپس فلسفۀ اسلامی و نیز عرفان اسلامی، همه سنتهای فکری بودند که به صورت پسین به وجود آمدند. شواهد تاریخی در این خصوص آشکار است.
ب . سنتهای فکری، همه تحت تأثیر شرایط به وجود آمدند
سنتهای فکری دنیوی وبشری بودندو در پیدایش خود، تحت تأثیر شرایط، زمینهها و مقتضیات اجتماعی، سیاسی و فرهنگی دنیای اسلام و محیط پیرامون آن قرار داشتند. برای مثال در حوزۀ مدینه به دلایل محلی، حدیث گرایی رواج مییافت امّا در حوزۀ بین النهرین بر اثر وجود فرهنگهای دیگر و گسترش ارتباطات و پیدایش افکار و پرسشها، کلام معتزلی رشد پیدا کرد. همین طور است فقه که برای صورت بندی دینی ظاهر زندگی مسلمانان به وجود آمد و در جاهای مختلف بر حسب شرایط، روشهای مختلف فقهی شکل گرفت. همچنین نهضت ترجمه و آشنایی با فرهنگ یونانی و غیر آن به علاوه عوامل مختلف جامعه شناختی، موجب به وجود آمدن سنت فکری تازهای در اسلام به صورت فلسفۀ اسلامی شد و به همین منوال، عرفان بر اثر مبادلات در حوزههای اسکندریه و ایران به عنوان سنت معرفتی متفاوت، توسعه یافت.
ج . سنتهای فکری، متکثر بودند
سنتهای فکری در اسلام، از ابتدا متنوّع بودند و چه بسا میان آنها، تفاوتها و تمایزهای آشکار و اختلافات اساسی وجود داشت. مثلأدر حالی که بنابر یک سنت فکری و با استناد به معانی تحت اللفظی برخی آیات، از خدایی شخصی سخن میرفت که در آسمان ملکوت بر عرش نشسته و برکار این عالم نظاره میکند. در سنت فکری فلسفی، خدا مقوله ای عقلی (مثل واجب الوجود و ...) بود برای اقناع ذهنها درباب معقولیت هستی . اما درسنت عرفانی ، خدا «امری قلبی در اندرون آدمی» و «جان جهان» برای آرامش دلها بود یا امری رمزی وغایی و« معنای معناها» برای مواجهه با پوچی.
د . سنتهای فکری، تغییر می کردند
سنتهای فکری در اسلام، تحوّلات و تطوّراتی داشتند و بر یک حال نمیماندند. چه بسا در درون یک سنت، شاخههای مختلفی شکل میگرفت؛ مثلاً از خود معتزله ،شاخه هایی با اسلوبهای متفاوت به وجود آمد، در کلام شیعی؛ زیدی با اسماعیلی و آن دو با اثناعشری تفاوت داشت و در فلسفه، مشرب فارابی با ابن سینا و آن دو با سهروردی متفاوت بود و در عرفان؛ عرفان خراسانی و عراقی تفاوتهای مهمی با هم داشتند و ....
هـ. امر دینی در انحصار سنت فکری خاصی نبود
سنتهای فکری در اسلام، مشمول یک حصر عقلی یا شرعی نبودند، نمیشود آنها را منحصر به تعداد مشخص کرد. نمی توان امردینی را در انحصار یک سنت فکری خاصی درآورد. پیوسته امکان دارد از طریق تفحّصات تازه، سنتهای فکری ناشناختهای در حوزۀ اسلامی کشف کرد یا برحسب شرایط تاریخی، میتواند سنتهای فـکری دیگری در عالَـمِ مسلمانی، به وجود بیایـد. فـرض کنید شما در دوران سلـجوقی میزیستید، چگونه میتوانستید پیش بینی بکنید که سنت فکری متفاوتی به صورت حکمت متعالیه توسط صدرالدین شیرازی توسعه داده خواهد شد و عقاید دینی از طریق آن به طرز متفاوتی توضیح داده خواهد شد؟
و . سنتهای فکری، منطقی عرفی داشتند
سنتهای فکری ، ساختارهایی برای دلالت یابی و مجاب سازی بودند و اعتبار خود را از طریق منطق و ضوابطی عرفی صورت بندی می کردند. شکل گیری یک سنت فکری ، تا حد زیادی حساب وکتاب داشت و این طور نبود که هر مُد فکری به عنوان سنّت معتبر فکری در اسلام شناخته بشود. بلکه آنها وقتی اعتبار و مشروعیت مییافتند که مراحلی را پشت سر بگذرانند وبه صورت یک عرف شناخته شده در دنیای مسلمانی در بیایند.
ز . سنتهای فکری، ابتدا عنصری از ابداع داشتند(یا حتی بدعت به حساب می آمدند) وسپس مرسوم وحتی مسلط می شدند
کار سنتهای فکری چه بسا ابتدا از یک ایده یا ایدههای فردی شروع میشدند و در آغاز حامل تجربههای تازهای بودند، ابداعاتی بودند که خود را مواجه با سنتهای متعارف و مرسوم میدیدند ومعمولا در برابر آنها مقاومت و یا بر آنها سختگیری وحتی تکفیر میشد، امّا سپس خود این ابدعات، به تدریج مخاطبان، پیروان و مروّجانی مییافت و یا از حمایتهای اجتماعی و سیاسی و مساعدت شرایط برخوردار میشد و به سنّت فکری مرسوم در دنیای مسلمانی تبدیل میگشت.
نمونهاش را در معتزله میبینیم که چگونه به صورت خرده گفتارها و خرده سبکهایی از درس حس بصری و غیره آغاز شد، هزینههای زیادی پس داد و سپس تا حدّ سنت رسمی و گفتمان دولتی در دورهای از بنی عباس گسترش یافت و خود بر پیروان سایر سنتها محنت راه انداخت وسخت گرفت!
کار فلاسفه در ابتدا با مخالفت سنتهای مسلط تا حدّ تکفیر مواجه بود و سپس خود به سنت درسی در مدارس و حوزههای دینی تبدیل شد. البته این تطوّرات، به صورت خطی و غیر قابل برگشت نبود و نشیب وفرازهایی داشت ودوره به دوره فرق میکرد.
ضمناً تشنّج آمیز بودن تحول و تطور سنتهای فکری دینی در اسلام ناشی از تصلّب ساختارهای اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی ومنزلتی در جوامع اسلامی بود. فریاد وا اسلاما ، ظاهر قضیه بود. بیشتر دعوای قدرت و ومنافع وموقعیتها بود.
(ادامه دارد....)
کسانی هستند که کم وبیش از زندگی دینی، کسب معنا و مطلوبیت می کنند. بحث زیر را برای نقد شدن به آنان تقدیم می دارم . بی مناسبت با این ماه نیست. مقاله پیشتر باعنوان « زمانی که نگهبانی دین مانع دینداری می شود » در روزنامۀ « اعتماد » شماره « 17/5/87 » صفحۀ «18» چاپ شده بود.
بخش اول
این بحث سه قسمت دارد؛1.مفروضات، 2.دعاوی، 3. نتیجه گیری
مفروضات بحث
1.فرض زندگی و زبان دینی
فرض نخست این است که در دنیای مدرن، هنوز چیزی به عنوان زندگی دینی وجود دارد. کسانی از آن معنا می جویند، آن را زیست میکنند، با زبان دینی مأنوس اند، کم و بیش واجد دغدغه ها، تجربه ها، حسّ- آگاهی ها و تعاملات دینی هستند، آثار فردی و اجتماعی این تجربه ها را در مراودات دینی خود با خود، بادیگران و بامحیط کائنات می آزمایند، از آن، مطلوبیتهایی را طلب و تمنا میکنند و ارزش افزوده ای برای آن در زندگی روزمرّۀ خود قائل اند. شواهد نظری، پیمایشی و پژوهشی بسیاری برای این فرض وجود دارد ولی در اینجا از آن به صورت له یا علیه بحث نمی شود و فقط در حد فرض است.
2.فرض جماعات دینی
فرض دوم چیزی است که از آن با استناد به آرای هرویولژه، جامعه شناس دین معاصر فرانسوی،حافظۀ دینی تعبیر می شود. حافظۀ دینی ، جماعت های انگیزشی[1] در حول نظامی از معانی دینی، به وجود می آورد و افراد را عضوی از جماعات دینی می سازد. لژه بحث کرده است که چگونه در اروپای مدرن ، این نوع جماعت های دینی وجود دارند( Hervieu- leger,2000)[i].
نظام معانی دینی، از طریق حافظۀ دینی، انتقال تاریخی پیدا می کند و نهادمند میشود. منشأ آن به حافظۀ دورۀ تأسیس یک دین بر می گردد که خود یادآور خاطراتی مانند حادثۀ وحی و نبوّت، تجربه های شورانگیز اولیه از مواجهه با تجلّی خدا و کلام الهی، مخاطب خداشدن ،از او راهنمایی دریافتن، بر او توکل کردن، به امید او زیستن، و رستگاری در او جستن است.
3.فرض وجود سنتها
فرض سوم این است که جماعت های دینی و حافظۀ دینی، نه در خلأ بلکه بر بستر و پس زمینه ای از سنّت جریان می یابند. تجربه های دینی در متن این سنتّها روی می دهد. سنتها همان طور که محدودیتهایی برای تجربه ها ایجاد می کنند، امکاناتی نیز برای آن فراهم می آورند.
زندگی دینی، در خلاء نیست، بلکه در فضا – زمانِ سنت است. در اینجا، سنتهای دینی را حداقل به دو سطح تفکیک میکنم: الف. سنتهای اعتقادی و آیینی (مانند اعتقاد به خدا، رسالت، رستاخیز، احکام نماز، روزه، دعا، نذر، قربانی، حجّ، انفاق، شعائر) ب. سنتهای فکری دینی (مانند مشربهای مختلف در تفسیر قرآن، علم حدیث، رجال، فقه، کلام ، فلسفه، عرفان)
مفهوم سنتهای اعتقادی و آیینی کاملاً روشن است، مراد از سنتهای فکری نیز ، چیزی شبیه به آن است که بورک در کتاب «تاریخ و نظریه اجتماعی» توضیح داده است؛ ساختارهایی از مقولات، دعاوی، استنادات، شیوه های استدلال، مبادلات مفهومی و معنایی، اسلوبهای مجاب سازی و مانند آن است ک افراد زیادی با وجود اختلاف در خیلی از چیزها، در درون این ساختارها، قرار می گیرند (Burke,2005)[ii].
برای مثال کلام معتزلی با رویکردهایی مانند حسن و قبح عقلی و یا قول به اختیار بشر ؛ یک سنت فکری است و با سنت فکری اشعری تفاوت دارد که امر دینی را با حسن و قبح شرعی یا تقدیر الهی توضیح می دهد. همین طور فلسفۀ اسلامی که برای وجود خدا به استدلال عقلی توسل می جوید یک سنت فکری خاصی است و می توان آن را با سنت معرفتی دیگر یعنی عرفان مقایسه کردکه بنایش بر شهود امر الهی در دل وتجربه های زیسته است.
4. فرض میانجی گری سنتها
آخرین و چهارمین فرض در بحث حاضر این است که دینداری در جماعات دینی، یا دینی بودن اعتقادات و آیینها و رفتارها، از طریق سنتهای فکری توضیح داده می شده است. به عبارت دیگر تنها به میانجیگری سنتهای فکری دینی بود که گفته می شد این یا آن عقیده و عمل، اعتبار دینی دارد یا نـدارد.
به بیان بهتـر؛ این سنتهای فـکری دینی بـودند که شیوه هایی را برای فهم معانی دینی و طرز تلقی آنها و نیز قراردادهایی را برای خواندن متن دینی و استناد یا استدلال به آن، اعتبار می بخشیدند و از این طریق بود که رژیم های صدق به وجود می آمد و به حقانیت دینی عقاید و اعمال، استناد می شد.
بـرای مثال از طریق کلام شیعی و فقه شیعی بود که به اعتبار دینی عقاید و اعـمال شیعیان در دنیای اسلام، (با وجود برخی تفاوتهای اساسی با عقاید و اعمال اهل سنت) استدلال می شد. کلام شیعی و فقه شیعی، سنتی فکری ودینی است که توسط علمایی از جنس بشر؛ در تاریخ اسلام به وجود آمده و گسترش یافته است. همان طور که کلام معتزلی یا فلسفۀ اسلامی یا عرفان نیز سنتهای فکری دینی دیگری در اسلام هستند و میتوان از طریق آنها، دینی بودن این یا آن عقیده و عمل را توضیح داد یا اعتبار سنجی کرد. (ادامه دارد...)
پاسخ کوتاه فراستخواه به نظر خواهی شهروند امروز
شهروند امروز نظر اینجانب را دربارۀ حافظۀ تاریخی ایرانیان پرسید. سؤال این بود:
آیا حافظۀ تاریخی ما ایرانیان چقدر است؟ کوتاه مدت است یا بلند مدت؟
در زیر؛ ویراستۀ پاسخ بنده:
(منتشر شده در شماره 5 آن مجله: 8/5/1390 ، ص80)
ما یا اسیر «تاریخ خاطره ای» بودیم یا گرفتار «تاریخ حافظه ای». چیزی که نداشتیم یا کم داشتیم، «تاریخ انتقادی» بود.
تاریخ خاطره، تاریخ بازگشت است ، تاریخ حافظه، تاریخ تداوم وتکرار است و تاریخ انتقادی، تاریخ تداوم و تحول وتوسعه است.
تاریخ خاطره از «نوستالژی» آغاز و به «ایدئولوژی» ختم می شود. از خاطرات تاریخ باستانی، ایدئولوژی اقتدارگرایی، و از خاطرات تاریخ اسلامی، ایدئولوژی تمامیخواهی برساخته شد. در زمینه های اجتماعی ما، خاطرۀ تاریخی روشنفکرسکولار در «آنچه خود داشت»، به بومی سازی تعبیر شد و خاطرۀ تاریخی روشنفکردینی در «بازگشت به خویشتن»، به اسلامی سازی تأویل شد. از تاریخ حافظه نیز انواع کلیشه های های سیاسی برای اعمال پرهزینۀ اجتماعی مان به وجود آمد.
مهمتر از اینکه حافظۀ تاریخی ما چقدر کوتاه مدت است وچقدر بلند مدت؛ این است که آشفته است. حافظۀ تاریخی ما مغشوش وایدئولوژیک بود. چون عنصر تفکر وتحلیل و خلاقیت ونقد در آن نبود یا کم بود.
گذشته وقتی چراغ آینده است که از حد حافظۀ سطحی به حد تفکر تحلیلی برسد. در مدارس وسپس مدارس بزرگتری به نام دانشگاه! حافظۀ فرزندانمان را پر می سازیم وسپس اندازه می گیریم ومدرک می دهیم در حالی که خلاقیت وتفکر انتقادی آنها را سرکوب کرده ایم. تاریخ را نیز در حد همین حافظه می خواهیم. آنهم حافظه ای در بسته بندی های ایدئولوژیک. دوست داریم از تاریخ دست چین شده برای زیستن در دنیای پیچیدۀ امروز الگوهای سادۀ پیش ساخته بگیریم . گذشته را باید از قید حال ، وحال را نیز باید از قید گذشته رهاساخت.
تاریخی که به ادبیات تقلیل پیدا بکند و سپس دستمایۀ ایدئولوژی بشود، هر چه در حافظۀ فرزندان ما کمتر، بهتر. اگر تاریخ این است باید فکری به مشکل زیاد بودن تاریخمان بکنیم.
چیزی که ما لازم داریم تاریخ انتقادی است یا حتی بیش از آن، تبارشناسی است. تاریخ ِ آموزه ای، تاریخ ِ کلکسیونی، تاریخ تنظیم شده وتاریخ تقدیس شده، گمراه کننده است و هر چه حافظۀ ما مردمان از آن سبکبار تر، بهتر.
دانشگاهها در عصر پسامدرن
تأملی در افق تحولات
پنجمین و آخرین قسمت متن تحریر یافتۀ سخنرانی مقصود فراستخواه
تابستان 90
بخش پایانی
دانشگاه امروز وفردا دانشگاهی متفاوت با دیروز است
.....
5. کارویژه های دانشگاه آینده
کارویژه های دانشگاه در چشم انداز آینده چیست؟ ابتدا به کارویژه های پژوهشی وخدمات دانشی دانشگاه اشاره بکنم. دانشگاه مکان دانش ونهاد دانش است . اما کار او تنها این نیست که دانش ابزاری بازتولید بکند. بلکه از او انتظار خلاقیت و شالوده زایی و بازاندیشی در دانش می رود. اساساً دانش دیگر صرفاً سیستمی از اطلاعات و تکنیکها در انحصار نخبگان تلقی نمی شود ، امروزه دانش یعنی ظرفیت شناختی وتأملیِ کلّ جامعه.
پس دانشگاه وقتی دانشگاه هست که بتواند ظرفیت شناختی جامعه ، ظرفیت تأمل گری و انتقاد جامعه را ارتقا بدهد. ظرفیت معنا سازی را افزایش وتعمیم ببخشد . توانمندیهای تفهّم وتفسیر عاملان اجتماعی را افزایش بدهد. ظرفیتهای کنش کلامی وارتباطی را تسهیل بکند. علایق شناختی را تنها به شناخت ابزاری تقلیل ندهد بلکه علایق شناختی انتقادی ورهاساز مردمان را بیدار وتقویت بکند. دانشگاه برای این خواسته نمی شود که فقط دانش تخصصی تولید بکند ، بلکه تولید معنا و تولید ارتباط هم از او انتظار می رود. دانش کنترل کافی نیست ، دانش رهایی لازم است .
از سوی دیگر، مصرف منفعلانه دانش، امروزه جای خود را به مصرف کنشمندانه می دهد. مصرفکننده دنیای مابعد مدرن، چیزی بیش از مصرفکنندۀ مدرن است. مصرفکنندۀ مدرن نوعاً مصرفکننده ای منفعل بود. کاربرد دانش نیز منفعلانه بود. دانشجو در کلاس سخنرانی گوش می داد وحفظ می کرد. خواننده می خواند ونیت مؤلف را می جست. مردم کالاهای حاصل از علم را مصرف می کردند. اما سولومون ( 2007 )در کتاب «رفتار مصرفکننده»[i] میگوید مصرفکنندۀ مابعد مدرن می خواهد به مصرفش معنا بدهد ، نقش هویت وتمایز خودش را بر سبک مصرف بزند. مصرف خلاقانه میخواهد. مصرفی که فکورانه است، مصرفی که متأملانه است.
در حوزۀ مصرف دانش، این مصرف خلاق بدان معناست که ما در جریان کاربرد دانش دیگران ومصرف ذخیرۀ دانش بشری ، دانش ضمنی فرهنگی واجتماعی ومحلی خود با دانش آشکار بیامیزیم، دانش ضمنی از متن زندگی وتجارب زیسته و فرهنگ و اجتماع ما، ویژگیهای ما، مسئلههای ما و تاریخ ما بر آمده است. بدین طریق است که در دانش جهانی سهیم میشویم. این یعنی سهیم شدن تجربیات زیستۀ خاص محلی ما در دانش جهانی. این یعنی ورود خودفهمی های شغلی و محله ای و شهری و هویتی ما به ذخیره دانش بشری. این است بومی شدن درونزای دانش، نه اینکه علم را به نام بومی کردن ، «نا علم» بکنیم و از او شیر بی یال و دم واشکمی بسازیم. علم جهانی از طریق مصرف خلاقانه، فکورانه و فهیمانۀ ما میشود علم «جهانی- محلی».
مسیر خطی علم از دانشگاه به بیرون ، جای خود را به یک وضعیت غیر خطی حلقه ای وبلکه شبکه ای می دهد. علم؛ «هم –ساختۀ» دانشگاه و غیردانشگاه است ، «هم –ساختۀ» پژوهشگر و کاربر، دانشگاه و صنعت، دانشگاه و فرهنگ، حوزه خصوصی و عمومی ، و نظریهپردازی و فناوری است. فناوری ماهیت دانش را عوض میکند نه اینکه فناوری فقط ابزار باشد. ساختار درختی دانش جای خود را به ساختار شبکهای می دهد. امروز در دانشگاه ام آی تی ، تحقیقات علوم اجتماعی صورت می گیرد. نمونه اش مجموعۀ مکارتی است.[ii] دیگر، ساختار درختی رشته ها به درد نمی خورد، علوم انسانی واجتماعی با هنر و علوم پایه و فنی –مهندسی وپزشکی وجز آن، حالت شبکهای دارد . چند رشته ها و میان رشته ها وماورای رشته ها وفرا رشته ها در حال رشد است.
صورتبندیهای مرسوم «علم نرمال» ، علم سبک یک و سرمشق اثباتگرایی در حال دگرگونی است. در افق تحولات، الگویی دیگر از علم ورزی به میان آمده است که به آن علم پسانرمال، علم سبک دو و علم مابعد اثباتگرایی گفته میشود. علم همچون تافتهای جدا بافته و جزیرهای نیست. ساختارهای واقعاً موجودی که علم در آن تولید، مبادله و بهرهبرداری میشود، ساختارهایی شبکهای هستند، آن هم نه شبکهای صرفاً از انسانها بلکه شبکهای انسانی و اجتماعی و فنی، و شبکهای از آدمها و نهادها و اشیاء. علم در شبکهای توسعه پیدا میکند که فقط منحصر به انسان ها نیست، علم در شبکه ناهمگن و نامتجانسی از آدمها و نهادها و روابط و اشیا و متنها و ابزارها و قوانین و هنجارها و ... زندگی و عمل میکند. هر موقعیتی از انسان – انسان، انسان- اشیاء، اشیاء – اشیاء میتواند تکهای از داستان علم باشد.
اکنون در این وقت محدود، اندکی هم به کارویژه های آموزشی دانشگاه اشاره بکنم. دانشگاه کارخانه نیست تا آدم هایی بسازد که ایدئولوژیهای دولتی یا بازاری برایش سفارش می دهد. دانشگاه محل رشد استعدادهای بی پایان وناشناختۀ بشری است. از آموزش دانشگاهی انتظار می رود که پلتفرمی برای یادگیری فعال ومشارکتی نسلهای جدید دانایی باشد، پلتفرمی برای رشد قابلیتهای ناشناختۀ بشری و خلاقیت های متنوع باشد. کافی نیست که دانشگاه، صرفا تربیت نیروی متخصص برای دولت یا برای بازار بکند، چشمها دوخته شده است تا از دل آموزش دانشگاهی، ارتقای کیفیت زندگی وتعالی شهروندی اجتماعی و مشارکت اجتماعی وشایستگیهای کانونی مانند تفکر انتقادی و دیگر پذیری بیرون بیاید. کارآفرینی دانش آموختگان دانشگاه ، کمترین ثمرۀ آموزش دانشگاهی است. از دانش آموختۀ دانشگاهی انتظار بیش از این می رود، انتظار می رود ارزش آفرینی نیز بکند،نقد وروشنگری بکند، تغییر ورهایی بخواهد، در صلح جهانی و شهروندی و محیط زیست و فرهنگ دموکراسی وبرابری وعدم خشونت سهیم بشود. یادگیری تک حلقهای به یادگیری چند حلقهای و به یادگیری چگونه آموختن ارتقا پیدا می کند.
6. استاد ودانشجوی آینده
در صورتبندی مرسوم، استاد پخشکننده و توزیعکننده دانش است اما در افق تحولات، استادی فرهیخته جستجو می شود که تسهیل گر میدان تجربه های یادگیری وتفکر و بازآفرینی دانش است. استادی که بحث و جدل را تسهیل میکنند. محیط آموختن ایجاد میکند ، فرصت یادگیری توزیع می کند نه توزیع دانش. در صورتبندی مرسوم ، پژوهشگر یا عملۀ دانش است یا پیمانکار دانش. در حالی که محقق دانشگاهی امروز وفردا، باید سازندۀ دانایی وتفکر ومعنا باشد. دانشجو ، دستگاه ضبط و پخش و حداکثر حامل علایق شناختی صرفاً ابزاری نیست. علایق شناختی تفسیری وتفهمی وانتقادی دارد. چنانکه پیشتر عرض کردم ، رشته ها به میان رشته ها بسط می یابد.
7.تحول مفهومی برنامه ریزی دانشگاهی
به جای برنامههای ابلاغی از مرکز و بالا ، دانشگاه امروز وفردا نیازمند ابتکارات درونی وخلاقیتها و نیازمند مشارکت و تعاملات و مجاب شدگی دانشگاهیان، و توافق های اختلافی آنهاست. راهبردهای دانشگاهی دیگر نمی تواند از نوع خطی یا حداکثر انطباقی باشد. توضیح مختصری برای یاداوری عرض می کنم. چافی( 1998 )[iii] سه نوع راهبرد را از هم متمایز می کند. نوع اول، راهبرد خطی است. این نوع راهبرد می گوید؛ هدف را تعریف کن، اجرا کن، خطی برو جلو، بعد ارزیابی کن. نوع دوم راهبرد انطباقی است. این نوع راهبرد میگوید هدف باید منطبق با محیط باشد، باید مرتب با محیط مراوده بکنید وخود را با آن سازگار سازید. دانشگاه امروز، نهاد انفجار دانایی ومعانی واندیشۀ میان ذهنی بشر است. برنامۀ چنین دانشگاهی نمی تواند خطی ویا حتی انطباقی باشد. انطباق با محیط، سقف تواناییهای یک موجود متفکر نیست. برای چنین موجودی باید به سراغ راهبرد از نوع تعبیری رفت. راهبردی که مبتنی بر تفسیر وانتقاد دانشگاهیان و ذی نفعان دانشگاهی است، این راهبرد مبتنی بر فهم و نگرش عاملان است، برنامه باید از تفسیر ونقادی دانشگاهیان در بیاید تا بتواند محیط را تغییر واعتلا بدهدو دنیاها ومناسبات بهتری برای زیستن تصور وخلق بکند ، لازم است برنامه دانشگاه حاصل هم فهمی دانشگاهیان و ذی نفعان بیرونی آنها باشد. باید بر سر برنامه آن قدر بحث بکنیم تا بصورت یک فهم مشترک درآید، روایتی باشد که همه بر سر آن هم داستان می شویم . هدفهای لاک و مهر شده و متصلب خطی در دانشگاه جواب نمی دهد، هدفهای دانشگاهی لازم است بنا به سرشت ساختی -کارکردی دانشگاه امروز وفردا ؛ جهتگیریهای متحرک، منعطف، قابل بحث، باز، ویراستپذیر باشد، نتیجۀ فرایند جستجوی رضایتبخش دانشگاهیان وذی نفعان اجتماعی آنها باشد. به جای برنامهریزی برای آنها، برنامهریزی خود آنها و با آنها باشد.
[۱] Solomon, Michael R. ,et al (2007) Consumer Behaviour: A European Perspective.US:prentice hall.
· نیز در این رابطه بنگرید به:
Holt, Douglas B. (1997) “Poststructuralist Lifestyle Analysis: Conceptualizing the Social Patterning of Consumption in Postmodernity.” Journal of Consumer Research 23(March): 326-350.
[۲] بنگرید به : http://mitpress.mit.edu/main/home/default.asp
[3] Chaffee, Ellen Earle( 1985) Three Models of strategy.Academy of Management Review.Vol. lO, No. 1. 89 - 98.
دانشگاهها در عصر پسامدرن
تأملی در افق تحولات
قسمت چهارم متن تحریر یافتۀ سخنرانی مقصود فراستخواه
تابستان 90
بخش چهارم
صورت بندی های دیروزی و مرسوم دانشگاهی، امروز نمی توانند توضیح بدهند که دانشگاه ها چگونه کار می کنند وچگونه اداره می شوند. مدیران دانشگاهی در این شرایط به تغییر قالبهای ذهنی ، به تغییر پارادایمها ، به تغییر انگارهها وبه نقد بنانگارهها نیاز دارند تا افق تحولات جاری وآتی دانشگاه را بفهمند. با توجه به محدودیت وقت در پایان عرایضم سعی می کنم با چند جدول ، برخی از صورت بندی های مرسوم دانشگاهی را با افق تحولات جاری وآتی دانشگاه در هفت مؤلفه همسنجی بکنم. این هفت مؤلفه عبارت اند از:1. ساختار و اختیارات، 2.سازمان کار ومدیریت ، 3.ارزشهای سازمانی، 4.مأموریت، 5.کارویژه های دانشگاهی مانند آموزش، پژوهش وخدمات دانشی به جامعه، 6.استاد ودانشجو، 7.برنامه ها .
1.ساختار اختیارات
در ساختار و اختیارات، دانشگاه امروزی بیش از هر زمان دیگر نیاز به «خود –تنظیمی» و «خود –راهبری» به جای «دیگر- تنظیم بودن» دارد. دانشگاه امروز لازم می بیند از یک دوگانۀ متعارف فراتر برود، دوگانه ای که چنین القا می کند که دانشگاه یا باید به حاشیهداری دولتی تن بدهد یا راه سرمایهداری دانشگاهی وبنگاه داری دانشگاهی پیش بگیرد. اما دانشگاه می تواند خود را از این دوگانۀ گمراه کننده خلاصی بدهد. در اینجاست که افقی از تعاملات خلاق با جهان اجتماعی وکنش ارتباطی گستردۀ دانشگاه با حوزۀ عمومی وفرهنگ به میان می آید.
ساختارهای خشک و وظیفه گرای دانشگاهی که با فضاهای واقعی درون وبیرون دانشگاه جامعه بیگانه است، نمی تواند مناسب برای دنیای امروز باشد. نیاز به ساختارهای پیچیدۀ منعطف و افقی است. ساختارهایی که با فضا ها آشنا هستند. ساختار باید بتواند مرتب با فضاهای درون وبیرون تعامل بکند. فضا یعنی جو گروه های دانشگاهی ، یعنی فرهنگ سازمانی، فرهنگ دانشجویی، کیفیت زندگی کاری هیأت علمی، زندگی علمی، فوق برنامه ها، ارتباطات، مراودات ، حوزۀ عمومی علم، «زیست- جهان» جامعه وگستره های جهانی دانش. ژیژک نمونۀ فضاست. او رادیکال ترین انتقادات ومچ گیری را از ساختارهای رسمی دانشگاهی انجام می دهد اما گاهی به طنز گفته می شود که بیش از خود دانشگاهیان رسمی تمام وقت دانشگاهی، در پردیس های دانشگاهی نطق آتشین می کند ومخاطب دانشجویی دارد وغبطۀ خود دانشگاهیان را بر می انگیزد. مهم نیست که مباحث او چقدر از نظر من وشما واز دیدگاه روشمند علمی عمیق وجدی است. واقعیت این است که او بخشی از تکثر دنیای امروزی است. او نمایندۀ فضایی غیر رسمی است که خوشبختانه ساختارهای منعطف رسمی دانشگاهی آن را می پذیرند وپس نمی زنند. ساختارهای متمرکز عمودی و «دولت – بسته» ویا حتی «بازار –بسته » نمی توانند چالاکی لازم برای تعامل خلاق وآزاد با این فضاها را داشته باشند.
2.سازمان کار ومدیریت
به جای سازمان های بوروکراتیک ومدیریتهای سلسله مراتبی و مرسوم ، سازمانهای مسطح شبکهای در پیش روی دانشگاه هاست. از مکان ها وپردیس های سنتی دانشگاهی ، مرتباً فیزیک زدایی می شود. فرایندهای دانشگاهی روز به روز مجازی می شوند. درک ذات باورانه از سازمان دانشگاهی ، جای خود را به روایت هایی از سازمان دانشگاهی می دهد که در حال ساخته شدن هستند . سازمان دانشگاه از روایت دانشگاهیان بر می آید نه از ایدئولوژیهای دولت یا بازار. سیستمهای بستۀ مدیریتی در حال تبدیل شدن به سیستمهای باز هستند، سیستم هایی که با «زیست-جهان» تعامل می کنند. جهان زندگی دانشگاه ، در متن دانشگاه ، در میان هیأت علمی و دانشجویان وکارکنان است. راه این است که سیستمهای رسمی مدیریتی ومقرراتی دانشگاه به طور مداوم با «زیست-جهان» دانشگاهی همکنشی داشته باشند. امروزه به جای کنترل کیفیت ، خود- ارزیابی و هم- ارزیابی می نشیند.
3.ارزشهای سازمانی
ارزشهای سازمانیدانشگاه نیز در حال تغییر است . برای مثال در دانشگاه مرسوم انتظار می رفت که آدمهای بزرگ دست به کارهای برجستهای بزنند اما در افق تحولات آتی، دانشگاهی می بینیم که در آن آدمهای کوچک و متوسط، کارهای بر هم افزاینده ای انجام می دهند. دانشگاه فردا نه نخبه گرا به معنای پریروزی است ونه نخبه پرور به معنای دیروزی. مثال دیگر از دگرگونی ارزشها ، با ارزش شدن خود تغییر است . بر دنیای پیشامدرن، هراس از تغییر غلبه داشت. در دنیای مدرن، تغییر؛ عمدتا به سازگاری با محیط تحویل شد. اما دنیای مابعد مدرن به چیزی فراتر از این میل دارد ؛ به تحول در بن انگارهها و خلق محیطهای تازه ونوپدید.
تمرکزگرایی معرفتی به شکل قدیمی و حتی به صورت خفیّ ِ مدرن آن، دیگر یک ارزش به شمار نمی رود. روز به روز از معرفت، تمرکززدایی می شود. به جای اینکه ارزش در وحدت باشد ، در پذیرش کثرت وسهیم شدن در کثرت است. دانشگاه، معرّف یک کلّیت نیست؛ حال چه این کلّیت، ایدئولوژی دولتی باشد و چه حتی میراث فرهنگی جامعه. دانشگاه، وضعیتی از آنارشی منظم و پویاست. وحدتش کثرت آلود است.
4.مأموریت
افکار پیشروِ دنیای امروز ، دانشگاه را به جای تبدیل شدن به دستگاهی ایدئولوژیک برای دولت یا ملت و غیر آن ، همچون سازمانی هوشمند ، یادگیرنده ، خلاق، پویا و چالاک می خواهد. عقلانیت ابزاری مورد نقد قرار می گیرد ، عقلانیت ارتباطی ، خواسته میشود. اگر در گذشته وظیفه اصلی دانشگاه ، انتقال دانش یا انتقال فرهنگ تلقی می شد، امروز انتظار می رود دانشگاه منشأ تحول فکری و تحول اجتماعی وبازتولید معنا باشد. دانشگاه آینده، کافی نیست که به حل مسئله ها بسنده بکند بلکه انتظار می رود طرح مسئله بکند، تکثیر مسئله بکند، پرسش افکنی ومسأله گشایی بکند، سؤال ایجاد بکند. به جای پراگماتیسم دانشگاهی، تحولخواهی دانشگاهی اهمیت می یابد.
طرح های پژوهشی در دانشگاه مرسوم، یا وظیفهگرایانه و مبتنی بر مزد بگیری دولتی بود یا استادان به پیمانکارانی برای کارفرمایان محلی وملی وبین المللی تبدیل می شدند. اما دنیای امروز معطوف به برنامههای پژوهشی خلاق گروهها ودپارتمانها وحلقه ها واجتماعات علمی است که مکتبهای علمی متنوع از آن نشأت می گیرد. پاسخگویی اجتماعی دانشگاهیان به متن جامعه و به نهادهای شهری وحوزۀ عمومی در سطوح محلی وملی وجهانی مرجوع می شود.(ادامه دارد)
دانشگاهها در عصر پسامدرن
تأملی در افق تحولات/3
ادامۀ متن تحریر یافتۀ سخنرانی مقصود فراستخواه
تابستان 90
بخش سوم
نظریه های دانشگاه پسامدرن
بار دیگر به ساقۀ اصلی بحث بر گردیم. به هر حال در دنیای پیشرو، درست مانند خود مدرنیته، دانشگاه نیز موضوع تأمل و بحث و مناظره بود . دانشگاه در جوامع آزاد ، پیوسته محل بحث های بکر و محل مناظرات عمیق در حوزۀ عمومی بوده است . همانطور که کانت، هومبولت، نیومن، کلارک کر، یاسپرس جزو متفکران ومحققانی به شمار می روند که «دانشگاه دورۀ مدرنیتۀ متقدم» را نظریهپردازی کرده بودند. اندیشندگان و نویسندگانی مثل گرامشی، بوردیو، لیوتار، فوکو، ادوارد سعید، الوین گلدنر، هابرماس، ( وبر مبنای آرای او؛ کسانی چون دلنتی)، دلوز، دریدا و ریدینگز و دیگران نیز در باب «دانشگاه دورۀ مدرنیته متأخر انتقادی یا دورۀ مابعد مدرن» بحث کردند و به بحث و مفهومسازی و نقد و گفتگو پرداختند. با این حساب ما در مباحثات دنیای آزاد پیشرو بر سر دانشگاه دو ایده داریم؛ ایدۀ نخست از قرن 19 به میان آمد و مفهوم دانشگاه مدرن بود و یک ایدۀ تازه تر، مفهوم دانشگاه در دوره مدرنیته متأخر وانتقادی و یا دورۀ مابعد مدرن است.
نمونۀ مباحث مربوط به دانشگاه در دنیای پست مدرن را در ریدینگز (1996) می بینیم. کتاب ایشان را احتمالا خوانده اید . وی در کتاب «دانشگاه در معرض ویرانی»[i] بحث میکند که دانشگاه در معرض زوال است. با انواع و اقسام مثالها می خواهد شواهدی نشان بدهد که از نظر او اینها دانشگاه را به ویرانی سوق می دهد. چرا؟ بنا به تحلیلی که ریدینگز دارد ، دانشگاه اگر ناگزیر بشود که به کارایی و بنگاهداری تقلیل پیدا بکند در معرض انهدام قرار می گیرد. دانشگاهی که تمام فکر و ذکرش تدارک درآمدهای اختصاصی باشد، دانشگاه نیست و از دانشگاه بودن ساقط میشود. ریدینگز نمیگوید بنگاهداری بد است. کارایی بد است، بلکه میگوید دانشگاه نباید به این کار چنان آلوده بشود که از رسالتهای اصیل علمی وفکری ونقد وروشنگری واکتشاف وخلاقیت بازبماند.
نمونۀ دیگر بوردیو است. وی در کتاب«انسان دانشگاهی»(2001)[ii] به نقد رادیکال از آموزش عالی فرانسه دست میزند. او بحث میکند که نظام آموزش دانشگاهی میدان نیروهاست و میتواند در خدمت بازتولید نابرابریهای سرمایه فرهنگی باشد و از طریق نظام معانی مسلط، نوعی خشونت نمادین بوجود بیاورد. نظام سلطه معرفتی بر حوزۀ درس وبحث و آموزش و پژوهش سبب می شود که به تعبیر بوردیو، خشونتی بر افکار واذهان ، اِعمال میشود. خشونتی که پلیس در خیابان نشان میدهد یا در زندان به کار می رود خشونت فیزیکی است. اما خشونتی بدتر نیز هست که بر فضای یادگیری واندیشیدن و فهمیدن مستولی می شود.
درواقع همچون دستگاه های سرکوب فیزیکی، یک دستگاه سلطۀ معرفتی هم در حوزۀ آموزش برپا می شود. این همان خشونت نمادین است که در کلاس درس ودر محیط یادگیری وتفکر جریان پیدا میکند. چون معنایی انحصاری را میخواهد القا وتحمیل بکند ومی خواهد معناهای دیگر وحاشیه ای ومخالف را از صحنه حذف بکند و یا به کنار بزند. آموزش دانشگاهی دچار زوال میشود، اگر فرصت خود تأملی برای دانشجویان فراهم نباشد. یادگیرنده ای که باید رفتار تأملی ( Reflective )پیش بگیرد ، ما عملا از او می خواهیم که رفتار واکنشی غیر ارادی وناخودآگاه( Reflexive ) داشته باشد.
در این حالت ، دانشجو مانند ساقۀ پایی تلقی می شود که چکش رفلکس را ما میزنیم و او تکان می خورد. امتحان هم که میگیریم، هدفمان اندازه گیری حافظه و میزان تحریکات سطحی وانطباق او با ایدئولوژیهای مورد نظر ماست نه ارزشیابی توان اندیشیدن مستقل ، تفکر انتقادی وتحلیل وخلاقیت. این درحالی است که به نظر بوردیو ، فلسفۀ آموزش آن است که برای نسل آینده کمک بکند تا توانایی تعریف خود و قوّۀ تمایز بخشیدن[1] به خود را به دست بیاورد. بوردیو نظام موجود آموزش دانشگاهی را در دنیای مابعد مدرن از این جهت مورد انتقاد قرار می دهد.
مورد دیگر از متفکرانی که درباب دانشگاه در شرایط پست مدرن طرح بحث کرده اند ، لیوتار است. لیوتار کتابی با عنوان «شرایط مابعد مدرن» وبا عنوان فرعی «گزارشی دربارۀ دانش» دارد که در 1979 نوشته است و ترجمه انگلیسی اش در 1984 منتشر شد[iii]. در ایران ، ترجمه فارسی این کتاب با عنوان «وضعیت پست مدرن» وبه قلم حسینعلی نوذری انتشار یافت[iv]. به هرحال، این کتاب، کتاب مهمی است . فردریک جیمسون[2] بر آن مقدمه نوشته و دانشگاه منچستر چاپ کرده است. در این کتاب ، لیوتار از دانشگاه ، شالودهزدایی میکند ، شالودۀ دانشگاه موجود را مورد بررسی انتقادی قرار میدهد. گزارشی نقادانه از وضعیت دانش ارائه می کند.
لیوتار توضیح میدهد که دانش در جامعههای ماشینی شده، برای این است که تولید و خرید و فروش و مصرف بشود. هدف مبادلۀ کالایی است. ارزشهای مبادله ای بازار بر دانش غلبه یافته است. درس می دهیم تا حقوق بگیریم. مقاله می نویسیم تا ما را ارتقا بدهند. کتاب تولید می کنیم تا بفروشیم و حق تألیف بگیریم. پژوهش می کنیم، تا گزارشی به کارفرما تحویل دهیم و حق الزحمه ای دریافت بکنیم و ... به هر حال این مبادله به معنای کالایی کلمه و به صورت مبادلۀ ابزاری، به نظر لیوتار، دانش را با وضعیت بحرانی دچار کرده است. دانش متوقف شده است از اینکه یک نهایت برای خودش باشد، از اینکه یک غایت برای خودش باشد.[3]
لیوتار در فصل 12 کتابش( صفحات 47تا 53) به کارویژه های آموزشی دانشگاه می پردازد وتوضیح می دهد که از آموزش دانشگاهی انتظار می رود نقش تدارکاتچی برای نهادهای قدرت وثروت برعهده بگیرد. نیروی متخصص برای بوروکراسی دولت یا بنگاه های کار در بازار تربیت بکند و دیگر توجه چندانی به تفکر انتقادی، خلاقیت، نقد وروشنگری واکتشاف و شور زندگی دانشگاهی نیست.
هر سه متفکری که برای نمونه به آنها استناد کردم ، نگاه توأم با دلنگرانی به تنش های دانشگاه در وضعیت پسامدرن دارند ، نویسندگان دیگری نیز درباب آخر وعاقبت دانشگاه در عصر مابعد مدرن اظهار نگرانی کرده اند. مانند راشکه(2003 )[v] که این موضوع را از زاویۀ انقلاب دیجیتالی مورد بحث قرار داده است. وبستر(2001)[vi] گمگشتگی اهداف دانشگاه های بریتانیا را در دنیای پست مدرن بررسی کرده است. اسلاوتر و لسلای( 1997 )[vii] سرمایه داری دانشگاهی را تحت عنوان کارافرینی ومابقی قضایا به تأمل گذاشته اند.
اما در این میان محققانی مانند دلنتی در کتاب «دانش چالش آمیز؛ دانشگاه در جامعۀ دانش»( 2001 )[viii]، چشماندازی از امید جستجو می کنند. دلیلش آن است که دلنتی از آرای هابرماس استفاده کرده است. می دانیم در حالی که متفکرانی مانند فوکو و لیوتار ودریدا ، درگیر گسستهای پست مدرن هستند ، هابرماس بیش از گسست، به تداوم می اندیشد. به نظر او پروژۀ مدرنیته، هنوز پروژۀ ناتمام وقابل استمرار است. طرح ناتمام مدرنیته بدین معناست که هنوز باید به تفکر مدرن امیدوار بود وبه دانشگاه مدرن نیز همینطور.
هابرماس(1971)[ix] دانشگاه را از پشتوانه های اصلی دموکراسی وخرد ارتباطی تلقی می کند. دموکراسی وخرد ارتباطی دو عنصری هستند که هابرماس آنها را از کارمانده های طرح ناتمام مدرنیته می داند و واجد این ارزش هستند که همچنان طلب وتمنا بشوند وچه یار ویاوری بهتر از دانشگاه برای دنبال کردن این رسالت.
چنین است که دلنتی امید می بندد دانشگاهها به پشتگرمی ظرفیتهای تفکری خود و به مدد تولید معنا وتولید رابطه بتوانند تغییر و تحول پیدا بکنند ودر دل توفان های مابعد مدرن همچنان مانند دورۀ مدرنیته ، زندگی وحیات پرثمر داشته باشند و از بحران های عصر پسامدرن عبور بکنند. دانشگاهها قابلیتهایی دارند که میتوانند مواجهۀ متأملانه با این بحرانها داشته باشند. به نقد خودشان بپردازند.
دانشگاه ها به نظر دلنتی همانطور که زمانی با نخبه پروری دربرابر تمامی خواهی ایستادند وزمانی هم با آموزش های فراگیر مردمی به گونه ای دیگر به دموکراسی وارزشهای مدرن آزادی وبرابری مدد رساندند، در زمان مابعد مدرن هم روزنۀ امیدی برای پشتیبانی از جامعۀ مدنی وحوزۀ عمومی وگفتمانهای آن به شمار می روند.
دلنتی توضیح میدهد که دانشگاهها می توانند از طریق کنش ارتباطی، ارتقاء پیدا بکنند. کنش ارتباطی مستلزم فهم ظرفیتهایی است که در شبکهای فراتر از محدودۀ دولت یا حتی بازار وجود دارد. جهان ارتباطی، بسیار وسیع تر از دولت یا بازار کار است، دانشگاه میتواند به متن شهر، حوزه عمومی، به فرهنگ شهروندان، اجتماعات محلی، نهادهای مدنی، فضاهای غیرانتفاعی، فضاهای گفتمانی، ارزشهای مشترک بشری، مسائل جهانی و منطقهای و محلی وفضاهای مجازی چشم بدوزد وبا این ساحتهای متنوع ارتباط برقرار بکند.
در فصل پنجم کتابش توضیح می دهد که دانشگاه محتوایی پرتنش دارد. تا حالا نوعا چنین انتظار می رفت که دانشگاهها در تعادل کار می کنند . هیأت علمی در یک وضعیت متعادل کار می کند، دانشجو در وضع متعادلی درس می خواند ، وضع بودجۀ دانشگاه ، استقلال دانشگاه وتحقیقات وآزادی علمی همه در یک شرایط متعارف ومتعادل پیش می رفت. اما در شرایط پست مدرن، همۀ اینها پر تنش شده است ودانشگاه باید این تنشها را پشت سر بگذارد، این نیازمند تفکر پیچیده، مدیریت تعارض نگر و کنش تعاملی دانشگاه با جهان اجتماعی وسیعی بسیار فراتر از بوروکراسی دولت یا بنگاه های کسب وکار است.
اینجاست که باز شدن درهای دانشگاه ها به جامعه به میان می آید ، فرایند دموکراتیزاسیون دانش و یادگیری وخود تأملی مطرح میشود، فوق برنامهها اهمیت پیدا می کند، آموزشهای آزاد ، انعطاف پذیری و تنوع دوره ها و برنامههای دانشگاهی لازم می آید. دانشگاه ها نیاز دارند نه تنها در وسیلهها وروشهای نیل به اهداف ، بلکه در خود هدفهایشان بازاندیشی بکنند وگرنه به موزه های آموزشی مبدل می شوند. با قالبهای ذهنی دیروزی وپریروزی نمی شود دانشگاه امروز را اداره کردو تصویری از دانشگاه فردا داشت.(ادامه دارد)
[1] Differentiation
[2] Jameson
[3] Knowledge is and will be produced in order to be sold it is and will be consumered in order to be valorized in a new production :in both cases ,the goal is exchange.Knowledge ceases to be an end in itself,….( Lyotard, 1984:4-5 )
[i] Readings, B. (1996) The University in Ruins. Cambridge, MA: Harvard University.
[ii] Bourdieu.P(2001)Homo Academicus. Tr.Collier,P., UK: Polity.
[iii] Lyotard, J. F. (1979/1984) The Postmodern Condition: a Report On Knowledge, trans. G. Benninton and B. Massumi. Minneapolis: Uni of Minnesota Press.
[iv] لیوتار، ژان فرانسوا ( 1380 ) وضعیت پست مدرن. ترجمه حسینعلی نوذری ، تهران: گام نو.
[v] Raschke, C. A. (2003) the digital revolution and the coming of the postmodern university. London and New York, Routledge falmer.
[vi] Webster, Frank (2001) The postmodern university? The loss of purpose in British universities, in Lax, Stephen (ed.) Access Denied in the Information Age, Hound mills: Basingstoke: Palgrave
[vii] Slaughter, S. And L. Leslie (1997) Academic Capitalism: Politics, Policies, And The Entrepreneurial University. Baltimore: Johns Hopkins University Press
[viii] Delanty , Gerard (2001 ) Challenging Knowledge; The University in the Knowledge Society. The Society for Research into Higher Education & Open University Press
- [ix]Habermas, J. (1971) The University In A Democracy: Democratization Of The University, In Toward A Rational Society. London: Heinemann
ادامه متن تحریر یافتۀ سخنرانی مقصود فراستخواه
تابستان 90
دانشگاهها در عصر پسامدرن
تأملی در افق تحولات/2
(دنبالۀ سخنرانی /بخش دوم)
وضعیت «مابعد مدرن» ودو گرایش متمایز در آن
...اکنون به بحث اصلی بر می گردم. مدرنیتۀ غربی چنان ضریبی از تحولات را با خود داشت که به «وضعیت مابعد مدرن» انجامید، به بیان دیگر می توان گفت مدرنیته غربی چنان پرفشار بود که به یک وضعیت «مابعد مدرن» وبه شرایط پست مدرن منتهی شد.
در اینجا لازم نیست دربارۀ عوامل مؤثر انتقال از وضع مدرن به وضع پسامدرن ، زیاد وقت صرف کنیم. همه می دانید که این عوامل از چه قرار بودند. فرایند توسعه به انباشت پیچیدهای از تقسیم کار اجتماعی و تمایز یافتگی انجامیده بود، افزایش نهادها و عاملان، رشد بیسابقه فناوری اطلاعات و ارتباطات، جابهجایی سیال انسانها و اطلاعات و کالاها و اشیا از این سو به آن سو عالم، به هم پیوستن بازارها در مقیاس جهانی، ظهور اینترنت به عنوان فراقاره، مجازی شدن، رسانهای شدن در حوزه بینالمللی، انفجار اطلاعات و گسترش دانش و تفکر بشر، جهانی شدن و مانند آن ؛ همه وهمه عوامل مؤثری بودند که این وضعیت مابعد مدرن را در دنیا بوجود آورده است، تقریباً از چند دهه گذشته شکل گرفته و همچنان مراحل خود را طی میکند . نکتۀ اصلی در شرایط پست مدرن این است که مدرنیته به نقد در خود و بر خود می پردازد و از خود عبور می کند یا فراتر می رود .
در این شرایط ، شاهد دو گرایش عمده هستیم: گرایش نخست، مدرنیتۀ انتقادی است ، کسانی مثل اعضای مکتب فرانکفورت، آدورنو، مارکوزه و هورکهایمر، هابرماس، لویی آلتوسر، آنتونیو گرامشی ؛ «مدرنیته انتقادی» را نمایندگی میکنند. گرایش دوم که اساساً از این مدرنیته انتقادی هم میپرد وبه «مابعد مدرنیته» می رسد، شامل رویکردهایی مانند پسا ساختارگرایی است وکسانی همچون بودریار ، لیوتار، فوکو، دلوز از جملۀ نمایندگان این گرایش دوم به شمار می روند
پیش از آنکه بحث اصلی ام را ادامه بدهم لازم است یاداوری بکنم که در این میان جامعۀ ایران با وضعیت بحثانگیزی دست به گریبان بوده است. چرا؟ چون برنامه مدرنیزاسیون دولتی ما ، از ابتدا بسیار پرمناقشه شد، تجربۀ مدرنیتۀ درونزای نیرومندی هم در اعماق جامعه جریان نیافت. آن وضعیت را که در اروپا روان شد ما نداشتیم. نوسازی عصر پهلوی به خودکامگی وفساد وناموزونی دچار آمد و نتوانست مشارکت درونزای گروه های اجتماعی را در برنامه تجدد وپیشرفت همراه بکند . در عصر انقلاب اسلامی نیز با اساس مدرنیتۀ غربی به عنوان یک تجربه ، به صورت انفعالی وستیزه جویانه درافتادیم و اجازه هم ندادیم تجربۀ بدیلی از تجدد وپیشرفت درونزا با آزادمنشی ومشارکت تمام گروه ها و از طریق بازی منصفانه ، فرصت رشد وتوسعه پیدا بکند و حسرت وادعای گذشته در سر پروراندیم واز آن ایدئولوژی دولتی ساختیم ومجال را برای گروه های اجتماعی تنگ کردیم.
جامعۀ ما الان در وضعیت چندپارگی است. بنده در جایی بحثی کرده ام که ما روی گسلهای جامعهشناسی و معرفتشناسی زندگی میکنیم. یکی از آن چندپارگیها این است که تکههایی از جامعۀ ما، با تجربههای نیمبندی از مدرنیته به دنیای مابعد مدرن پرتاپ میشود در حالی که بخشهایی بزرگ ودیگر ، هنوز درگیر مناقشات بر سر مدرنیته هستند. هنوز بخشهایی دعوایشان بر سر مدرنیته تمام نشده است ودر دنیای افکار وعادات وباورهای پیشامدرن به سر می برند اما بخشهایی به زمان مابعد مدرن گرایش دارند . این وضعیت به گمان بنده ، یک شکاف عظیم بوجود آورده است. نیروهایی که متأسفانه در بخش عظیمی از هیأت حاکمه و گروه های نفوذ و تصمیم گیری واقتدار هستند، به همراه بخشهایی بزرگ از روستاها و مناطق محروم و حواشی شهرها وطبقات فرودست هنوز گرفتار قالبهای ذهنی پیشامدرن و عادتوارهها و مناسباتی ماقبل تجدد هستند . اما بخشهایی از جامعه وگروه هایی جدید در میان جوانان وزنان و طبقات متوسط جدید شهری و تحصیلکرده ها ، میل به مدرنیّت وحتی میل به فراتر رفتن از مدرنیته دارند! به نظر بنده این گسلهای جامعه شناختی ومعرفتی وفرهنگی که شکاف دولت وملت نیز نمونه ای از آن است ، برای ما از گسلهای زمین شناختی ، خطرناک تر است وزلزله هایش زیانبارتر خواهد بود.(ادامه دارد)