امر سیاسی به حذف دیگران و تولید غیرّیت فروکاسته شدهاست برای دستیابی یکجانبه به قدرت.
سیاستورزی، عرصه غارت شده است ونه مکان گفتگو و رقابت؛ طبعا برخی از این، نتیجه میگیرند که شرایط امکان سیاستورزی در ایران نیست.
چون تنها با رقابت گفتگویی وآزادمنشانه در شرایط برابر است که سیاست ورزی ممکن می شود.
همه زندگیِ جامعه قلمرو مستعمرۀ حکومت شدهاست و از آنچه می کند قابل بازخواست نیست.
به دلیل محدودیتی که چهل سال برای جامعه مدنی، محلی، صنفی، حرفهای مستقل و سمنها ایجاد شده است، نهادهای مدنی و سازمانهای اجتماعی مسخّرمانده اند. نتیجتا جامعه در یک وضعیت تودهوارگی و ذرهوارگی قرار گرفته است
گفتگوی محمد جعفری با مقصود فراستخواه، شرق
جامعه ایران، بخصوص پس از شهریورماه سالی که گذشت، اوضاع دگرگونهای را از منظر سیر تحولات اجتماعی متاثر از مناسبات سیاسی تجربه کرده و به تعبیر و زعم بسیاری از صاحبنظران، رادیکال و آمیخته با بحران شده است. وضعیتی که باز به گفته همین صاحبان نظر و اندیشه در ساخت سیاسی و اجتماعی خود، امکان تداوم تجربه فعلی را نداشته و باید دیر یا زود، سیر دیگری را در پیش بگیرد.
مقصود فراستخواه از دسته صاحبنظران و اساتید برجسته در حوزه جامعهشناسی بوده که نظرات و گفتههای، همواره مورد رجوع پژوهشگران و افکار عمومی در این حوزه قرار گرفته است. در همین رابطه، گفتگویی با این جامعهشناس ایرانی ترتیب دادیم که مشروح آن را در ادامه میخوانید؛
-با توجه به تحولات اخیر و فعلی در جامعه ایران، آیا باید امر سیاستورزی در سپهر سیاسی کشور را در مظان انسداد بدانیم؟
به طور کلی، سیاست از جنس یک پروتکل بوده و پلتفرمی است که ما در چارچوب آن میتوانیم اهداف عمومی را پیجویی کرده و گزینههای بدیلی را حسب موقعیتهای مختلف انتخاب کنیم؛ مثلا برای انقراض آب کشور، برای مهاجرت سرمایه انسانی به خارج از مرزها، برای فرودستان زیرخط فقر، برای ثبات اقتصادی کشور، برای زندگی مسالمت آمیز دیپلماتیک با جهان، برای سربلندی اقوام ایرانی، برای کاهش رنج محنت دیدگان، برای حق وحقوق مردمان با مذاهب ودیدگاه ها وسبکهای زندگی مختلف، برای برابری زن ومرد، برای زندگی وآزادی، برای جلب رضایت و اعتمادعمومی، برای معلمان وبازنشستگان وکارگران، وبرای حقوق اقلیتها ومخالفان وبرای ایران چه راه هایی عملی داریم. اما این روزها ، امر سیاسی به معنای دگرزدایی برای دستیابی یکجانبه به قدرت فروکاسته شده است و بر امر سیاستورزی یا خط مشیگذاری عمومی از طریق رقابت گفتگویی وآزادمنشانه در شرایط برابر غلبه پیدا کرده و در نتیجه، امر سیاستورزی عرصه غارت شده است ونه مکان گفتگو و رقابت. طبعا برخی از این نتیجه میگیرند که شرایط امکان سیاستورزی در ایران نیست. سیاستورزی، یک عمل عقلانی و کار فنی است که ما روی میز سیاست چه دستوری بگذاریم. سیاست نهایی کشور باید توسط شبکه ذینفعان اجتماعی پذیرفته شده، معنادار باشد و برای این مهم باید جستجوی رضایتبخش همگانی صورت بپذیرد. به عبارت دیگر، همه شهروندان باید به این تلقی برسند که سیاست حاکم از طریق جستجوی رضایت همگانی به دست آمده است. در ایران، این رضایت همگانی نادیده انگاشته شده و سیاستگذاری تحت تاثیر امر سیاسی قرار گرفته به تصمیمگیری گروههای خاص در سازمانهای الیت انحصاری و نخبگان خاص که رابطه پدرسالار با جامعه دارند، بدل شده است. این دسته در جرگه ها و سازمانهای انحصاری مرئی مثل شورایعالی انقلاب فرهنگی، وزارتخانهها، مجلس، شورای نگهبان و دیگر نهادها، ونیز مراکز قدرت ورانت کمتر مرئی وغیر پاسخگو ، بدون مشارکت و پرس و جوی اجتماعی تصمیم میگیرند. در نتیجه فاصلهای بین سیاست وزندگی (Policy و practice)در جامعه ایران افتاده است. مثلا در دهه هفتاد که ویدئو ممنوع بوده، ما مطالعهای به همراه دوستان انجام دادیم که نشان میداد؛ هر خانواده بزرگ ایرانی به یک دستگاه ویدئو دسترسی دارد. اما سیاست عمومی کشور بر ممنوعیت حمل و استفاده از این دستگاه بود. در کشورمان از این دست شکاف میان سیاست وزندگی زیاد داریم
-مثلا مسئله حجاب؟
بله دقیقا! به عبارت دیگر در مقوله حجاب و سبک زندگی با اتخاذ سیاستهای خیرهسرانه حاکمیت- روبرو هستیم که سبب شده به رغم همه تجربیات میدانی، بخش بزرگی از خانواده ایرانیان در موقعیتهای مختلف با فاصله از سیاست سیستم رسمی رفتار کنند. متاسفانه سیاستگذاری رسمی توسط ایدئولوژی هژمون و غالب به واسطه نخبگان انحصاری غیرپاسخگو مصادره شده و بر همین اساس است که شاهد سیاستگذاری عقلانی رضایتبخش در جامعه امروز ایران نیستیم. مثالها متأسفانه یکی دو تا نیستند؛ اینترنت، ورزش، آموزش، هنر و حتی دین در متن زندگی مردم یک چیزهست ولی سیستم به طور جداسر و یکجانبه رفتار دیگری با اینها دارد . همه زندگی جامعه قلمرو مستعمرۀ حکومت شده است که از آنچه می کند قابل بازخواست نیست(ولا یُسئل عمّا یفعل!)
جامعه ما بسیار آسیبپذیر است
-نیروهای سیاسی خارج از ساخت قدرت که عملا امکان مشارکت در سیاستگذاری ندارند، چه وضعیتی در وضعیت کنونی جامعه ایران را تجربه میکنند؟
مردم وقتی سازمان اجتماعی، مدنی، صنفی و دیگر نمایندگیها را نداشته باشند تا مطالبات آنها را نمایندگی کند، تبدیل به توده میشوند و توده تحت تاثیر هیجانات آنی و پروپاگاندای سیاستورزان قرار میگیرند. مسؤولیت این وضع با حکومتی داست که اجازه مشارکت وگردش دمکراتیک قدرت نمی دهد اما وقتی جامعه فعال شده و سازمان اجتماعی داشته باشد، آنگاه دست به تحلیل خواهد زد. بسته به میزان فعال بودن جامعه، به جای اینکه سیاستورزان با جامعه بازی کنند، جامعه با آنها از طریق برگ رأی آزاد بازی خواهد کرد. از رای خود به عنوان یک اهرم استفاده کرده و از برنامههای هریک از این گروهها در راستای حل و فصل مشکلاتش به کدامیک رای بدهد.
-جامعه ما از این منظر چقدر فعال است؟
از این منظر، جامعه ما بسیار آسیبپذیر است. به دلیل محدودیتی که چهل سال برای جامعه مدنی، محلی، صنفی، حرفهای مستقل و سمنها ایجاد شده، جامعه، استضعاف شده و نهادهای مدنی و سازمانهای اجتماعی رشد نکردند. در نتیجه جامعه در یک وضعیت تودهوارگی و ذرهوارگی قرار گرفته است. به این صورت که در جامعه، یا هر کسی به صورت ذرهوار تنها درصدد تامین منافع عاجل خود برآمده یا به یکباره از حالت ذرهوارگی بیرون آمده و بر اساس یک سری از هیجانات خاص توسط پوپولیستها و غوغاسالاران ابزار موجسواری خواهد شد. اگر جامعه از این دوگانه بیرون آمده و به یک جامعه فعال هوشمند دارای نمایندگیهای قوی مدنی بدل شود، آنگاه این جامعه با اپوزوسیون خود-چه اصلاحطلب، چه تحولخواهان و چه هواخواهان تغییر رژیم- دست به رفتار عقلانی وبا دوام خواهد زد.
-مشخصا در یک سال گذشته، شاهد یکدست شدن حاکمیت در نهادهای آن بودیم و بسیاری بر این باورند که به همین واسطه، جامعه امروز ایران دچار انسداد سیاسی شده است. تا چه میزان با این تصور همنظرید؟
بله! با تداوم این وضعیت یا به پایان ایران و نوعی استیصال ملی خواهیم رسید یا اینکه شاهد مقاومت اخلاقی و اجتماعی و اخلاقی در برابر این وضع خواهیم بود. در این مقاومت، تمامی شهروندان، اعم از مردان، زنان، دگراندیشان، دیگرشدگان و طرد شده ها باید بتوانند به واسطه این مقاومت مدنی و اخلاقی، سازمان اجتماعی خود را تقویت کرده و بر اساس منافع خود، نخبگان را به رفتار وا بدارند. اگر این سازمان اجتماعی قوی شکل بگیرد، مخالفان و منتقدین در داخل و خارج از کشور، دیگر نخواهند توانست تا رفتارهای پوپولیستی از خود نشان دهند و سعی خواهند کرد تا نظر جامعه را با اقناع عقلانی به برنامههای خود جلب کنند.
ایران در وضعیتی قرار گرفته که بدون نوعی ائتلاف گفتگویی و رضایتبخش میان گروههای اجتماعی دارای سیاستهای مشخص عقلانی برای منافع عمومی، سیاستورزان قادر به پاسخگویی به مطالبات جامعه نخواهند بود.
در یک وضعیت استیصال قرار گرفتهایم
-در ماههای گذشته، راهکارهای و طرحهای متعددی از ناحیه نیروهای سیاسی برای برونرفت از وضعیت کنونی مورد طرح قرار گرفته که به نظر میرسد عاملیت روشنی برای پیجوی و عملیاتی کردن این راهکارهای وجود ندارد یا مورد اشاره طراحان این طرحها قرار نگرفته است. آیا میتوان جبری را از سوی تودههای مردم برای پیاده کردن طرحهایی که احیانا مورد توجه و حمایت آنها قرار گرفته، متصور بود؟
نتیجه چهل سال، سیاستورزی غیرعقلانی و غیردموکراتیک هست که ما در یک وضعیت استیصال قرار گرفتهایم. زبان اجتماعی باید در حوزههای عمومی احیا شده و گفتگوهای اجتماعی در تمام حوزهها فعال شود، آنگاه از ماحصل این گفتگوها میتوان راه حلهایی هم برای قانون اساسی، هم برای نحوه اصلاحات آن-با در نظر گرفتن میزان هزینه و اثربخشی- و منافع ملی و تمامیت ارضی در کشور ترسیم کرد. ما در شرایطی قرار گرفته ایم که تصادف ما را به جلو میبرد. ما معروض یک شرایط تصادفی از جهان و داخل هستیم و انواع اتفاقات میتواند وضعیت کشور را از این رو به آن رو کند. من نسبت به آینده و ثبات این جامعه نگرانم و بازندگان این وضعیت نیز در نهایت باز مردم این سرزمین خواهند بود، نه بازیگرانی که با تردستی در این صحنه بازی میکنند. جامعه ایران باید در حوزه نهادهای حرفهای، صنفی، مدنی، محلی، عمومی و انواع ظرفیتهای اجتماعی فعال شده و از طریق این توانمندسازی به یک نوع سیاستورزی عقلانی گفتگومحور در یک شرایط آزاد برسیم و در آن صورت است که شانس موجسواری پوپولیستها کاهش یافته و فرصت برای عقلانیت اجتماعی فراهم خواهد شد.
در سال 57 نوعی وضعیت پوپولیستی، غلیان جهل و خشم و اندوه آمیخته با هیجانات سبب شده بود تا جامعهشناسی در حد غلامحسین صدیقی نمیتوانست یک طرح عملیاتی که برای برون شدن از بحران سیاسی-اواخر سال 56 و نیمه اول 57-ارائه کرد شانسی برای شنیده شدن آن داشته باشد. در آن زمان، صداهایی بودند که ناشنیده میماندند و مردم در امواج تودهگانی و پوپولیستی خود غرق بودند. در این صورت بود که موجسواران برنده این داستان شدند و شد، آنچه شد!
-در حال حاضر هم درگیر چنین وضعیتی هستیم؟
الان هم همینطور است! مسئولیت اخلاقی این مسئله هم متوجه حکومت است که تا کنون، اجازه طرح گفتگوهای ملی درونزای معطوف به منافع عمومی گروههای اجتماعی، قومی، صنفی، محلی، مذهبی و دیگران را نداده است. چرا الان مدیریت اختلافات اجتماعی دشوار شده؟ چرا در حال حاضر امکان مدیریت اختلافات اجتماعی و ایجاد یک ائتلاف ملی معطوف به منافع اجتماعی فراهم نیست؟ چرا یک آشتی ملی دشوار یا شاید محال شده؟ مسئولیت این چراها بر عهده کسانی است که جامعه را امروز به این وضعیت رساندند.
راه حل برونرفت از وضع کنونی، بازگشت به جامعه است
-در چنین وضعیتی، راه حل منطقی چه خواهد بود؟
به گمان من، راه حل برونرفت از وضع کنونی، بازگشت به جامعه است. بازگشت سیستم رسمی به زیست جهان این جامعه بوده و اگر یک بازگشت عقلانی جدی از سوی حکومت به جامعه صورت بگیرد و شاهد ایجاد فرصت برای یک گفتگوی فنی و دقیق باشیم، راه حل برونرفت پیدا می شود. در چنین وضعیتی است که میتوانیم به روشن شدن این سوال امیدوار باشیم که مثلا رفراندوم بر چه اساسی باید صورت بگیرد و چه ائتلافهایی با کدام ترکیب میتوانند در این جامعه شکل بگیرند. شاید نوشداروی بعد از مرگ سهراب باشد اما، نباید امید خودمان را از دست بدهیم و همچنان معتقدیم که میشود؛ بازگشت به جامعه را از نقطهای شروع کرد تا مردم برای پایداری و آینده ایران گفتگو کنند.
کنشگران مرزی میتوانند بین دولت و جامعه تردد کرده و راهحلهایی در بحرانهای پدید آمده ارائه دهند
-نقش نخبگانی که به نظر میرسد، حلقه وصل آنها بین حکومت و توده مردم مخدوش شده در این بین چیست؟
بنده بر مبنای تحقیقی که 12 سال روی آن کار کردم، معتقد به احیای نقش کنشگران مرزی هستم. در حال حاضر کتابی با همین عنوان به چاپ رسیده که نتیجه تحقیق 12 ساله من بر این مسئله است. من در این کتاب به الگویی از کنش مرزی بین دولت و جامعه رسیدهام. کنشگران مرزی که میتوانند بین دیوان دولت و ایوان جامعه تردد کرده و راهحلهایی در بحرانهای پدید آمده ارائه دهند. حکومت فرصت حرف زدن و خلاقیت را حتی به این کنشگران مرزی که در بخشهای مختلف جامعه ما فراوان هستند، نمی دهد تا این کنشگران در راستای ایجاد تفاهم برای حل مسائل اقدام کنند. اگر راه حلی باقی مانده، همان راهی است که ما باید فضاهای میانی وگفتگویی بین مخالفان و فضاهای میانی بین مخالفان و دولت را تقویت کنیم؛ نه فضاها وگفتگوهای تصنعی بلکه فضاهایی که مردم را و همه گروه های اجتماعی همه ایرانیان در داخل وخارج ، طبقات، زنان ومردان، همه اقوام، همه نسلها، همه مذاهب وزبانهای ایرانی وهمه دیدگاه ها ومخالفان وموافقان را از طریق یک جستجوی رضایتبخش به محافظت از آیندۀ تمامیت این سرزمین و زندگی آزادمنشانه در آن برای توسعه وپایداری ملی ونیکبختی اجتماعی و همگانی امیدوار کند
این را از احمد اشرف نقل میکنم:
فتحعلی شاه به سرجان مَلکُم گفت قدرتی که من دارم یک قدرت واقعی است و این را شما درانگلستان ومقامات بالا ندارید. اما تفاوت ما و حکومت شما این است که اگر من به رحمت ایزدی بپیوندم، سنگ روی سنگ بند نمیشود همه به جان هم می افتند درصورتی که در سرزمین شما هر اتفاقی هم روی بدهد کشور سرجایش میماند .....
یک جامعه مدنی مستقل و قوی، منشأ ثبات واستمرار و توسعه ومصونیت کشوراست ولی ما آن را تضعیف کرده ایم و این مانع انباشت و توسعۀ پایدار میشود
چرا در نوروز 1402 ، به یاد اعتراضات 1401 هستیم؟ چون
1. اطلاع رسان است: بخشی مهم از جامعه، ناراضی از وضع موجود
2. مظالم : شهروندان و خانواده هایی لطمه دیده اند و گاه جبران ناپذیر!
3. حق الناس: حق وحقوق گروه هایی از جامعه به طور سیستماتیک سلب می شود
4. اخلاقی است: شنیدن صدای دیگری ها، انواع دیگری های طرد شده و گرفتار نابرابریها
5. همبستگی ملی: نیکبختی جمعی ما؛ یا همه یا هیچ
6. شرف: عزت نفس مردم؛ آزادی، ای آزادی
7. دایاسپورای ایرانی: اینان بخشی از جمعیت ایرانی هستند؛ مهم اند ومی خواهند مهم بمانند
8. حکمرانی: نیازمند معنایی جمعی است و تحولات ساختاری
9. تنوع صوَر خیال ایرانی: رؤیاهای فروخورده ای هست...
10. مطالبه گری مدنی، کنشگران مرزی را به تکاپوی مؤثرتر وامی دارد ونیز اینجا
مروری بر کتاب «کنشگران مرزی» نوشته مقصود فراستخواه
شهرام حلاج:
کتاب «کنشگران مرزی» را بیشتر که میخوانیم، بیش از پیش روشن میشود با متنی مواجه هستیم استوار بر پنج بنیاد «دانش، دقت، درایت، دلیری و دلسوزی». و مگر میشود برای «مسئله ایران» بدون هریک از این پنج بنیاد، راهی جست یا چارهای ساخت؟
نخست. مسئلهای با این گستردگی و ابعاد، بیگمان در ذات خود پیچیدگی و غموض دارد. پس باید پرسید چگونه محققی، با چه روش تحقیقی، میتواند سراغ مسئلهای با این اندازه از پیچیدگی و غموض ذاتی برود؟محققی مانند مقصود فراستخواه میتواند از پس چنین مسئلهای برآید. فراستخواه محققی است که نعمتالله فاضلی بارها از وی با وصف «علامه فراستخواه» یاد میکند. محققی است که سالها شبانهروز کوشیده است خودش را به سطح غموض این مسئله و تنوعات پیچیده آن ارتقا دهد و نه آنکه با نادیده گرفتن این غموض ذاتی مسئله را تقطیع یا ساده کند. بسیار مهم است که پژوهشگر نخواهد مسئله را زیاده از حد سادهسازی بکند تا زودتر به حد محدودیتهای خودش برساند و بستهبندی کند. مهم است که پژوهشگر نخواهد در دامنه داشته و ماحضر خودش یا رشته تحصیلی خودش مسئله را ببندد؛ بلکه خودش، دیدگاهش و رشتهاش را توسعه دهد و تا حد ممکن به سطح واقعیتی چنین پیچیده و چندوجهی ارتقا دهد.
ما اینک با حاصل کوشش پژوهشگری روبهرو هستیم که میکوشد در جایجای واقعیت پیچیده و درهمتنیده، از بهترین ابزارهای ممکن کمک بگیرد. گرچه در حال کاوش در دادههای سرشار تاریخی است اما در صورت ضرورت، سراغ آیندهپژوهی نیز میرود؛ به ضرورت سراغ جامعهشناسی و باز به ضرورت، سراغ روانشناسی. این پژوهشگر درایت میورزد تا در چارچوب یکی از این ابزارها و روزنهها محصور نماند. تا تحقیق را دچار «خطای سیستماتیک» نکند. این شیوه که بتوانیم از هریک از این ابزارها با دقت و درایت کمک بگیریم اما در هیچیک از آنها محصور نشویم، یادآور آن انعطاف یا چابکی است که تحت عنوان «Cognitive Flexibility»، بهعنوان یکی از ده مهارت بنیادی در فهرست مهارتهای پیشنهادی اجلاس جهانی اقتصاد ذکر شده است.
دست آخر آنکه، این پژوهشگر «مسئله ایران» و نظریهپرداز «کنشگران مرزی»، باز در میان همه این رشتهها، دست به کوشش دیگری میزند. او در پی تحقیق روشمند یا آکادمیک است. پس در میانه میدانش، به روش تحقیق اهتمام میورزد. او سالها است که روش تحقیق درس میدهد. کتاب روش تحقیق وی بارها تجدید چاپ شده است. پیش از آنکه از وجه نخست کار -یعنی کیستی مؤلف- عبور کنیم، شایان تصریح است که محدودیتهای ذاتی این نظریهپرداز نیز مانند هر محقق و نظریهپرداز دیگری، در جای خودش هست. طبعا وی نیز در جاهایی ناخواسته -و بسا در جاهایی نیز خواسته- برخی وجوه و بسیاری اجزا یا عناصر را نادیده گرفته است. ذکر گستردهتر بودن نگاه فراستخواه - به معنی توجه به مزیتهای نسبی نگرش و روش وی- بخشی از واقعیت است. در کنار این واقعیت، واقعیت دیگری نیز هست: نیازهای طبیعی کار وی به بهسازی و چکشکاری بیشتر. مگر جز این است که «پژوهش پروژه همواره ناتمام است». در بررسی کتاب یا متن، چند زاویه نیازمند تأمل است. یکی این بود که چه کسی آن را تألیف یا تدوین کرده است. دوم آنکه چگونه تحقیق و تدوین کردهاست؟ سرانجام اینکه چه چیزی تولید و بیان کرده است؟ اینک پس از وجه اول یا «کیستی؟»، به وجه دوم یا «چگونگی» بپردازیم.
دوم. درباره چگونگی این تحقیق، توجه به نقطه عزیمت آن بسیار راهگشا است. خوشبختانه در این مورد خود نویسنده، تأکید میکند که شایسته است توجه کنیم «کنشگران مرزی» پاسخ به کدام مسئله است؟ وی بهروشنی و در نخستین سطور کتاب «کنشگران مرزی» مینویسد: پاسخی است به «مسئله ایران».این نگرانی یا مسئلهمندی، هنگامی روشنتر میشود که توجه کنیم: دیگر کتاب تازه مقصود فراستخواه که همزمان با تحقیق و تدوین نظریه کنشگران مرزی تدوین شدهاست و البته حدود یک سال قبل از انتشار کتاب «کنشگران مرزی» به زیور طبع آراسته شده است، کتابی است دقیقا با همین نام: «مسئله ایران» (نشر آگاه- زمستان 1400).
چالش و تنش ذهنی نویسنده این بوده است که پاسخی بیابد برای جامعهای که از نظر وی مدام خرگوش آزمایشگاهی نظریات گوناگون میشده است. جامعهای که مدام «اوراق» میشدهاست. سیر مطالعاتی مقصود فراستخواه جامعیت و روشمندی توأمی داشته است. زبان قرآن، تاریخ اسلام، تاریخ ایران، تاریخ معاصر، جامعهشناسی، روانشناسی، ذهن، تفکر نقاد، گفتوگو، آموزشوپرورش، آموزش عالی، دانشگاه و سرگذشت آن، روش تحقیق و گراندد تئوری. اینک، وجه «دلسوزی» و «دیگردوستی» کار نمایانتر میشود. او نه از سر تفنن و بحثهای روشنفکرانه و بلکه همه این شاخهها را در زیر عنوان «مسئله ایران» خوانده و وارسیده است. همه اینها را در پی راهی برای کاستن از درد و رنج انسان ایرانی معنا بخشیده و از سازگاری و تلائم آنها یک شبکه علّی و علمی را برساخته است.
اما «کنشگران مرزی» به این مسئله (مسئله ایران) چگونه پاسخ میدهد؟ در همان صفحات نخستین میگوید ما بسیاری مواقع دائم میشنویم که فلان امکان را نداریم، فلان ساختار را نداریم و نداریم، نداریم و نداریم. سپس میپرسد پس ایران، چرا مانده است؟ و چگونه مانده است؟نویسنده در این مسیر نیز فقط به حل مسئله قناعت نمیکند. بلکه اول مسئله را تشدید میکند. او میپرسد: اگر شکاف هست، پس چرا ایران از بین نرفت؟ اگر این همه چالش هست، پس چرا ایران همچنان هست؟ ایران با چه سازوکار یا سازوکارهایی مانده است؟
نویسنده با چنین پرسشهایی پیش میآید و «سرمشق امکان» را بهجای «سرمشق فقدان» نشانمان میدهد. او برای آنکه راز تداوم زندگی در ایران را بگشاید، پژوهش را نیازمند رهایی از ثنویت سنگین «دولت و مردم» میداند. نیازمند رهایی از ایدئولوژیهای آماده میداند. نیازمند رهایی از سنگینی هر ابرروایت «کلینگر». نیازمند روی چرخاندن بهسوی 1Microhistory یا تاریخ خُرد.
خودش نیز راه توصیف فربه از ابعاد مختلف زندگی مردمان این فلات را پیش میگیرد. راه تعمق و فهم روایتهای کوچکتر زندگی در ایران را میپیماید. تا نظریهای بر پایههای واقعیات عینی ایران به دست دهد. نویسنده ما را دعوت میکند که تاریخ «نخبگان معمولی» را ببینیم. نخبگانی که مؤثر هستند و در عین حال همهچیزدان و همهفنحریف نیستند. فرهمند نیستند. نخبگانی که گوشت و پوست دارند. در چارچوب منطق طبیعی و مادی زندگی هستند امـا در عین حال مهارتها و ابتکار عملهایی هم میورزند. فهم موقعیتی، منطق موقعیتی و خلاقیت موقعیتی را به کار میبندند. نخبگانی که راه Realpolitik و سیاستورزی و کنشگری واقعی میپیمایند. یعنی بهجای تعیین قواعد باید و نباید، کنش میورزند و بر اساس ملاحظات، شرایط و عوامل معین و موجود، در میدان سیاست و بر امور سیاستی تأثیرهای ولو کوچک میگذارند.
فراستخواه میگوید: «وقتی تاریخ ایران را با دقت میخوانیم شگفتزده میشویم که با وجود اینهمه مصایب و سوانح، ایران هنوز هم هست. با همه فراز و فرودها، انسان ایرانی هست و تصاویری از زندگی و خیالی از زیست بهتر دارد و هنوز در درون خود تنش و امید زندگی و بهبود دارد». نویسنده میگوید: «راز ماندگاری ایرانی را فقط با نظریات غالب موجود نمیتوان بهدرستی توضیح داد. در نظریات رایج و نگاههای کلینگر (نه «کلنگر») گویا بخشی از کوششها و کنشها نادیده گرفتهایم». فراستخواه تصریح میکند: «وقتی از استبداد و انسداد صحبت به میان میآید چهبسا گرفتار پارادایم عقبماندگی و دولت آبسالار، پاتریمونیال و اقتصاد نفتی هستیم. در ادبیات فردیدی نیز فرض میشود که صدر تاریخ ما ذیل تاریخ غرب است. از اینها ممکن است این نتیجه گرفته شود که استبداد فابریک ایران است و یا ایران به پایان رسیده است. این نگاه تقلیلگرایانه است. نظریه جامعه کوتاهمدت جناب دکتر کاتوزیان ظرفیتهای خوبی دارد اما تأویل اجتماعی و عامهپسند آن در ایران گاه این نتیجه را به دست میدهد که کار ایران تمام است و ایران یک پروژۀ پایانیافته و شکستخورده و تکرار و تدوام انحطاط است» (اعتماد، ششم اسفند 1401).
فراستخواه با دیدن اینهمه سرمشق فقدان، میبیند که در عمل ایران همچنان مانده است. هست و زندگی میکند. بنابراین میاندیشد: پس باید عنصری یافت که به این قوام و دوام انجامیده است. امری ناگفته و نامکشوف باید بوده باشد که سبب شده است ایران بهجای نبودن، باشد. شاید یک نمونه ساده، حمله اعراب مسلمان (یا مسلمانان عرب) به ایران باشد که فارغ از احساس، ادراک یا عاطفه و هیجان هریک از ما، یک رخداد تاریخی است. این واقعیت تاریخی که سپاهیانی از جزیرهالعرب به هر دو سوی شرق و غرب رفتهاند. در غرب به مصر رفتهاند و در شرق به ایران. اکنون زبان مصریان عربی شدهاست اما زبان ایرانیان نه. به این مسئله دقت کنیم: زبان فارسی هم ممکن بود نباشد و بهجایش زبان عربی باشد، چنان که در مصر چنین است. زبان ایران در معرض نیستی بود. اما هنوز هست. چرا و چطور هست؟
فراستخواه از ایندست پرسشها یافته و دنبال سببشناسی آنها بوده است. پی آواز این پرسش و تنش، گویا ناگهان با یک تیپ، یک گونه از اشخاص برخوردهاست که در یک روش و کنش همانند یکدیگر بودهاند. نهادهای مدنی و اجتماعی در این سرزمین چشمگیر نیست. اما «دقت» کرده و کنشهای جایگزینی که این نقص ساختاری را جبران کردهاند، به چشمش آمده است. او پس از برخورد با نمونههایی از این تیپ در صفحات تاریخ ایران، دیگر گریبان خود را و این تیپ را و صفحات تاریخ را رها نکرده است. بلکه درنگ و جستوجو و کاوش را تشدید کرده است و برای این تیپ و این کنش، مصداقهای دیگر و دیگری هم یافته است و رفتهرفته وجود یک نوع کنش را در تاریخ ایران استقرا کرده است: «کنش مرزی». سرانجام کار، دیدن همین کنشها و کنشگران گویا گشودن راهی شده است از «تاریخ فقدان» بهسوی «تاریخ جبران». اینها، همه، در تاریخ ایران بودهاند. نشانشان در لابهلای سطور و صفحات تاریخ مندرج است اما کسی لازم بود پرسشگر و چشمانی میبایست جویا، تا آنان را ببیند و آنان و راه و رسمشان را برکشد و در برابر دیدگان ما نهد تا درباره آنان سخن بگوییم. تا سخن تازه بگوییم. تا آن رسم و راه را به خودآگاه جمعی ما درآورد و در محافل دانش و اندیشه به بررسی و شناسایی بیشتر بگذارد. به ارزیابی و آسیبشناسی و پندآموزی و راهجویی بگذاریم.
بدین ترتیب ماجرا از طرح افکندن یک پرسش یا گمان آغاز شد: اگر یک سره «تاریخ فقدان» بود که باید ایران پایان مییافت اما ایران همچنان مانده است؛ پس باید چیز دیگری هم بوده باشد. همین برهان خلف، وجود چیزی را اثبات میکند که پیش از این، کمتر به چشم آمده است. چیزی که پیش از این در سایه و حاشیه مانده است. فراستخواه تلنگرمان میزند که حواسمان را جمع کنیم، چهره گروهی دیگر از کنشگران به چشم نیامده است. فراستخواه قائل است اگر این کنشگران را یکی یکی بجوییم و از نگاهی عمیق و نزدیکتر ببینیم و غبار تعجیل، «کلینگری» و فراموشی را از رویشان فوت کنیم، آنگاه خطوط چهره مشترک میان این گروه از کنشگران برایمان معنیدار میشود. کنشگرانی که معمولا در جریان روزگار و نیز گاهی در بزنگاههای آن، آثاری قابلملاحظه داشتهاند اما در روایتهای تاریخ «کلینگر: صدای کارشان و صلای نامشان به گوشمان نیامده است. پس برای فهم بهتر «مسئله ایران»، اکنون وقت آن است که ما گوش و چشم خود را بهنوعی دیگر از کنشهای تکرارشونده باز کنیم. کنشهایی که نخ تسبیح میان آنها، «رفتار مرزی» است. حضور و تردد در مرز میان ایوان جامعه و دیوان دولت. فراستخواه با نظریه بر پایه شواهد تاریخی ایران، یا نظریه برآمده از بستر تاریخی ایران و استقرای نمونههای مکرر، قواعد و قوارههایی در کنشهای این گروه از کنشگران را کشف و صورتبندی کرده است. کتاب «کنشگران مرزی» معرفی و بازنمایی همین اشخاص و رفتارهایشان است.
فراستخواه تلاش میکند از روایتهای کلان تاریخی نقبی بزند به تاریخ خُرد. دستاورد این کاوش گشایش دروازه «تاریخ امکان» است در برابر «تاریخ فقدان». او در متون و مستندات تاریخی سازوکارهایی برای بهتر زیستن را به ما نشان میدهد. از جمله نشان میدهد که خانم ونسا مارتین درباره جامعه ایران کار علمی کرده و با تحقیقات تاریخ خُرد نشان داده است: در ایران دوره قاجار نوعی چانهزنی و مذاکره وجود داشته است. (کنشگران مرزی، ص 51).
خلاصه آنکه روش کار برای صورتبندی نظریه این بوده است که: پژوهشگر تکتک این نمونههای یا مصادیق را گزارش میکند. گزارشی از تاریخ خُرد. به این ترتیب تاریخ خُرد از «کلینگری» (نه کلنگری) فراتر میرود؛ جزئیاتی را میبیند و امکانهای تازهای کشف میشود. به این ترتیب تاریخ خُرد از «سرمشق فقدان» راهی بهسوی «سرمشق امکان» میگشاید. البته او در حالی که اینگونه با مشقت و دقت نشانهها و مصادیق کنشگران مرزی را از لابهلای صفحات تاریخ میجوید و بر میکشد اما در عین حال بارها به ما یادآوری میکند که کنشگر مرزی انسان فرهمند و خاصی نیست. تا جایی که حتی ممکن است برای منفعت خودش وارد منطقه یا فضای مرزی شده باشد اما سرریز عملش -خواسته یا ناخواسته- سبب گشایشی در بخش عمومی و زیست جامعه نیز بشود. نکته این است که در هر صورت و با هر نیت، یک راهبردها یا کنشهایی در تردد بازیگران میان جامعه و قدرت، سبب ثبات و دوام ایران شدهاست. در واقع وجه توصیفی و انکشافی که باید بدان توجه کنیم این است که این چنین کنشها و افرادی بارها و بارها در تاریخ ایران سبب گشایش شدهاند.
اما چرا کشف نقش «کنشگر مرزی» و صورتبندی کنونی آن را باید نظریه دانست؟
نظریه اجتماعی آن است که امری را با شواهد قابل اثبات، به صورت منظم، سیستماتیک و بینالاذهانی توضیح میدهد و امکان نقد، بررسی و بازبینی شواهد را فراهم میسازد. شکل کنونی کتاب کنشگران مرزی واجد این ویژگیها هست. کنشگر مرزی از شواهد تاریخی برآمده است. «کنشگر مرزی» از شواهد میدانی در تاریخ ایران کشف، صورتبندی و توضیح شده است. با توضیح علّی و بهصورت سیستماتیک و همراه با شواهد تجربی. چرایی و سبب شکلگیری آن تشریح شدهاست. زمینههای ظهور و نیز اشکال و روشهای ظهور و بروز آن تشریح شده است. موانع و نیز عوامل تشدیدکننده آن تشریح شدهاست. پس ما در این کتاب با «نظریه کنشگران مرزی» روبهرو هستیم.
خوب است در کنار این که توجه میکنیم «نظریه کنشگران مرزی» چیست، به این نیز توجه کنیم که «نظریه کنشگران مرزی» چه چیزی نیست. پیش از هرچه باید توجه کرد که این نظریه، بنا ندارد ایدئولوژی باشد. این نظریه در پی تجویز نیست. توصیف است. البته توصیفی فربه، غنی و سیستماتیک. همچنین باید توجه کرد که این نظریه، دعوت به نظریه اعتدال نیست. مرادش این نیست که حد وسط خوب است. نظریه «نه دولت و نه ملت» یا «کمی دولت و کمی ملت» نیست. بهتصریح نویسنده رهیافت رئالیسم انتقادی را در پیش میگیرد. همانطور که گفتیم «کنشگر مرزی» آدم فرهمند، همهفنحریف و قهرمان نیست. همهکاره نیست. افزون بر این یگانه کنشگر جامعه ایران هم نیست. حتی شاید کنشگر برتر هم نباشد. نکته این است که بدانیم هست. در کنار کنشگران مدنی هست. وی هم کار خودش را به انجام میرساند.
«کنشگر مرزی» جایگزین کنشگران حماسی و قهرمانان و جاننثاران هم نیست. دعوی نظریه فقط این است که این کنشگر هم با تمام ضعفها و قوتهایش بخشی از واقعیت تاریخی ایران است که باید سهمی در خورد در فراز و فرودهای تاریخی به آن داد تا بلکه تاریخ را درستتر فهم کرد. علاوه بر اینها، فراستخواه دقت دارد که گاهی نظریات با درک عامهپسند تأویل میشود. بنابراین میخواهد که از همین آغاز مراقبت کنیم تا نظریه عامهپسند نشود. او این نگرانی را به روشنی ابراز میکند که «تأویل عامهپسند نظریههای بزرگ بسیار مهم است و من در مورد نظریه کنشگران مرزی نیز این ترس را دارم که نوعی بدفهمی و سوءتأویل اجتماعی از آن به دست دادهشود که از عمق نظریه و پیچیدگیهای تئوریک آن بکاهد» (اعتماد، ششم اسفند 1401).
سوم. اینک به وجه سوم کار بپردازیم، به معنا و محتوای «نظریه کنشگر مرزی» .کتاب در وهله نخست به این پرسش میپردازد که این نوع کنشگری چرا به وجود میآید؟ چه موجباتی داشته است؟ کتاب دلایلی را برای چرایی بروز این روش کنشگری برمیشمارد. از جمله بزرگی دولت یا بزرگی اقتصاد دولتی را یکی از علل میداند. استقلال دولت از درآمد مالیاتی و اتکای دولت به رانتها و منابعی کمیاب مانند نفت، جایگاهی بیبدیل به دولت و سپس نقش مهم به کنشهای مرزی میدهد. همچنین هزینه بالای تغییر را دلیلی دیگر میداند. دلیل دیگر را موقعیت خاص منطقهای و بینالمللی ایران برمیشمارد.
پرسش دیگری که کتاب به آن میپردازد این است که این نوع از کنشگری، چـه زمینههایی دارد؟ وی عللی مانند کهنسالی ایران و داشتن خاطرات تمدنی را از این علل میداند. این خاطرات تمدنی، تصاویر ذهنی و خیالها سبب شده است که انسان ایرانی از زندگی و پیشرفت دست بر ندارد. انسان ایرانی در هر زمانه و زمینهای در پی تصاویر بلند و خیالهای خود باشد و از هر طریق راهی به آنها بجوید. ایرانیان در ذخیره تاریخی گرانبار خود ابنسیناها، خیامها و خوارزمیها دارند و با همین تصاویر است که از زندگی دست نمیکشند. البته وجه دیگر نیز آن است که روح سازگار ایرانی سبب میشود در هر جای و شرایطی راهی بجوید و روشی بسازد. آن ناآرامی همیشگی که مسبب سازگاری ایرانیان شده است و گاه بهافراط هم شاید رفته است، خواه ناخواه، اینگونه از کنش، یعنی کنشگری مرزی را در ایران تشدید و تقویت کرده است. با توجه به این زمینه، اینگونه از کنش در ایران بیشتر روییده و بالیده است. به همین سبب شایسته است برای فهم بهتر ایران، در چنین کنشی بیشتر تحقیق، تحلیل و تعلیل انجام دهیم.
پرسش دیگر آن است که کنشگران مرزی با چه روش یا ترفندهایی کار کردهاند؟ کنشگران مرزی چه راهکارهایی یافته یا ساختهاند؟ محقق در پاسخ این پرسش نیز روشها یا ترفندهای گوناگونی را یافته و به ما نشان داده است. از مذاکره و چانهزنی گرفته تا صدابخشی مردمان و توانمندسازی جامعه. از دیپلماسی و آموزش حکمرانان گرفته تا تصمیمسازی و اصلاح، تعدیل یا ارتقای سیاستگذاری.
پرسش دیگری که مؤلف تشدید و تشریح کرده است، این است که کدام متغیرها، کنشهای مرزی را تقویت یا تعدیل کردهاند؟ در پاسخ به این پرسش نشان میدهد که گاهی روابط یا نسبتهای خانوادگی توانسته است این نوع کنش را تسهیل یا حتی تقویت کند. همچنین ویژگیهای شخصی مانند هوش کنشگر -در غیاب ساختارهای هوشمند- اهمیت زیادی داشته است. توانایی شخص کنشگر در خلاقیت یا در طرح افکندن ابتکارات نیز امکان این نوع کنشگری را تشدید و تقویت کرده است. سوای این خصایص فردی و خانوادگی و خاندانی عوامل محیطی و خارجی مانند بحرانها نیز تشدیدکننده بودهاند. گاهی بحرانها گوش دولتها را شنواتر ساخته است و به این ترتیب کنشهای مرزی را تقویت کردهاند.
فراستخواه با همان روش استقرایی و تحلیلی و کیفی، به شناسایی و دستهبندی دستاوردها یا بگوییم کارکردهای کنش مرزی نیز پرداخته و آنها را در پنج سطح طبقهبندی کرده است: سطح ایجاد یا تأسیس، سطح امداد یا تقویت، سطح اصلاح و سپس سطح اخطار و در نهایت -یعنی در مواردی که هیچیک از اینها امکان نداشته است- در سطح انتقال؛ انتقال برای کاهش هزینههای جایگزینی و جلوگیری از هزینههای فروپاشی بیش از حد ساختارها.
یکی از مزایای این تحقیق آن است که محقق به کژکارکردیها یا بدکارکردیهای کنشهای مرزی هم توجه داشته و آنها را برشمرده است. او نشان میدهد تمام آنچه گاه بهعنوان کارکردهای کنش مرزی بر میشمارد، گاهی نیز دچار انحراف شده است مثلا کنشگر مرزی گاه به تداول قدرت غلتیده است بهجای کارکرد ایجاد. گاهی به تشکیل جرگهها و حلقههای قدرت مشغول شده است بهجای امداد و تقویت کارآیی یا مشروعیت دولت. گاهی به توجیه قدرت پرداخته است بهجای اصلاح قدرت و بسا انحرافهای دیگر.
نویسنده در بخش پایانی کتاب با تفصیل و دقت بر محدودیتها و موانع کنشهای مرزی نیز مداقه کرده است. وی موانع و محدودیتهایی مانند «چسبندگی کنشگران مرزی به بوروکراسی دولتی»، «تولید فعالیت به جای نهادسازی و توانمندسازی»، «بوروکراسی دولت، روح خلاقیت و چالاکی از کنشگران میستاند»، «لختی، ماندگرایی و فرمالیسم»، «فقدان ظرفیتهای جذب در حکومت»، «دشواری بازی در زمین گلآلوده» و «قدرت دانشی و کارگذاری از عهده قدرت حکومتی و رانتی برنمیآید» را برشمرده است.
سوای آنچه مؤلف در پایان کتاب به دقت و تفکیک و تفصیل آورده است، آنچه بیشتر ذهن من بهعنوان یکی از خیل مخاطبان نظریه را درگیر میسازد این است: کنشگر مرزی در تردد میان جامعه و دولت است. کنشگر مرزی از یک دیدگاه دیگر نیز در مرز است. از دیدگاه اخلاقی. حتی شاید از دیدگاه اخلاقی، خطیرترین شکل کنش، همین کنش مرزی باشد. زیرا قدرت همواره وسوسهانگیز و همنشین ثروت و چرب و شیرین دنیا است. کنشگری مرزی به شکلی پنهان و ظریف میتواند به نوعی کاسبی مرزی تبدیل شود. پس شایسته است که کنشگر مرزی همواره مراقب خویشتن باشد و چو بید بر سر ایمان خویش بلرزد . این وجه بهشدت اخلاقی است چون هر کسی در اعماق ذهن یا قلب خود میداند چه میکند و چه در سر دارد.
از دیدگاه رویکرد معناجویی که در آثار فراستخواه بهروشنی موج میزند، گفتنی است که نظریه «کنشگران مرزی» نشان میدهد که حتی، حتی، حتی در سختترین لایههای قدرت عبوس و خشن نیز میتوان معنا آفرید. بازمینمایایند که راه رهایی میهن ما، ایران عزیز، پافشاری بر همین معنادادن به قدرت و حتی معنا آفریدن در ساختارهای سخت و حتی بخشهای خشن است. شاید از همینرو است که دکتر محسن رنانی که در چارچوب «پویش فکری توسعه» سالهاست روی توسعه در ایران کار میکند، با بیش از بیست اندیشهورز و دانشورز جدی و بهروز ایران امروز ما، بحث، نقادی و مصاحبههای عمیق داشته است و در چارچوب «دایرهالمعارف توسعه ایران» نظریات هریک از این نخبگان ارجمند ایرانمان را بررسی کرده است، سرانجام، در جمعبندی تابستان 1401 خود اعلام میکند: در میان نظریات موجود برای ایران امروز ما، آنچه میتواند گره از کار فروبسته ایرانمان بگشاید و از دردها و رنجهای مردم رنجدیده و رنجیده ما بکاهد: همانا چیزی نیست جز «نظریه کنشگران مرزی مقصود فراستخواه».
سخن آخر اینکه این پژوهش و نظریه، گرچه محدودیتهای ذاتی هر پژوهش را با خود دارد اما به دلیل سبک کار و روش و نگرش نظریهپرداز آن، از غنای نسبی بالایی برخوردار است. پس کلمات و عبارات و گزارههای آن را باید جور دیگری خواند. با وجود نسبیت و نقدپذیری مسلم این کتاب، باید غنای پس پشت کلمات آن را دید و دریافت. کتابی برآمده از «دانش، دقت، درایت، دلیری و دلسوزی».
1. Microhistory is a genre of history that focuses on small units of research, such as an event, community, individual or a settlement.
دایاسپورای ایرانی ذخیرهای ژنتیکی از جمعیت ایرانی برای استفاده در آینده این سرزمین است
تحرک اجتماعیِ ایرانیان را افزایش می دهد و عملکردهای اجتماعی و فکری و مدنی و سیاسی دارد.
دایاسپورای ایرانی روزبهروز نقش خیالات و انتظارات خود را اثرگذارتر بر آینده این سرزمین خواهد زد.
مقاله ای راهبردی برای مسألۀ اکنون ایران در شماره جدید مجله نگاه نو :
فراستخواه، مقصود(1401). چرا دایاسپورای ایرانی برای آیندة این سرزمین مهم است ومیخواهد مهم نیز باقی بماند؟ نگاه نو، ش 136، زمستان 1401، 171-179.
شرایط کشور را به گونه ای کرده ایم که کسب وکار مولّد وسازنده از طاقتِ مردم بیرون است ؛ مگر اجنّه وشیاطین یا فرشتگان بیایند تا ببینیم آنها چه می کنند.......
بحث مقصود فراستخواه در همایش بین المللی پایداری کسب کار ، دانشگاه شهید چمران، اهواز، هفتم اسفند 1401
فایل صوتی کامل بحث در کانال تلگرامی مقصود فراستخواه
https://t.me/mfarasatkhah/1071
گفتگوی دکتر فرزاد نعمتی با مقصود فراستخواه
دربارۀ کتاب تازه منتشر شدۀ کنشگران مرزی
هم میهن، شماره 182، ششم اسفند 1401 ، صفحه فرهنگ.
اینجا:
https://hammihanonline.ir/news/culture/knsh-mrzy-yky-az-ll-payan-nyaftn-ayran-ast
خبرنگار گروه فرهنگ
گفتوگو با مقصود فراستخواه درباره کتاب اخیرش که به کارکرد نخبگان ایستاده در مرز دولت و جامعه میپردازد
مقصود فراستخواه از مبرزترین و خلاقترین پژوهشگران حوزه علوم انسانی است و انتشار هر اثر یا طرح بحثی از او، موجی از تأملات را در میدان دانش در ایران پدید میآورد. او که دهههاست صبورانه و با دقتی کمنظیر در تکاپوی توصیف و تحلیل جامعه ایرانی است، اینک و 15سال پس از طرح موضوع «کنشگر مرزی» در سال 1386، جلد نخست این اثر را که به دوره قاجار تا آغاز دوره پهلوی (از عبداللطیف شوشتری تا محمدعلی فروغی) اختصاص دارد، تقدیم خوانندگان کرده است. به مناسبت انتشار این اثر ارزشمند با او در روزی برفی درباره محورهای عمده این کتاب و پرسشهایی دیگر در این زمینه به گفتوگو نشستیم.
با این اصرار بر زیروروکردن دوبارۀ جامعه؛ آیا تحلیل هزینه–نتیجه برای ملت هم شده؟
ایده کنشگران مرزی بر چه دلالت دارد و وقتی از مرز سخن به میان میآید مراد از مرز چیست و این کنشگران در چه نسبتی با این مرزها رفتار میکنند؟
«کنشگری مرزی» بر مبنای شواهد جزئینگر انواع عاملیتهای عاملان اجتماعی طی تاریخ ایران بهویژه تاریخ معاصر 200 سال اخیر بهصورت استقرایی پرورانده شده است. در جامعهشناسی بحث دوگانه ساختار و عاملیت شهرت فراوانی دارد و در این مناظره بر سر تقدم هر یک از اینها بحثهای فراوانی شده است. کسانی چون آنتونی گیدنز و پیر بوردیو این دو را با یکدیگر ترکیب کردهاند. بر حسب هر جامعهای اما اگر بخواهد این ترکیب مورد استفاده قرار گیرد، باید به نکاتی انضمامیتر دقت کرد. برای مثال در جوامعی که ساختارهای توسعهیافته و تثبیتشده ندارند، گذار آنها بهطور موفق انجام نشده و تفکیک نهادی و تخصصی شدن هنوز روند کامل خود را طی نکرده و بهطور خلاصه میتوان آنها را جوامع ناموفق در توسعه دانست، من به این نتیجه رسیدم که هوش و ابتکارات عاملان تعیینکنندهتر است. اولین باری که مفهوم کنشگر مرزی را در سپهر عمومی اجتماع علمی توضیح دادم در جلسهای بود که در سال 1386 درباره دکتر غلامحسین صدیقی، پدر علم جامعهشناسی ایران در دانشگاه علامه طباطبایی برگزار شد و عنوانی که در آنجا استفاده کردم این بود: «غلامحسین صدیقی از آدمهای مرزی». این مفهومپردازی البته مبتنی بر مفروضاتی بود. یک فرض این بود که نظریه کلی تلفیق ساختار و عاملیت برای توضیح دقیقتر مسئله ایران کفایت نمیکند.
چه تغییری باید در آن نظریه داده شود تا بتوان آن را در جامعه ایران به کار برد؟
در ایران ساختارهای نهادینه توسعهیافته، مستقر، آسیبناپذیر و با دوام کماند و نوعی ناپایداری، بیثباتی، گسستگی و از نو شروع کردن در تاریخ ما به وفور تکرار شده است. البته در کتاب به تفصیل توضیح دادهام که یک قواره نهادی در ایران بهصورت نقطه چینی دوام پیدا میکند و از پژوهشگران میخواهم برای تفصیل داستان، کتاب را بهدقت بخوانند اما همچنان شاهدیم که در این جامعه بهندرت ساختارهای اجتماعی، مدنی و محلی و ساختارهای دموکراتیک و توسعهمدار در سطوح اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی بهطور خودگردان و خودفرما وجود داشتهاند و بر همین اساس یکی از مفروضهای من این است که به دلیل ضعف ساختارها در ایران، عاملیت فردی و گروهی اهمیت اساسی دارد. در ساختارها هوش سیستماتیک وجود دارد. ساختار سرشار از هوشمندی است و رفتارها را تنظیم میکند. وقتی هوشمندی در دل ساختارها نهادینه نشده، ما به اهمیت آدمهای عاقل، هوشمند و هوشهای فردی افراد میرسیم. اینکه چه ابتکاراتی داشتند و چقدر ابتکارهای آنها نیرومند بوده است. در جامعهای که ساختارها توسعه یافته است چندان به آدمهای هوشمند انرژیک شاید نیاز نداشته باشیم چون ساختار کار خود را میکند و آدمهای معمولی کافی است اما تاریخ جوامعی چون ما را عاملیت انسانهایی با تواناییهای هیجانی بالا و با تواناییهای معرفتی بالا تعیین میکنند. البته در این زمینه نباید به ارادهگرایی غلتید. خیر، ساختارها مهم هستند ولی همچنان ابتکارات موقعیتی عاملان نیز تعیینکننده میشود. محدودیت و انسداد و تصلب ساختارها، سرکوب کنشگران، نبود آزادی و وجود قدرتهای مسلط سبب میشود عاملان ایرانی به هوش موقعیتی خود، ابتکارات خلاقه و عملگرایانه پناه بیاورند و صورتهای متنوعی از کنش اجتماعی، کنش مدنی، کنش فرهنگی، کنش معطوف به تغییر را ابتکار کنند. در کنار این، در جامعه ایران، حافظه تمدنی اهمیت فراوانی دارد زیرا جدا از اینکه «به من بگو خاطراتت چیست تا به تو بگویم کیستی»، در تحلیل ملت کهنسال ایران، خاطرات تمدنی واقعیتی است که بدون اینکه بخواهیم وجهی اغراقآمیز بدان بدهیم، از اهمیت زیادی برخوردار است.
برخی از مزیتهای این کهنسالی چیست؟
ما کسانی چون رازی، خیام، ابن هیثم و بیرونی داشتیم. این ظرفیت تمدنی و حافظه فرهنگی منشأ اهتزاز تخیل و هیجان و ایماژ در نسلها میشد و موجب میگشت جامعه ایران از نفس نیفتد و همچنان زیر پوست آن زندگی جریان داشته باشد. این جامعه میخواهد تداوم داشته باشد و زندگی کند. برای هر کدام از اینها نیز شواهدی وجود دارد و این شواهد نیز برآمده از تحقیق میدانی است که در کتاب شرح داده شده است. من براساس شواهد عینی میگویم در جامعه ایران زندگی جریان دارد و در کنار قابلیتهای فرهنگی و تمدنی و بهرغم محدودیتهای ساختاری، عاملان اجتماعی میکوشند با استفاده از آن ظرفیتهای تمدنی و هوشمندی خود و با استفاده از امکانات امروزی نظیر ارتباطات، جهانی شدن، بالا رفتن تحصیلات، افزایش قدرت ابتکار عمل و گسترش فرآیندهای ICT طرحی نو درافکنند. ایران به لحاظ ارتباطات جهانی در موقعیتی ویژه قرار گرفته و چهارراه جهان است و اینها در کنار آن حافظه به علاوه توانمندیهای فرهنگی و ابتکارات و عاملیت افراد سبب میشود که تنوع در عاملیتها شکل بگیرد تا آن پسافتادگی ساختاری را جبران کند. من بنابراین نکات نظریه کنشگران مرزی را تئوری جبران مینامم و به دلیل همین موارد است که ایران با وجود تاریخی پرحادثه، استبداد و انواع تهاجمها و... به جای آنکه نباشد، هست. احتمالا این جامعه قابلیتهایی داشته که توانسته در دشوارترین شرایط و درحالیکه فرهنگ آن زیر سیطره مهاجمان بوده است خود را حفظ کند. در مواجهه با سلطه خلافت، امارتها و دولتهای ایرانی نظیر سامانیان پدید میآید و از دل این روند کسی چون فردوسی ظهور میکند که با «بسی رنج بردن در این سال سی»، زبان فارسی و ایرانی را حفظ کرده است. بسیاری از ملتها که از اعراب شکست خوردند، زبانشان عربی شد اما ایرانیان زبان خود را حفظ کردند. فردوسی مکان زبان را برای حیات جامعه ایران حفظ کرد با کنشگری مرزی.
این حافظه و خاطره تمدنی که شما میفرمایید از عوامل موثر بر پایداری ایران است، چرا تبدیل به ساختار و سنت نشد؟
همین دیگر. این خاطرات تبدیل به ساختارهای بادوام نشدهاند. دلایل متعددی دارد؛ برای مثال ناامنی و گسست. من در کتابها و مقالات دیگر این بحث را شرح دادهام که ما بیشتر دانشمند داشتیم تا نهادهای پابرجای دانش. در کتاب «گاه و بیگاهی دانشگاه در ایران» آمده که ما دانشمندان و ستارههای علمی داشتیم که در تمام دنیا آنها را به رسمیت میشناسند. ولی ما مدرسه و آکادمی به معنای پابرجای آن چندان نتوانستیم ایجاد کنیم. نظامیه و ربع رشیدی و مابقی در درون خود انواع ضعف نهادی را داشتند و مذهب قشری بر آنها سیطره داشت. برگردم به کنشگری مرزی، این نظریه میگوید صوَر خیال انسان ایرانی وسیع است. وسعت صور خیال ایرانی و قدرت تخیل اجتماعی ایرانی سبب شده که وقتی از یک طریق نتوانسته، طرق دیگری را برگزیده است.
آن طرق دیگر کدامند؟
یکی از آن راههای دیگر وضعیتی میانی و خاکستری است. در جوامع توسعهیافته جامعه مدنی با مشقات فراوان و آنگونه که هابرماس توضیح داده است، از طریق فعالیتهایی چندجانبه در سالنها و مجامع شکل گرفته است. در ایران اما این با محدودیتهای گستردهای مواجه شده، سرکوب شده و ضعیف از آب در آمده است. در این وضعیت، قدرت خلاقیت و تخیل ایرانی سبب شده صورتهای دیگری از کنش ابداع شود و منطقهها و شیوههای دیگری از عملکردن پیدا شود. بدین ترتیب نژادهای متفاوتی از عاملان انسانی شکل گرفته که من اسم آنها را کنشگران مرزی نهادهام و مسئله اصلی آنها این است که آنها متعلق به «تاریخ میان» هستند. تاریخ میان همخانواده با تاریخ خُرد است و طبق آن، تاریخ ایران فقط تاریخ سرکوب و تاریخ حماسه نیست که یک طرف سرکوب میکند و یک طرف شهید میدهد و قهرمان حماسی دارد. ایده «تاریخ میان» این است که در میان این دو سر طیف، عاملانی در ایران بودند که نه از جنس قهرمانان اسطورهای در هالهای حماسی بودند و نه از نوع دیوان و ظالمان و ضد قهرمانها؛ بلکه در شکافهای عمیق میان ملت و دولت، منطقهالفراغهایی پیدا میکردند و میان لایههای متفاوت دولت و جامعه جاهایی برای کارکردن و ابتکارات خلاق مییافتند و با انواع کنشهای خویش به زندگی ایرانی تداوم میبخشیدند.
با این تفاسیر انتخاب غلامحسین صدیقی بهعنوان اولین نمونه کنشگر مرزی که شما مطرح کردید، بسیار مناسب است.
غلامحسین صدیقی نه شهید است که مبارزه و کار پارتیزانی بکند یا دست به افشای حکومت بزند و اسرار هویدا کند و درنهایت یا شهید بشود یا بر دیو ستم و سرکوب غلبه کند، نه از عوامل سلطه و سرکوب حکومت است. در یک منطقه خاکستری کار میکند. در جبهه ملی و مبارزه ملی هست و وارد دیوان دولت میشود. دو بار وزیر میشود. کار اجرایی را تجربه میکند. از سوی دیگر در در دانشگاه درس دقیق میدهد و پدر آموزش جامعه شناسی ایران میشود. در عین حال در روزهای انقلاب 57 و درحالیکه مردم غرق در التهاب انقلاباند، او راه میانه دیگری را برمیگزیند و اینکه بلکه بشود با شاه نیز مذاکره کرد تا کل ساختارها فرو نریزد، بلکه اصلاح شود.
از نظر کنشگری مرزی چون صدیقی، اهمیت اینکه کل ساختار نریزد، چیست؟
یکی دیگر از مفروضات نظریه کنشگر مرزی این است که ساختار تنها محدودیت نیست بلکه امکانات و ظرفیتهایی نیز در اختیار ما قرار میدهد. در صحبتهای یکی از سران اپوزیسیون کنونی شنیدم که میگفت در وضعیت انقلابی بیمارستانها به فعالیت خود ادامه میدهند چون مردم که نمیتوانند معطل بمانند تا انقلاب پیروز شود. این یعنی اهمیت ساختار. با چنین وضعیتی این سوال پیش میآید که اگر ساختارها چنین اهمیتی دارند پس چرا به هر قیمتی میخواهید آنها را یکسره فرو بریزید به جای آنکه ساخت و ریخت و عملکرد نهادی و ساختاری را تغییر دهیم و بهبود بخشیم؟ باید مقداری حساب کاربری ملی دستمان باشد و ببینیم به حساب کاربری ملی چه میدهیم و از آن چه میگیریم؟ در اینجا باید نوعی عقلانیت هزینه ـ فایده و عقلانیت هزینه ـ اثربخشی در میان باشد. اگر اقتصاد کنش و عاملیت در میان باشد به این عقلانیتها توجه بیشتری خواهد شد زیرا اگر حجم فشارها برای زیروروکردن جامعه با نتیجهای که از آنها گرفته میشود تناسب نداشته باشد، آن فعالیتها مورد پرسش قرار میگیرد و باید در روش کار بازبینی شود.
یکی از اتهاماتی که عموما حماسهسرایان به کنشگران مرزی زدهاند این است که این نیروها، نیروهای محافظهکار هستند. نظریه کنشگری مرزی شما نیز به یک معنا میتواند اعاده حیثیت از الگوهای محافظهکاری و لزوم استفاده از خرد نیاکان و سنتها باشد. با این ارزیابی موافقید؟
این نظریه اگر دقیق خوانده شود مطمئنا نظریه سیاسی محافظهکاری نیست و از قضا نظریه اجتماعی تغییر است و تغییرات را در موقعیتهای پیچیده و خاص ایرانی توضیح عِلّی میدهد اما با تفسیری معقول از محافظهکاری که فرمودید بله من با این موافق هستم که در محافظهکاری اصیل بهعنوان یک الگوی عمل سیاسی نکتههای مهمی میتوان دید. نمیشود از تغییر طفره رفت زیرا بدون تغییر فساد رخ میدهد و تغییر لازمه رشد و ترقی است. تغییر نکردن یعنی اسارت انسان در سیستمها و نبود نوآوری و پایمال شدن حقوق انسانها. تحول اما باید عقلانی، با محاسبه سود و زیان و همهجانبه باشد. در اینجا محافظهکاری به معنای عمیق آن اهمیت خود را نشان میدهد. برخی تصور میکنند محافظهکاری یعنی اهمیتدادن به منافع شخصی و گروهی یا حفظ کردن وضع موجود. اما قرائتی فاخر از محافظهکاری هم هست که بهمعنای پیشنهاد راههای عاقلانهتر برای مدیریت بهرهور تغییرات است. کنشگری مرزی مساوی با محافظهکاری نیست اما برخی شباهتها با آن دارد. محافظهکاری فاخر و معقول ملی در پی منافع فردی و طبقاتی نیست بلکه در پی تحقق منافع ملی، کار و زندگی مردم است و شهامت آن را دارد که از هیجانات پوپولیستی و موجسواری برکنار بماند و نگرانیهایی برای وضعیت عمومی جامعه دارد که از وضعیتی بد به وضعیتی بدتر دچار نشود.
بخشی از اهمیت اندیشه محافظهکاری نیز در این است که به ما میگوید هر کاری را، هر زمانی نمیتوان حتی به هر قیمتی هم انجام داد.
کنشگر مرزی، عصای موسی و ید بیضا و جعبه جادو ندارد که همه مسائل را معجزهآسا و میانبر حل بکند. در ضمن خود کنشگر مرزی در کنار ظرفیتهایی که دارد محدودیتهایی نیز دارد که من آنها را بهتفصیل در کتاب با شواهد تاریخی آوردهام. برای مثال یکی از این محدودیتها، چسبندگی به قدرت است. کنشگر مرزی در میان ایوان و دیوان فعالیت میکند و به همین دلیل گاهی وسطبازی مبتذلی شکل میگیرد و کنشگر مرزی به دلیل وسوسه منافعی که در دستگاه وجود دارد، به قدرت چسبندگی پیدا میکند. در ایران قدرت، کالای کمیاب است و به همین دلیل در کسانی که به این کالای کمیاب دسترسی پیدا میکنند، نوعی چسبندگی به قدرت پدید میآید و آنها نقش و هدف خود را فراموش میکنند و خاصیت کنشمرزی خود را از دست میدهند و به مدافعان وضع موجود و توجیهگر آن تبدیل میشوند. بنابراین من کنشگران مرزی را لزوماً موعودهایی نجاتدهنده و کسانی که آخرین راه نجات را به ما معرفی میکنند، نمیدانم و معتقدم موفقیت آنها نیز کاملاً مشروط است. در بحث زیست ـ قدرت به این اشاره کردهام.
بنابراین شما در پی تجویز کنشگر مرزی نیستید؟
من یک معلم، دانشآموز و پژوهشگرم و کنشگر مرزی را با زبان علمی، تحلیل و تبیین کردهام. گفتهام چه علتها و موجباتی در تاریخ ایران وجود داشته است که سبب بهوجودآمدن راهبردهای عمل اجتماعی مرزی شده است. کنش مرزی صورتی از عمل سیاسی، اجتماعی و فنی است که در تاریخ ایران به دلیل موجباتی که برای آن وجود دارد شکل میگیرد. هرچقدر موجبات و زمینهها بیشتر میشود، کنش مرزی نیز بیشتر میشود. اگر این موجبات و زمینهها از بین برود، کنش مرزی نیز منتفی میشود. اینها را بهدقت علمی البته در حد بضاعت اندکم شرح کردهام و نظریه یعنی این. قسمت مهم این نظریه آن است که علاوه بر متغیرهای علّی و زمینهای، متغیرهای مداخلهگر نیز مورد بررسی قرار گرفته است. این متغیرها تشدیدکننده و تعدیلکننده هستند. برای نمونه قابلیتهای هوشی عاملان و هوشمندی آنها منجر به ابتکارات بهتر و موثرتر میشود. اینگونه میتوان میان شیوههای میرزا حسین مشیرالدوله سپهسالار و میرزا یوسف مستشارالدوله سبک و سنگین کرد و میزان اثربخشی آنها را با هم سنجید. در کل، مجموعه علل، زمینهها و آن متغیرهای مداخلهگر که گفتم، راهبردهای رفتاری ایجاد میکنند که بر تاکتیکهایی استوار است. درنهایت نیز نتایج عمل توضیح داده میشود. بدین ترتیب میبینید که به استناد شواهد استقرایی و تجربی، فرآیند عمل عاملان مرزی توضیح داده شده و تبیین شده است و این یعنی همان نظریه.
نگاهتان به برخی افراد نیز همدلانهتر است، نه؟
بله مثالهایش فراوان است. مثلا بانو استرآبادی را در نظر بگیرید که در جوار حرمسرا ظهور میکند. برای اولین بار در تاریخ ایران «معایبالرجال» مینویسد و از آغازگران فمینیسم ایرانی و نقد پدرسالاری میشود. یحیی دولتآبادی از درون سیستم، جنبش مدرسهسازی راه میاندازد. صدیقه دولت آبادی، کنشگر مرزی است و مجله «زبان زن» راه میاندازد. میرزا حسن رشدیه در تردد میان ایوان جامعه و دیوان دولت و با ابتکاراتی که به خرج میدهد و با توجه به متغیر مداخلهکننده هوش هیجانی و تابآوریهایش، بارها مدرسه میسازد. مدارس تعطیل و تخریب میشود و او دوباره به کار خود ادامه میدهد. تعدادی از افراد جمع میشوند و «انجمن معارف» میسازند. انجمن معارف واجد ماهیت و عملکرد مرزی است. مهم است بدانیم چگونه اولین جامعه لیسانسههای دانشسراهای تهران بهصورت مدنی به وجود میآید که در مجله «سخن» اطلاعیه آنها منتشر میشود. مهم است بدانیم که این آدمها که بودند و چرا و چطور پیدا شدند. هیچکدام از آنها قهرمانان و شهیدان و آدمهای حماسی نبودند ولی برای جامعه ظرفیتهایی ایجاد کردند و تغییر در ایران را پیش بردند. یکی از اهداف من در این کتاب، ارائه توصیفی فربه از این افراد نیز هست.
یکی از نکات مهمی که در همان مقدمه کتاب به آن اشاره میشود، بحث «تاریخ جبران» است. در این بحث برخی از آرای مشهور نظیر کوتاهمدت بودن جامعه ایران را مورد تردید قرار داده و اشاره کردهاید که این مفهوم تاریخ جبران را بایستی در «پارادایم امکان» که در برابر «پارادایم فقدان» قرار میگیرد مورد توجه قرار داد.
وقتی از استبداد و انسداد صحبت به میان میآید چهبسا گرفتار پارادایم عقبماندگی و دولت آبسالار، پاتریمونیال و اقتصاد نفتی هستیم. در ادبیات فردیدی نیز فرض میشود که صدر تاریخ ما ذیل تاریخ غرب است. از اینها ممکن است این نتیجه گرفته شود که استبداد فابریک ایران است و یا ایران به پایان رسیده است. این نگاه تقلیلگرایانه است. نظریه جامعه کوتاهمدت جناب دکتر کاتوزیان ظرفیتهای خوبی دارد اما تأویل اجتماعی و عامهپسند آن در ایران گاه این نتیجه را به دست میدهد که کار ایران تمام است و ایران یک پروژۀ پایانیافته و شکستخورده و تکرار و تدوام انحطاط است. تأویل عامهپسند نظریههای بزرگ بسیار مهم است و من در مورد نظریه کنشگران مرزی نیز این ترس را دارم که نوعی بدفهمی و سوءتأویل اجتماعی از آن به دست داده شود که از عمق نظریه و پیچیدگیهای تئوریک آن بکاهد. برگردم به بحث حضرتعالی، بله تاریخ فقدان، تاریخ نفرینشده مبتنی بر درماندگی آموخته ایرانی است که در نهایت از آن یأس، حرمان و پناه بردن به قدرتهای نجات بیرونی و نظام مسلط جهانی یا موعودگرایی یا ایدئولوژیهای وسوسهگر در میآید. اما وقتی از آن تاریخ فقدان رها میشویم و به تاریخ امکان روی میآوریم متوجه میشویم جامعه در درون خود ظرفیتهای زندگی دارد. چرا نباید به این ظرفیتهای زندگی توجه کرد؟ چرا باید فقط آسیبشناختی نگاه کرد و فقط بیماریهای جامعه را دید؟ چرا نپرسیم که چگونه این جامعه در تلاش است زندگی کند و مکانیزمهایی برای زیستن دارد. مهم این است که به صورت علمی توضیح دهیم که این ساختوکارها چه هستند؟ مثلا خانم ونسا مارتین درباره جامعه ایران کار علمی کرده و گفته در ایران دوره قاجار نوعی چانهزنی وجود داشته است. مشروحش را در کتاب آوردهام. این نگاه به تاریخ، جزئینگر است یعنی تاریخ امکان از کلینگریهای تاریخ فقدان عبور میکند. طبق تاریخ فقدان، ایران به پایان میرسد اما با تاریخ جبران میتوان تداوم زندگی در ایران را توضیح داد.
گویی تاریخ فقدان، التفات اندکی به جامعه و پویاییهای درونی آن و منطق بازتولید آن در ساحات متنوع اجتماعی دارد و از همین منظر بیشتر به تاریخ ظهور و سقوط سلسلهها و رخدادهای عظیم بذلتوجه میکند. از این منظر تاریخ امکان، احیای تاریخ اجتماعی و تاریخ از پایین نیست؟
بله، تاریخ جبران و تاریخ میان میخواهد بر ضعف تاریخنگاری اجتماعی در ایران فائق بیاید. تاریخ امکان، تاریخی اجتماعی است، تاریخ میان و تاریخ توصیفی و جزئیاتپرداز است. در این تاریخ توصیف فربه و ریز جزئیات اهمیت فراوانی دارد زیرا در تاریخ ما اتفاقاتی رخ داده است که جامعه را حفظ کرده و جامعه با آنها پایدار مانده است. اجازه بدهید از حوزه علم مثالی بزنم. ابوریحان بیرونی اثری دارد بهنام «تحقیق ماللهند». بیرونی در سفری 10ساله به هند که هزینه آن را حکومت غزنوی پرداخت کرده است، اثری پژوهشی، میدانی درباره فرهنگ و جامعه آن سرزمین نوشته که یک حساب نوعی پیشاتاریخ مردمشناسی است. او با حکومت همکاری کرده اما نتیجه فعالیت علمی او حیات فکری ایران را ارتقاء بخشیده است. او قهرمان حماسی و سیاسی نیست اما حافظ بخشی از ظرفیتهای تمدنی ماست.
نگاههای منفی سیاستزده، اما عمدتاً این کارکرد مهم را از دیده پنهان میکنند و بر همکاری با حکومت دست میگذارند، حتی گاه در مواجهه با شاهنامه فردوسی.
همینطور است. حتی بزرگی چون احمد شاملو نیز در این معرضها قرار گرفته است. من در این کتاب انواع این کنشگران را مشخص و دستهبندی کردم. برای مثال اعتضادالسلطنه به «نامه دانشوران» کمک کرده است یا با استفاده از فرصتهای او و اعتمادالسلطنه بود که امثال محمدحسین فروغی دارالتألیف راه انداختهاند. دوره حکومت ناصرالدینشاه را ما دوره ۵۰ساله «استبداد منور» میشناسیم. در این دوره استبداد هست ولی بخش بزرگی از پایههای مشروطه نیز در همین دوران پیشامشروطه شکل گرفته است. برخی از این کنشگران مرزی حتی بیشتر دنبال منافع خود هستند اما اهمیت بحث آن است که برای پیگیری همان منافع هم که شده باشد، شاید هم ناخواسته برای جامعه نیز فرصتهایی ایجاد کردند و ارزشهای افزوده بهوجود آوردند. بنابراین نباید در تحلیل آنها مطلقاندیشی به خرج داد و تمام تلاش آنها را در چارچوب فداکاری برای جامعه تحلیل کرد.
این سخن شما نشانگر اهمیت بحث «پیامدهای ناخواسته» و آن چیزی است که برنارد مندویل در «افسانه زنبوران» به آن اشاره میکند و میگوید رذایل خصوصی، منافع عمومی بهبار میآورد.
بله. همینطور است. حسنات جمعی گاهی از سیئات فردی پدید میآید. برخی مواقع انسانها دنبال منافع فردی خود میروند اما از خلال این برای جامعه، منافعی پدید میآید. از این نظر یکی دیگر از مفروضات پس پشت کنشگری مرزی، رئالیسم است که نه به دیوان و پریان بلکه به آدمهای معمولی گوشت، پوست و استخوان داری توجه میکند که در پی منافع شخصی خود نیز هستند و جاهطلبیهای آنها نیز در کنششان موثر است. ما به این نوع فهم از منطق کنش فردی و جمعی و به توصیف جزئی و تفحص دقیق در لایههای میانی و قشر خاکستری نیاز داریم تا جامعه خود را خوب توضیح دهیم و برایش بهجای اینکه شعار بسراییم، کار کنیم. این خود موجد فروتنی علمی نیز در ما میشود که چه چیزهای جزئیای مورد غفلت قرار گرفته و تنبلی ذهنیمان باعث شده که جامعه را با مفاهیم کلی گرد کنیم. کنشگران مرزی نه فرشتههای نجاتاند که روزی بیایند، نه اهریمنانی که بروند، آدمهایی هستند که بخشی از تداوم تاریخی ما را حتی گاه ناخواسته متحقق میکنند.
مهم برای شما درک منطق کنش فرصتساز آنها در هنگامه امکانات و محدودیتهاست و اینکه در کنار این فرصتسازیها چه فرصتسوزیهایی نیز رقم خورده است.
بله. این نگاه به تاریخ ما و حتی به لحظه اکنون ما روشنی میافکند و باعث میشود ما با بهرهوری ملی بالاتری دنبال تغییرات اجتماعی باشیم و استراتژیهای تغییر کارآمدتری و اثربخشتری را پیش بگیریم. در ضمن کنشگری مرزی به معنای نفی صورتهای دیگر کنش نیست و نباید آن را به تجویز ایدئولوژیک فروکاست. در بخش مهم کتاب اتفاقا محدودیتهای این نوع کنش شرح داده شده است مثلا اینکه اغلب کنشگران مرزی، بیشتر رفتار ایجاد میکردند تا فضا. کاری میکردند و نتیجه میگرفتند اما تمام میشد و تداوم پیدا نمیکرد و نهاد و ظرفیت مستمر کمتر ایجاد میکردند. بنابراین من کموکسری کنشگری مرزی را نیز برشمردهام و ضعف و قوت آنها را همزمان دیدهام.
تاریخنگاری غالب ایرانی حتی به کنشگران مرزی نیز گاهی به شکل سیاه و سفید نگاه میکند. برای مثال امیرکبیر را چونان قهرمان قلمداد میکند و سپهسالار را خائن. سوالی که دارم این است که در بررسیای که کردهاید، برای نمونه نگاه تاریخهای اولیه به نقش وزرای ایرانی در دستگاه خلافت، چگونه بود؟ از چه زمانی گفتمان حاکم بر روایت کنشگری مرزی در ایران بر پایه مفروضات آن تاریخ فقدان، این افراد را در دوگانه قهرمانان و سرسپردگان قرار داد؟
این اندیشه، ریشههای دیرین در ایران داشت و بخشی از آن با ثنویت ذهن ایرانی و نبرد اهورامزدا و اهریمن قابل توضیح است. در ما گرایشی بوده است برای توضیح جهان براساس نبرد خیروشر و برای همین مدام از افراد میپرسیم کجای تاریخ ایستادهاند؟ امروز نیز میبینید پوپولیستها میگویند کجای تاریخ ایستادهای؟! از استعارههای کلی حقوباطل استفاده میکنند و در دوره معاصر نیز با درک ایدئولوژیک چپ و ناسیونالیستی تغلیظ میشود و تاریخنگاری توصیفی و تحلیلی را زیر سایه تاریخ حماسی میبرد. طبری یکی از تاریخنگاران مهم ماست یکی از ویژگیهای تاریخ طبری، تفصیلیبودن و نسبتا جزئینگربودن آن است. چه خوب میشود اگر از روایت صرفا قهرمانانه تاریخ به تاریخ خُرد و تاریخ جزئیات و تاریخ شواهدنگر روی کنیم.
بحث زوال اندیشه سیاسی و زوال سیاست در تاریخ ایران اهمیت فراوانی دارد و بدین معناست که سیاست به معنای میدان کنش آزاد شهروندان و منطق حاکم بر آن مبتنی بر خیر عمومی برآمده از مصلحت و توافق و ائتلاف چندان بهرسمیت شناخته نشده است و سیاست بیشتر از دریچه اسطوره و مذهب و فلسفه و علم توصیف شده است. نظریه کنشگری مرزی از این منظر، اعاده سیاست است و منطق حاکم بر آن در توضیح فعل و انفعالات دولت و جامعه و افراد، سیاسی است.
افلاطون میگوید؛ یا حاکمان باید حکیم بشوند یا حکیمان باید حاکم بشوند. این فهم از سیاست مُثُلی است. با ارسطو اما بحث منافع، هزینه و فایده، مقایسه درجات مختلف و جزئیات تجربی تا حدودی مطرح میشود. سیاست ارسطویی، سیاست تجربیتری نسبت به افلاطون است و مثالهای عالی بر آن غلبه ندارد. در همین زمینه بحث ماکس وبر درباره «رئال پلیتیک» بسیار راهگشاست. در کنشگری مرزی نیز نوعی رئال پلیتیک دیده میشود؛ فهم سیاست همانطور که در کف زندگی هست. به خلیل ملکی بنگرید. یکی از اعضای گروه 53 نفر و از مبارزان همراه مرحوم دکتر مصدق. او اما جایی هم به این نتیجه میرسد که با شاه نیز مذاکره کند. لازم نیست اینجا سریع به حکم اخلاقی و استعلایی گریز بزنیم. میشود در تاریخ رئال ایستاد و همچنان بهدقت ماجرای ملکی را پیجویی دقیقتر کرد. درواقع کنشگر مرزی حسب اقتضاء، پراگماتیست است و از بحثهای ذاتگرایانه عبور میکند. ما هنوز درباره شخصیتهای تاریخی نگاه ذاتگرایانه داریم و از توصیف فربه و جزوینگر بازماندهایم؛ توصیفی که همه جنبههای افراد و رخدادها را ببیند. کنش مرزی، جزئیات تغییرات در میدان سیاست، اجتماع، فرهنگ، اقتصاد و زندگی ایرانی را دقیقتر توضیح میدهد و از جهتی میتوان گفت نوعی نظریه امید اجتماعی نیز هست.
به جای خشم فروخورده باید مشارکت گسترده ایجاد کرد
مقصود فراستخواه جامعهشناس در گفتوگوی اختصاصی با «اعتماد» میگوید: جِرم بحرانی اعتراض در حال وخیمتر شدن است
مهدی بیکاوغلی | آیا بازگشت به قبل از رخدادهای اعتراضی پاییز 1401 ممکن است؟ پاسخ مسوولان حکومتی به این پرسش، مثبت است؛ آنها معتقدند نام رخدادهای اعتراضی پس از فوت مهسا امینی هرچه که باشد، باید آن را پایانگرفته تلقی و از آن عبور کرد. تحلیلگران و پژوهشگران اما در نقطه مقابل میگویند، بازگشت به وضعیت قبل از پاییز 1401 غیرممکن است. آنها با اشاره به فرضیه تخممرغ شکسته، میگویند، همانطور که بند زدن پوسته تخممرغی که شکسته غیر ممکن است، بازگشت جوامع به دوران پیشاتحولی هم ممکن نیست. مقصود فراستخواه جامعهشناس ایرانی و استاد برنامهریزی توسعه آموزش عالی ، یکی از همین اساتید است که اعلام میکند، رخدادهای اخیر را باید غیر قابل بازگشت و در مسیر کنشگری 200ساله ایرانیان تحلیل و تفسیر کرد.مطالبهای که جامعه ایرانی را بدل به جامعهای جنبشی و در حال حرکت مستمر کرده است. فراستخواه با استفاده از آمارهای مستند علمی، جامعه ایران را یک جامعه آوانگارد و پیش رو معرفی میکند اما از نظر این جامعهشناس نظام حکمرانی کشور از همپای مردم نتوانسته شاخصهای رشد را پشت سر بگذارد. در این گفتوگو فراستخواه از ترسها، استرسها و نگرانیهای خود برای جامعه ایرانی میگوید و موضوع رخدادهای اخیر را امری پایانیافته تلقی نمیکند.
سال1401 در تاریخ معاصر ایران به عنوان یک مقطع مهم ثبت شده است. رخدادهای اعتراضی پس از فوت مهسا امینی باعث شد تا تحولاتی سریع، ناگهانی از عمق به سطح برسد. این تحولات را از منظر تحلیلی چطور میتوان تفسیر کرد؟
از نظر من جنبش اعتراضی تابستان و پاییز 1401
قابل تقلیل به یک جنبش سیاسی صرف نیست. البته که این جنبش، سویههای سیاسی چشمگیری
هم دارد، اما در پس آن، نشانههای یک پوستاندازی بزرگ اجتماعی در جامعه ایران
نمایان شده است. در واقع یک رنسانس فرهنگی و اجتماعی بزرگ در جامعه ایران آغاز شده
که بخش بزرگی از اجتماع ایرانی، جوانان، زنان، نخبگان، طبقات متوسط جدید شهری و
... را درگیر کرده است. اقشاری که تحصیلات بیشتری پیدا کردهاند، تحرک اجتماعی و
فرهنگی آنها بیشتر شده، ارتباطات بیشتری با جهان برقرار کرده و رویاهای تازهای دارند.
این نسلهای ایرانی میخواهند رنسانس200ساله ناتمام که از پدرانشان به آنها به
ارث رسیده را به سرمنزل مقصود برسانند. این روند، نتیجه یک پویاییشناسی خاص در
جامعه ایرانی است. باید قبول کرد در بخشهای مهمی از جامعه ایران تحولات عمیق و
نقطه عطف مهمی در داینامیسم اجتماعی این نسل رخ داده است. من به عنوان یک مطالعهکننده
و پژوهشگر، طی 10الی 15سال اخیر، بارها از مفهومی با عنوان «جِرم بحرانی» در ایران
صحبت کردهام. گفتهام تغییراتی واقعی در بخش بزرگی از متن جامعه ایران رخ داده،
ولی چون سیستم رسمی نتوانسته این تحولات را به درستی درک کرده و رفتار درستی با آن
داشته باشد این تغییرات به یک توده بحرانی بدل شده است. این واقعیتها بارها توسط نخبگان، اساتید و تحلیلگران مطرح شده،
اما چرا سیستم (حداقل بخشهایی از نظام حکمرانی) به این گزارهها که بهطور مستقیم
به حیاتش ارتباط دارد، توجهی نمیکند؟
شما کتاب
«مساله ایران» من که نشر آگاه منتشر کرده را مطالعه کنید، ببینید چقدر این بحثها
در آنجا تکرار شده است. به دفعات تکرار کردهام، ایران به یک توده بحرانی بدل شده
است. چون سیستم رسمی، درک و شناختی از آن ندارد، این زخم در حال بحرانیتر شدن و
تسری در سراسر پیکره این سرزمین است اما نظام حکمرانی به جای تدبیر، فقط به دنبال
محدودسازی و کانالایزه کردن موضوعات است. جامعه ایران البته یک جامعه دو کوهانه
است و ممکن است اقشار گوناگون در آن مطالبات گوناگونی داشته باشند. بخش دیگری از
جامعه ممکن است موضوعات دیگری همچون مسائل معیشتی، ارزشهای بقا، وابستگی به سنتها
و رسوم و باورهای گذشته و حتی حمایت از سیستم مستقر را مدنظر داشته باشند، اما در
هر حال بخش کثیری از این جامعه خواستار تغییر و تحول هستند و بخش تعیینکنندهای
از جامعه ایرانی متفاوت با حکومت فکر میکنند. این افراد یا در قالب افراد مهاجر
در جای جای جهان یا در قالب اقشار مختلف ایرانی در درون کشور تحول را جستوجو میکنند.
این هویت متفرق ایرانی که در جای جای جهان پراکنده شده، ذیل همین بخش پر تب و تاب
ایران، تحول میخواهند. آنها تجربیات تازهای از سر گذراندهاند و در عرصههای
متنوعی از محلهها، شهرها و شبکههای اجتماعی حضور دارند. این اقشار به لحاظ جمعیتشناختی،
مهارتها، مشاغل، ارتباطات، چشماندازها، آگاهیها، سرمایههای فکری، فرهنگی و...
مهمند و میخواهند مهم باقی بمانند. میخواهند در جامعه مشارکت داشته باشند، سبک
زندگی خود را داشته باشند؛ در کل میخواهند سری میان سرها در میان کشورهای مختلف
داشته باشند. من این درک را از جامعه ایرانی دارم و مبتنی بر آن است که نسبت به
آینده نگران بوده و استرس دارم. این مردم درکی تازه از خود، دولت و دنیا پیدا کردهاند.
لطفا توجه کنید، این مردم خودانگاره(self image)دیگری
دارند، درک دیگری از دولت، جهان و... دارند. خودانگاریِ هویتیِ جدیدی دارند و نمیتوانند
از زیر بار این حس و این درک شانه خالی کنند. پس اکنون، حداقل در بخش مهمی از
جامعه ایران، یک بیداری، یک حس فروخورده، افقی از انتظارات تازه، شکافهای از نو
سر باز کرده و... ملاحظه میشود.
آیا امکان دارد جامعه ایرانی با مسیری که شما تشریح کردید به قبل از 1401 باز
گردد؟ به هر حال با فروکش کردن نسبی تجمعات اعتراضی در خیابانها برخی تصور میکنند
جامعه به دوران قبل از شهریور 1401 بازگشته است.
این تغییرات یک دگرگونی بزرگ پارادایمی، تحولی دورهای و یک رشد بیبازگشت
است. حرف اصلی من این است که این یک رشد بیبازگشت است و ابدا امکان ندارد کشور به
ما قبل شهریور 1401 بازگردد. این بخش از جامعه ایران به عنوان بخش آوانگارد و
پیشروی جامعه ایران، وارد دوره تازهای از حیات خود شده است. با یک گفتمان دگر
باره و رویاهای تازه. این فرض من در رابطه با جامعه ایران است.
شما از رنسانس 200ساله شکوفا نشده صحبت کردید؛ شاید به همین دلیل است که در جامعه ایرانی تلاشهای مستمری برای دگرگونیهای زیربنایی صورت میگیرد. انقلاب مشروطه، ملی شدن نهضت نفت در سال32، قیام 15خرداد42، انقلاب اسلامی 57، حوادث 78، 88، 96، 98 و 1401و .... بخشی از این تلاشهاست. این تلاشها تا چه زمانی ادامه خواهد داشت؟
این وضعیت ناشی از تحولخواهی 200 ساله ناتمام ایرانی است. بخشی از این تلاشها به هویت تاریخی این جامعه باز میگردد. این کشور سرشار از تجربههای تمدنی بزرگ است. به من بگویید، خاطرات شما چیست تا من بگویم که شما که هستید. این خاطرات و این مطالبات دست از سر نسلهای مختلف مردم ایران برنمیدارد. مساله بعدی ارتباطاتی است که ایران با دنیا داشته است. ایران، چهارراه حوادث و قبله عالم بوده است. در یک موقعیت ژئوکالچر، ژئواکونومیک و ژئوپلیتیک (جغرافیای سیاسی، فرهنگی و اقتصادی) قرار داشته است. بنابراین ایران تحتتاثیر تغییرات در دنیا بوده است. عامل بعدی، تغییرات دموگرافیکی است که طی دهههای متعدد رخ داده و ایران از آن متاثر شده است. در سال 57 میانگین تحصیلات در ایران 2.5 سال بوده است. یعنی هر ایرانی بهطور متوسط تنها 2.5 سال درس خوانده بود. امروز این رقم به 10سال رسیده است. 10 سال در دنیا رقم بالایی است. در کشورهای پیشرفته، این رقم 12الی 13 سال است. این شاخص در پرتقال، فیلیپین و مکزیک 9 سال است. در ترکیه و برزیل و اندونزی 8سال در کویت 7 و در افغانستان 4است. از سوی دیگر شما میبینید که سرمایه انسانی ایران (human capital) طی 4دهه افزایش یافته است. شاخص سرمایه انسانی ایران در سال 1360 حدود 13 بوده است. الان این عدد 60 شده است. کسانی که در حوزه پژوهشی سرمایه انسانی کار میکنند، میدانند چقدر رشد بزرگی رخ داده است. 14میلیون نفر تحصیلکرده انباشته در ایران وجود دارد. یعنی در ایران با یک جامعه دانشگاهی سر و کار داریم. از سوی دیگر دسترسی و میل به دسترسی به اینترنت در ایران به بالای 80 درصد رسیده است. مردم ایران، علاقه زیادی به ارتباط با جهان و استفاده از شبکههای اجتماعی دارند.
این اعداد و ارقام چه معنایی دارند، یعنی کشور ایران در معرض توسعه پایدار است؟
خیر، یعنی در ایران مجموعه گزارههایی چون، ارتباطات بالا، اطلاعات وسیع، موضوع شهرنشینی، رشد تحصیلات، پیدایش گروههای جدید اجتماعی (زنان و جوانان و...)، در ایران ارتقا پیدا کرده و ایران بدل به جامعهای تحصیلکرده با سرمایه انسانی و علمی بالا شده، اما سرمایه اجتماعی جامعه ایران در حال فرسایش مستمر است. اعتماد مردم به قوانین، اعتماد به پول ملی، اعتماد به نهادها و مهمتر از همه اعتماد به آینده این سرزمین در حال نزول است. باید دید چطور میشود که جامعهای با رشد سرمایه فرهنگی و رشد سرمایه انسانی مواجه میشود، اما در نقطه مقابل سرمایه اجتماعیاش مثل اعتماد به نظام حکمرانی، مشارکت و...کاهش مییابد؟ در یک کلام زمینه مشارکت برای اقشار مختلف در ایران فراهم نمیشود و سیستم بستر مناسبی برای جلب مشارکت مردم ایجاد نمیکند. این نسلها و این اقشار، نه در روزنامهها، نه در تلویزیون، نه در احزاب، انجمنها و نهادها امکان اظهار وجود ندارند. حتی سبک زندگی آنها، مورد پذیرش قرار نمیگیرد. این مسائل سبب شده است که بین سیستم رسمی و بخش مهمی از محتوای نسلی و فرهنگی جامعه شکاف ایجاد شود. به عبارت روشنتر، نظام حکمرانی متناسب با ارتقای مردم، رشد نکرده است. مردم رشدکرده باسواد شدهاند اما نظام حکمرانی هنوز به روزآوری نشده است.
این تناقض چه وضعیتی را ایجاد میکند و تا چه زمانی ادامه خواهد داشت. به هر حال در نقطهای از تاریخ این سرزمین این تناقض باعث رویارویی و نزاع میشود؟
این وضعیت تضاد و کشاکشی بین سیستم و بخشی از
محتوای جامعه ایران ایجاد میکند. توجه دارید، مدام میگویم بخشی از جامعه و نه
همه آن. بخشهای دیگری هم هستند که وضعیت متفاوتی دارند. 4دهه معلمی کردهام. در
کلاسها این تفاوتها را دیدهام. در حوزههای عمومی، در شهرها، در محیطهای کاری،
شبکههای اجتماعی، محیطهای صنفی و در رفتوآمدهایی که در جامعه دارم این تضادها
را میبینم و حس میکنم. ضمن اینکه فراموش نکنید چند میلیون ایرانی هم مهاجرند و
در اقصی نقاط دنیا پراکنده شدهاند. این اقشار مهمند و میخواهند مهم باقی بمانند.
ولی شما هنوز به این پرسش پاسخ ندادهاید که این تنازع و تضادها تا چه زمانی
میتواند ادامه داشته باشد. به هر حال مردم از طرق مختلف سعی میکنند مطالباتشان
را مطرح کنند، بعد سیستم محدودیت ایجاد میکند، برخوردهای سلبی صورت میدهد،
اینترنت را مسدود میکند و... بعد همهچیز دوباره از نو آغاز میشود؟
این روند خسران ملی ایجاد میکند. ایران را دچار مخاطرات بزرگی میکند و میتواند حتی به اضمحلال بینجامد. اگر فردی دلش برای این سرزمین و این تمدن و فرهنگ و جامعه میسوزد باید فریاد بزند که این جامعه با این وضعیت، همواره آبستن انواع تنشها و مناقشات خواهد بود. به همین دلیل است که م ن در ابتدای بحث گفتم که رخدادهای اخیر یک مقوله سیاسی صرف نیست، بلکه یک دور تازه از حیات اجتماعی است. گفتمان تازهای در حال ظهور است. مردم به درک تازهای از خود و دنیا رسیدهاند. ممکن است دوز سیاسی آن در زمانهای بالا رود، اما بعد در اثر مقابلهها و سرکوبهای سیستم به زیر پوست ناخودآگاه جامعه میرود. ممکن است ابعاد سیاسی را برای مدتی سرکوب کنند، اما حکومت قادر به سرکوب رنسانس اجتماعی و فرهنگی مردم و جامعه نیستند.
شما درباره اصل
مطالبات مردم، چیستی آنها و بسترهای تاریخی آن، صحبت کردید اما نحوه دستیابی به
این مطالبات، هم مهم است. آیا تنها راه دستیابی به این خواستهها که شما فرمودید
طی 200 سال روی هم تلنبار شده از طریق تجمعات خیابانی است؟ آیا همزمان با ارتقای
فکری مردم، نباید شیوه مطلبهگریها هم بهروز شوند؟
ببینید، سرمایههای فرهنگی و انسانی در ایران ارتقا پیدا کرده اما در ازای آن
سرمایههای نهادی و ساختاری افزایش نیافته است، از این واقعیت تلخ به نتایج مهمی
میرسیم. سیستم رسمی آمده، سازمان اداری و بروکراسی حرفهای شایستهگری ایران را
به هم ریخته است؛ استقلال نهادی دانشگاه و مشارکت دانشگاهیان را به هم زده است. از
سازمان اجتماعی (تشکلهای مدنی، سندیکاها و...) هم قلمروزدایی شده است. سازمان
صنفی و محلی و رسانهای هم دچار مشکلات فراوانی شدهاند. چرا این اتفاقات افتاده
است؟ چون دولت میخواهد بر همه بخشها سیطره پیدا کند. منظورم از دولت هم state (حکومت) است. روش دولت هم غیریتسازی است. یعنی به من نگاه میکند
و میگوید، فراستخواه اینطور حرف زدی؟ شما غیرخودی هستی. آقای بیک شما به عنوان
خبرنگار با فلان خانوادهها مصاحبه کردی؟ شما هم اشتباه کردی و غیرخودی هستی.
استاد دانشگاه شما با برخی دانشجویان صحبت متفاوتی داشتی؟ آقا و خانم هنرمند شما
در فیلمتان فلان مفهوم انتقادی را مطرح کردی، دانشجو فلان مطالبهگری را مطرح کردی،
همه شما غیر خودی هستید. این غیرسازی به اندازهای وسعت پیدا کرده که حتی به
قلمروی اقوام بسیار قدیمی و با ریشه ایرانی هم رسیده است. اقوامی که دیرینگی
فراوانی در این کشور دارند و ایران با نام آنها معنی پیدا میکند. با این غیرسازی
از سوی افراد افراطی و تندرو، دیگر کسی نمیماند که بخواهد توسعه را معنا ببخشد.
این غیرسازی برای آینده ایران خطرناک است و امکان رضایتمندی را از جامعه میگیرد.
من دنبال فرصتی هستم که تحقیقی انجام بدهم و پاسخی برای این پرسش پیدا کنم که
میانگین سنی زندانیان در ایران چقدر است؟ مهمتر از آن میانگین تحصیلات زندانیان
عقیدتی و سیاسی و امنیتی در ایران را بفهمم. فرض من این است که زندانیان امنیتی
میانگین تحصیلات بالایی دارند، میانگین سنی پایینی دارند و از مشاغل نوآورانه،
تخصصی و فکری جدید بهره میبرند. فکر میکنم از حوزههای مدنی، هنری، رسانهای و
دانشگاهی در میان زندانیان امنیتی و سیاسی و عقیدتی حضور دارد. این موارد باعث
نگرانی میشود. برای وحدت ملی، انسجام ملی، حفظ تمامیت ارضی، برای اینکه ایران سری
میان سرها داشته باشد، توسعه پایدار داشته باشد و... نیازمند تعامل مثبت هستیم.
تعاملی توام با گذشت، عفو، گفتوگو، همشنوی و... نه غیریتسازی. نیاز داریم مردم
احساس کنند سیستم حق و حقوق آنها را به رسمیت میشناسد. مردم باید احساس کنند
سیستم خود را متولی سبک زندگی، افکار و دیدگاههای آنان نمیداند. به جای غیریتسازی
و سیطره یک سلیقه افراطی خاص بر همه مقدرات این سرزمین باید همبستگی ملی سرشار از
تنوع و رنگینکمانی از دیدگاههای مختلف در این کشور ایجاد کرد. این سرزمین بزرگ
است، تمدن بزرگی داشته و ملتی با این حافظه فرهنگی و تمدنی حیف است که از مسیر
توسعه پایدار، رشد و انسجام ملی دور شود. دیگر زمان آن رسیده به جای خشم فروخورده،
مشارکت گسترده ایجاد کرد.
بحثی اخیرا مطرح شده که آیا این محتوای اصلاحی را در قالب قانون اساسی فعلی
میتوان محقق کرد یا قانون اساسی هم باید اصلاح شود؟
ما به اصلاحات ساختاری و جدی نیاز داریم. اما در عین حال لزومی برای زیر و رو شدن جامعه و غلطیدن در مسیرهای پر خطر احساس نمیشود. حداقل من این روشها را پیشنهاد نمیکنم. منظورم از اصلاحات هم اصلا اشاره به یک جریان خاص نیست. گفتمان اصلاحات مهم است. در کل اصلاحات اساسی باید انجام شود؛ اصلاحاتی که قانون اساسی هم میتواند بخشی از آن باشد. باید وفاق نخبگانی شکل بگیرد و مشخص شود که در قانون اساسی چه میزان تغییر نیاز است. از سوی دیگر با رفوگریهای ساده نمیتوان از این معبر تاریخی عبور کرد. ما به رنسانسی در همه شوون نیازمندیم.
· نشانه های یک پوست اندازی بزرگ اجتماعی در جامعه ایران نمایان شده است
· نسل های جوان میخواهند طرح ناتمام ایرانی را تمام کنند
· تغییراتی واقعی در بخش بزرگی از متن جامعه ایران رخ داده، ولی چون سیستم رسمی نتوانسته این تحولات را به درستی درک کرده و رفتار درستی با آن داشته باشد این تغییرات به یک توده بحرانی بدل شده است
· بخش کثیری از این جامعه خواستار تغییر و تحول هستند و بخش تعیین کننده ای از جامعه ایرانی متفاوت با حکومت فکر می کنند
· نظام حکمرانی به جای تدبیر، فقط به دنبال محدودسازی و کانالایزه کردن موضوعات است
· اعتماد مردم به قوانین، اعتماد به پولی ملی، اعتماد به نهادها و مهمتر از همه اعتماد به آینده این سرزمین در حال فرسایش است
· در سال 57 هر ایرانی به طور متوسط تنها 2.5 سال درس خوانده بود. امروز این رقم به 10سال رسیده است
· اصرار بر دسترسی آزاد به اینترنت در ایران به بالای 80 درصد رسیده است
· گفتمان تازه ای در حال ظهور است. مردم به درک تازه ای از خود و دنیا رسیده اند
· با رفوگری های ساده نمیتوان از این معبر تاریخی عبور کرد. به رنسانسی در همه شوون نیازمندیم
نمونه ای از ارجاعات:
گفتگوی سجاد محمدیان با مقصود فراستخواه
کد خبر: ۴۱۱۸۵۰۳
بهمن ۱۴۰۱ - ۱۱:۲۵
نقد هزینه اداره جامعه را کاهش میدهد/ از فضیلت نقد غافل نمانیم + فیلم
استاد جامعهشناسی معتقد است؛ نقد از اساس یک فضیلت است، قدرت اگر نقد نشود طغیان میکند، نقد هزینه تغییرات اجتماعی و اداره جامعه را کاهش میدهد زیرا از این طریق به موقع خطاها، مفاسد و نابرابریها بیان میشوند.
به عنوان مقدمه ورود به بحث «نقد و نقدپذیری» لطفا از ضرورت این اصل در جوامع انسانی نکاتی را بفرمایید.
نقد و نقدپذیری برای جامعه ما ضروری است و یک فضیلت محسوب میشود، به نقد و نقدپذیری از جهات مختلف میتوان نگاه کرد، برای مثال چطور از جهت تربیتی یک فرد میتواند نقدپذیر شود و روحیه نقادی داشته باشد؟ پاسخ این است که این موضوع به خانوادهای که فرد در آن تربیت شده است، مربوط میشود.
وقتی درون خانواده الگوهای رفتاری نقد وجود داشته باشد، پدر و مادر به جای تربیت آمرانه، تربیت آزادمنشانه خواهند داشت. آنها سعی میکنند فرزندان خود را برای موضوعاتی که برای آینده آنها میخواهند متقاعد کنند؛ در این خانواده مردسالاری وجود ندارد و زن میتواند از مرد انتقاد داشته باشد و برعکس.
وقتی فرزندان میبینند که زندگی با گفتوگو و نقدپذیری، بسیار سالم، شاد، سرشار و پربار است و بهتر اداره میشود؛ نتایج نقد را تجربه میکنند. آنها متوجه میشوند که چطور پدر و مادر در سبک زندگی و اداره تدبیر منزل با هم گفتوگو میکنند و یکدیگر را نقد میکنند و این منافی عشق و علاقه آنها نیست و از اینکه یکی در برابر دیگری ملاحظات خود را بیان کند، دلخوری به وجود نمیآید.
به نظر شما آموزش فرهنگ نقد و نقدپذیری را از خانواده باید آغاز کرد؟
بله، نقد و نقدپذیری در درجه اول به زمینههای تربیتی فرزندان مربوط میشود، بچهها وقتی ببینند والدین به دیدگاه آنها احترام میگذارند به این موضوع عادت میکنند. خانواده اولین نهاد اجتماعی شدن فرزندان و مدرسه دومین نهاد است. بسیاری از آموزشها در دوره پیشدبستانی و دبستان از طریق گفتوگو و مشارکت بچهها انجام میپذیرد. معلم و مربی در این دوره باید آماده باشد که بچهها از او و همدیگر انتقاد کنند؛ در عین حالی که یکدیگر را دوست داشته باشند.
کشورهایی که در سیستم آموزش و پرورش خود موفق هستند سعی میکنند این موضوعات را از همان ابتدا مورد توجه خود قرار دهند. یونسکو برنامهای با محور آموزش صلح دارد که شعار این برنامه سالهاست بر درگاه یونسکو نوشته شده است که «ساختن صلح در دل بچهها». بخشی از این موضوع به آموزش تعلیم و تربیت صلحآمیز ارتباط دارد.
کودکان باید احساس کنند که امکان بیان دیدگاههای مختلف در کلاس درس وجود دارد و آنها میتوانند سؤال کنند و به دیدگاه معلم انتقادهایی داشته باشند سپس با هم گفتوگو کنند و سبکهای زندگی متفاوتی داشته باشند و به یکدیگر احترام بگذارند. میتوان نتیجه گرفت که یک بخش از تعلیم و تربیت به نقدپذیری، مربوط میشود؛ به احترامی که ما برای دیگران قائل هستیم. احترام گذاشتن را باید از کودکی در خانواده و مدرسه آموزش داد که چگونه به دیگری صرف نظر از اینکه چه دیدگاهی دارد احترام بگذاریم.
بخش دیگر نقدپذیری به اجتماع مربوط میشود که چه میزان رسانههای آزاد در جامعه وجود دارد. وقتی بچهها از ابتدا ببینند که در روزنامهها و مجلات بزرگان کشور نقد میشوند و رهبران دینی، سیاسی و نخبگان علمی و هنری و دیدگاههای مختلف مورد انتقاد قرار میگیرد، فرهنگ نقد و نقدپذیری در وجود آنها نهادینه میشود. آنها وقتی از ابتدا در محیطهای رسانهای از جمله صداوسیما و مطبوعات مشاهده کنند که فرهنگ نقد وجود دارد، این الگوی رفتاری را درونی میکنند. بنابراین یک بُعد نقدپذیری تربیتی است و بُعد دیگر به جنبههای نهادی جامعه مربوط میشود که نقد چقدر در جامعه نهادینه شود.
فرهنگ نقد و نقدپذیری در بُعد اجتماعی چگونه رواج پیدا میکند؟
شهروندان در هر کشوری که براساس الگوهای آزادمنشانه اداره شود، به طور طبیعی یاد میگیرند که نقد به معنای اهانت نیست. زیرا اگر شما به دیدگاههای من نقد داشته باشید و من به گونهای رشد کرده باشم که در جامعه مدام مشاهده کنم که حاکمان و نخبگان در رسانهها نقد میشوند، در نتیجه من هم این الگوی رفتاری را به تدریج در خود درونی میکنم و به صورت اجتماعی یاد میگیرم که نقد یک امر طبیعی است و سبب رشد، باروری و شکوفایی میشود. همچنین نقد از جهتی باعث کاهش هزینهها میشود زیرا وقتی در جامعه نقد وجود داشته باشد مشکلات قبل از اینکه به مراحل بحرانی برسد در وقت خود مطرح میشوند و خشم اجتماعی در دل اجتماع و انسانها فرو خورده نمیشود.
بخشی از اتفاقاتی که طی چند ماه اخیر شاهد بودیم، اعتراضات همراه با خشم بود که همان خشمهای فروخورده است. زیرا امکان بیان نقدها در شرایط آرام و در فضاهای مختلف سپهر عمومی، اجتماعی و سیاسی امکانپذیر نبوده است. این نقدها جمع و بر روی هم تلنبار میشوند و تبدیل به زخمهای اجتماعی و ترومای فرهنگی میشود و نظم جامعه را بهم میریزد و یک باره به دلیل اینکه نقد وجود نداشته فوران میکند.
https://s27.picofile.com/file/8459804600/a.mp4.html
نقد هزینه تغییرات اجتماعی و اداره جامعه را کاهش میدهد زیرا از این طریق به موقع خطاها، مفاسد و نابرابریها بیان میشوند. اگر در جامعه ما نابرابری وجود دارد و به موقع این نابرابریها در روزنامهها و رسانههای آزاد و متکثر از طرف دیدگاههای مختلف بیان شود، طبیعی است که فشار افکار عمومی از طریق نقد به سوی حاکمان گسیل میشود و حاکمان ناچارند که به نقدها توجه کنند.
هیچ حاکم و مدیری مقدس نیست. مدیران علاقه دارند که قدرت خود را حفظ کند؛ البته حاکم یا مدیر میتواند انسان خوبی باشد اما مقدس نیست و اساساً قدرت اگر نقد نشود طغیان میکند. من استاد دانشگاه هستم، اگر دانشجویان در کلاس مرا نقد نکنند اساساً دچار غرور معرفتی میشوم. وقتی دانشجو ملاحظاتی در رابطه با دیدگاههای من دارد، من متوجه محدودیتهای کلام خود میشوم. این مثال برای محیط تعلیم و تربیت و آموزش گفته شد که یک محیط اخلاقی، معرفتی و علمی است و همگی در آن مجال در پی آواز حقیقت میدوند اما وقتی قدرت و ثروت در دست کسانی باشد که امکان نقد هم در رابطه با آنها وجود نداشته باشد، سبب خشم اجتماعی و بیگانگی اجتماعی میشود.
تصور کنید فرزندان در خانه نتوانند به پدر یا مادر خود نقدی نکنند؛ اگر ما شرایطی را ایجاد نکنیم که فرزندان ما درباره اداره خانه، تفریحات و رفاه خود انتقادی کنند، طبیعی است که یک نوع بیگانگی ایجاد میشود چه رسد به اینکه در جامعه این اتفاق رخ دهد و کسی نتواند انتقاد کند.
از ابعاد مختلف میشود به نقد نگاه کرد. نباید نقد را از جنبه فردی نگاه کنیم بلکه بیشتر باید از دیدگاه اجتماعی به آن بنگریم که چقدر بسترها، ظرفیتها و فضاهای لازم برای نقد وجود دارد تا مردمان و شهروندان با نقد خو گیرند و آثار و برکات آن را در زندگی خود مزه و حس کنند. متأسفانه در جامعه وضعیتی وجود دارد که فکر میکنیم گسترش فرهنگ نقد فقط از طریق کلاس امکانپذیر است.
جامعه ما اندرزنامهای است و به اندرزنامههای طولانی اجتماعی میل دارد؛ در و دیوارها پر از اندرز است. این در حالی که «دو صد گفته چو نیم کردار نیست». اگر شرایط نهادی و ساختاری را در رسانهها، مطبوعات، نهادهای مدنی، صنفی و حرفهای فراهم کنیم وضعیت به گونه دیگری خواهد بود.
https://s26.picofile.com/file/8459805068/b.mp4.html
با توجه به اینکه جامعه ایرانی در پیشینه سیاسی و فرهنگی گفتوگومحور نبوده است؛ آیا این فرهنگ تغییر پیدا کرده است؟
نباید به جامعه ایران نگاه ایستا داشته باشیم یعنی از منظر پویاییشناسی اجتماعی و تغییرات اجتماعی جامعه ایرانی طی چند دهه گذشته تغییرات جدی داشته است. در سال ۱۳۵۷ متوسط تحصیل بزرگسالان ایرانی دو و نیم کلاس بوده این در حالی است که اکنون ۱۰ کلاس شده است. هم اکنون ۱۴ میلیون نفر ایرانی تحصیلات عالی دارند. نرخ شهرنشینی و سواد نیز افزایش پیدا کرده است. از سوی دیگر فناوری اطلاعات و ارتباطات سبب شده تا جامعه ایرانی با دنیا ارتباط پیدا کند و همه جوانان، کوچکترها و بزرگترها با دنیا ارتباط دارند و تغییرات دنیا را میبینند. این ارتباطات و افزایش تحصیلات و شهرنشینی سبب شده تا گروههای جدید اجتماعی به میدان بیایند و جوانان و زنان دگرگون شوند.
ما شاهد نوعی دگرگونی در زیست بوم فرهنگی، معرفتی، اخلاقی، هنجاری و اجتماعی خودمان هستیم و سپهر فرهنگ دگرگون شده است. البته ایران از نظر پسزمینه تاریخی خود اساساً در چهارراه فرهنگها بوده و همیشه با فرهنگهای دیگر ارتباط داشته است. هر زمان که به جای جنگ، ستیز، تنازع و تنش با دنیا؛ ارتباط، داد و ستد و مراودات فرهنگی داشتهایم و خودمان را در فرهنگ جهانی به اشتراک گذاشتهایم، فرهنگ ایرانی در آن دورهها رشد پیدا کرده و توانسته استعدادهای خود را نشان دهد.
فرهنگ ایرانی، ترکیبی است؛ ما یک فرهنگ ایرانی درونی نداریم. برای مثال موسیقی اصیل ایرانی بسیار تحت تأثیر موسیقی فرهنگهای دیگر بوده است و این قابل بررسی است. جامعه ایران از هر جهت که بررسی شود همیشه در مراودات شکوفا شده است. زیرا در فرهنگ ایرانی نوعی سابقه و حافظه فرهنگی نقد، مبادله، داد و ستد وجود داشته است. صرف نظر از این سابقه طی چند دهه گذشته، نمیتوانیم تغییرات اجتماعی ایران را حاشا کنیم؛ زیست جهان ایرانی دگرگون شده است.
زیست جهان ایرانی که به معنای زندگی در ایران است دگرگون شده؛ زندگی در ایران جاری، پویا، سرکش و متکثر است و میخواهد متحول شود. این موضوع را در مهمانیها خانوادگی میتوان حس کرد که به چه میزان تنوع در آن به وجود آمده است. پدر و مادرها این تنوع را به تدریج درک کردند و متوجه این تنوع و تکثر اندیشهای و رفتاری فرزندان هستند. مشکل در سیستمهای رسمی ماست که متوجه این تنوع و تکثر نیست.
من دو دهه است که در حد یک دانشآموز کوچک، بارها گفتهام که سیستمهای سیاستگذاری و حکمرانی ما با زیست جهان ایرانی فاصله دارند و همزمان نیستند و ناهمزمانند؛ یعنی زیست جهان پویاست ولی سیستم متحجر و متصلب است و روی یک ایدئولوژی رسمی میخواهد حرکت کند.
زیست جهان متوجه است که امروز، دنیای نقد، تکثر، نقدپذیری، آزادی بیان است و هرکسی میتواند دیدگاه متفاوتی داشته باشد و دیدگاه خود را به اشتراک بگذارد. این موضوع را جوانان و گروههای اجتماعی از طریق ارتباطات و تحصیلات متوجه میشوند و احساس میکنند در یک دنیای دیگری در حال زندگی هستند، ولی متأسفانه زمان سیستمهای حاکم با زمان جامعه همزمان نیست و همچنان میخواهند که به تاریخ بیاویزند.
اینکه ما چنین پیشینهای داشتیم و الگوها و ایماژها بیشتر عمودی بوده و نوعی نخبهگرایی در جامعه ایران وجود داشته، درست است اما اکنون دگرگونیهایی شکل گرفته است. اکنون گره مشکل ما بیشتر قوانین، ساختارها و نهادهایی است که بر منوال قدیم مانده است و سنتی فکر میکند در حالی که جامعه پیشرو است.
شکل جامعه با محتوای آن جور و هماهنگ نیست؛ محتوای جامعه مایل به نقد، تکثر و تنوع است اما شکل رسمی که در کشور وجود دارد، چندان آمادگی پذیرش نقد، تکثر و گفتوگو را ندارد. این سبب میشود که این محتوا به این شکل فشار بیاورد و شاکله سیاسی، اداری و سیاستگذاری جامعه به نوعی قفل شده و ایستاده است و با تغییرات جامعه همراه نیست.
چگونه میتوان نقد و نقدپذیری را از طریق آموزش و پرورش آموزش داد؟
در کتابهای درسی موانعی وجود دارد که تعلیم و تربیت آزادمنشانه که براساس نقد و نقدپذیری و دیدگاههای متنوع باشد را در اختیار فرزندان ما نمیگذارد. زمانی که ما درس میخواندیم در پیشانی کتابهایمان نوشته شده بود «توانا بود هر که دانا بود» که براساس اندیشه عقلگرای فردوسی و یک اندیشه ایرانی بود. این مصرع بیان میکند که هرچقدر شما بیشتر بدانید، توانمندتر میشوید و ما را به توانمندی از طریق دانستن، آگاهی و پرسشگری دعوت میکرد.
تعلیم و تربیت از نظر فرهنگ دینی ارزش والایی دارد و به این میبالیم که دین واقعی تاریخی ما آنطور که عقلا و آزاداندیشان از این دین میفهمند، خواستار آگاهی، دانش و پرسش است اما روایت ایدئولوژیک و رسمی از جمله «تعلیم و تربیت عبادت است» باعث بسته شدن تعلیم و تربیت شده است.
البته ما معلمها و مربیهای بسیار خوبی داریم؛ مربیان در پیشدبستانی برای کودکان نوآوری و خلاقیت بسیاری دارند ولی متأسفانه سیستم رسمی آموزش و پرورش این خلاقیتها و تنوعها را سرکوب میکند. هنوز هم با کنترل متمرکزی که بر کلاس و مدرسه دارد سعی بر سرکوب دانشآموزان دارد. سیستم آموزش و پرورش ما بر مبنای مدرسهسالاری و معلمسالاری نیست بلکه وزارتسالاری و فراوزارتسالاری است. یک نوع نهادهای آشکار و پنهان یا سایه بر تعلیم و تربیت ما سیطره دارند.
https://s27.picofile.com/file/8459805184/c.mp4.html
ایکنا - نقد به چه معناست؟
نقد به معنای اندیشیدن خارج از چهارچوب است. شما وقتی در چهارچوب میاندیشید از نقد میهراسید اما وقتی از چهارچوبهای موجود بیرون بیایید، نوع دیگری نگاه میکنید. نقد به اندیشیدن به خارج از چهارچوبهای مرسوم و رسمی نیاز دارد. میتوان از منظرهای مختلف به یک موضوع نگاه کرد و از مناظر نقد به وجود میآید. اکنون سیستم تعلیم و تربیت و آموزش و پرورش این موضوع را بارور نمیکند. صدا و سیمای ما «رسانه ملی» نیست زیرا در آن امکان حضور دیدگاههای مختلفی که متعلق به این ملت است، وجود ندارد. این ملت متنوع شده است و ملت چند ۱۰ سال پیش و چند سال پیش نیست و به قبل بازنمیگردد.
من مطمئن هستم این جامعه با دگرگونیهای فرهنگی امروز، شکل مناسب اداره کشور خود را میخواهد. تمام تبوتاب این جامعه و تقلا و تنشی که دارد این است که میگوید من دگرگون شدهام و میخواهم آنهایی که درباره من قانون میگذارند و سیاستگذاری میکنند و میخواهند جمعیت را از ابعاد گوناگون اقتصادی، اجتماعی، بینالمللی، ملی، سیاسی و مدنی اداره کنند، باید شاکلهشان متناسب با محتویات فکری، روحی، معنوی، اجتماعی و ارتباطی من شود.
باید به جامعهشناسی تغییر توجه کنیم؛ ایران تغییر پیدا کرده و این اندام بزرگ شده و لباسهای گذشته برای آن بسیار مندرس و کهنه شدهاند. باید قالب و طرح تازهای از اداره این جامعه اندیشید و ساختارهای پویایی برای اداره این جامعه ایجاد شود.
بدون نقد و نقدپذیری ما فاسد و دچار یک نوع آنتروپی اجتماعی میشویم، زیرا هیچ تضمینی وجود ندارد که مظالم، حقکشیها، نابرابریها و خطاها به موقع بیان شود. یعنی اگر امکان نقد وجود نداشته باشد درون خانواده که یک اجتماع گرم و مبتنی بر عواطف است، پدر و مادرها متوجه نمیشوند که مشکل بچههایشان چیست و نه مدارس میتوانند به بچهها کمک کنند که خلاقیت آنها رشد کند و نسل باروری شوند و نه جامعه میتواند به توسعه پایدار برسد.
دنیا در حال دگرگونیهای جدی است، کشورهای منطقه فاصله بسیار زیادی از ما گرفتهاند و به جلو حرکت میکنند. دنیا بسیار رقابتی است؛ منابع محدود است و همه سعی میکنند که به بهرهوری فکر کنند و از سرمایه انسانی و اجتماعی خود استفاده کنند. ما متأسفانه در چنین دنیایی گرفتار چنین وضعیتی شدهایم.
یکی از کلیدهای حل مشکلات این است که نقد را به نهاد و ساختارهای پویای اجتماعی تبدیل کنیم و از طریق جامعه مدنی، احزاب، تعلیم و تربیت و... امکان توسعه نقد وجود داشته باشد. اگر این موارد وجود نداشته باشد ما نمیتوانیم از سرمایه انسانی خود به خوبی استفاده کنیم و به بهرهوری نمیرسیم.
سؤال اینجاست که چرا سرمایههای اجتماعی مانند اعتماد به قوانین، پول ملی، سیاستها، دیگری و آینده در حال فرسایش است؟ علت این است که نقد وجود نداشته است. نقد همه این مشکلات را تا حد بسیار زیادی میتواند حل کند.
https://s27.picofile.com/file/8459805268/d.mp4.html
استاد با این اوصاف به نظر شما چه کنیم که نقد و نقدپذیری در جامعه ایران توسعه پیدا کند؟
با نصحیت، لفاظی و پیامهای اخلاقی بر در و دیوار که جامعه با آن خو گرفته است و صرفاً با تبلیغات و پروپاگندا نمیتوان یک مفهوم را ترویج داد. به جای آن ساختارها، نهادها و قوانینمان را باید نقدپذیر کنیم.
کانت یک جمله دارد که میگوید «چگونه یک نظام قدرت اخلاقی میشود؟» و پاسخ میدهد که اولین شرط اخلاقی شدن نهاد قدرت این است که آماده باشد تا در حوزه عمومی از او نقد شود. وقتی قدرت آمادگی دارد و میپذیرد و شرایط را مهیا میکند که در حوزه عمومی مورد نقد و بررسیهای جدی و متنوع قرار گیرد، این مسیر سبب اخلاقی شدن آن نیز میشود. قدرتی که به جان، اموال و آینده مردم ارتباط مستقیم دارد باید اخلاقی باشد.
اکنون دیپلماسی ما چطور است؟ دیپلماسی خارجی بسیار به سرنوشت فرزندان یک جامعه ارتباط دارد. یعنی اگر دیپلماسی خارجی عقلانی، دوراندیشانه و همهجانبه پیش برود، جامعه آیندهای مشخص خواهد داشت و اگر به گونه دیگری پیش رود، ممکن است ما دچار هزینههای بسیاری شویم و فرزندان ما از بسیاری از بختهای زندگیشان جا بمانند و نتوانند سری در میان سرهای دنیا باشند و مردم نتوانند با مردم دنیا رقابتپذیر باشند. بنابراین قدرت به این میزان مهم است و در حال و آینده افراد تأثیر مستقیم دارد.
از این موضوع میتوان نتیجه گرفت که به اندازهای که قدرت در سرنوشت و آینده ما و فرزندانمان مؤثر است به همان میزان نیز باید امکان نقد آن وجود داشته باشد. بنابراین ساختارهای ما باید مناسب نقد و نقدپذیری شوند. جامعه ایرانی آمادگی نقد و نقدپذیری را دارد و پذیرای دیدگاههای مختلف و متنوع است.
نسل جدید متوجه این موضوع است که چگونه به سخنِ فرزندان خود گوش دهد تا حرف خود را بزنند و پذیرای تنوع هستند. همچنین در معلمان و نهادهای اجتماعی ما نیز این آمادگیها بیشتر شده است؛ در نتیجه ساختارها و قوانین است که باید موانع را بردارد تا جامعه آزاد شود.
ایکنا - با این توضیح میتوان نتیجه گرفت جامعه ما نقدپذیر شده است؟
نه به صورت کامل، بلکه تغییرات زیادی رخ داده است و اگر سیاستگذاران بسترهای لازم را فراهم کنند، پذیرش این موضوع بیشتر میشود. یعنی هنوز با نقطه ایدهآل فاصله دارد ولی آمادگی نقد در جامعه بیشتر از گذشته است؛ زیرا زندگی در حال یک دنیای متفاوتی با گذشته است و خصیصههای جمعیت شناختی آن عوض شده است.
خصیصههای جمعیتشناختی ایران بسیار دگرگون شده است و شاهد پیدایی گروههای جدید اجتماعی، تحصیلات و ارتباط جدید هستیم. بنابراین ویژگیهای جمعیتشناختی این ملت عوض شده و سرمایه انسانی جامعه ایران رشد پیدا کرده است. طبق شواهد موجود ما ملتی با سرمایه انسانی بالایی هستیم. در نتیجه سرمایه فرهنگی ما نیز رشد پیدا کرده است اما سرمایه اجتماعی رو به فرسایش است.
نمیتوانیم به قوانینمان اعتماد کنیم، شکاف ملت و دولت در حال افزایش است و بیگانگی رشد و همبستگی اجتماعی کاهش پیدا کرده است. این موضوعات سبب میشود که ما از جهتی رشد کنیم و از جهت دیگر موانعی پیشروی ماست و بختهای ساختاری ما روز به روز کاهش پیدا میکند. یعنی آن شانسی که یک نسل در جامعه دیگر با ساختارهای پویا و آزادمنش دارد را نسلی دیگر که همزمان در اینجا باشد ندارد.
زیستبوم جامعه و سپهر فرهنگی، اجتماعی و انسانی دگرگون شده است و در حال پویایی است و میل به تکثر، نقد، رشد، آزادی و صلح دارد ولی ساختارهای ما همزمان با این تغییرات جامعه حرکت نمیکند و گاهی مانع آن میشود و این موضوع مهمترین تنش در جامعه ایران شده است. ما نه میتوانیم جامعه را به ۳۰ سال قبل یا حتی ۳ ماه قبل برگردانیم، نه خودمان را تغییر میدهیم؛ تنها راه این است که خودمان را با جامعه سازگار کنیم و بتوانیم این جامعه را توانمند کنیم تا بیشتر از این توسعه پیدا کند.
بخش دوم گفتگو