مصاحبه احمد راهداری با مقصود فراستخواه
منتشر شده در الفبا، شماره 8، زمستان 1401 15-23
میدانم بسیاری از جامعهشناسان معتقدند نمیتوان یک جامعه را با صفتی کلی توصیف کرد و مثلن نمیتوان گفت همهی ایرانیان چنین و چنان هستند اما میخواهم بدانم به نظر شما آیا میتوانیم بیتفاوتی را یکی از مؤلفههای مهم خلقیات ایرانی در نظر بگیریم؟
درک من اینطور است که هیچ رفتار و صفتی را نمیشود برای یک ملت به عنوان یک شخصیت یا روحیهای به معنای ذاتباورانه[1] نسبت داد. دو رویکرد وجود دارد: یک رویکرد خلقیاتمحور است، که ملتها و جوامع را براساس خلقیات تعریف میکند و رویکرد دیگر موقعیتگراست، که میگوید موقعیتهای تاریخی و اجتماعی که در جامعه شکل میگیرد، وضعیت رفتاری خاصی را تغییر داده و بیشتر یا کمتر میکند. تقلیلگرایانه خواهد بود اگر که ملتی را با تنوعات و خردهفرهنگها و گروههای اجتماعی مختلف در یک خلقیات برش داد.
همین الان جامعهی ما قطبی است. جامعهای است که چهارده میلیون تحصیلکرده و چند میلیون بیسواد مطلق دارد! اصلاً این جامعه نامتوازن شده است. چطور میشود از این چهارده میلیون، هشتاد و چند درصد باسواد شهری داشته باشد و بعد تعداد نگرانکنندهای کودک بازمانده از تحصیل؟! این وضعیت برای جامعه خیلی بد است. همین الان هم حکومت از یک قطب این جامعه با نوعی جریان فکری و سبک زندگی بهصورت ابزاری استفاده میکند و با قطب دیگر که بخش بزرگ قابل توجهی هستند، نسبت به سبک زندگیشان و مشارکتخواهیهایشان تحکمآمیز رفتار میکند. این مسئله قطبی بودن جامعه را بیشتر میکند و همبستگی اجتماعی لطمه میخورد.
به بعضی چیزها حساسیت نشان میدهیم که به نظر خیلی ایدهآلیستی و ایدئولوژیک هستند، اصلاً به درد نمیخورند، چوبشان هم میخوریم و نسلهای بعدیمان هم خواهند خورد. اما به چیزهایی که به نظر من و شما خیلی مهماند، حساسیت نشان نمیدهیم. پس حالا من اینطور سؤال میکنم «کدام قطب و کدام گروههای اجتماعی به چه چیزهایی حساساند و کدام به چه چیزهایی حساس نیستند؟». یعنی بسامد است، چیزهایی در دورهای فراوان میشود و چیزهایی کم میشود. بیتفاوتیهایی در حوزههایی به وجود میآید و حساسیتهای مفرطی در حوزههایی دیگر شکل میگیرد. اینها علتهایی دارند؛ علتهای مختلف درونی و بیرونی و انواع و اقسام اجتماعی و سیاسی و فرهنگی. به نظر من در جامعه یک نوع بیتفاوتی برای برخی مسائل بسیار مهم فرهنگی و اجتماعی سرنوشتساز کشور وجود دارد؛ نه بهعنوانِ خلقیات ذاتی ولی در حال حاضر این رفتار فراوانی دارد.
به عنوان مثال نهادی بهنام پیمایش ترجیحات جهانی[2] وجود دارد. این نهاد بررسی میکند که ترجیحِ ملتها به انجامدادنِ چه کارهایی است. یکی از شاخصهای بررسی این نهاد، شکیبایی است. مطابق آخرین اطلاعاتی که این نهاد داده است، مردم ایران خیلی ناشکیبا شدهاند؛ نسبت به متوسط جهانی ما منفی سی و هشت هستیم. برای اینکه بتوانید مقایسه کنید، چین مثبت چهل است و کرهجنوبی مثبت سی و نه. این را الان میتوانیم دربارهی ایران بگوییم. نمونههای رفتاری را هم میتوانید راحت مشاهده کنید. این هم علتهایی دارد و خصیصهی ذاتی ما نیست. معمولن ملت ایران یک ملت سازگار تلقی میشود. باز من این را ذاتی نمیدانم ولی ملتی که صفت سازگاری در تاریخش فراوان بوده، چطور انقدر ناشکبیا شده است؟
یکی از علتها، فرسایش سرمایههای اجتماعی است. سرمایهی اجتماعی به نظر بنده، اعتماد، مشارکت، پیوند و همدلی است. به نظر من بیتفاوتی در مقابل احساس مسئولیت نسبت به اجتماع به شکل خلاق است. مثلن شما نسبت به رفتار من حساسیت دارید و چند بار حساسیت نشان میدهید ولی من بیاعتنا هستم. شما دلسرد میشوید و میگویید ما که کاری نمیتوانیم بکنیم. متأسفانه بخش زیادی از گروههای اجتماعی جامعهی ایران مدتی است بر اثر عواملی به این نتیجه رسیدهاند که علت نیستند و کاری نمیتوانند بکنند، در نتیجه انگیزه و حساسیتشان کم میشود و از سوی دیگر خوداثربخشیشان[3] را از دست میدهند. دانشآموزانی که حس خودکارآمدیشان کم شود، درس نمیخوانند. ملتی هم که حس خودکارآمدیاش لطمه بخورد انواع رفتارها نشان میدهد؛ یکی از این رفتارها این است که به زندگی خصوصی خودش میرود و بیتفاوت میشود.
اینگلهارت[4]، دانشمند علوم سیاسی آمریکایی، طبق پیمایشهای جهانی میگوید که در دنیا مردم دو حالت دارند: حالت بقا[5] که یعنی ارزشهای بقا مهم میشود و هرکس میخواهد فقط خودش را سراپا نگه دارد، و حالت خودبیانگری[6] که فرد در طول روز فکرش این است که یک کار اجتماعی، هنری، علمی، اخلاقی یا غیره انجام بدهد. مردم ایران به معنای دقیق کلمه دچار بقا شدهاند. الان خیلی از دانشجویان میخواهند واحدها را بگذرانند و مدرکشان را بگیرند؛ استادها هم همین کار را میکنند. در نتیجه یک تبانی نانوشتهای بین استاد و دانشجو به وجود آمده که استاد میخواهد ارتقا پیدا کند و دانشجو هم میخواهد مدرک بگیرد، پس فرقی با همدیگر ندارند و در آخر هم هیچ ارزش افزودهای از این گردونهی بسته تولید نمیشود. این به بیتفاوتی میانجامد.
اجازه بدهید که من یک موضوع دیگری را هم فقط به عنوان یک فرضیه مطرح کنم که البته خیلی خطرناکتر است. به نظر میرسد مردم به سمت نوعی پوچگرایی[7] پنهان کشیده میشوند! یعنی من اصلن به روی شما نمیآورم که به پوچی رسیدهام. چرا؟ چون آن چیزهایی که قائل بودیم، یک به یک، فرو ریخته است. یک سلسله ارزشهای اخلاقی و سنتها فرو ریخته، ایدوئولوژیک شده و به دست حکومت افتاده است.
برای اینگونه مسائل، اساسن میتوانیم مبدأ زمانی در نظر بگیریم؟ این بیتفاوتی با این علتهایی که دارد از یک تاریخ یا حدود تاریخی مشخصی در خلقیات ایرانیها نمود بیشتری پیدا کرده است؟
در انقلاب یک نوع مشارکتخواهی جریانهای مختلف اجتماعی بود. به علل مختلف، یک جریان غلبه پیدا و در بخشهایی از جامعه هژمونی[8] ایجاد کرد و جریانهای دیگر حذف شد. وقتی در کشوری انقلاب میشود، یک سلسله نیروهایی آزاد میشود. ولی برای این نیروها فرصتهایی وجود ندارد که تأثیرگذاری را تجربه کنند، به همین خاطر به تدریج دلسرد میشوند. شاید بتوان گفت اولین مرحله از دههی شصت شروع شد که مردم احساس کردند نمیتوانند دربارهی برخی ارزشهای اجتماعی مثل آزادی و حقوق بشر تغییری ایجاد کنند. از طرف دیگر چون جنگ هم وجود داشت، مردم به وطن و سرزمینشان حساس بودند. پس از جنگ به جای آنکه جلب مشارکت همه گروههای اجتماعی بشود، سیاستزدایی در پیش گرفته شد. مردم نیز چون دیدند نمیتوانند به نحو سازمانیافته و مستقل در کشور مشارکت مؤثر بکنند، دلسرد شدند و از سیاست به سمت زندگی کناره گرفتند. در نتیجه حساسیتها نسبت به سرنوشت کشور و مسائل عمومی کم شد. در همین دوره گروههای اجتماعی محروم و تهیدستان شهری شکل گرفتند. این نابرابریها به تدریج افزایش پیدا کرد و حساسیتهایی ایجاد کرد. بعدها حساسیتهای جدیدی از جانب گروههای اجتماعی دیگر به وجود آمد. برای مثال زنها نسبت به حقوقشان و جوانها نسبت به بیتوجهی حساسیت داشتند.
اگر به بحث زمان شروع برگردیم، در دورههای مختلف بعضی حساسیتها به وجود آمدند و بعضیها هم به حاشیه رفتند و در نتیجه چون امکان مشارکت مؤثر قانونمند برای گروههای متنوع جامعه فراهم نشد، اینها جز نقزنی در تاکسی و میهمانی و شبکههای اجتماعی راه دیگری نداشتند. البته به نظرم مسئولیت بیشتر روی دولت است. اگر حاکمیت به گونهای عمل کند که شفافیت باشد و نهادها درست کار کنند، فرصت ایجاد میشود که مردم هم تأمل کنند و خودشان را به نقد بکشند. ولی چون ایرادهایی وجود دارد، سبب میشود مردم همه چیز را اسناد به بیرون[9] کنند. برای مثال فرض کنید در خانوادهای پدر و مادر آنقدر ایراد دارند که بچهها همه چیز را گردن پدر و مادر میاندازند. حالا اگر پدر و مادر خانواده را درست اداره کنند، فرصت ایجاد میشود که همدیگر را نقد کنند. متأسفانه این در ایران وجود ندارد و در نتیجه بیتفاوتی به وجود میآید.
اگر با رویکرد ساختارگرایی دورکیم[10] بخواهیم به این مسئله نگاه کنیم، مثلن بگوییم که مصرفگراییمان ریشه در اقتصاد نفتی دارد، برای این بیتفاوتی یا این جنس حساسیتهایی که از دید ما مهم است ولی الان کنار گذاشته شده است، مثل قانون، نظم، تعهد کاری، یا مفاهیمی مثل علم، کجا میتوانیم روی ساختارهایشان دست بگذاریم؟
وقتی پول نفت دست دولت است و همهی کارها و سرمایهگذاریها را دولت میکند، بخش غیردولتی غیرفعال میشود و هیچ حساسیتی نسبت به خودش ندارد. علاوه بر این، اقتصاد کشور وابستگی خیلی کمی به مالیات دارد و بخش غیردولتی مالیات زیادی نمیدهد. برای مقایسه در اسکاندیناوی تا نود درصد مالیات میگیرند لذا مردم حکومت را نسبت به خودشان بدهکار میدانند و همچنین این حس را دارند که خودشان باید جامعه را اداره کنند.
برای موضوعات دیگر هم به همین صورت است. مثلن الان علم دولتزده شده است: نظامهای علمی توسط دولت به وجود آمده، آموزش عالی متمرکز است، ریاست دانشگاه یک جایگاه سیاسی است و از بالا تعیین میشود، عضو هیئت علمی از بیرون تحمیل میشود، تعداد دانشجویان با سیاستهای غلط زیاد میشود. اینها سبب میشود دانشگاهیان احساس کنند نسبت به کیفیت استقلال ندارند و حس بیتفاوتی به وجود آید. این بیتفاوتی از کجا به وجود آمد؟ از همان اسناد به بیرون! دانشجو و استاد میگویند سیاستها از بیرون برای ما تعیین شده است. بین اسناد به بیرون و احساس مسئولیت، رابطهی معکوس وجود دارد. هر قدر احساس کنید علت امور خارج از اختیار شماست، احساس مسئولیتتان نسبت به آنها کم میشود. رویکرد از بالا به پایین یا تاثیرگذاریهایی که ما در آن نقشی نداشتهایم باعث شده است که ما از خودمان به بیرون ارجاع میدهیم و فرافکنی میکنیم.
ممکن است عدهای بگویند که اتفاقن برعکس، مردم خیلی هم نسبت به مسایل مختلف گلایه میکنند. ولی منظور از حساسیت، یک نوع مواجهی فعال و خلاق نسبت به مشکلات است. مردم به غیر از گلایه کردن هیچ زمینهای برای مشارکت ندارند. زمینههایی وجود ندارد که مردم در نهادهای مدنی، صنفی یا حرفهای جمع بشوند، و دربارهی مسائلی مانند محله، شهر، رفتارهای اجتماعی یا نظم، به طور جدی و محلی کار کنند.
این موضوع دو علت دارد: یکی این که الگوی توسعهی ما دیوانسالار[11] است. قبل از انقلاب هم به همین صورت بود. صمیمانه بگویم، اگر وضعیت قبل از انقلاب خوب بود، انقلاب نمیشد. زمانی که مانند شما دانشجو بودم، به عنوان یک دانشجو حساسیتهای اجتماعی داشتم و جامعهای سالم میخواستم و الان هم میخواهم! مدرنیته جامعه را فرا گرفته بود و به مدرنیزاسیون[12] تبدیل کرده بود؛ مدرنیزاسیون هم از بالا و به شکل دیوانسالار صورت میگرفت که در آن فساد و نابرابری بود و خیلی بیشتر از داخل کشور، با خارج در ارتباط بود. حالا بحث این است که چون این مدرنیته دیوانسالار بود، اجتماعمحور نبود.
یعنی از همان موقع الگوی توسعهی ما اجتماعمحور نبود و این بود که کشور را به سمت انقلاب سوق داد. به خاطر همین الگوی توسعهی دیوانسالار هم، مردم عادت نکردند در زمینههای سندیکایی[13] مشارکت کنند. بعد از انقلاب، باز هم الگوی توسعه دیوانسالار شد. با این تفاوت که قبل از انقلاب خودکامگی بود، بعد از انقلاب اتفاقن تمامیتخواهی شد، یعنی هم کنترل میکند و هم خودش حقیقت را مشخص میکند. در واقع الان هم یک دیوانسالاری معیوب وجود دارد و همهی کارها میخواهد در سازمانهای دولتی انجام بگیرد و هم یک عوامگرایی وجود دارد که هر وقت نیاز شد به شکل ابزاری از آن استفاده میشود.
اینکه میبینیم در زمان سیل یا زلزله، قشرهایی از جامعه واکنش نشان میدهند، با ارزش است و نشان میدهد که هنوز در جامعهی ایران، قابلیتهایی برای بیتفاوت نبودن و مشارکت وجود دارد. پس نباید خیلی هم منفی فکر کنیم. اما شرایط به صورتی است که حس بالقوهی مشارکت، فرصت ظهور و توسعهی کافی را پیدا نمیکند. در ایران نسبت به مشارکت اجتماعی، یک نگاه امنیتی وجود دارد. یعنی هر کس کوچکترین فعالیت مردمنهاد هم داشته باشد، فکر میکنیم دسیسه است. البته اینکه حکومت همه چیز را کنترل کند، خیلی پرهزینه هم میشود و فساد هم ایجاد میکند؛ چون باید وقت گذاشته شود و دستگاههای بزرگ تولید شود و خود همان دستگاهها منشاء فسادهای تازه میشوند. شوق مشارکت را در جامعه از بین میبرد و مردم به تدریج به سمت بیتفاوتی و حوزهی خصوصی میروند.
دکتر سریعالقلم از چیزی به عنوان «فوقساختارها» بحث میکنند. این فوقساختارها چه تفاوتی با ساختارها دارند؟ و اگر بخواهیم از دید ایشان نگاه کنیم، فوقساختارهای تاثیرگذار کدام بودهاند؟
ساختارها خودشان مراتبی دارند. یک ساختار کوچک اداری را در نظر بگیرید، این ساختار کوچک زیر نظر ساختارهای سیاستگذاری بخشی است؛ سیاستگذاریهای بخشی تحت تاثیر سیاستهای ملی میانی هستند؛ سیاستهای ملی میانی از سیاستهای کلان ملی میآیند؛ سیاستهای کلان نتیجهی یک قدرت است. این قدرت به نوعی با مناسبات ثروت ارتباط دارد ولی فرای آنها ساختارهای ایلیاتی وجود دارد و ایشان اینها را یک نوع فوقساختار در نظر میگیرند که پیرو و رهبر ایجاد میکند. در ایران چیزی به نام حامیپروری وجود دارد که یکی از آن فوقساختارها است و به این معنی است که هر سرکردهی قدرت برای خودش حامیانی ایجاد میکند و به آنها توزیع میکند و این حامیان هم او را پشتیبانی میکنند.
انقلاب که میشود، ساختار سلطنت به ساختار دیگری تبدیل میشود، ولی حامیپروری به نوعی خودش را بازتولید میکند. مثلن ساختار سلطنتی به ولایت فقیه تبدیل میشود. ظاهرن ساختار سیاسی عوض شده است، ولی فوقساختارها که با آن ساختار هم کار میکردند و آن را به خدمت میگرفتند، این ساختار را هم به خدمت میگیرند.
رفتارهایی وجود دارد که دورههای بزرگی از تاریخ ما را فرا گرفتهاند و به راحتی تغییر پیدا نمیکنند. در عین حال جامعهی ایران تسلیم نمیشود. برای تغییر این رفتارها به فعالیتهای اجتماعی بیشتری نیاز داریم. اگر علاقهمند بودید، میتوانید دیدگاههای بنده را دربارهی عبارتهای «جنبشهای کوچک اجتماعی» و «نخبگان معمولی» مطالعه کنید. بنده معتقدم که آیندهی جامعهی ایران را نخبگان معمولی رقم میزنند. یعنی کسانی که در سطوح محلی و صنفی، فعالیتهای اجتماعی انجام میدهند. مثل شما که مجله راه انداختهاید. اگر این جنبشها در جامعه پیش بروند و توسعه پیدا کنند، ساختار حامیپرور تضعیف میشود. آنگاه جامعه میتواند با قدرت بیشتری منافع خود را دنبال کند و از سوی دیگر، خودش را اصلاح کند. به طبع وقتی مردم به صحنه میآیند و در سطوح محلی و صنفی شروع به کار میکنند، به ریزهکاریهایی در خودشان میرسند و مشکلات خودشان را میفهمند.
یکی از نقدهایی که در سالهای اخیر به مطالعات جامعهشناسی وارد میشود، این است که خصلت محافظهکارانه دارند و کمتر به جامعه نقد وارد میکنند. بهعنوان سؤال آخر می خواهم بپرسم که اگر قرار باشد تلاش کنیم ساختارهای پیچیده و معیوب جوامع را نشان دهیم، تا کجا مجاز به تعبیر و تفسیر نشانهها و معانی هستیم؟
نه لزومن! جامعهشناسی رویکردهای مختلفی دارد: یک رویکرد کارکردگرا و نظمگراست که به طبع بیشتر کارکردها[14] را بررسی میکند. مثلن دورکیم یا پارسونز[15]. ولی در مقابل آن جامعهشناسی تحولگرا و انتقادی هم هست. مکتبهای مختلف، نگاه و تفسیرشان از قضایا تفاوت میکند. مثلن تمام بحثی که ما تا الان داشتیم روی تغییر و تحول بود. پس براساس رویکردها تفاوت میکند.
«کنشگران مرزی» ومسألۀ حکمروایی در ایران
فرهنگستان علوم
شنبه ششم خرداد 1402 ساعت سه بعد از ظهر تا پنج بعد از ظهر
اعضای پنل بحث:
داریوش رحمانیان(تاریخ)
محمدفاضلی(جامعه شناس)
احمد میدری(اقتصاد)
حسین میرزایی(جامعه شناس)
مقصود فراستخواه( مؤلف کتاب)
«کنشگران مرزی» و رفع انسداد از«توسعه ایرانی» در گفتوگوی کافه خبر خبرآنلاین با مقصود فراستخواه
فراستخواه در گفتوگو با خبرآنلاین گفت: ایران؛ درویشی نشسته برگنج است، برون رفت از توسعه نیافتگی باید نهضت جمعی ایرانیان باشد، این که عقب ماندگی تقدیر ماست را باید کنار بگذاریم و از نگاه فقدان به نگاه جبران باید برویم.
فروزان آصف نخعی-حسامالدین اسلاملو:
همزمان با حوادث نیمهی دوم سال گذشته، کتابی منتشر شد که تاملی دوباره بر مفهوم ایران و مسائل آن بود. کنشگران مرزی تالیف مقصود فراستخواه پژوهشگر و مدرس دانشگاه، کتابیست که تلاش دارد موضوع توسعه ایران را از زاویه عملکرد و نقش کنشگران مرزی تبیین، تعبیر و تفسیر کند. به گفته فراستخواه این موضوع در سه جلد است. جلد اول اسناد و خاطرات نخبگان مرزی عصر مشروطه است. نخبگان مرزی دوره پهلوی اول و دوم و دوره بعد از انقلاب در این مجلد نیامده است. در نهایت نکته آن است در جامعه ایران، همواره نخبگانی تلاش کردهاند میان بدنه قدرت و جامعه تردد کنند و با میانجیگری، محدودیتهای حاکمیت را بهجامعه و خواست جامعه را بهگوش دولتها برسانند، موضوعی که اهمیت آن تاکنون آنگونه که باید و شاید، به لحاظ نقش و عملکردی مورد ارزیابی واقعبینانه جدی و علمی واقع نشده است. گرچه میانجیها در میان فریادهای دو طرف رادیکالها و تندروها ناسزا هم میشنوند و مطرود دو طرف هستند، با این همه، برای رفع و رجوع مشکلات و جلوگیری از رشد بحران، همواره نقش خود را ایفا کردهاند. در روزگار ما هم قضاوت و پیشداوری نسبت به این نخبگان میانجی چندان عوض نشده و کلماتی مثل«وسط باز» «مالهکش» و... از برچسبهایی بوده که در این سالها به نخبگان میانهرو در همهی حوزهها زدهاند. در ابتدای پیروزی انقلاب ۵۷، همین برچسب و مارک را آنانی که خواهان آرامش ایران نبودند، به آیتالله طالقانی میزدند. برای بررسی بیشتر در باره مفهوم نخبگان مرزی، با دکتر «مقصود فراستخواه»پژوهشگر و استاد دانشگاه و مبدع نظریه مذکور. از منظر جامعهشناسی سیاسی و نظریه توسعه ایران در کافه خبر خبرآنلاین به گفتوگو نشستیم.
مهمترین معضل کشور، توسعه محسوب میشود. اما یکی از موانع آن نیز رادیکالیسم و تندروی است که از مشروطه تاکنون با آن مواجه بودهایم، درعین حال همواره این سوال را مطرح کردهایم که دلیل عقب ماندگی مسلمانان و ایران چیست؟ نظریه کنشگران مرزی شما تا چه اندازه میتواند به جبران عقب ماندگی کشور بپردازد؟ آیا کنشگران مرزی به مثابه کارگزارانی عاقل که یک پا در قدرت و یک پا در جامعه دارند میتوانند منافع این دو نیروی قدرتمند را در ایران کنونی به هم نزدیک کنند تا امکان زیست مشترک و توسعه فراهم شود؟
چه خوب که از منظر توسعه وارد بحث شدید. ایران پروژهی ناتمام است. نخستین تامل در مفهوم توسعه و توسعهنیافتگی ایران را به نایبالسلطنهی فتحعلیشاه نسبت میدهند. آن شاهزادهی حاکم بر شهر تاریخی تبریز که در دفاع از کیان ایران در برابر تهاجم روس، متوجه نکات ژرفی شد. از آن لحظهی عباس میرزایی تاکنون دو سده است که ایرانیان در حال تکاپو برای توسعه هستند؛ توسعه پروژهای ناتمام در زیست و زندگی دویست سالهی زندگی ایرانیان است. ایرانیان ملتی هستند که دو صد سال است همزمان با ژاپن و ترکیه برای توسعه کوشیدهاند اما تا به امروز نتوانستهاند به نسبت هزینهای که دادهاند و استعدادهایی که دارند به یک قرار و ثبات برسند. جامعه ایران با حافظهی فرهنگی خوب، استعدادهای تمدنی و قابلیتهای انسانی بسیار وسیعی که داشته در میان ملتهای منطقه همزمان با آغاز کوششهای مشابه در ژاپن و ترکیه شروع کرده است. ایران ذخایر انسانی بالایی دارد. اما درویشیست نشسته بر گنج! زیرا ایران با وجود تمام این داشتهها، هنوز نتوانسته به نتیجه برسد.
دلایل این ناکامی چیست؟ از دریچه نظریه کنشگران مرزی چه پاسخی برای این سوال دارید؟
بهنظر میآید علتش بیشتر ساختارهای متصلب ما بوده است. همواره دستگاه دچار انسداد بوده و در یک سیکل معیوبی باعث به وجود آمدن رادیکالیزم و واکنش تند و رادیکال از سوی جامعه شده است. یک ورود به مساله همین است که چرا ما به نتایج مطلوب و به انباشت نرسیدیم؟ در پاسخ به این سوال، کاتوزیان جامعه کوتاه مدت را مطرح کرده و اینکه مدام نتیجهها و دستاوردها از دست میرود و دوباره باید از نوع شروع کرد. اما چرا؟!
نگاه به این مساله در نظریهی کنشگران مرزی مبتنی بر این است که ما اول از دام نظریه عقبماندگی خودمان هنوز خلاص نشدهایم. منظورم همین باور رایج و قدیمیست که اکثرا آن را آزموده نشده پذیرفتهایم؛ اینکه گمان کنیم ایران یک تقدیر عقب ماندگی دارد و تاریخ انحطاط در آن تکرار میشود و ایران، تکرار مدام انحطاط است، این نظریه و پارادایم ریشه در شرقشناسی دارد. اینکه جا افتاده ایرانی یک ملتی است که باید همیشه اینطور بماند؛ استبداد فابریک ایرانی است و اساسا ایران نمیتواند پیشرفت کند، نمیتواند انباشت داشته باشد، نمیتواند به توسعه برسد؛ من در حد درک و دانشم در نظریه کنشگر مرزی، این مفروض نیازموده و آزموده نشده را که عقبماندگی تقدیر ماست، کنار گذاشتم. چون فرضیهای بوده که بدون راستیآزمایی باورش کردهایم. بههمین دلیل سیطره پیدا کرده و امروز ما با این موضوع کنار آمده و پذیرفتهایم که عقبماندگی جزو خصیصهی تاریخیمان است.
نظریه کنشگر مرزی از این مفروض بیدلیل، برمیگردد و گریبان خود را از آن رها میکند؛ بهعبارت دیگر نظریه کنشگران مرزی از پارادایم «فقدان» به پارادایم «امکان» میآید. تغییر پارادایم بسیار مهم است. اگرچه برخی مسائل مطرح شده در نظریهی فقدان و آسیبشناسی ناشی از آن درست است؛ ما خیلی چیزها را نداریم. برای مثال نهادهای مستقر نداریم و ریشهاش به استبداد آسیایی و نظریه مونتسکیو برمیگردد. به تعبیر خواجه عبدالله انصاری: «همه از آخر میترسند، عبدالله از اول میترسد.» ما اولمان خراب است و از اول باور کردهایم نمیتوانیم از پساش بربیاییم. اما در پاردایم امکان، تاریخ بسته نیست. یک طرح ناتمام است. در نظریه کنشگران مرزی، در لابهلای محدودیتها، امکانها کشف و یا خلق میشود و با این امکانها، افقهایی برای جامعهی ایران گشوده میشود. از این طریق میتوان فهمید که ما مشکلمان کجا بوده و از کجا باید بیاغازیم؟
اهمیت کنشگران مرزی در دو موقعیت در حال گذار و مستقر چیست؟
در این بخش به دو مفهوم «عاملیت» و «ساختار» در جامعهشناسی و اینکه در کدام جوامع نقش یکی مهمتر از دیگریست باید توجه کنیم. در جوامع تثبیت یافته که ساختارها هوشمند هستند، عاملان تا حد زیادی اهمیت ندارند. ساختار فارغ از اینکه آدمهایی خیلی هوشمند و با ذخایر معرفتی خیلی بالا در بطنش باشند، کار میکند چون هوش در سیستم درونی شده، اما در جوامعی مثل جامعهی ما که هنوز به این حد اشباع نشده و به رشد لازم نرسیده که ساختار، هوشمندی لازم را داشته باشد و هوش در سیستم درونی نشده، اینجا عاملان تعیین کننده هستند. عاملان در اینجا بهمعنای ذهنهای خلاق و انسانهای با دانش و نوآوری که ایران را بشناسند معنا میشوند.
یک دلیل کندی روند توسعه ایران به نسبت بسیاری از کشورهای در حال توسعه این نیست که ایرانی تکلیفش با داشتههای تمدنی و فرهنگی خودش مشخص نیست؟
ایرانی، جهان و زیست خودش را داشته و چه بسا همین موجب کند شدن روند توسعه و جذب و پذیرش جهان مدرن شده باشد. اگر از تنوع عاملیت در ایران بگویم و مبنا را ۲۰۰ سال گذشته بگیریم، در ایران ظرفیت های نخبگی بالا بوده است. کنشگری مرزی انواعی داشته، همیشه یک شکل نبوده و بسته به حافظه تمدنی و ذخایر فرهنگی و موقعیت منطقهای تنوع داشته است.
ولی اگر ضمن درک کردن یاسها و قبول همهی مشکلات، بخواهیم به جای ۲۰۰ سال پیش، سالهای اخیر را مبنای توسعه قرار بدهیم؛ در دهه ۶۰ شاخص سرمایه انسانی ما ۱۳ درصد بود. الان ۶۰ درصد شده است. این میزان رشد در شاخص سرمایه انسانی و فکری، تحول بزرگی است که در متن جامعه ایران اتفاق افتاده است؛ ایران به یک انباشت رسیده. به قابلیتهای انسانی بالا دست یافته است. بله. حتما در کیفیت آموزش مشکلات زیادی داریم. ولی در مجموع جامعه دچار رشد شده. زنان ما پردیسهای دانشگاهی را تسخیر کردند. زنانه شدن آموزش عالی در ایران را ببینید؛ افزایش مشارکت دختران و زنان ایرانی در تحصیلات عالی و افزایش ارتباطات جامعه با جهان بیرون شگفتآور و تحسین برانگیز است؛ شهرنشینی و سواد بهسرعت بالا رفته است.
مسیر خوبی را جامعه طی کرده که بیبازگشت است. ذخایر تمدنی ما قابلیتهای وسیعی دارد. چگالی رشد بی بازگشت در مفهوم توسعه، بسیار عالی است. این جرم سنگین و بحرانی، اگر خوب مدیریت شود بسیار نتیجهها گرفته میشود. خوب مدیریت نشود بحرانی میشود.
مگر این رشد در آموزش خوب نیست، پس وضعیت بحرانی از چه جهت دارای اهمیت میشود؟
این تودهی عظیم دیگر به ۱۰ سال قبل برنمیگردد، اما نقطه بحرانی آنجاست که همزمان با رشد حوزه نخبگی و اجتماعی، همزمان با آن، سیستم رسمی و دولتی رشد نکرده و با این جهان زیست همداستان نیست. تضاد اصلی دولت ملت در این بخش نهفته است. سیستم نمیتواند با جامعه خود ارتباط بگیرد. زبانش را نمیداند. زیست جهان میخواهد جلو برود اما دستگاه قدرت هنوز تعلقاتی تاریخی، ایدئولوژیک دارد که نمیتواند حرکت کند و حمایت بکند و حتی از آن بهره ببرد در جهت توسعه.
منظورتان توسعه نامتوازن است که میتواند موجب بروز بحران شود؟
زیست جهان میخواهد جلو برود، ولی سیستم لختی دارد و همراهی نمیکند. مجموعه اینها را در نظر بگیریم میرسیم به اینکه جامعهای مستعد با محدودیتهایی مواجه است که محدودیتهای ساختاری است. زیست این ذخایر و این ظرفیتها به طور طبیعی در مقابل محدودیتهایی که باز نمیشود، تنشزاست.
فرهنگ ایران در بستر موجود، خودش را متکثر میکند، کنشگران مرزی چگونه میتوانند به این زایمان تاریخی کمک کنند تا بتوانیم زیست مشترک داشته باشیم و اگر به بار ننشینیم، چه تهدیدهایی متوجه حوزه تمدنی ایران خواهد شد؟
تاکید میکنم که در آستانهی یک بحران و یک گسست تمدنی هستیم. گسست بزرگ تمدنی و باخت بزرگ، آنهم در دنیایی به شدت در حال رقابتی شدن و پیشرفت. یک نوع ورشکستگی انسانی و ورشکستگی تمدنی. از دست دادن فرصتها در زمانه شتاب. کنشگری مرزی در این شرایط تنوعات عمل را بیشتر میکند. قدرت تحرک اجتماعی در ایران خیلی بالا رفته است. با جهانی شدن و ارتباطات، بخش بزرگی از خانوداههای با بیرون مرز مرتبط هستند.
در همین بحث مهاجرت، ما چرا نمیتوانیم سرمایههای انسانیمان را برای کشور خودمان به بهرهوری برسانیم؟ زیرا نمیتوانیم مدیریت کنیم. حساب کاربری ملی ما در نحوه تعامل سیستم با سرمایههای انسانی یک حساب رضایت بخشی نیست. اگر در واقع بخواهیم از منظر کنشگران مرزی نگاه کنیم، باید هزینه و اثربخشی کنشهایمان را به این معنا که تا چه اندازه دارای کارکرد هستند، محاسبه کنیم.
ولی در نهایت نقش کنشگر مرزی، در میان کدام یک از شکاف های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و یا فرهنگی می تواند موثر واقع شود؟
شکاف ملت و دولت از مهمترین شکافهایی است که ترمیم آن وابسته به مفهوم مرکزی کنشگر مرزی و درجات مختلف آن است. عاملان یا کنشگران مرزی ایران یک پا در اجتماع دارند و یک پا در میان اهالی قدرت و خود را قطرهچکانی به درون ساختاری که دچار انسداد شده میریزانند. مفاهیم اصلی کنشگر مرزی با مفهوم فضاهای میانی و بینانیت ارتباط تنگاتنگ دارد. فضاهای میانی که در این شکافها، که از آن بیگانگیها و خشونت و قهر مهاجرت نخبگان و.. بیرون میآید دارای اهمیت بسیاری هستند. عدم توجه به آنها، خسارتهایی را که تا کنون متحمل شدیم، تشدید میکند. کنشگر مرزی در میانه این قاتلان و شهیدان و قهرمانان و ضدقهرمانان تکاپو میکند. با ابتکارات معمولی و تلاش و کوشش برای تردد بین این دو مثل میرزا یوسف مستشارالدوله که رساله یک کلمه مینویسد. هم با دردهای جامعه آشناست و آفاق جهان را گردیده، یک کلمه و آن قانون را وقتی نوشته که در فضای میان دولت و جامعه تردد کرده و گفتمان خود را از ترکیب و تنظیم و صورتبندی و رفع و رجوع درست مسائل، تدوین کرده است تا ضمن حرکت جامعه به سوی یک گام اساسی به سمت پیشرفت، از ستم و سرکوب و فساد نیز جلوگیری شود. کتابش را در زندان آن قدر به سرش میزنند وشکنجه اش می دهند . ولی در عین حال گفتمانش در بدنه فرهنگی و فکری جامعه ایران مانده.
علی اکبر سیاسی در فرانسه درس میخواند و برمیگردد انجمن جوان را در ایران تشکیل میدهد. باز می رسد به اینکه برود در دستگاه دولت و وزیر میشود و در ضمن وزارت، معمار استقلال دانشگاه میشود. او به مقدار زیادی توانست استقلال دانشگاه را تامین کرده و از آن مراقبت کند. او از جایگاهی که ایستاده، قادر شد به شاه تذکر بدهد که دانشگاه اداره دخانیات نیست. اینجا خودتنظیمی از سوی کنشگر مرزی، کارکرد بسیار مهمی دارد؛ کنشگر مرزی با تردد بین فضای دانشگاهی و دیوان سالاری، میکوشد بیگانگیها را در همه حوزه بکاهد و این یکی از مهمترین نقشهای کنشگر مرزی است. این آشنایی، محدودیت ها و فرصت ها را در باره دولت و جامعه شفاف و و شکاف ها را ترمیم و آنها را به یکدیگر نزدیک میسازد. هم به امثال مرحوم بازرگان مرز میان فعالیت دانشگاهی و فعالیتهای سیاسی را می گوید و هم در برابر حکومت و اخراج امثال بازرگان مقاومت میکند. بهعبارت بهتر با دولت در بخش فضاهای میانی وارد گفتو گو می شود، و با انجام گفتوگو. رفتار طرفین را عقلانی بکند.
کنشگر مرزی صورت دستوری ندارد که بگوید این کار را بکنید و آن کار را نکنید، توصیف و تحلیل است. شناخت موقعیت ایران و علت و معلول و اینکه چه زمینههایی وجود دارد. فرایندها را توضیح بدهد تا در نهایت نتیجههایی بگیریم که جنبه تجویزی و حکمت عملی سیاسی دارد.
نظریه شما تشابهاتی هم با نظریه هانتینگتون دارد . او در حوزه ایجاد تغییر به ویژه در حوزه تغییرشکل، مخاطبان اصلاح وضع موجود را نیروهای میانه در داخل حاکمیت سیاسی ذکر میکند، در شرایط کنونی برای پرهیز از انفجار اجتماعی، نظریه کنشگران مرزی شما علاوه بر حوزه تخصصی در دستگاه دیوانسالاری، قرار بر این است در سیاست ایران کجا بنشیند تا فضا علیه وضعیت واگرایی موجود شود؟
وقتی من به نظریه کنشگران مرزی رسیدم، آنگاه با اطلس دانش جهانی قیاس کردم. یک نظریهای در سطح محلی ارائه شده و حالا با اطلس دانش جهانی خودش را قیاس میکند. هر تحقیقی با تحقیقات دیگه قابل مقایسه است. اینکه چقدر همداستان است؟ چقدر نیست. این کنشگران مرزی را مقایسه کردم با چند نظریه مشابه جهانی. مثلا مقایسه کردم با نظریه نخبگان شناور تا ببینم این کلبه که من درست کردم در کنار کدام برج نظری است. علم یک دانش جهانی است. تنوعات محلی، علم را جهانی توسعه میدهد. با توجه به این رویکرد دریافتم نخبگان همواره نیازمند بررسی وضعیت خودشان در نسبت میان جامعه، دانشگاه و دولت هستند. اما گاهی نخبگان شناور، شناور بودن خود را از دست میدهند و به یک طرف چسبندگی پیدا میکنند. یادشان می رود که اینها باید تردد میکردند تا فضاهای فروبسته سیاسی را باز کرده و مسایل را به زبان آنها ترجمه کنند. خسته میشوند. یا برعکس، بر اساس جذابیت قدرت و ثروت، به این سمت گرایش پیدا میکنند و تحرک خود را از دست میدهند. یا در نظریه بوردیو نیز، دست چپ دولت و دست راست دولت آمده است، دولت دست راست سرکوبگر دارد و دست چپش کارکنان اجتماعیاند. این کارکنان آنقدری به جامعه نزدیک میشوند که از نظر تامین رفاه در جوامع محلی، زبان جامعه میشوند.
بنابراین کارکرد اصلی کنشگری مرزی در دانشگاه، پل زدن میان برج عاج روشنفکری دانشگاه با مسائل کف جامعه و ایجاد فضاهای میانی و فائق آمدن بر غیریتسازی در ایران است. برای این هدف، دیدگاههای خود را در حوزه برنامه ریزی و اجرا در آن نشت دهد. از این رو کنشگر مرزی با عقلانیت یک زبان مشترک ایجاد میکند. جامعه به هم نمیریزد. به دامن رادیکالیسم نمیافتد. در سطوح مختلف لایههای اداره شهری در انجیاو ها و همهجا کنشگران مرزی وجود دارند تا برای مثال برای به ثمر رسیدن پروژههایشان از یک مدیر دولتی منابع یا اطلاعات بگیرند. در این وضعیت است که یکباره شما میبینید روی میز سیاست گذاری یک دستور تازه است و کنشگری به نتیجه نسبتا مطلوب خود میرسد.
بسیار خوب، ولی تقویت کننده موتور انگیزه کنشگر مرزی چیست؟
نکته بسیار مهمی است زیرا در نقطه کنشگری مرزی ایستادن نیازمند انرژی هیجانی بسیار سترگ و گسترده است. دکتر محمد معین یک کنشگر مرزی بود. لغت نامه دهخدا و فرهنگ معین به همین سادگی تدوین نشد. بار هیجانی و عاطفی زیادی لازم داشته تا کسی ایستادگی کند و این گونه دست به تدوین لغت نامه دهخدا بزند. بار هیجانی که منتهی به یک طرح تابآوری در ایرانیان می شود . کنشگران مرزی می توانند امکانهایی را در دل محدودیت ها خلق کنند. ایران ناتمام را در بخشی تمام بکنند. تا بشود طرح ناتمام ملی توسعه پایدار نیزتمام شود. رفع و رجوع مشکلات بشود؛ همهاش باید برگردیم به آن خلاقیتها. اینها خود در ایجاد انگیزه برای حرکت در حوزه مرزی بسیار تعیین کنندهاند. البته یکی از نواقص کنشگران مرزی نسل قدیم این بود که بیشتر فعالیت ایجاد کردند تا فضا.
نسبت به نسل اول که در مشروطه روی فعالیتها تمرکز داشتند، امروز که میفرمایید سرمایه انسانی به 60 درصد رسیده، این کنشگری فقط نمیتواند در قالب فعالیت دربیاید؛ فضا و مکان را در رنگهای گوناگون درمینوردد و شاید اکنون مسئله این باشد که چگونه با این تکثر، با مدارا زندگی کنیم و خوشبخت باشیم؟ از این رو با توجه به نیروهای مرزی، برای واقعیت سیاسی ایران چه چشماندازی میبینید؟
توجه به امر اجتماعی، در اینجا اهمیت پیدا میکند. از این رو در الگوی عمل کنشگران مرزی، درست آن است که امکان ایجاد تنوع در عمل و در عوالم مختلف ایرانی بیشتر شود. در نسل اول کنشگران مرزی میرزا حسن رشدیه است که به عالم تربیت توجه کرد. یا مهندسباشی که مهندسخانه درست کرد. این تنوع در کنشگری مرزی کارها را پیش میبرد، برای مشکلات راه حل پیدا میکند؛ منتها با یک حرکت آهسته. در واقعیت جامعه ایرانی اگر بنگریم میبینیم چرخشهایی در سطح عاملیت ایرانی اتفاق افتاده است. عملکرد مرزی قائل به شخص نیست. اجراییت سر صحنه مهم است. جهان ایرانی فقط عالم سیاسی نیست. توجه به امر اجتماعی و دیگر عوالم ایرانی در این کنشگری مهم است. انباشت در جامعه آن قدری است که نخبگان معمولی هم شامل کنشگری مرزی میشوند. کنشگران مرزی ممکن است بخشی از بدنه کارشناسی دولت باشند و گمنام. یکی در حوزه روزنامهنگاری، یکی در دانشگاه. یکی اقتصادی . یکی در سازمان مدیریت و برنامه و ... یک کنشگر در تولید فضاهای ارتباطی سی سال تلاش میکند.
فردوسی یک کنشگر مرزی بود. دائم در بدنه جامعه و بدنهی دولت غزنوی در رفتوآمد بود. کنشگری مرزی هوشمندی و انرژیهای هیجانی زیادی میخواهد. ما در ایران شاهد یک رنسانس آموزشی و یک مدرنیته آموزشی هستیم که از صد سال پیش شروع شده است. قرن ۱۳۰۰ سده رنسانس ایرانی بود که ناتمام ماند. روزنامهنگاران چه کارهای بزرگ مرزی کردند، فروغی که دولت ساخت، کنشها در ایران خیلی تعیین کننده است. من سعی میکنم به ارادهگرایی نغلتم ولی فارغ از تقدیرگرایی جامعه ایران را میبینم. خلاقیتهای درونی و بیرونی و اقدامها و ابتکاراتی از بیرون و از درون دولت را ببینم و محدودیت در این خلاقیتها را در حوزه مدنی و جامعه به درستی تحلیل کنم. کنشگران مرزی ترکیبی از اینها را ایجاد میکنند تا گره از کار فروبسته ایران باز بکنند از طریق همان روش چکه کردن جامعه در دولت.
ولی اگر این کنشگری و انواع آن به هر دلیلی شکست بخورد چه چیزی درانتظارمان است؟
اما اگر این کنشگری شکست بخورد. نتیجهاش این است که رادیکالیسم قدرت میگیرد. مثالش را بزنیم شکست کنشگران مرزی در دهههای چهل و پنجاه و انسداد مسیر گفتوگوی دولت و ملت نتیجهاش شد شکست پروژهی مدرنیزاسیون که نتوانست در لایههای بافت اجتماعی شهر و روستا به یکسان تحول ایجاد کند و جامعه هم در تقابل با آن قرار گرفت و بعد کلی هزینه روی دست کشور گذاشت.
بنابراین شکست کنشگران مرزی یک معنی بیشتر ندارد؛ اینکه افراطگرایی روبهروی این فضای انسداد یافته قرار می گیرد، حالا چه مخالف آن باشیم و چه موافق، برکسی پوشیده نیست و همه قبول داریم که مسیر انقلاب و انقلابیگری مسیر پرهزینهای است. هم برای جامعه هزینه دارد و هم برای زیرساختهای کشور. این را باید پذیرفت. این هزینهها گزاف است.
نخبگان و مسألۀ هویت
کد خبر 1764939
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۲ - ۱۴:۵۷
«کنشگران مرزی» در بررسی کافه خبر / خبرآنلاین با نظریه پرداز آن مقصود فراستخواه/زنان پردیسهای دانشگاهی را تسخیر کردند/ سرمایه انسانی ابتدای انقلاب ۱۳ و الآن ۶۰ درصد است/ سرمایه عظیم انسانی درست مدیریت نشود بحران میآفریند
فراستخواه در کافه خبر «خبرآنلاین» گفت: در دهه ۶۰ شاخص سرمایه انسانی ما ۱۳ درصد بود. الآن ۶۰ درصد شده است و به یک انباشت بزرگ و قابلیتهای انسانی بالا رسیده است. زنان ما پردیسهای دانشگاهی را تسخیر کردند. زنانه شدن آموزش عالی در ایران و افزایش مشارکت دختران و زنان ایرانی در تحصیلات عالی را و همچنین افزایش ارتباطات جامعه با جهان بیرون شگفت انگیز است.
حسامالدین اسلاملو: همزمان با کشاکش حوادث نیمهی دوم سال گذشته، کتابی منتشر شد که تاملی دوباره بر مفهوم ایران و مسائل آن بود. کنشگران مرزی تالیف مقصود فراستخواه پژوهشگر و استاد دانشگاه، کتابیست که تلاش دارد در قلهای رفیعتر از نظریات قبلی، موضوع توسعه ایران را تبیین، تعبیر و تفسیر کند. «خبرآنلاین» به همین بهانه این جامعهشناس پیشکسوت را برای گفتوگوی بیشتر درباره نظریه کنشگران مرزیاش، به کافهخبرآنلاین دعوت کرد.
فراستخواه، نخستین تامل در مفهوم توسعه و توسعهنیافتگی ایران را به نایبالسلطنهی
فتحعلیشاه نسبت میدهد. آن شاهزادهی حاکم بر شهر تاریخی تبریز که در دفاع از
کیان ایران در برابر تهاجم روس، متوجه نکات ژرفی شد. این استاد جامعهشناس در این
باره به خبرآنلاین میگوید: «از آن
لحظهی عباس میرزایی تاکنون دو سده است که ایرانیان در حال تکاپو برای توسعه
هستند. توسعه پروژهی ناتمام دویست سالهی ماست.»
به گفتهی فراستخواه، ایرانیان ملتی هستند که دو صد سال است همزمان با ژاپن و
ترکیه برای توسعه کوشیدهاند اما تا به امروز نتوانستهاند به نسبت هزینهای که
دادهاند و استعدادهایی که دارند به یک قرار و ثبات برسند. او موضوع را بیشتر میشکافد:
«جامعه ایران با حافظهی فرهنگی خوب، استعدادهای تمدنی و قابلیتهای انسانی بسیار
وسیعی که داشته در میان ملتهای منطقه همزمان با آغاز کوششهای مشابه در ژاپن و
ترکیه شروع کرده. در ایران تلاشهای زیادی صورت گرفته. ایران ذخایر انسانی بالایی
هم دارد. اما درویشیست نشسته بر گنج! زیرا ایران با وجود تمام این داشتهها
نتوانسته به نتیجه برسد.»
فراستخواه؛ دلایل این ناکامی در توسعهی ایران را نیز توضیح میدهد: «به نظر میآید که بیشتر علتش ساختارهای متصلب ما بوده. همواره دستگاه دچار انسداد بوده و در یک سیکل معیوبی باعث به وجود آمدن رادیکالیزم و واکنش تند و رادیکال از سوی جامعه شده است.»
وی سپس در جستوجوی علت انسداد همواره دستگاه در ایران میگوید: «یک ورود به
مساله همین است که چرا ما به نتایج مطلوب و به انباشت نرسیدیم. کاتوزیان جامعه
کوتاه مدت را مطرح کرده. اینکه مدام نتیجهها و دستاوردها از دست میرود و دوباره
باید از نوع شروع کرد. اما چرا؟!»
این استاد دانشگاه سپس مسئله را از منظر نظریه کنشگران مرزی ارائه میدهد:
«نگاه به این مساله در نظریهی کنشگران مرزی مبتنی به این است که ما اول از دام
نظریه عقب ماندگی خودمان را خلاص کنیم. منظورم همین باور رایج و قدیمیست که اکثرا
آن را آزموده نشده پذیرفتهایم. اینکه گمان کنیم ایران یک تقدیر عقب ماندگی دارد و
تاریخ انحطاط در آن تکرار میشود و ایران تکرار مدام انحطاط است. این نظریه و
پارادایم ریشه در شرقشناسی دارد. اینکه جا افتاده ایرانی یک ملتی است که باید
همیشه این طور بماند و استبداد فابریک ایرانی است و اساسا ایران نمیتواند پیشرفت
کند. نمیتواند انباشت داشته باشد. نمیتواند توسعه برسد. من در حد درک و دانشم در
نظریه کنشگر مرزی این مفروض نیازموده و آزموده نشده را که عقبماندگی تقدیر ماست
را کنار گذاشتم. چون فرضیهای بوده که بدون راستیآزمایی باورش کردهایم. به همین
دلیل و سیطره پیدا کرده و امروز ما با این موضوع کنار آمده و پذیرفتهایم که عقبماندگی
جزو خصیصهی تاریخیمان است.»
فراستخواه تاکید
ویژه دارد که نظریه کنشگر مرزی از این مفروض بیدلیل برمی گردد و گریبان خود را
از این رها میکند: «نظریه کنشگران مرزی از پارادایم فقدان به پارادایم امکان میآید.
تغییر پارادایم بسیار مهم است.»
او اگرچه برخی مسائل مطرح شده در نظریهی فقدانها را میپذیرد: «ما خیلی
چیزها را نداریم. مثلا نهادهای مستقر نداریم و ریشهاش هم برمی گردد به استبداد
آسیایی و نظریه مونتسکیو.»
اما این استاد دانشگاه در توضیح پارادایم امکان نیز میافزاید: « به تعبیر
خواجه عبدالله انصاری: همه از آخر می ترسند، عبدالله از اول میترسد. ما اولمان
خراب است و از اول باور کردهایم نمیتوانیم از پسش بربیاییم. اما در پاردایم
امکان تاریخ بسته نیست. یک طرح ناتمام است. کنشگران مرزی توضیح داده که میشود
حتا در لابه لای محدودیتها، امکانهایی کشف کرد و خلق کرد و با این امکانها، افقهایی
برای جامعهی ایران گشود. فهمید که ما مشکلمان از کجا بود؟»
فراستخواه سپس با توضیح دو مفهوم "عاملیت" و "ساختار" در
جامعهشناسی و اینکه در کدام جوامع نقش یکی مهمتر از دیگریست، مسئله را بیشتر
واشکافی میکند: «در جوامع تثبیت یافته که ساختارها هوشمند هستند، عاملان تا حد
زیادی اهمیت ندارند. ساختار فارغ از اینکه آدمهایی خیلی هوشمند و با ذخایر معرفتی
خیلی در بطنش باشند، کار میکند چون هوش در سیستم درونی شده اما در جوامعی مثل
جامعهی ما که هنوز به این حد اشباع نشده و به رشد لازم نرسیده که ساختار هوشمندی
لازم را داشته باشد و هوش در سیستم درونی نشده، اینجا عاملان تعیین کننده هستند.
عاملان در اینجا به معنای ذهنهای خلاق و انسانهای با دانش و نوآوری که ایران را
بشناسند و شرایط را بدانند.»
به گفتهی این جامعهشناس، عاملان یا کنشگران مرزی ایران یک پا در اجتماع
دارند و یک پا در میان اهالی قدرت و: «خود را قطرهچکانی به درون ساختاری که دچار
انسداد شده میریزانند.»
وی با توضیح اینکه ایرانی، جهان خودش و زیست خودش را داشته و چه بسا همین
موجب کند شدن روند توسعه و جذب و پذیرش جهان مدرن شده، سپس از تنوع عاملیت در
ایران میگوید: « مبنا را دویست سال گذشته بگیریم در ایران ظرفیت های نخبگی بالا
بوده.کنشگری مرزی انواعی داشته، همیشه یک شکل نبوده و بسته به حافظه تمدنی و
ذخایر فرهنگی و موقعیت منطقهای تنوع داشته است.»
این جامعهشناس ضمن درک کردن یاسها و قبول همهی مشکلات، به آینده ایران امیدوار است: «بخواهیم به جای دویست سال پیش، سالهای اخیر را مبنای توسعه قرار بدهیم؛ در دهه ۶۰ شاخص سرمایه انسانی ما ۱۳ درصد بود. الان ۶۰ درصد شده. این میزان رشد در شاخص سرمایه انسانی و فکری، تحول بزرگی است که در متن جامعه ایران اتفاق افتاده. ایران به یک انباشت رسیده. به یک قابلیتهای انسانی بالا رسیده. بله. حتما در کیفیت آموزش خیلی مشکلات داریم. ولی در مجموع جامعه دچار رشد شده. زنان ما پردیسهای دانشگاهی را تسخیر کردند. زنانه شدن آموزش عالی در ایران را ببینید را ببینید. افزایش مشارکت دختران و زنان ایرانی در تحصیلات عالی را و افزایش ارتباطات جامعه با جهان بیرون را. شهرنشینی و سواد به سرعت بالا رفته است، سیر خوبی که جامعه طی کرده و این پژوهشگر دانشگاه آن را مسیری بیبازگشت میداند: «ذخایر تمدنی ما قابلیتهای وسیعی دارد. چگالی رشد بی بازگشت در مفهوم توسعه، ایران را رسیده. به جرم سنگین و بحرانی. خوب مدیریت شود بسیار نتیجهها گرفته میشود. خوب مدیریت نشود بحرانی میشود.»
بحرانی از این جهت که: «این تودهی عظیم دیگر به ده سال قبل برنمیگردد اگرچه همزمان با این، سیستم رشد نکرده و با این جهان زیست همداستان نیست. سیستم نمیتواند با جامعه خود ارتباط بگیرد. زبانش را نمیداند. زیست جهان میخواهد جلو برود اما دستگاه قدرت هنوز تعلقاتی تاریخی، ایدئولوژیک دارد که نمیتواند حرکت کند و حمایت بکند و حتی از آن بهره ببرد در جهت توسعه.»
متن کامل این گفت و گو به زودی منتشر میشود.
این روزها آقایان خیلی قانون قانون میکنند،
اما قانون، در اصل برای حفظ حق وحقوق و آزادیهای شهروندان ورفاه اجتماعی است
نه ابزاری برای سلب ابتدایی ترین حقوق آنها.
چه بسیار قوانین در دنیا که ناعادلانه و تبعیض آمیز بودند
(مثل قانون بر ضدِّ سیاهپوستان و یا قوانین زن ستیز ،
قوانینِ نادیده گیرنده حقوق اقوام و قوانین بی اعتنا به فرودستان و...)
جنبشهای بزرگ اجتماعی برضد این نوع قوانین به راه افتادند؛ بخشی موفق نیز شدند.
قانون خوب را از ساختارهای آزادمنشانه و پاسخگو و مشارکت پذیر انتظار داشته باشیم.
وقتی ساختارها دمکراتیک نیست، قوانین نیز ابزاری رسمی می شوند برایِ :
سلب حقوق و آزادیهای مردم، بی عدالتی، سرکوب، تبعیض و طرد اجتماعی.
مقصود فراستخواه : بیانی مختصر از «نظریه کنشگر مرزی» (فایل صوتی)
در اینجا:
اندیشه پویا، ش 83، نوروز 1402 ، ص 117
کتاب کنشگران مرزی جزو ده کتاب منتخب سال 1401 در حوزۀ تاریخ ایران
از ایوان جامعه تا دیوان دولت
علی ملیحی
کنشگران مرزی؛ صد سال نخست از نسل شوشتری (۱۱۷۰ شمسی) تا نسل فروغی (۱۲۷۰ شمسی) / مقصود فراستخواه/ 1401/ نشر گام نو/ ۶۰۰ صفحه/ ۳۲۰ هزار تومان
فراتر از یک دهه است که مقصود فراستخواه جامعهشناس و پژوهشگر شناختهشده تلاش میکند نظریهی «کنشگران مرزی» را به عنوان پاسخی به مسائل ایران عرضه کند. در یک تعریف خلاصه، کنشگر مرزی عاملی انسانیست که میکوشد در فاصلهی میان محدودیتهای ساختاری ایران، امکانهایی تازه کشف یا حتا خلق بکند. او بین «دیوان حکومت» و «ایوان جامعه» رفتوآمد میکند و در مرزهای میان دولت و جامعه در تردد است. فراستخواه معتقد است که مفهوم کنشگران مرزی، از درگیری ذهنی او با «گرههای فروبستهی توسعه» برآمده است. به روایت او در ایرانِ ما با افزایش شکاف میان ملت و دولت، در شرایط انسداد که پنجرههای گفتوگو بسته میشوند، دیوارهای بیاعتمادی بلندتر و حوزههای مدنی ضعیفتر میشوند، بهرغم اینکه ناامیدی بر ذهنها سنگین میشود اما جامعهی ایرانی از نفس نمیافتد. قابلیتهای تمدنی و فرهنگی موجب میشود که بازیگران جامعه، صورتهای متفاوتی از کنشگری را پیش بگیرند و یکی از همین صور متفاوت، کنشگری مرزیست. آنهایی که یک پا در حکومت و پای دیگری در جامعه دارند و با ایجاد فضاهای واسط و گشودن ظرفیتهایی برای گفتوگو جامعه را توانمند میسازند. عاملانی که در میان «مقتضیات قدرت» و «حقوق مدنیت» یا میان «دین» و «عرف» و در یک کلام در یک منطقهی خاکستری میان دولت و ملت به کنشگری میپردازند. حاصل تلاشهای او در کتاب کنشگران مرزی شرح و بسط داده شده و جلد نخست آن که به طرح مبانی نظری و روایت تاریخی کارنامهی کنشگران مرزیِ پیش از دورهی قاجار تا پایان این دوره است، حالا منتشر شده و جلد دوم که به کارنامهی کنشگران مرزی در دوران پهلوی میپردازد در آینده منتشر خواهد شد.
اما چرا کتاب کنشگران مرزی از مهمترین کتابهای تاریخ منتشرشده در سال ۱۴۰۱ است و تلاش فراستخواه برای بازخوانی تجربهی کنشگران مرزی در تاریخ ما، چه اهمیتی برای ایرانِ امروز ما دارد؟ فراستخواه در مقدمهی کتابش به سراغ والتر بنیامین رفته و از قول او مینویسد: «تاریخ همان جستجوی آرزوهای فروخوردهی پیشینیان است. تاریخ در حقیقت روایت نوادگان از شکست نیاکان است. فاتحان البته همواره کلکسیونی از تاریخ درست میکنند اما شکستخوردگان نیز به نوبهی خود میتوانند آنرا وارونه بخوانند و دوباره بخوانند.» فراستخواه به ما تذکر میدهد که بنیامین این را در فرودستان میدید اما در ایران نه تنها فرودستان بلکه صدراعظمهایی چون امیرکبیر و مشاورانی محتشم چون مستشارالدوله نیز خفه شدند. فراستخواه با اشاره به فهرستی طولانی از کنشگران مرزی که در دو قرن گذشته با آرزوی توسعهی ایران تکاپو کردهاند اما در نهایت بازنده شدهاند، نتیجه میگیرد که میتوان «تاریخ را چنان خواند که آرزوهای برنیامدهی مردگان به صدا در بیایند».
بر اساس آنچه تاکنون از مفهوم کنشگران مرزی، عمومی شده، ذهن ما بیشتر به سوی کارنامهی روشنفکرـدولتمردان پهلوی میرود. اما در کتاب با نمونههای جدیدی از کنشگران مرزی نیز آشنا میشویم. تیپهای متنوعی که شاهزادگان و درباریان و بازرگانان را نیز شامل میشود. مثلاً فراستخواه معتقد است عباسمیرزا ولیعهد قدرتمند و کاردان فتحعلیشاه نیز کنشگر مرزی بود، چراکه شاهزادهی قاجار بعد از تجربهی شکست از روسیه با یکی از نخستین لحظههای عملکرد مرزی در عهد قاجار روبرو شد و در آن لحظه، به الگوی «ترقی» به عنوان راهحل تازه جهت حل مشکل حکمرواییاش رسید. در لیست کنشگران مرزی دورهی قاجار نام صدراعظمهایی چون میرزاتقی خان امیرکبیر و میرزا حسین خان سپهسالار نیز دیده میشود. اولی با الگوی نظم از بالا، سیاست نوسازی آمرانه را پیش گرفت، و دومی نیز که به گمان فراستخواه صدراعظم رئالیست و پراگماتیست ناصرالدین شاه بود، توانست فضاهای مرزی جدیدی را میان دولت و جامعه بیافریند. او به روایت فراستخواه، حدود اختیارات دولت را روشن کرد، مراودات جهانی را افزایش داد، از ترویج دانش در مطبوعات پشتیبانی نمود و با ایدهی دارالشورای دولتی و مجلس مصلحتخانهی عامه، ظرفیت مهم «نمایندگی» را اگرچه به شکل ابتدایی در فضای مرزی میان دولت و جامعه طرح کرد.
نمونهی دیگری از کنشگران مرزی که در نظریهی فراستخواه به توانمندی برای تحول در ایران خدمت کردهاند، بازرگانان هستند. کسانی که از مسیر تجارت به افق تجدد رسیدند. مانند عبداللطیف شوشتری نویسندهی رسالهی تحفهالعالم (۱۱۷۰ شمسی)، که جزو نسل نخست تاجران ایرانی در هند بود و در مرز دولت و جامعه تردد داشت و واژههای کلیدی رسالهی او همچون «رأی و هوش»، «روزنامه»، «تدبیر بدن»، «تدبیر معیشت»، «بیمه» و «چاپ» تصویری از امر مدرن در ذهن یک ایرانی را ردیابی میکند. یا مورد مشهورتر حاجی امینالضرب که از ربع قرن قبل از انقلاب مشروطه، با برپایی مجلس وکلای تجار در تهران و در جنبش تنباکو تمرینهایی برای بقا کرده بود و در انقلاب مشروطه به عنصری تأثیرگذار و پلی ارتباطی میان جامعه و دولت بدل شد. بازخوانی انقلاب مشروطه و زمینههای آن با شابلون نقش کنشگران مرزی، از بخشهای خواندنی کتاب است. در این انقلاب اگرچه کنشگران مرزی در پنج نیروی اجتماعی متنوع ( بازرگانان، فقها، روزنامهنگاران، کارگزاران دولتی و اقلیتها) میکوشیدند، نهضت، زمانی به پیروزی رسید که کارگزاران مشروطهخواه در دولت و دربار قاجار قویتر شدند، صدای جامعه را تا عمق دیوان و دولت پیش بردند و ایدههای اجرایی برای تغییر دادند. نمونهی این کنشگران مرزی، احتشامالسلطنه، مشیرالدوله پیرنیا و فروغیها بودند که علاوه بر فعالیتهای که داشتند، با ایجاد نهادهایی چون مدرسهی علوم سیاسی تلاش کردند نسل کنشگران مرزی از جنس خودشان را تکثیر کنند.
سال ۱۳۹۸، پس از حوادث دردناک آبانماه محسن رنانی در اندیشهیپویا مطلبی نوشت با عنوان «در انتظار افقگشایی؛ حوادث آبان را چگونه باید دید و چگونه میتوان از آن عبور کرد و به یک فرصت تبدیلش کرد». حرف رنانی این بود که در چنین شرایطی که گویی همهی افقها بسته است، کنشگران مرزی که هم نزد جامعه و هم نزد حاکمان دارای اعتبار و اقبال هستند، میتوانند با به چالش کشیدن سیاستهای موجود، گزینههای پیشنهادی خود را به تصمیمگیرندگان ابلاغ کنند. کنشگرانی که از حوزههای مختلفی چون کارگزاران سابق دولتی، دانشگاهیان و فعالان کسبوکار و تجارت هستند و میتوانند گزینههای جدیدی برای به کارگیری قدرت با هدف حل مشکلات اجتماعی پیشنهاد دهند. حرف درستی که امروز نیز راهگشاست و اهمیت کنشگران مرزی و مطالعهی آن را دوچندان کرده است.
زیستن در زمانه دشوار به روایت مقصود فراستخواه
خلق جهانی موازی
محسن آزموده
صفحه اندیشه روزنامه اعتماد نهم اردیبهشت 1402
زندگی سخت شده. این حرف را تقریبا از همه میشنویم. شرایط اقتصادی و اجتماعی ناگوار است، شکاف فقیر و غنی روز به روز بیشتر میشود، زیست بوم رو به اضمحلال است، سایه جنگ بر سر اکثر ابنای بشر سنگینی میکند، آزادیهای فردی و امنیت اجتماعی از همه سو تهدید میشود و خلاصه اوضاع قمر در عقرب است. در چنین وضعیتی برای زنده ماندن و زیستن چه باید کرد؟ چه میتوان کرد؟ مقصود فراستخواه، جامعهشناس ایرانی پنجشنبه هفتم اردیبهشت 1402 در مدرسه تردید، درباره زندگی در زمانه دشوار سخنرانی کرد و کوشید ضمن تشریح وضعیت، پاسخی برای این پرسش بیابد. آنچه میخوانید گزارشی از صحبتهای اوست.
پی دی اف گزارش محسن آزموده در روزنامه اعتماد، صفحه اندیشه
به مناسبت چاپ سوم کتاب کنشگران مرزی
فراستخواه، مقصود(1401) . کنشگری مرزی ؛ بازتابی از وسعت صور خیال ایرانی؛ گفتگوی دکتر مسعود پدرام با مقصود فراستخواه، فصلنامه مطالعات ایرانی پویه، شمارههای ۲۱ و ۲۲، پائیز و زمستان ۱۴۰۱ : 188-167.
متن کامل گفتگو
فصلنامه مطالعات ایرانی پویه، شمارههای ۲۱ و ۲۲، پائیز و زمستان ۱۴۰۱ : 188-167.