مقصود فراستخواه

فضایی میان ذهنی در حوزه عمومی نقد و گفت وگو

مقصود فراستخواه

فضایی میان ذهنی در حوزه عمومی نقد و گفت وگو

علم چند صدایی وگفت وگویی

علم چند صدایی وگفت وگویی 

، در گفت وگوی مهسا رمضانی با فراستخواه 

 روزنانه ایران ، 17 فروردین 98 ، صفحه 10





فایل پی دی اف

«دانش ِ میان رشته ای» ومسالۀ «نارشته ای شدن»

«دانش ِ میان رشته ای ومسالۀ نارشته ای شدن» 
  سخنرانی  مقصود فراستخواه
 در کنفرانس میان رشته ای و توسعه علمی 
آبان ماه  نود وهفت ، دانشکده مدیریت دانشگاه تهران

در اینجا (کانال تلگرامی مقصود فراستخواه):

نقد کتاب تاریخ دانشگاه در ایران

تاریخ دانشگاه در بوته نقد ، دوشنبه هشتم بهمن 97 ساعت 10

گزارش روزنامه سازندگی از این نشست

در اینجا 

چگونه دانشگاه در ایران مغلوب مناسبات سیاست وقدرت وثروت شده است؟



دانشگاه در ایران؛ طرحی ناتمام است

چگونه دانشگاه در ایران مغلوب مناسبات سیاست وقدرت وثروت شد

سازندگی، 19 آذر 97 ، ص 10


مصاحبه پردیس سیاسی با فراستخواه در بارۀ کتاب «تاریخ دانشگاه در ایران»

 به کوشش دکتر نسرین اصغر زاده،پژوهشکده مطالعات فرهنگی واجتماعی ، 1397


فایل پی دی اف در اینجا:

http://s8.picofile.com/file/8345585468/uinversity_as_an_Incomplete_Project_HISTORY_of_University_FARASATKHAH.pdf.html


جناب دکتر شما تاکنون چند جلد کتاب در مورد دانشگاه نوشته¬اید اما در کتاب تاریخ دانشگاه در ایران که خلاصه کتاب پر حجم سرگذشت و سوانح دانشگاه در ایران است، این نهاد را از بعد تاریخی بررسی کرده¬اید، چقدر نگاه تاریخی را در شناخت وضعیت کنونی دانشگاه در ایران مهم می¬دانید؟


رویکرد تاریخی را بسیار مهم می¬دانم . تحلیل تبارشناسی به ما کمک می¬کند یک امر اجتماعی را بهتر بکاویم و دقیقتر نقد کنیم. به همین دلیل  این کتاب را به روش زمینه ¬کاوی تاریخی نوشتم. برای ایران، که تاریخی طولانی و پر از گسست دارد  اهمیت تبارشناسی دوچندان می¬شود. به ویژه این که در مواجهه با تاریخ دانشگاه در ایران،  نگاهی غالب و مد شده است که اصرار دارد بگوید  ما در هشت دهه گذشته  یعنی از 1313 که دانشگاه تهران ایجاد شد، دانشگاه را وارد و ترجمه کرده¬ایم و دانشگاه یک چیز وارداتی و عارضی است و ربطی به جامعه ایران نداشته است ونسبتی با منطق درونی جامعه ما نداشته است. اتفاقا جالب است کسانی بیشتر این گفتمان را دنبال می¬کنند که با علم  ستیز دارند و نوعی گریز از عقلانیت، و بدگمانی به طرح تجدد و مدرنیته و تغییر در آن¬ها هست.


کتاب شما نیز به نوعی تقابل با این نظر است


بله دقیقا من تصور می کنم این گفتمان نمی تواند به نحو رضایتبخشی جامعه معاصر ایران را توضیح بدهد و معتقدم که پویایی¬هایی در دل جامعه ایران وجود داشت و دارد که نقش خود را به شکل¬گیری نظام نوین آموزشی و تاسیس موسسات مدرن آموزشی در دوران معاصر ایران زده است. در حکمت وخرد ایرانی، در دل سنت های عقلی وپس زمینه های تمدنی وفرهنگی ما ، عناصری بالقوه هست که این جامعه را به اقتباس از تجربه های تمدنی بشر و به داشتن نهادهای علمی وعقلی جدید سوق می دهد. فرهنگ ایرانی مایل به تبادل با دنیا بود وهست. کنشگران وروشنفکران وروشنگران  ومصلحانی درون جامعه وحتی در پیرامون دولت وحواشی قدرت بودند که به فکر دانشگاه داشتن افتادند وکوشش هایی کردند وحاصلش ایجاد مدارس عالی جدید ودانشگاه در ایران بود.  البته ما به هر حال در تاسیس علم در ایران مشکل داشته-ایم و پویایی¬هایی درون جامعه ایران نتوانسته¬اند نهادهای علمی را به شکل پایداری برپا کنند. در کنار این فرض، فرض دیگری هم دارم که نهادهای علمی به شکل اجتماعی ساخته می¬شوند. یعنی اگر قرار است یک نهاد علمی در جامعه¬ای به وجود بیاید باید به صورت سازه ای اجتماعی به ثمر برسد. یعنی علل و عوامل اجتماعی، ساختاری و فرهنگی دست به دست هم می¬دهند و نهادی در جامعه¬ای ساخته می¬شود و من برای بررسی همه این¬ها نیاز به شواهد تاریخی داشتم.


چرا برای این شواهد سراغ تاریخ باستان و در واقع دورانی  بسیار پیش از مدرنیته  رفته¬اید؟ به نظر شما چه جایی از تاریخ است که زمینه ظهور دانشگاه را فراهم می¬کند؟


نهادهای علمی و دانشگاه، فرزند شهر و نتیجه تحولاتی در شهر بوده است. هم تغییرات ذهنی و هم تغییرات عینی دست به دست هم می¬دادند و سبب دگرگونی سنت¬های آموزشی و تحول در این سنت¬ها می¬شدند. تغییر در درک دینی مسیحیان، نگاه شان به عالم وآدم، تغییر در سنت¬های اسکولاستیک مسیحی و چالش¬هایی که این سنت¬های آموزشی مدرسی در قرون وسطی بر اثر تحولات محیطی مثل رشد اقتصادپولی، بازرگانی خارجی و ظهور طبقات جدید  با آن¬ها مواجه شد سبب تغییرات مهمی شد که از دلش زایش دانشگاه¬های مهمی چون بولونیا ، پاریس ، آکسفورد و کمبریج را شاهد بودیم. در اینجا این سوال برایم ایجاد شد که چرا آن رنسانس در اروپا توانسته است تا به امروز طی چند صد سال دوام بیاورد ولی رنسانس دیگری که در ایران  بود و از نهضت ترجمه شروع شد و افرادی مانند رازی، بیرونی، خیام، ابن هیثم وخوارزمی در آن نقش داشتند،  دوام نیاورد و دولت مستعجل شد. من سعی کرده¬ام زمینه¬های اجتماعی و علل نهادی این امر را توضیح دهم تا بلکه نور کوچکی بتاباند بر محیط فکری ما که ببینیم دانشگاه  ایرانی برای توسعه  واثربخشی اجتماعی چه پیش بایسته¬های اجتماعی دارد و دانشگاه تحت تاثیر چه علل وعوامل نهادی واجتماعی به وجود می¬آید، رشد یا زوال پیدا می کند و بالا  یا پایین می شود. 


سرانجام این تلاش¬های دوران مدرن در ایران است که زمینه تولد دانشگاه را ایجاد می¬کند، تلاشی که شما آن را بسیار طولانی¬تر از تاریخ تاسیس نخستین دانشگاه ایران یعنی دانشگاه تهران می¬دانید.


بله از دوران معاصر یعنی از دوره عباس میرزا به این سو تقریبا 200 سال ما در پی ایجاد نهادهای علمی نوین بوده¬ایم، یعنی قبل از تاسیس دانشگاه تهران ما 120 سال تجربه و تنش داشتیم. ما دانشگاه تهران را یک شبه وارد نکردیم. هدف اصلی من در کتاب، آشنایی¬زدایی از این فرض سطحی ونیازموده  است که دانشگاه را در ایران صرفا امری واراداتی وعارضی قلمداد می کند و درصدد این بودم که نشان بدهم تقلاهایی در خود جامعه ایران و زیر پوست جامعه ایران وجود داشت که منجر به دانشگاه شد و شواهدش در این 200 سال را سعی کرده ام نشان بدهم. ببینید جامعه ایران، جامعه به رغم تمام محدودیت ها وموانع وضعفهایش، اصولا جامعه ای پرتحرک و معطوف به تغییر است. مایل به تحول است و از جمله می¬خواهد نهادهای علمی جدید و نیرومند وکارامد  واثرگذار داشته باشد و می¬خواهد علم¬ورزی و علم آموزی را به شکل کارآمد و اثربخشی و در حد دنیای امروز دنبال کند . در کنار این، بنده به گفتمانی تعلق دارم که از تجدد و تغییر  وتحول خواهی و ملیت خواهی دفاع می¬کند، منظورم  مدرنیسم به مثابۀ ایدئولوژی غرب پرستانه وشرق شناسانه نیست بلکه دیسکورسی که به مدرنیته به عنوان یک تجربه مهم جهانی وبشری نگاه می¬کند و همه ملتهای دیگر نیز می توانند آگاهانه وخلاق وبه نحو انتقادی از این تجربه جهانی، اقتباس هایی بکنند و بهره بگیرند و متناسب با شرایط وفرهنگ خود، بکوشند تا تجربه مدرنیته خاص خود را در پیش بگیرند. بنده به «مدرنیته ها» معتقدم ونه یک ایدئولوژی مدرنیستی اروپا مدار . در ادامه این کتابها، بنده در حال حاضر برنامه ای پژوهشی در دست دارم که علم آموزی ایرانیان را به صورت جزیی بررسی می کنم.یعنی بررسی تجربه معاصر ایرانی با تمرکز بر علم¬آموزی و علم¬ورزی جدید. من با این فرض شروع به مطالعه افراد موثر در این جریان مانند نسل های نخست معلمان دارالفنون کرده¬ام، مثلا می¬پرسم ذوالفنون که بود و چطور شد که از نظام سنتی معرفت به آموزش¬های جدید رو آورد یا چطور شد که مثلا رشدیه در تبریز نخستن مدرسه مدرن را تاسیس کرد. یا مثلا میرزا تقی کاشانی که جانور نامه را نوشته است کی و چطور  وچقدر با داروین و کتاب اصل انواع او  آشنا شده است. علوم پایه یا ریاضی یا فلسفی یا اجتماعی  چطور  در ایران پاگرفتند وچه مشکلاتی داشتند. 


شاید بشود گفت شما در این کتاب نگاهی بیشتر ساختارگرایانه دارید و یکی از ساختارهایی که از آن صحبت کرده¬اید سیاست است و سیاست همواره دانشگاه را رها نکرده و گویی دانشگاه هم سیاست را رها نمی¬کرده است به نظر شما این رابطه چه ثمراتی برای نهاد دانشگاه در ایران داشته است؟


امر سیاسی در ایران بسیار جان سخت و درشت است و موجودیت اجتناب¬پذیری دارد. برخلاف کشورهای دیگر که اول، طبقاتی بعد اقتصادی و بعد سیاسی هستند ؛ جامعه ایران اول سیاسی است و اقتصادش نیز سیاسی است ومتأسفانه فرهنگ و اجتماعش نیز تحت سیطره سیاست قرار می گیرد.  این دولت است که طبقه درست می¬کند. این جامعۀ بیش از اندازه سیاسی باعث شده است که مدرنیته ایرانی هم با امر سیاسی درآمیخته شود و  این مدرنیته حتی در زمینه علم¬ورزی هم نتواسته است بدون توسل به امر سیاسی کار خود را دنبال کند. همان طور که می¬بینیم درسدۀ 1300 دولتی به وجود آمد که ایدئولوژیش نوسازی از بالا بود و در ذیل این ایدئولوژی دانشگاه تهران ایجاد شد و نهاد علمی هم زیر عَلَم دولت درآمدند. درواقع دولت تقلاهای متن جامعه را مصادره به مطلوب خویش  می¬کند و آن¬ها را خودش جهت می¬دهد. همین امر سبب پدرخواندگیِ دولت برای دانشگاه می¬شود و وسوسه مداخله در دانشگاه و تضعیف دانشگاه هم در به وجود می¬آید. در تاریخ می¬بینیم حتی دانشگاهیانی هم که به کمک دولت، دانشگاه را به وجود آورده بودند، بعد بالافاصله درگیر این مداخلات دولت شده¬اند. مثال¬ها در این مورد بسیار است مانند علی اکبر سیاسی که معمار استقلال دانشگاه در ایران است و با آنکه خود وزیر و داخل دولت بوده، اما سعی می¬کرد به قدرت بفهماند که دانشگاه مثلا یک اداره دخانیات نیست که جزو ابواب جمعی دولت محسوب شود، دانشگاه نهاد آکادمیک وحرفه ای وتخصصی  وفکری  است، نهادی که با تولید ومبادلۀ معنا واکتشاف  ونقد سر وکار دارد و  باید مستقل باشد. اما همان طور که می¬بینیم سیاست هیچ وقت گریبان دانشگاه را رها نمی¬کرد. یک نکته مهم در مورد دانشگاه در ایران این است که دانشگاه در ایران قلمرو زندگی است و قلمروهای زندگی همیشه آماج مداخلات بیجای دولت بوده¬اند. دولت اجازه نداده است که این قلمروها بسط پیدا کنند در صورتی که قلمروها باید خودشان  خود را اداره کنند و و هنجارها وقواعدشان را تولید کنند. دانشگاه قلمرو بسیار مهمی است. دانشجویان در سنینی هستند که حساسیت¬های اجتماعی و آرمان¬خواهی دارند و شاید می¬شود گفت دانشگاه جزو قلمروهای معدودی است که دختر و پسر ها در آنجا تا این حد نزدیک با هم مراوده علمی وفرهنگی واجتماعی دارند. در دانشگاه امکان ارتباط «بینِ نسلی» دانشجویان با هم و دانشجویان با استادان به وجود می¬آید و این وضع باعث می¬شود در دانشگاه تقلاها و تنش¬ها و گفتمان¬های تغییر و تحول¬خواهی بیشتر بروز پیدا کند و از این طریق جنبش دانشجویی شکل می¬گیرد که هرچند می¬خواهد صنفی باشد (همانطور که  اولین جنبش¬های دانشجویی در ایران مطالبات صنفی داشته اند) ولی چون واقعیت سیاست درشت است و در دانشگاه حضور زیادی دارد، و چون مایل به تصرف و مداخله دانشگاه وحتی سرکوب آن  است، همین امر دانشگاه را در مقابل سیاست قرار می¬دهد و چون دولت امکان مشارکت را نمی¬پذیرد، تعارض¬های اجتماعی در دانشگاه خود را بیشتر نشان می¬دهد. به همین دلیل هم استادان و دانشجویان با سیاست درگیر می¬شوند و محیط دانشگاه بیش از اندازه سیاسی می¬شود که این امر به علم و علم¬آموزی ضربه می¬زند.  برای حل این معضلات، ما نیازمند وضعیت بلوغی در جامعه و دولت هستیم. یعنی دولت باید بگوید من قواعد بازی در مقیاس بزرگ را دنبال می¬کنم ولی کنار می کشم تا قلمروهای زندگی جامعه، خودشان کار خود را انجام دهند. متاسفانه در برخورد با دانشگاه،  دولت تا به  حال به این نتیجه نرسیده است. وقتی دولت داخل مدیریت دانشگاه و زندگی دانشجو می شود، مسئله خیلی بغرنج می¬شود. هرچند من معتقدم که مسئله حتی بسیار بغرنجتر از اینهاست . چون از بس، امکان خودتنظیمی به دانشگاه داده نشده است که  اگر همین حالا هم دولت هم دست از دانشگاه بکشد به این سادگی نیست که دانشگاه به زودی بتواند به تعادل برسد. گاهی بورکراسی درون دانشگاه، بد تر از بورکراسی دولت ، گریبان دانشگاهیان را  ودانشجویان را می گیرد

در حال حاضر بسیاری معتقدند که این مناسبات باعث شده است که خود دانشگاه هم دچار فسادهای زیادی درون خود باشد که اجازه رشد و بالندگی را از دانشگاه می¬گیرد و حتی عده¬ای تاثیر این عامل را از دخالت دولت هم مهم¬تر می¬دانند

دانشگاه به دلیل اینکه مداخله نهادهای قدرت در آن زیاد بوده است نتوانسته است هنجارهای درونی خود را  وساختارهای آکادمیک خود را توسعه دهد. در حال حاضر در دانشگاه¬ها جرگه¬های قدرتی در اشکال مدیریت گرایی نوین به وجود آمده اند که به متن دانشگاهیان سیطره پیدا کرده¬اند، تبعیض و ع خاص گرایی هست که به کژکاردهایی مانند سرقت علمی دامن می زند. همه این¬ها نتیجه تاریخیتی است که اجازه نداده است دانشگاه از درون خود به بلوغ برسد و وقتی سیستمی از درون مصونیت هنجاری ندارد بهانه¬ای برای سلطه می¬شود. راه برون شدن از این معضل، پذیرش اختیارات واستقلال دانشگاهی  است. دانشگاه به جای خصوصی¬سازی وپولی سازی  باید آزاد سازی شود .از سوی دیگر ما نیاز به روشنفکران دانشگاهی و حوزه عمومی علم داریم که از درون علم و دانشگاه ، نقد درونی آن را دنبال کنند. 

شما در جایی پروژه دانشگاه در ایران را شکست خورده معرفی کردید، با این تفاسیر شما آینده این نهاد را چطور می¬بینید؟

من منظورم از شکست پروژه دانشگاه این است که دانشگاه به عنوان یک نهاد علمی که می-توانست به شکل مستقل به وجود بیاید و با دنیا ارتباط برقرار کند، و در ساخته شدن جامعه جدید ومعاصر ایران نقش موثر داشته باشد، شکست خورده است. در واقع دانشگاه مغلوب مناسبات سیاست و قدرت و ثروت شده است. اما این به معنی پایان دانشگاه نیست، بلکه دانشگاه را بنده طرح ناتمام می¬دانم.  آینده دانشگاه را کنش¬های دانشگاهی  رقم  می زند. اگر حوزه عمومی علم به وجود بیاید و نهادهای علمی توسعه پیدا بکنند می¬توان به این آینده امیدوارتر بود. مجموعه انجمن¬های علمی توسعه پیدا کنند و دانشگاه¬ها با هم در ارتباط داشته باشند وکنسرسیوم ها ومجامع نیرومند تشکیل دهند وبا  جامعه علمی جهانی نیز ارتباط خلاق داشته باشند و نهادهای صنفی وحرفه ای مستقل ایجاد کنند. در کنار این موارد یک متغیر مهم¬تر برای آینده دانشگاه، بین¬المللی شدن آن است. چرا که  دانشگاه بنا بر سرشت خود هم محلی و هم بین¬المللی است و علم ثروت مشاع بشری است و ویژگی جهانگرا و یونیورسال دارد . به همین دلیل مبادله و تحرک علمی یکی از متغیرهای مهم است.  در آخر و از همه مهم¬تر این است که  آینده دانشگاه با آینده جامعه ایران گره خورده است چون نهنگ¬ها در اقیانوس رشد می¬کنند و هر جا که جامعه قوی وفعال و فربه بوده است، دانشگاه رشد کرده است. هیچ وقت دانشگاه در جامعه¬ای که  نهادهای مدنی و فرهنگ عمومی پویا و بازارهای مولد و اشتهای اقتصادی برای علم نداشته باشد¬، پیش نمی رود و متاسفانه در بخش های بزرگ وسنتی وهیأتی و رانتیِ جامعه¬ما ، تقاضا و اشتهایی جدّی برای علم وجود ندارد. ما عادت کرده¬ایم نفت بفروشیم و زندگی کنیم و به علم به عنوان یک محصول نگاه کنیم. ما به حاشیه بودن  وانتقال تکنولوژی عادت کرده¬ایم و  با این نگاه¬ها علم درایران حقیقتا در حد یک تعارف و کالای زینتی است، یعنی همین که اسباب  تبلیغات و پروپاگاندای دولتی فراهم شود که رتبه ما چه وچه شده است در حالی که توجه چندانی نداریم که علم باید در متن جامعه نفوذ وسریان پیدا بکند و با زندگی روزمره ارتباط پیدا بکند وتأثیر اجتماعی داشته باشد. مسألۀ دانشگاه با مسألۀ ایران گره خورده است و بدون فهم آینده ایران نمی¬توان آینده دانشگاه را نیز فهمید.





علم وفرهنگ عمومی

علم وفرهنگ عمومی

کرسی یونسکو 

در ارتباطات علم وفناوری


رونمایی ونقد کتاب تاریخ دانشگاه در ایران


رونمایی ونقد کتاب تاریخ دانشگاه در ایران

http://www.irna.ir/fa/News/83061504

نقدی بر پروژۀ «علم دینی» و اسلامی سازی دولتی علوم ودانشگاه ها در ایران

گفتگوی پردیس سیاسی با مقصود فراستخواه


 دربارۀ «علم دینی» و  اسلامی سازی علم ودانشگاه



منتشر شده در : سازندگی، 1397، ش 123 و124 ، دوم وسوم مرداد 97


در ابتدای بحث در مورد امکان و امتناع تعبیر  علم دینی توضیح بفرمایید.

در ابتدا بگویم که من تعبیر «علم دینی» را پذیرفتنی نمی­دانم. به نظر من «علم دینی» نه معقول است، نه مفید و نه اصرار به علم دینی، امری اخلاقی است. پروژۀ «علم دینی» وجه اخلاقی ندارد، نیکو و شایسته نیست و  بلکه زیانبار وغیر اخلاقی است. افزون بر این اصولا «علم دینی»  ادعایی غیرمنطقی است، وقتی مدعی علمی هستیم که دینی است، مانند این است که بگوییم، علمی داریم که «ناعلم» است. یعنی مشتمل یک تناقض است. پروژۀ «علم دینی»  مفید هم نیست، چرا که ما با آن از علم رانده می­شویم و از دین هم می­مانیم. اخلاقی هم نیست چرا که آقایان با علم دینی عملا هرچند نیز ناخودآگاه به یک حوزه معرفتیِ  مستقل بشری لطمه می­زنند. در تاریخ بشری یک حوزه معرفتی وجود دارد که الان همه جای عالم به  آن علم می­گویند واز آن برای تقلیل مرارتها بهره می گیرند. این حوزه به آسانی به دست ما نرسیده، بلکه نتیجه قرن­ها تلاش و میراث مشاع بشری است و آنچه در دوران جدید به نام علم یا ساینس به وجود آمده است، میراث مشترک انسانی است و ما به نام «علم دینی»  این میراث را مخدوش می­کنیم. به جریان علم آموزی و علم ورزی صدمه می زنیم و به حقوق دانشمندان و محققان و به نهاد علم   وبه کنش علم ورزی لطمه می­زنیم و آزادی متفکران ومنتقدان ودانشمندان را خصوصا در علوم انسانی واجتماعی وفرهنگی از آنها سلب می کنیم و علاوه بر این، مانع یک خیر عمومی نیز می­شویم که قرار است با علم به مردم برسد. دلیل اصلی دیگری هم که پروژۀ «علم دینی» را خلاف اخلاق می کند، این است که «علم دینی»  یک فریب است.

 

تعریف شما از  علم چیست و این علم چه ویژگی دارد که علم دینی نمی­تواند واجد آن باشد؟

بنا به درک اینجانب،  علم معرفتی سیستماتیک، معطوف به شناختن جهان طبیعی، انسانی، اجتماعی است. علم معرفتی روشمند و شفاف و  قابل راستی آزماییِ «میان ذهنی» است. وقتی من علم می­ورزم این علم ورزیدن من قابل بررسی و راستی آزمایی از طرف شما و همه است، همه در هر جای جهان با اسلوب قابل قبول همگانی می­توانند بررسی کنند که من چطور علم­ورزی کرده­ام و نشان بدهند که کجای آن درست و کجایش نادرست است. این علم به شکل میان ذهنی و عمومی قابل انتقاد است و درِ انتقاد به روی علم­ورزی همیشه باز است. همیشه نظریه­های علمی از حیث روش­ها و داده ها واستدلال ها و تحلیل­هایشان قابل نقادی هستند وتبصره می خورند  وآزمون یا ابطال پذیرند ، توجیه عقلایی عمومی دارند. وقتی شما یک رساله دکتری کار  می­کنید من کاملا می­توانم آن را نقادی کنم. در مورد نظریه­پردازی هم همین است. علاوه بر این، وقتی ما علم می­ورزیم باید توجیه عمومی میان ذهنی برایش ارائه دهیم که قابل بررسی مجدد باشد.

فرایند کار علمی چگونه آغاز می شود وچگونه پیش می رود؟

علم از مسئله شروع می­شود. وقتی با مسئله­ای مواجهه می­شوید شما دو مسیر عمدۀ علمی برای پژوهش در پیش دارید. در مسیر نخست برای درگیری با مسئله خود، ابتدا  می­روید یک نظریه علمی را انتخاب می­کنید و بر اساس آن فرضیه­هایی می­سازید، داده­هایی جمع­آوری می­کنید و آن فرضیه­ها را به طور روشمند می­آزمایید. در این جا روش مشخص است، نظریه معلوم است و همه قابل بررسی میان ذهنی است . سپس شما آن­ها را تحلیل می­کنید و من می­توانم تمام این مسیر داده اندوزی و روش ها وابزارها و نحوه داده پردازی و درستی تحلیل ها و  استدلال های شما  را نقد بکنم. مسیر عمدۀ دوم فرایند علم  نیز این است که شما پس از مسأله مستقیما به سراغ جامعه وفرهنگ ومیدان واقعی زندگی می روید به سوی داده ها وشواهد در جامعه می­روید و به طور منظم وباز روشمند وسیستماتیک ومنظم،  داده­ها را مفهوم پردازی می کنید و از این طریق به افق نظری تازه ای می رسید که این مسیر عمدتا با روش­های کیفی  طی می­شود. ما در اینجا نیز می­توانیم فرایند تحقیق شما را ببینیم و به آن ایراد یا از آن انتقاد بکنیم،  مثلا نشان دهیم که داده­­ها ناقص است یا مخدوش است یا کافی نیست یا شما نتواسته­اید با آنها بدرستی مفهوم­پردازی کنید و مواردی از این دست. روش کار در این جا نیز قابل راستی­آزمایی میان ذهنی است. به هر حالت علم در هر دو مسیری که طی می کنید نقدپذیر و آزمون­پذیر و حساس به مشاهدات است. این یعنی اگر یک مشاهده و فقط یک مشاهده پیدا شود که خلاف دعاوی شما باشد، شما باید دوباره پاسخگو شوید و نمی­توانید طفره بروید و  توجیه کنید و به همین دلیل شما در علم نسبت به هر استدلال ناقدانۀ بعدی حساس هستید. باید پاسخ بدهید. بنابراین با تعریفی که من از علم عرض کردم وقتی می­گوییم «علم دینی»، یکباره  تمام این مسیرها را برهم می زنیم وبا قید دینی ، علم را که سرکش است اهلی ومحدود می کنیم و باب نقد  وگفتگوی آزاد را به روی علم می­بندیم. هرچند که خودمان ندانیم یا این که توجیهاتی بیاوریم. اما حقیقت این است که پروژۀ «علم دینی»، تمام فرایند علم آموزی را  مخدوش می­کند و بنابراین نه مفید  و نه معقول است. یعنی اصلا قابل درک عقلی نیست، مثل  این که شما بگویید مربع مدور که اصولا معقول نیست و در آن یک تناقض وجود دارد. از سوی دیگر پروژۀ علم دینی مفید هم نیست و به مردم ضرر می­زند و جامعه ای را مدتها گرفتار می­کند و فریب می دهد.

پس شما معتقدید که روش شناسی علم دینی متفاوت با علم در معنای عمومی آن است و چون نمی­توان آن روش­ها را در این تعبیر به کار برد، این تعبیر تناقض دارد ؟

همانطور که گفتم من ادعای «علم دینی» را در اساس،  نامعقول و زیانبار و غیر اخلاقی تصور می کنم و به همین روال در آن انصافا هیچ روش­شناسی سراغ ندارم، جز اینکه علم نشناسی و روش نشناسی یا مغالطه آمیز و غلط انداز است.

 

با این توضیحات نظر شما در مورد نمایندگان علم دینی در داخل کشور مثل آقای دکتر گلشنی چیست؟

ایرادهایی که عرض کردم به همه این آقایان وارد است. دکتر گلشنی یا دکتر سید حسین نصر یا آیت الله جوادی آملی همه به نحوی ادعای علم دینی یا قدسی ومانند آن را دارند. من برای تمام این افراد احترام قائلم و در رشته­های خود انسان­های صاحبنظر  ومحترم هستند، اما متاسفانه  ومنطقا نقدهای جدی بر دعاوی آنها مبنی بر  علم قدسی یا  علم دینی وارد هست. وقتی آقای گلشنی کتاب «علم دینی و علم سکولار» می­نویسند، همه این نقدهایی که عرض کردم بر کار ایشان وارد است. سکولار یک ناسزایی است که به علم جهانی دادند. دینی هم یک قید تکلف آمیز ایدئولوژیک دولتی است که آقایان بر علم زدند و بعد با پروژه های میلیاردی به نام اسلامی سازی به جان علوم انسانی افتادند.  موجودی نامشروع به نام علم دینی که این گرایش های ایدئولوژیک آفریدند ، علم نشد ولی برای ایران بسیار گران تمام شد. پروژۀ دولتی علم دینی در بعد از انقلاب که این آقایان آگاهانه یا ناخودآگاه، خواسته وناخواسته لجستیک و تدارکات نظری برایش فراهم کردند؛ به جامعه علمی و دانشگاهی ما و به  ایران حقیقتا در این چهار دهه  لطمه های زیادی زد . البته بخشی از آرای دکتر گلشنی هم اکنون می بینیم ، عوض شده است  و اخیرا نقدها و بحث­هایی کرده­اند و با آن شدت قبلی از علم دینی دفاع نمی­کنند. اما تعبیری است که می­گوید ببخشید اما فراموش نکنید. مردم که نمی توانند حافظه خود را از دست بدهند وندانند که این علم دینی در چهاردهه اخیر، چه اشتباهات و خطاها و سیاست­ها و رویه­های نادرست را دامن زده و توجیه کرده است. البته من باز هم تاکید می­کنم که اینان افراد محترمی هستند. خصوصا جناب سید حسین نصر، به نظر من دانشمند متتبع و محترمی است هرچند به نظریه علم قدسی او نیز همه ایرادها که عرض کردم جدا وارد است.  اما بقیه افرادی که در کشور سنگ علم دینی را به سینه می­زنند و به نام علم دینی، دانشگاه و پژوهشگاه  ودم ودستگاه درست کرده­اند  و چندین برابر دانشگاه های نگونبخت تراز اول کشور،  بودجه های آشکار وپنهان از بیت المال می گیرند و مصرف می کنند به نظر من دکان­هایی هستند که متاع قلب در آن­ها فروخته می­شود ، ضرر وزیان ملی به بار می آورند و در مجموع قابل دفاع منطقی واخلاقی  نیستند.

به نظر شما علم دینی را می­توان در چه کانتکسی مورد بررسی قرار داد، آیا باید آن را در زمینه معرفت نواندیشانه بررسی کرد یا در زمینه بنیادگرایانه؟

بنده  فکر می­کنم در پشت گفتمان­هایی مثل علم دینی، علم قدسی و علم بومی یک ارادۀ معطوف به قدرت است. این میل قدرت به کسوت گفتمانی و ایدئولوژیک پوشانده می­شود چه در پاکستان و آرای ابوالاعلی مودودی، چه در کنفرانسی که در مکه در اوایل انقلاب برگزار شد. این تعبیرها مستقیما وغیر مستقیم متعلق به بنیادگرایان و نحله های سیاسی­ خاص و اراده های معطوف به قدرت در جهان اسلام بودند و هستند. اما نواندیشان دینی هرچند هم در برخی کتاب ها وآرای متقدم خود قلمرو های علم ودین را به نحوی غیر منطقی درآمیخته اند ومنشأ خطاهایی بزرگ شده اند اما هرگز از  پروژۀ «علم دینی» و «دینی سازی علم» دفاع نکردند بلکه با آن مخالفت هم ورزیده اند ونوعا طرف علم واستقلال نهادهای علمی را گرفته اند.  دیدگاه های سلفی و بنیادگرا در پاکستان وعربستان ویا محافل اروپایی بودند که به گفتمان علم دینی متوسل شدند، حکومت پاکستان به دلایل خاصی از این اندیشه­ها حمایت می­کرد یا جریان­هایی که می­خواستند به قدرت برسند از این مسائل استفاده می­کردند . در ایران هم بعد از انقلاب فرهنگی این مباحث بیشتر دعاوی سیاسی وایدئولوژیک بودند، و از مباحث فلسفی و علمی آقایان هم بهره گرفتند، پشت این مباحث معرفتی یک نوع منافع و مسائل قدرت و دخالت و مداخله در کار نهاد علم و لطمه زدن به استقلال دانشگاه و آزادی آکادمیک آنان بوده است. هژمونی سیاست وایدئولوژی  بر علم ودانشگاه بود.

فارغ از این بیشتر  استدلال های آنها مبنی بر وجود علم دینی  در مد نظر ماست.

نظر انتقادی خودم را نسبت به محتویات اصلی این استدلال ها عرض کردم. در اینجا اجازه بدهید بیفزایم که خصوصا روالی هم در این سالها  باب شده است و کسانی که مدعیان علم دینی هستند، گاهی می­آیند از گفتمان­های پسا مدرن هم با حرص وولع،  مصرف و استفاده می­کنند. از فایرابند استفاده می­کنند، فوکو را سر از پا نشناخته مصرف می کنند تا بلکه ادعای علم دینی را به کرسی بنشانند! من برایم حقیقتا تعجب انگیز والبته دردآور است چگونه کسی که مدرن را قبول ندارد حالا پست مدرن شده است و کسی که از یک فکر پیشامدرن دفاع می­کند به تفکر پسامدرن متوسل می شود و از فوکو و تامس کوهن دلیل می آورد. مثلا از مفهوم پارادیم کوهنی، از نظریه «دانش و قدرت» فوکو استفاده می­کنند تا بگویند علم دینی داریم!  آقایان از خودشان گویا هیچ نمی­پرسند که با این مفاهیم ونظریه ها تکلیف اساس معرفت دینی چه می شود ومی خواهند با نتایج منطقی این نظریه ها، بعد از اثبات علم دینی!  درباب خود مباحث دینی چه بکنند . این قدر با شیفتگی وبرای توجیه علم دینی ، می آیند و ادبیات پست مدرن  را مسرفانه مصرف می کنند اما توجه ندارند که وقتی می­گویند علم یک معرفت  ناب نیست و تاریخی است وکذا وکذا ، آیا حاضرند بپذیرند که دین هم معرفتی ناب نیست وتاریخی است ومابقی نتایج؟ آیا این افراد این نگاه به دین را قبول می کنند و آیا می­پذیرند که به همان صورت که به سیاق پسا مدرن،­ علم دینی توجیه می شود، با همان سیاق، دین هم شالوده زدایی بشود؟ من نمی­گویم این شیوه کار واین گفتارها  غیر صادقانه است، اما مبهم است و تناقض­هایی در درون خود دارد. متاسفانه کاری که چنین جریان­هایی در کشور ما دنبال می­کنند این است که علم را کنیز الهیات می خواهند، استقلال وتمامیت را از آن می ستانند و معرفت علمی را تابع معرفت دینی ، بلکه تابع واسیر یک ایدئولوژی جناحی ِحکومتی به نام دین ساخته اند، ایدئولوژی ای که متعلق به بخشی از گروه­های نفوذ است ومعطوف به قدرت ومنفعت های خاصی است.

 

در نظر شما چه رابطه­ای میان علم و دین وجود دارد آیا اصلا می­توان مبادله ای میان این دو ایجاد کرد؟

علم وقتی به دین، فرهنگ یا سیاست تقلیل پیدا می­کند، وقتی به ایدئولوژی خاصی تقلیل پیدا می­کند، «ناعلم» می­شود. ضد علم یا حتی «شبه علم» می­شود. اما اجازه بدهید  در پاسخ به این پرسش شما و برای این که مقداری از تلخی کلامم نیز بلکه کاسته بشود ودرد آگاهی قدری قابل تحمل بشود، عرض بکنم که میان علم و دین اتفاقا دیوار آهنینی وجود ندارد که در آن نوشته شده: ورود ممنوع! نه این طور نیست. دین وعلم می توانند مناسبات مفیدی هم داشته باشند. چند مورد را مختصر عرض می کنم: نخست، دین می­تواند برای دانشمندان برای  علم ورزی شوق و انگیزه ایجاد کند. ما دیندار هستیم و این دین به ما می­گوید بروید برای خاطر حقیقت، به مردم خدمت کنید. پس دین وارد قلمرو علم شده است و از کار علمی حمایت می­کند و به کار علمی کمک می­کند.

بدین ترتیب ما علم دینی و اسلامی نداریم اما دانشمندان مسلمان و مومن داریم،  علم بومی نداریم اما دانشمند بومی و محلی ومیهن دوست وفرهنگ دوست وبا هویت داریم. دانش بومی داریم.  برگردم به این مسئله که میان علم و دین لزوما دیوار آهنین نیست و یکی از این موارد را انگیزه ورود به علم عرض کردم. مورد دوم، انتخاب مسئله است. دین می تواند به ما بگوید که کدام مسئله را برای تحقیق علمی  انتخاب کنیم. عقاید و گرایش­های دینی، در انتخاب مسئله به دانشمند کمک می­کند که این هم موضوع کوچکی نیست. انتخاب مسئله­ها می­تواند تاریخ علم را دگرگون کند، برحسب اینکه شما کدام مسئله­های خاصی را انتخاب می کنید، علم نیز در مسیر متفاوتی پیش می­رود . مورد سوم، انتخاب موضوع است، کدام موضوعات را ما برای پژوهش علمی انتخاب کنیم؟ ما می­توانیم از دین  وآیین مان الهام بگیریم و موضوعات خاصی که آموزه­های اصیل دینی به ما الهام می دهد، پژوهش علمی بکنیم. دین حق به ما می گوید بی عدالتی ها را ، محنت ها و مرارت های مردم را، بیماری های صعب العلاج را ، تخریب طبیعت  را بررسی علمی بکنید، برای رفع فقر وبیماری و آلودگی آب وهوا و فرسایش خاک و گرمایش این زمین که امانتی الهی در دست ماست، تحقیق علمی و آفرینش علمی بکنیم. مورد چهارم از ورود دین به ساحت علم،  انتخاب نظریه است. بعضی از نظریه­های علمی را ما به برخی دیگر ترجیح می­دهیم. برای مثال شما به دلیل دین دار بودن وحتی وطن دوست بودن، می آیید نظریه نظام جهانیِ والرشتاین یا نظریات پسااستعماری هومی بابا  را بیشتر مورد توجه قرار می دهید واین هیچ ایرادی ندارد اگر کار تحقیق علمی تان با انضباط منطقی  وروشمندی وشفاف ومستدل ومستند پیش برود. در این جا شما کار غیر علمی نکرده­اید، به علم هم لطمه نزده­اید، علم را هم دینی یا ایرانی نکرده­اید اما دانشمندی  ایرانی  و مسلمان یا جهان سومیب هستید و ایرانی بودنتان ومسلمان بودن تان وجنوبی بودن تان در ترجیح  برخی نظریه­های علمی برای برنامه های پژوهشی شما اثر می گذارد والبته روش مندی علمی لازم را نیز دنبال می کنید. مورد پنجم از ورود سالم دین به حوزه مستقل علم، در انتخاب روش است. شاید علم به من این بینش را بدهد که به دنبال روش­های کیفی بروم چرا چون بخشی از حالات مردم و اوصاف و اطوار باطنی مردمان و خیلی از اوصاف انسان شناختی و  مردم شناختی  وفرهنگی ملتهای  متفاوت بلکه متفرد است ، تک ویگانه است و قابل بررسی با روش­های کمی نیست.  مثلا نیازمند پدیدار شناسی است. برای مثال سالها پیش بنده  در دهه محرم رفتم و مناسک عزاداری را مطالعه کیفی کردم. چرا من این کار را کردم؟ اگر من از بدو کودکی با تعلیم و تربیت دینی  وبا احساسات دینی بزرگ نشده بودم شاید حوصله  این کار پرزحمت را نمی­کردم .

مورد ششم از همکاری موجه دین و علم، انتخاب میدان­ها و انتخاب نوع مشاهدات است. دین داری در شما تاثیر می­گذارد که به سمت کدام گروه­های اجتماعی کشیده شوید، ممکن است من به خاطر حس عدالتخواهی برآمده از دینم به سمت گروه­های محروم جامعه وتهیدستان شهری و حاشیه ای ها وطردشدگان اجتماعی و غایبان جامعه کشیده شوم ودرباب آنها تحقیق علمی بکنم.

مورد هفتم این است که در پایان کار وقتی نتایج یافته های خود را با دیگر آرا مقایسه می کنید ، این آرا می تواند آرای حکیمان و عارفان و متکلمان یا مفسران  دینی باشد  . شما نتایج یافته­های روشمند علمی­تان را می توانید با آموزه­های دینی و حکمت های عتیق  و آیات واحادیث  مقایسه بکنید. بدون اینکه به تمامیت کار علمی تان لطمه ای وارد بشود. مثلا بعد از سیر روشمند منطقی علمی ، نتیجه را با لطایف حکمت های اشراقی مقایسه کنید.  مثلا با آرای شیخ اشراق یا صدرالمتألهین یا نظّام معتزلی یا جابربن حیان  مقایسه ­کنید، بدون این که به استقلال قلمرو وروش علم ضرر بزنید. بدین معنا تمام حوزه­های معرفت بشری یک خانواده  بزرگ هستند و با این که هرکدام  مستقل و متمایزند اما در عین کثرت ، وحدت دارند. دین، علم،  ادبیات، هنر، عرفان و. همه و همه ساحت­های مختلفی هستند که متفاوت و متمایز هستند وهرکدام زبان وروش ودستور خاص خود را  وپروتکل های معرفتی خاصی دارند  اما در نهایت همه به سوی یک حقیقت روانه اند و می­شود بین این قلمروها به نحوی منظم،  تردد و گردش وسلوک داشت و آنها را به صورت منظم با هم مقایسه کرد. بنده جایی عرایضی داشتم با عنوان «آشنایی­های غریب علوم و عرفان» و در آنجا توضیح می­دادم که علومی مثل فیزیک، جامعه­شناسی و روان­شناسی  وحتی اقتصاد چگونه با عرفان آشنایی­های غریبی دارند. یعنی در عین حال که جدا هستند، آشنایانی غریب هستند،  خلاصه شما می­توانید نتایج کار علمی­تان را با حکمت­های دینی  ومعنوی و استعاره های قدسی مقایسه کنید.

اصولا ما ایرانی ها در حکمت های تاریخی خود این را هم داریم که خیلی نیز شناخت متصرفانه به عالم وآدم را  وتصرف علمی وفنی حریصانه در طبیعت را توصیه نمی کند . در این منظر،  شناخت از نوع اثبات نیست ، بلکه این نیز هست که بخواهیم به هستی نه مشرِف بلکه مشرَّف شویم. شناخت بیش از اینکه یکسره تصرف  ذهنی و فنی باشد،  تقرّب به حقیقت جهان هم هست، کشف المحجوب نیز هست، نقاب برکشیدن وپرده برداشتن از حقیقتی بغایت پنهان است که جلوه ای می کند، دل می برد و نهان می شود، بسیار بسی بالا بلند است از اینکه به دام اثبات و نفی دربیاید. شناخت ما ایرانی ها تا حد زیادی شاعرانه بوده است ، از این میراث ها می توان در بسط سبک خاصی از آفرینش علمی استفاده کرد بدون اینکه استقلال معرفت علمی به معنای دستاورد مشاع بشری در جهان کنونی از بین برود، روشمندی را برهم بزند و خصوصا بدون اینکه با نام دین وحقیقت دینی،  باب نقد و شالوده گشایی بسته بشود.

آیا مخالفت نتایج علمی با آموزه­های دینی در این مرحله ایجاد مشکل نمی­کند؟

اگر تحقیقی علمی به نتیجه ای برسد که با عقاید دینی ما مغایرت دارد باید به عنوان یافته ای علمی محترم ومحفوظ باشد و آزادانه بیان شود والبته می تواند به صورت علمی نقد بشود. ممکن است حتی خودمان  از تحقیق خویش به نتیجه ای برسیم که با برخی مقبولات دینی مان مغایرت دارد. باید درنگ کنیم، شاید منطقا لازم باشد عقایدمان ویراسته بشوند واصلاح بشوند. اکتشافات علمی کمک می کند ما تفاسیر دینی خود را ویرایش واصلاح بکنیم. یا اینکه حداقل عجالتا دو حوزه علم ودین را جدا از هم محفوظ بداریم وهرکدام را جدا از هم پیش ببریم. نتایج علمی نیز قطعی و ابدالدهر نیستند  ممکن است بعدا به شیوه علمی نقد وبررسی بشوند . خصوصا که معمولا دیدگاه های مختلف رقیبی در علم هست. همانطور که آراء دینی نیز معمولا حاصل نظریات علمای دین هستند و قابل نقد اند و نباید به نام دین هاله تقدس به خود بگیرند.  به هرحال باید دو ساحت دین وعلم نیاز به همزیستی مسالمت آمیز با احترام متقابل دارند. مناسبات میان علم ودین باید آزادمنشانه وتوأم با صبوری و احترام طرفینی باشد. هرچه باشد راه حل این نیست که پروژه علم دینی راه بیندازیم و علم را تخریب کنیم.  این بحث، گفتگوی مستقل مفصلی می خواهد.

 اجازه بدهید برگردم به موارد کمک دین به علم.   تا کنون هفت مورد را عرض کردم. مورد هشتم این است که دین وایمان به ما می­گوید کتمان حقایق نکنید و اگر به نتیجه­ای رسیدید که باب طبع عقاید خود یا عامه نیست یا ارباب قدرت ومنزلت  دوست ندارند، همچنان پای آن بایستید و  آن رابیان کنید. زیرا یک حکمت دینی اصیل به ما می گوید کتمان حقیقت نکنید.  شما محققی هستید و به نتیجه­ای رسیده­اید که با مقبولات ومشهورات قوم و با  گفتمان رسمی و قدرت رسمی  در تعارض است. اگر مؤمن صادقی باشید می­گویید ایمان من می­گوید نباید حقیقت را کتمان کرد و در نتیجه با شجاعت و رشادت تمام،  پای افشای حقایق می­ایستید و حقایق علمی را بر خلاف گروه­های حاکم و نفوذ یا عقاید عامه ومشهورات قوم  بیان می­کنید و این بسیار مهم است. ببیند گالیله یک کاتولیک راست اندیش بود ، اما می گفت ایمان غیر از تفاسیر رسمی انجیل است وآنچه نظریه کیهان شناسی او  مغایرت داشت، نه با گوهر پیام مسیح بلکه با این تفاسیر  وقرائت های رسمی از کتاب مقدس بود. اتفاقا اصل ایمان از او می خواست که بگوید اگر من هم توبه بکنم زمین از حرکت باز نمی­ایستد یا افرادی مثل کپلر که دوره انقلاب بزرگ علمی را شکل دادند، انسان­های مؤمنی بودند و بخشی از کارهایشان تحت تاثیر ایمان دینی آن­ها بوده است. البته این تفتیش عقاید که گالیله به آن دچار شد، در بخشی از اروپا انجام می­شد و ما باز هم اشتباه می­کنیم و فکر می­کنیم این تفتیش عقاید در سراسر اروپا حاکم بوده است، در صورتی که  فقط در بخشی از اروپا وجود داشت.ما حتی تاریخ علم را هم درست نمی­نگاریم. تاریخ اروپا را هم درست نمی­دانیم . مثلا گالیله در دانشگاه پادوا حوزه درسی داشت، کار علمی می­کرد، اما از بد حادثه سفری به فلورانس رفت در آنجا گرفتار شد و او را محاکمه کردند و ا گر به این سفر نمی­رفت، شاید داستان گالیله طور دیگری پیش می رفت.

 من در این جا چیزی به خاطرم آمد. جنبش علمی که  از سده چهارده و پانزده شروع شد و رشد کرد هرچند ریشه­اش در اومانیسم و توسعه اقتصادی بود. اما اسطوره­های هرمسی نیز به نوبه خود در این روند پیشرفت علم تاثیرگذاشت.در میان اروپاییان اسطوره­های هرمسی نفوذ داشت. این اسطوره­ها سرشار از جادو و سحر وراز هستند و دانشمندانی  تحت تاثیر این اسطوره­ها می­خواستند راز هستی را کشف کنند. در جورودانو برونو این را می بینیم. پس آیا می توان نتیجه گرفت که علم اروپا ، علمی هرمسی است؟ نه بلکه  اسطوره ها نیز به نوبه خود در کار عالم و کار شکل­گیری علم تاثیر گذاشته اند و بسیاری تحت تاثیر این اسطوره­ها کار علمی کرده­اند. اما در عین حال روش علمی و نظام معرفت علمی وبررسی وآزمون علمی برای خودش نظم واستقلال وضوابط خاصی دارد. مثل یک قیفی است که یک طرفش خیلی گشاد است و یک اسطوره نیز می تواند در اکتشاف علمی  اثر بگذارد ودخیل باشد ولی از این سوی باریک علم ، باید پس از بررسی روشمند و سیستماتیک وآزمون ودلیل آوری وتوجیهات منظم میان ذهنی وعمومی بیرون بیاید.  

پس شما معتقدید که ما علم اسلامی نداریم اما دانش مسلمین داریم؟

بله همین طور است. وقتی دانشمندان ایرانی و مسلمان بیشتری در این جهان کار علمی بکنند، درواقع از این طریق فرهنگ ایرانی و اسلامی ما می تواند اشتراک بیشتری در دانش بشری داشته باشند و به تنوعات سبک کار علمی  افزایش بدهد. پس ما علم اسلامی نداریم اما دانش مسلمین داریم. از خاطرم نمی­رود وقتی من دانش­آموز بودم، کتابی از استاد محمد رضا حکیمی خواندم که نامش دانش مسلمین بود. او در آن کتاب تمام دانش­های تمدن اسلامی را روایت کرده بود از خوارزمی و ابوریحان تا زکریا و  ابن سینا وسهروردی و ابن هیثم و خیام و بقیه. همه حوزه­ها از تاریخ تا نجوم و فیزیک.  یا زنده یاد جناب دکتر زرین کوب عزیز،  کتابی با عنوان کارنامه اسلام داشت. سالهای سال پیش قبل از انقلاب می خواندیم. در   این کتاب شما دانشمندان ایرانی و مسلمان را در دوره­ای شکوفان می بینید زمانی از قرون وسطای اروپایی که هنوز اروپای جدید شکل نگرفته بود و رنسانس نشده بود، آن ها در آن دوران کارهای علمی کردند چرا که حکومت بر آن­ها سلطه نداشت، امکان ترجمه بود و مبادلات آزاد علمی در مقیاس جهانی صورت می گرفت و دانشمندان شأن ومنزلتی داشتند وپروژه اسلامی سازی هم نبود. حالا آقای زرین کوب نام کتابش را کارنامه اسلام گذاشت اما بدون اینکه به علم دینی قائل باشد. او هیچگاه دنبال علم اسلامی نرفت و علم را علم می­دانست و اسلام را اسلام.  به هرحال اگر شما 20 سال قبل یک مفهوم را سرچ می­کردید، کمتر نام­های اسلامی چون قاسم و احمد و آرش و گوزل  می­دیدید. اما الان این وضع تغییر کرده و اسامی ایرانی، ترک، عربی و .. در مقالات علمی دیده می­شود و نشان می­دهد هرچه دانشمندان کار علمی بکنند، حوزه جهان اسلام می­تواند در علم جهانی سهیم بشود و به همین ترتیب طبیعی است که نقش فرهنگ ایران واسلام بر ساحت علم جهانی زده می شود  و علم نیز  به مسائل محلی وملی ما نزدیک­تر می­شود و دردهای ایرانیان و  مسلمانان از این طریق دوا می شود و چه بسا از این طریق یک سبک علمی جدید هم در خانواده بزرگ علمی دنیا ایجاد شود، چرا که سبک علمی هم محدود به یک شکل نیست. همانطور که روش­های تحقیق فراوان است، سبک تولید دانش هم متفاوت است و شما می­توانید با این حرکت سبک­های تازه علمی ایجاد بکنید، بدون این که به ساحت جهانی علم ضربه­ای بزنید. هویت جهانی علم که همه جا با  ویژگی­های مشخصی شناخته می­شود و نسبت به الهیات، معارف دینی و کتاب مقدس استقلال تمام دارد. هیچگاه کار علمی نمی­گوید که در کتاب مقدس چه نوشته شده است. یا پیامبر وامام چه گفته اند. هیچ وقت کار علمی نمی­آید تحقیق علمی را با فتوای دینی با متن دینی محدود بکند،  ساحت  معرفت و روش و زبان علمی استقلال خاص خودش را دارد.

با این تفاسیر شما اقداماتی جهت تاسیس علوم انسانی بومی را چطور ارزیابی می­کنید؟

این پروژه مطمئنا برای جامعه زیانبار بود وهست. بومی سازی علم مثل دینی سازی واسلامی سازی نه معقول است ونه مفید ونه اخلاقی. اما وقتی با ضوابط جهانی علم کار علمی می کنیم، طبعا همانطور که قبلا توضیح دادم  دانش بومی ما ودانش ایرانی ما و  آرشیو دانش ملی ما توسعه پیدا می کند وبه درد توسعه ملی وتقلیل مرارتهای این سرزمین می خورد.  بومی سازی علم یک دعوی بسیار نابه جا و غیر قابل توجیه است. اما بومی شدن دانش به این معنا که به شکل درون­زا دانشمندان مسلمان با انگیزه دینی کار علمی می­کنند، نتیجه بخش است چرا که  خود به خود ، علم را به سراغ مسائل روزمره وبومی وملی ما می برد.  علم با دردها و مسائل واقعی ما ارتباط پیدا می کند و خود به خود  وبه طور درونزا دانش بومی انباشته می شود که  بومی و در عین حال جهانی است. ما یک لوکال و یک گلوبال داریم. ما در علم نه لوکال محض داریم و نه گلوبال محض. هر علم گلوبالی ، یک لوکالیتی دارد. اروپایی ها و آمریکایی ها با تأکید به مسائل جوامع خود علم را پیش بردند. پس چرا ما چنین نکنیم.  ما کار علمی وخلاقیت علمی ونوآوری علمی نمی­کنیم و عمدتا نان علم دیگران را می­خوریم  البته به آنها لعنت هم می فرستیم. ما باید در عین حال که گلوبال هستیم، لوکال و بومی هم باشیم. اما این با بومی سازی دولتی از بالا درست نمی شود.  قبل انقلاب ایدئولوژی غالب نوسازی بود و بعد انقلاب ، وارونۀه آن، اسلامی سازی باب شد. این ایدئولوژی­ها  هر دو دولتی است و فرقی نمی­کند هر دو هم اشتباه است. اسلامی سازی، دینی سازی و بومی­سازی هر سه  نه معقولند و نه مفید و نه اخلاقی. اما بومی شدن دانش می­تواند به شکل طبیعی و درون زا وقتی با انگیزه­ها وکوشش ها وکنش های آزاد دانشمندان همراه شود، اتفاق بیفتد. در مجموع اینجانب  به انسان چند ساحتی وجامعه چند ساحتی قائل هستم. به این معنا که یک زبان وجود ندارد. به تعبیر ویتگنشتاین ما زبان علم داریم، زبان دین ، زبان فلسفه و اخلاق و ادبیات وهنر داریم. هر کدام ساحت جدا است و انسان باید در ساحت­های مختلف زیست بکند. شما وقتی علم می­ورزید در یک ساحت هستید و یک اهداف و روش دارید و وقتی دین می­ورزید یک ساحت و هدف و روش متمایزی دارید. این­ها جدا هستند و دو زبان متفاوت و نه متضاد هستند که با هم می­توانند گفتگو و  اشتراک مساعی داشته باشند.

 

 

به نظر شما افق آینده علم در کشور در این میان چگونه است؟

رفتار ما با علم ریاکارانه است . از علم طمع ورزانه و حرصانه استفاده می کنیم ، بر علم لعنت نیز می فرستیم. چهار دهه است حکومت سر از پا نشناخته دنبال تکنولوژی است. دنبال مدرن ترین تجهیزات فنی در دنیا هستیم، حتی اصرار داریم جامعه  وفرهنگ را نیز با توسل آبکی به برخی مباحث جدید، مهندسی فرهنگی واجتماعی بکنیم  ودر عین حال همچنان زیر لوای دین به علم وتکنولوژی نیز بد وبیراه می گوییم. با دست وپا کردن مقالات آی اس آی و رشد کمی تعداد مقالات که عمدتا به درد پرونده های ارتقا یا جلسات دفاع دکتری  ومدرک گرایی می خورد، فخر می فروشیم، در عین حال به علم وفناوری بد نیز می گوییم، راه تفکر انتقادی و اصیل در علوم انسانی و اجتماعی را نیز با انواع ابهام ها ومحدودیت ها به نام علم دینی دشوار می کنیم. این را هم عرض کنم که در تاریخ ما ، زمینه هایی از عقل گریزی به چشم می خورد . هر چند وجه غالب تمدنی ما خرد گریزی نبود اما زمینه هایی برای آن وجود داشت و در این چهار دهه به آن دامن زده شده است. گریز از بیگانه نیز همینطور. بازهم تأکید می کنم نه گرایش عقل­گریزی و نه «بیگانه هراسی» هیچیک در گوهر تمدنی ایران نبود اما اینجا وآنجا وجود داشت. طی سالهای گذشته  این دو،  با لجستیک ایدئولوژی رسمی دوباره به کار گرفته شده اند و آتش تهیه برای «علم دینی» گشته اند. ساختن دوگانه هایی مانند علم دینی وعلم سکولار برای ما سخت فریب دهنده وگمراه کننده شده است. کلمات را آشفته می کنیم. زبان خانه هستی است وما آن را ویران می کنیم.  کلمات آشفته ، نشان از ذهن آشفته می دهد و  در زندگی فرهنگی جامعه ما نیز آشفتگی ایجاد می­کند. کلماتی مانند علم دینی و علم الحادی، یا علم قدسی وعلم عرفی،  خواسته وناخواسته گرد و غبار ایجاد می کنند و نتیجتا راه تغییرات وپیشرفت وتوسعۀ این جامعه نگونبخت در یک دنیای رقابتی پرشتاب تیره وتار می شود و پس می افتیم.  به گمان اینجانب که دانش آموز کوچک علم هستم، در این چهار دهه بر اثر این گرد و غبار ، هم حقایق اصیل دینی گم شده وهم کار علمی اصیل، مقالات اصیل، نهاد های مستقل علمی  وکنشگری آزاد  و پویای علمی  لطمه دیده است. لطمه­ای که باید هرچه زودتر جبران شود وشاید هم نتوانیم جبران کنیم.

فایل های پی دی اف: 


بخش اول


بخش دوم

مسؤولیت اجتماعی جریان دانشجویی

ارائه بحث  در انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران ودانشگاه علوم پزشکی تهران

چهارشنبه بیست تیر 97 ؛ دفتر انجمن


در اینجا

چهارمین نشست نقد کتاب «گاه وبیگاهی دانشگاه در ایران» در دانشگاه علامه طباطبایی

چهارمین نشست نقد کتاب «گاه وبیگاهی دانشگاه در ایران» 

در دانشگاه علامه طباطبایی، 11اردیبهشت 97 

ساعت یازده قبل از ظهر ،  دهکده المپیک، دانشکده ارتباطات دانشگاه علامه طباطبایی