گفتگوی دکتر هادی خسروشاهین با مقصود فراستخواه
این گزاره که خلقیات ایرانی سر سازگاری با توسعه ندارد، در دهههای اخیر نه تنها در میان عوام بلکه در میان خواص نیز به گزاره مطلوبی تبدیل شده است. این دیدگاه بدون تکیه بر ادله علمی و اقناعی تاکید دارد که مدرنیزاسیون در جامعه ایران صرفا باید از بالا عملیاتی شود و برای تحقق آن نیز باید از همه ابزارها از جمله اقتدارگرایی و توسل به زور بهره گرفت.
به گزارش اقتصاد نیوز به نقل از اکوایران،اما «مقصود فراستخواه» - جامعهشناس و استاد برنامهریزی توسعه آموزش عالی در مؤسسه پژوهش و برنامهریزی آموزش عالی - این نگاه را به چالش میکشد و بر این مساله پای میفشارد که هژمونی این دیدگاه در دهههای اخیر باعث شده توسعه هیچگاه در متن و سطح اجتماعی نفوذ لازم را نیابد؛ به عبارت دیگر توسعه در ایران هیچگاه به مثابه یک سبک زندگی در نظر گرفته نشده است.
ما در این گفتوگو کانون بحثمان بر توسعه و نسبت آن با دولت در ایران است و به همین دلیل رویکرد جامعهشناسی تاریخی دوران مشروطه و پهلوی را سرآغاز گفتوگویمان قرار دادهایم تا امکان بررسی چالشهای فراروی توسعه در چشمانداز ایران جدید فراهم آید.
فایل کامل صوتی تصویری این گفتگو در اینجا:
https://www.eghtesadnews.com/fa/tiny/news-564182
رنسانس ومدرنیته ناتمام ایرانی
گفت و گوی مجید بجنوردی با مقصود فراستخواه
دربارۀ تکاپوهای آموزش عالی مدرن در ایران و کتاب«استادان استادان چه کردند»
سازندگی، ویژه نامه پایان سال 1401،بخش تاریخ توسعه، 127-131
آقای دکتر فراستخواه، شما قبلا هم به سراغ موضوع دانشگاه و آموزش عالی رفته بودید. چه شد اینبار مشخصا به دارالمعلمین و دانشسرای عالی پرداختید؟
دانشگاه و آموزش در سطح عالی ، بخشی از طرح تحول و توسعه ایران بود وهست. نخبگان جدید و گروه های پیشرو از دورۀ پسامشروطه و بعد در جنبش نوسازی ایران به این «آگاهی نو» رسیدند که برای نیکبختی اجتماعی مردم این سرزمین نیاز به تحول و توسعه داریم و به اینکه ایران با آهنگ تحولات پیشرو در سطح بین المللی همزمان شود و البته پیشتر، متاسفانه به طرز عجیبی از کاروان پیشرو پویش های جهانی پس افتاده بود و دچار تاخر شده بود. برای مواجهه با تاریخ انحطاط به دانشگاه وآموزش عالی مدرن نیاز داشتیم این برای بنده جنبه دراماتیک دارد و یک مساله سرزمینی است. مساله سرزمین ایران است. در نتیجه وقتی مساله ایران به عنوان مساله ی مساله ها، خُرد و کوچک شود، به چند طرح فکری، پژوهشی و مطالعاتی تبدیل میشود که یکی از عمده ترین آنها، پژوهش در حوزه نهادها و ساختارهای آموزشی و جامعه شناسی آموزش است. وقتی بخواهیم این مورد را بررسی کنیم باید بازگردیم به تحولات، کنش ها و کوشش های گوناگون تاریخ معاصر ایران و تکاپوهای نخبگان و گروه های اجتماعی پیشرو و انجمن های مختلف در تاریخ معاصر. پس پژوهش دربارۀ دانشگاه از دهه 70 خورشیدی برای بنده اهمیت یافت . بخشی از ابن برنامه پژوهشی اینجانب، ذیل مطالعۀ برنامه ها و ساختارها و نهادهای آموزشی مدرن در مقیاس بزرگ به بحث دانشگاه ایرانی بازمیگردد که در کتاب «سرگذشت و سوانح دانشگاه در ایران»، بیش از یک دهه پیش درباره آن بحث کرده ام. بخشی دیگر نیز به دارالمعلمین بازمیگردد که مربوط به صد سال اخیر میشود و تکاپوهای آموزش عالی مدرن در ایران را بررسی میکند؛ به معنای اینکه چطور حتی سالها قبل از تاسیس دانشگاه تهران، کوشش ها و پویش هایی صورت گرفت که جامعه ایرانی صاحب مدرسه عالی(higher education/ higher learning) باشد و بر اساس تحولات و تجربیات آموزشی جهانی پیش برود. این بود که طرح دارالمعلمین و مدارس عالی به عنوان بخشی از طرح تحول و توسعه جامعه ایران و پی جویی مساله ایران، توجه بنده را به خود جلب کرد.
شما آموزش پس از متوسطه را به سه سطح مابعدمتوسطه، سطح سوم و آموزش عالی تقسیم کرده اید. برای مثال مدرسه علوم سیاسی مشیرالدوله را جزو آموزش پسا متوسطه در نظر گرفته اید و یا خود دارالمعلمین که از دیدگاه شما، از سطح مابعدمتوسطه به سطح سوم و عالی رسید. از نظر شما این تقسیم بندی ها نسبی نیست؟ این سوال را از این جهت میپرسم که بعضی، نظرات متفاوتی دارند. برای مثال سیدجواد طباطبایی در کتاب مکتب تبریز و مبانی تجددخواهی، دارالفنون را «نخستین نهاد آموزش عالی و علوم جدید در ایران» میداند یا مرحوم عبدالحسین نوایی که خود با دانشسرا مرتبط بود، دارالفنون را جزو «تعلیمات عالی» به شمار میاورد. آیا این محققین تسامحا دارالفنون را جزو آموزش عالی به شمار آورده اند یا اینکه باید مساله را در نسبی بودن موضوع جستجو کرد؟
از یک جهت این مساله یک پیوستار است و همانطور که در کتاب گفته ام شامل یک طیف مدرجی میشود. خاکستری میشود؛ یعنی ممکن است از هر سو گسترش پیدا کند. ما یک secondary education post یا آموزش مابعدمتوسطه داریم، یک tertiary education یا آموزش سطح سوم و یک higher education یا آموزش عالی داریم. اینها مسائل فنی تری است که نمی خواهم در اینجا بپردازم ودر کتاب مشروحا آمده است کسانی با تسامح، دارالفنون را جزو آموزش عالی آورده اند ولی دارالفنون اصلا در سطح عالی نبود. در هر دو کتاب «سرگذشت و سوانح دانشگاه» و «استادان استادان چه کردند» نیز جایگاه دارالفنون برجسته هست. البته که دارالفنون مقدم بر دانشسرا و نهادهای دیگر است ولی در سطح عالی نیست. مگر اینکه به حساب آن طیف مدرج در معنای موسع کلمه، معنا را گسترش دهیم، باز بی انصافی است که روی دارالفنون متمرکز بشویم. چون مدارس اقلیت های مذهبی ایران مثل مدارس ارمنی ها قبل تر از دارالفنون بودند. بنابراین بر اساس آن طیف خاکستری مدرج، حتی میتوان به پیش از دارالفنون نیز رجوع کرد و معنای وسیعی را درنظر گرفت. به هر حال دارالفنون نیای نهادهای آموزشی جدید دولتی ایران همچون دارالمعلمین محسوب میشود چنانکه بسیاری از استادان دارالمعلمین که بنده در کتاب از آنها صحبت کرده ام، در دارالفنون درس خوانده اند و یا درس داده اند و یا هردو. در نتیجه به نوعی این شجره به هم پیوسته است. پرسش شما دقیق و مهم است. خلاصه پاسخ نیز این است که گرچه بتسامح میتوان دارالفنون را نهاد آموزش مدرن ایرانی (با همه نقائصش )دانست ولی اگر بخواهیم به صورت فنی بررسی کنیم، نمیتوان دارالفنون را جزو آموزش عالی مدرن به شمار بیاوریم.
شما در کتابتان به نقل از عیسی صدیق، پدیدآیی هسته اصلی دانشگاه تهران را در دانشسرای عالی جستجو میکنید. اگر آموزش عالی را در معنای «اونیورسیته» در نظر بگیریم و به جامع بودن تاکید کنیم، آنگاه نباید دانشگاه تهران را نخستین دانشگاه یا اونیورسیته به شمار آوریم؟
بله کاملا درست است و به نظر من هم نخستین اونیورسیته، دانشگاه تهران است. قبلا در کتاب سرگذشت و سوانح دانشگاه تفصیلا توضیح داده ام که صدیق و دیگران چه نقشی در پدیدآیی دانشگاه تهران داشتند. یکی از معانی دانشگاه همین جامعیت است، به معنای وجود رشته های مختلف و یا داشتن پردیس واحد که رشته ها با هم ارتباط و گفتگو داشته باشند، در یک فضای آکادمیک اجتماعی. دانشگاه تهران هم به این لحاظ نخستین دانشگاه ایرانی بود. منتها عیسی صدیق گفته است که هسته اصلی دانشگاه تهران از دل دانشسرای عالی پدید آمد. یعنی یک تعداد از استادان اولیه دانشگاه تهران ، از معلمان دارالمعلمین بودند به همراه دیگر استادان داخلی یا خارجی. درنتیجه هسته اصلی دانشگاه تهران از آن امکان های موجود دارالمعلمین شکل گرفت و فراهم شد. اینطور نبود که دانشگاه تهران از هیچ و از صفر واز یک خلأ پدید بیاید و خلق الساعه باشد. پیش از آن کوشش هایی صورت گرفته بود. ضمن اینکه بنده مدرسه علوم سیاسی را خیلی جلوتر از این بقیه همه این نهاد ها میدانم که مربوط به یک دهه قبل از مشروطه است و در کتاب شرح داده ام. همه اینها بخشی از کوشش های نخبگان یک سرزمین است که طرح ایران جدید را در ذهن دارند و همان مدرنیته ایرانی است با همه کاستی هایش. به هر حال ضمن اینکه تبارشناسی دانشگاه تهران بدون تردید به دارالمعلمین و دانشسرا بازمیگشت، نباید از کوشش های پیش از آن هم غافل شد. ما در ایران، در ابتدا مدرسه های عالی را داشتیم که یکی از برجسته ترین مدرسه های عالی، دارالمعلمین است و سپس صاحب دانشگاه شدیم که یک سطح از مدرسه عالی، بالاتر بود و توسعه پیدا کرد و جامعیت یافت.
ما درباره دورانی گفتگو میکنیم که مثل امروز صاحب مراکز متعدد آموزش عالی نبودیم و عموم کسانی که طالب علم آموزی بودند کمابیش گذرشان به دارالمعلمین و دانشسرای عالی خورده است. بنابراین استادان و دانشجویان و شخصیت های زیادی با تاریخ این نهاد گره خورده اند و شما بیشتر آنها را مورد بررسی قرار داده اید. سوال اینجاست که معیار شما برای انتخاب و بررسی استادان و دانشجویان از میان انبوهی از نام ها چه بوده است؟ شهرت؟ تاثیرگذاری یا چه؟
همه کسانی که در کتاب از آنها اسم برده ام به یک نحوی با این نهاد ارتباط داشته اند، یا در آنجا درس خوانده بودند یا درس دادند و یا هردو و در دوره های مختلفی یا موسس بودند یا در تاسیس همکاری داشتند و یا در مدیریت و... در دانشسرا دخیل بودند. اما اینکه ملاک من برای انتخاب این اسامی چه بود، یک ملاک حوزه های مطالعاتی و تخصصی افراد بود. مثلا افراد را بر اساس رشته های مختلف و خوشه های مختلف علوم اجتماعی، آموزشی، تاریخی، زبان و ادبیات، جغرافی، علوم پایه، علوم انسانی و... تفکیک کردم. پس یک ملاک همین سنخ شناسی خوشه های رشته ای حوزه های مطالعاتی و تخصصی بود. ملاک دیگر بر اساس نوع کنش های شخصیت ها بود. مثلا بخشی از این افراد کنشگران مرزی بودند که در کتاب آن ها را برجسته کرده ام چون بحث کنشگران مرزی برای بنده بسیار مهم هستند. این کنش مرزی را چند سال پیش مفهوم سازی کرده ام و به لحاظ محتوایی و مفهومی و همچنین به لحاظ جامعه شناسی تاریخی تحولات ایران برایم اهمیت دارد. مثلا عیسی صدیق یا علی اکبر سیاسی از کنشگران مرزی هستند. در این کتاب فقط به کنشگران مرزی مرتبط با دارالمعلمین و دانشسرا پرداخته ام ولی تحقیق دربارۀ کنشگران مرزی، برنامه پژوهشی جداگانه و کلانی است که روی آن مطالعه میکنم. یک جلد آن هم آماده شده است و در دست ناشر است و کنشگران مرزی از قبل از دوره عباس میرزا تا دوران پیشامشروطه و مشروطه را شامل میشود. به عنوان یک مطالعه کننده در جامعه شناسی نهادی - تاریخی ایران به یک جمع بندی نظری رسیده ام و آن، تنوع کنش های اجتماعی در ایران است. در ایران شکل های متنوعی از کنش های اجتماعی وجود دارد. بنده با یک نگاه پدیدار شناسانه این مساله را دنبال کرده ام. اینکه چطور کنش های مختلف در ایران وجود دارد و چطور انواع کنش ها را در پیش میگرفتند تا تحول و توسعه و پیشرفت در کار ایران صورت بگیرد. خب خلاقیت های کنشی در این میان نقش مهمی داشتند که در کتاب دارالمعلمین هم به این مساله توجه کرده ام. دیگر ملاک برای انتخاب استادان و دانش آموختگان دارالمعلمین، نوع کنش افراد بود از قبیل تدریس، مدیریت، تحصیل، تالیف کتاب و... . مثلا مفتاح الملک در این کتاب برجسته شده است. چرا؟ چون پیشرو بود در تالیف کتاب درسی ، یعنی نوع کار و نوع کنش این فرد برای اینجانب مهم بود. منتها یک نکته مهم این است که بنده در برشمردن و انتخاب افراد، ادعای استقرای تام ندارم. در حد دانش آموزی خودم و در حدی که فرصت کرده ام یک تعدادی از افراد را شمرده ام و بخشی از کارها و فعالیتشان را توصیف کرده ام. بنابراین ادعای استقرای تام وتمام و کمال گرایانه، ندارم.
اتفاقا بخش زیادی از حجم کتاب بیوگرافی استادان و یا افراد مرتبط با دانشسراست. آیا بهتر نبود نویسنده صرفا به آن بخش از حیات افراد میپرداخت که با خود دانشسرا ارتباط داشت؟ یا از دید شما این مساله باعث خلل در فهم موضوع میشد؟
میتوانید توضیح بدهید که ملاحظه و نکته شما دقیقا چه چیزی است؟
مثلا وقتی شما از یک شخصیت خاصی اسم برده اید، بعضا از ابتدای زندگی آن فرد را شرح داده اید تا باقی کارها و فعالیت ها و بعد به ارتباط آن شخص با دانشسرا پرداختید. سوال من در واقع این است که آیا بهتر نبود که بیوگرافی را رها و این مساله را به خواننده واگذار میکردید و به مشخصا به ارتباط فرد با دانشسرا میپرداختید؟
هدف بنده زندگینامه نویسی که مطمئنا نبود. ولی برای شناخت محتوای شخصیتی، تربیتی یا خاستگاه اجتماعی و خانوادگی کنشگران چاره ای جز توجه به بخش های مختلفی از زندگی آن ها نداریم. برای اینجانب فهم کنش افراد مهم است. ما در جامعه شناسی دوگانه ای داریم به نام ساختار و عاملیت. در جامعه شناسی یکی دو سده گذشته این مساله خیلی مهم است که ساختار اهمیت دارد یا عاملیت. بحث های بسیاری از سوی گیدنز و دیگران در این زمینه شده است و خواسته اند بگویند که هم ساختار و هم عاملیت مهم است. من این گزاره کلی مشهور را برای توضیح جامعه ایران کافی نمیدانم. ما باید کمی در این موضوع دقیقتر شویم. این همان چیزی است که کوشیده ام در حد یک دانش آموز انجام بدهم در جوامعی که ساختارهای تثبیت یافته و توسعه یافته نهایی دارند، عاملیت افراد خیلی تعیین کننده وحساس نیست، چون ساختار ها هوشمند است. ولی در جوامعی که ساختار هنوز رشد و توسعه پیدا نکرده و تثبیت نشده، عاملیت ها وابتکارات کنشگران مهم و حیاتی می شود . چون در آن، هوشمندی در ساختار نهادینه نشده است. در جوامعی مثل جامعه ایران، یک یک انسان ها هستند که میتوانند در قالب عاملیت، با کنشگری و خلاقیت وارد حوزه تحولات اجتماعی بشوند و در دگرگونی های جامعه ایران تاثیر بگذارند. بنابراین در جامعه ایران باید به کنشگران توجه زیادی بکنیم. این خودش برخاسته از فلسفۀ امید وسیاست امید اجتماعی است. در واقع امیدواریم که این کنشگران، جامعه ایران را از بن بست ها خارج بکنند. کنشگران اهمیت دارند. این اهمیت، در برنامه های مطالعاتی به لحاظ روش شناختی به ما کمک میکند که وقتی میخواهیم چیزی را توضیح بدهیم، روشن بکنیم که این کنش از کجا برخاسته است. کنشی که مجموعه دوستان آگاهی نو انجام میدهند و یک مجله ای را سرپا نگه میدارند، از کجا ناشی شده؟ صورت های ذهنی اینها از کجاست؟ تحت تاثیر چه کسانی بودند؟ اینها همه دیدگاه های وبری است. وبر میگوید پشت هر فعل، سعی کنید ببینید فاعل چه نیتی دارد. این جامعه شناسی تفهمی است که میگوید فهم کنید این عاملان میخواستند چه کار بکنند. برای فهم کار عاملان چاره ای جز شناخت عاملان نیست. آن عامل کجا بوده؟ تحت تاثیر چه کسانی بوده؟ کجا درس خوانده است؟ و... این بود که اگر من در کتابم از فروغی اسم برده ام به زندگی او اشاره کرده ام. وهمینطور مابقی کنشگران . اینها نکته های ظریفی است.
در دارالمعلمین و بعد دانشسرای عالی، به گواه سالنامه ها، انجمن های متعددی پدید آمد که شاید بتوان آنها را درس دموکراسی در دل یک مرکز آموزشی دانست. چون به هر حال انجمن ها در هر مملکتی مشق دموکراسی اند و شیوه تعامل و زیست جمعی را به افراد می آموزند. گرچه دوران پهلوی اول به لحاظ دموکراسی پارلمانی کارنامه درخشانی نداشت ولی شاید در جهت ایجاد زیرساخت های دموکراسی نقش مهمی ایفا کرد. آیا میتوان به انجمن های دانشسرا به عنوان یک زیرساخت دموکراسی توجه کرد که توسط زمام داران دانشسرا مثل امثال عیسی صدیق و... که بعضا از نخبگان برجسته ایران بودند، به وجود آمد؟ یا شما به قضیه به شکل دیگری نگاه میکنید؟ تا چه میزان این انجمن ها موفق بودند؟
انجمن ها بسیار مهم هستند. در کتاب ما ایرانیان که چاپ اول آن مربوط به سال 1394 بود، توضیح داده ام که انجمن ها، نهادهای مهمی هستند و در ساخت دهی به توسعه و دموکراسی که در بیان شماست، نقش تعیین کننده ایفا میکنند. بنابراین سخن شما را تصدیق میکنم.
یکی از موضوعات جالب توجهی که در کتابتان به آن پرداخته اید، طرح های ملی و از جمله ایجاد انجمن واژه گزینی با هدف واژه یابی برای مفاهیم جدید در سال 1311 در دانشسراست که بعدها پایه ای برای فرهنگستان شد. نقدی که برخی به طرح های ملی دوران رضاشاه میکنند، فرمایشی یا دستوری بودن آنهاست. آیا ایجاد انجمن واژه گزینی در دانشسرا، نشان دهنده این نیست که این طرح برخاسته از احساس نیاز دانشوران و نخبگان مملکت بود که اینبار این احساس نیاز در دل دانشسرا تمرکز یافت و جنبه دستوری هم نداشت؟ آیا میشود به تعبیر شما «سایه دیوانسالاری دولتی» یا «مشکل پدرسالاری سیاسی» را روی طرح های اینچنینی دید؟
این نکته مهمی است. اولا تصورم این نیست که انجمن واژه گزینی و کوشش هایی که صورت گرفت، فرمالیته، دستوری و از بالا بوده باشد. اصلا اینطور نبود. این کوشش ها حتی از دوره های قبلتر شروع شده بود. مثلا فرض کنید در دوره ناصری کسی مثل اعتماد السلطنه که بخشی از کنشگران مرزی به حساب میاید، در دارالترجمه یا دارالانطباعات نقش داشت و کسی که با او همکاری میکرد فروغی اول یا پدر محمدعلی فروغی بود. در اسناد آن دوره آمده است که یکبار اعتماد السلطنه میگوید دایره لغت فُرس تنگ است. کنشگران اینچنینی فهمیده بودند که زبان فارسی هنوز زبان علم نشده است و قابل تعامل بین المللی نیست و هنوز مبدل به زبانی نشده که توانا برای ساحت های علمی، هنری، اجتماعی باشد. این کوشش ها از دوره پیشامشروطه آغاز شده بود تا میرسیم به بحث دارالمعلمین که در کتاب به آن اشاره کرده ام. به نظرم اینها کوشش های اصیلی بودند نه به معنای اینکه کامل و فارغ از خطا باشند. اصیل بودن غیر از کامل بودن است. این کوشش ها، تلاش هایی درون جوش بود که توسط کنشگران ایرانی دنبال میشد. اما نکته اینجاست که دولت خودش را پدرخوانده این کارها میکرد. سعی میکرد این کوشش ها را به نفع خودش مصادره کند. در زندگی جمعی ایرانیان تکاپو وجود داشت؛ گاهی سیستم رسمی و بوروکراسی و دیوانسالاری، میخواهد این زندگی را مستعمره بکند، گاهی به شکل سرکوب جلوی آن را میگیرد، گاهی هم چون نمیتواند جلوی آن را بگیرد و یا لازم میداند که از آن استفاده بکند، آن تکاپو را مصادره به مطلوب میکند و به آن جهت میدهد یا محدود و کنترل میکند. از سوی دیگر کنشگران این دوره در پی این نبودند که دوگانه ملت و دولت بسازند. اغلب کنشگرانی که در این کتاب از آنها صحبت کرده ام، بحث دولت-ملت برایشان اهمیت داشت نه دولت جدا، ملت جدا. اساسا شکاف میان دولت و ملت مشکلی بود که می خواستند حل بکنند نه اینکه دامن بزنند و در پی ستیز با دولت نبودند. اینها بعضا خودشان دولت ساز بودند. منتها دولتی که با ملت همراه باشد و با حمایت آن دولت ملت بتواند توانمند بشود و برای جامعه کار کند. در نتیجه میخواستند از قدرت استفاده کنند، قدرت هم در جهت مقتضیات خودش، بهره میبرد و یا گاهی این تکاپو ها را فرمالیته میکرد همانطور که بعدها اتفاق افتاد.
شما در کتابتان از نظریات جامعه شناسی برای تبیین بسیاری از وقایع تاریخ معاصر استفاده کرده اید. برای مثال به نظریه «ساختار-عاملیت» گیدنز یا رابطه جامعه با نهاد آموزش عالی توجه کرده اید و در این گفتگو هم یاد کردید. بدین معنا کتاب شما، سرگذشت دارالمعلمین و دانشسرای عالی است از نگاه یک جامعه شناس که شاید بعضا حساسیت های یک تاریخنگار در پژوهش، کمتر در آن رعایت شده باشد. برای شما ممکن است این اسناد وسیله ای برای تبیین مسائل جامعه شناختی باشد ولی برای یک تاریخنگار مسائل دیگر اولویت دارد. برای مثال برای یک تاریخنگار، اسناد و جستجوی سندها یا نگرش اسنادی و همچنین نقد و بررسی منابع تاریخی که از شاخصه های تاریخنگاری جدید است، اهمیت ویژه دارد. آیا قبول دارید که از این لحاظ (یعنی در به کارگیری و جستجوی اسناد و یا نقد و بررسی منابع)، کتاب شما دارای ضعف است؟
کاملا درست است. این یک محدودیت کتاب است. بنده که درجای یک تاریخنگار نیستم و برای تهیه یک اثر تاریخی در معنای تخصصی کلمه، این کتاب را ننوشته ام. حوزه مطالعاتی بنده میان رشته ای است و به نوعی در محدوده هیچ رشته ای، از جمله رشته تاریخ به مساله رجوع نمیکنم. سلیقه و ذوق کاری و سبک زندگی علمی بنده اصولا و طی سالها میان رشته ای بود وهست. حسب این سلیقه، ممکن است بعضی رشته ها برجسته تر بشوند و بعضی دیگر کمتر اهمیت پیدا کنند. درنتیجه همانطور که شما فرمودید، این کتاب از دیدگاه مورخان و تاریخنگاران و سند شناسان میتواند بررسی و نقد بشود. دو حالت دارد: یا خواهند گفت شما این موارد را بررسی کامل نکرده اید یا مستند نکرده اید این نقد را میپذیرم. این درست است. درصدد اینکار هم نبودم. البته اگر کسی بتواند همه این حساسیت ها را رعایت کند خیلی خوب است ولی بنده این فرصت را نداشتم. بنابراین در دالان رشته ای خاصی حرکت نکرده ام. در این کتاب بیشتر به جامعه شناسی تاریخی و فرهنگی ونهادی یا تاریخ فرهنگی جامعه ایران پرداخته ام. کار بنده تاریخنگاری تخصصی نیست در بضاعت محدودم هم نیست . اگر کتابی درباره تاریخ دارالمعلمین به طور خیلی خاص و رشته ای به تاریخ تفصیلی این نهاد بپردازد و تمام اسناد و مستندات را بررسی کند، من هم از آن استفاده میکنم ولی بنده چنین کتابی ندیدم. حال اگر چنین کتابی نیست، بخشی از مسائلی که در کتاب مطرح کرده ام ممکن است به درد تاریخنگار بخورد، بخشی به درد پژوهشگران مسائل اجتماعی، بخشی به درد پژوهشگران حوزه انسان شناسی فرهنگی ایران و بخشی دیگر هم به درد کسانی خواهد خورد که روی نهادهای تعلیم و تربیت کار میکنند. کوشش اصلی بنده این بود که توضیح دهم طرح ساختن مدارس عالی ودانشگاه در ایران ذیل رنسانس و مدرنتیه ایرانی قرار میگیرد و از دید بنده متاسفانه، هم رنسانس اش ناتمام بود و هم مدرنیته اش.
طرح موضوعاتی مثل گندی شاپور یا بیت الحکمه در کتاب، مربوط به گذشته های دور تاریخ ایران ولو برای توضیح رشد علم و نهادهای علمی در ایران و مقایسه عوامل اجتماعی شکل گیری این نهادها با عوامل اجتماعی شکل گیری دارالمعلمین به عنوان یک نهاد مدرن، یک مقایسه تاریخی متنافر و یک بحث فرسایشی نیست؟ بهتر نبود نویسنده این نهادهای کهن را به تاریخنگاران می سپرد و به بحث درباره نهادهای جدید بسنده میکرد؟
شما به عنوان ناقد ممکن است چنین دیدگاهی داشته باشید. بنده هیچ جزمیتی در این موضوع ندارم. ولی نگاهم قدری متفاوت با شماست اجازه بدهید سبک کار خودم را توضیح بدهم گرچه دیدگاه شما با ارزش و محترم است. ببینید بنده معتقد به دوگانه سنت و تجدد نیستم. این دوتایی سنت و تجدد یک بحث کرخت کننده و غلط انداز در فکر معاصر ماست. ما فکر میکنیم سنت و تجدد دو مقوله هستند که در برابر هم قرار میگیرند و در نهایت یکی پیروز میشود و یکی شکست میخورد. درحالی که بررسی تجدد در خود جوامع اروپایی نشان میدهد که تجدد از درون تحولات سنت و البته تغییرات محیطی که سنت در آن قرار دارد به وجود میاید و تجربه ها و افق های تازه پدید میاورد. ما برای فهم تجدد نیاز به فهم تطورات سنت داریم. اینها جدا نیستند. ما نباید بگوییم که در زونکن تاریخ بعضی ورق ها را لازم نداریم. پس زمینه های تاریخی در فهم تحولات امروزی به کار ما میایند. البته این نباید منجر به زمان پریشی بشود و به قول شما اقتضائات مدرن را با اقتضائات قدیمی خلط کنیم. علم مدرن یک پدیده تازه ای است با خصیصه های تازه ولی کاملا بیگانه با پس زمینه های تاریخی اش نیست. مثلا دکتر سیدجواد طباطبایی برای فهم تحولات رنسانس اروپایی، قرون وسطا را بررسی میکند. باید هم بررسی بکند که در قرون وسطا آن تحولاتی که مثلا در فکر سنت توماس، راجر بیکن و... پدید آمد، چه تاثیری بر رنسانس و اومانیسم داشت. ببینید در کتاب چه زمانی به گندی شاپور اشاره کرده ام؟ زمانی که حس کردم یک دیدگاه تقلیل گرایانه وجود دارد که تقدیر تاریخی ایرانی عقب ماندگی است! برای اینکه بگویم نه! عقب ماندگی تقدیر تاریخی ما نیست و ما در گذشته پویش ها و کوشش هایی داشتیم، نهادهایی داشتیم گندی شاپور را مثال میزنم. می خواستم بگویم همیشه در ایران هم کوشش ها و موفقیتها و هم گسست ها و انحطاط هایی بوده است و ما بالا و پایین های زیادی را تجربه کردیم تا اینکه در دوران جدید به تجربه های نوینی دست یافتیم که البته آن هم ناتمام ماند. بنده هم در حد یک دانش آموز به خطای تاریخ پریشی قائل هستم و از خلط مباحث گذشته و امروز سعی می کنم دوری بکنم. جنبه فرسایشی هم که فرمودید تصمیم خواننده است که آیا از آن بحث خوشش میاید یا نه. به لحاظ منطقی فکر می کنم که برای فهم امروز، نیاز به تحلیل دیروز داریم. یا مثلا در دارالمعلمین چرا به رشدیه پرداختم؟ شاید شما بگویید رشدیه چه ارتباطی با دارالمعلمین دارد؟ اما کلمه دارالمعلمین را یکی از اولین افراد که به کاربرده است رشدیه بود بنده نمی توانم بدون فهم جنبش آموزشی در متن جامعه دهه 1260 حورشیدی، جنبش نوسازی دهه 1290 را در سه سال بعد از آن را بفهمم.
البته بنده در مساله رشدیه و ارتباط آن با دارالمعلمین بحثی ندارم و به نظرم اشاره شما دقیق است.
میخواهم بگویم دارالمعلمین را رشدیه در بیرون از دولت به عنوان یک جنبش ملی به کار گرفته است و بعد این مساله وارد ادبیات دولتی و فکر تصمیم گیران دولتی در وزارت معارف شده است. این را در کتاب توضیح داده ام. بحث مساله گندی شاپور که فرمودید، در این کتاب پانصد صفحه ای، سه چهار صفحه ای بیشتر را شامل نمیشود و آن هم فقط در ارتباط با نقد دیدگاه تقدیر گرایی تاریخی در بررسیِ ایران است. خواستم توضیحی بدهم که ما در دوره های مختلف کوشش هایی داشتیم که در مقیاس زمانه خودش مهم است. گندی شاپور را باید در قواره جهان آن روز ارزیابی کرد. شما یک نکته از منظر روان شناسی خواننده کتاب فرمودید که نمیخواهم در آن جزمیت به خرج بدهم. ممکن است صحبت شما به کمک من بیاید، به این معنا که باید در کتاب نوشتن قناعت کرد و خیلی از موارد را نیاورد که اولا حجم کتاب پایین بیاید و به لحاظ اقتصادی فشاری نباشد و هم وقت خواننده کمتر گرفته شود واو را خسته نکند. اینها همه نکته های مفیدی است. ولی بنده درست یا غلط یک عادتی است که از دیرباز دارم :]لبخند[ که وقتی میخواهم یک موضوعی را توضیح بدهم، سعی میکنم پس زمینه ها و خاستنگاه های نهادی تاریخی و اجتماعی آن موضوع را بفهمم.
دانشسرای عالی یک نهاد دیرپا در ایران است که نشانه های آن هنوز در کشور ما وجود دارد. بعضی جامعه ایران را به ناپایداری و فراموشی متهم میکنند. آیا این پایداری نهاد تربیت معلم از طریق دارالمعلمین و دانشسرا از سال 1297 تا حداقل اوایل دهه نود در دانشگاه تربیت معلم، نقض این ادعا نیست؟
کاملا درست است. به عنوان یک پژوهشگر کوچک، قائلم که در تمامی این گسست ها و در تمامی ناپایداری های جامعه ایران، یک دوام هم وجود دارد. فکر میکنم اندیشمندانی جدّی که بحث جامعه کوتاه مدت را مطرح کرده اند، خواسته اند یک مشکل را با بیان اغراق آلود، برجسته بکنند. وگرنه جامعه ایران، جامعه ای است که در عین گسست ها و ناپایداری ها، یک دوام هم دارد و به نظرم دوام هم خواهد آورد. این بخشی از امیدها و قابلیت های انسانی در این سرزمین است. با این جهانی شدن و دگرگونی ها نمیشود گفت جامعه ایرانی، جامعه ای است که دچار گسست میشود و همه چیز به یکباره فرومیپاشد و یا ما دوباره از نو شروع میکنیم! اصلا اینطور نیست. در کنار ناپایداری ها و گسست ها همیشه یک جاری اعماق در زیر پوست این جامعه وجود داشته است. شما به انجمن های دانشسرا اشاره کردید. یک مورد از این انجمن ها که میخواهم مثال بزنم جامعه لیسانسه های دانشسرای عالی است. این جامعه لیسانسه ها در سال 1320 توسعه پیدا کرد و به معنای دقیق کلمه انجمن شد و صاحب ارگانی شد به نام مجله سخن. مجله سخن یک نهاد مدنی است. ورق به ورق، شماره به شماره مجله سخن را مطالعه کرده ام چرا؟ چون بخشی از داستان تاریخ تحول ماست. اگر سخن نبود خیلی از کوشش های بعدی هم پدید نمیامد. نهادهای دیگر هم همین گونه هستند. این همان گسست در عین پیوست و پیوست در عین گسست است. ما جامعه ای هستیم مُقطّع ولی در عین حال ممتدّ. مدام کژ و مژ میرویم ولی همچنان هستیم و میرویم! این از هوشمندی شماست که به این مساله توجه کردید. منتها ممکن است شمای خواننده ناقد و من مولف دو برداشت متفاوت داشته باشیم. یکی از علل جذابیت موضوع دارالمعلمین برای بنده، بررسی تکاپوهای دائم در این سرزمین است که اسمش را مدرنیته ناتمام گذاشته ام. طرح تحول وتوسعۀ ایران یک طرح به پایان رسیده و شکست خورده نیست بلکه طرحی است ناتمام.
بازه زمانی کتاب شما از سال 1297 تا 1357 است. میدانم که درباره تربیت معلم در سالهای پس از انقلاب هم مطالعه و تحقیق داشته اید. به عنوان پرسش آخر، بفرمایید آیا قصد دارید درباره این بخش از تربیت معلم، تالیف جداگانه ای ارائه دهید؟
بله حتما. تحولات بعد از انقلاب در نهادهای آموزشی و علمی و اجتماعی ایران را دنبال میکنم و در پی پاسخ این پرسش هستم که سرگذشت و سوانح و مشکلات این نهاد چه بوده است. داستان نهاد آموزشی بعد از انقلاب و دانشگاه ایرانی و از جمله همین مساله تربیت معلم از پروژه های تحقیقاتی داوطلبانه و برنامه های پژوهشی و دغدغه مطالعاتی بنده بوده است. خصوصا از منظر جامعه شناسی تاریخی-نهادی و بویژه پدیدارشناسی تجربی و استقرایی و جزء به جزء کنشگران ایرانی که واسطه های تغییر وتوسعۀ ایران بودند و همچنان هستند .
امر سیاسی به حذف دیگران و تولید غیرّیت فروکاسته شدهاست برای دستیابی یکجانبه به قدرت.
سیاستورزی، عرصه غارت شده است ونه مکان گفتگو و رقابت؛ طبعا برخی از این، نتیجه میگیرند که شرایط امکان سیاستورزی در ایران نیست.
چون تنها با رقابت گفتگویی وآزادمنشانه در شرایط برابر است که سیاست ورزی ممکن می شود.
همه زندگیِ جامعه قلمرو مستعمرۀ حکومت شدهاست و از آنچه می کند قابل بازخواست نیست.
به دلیل محدودیتی که چهل سال برای جامعه مدنی، محلی، صنفی، حرفهای مستقل و سمنها ایجاد شده است، نهادهای مدنی و سازمانهای اجتماعی مسخّرمانده اند. نتیجتا جامعه در یک وضعیت تودهوارگی و ذرهوارگی قرار گرفته است
گفتگوی محمد جعفری با مقصود فراستخواه، شرق
جامعه ایران، بخصوص پس از شهریورماه سالی که گذشت، اوضاع دگرگونهای را از منظر سیر تحولات اجتماعی متاثر از مناسبات سیاسی تجربه کرده و به تعبیر و زعم بسیاری از صاحبنظران، رادیکال و آمیخته با بحران شده است. وضعیتی که باز به گفته همین صاحبان نظر و اندیشه در ساخت سیاسی و اجتماعی خود، امکان تداوم تجربه فعلی را نداشته و باید دیر یا زود، سیر دیگری را در پیش بگیرد.
مقصود فراستخواه از دسته صاحبنظران و اساتید برجسته در حوزه جامعهشناسی بوده که نظرات و گفتههای، همواره مورد رجوع پژوهشگران و افکار عمومی در این حوزه قرار گرفته است. در همین رابطه، گفتگویی با این جامعهشناس ایرانی ترتیب دادیم که مشروح آن را در ادامه میخوانید؛
-با توجه به تحولات اخیر و فعلی در جامعه ایران، آیا باید امر سیاستورزی در سپهر سیاسی کشور را در مظان انسداد بدانیم؟
به طور کلی، سیاست از جنس یک پروتکل بوده و پلتفرمی است که ما در چارچوب آن میتوانیم اهداف عمومی را پیجویی کرده و گزینههای بدیلی را حسب موقعیتهای مختلف انتخاب کنیم؛ مثلا برای انقراض آب کشور، برای مهاجرت سرمایه انسانی به خارج از مرزها، برای فرودستان زیرخط فقر، برای ثبات اقتصادی کشور، برای زندگی مسالمت آمیز دیپلماتیک با جهان، برای سربلندی اقوام ایرانی، برای کاهش رنج محنت دیدگان، برای حق وحقوق مردمان با مذاهب ودیدگاه ها وسبکهای زندگی مختلف، برای برابری زن ومرد، برای زندگی وآزادی، برای جلب رضایت و اعتمادعمومی، برای معلمان وبازنشستگان وکارگران، وبرای حقوق اقلیتها ومخالفان وبرای ایران چه راه هایی عملی داریم. اما این روزها ، امر سیاسی به معنای دگرزدایی برای دستیابی یکجانبه به قدرت فروکاسته شده است و بر امر سیاستورزی یا خط مشیگذاری عمومی از طریق رقابت گفتگویی وآزادمنشانه در شرایط برابر غلبه پیدا کرده و در نتیجه، امر سیاستورزی عرصه غارت شده است ونه مکان گفتگو و رقابت. طبعا برخی از این نتیجه میگیرند که شرایط امکان سیاستورزی در ایران نیست. سیاستورزی، یک عمل عقلانی و کار فنی است که ما روی میز سیاست چه دستوری بگذاریم. سیاست نهایی کشور باید توسط شبکه ذینفعان اجتماعی پذیرفته شده، معنادار باشد و برای این مهم باید جستجوی رضایتبخش همگانی صورت بپذیرد. به عبارت دیگر، همه شهروندان باید به این تلقی برسند که سیاست حاکم از طریق جستجوی رضایت همگانی به دست آمده است. در ایران، این رضایت همگانی نادیده انگاشته شده و سیاستگذاری تحت تاثیر امر سیاسی قرار گرفته به تصمیمگیری گروههای خاص در سازمانهای الیت انحصاری و نخبگان خاص که رابطه پدرسالار با جامعه دارند، بدل شده است. این دسته در جرگه ها و سازمانهای انحصاری مرئی مثل شورایعالی انقلاب فرهنگی، وزارتخانهها، مجلس، شورای نگهبان و دیگر نهادها، ونیز مراکز قدرت ورانت کمتر مرئی وغیر پاسخگو ، بدون مشارکت و پرس و جوی اجتماعی تصمیم میگیرند. در نتیجه فاصلهای بین سیاست وزندگی (Policy و practice)در جامعه ایران افتاده است. مثلا در دهه هفتاد که ویدئو ممنوع بوده، ما مطالعهای به همراه دوستان انجام دادیم که نشان میداد؛ هر خانواده بزرگ ایرانی به یک دستگاه ویدئو دسترسی دارد. اما سیاست عمومی کشور بر ممنوعیت حمل و استفاده از این دستگاه بود. در کشورمان از این دست شکاف میان سیاست وزندگی زیاد داریم
-مثلا مسئله حجاب؟
بله دقیقا! به عبارت دیگر در مقوله حجاب و سبک زندگی با اتخاذ سیاستهای خیرهسرانه حاکمیت- روبرو هستیم که سبب شده به رغم همه تجربیات میدانی، بخش بزرگی از خانواده ایرانیان در موقعیتهای مختلف با فاصله از سیاست سیستم رسمی رفتار کنند. متاسفانه سیاستگذاری رسمی توسط ایدئولوژی هژمون و غالب به واسطه نخبگان انحصاری غیرپاسخگو مصادره شده و بر همین اساس است که شاهد سیاستگذاری عقلانی رضایتبخش در جامعه امروز ایران نیستیم. مثالها متأسفانه یکی دو تا نیستند؛ اینترنت، ورزش، آموزش، هنر و حتی دین در متن زندگی مردم یک چیزهست ولی سیستم به طور جداسر و یکجانبه رفتار دیگری با اینها دارد . همه زندگی جامعه قلمرو مستعمرۀ حکومت شده است که از آنچه می کند قابل بازخواست نیست(ولا یُسئل عمّا یفعل!)
جامعه ما بسیار آسیبپذیر است
-نیروهای سیاسی خارج از ساخت قدرت که عملا امکان مشارکت در سیاستگذاری ندارند، چه وضعیتی در وضعیت کنونی جامعه ایران را تجربه میکنند؟
مردم وقتی سازمان اجتماعی، مدنی، صنفی و دیگر نمایندگیها را نداشته باشند تا مطالبات آنها را نمایندگی کند، تبدیل به توده میشوند و توده تحت تاثیر هیجانات آنی و پروپاگاندای سیاستورزان قرار میگیرند. مسؤولیت این وضع با حکومتی داست که اجازه مشارکت وگردش دمکراتیک قدرت نمی دهد اما وقتی جامعه فعال شده و سازمان اجتماعی داشته باشد، آنگاه دست به تحلیل خواهد زد. بسته به میزان فعال بودن جامعه، به جای اینکه سیاستورزان با جامعه بازی کنند، جامعه با آنها از طریق برگ رأی آزاد بازی خواهد کرد. از رای خود به عنوان یک اهرم استفاده کرده و از برنامههای هریک از این گروهها در راستای حل و فصل مشکلاتش به کدامیک رای بدهد.
-جامعه ما از این منظر چقدر فعال است؟
از این منظر، جامعه ما بسیار آسیبپذیر است. به دلیل محدودیتی که چهل سال برای جامعه مدنی، محلی، صنفی، حرفهای مستقل و سمنها ایجاد شده، جامعه، استضعاف شده و نهادهای مدنی و سازمانهای اجتماعی رشد نکردند. در نتیجه جامعه در یک وضعیت تودهوارگی و ذرهوارگی قرار گرفته است. به این صورت که در جامعه، یا هر کسی به صورت ذرهوار تنها درصدد تامین منافع عاجل خود برآمده یا به یکباره از حالت ذرهوارگی بیرون آمده و بر اساس یک سری از هیجانات خاص توسط پوپولیستها و غوغاسالاران ابزار موجسواری خواهد شد. اگر جامعه از این دوگانه بیرون آمده و به یک جامعه فعال هوشمند دارای نمایندگیهای قوی مدنی بدل شود، آنگاه این جامعه با اپوزوسیون خود-چه اصلاحطلب، چه تحولخواهان و چه هواخواهان تغییر رژیم- دست به رفتار عقلانی وبا دوام خواهد زد.
-مشخصا در یک سال گذشته، شاهد یکدست شدن حاکمیت در نهادهای آن بودیم و بسیاری بر این باورند که به همین واسطه، جامعه امروز ایران دچار انسداد سیاسی شده است. تا چه میزان با این تصور همنظرید؟
بله! با تداوم این وضعیت یا به پایان ایران و نوعی استیصال ملی خواهیم رسید یا اینکه شاهد مقاومت اخلاقی و اجتماعی و اخلاقی در برابر این وضع خواهیم بود. در این مقاومت، تمامی شهروندان، اعم از مردان، زنان، دگراندیشان، دیگرشدگان و طرد شده ها باید بتوانند به واسطه این مقاومت مدنی و اخلاقی، سازمان اجتماعی خود را تقویت کرده و بر اساس منافع خود، نخبگان را به رفتار وا بدارند. اگر این سازمان اجتماعی قوی شکل بگیرد، مخالفان و منتقدین در داخل و خارج از کشور، دیگر نخواهند توانست تا رفتارهای پوپولیستی از خود نشان دهند و سعی خواهند کرد تا نظر جامعه را با اقناع عقلانی به برنامههای خود جلب کنند.
ایران در وضعیتی قرار گرفته که بدون نوعی ائتلاف گفتگویی و رضایتبخش میان گروههای اجتماعی دارای سیاستهای مشخص عقلانی برای منافع عمومی، سیاستورزان قادر به پاسخگویی به مطالبات جامعه نخواهند بود.
در یک وضعیت استیصال قرار گرفتهایم
-در ماههای گذشته، راهکارهای و طرحهای متعددی از ناحیه نیروهای سیاسی برای برونرفت از وضعیت کنونی مورد طرح قرار گرفته که به نظر میرسد عاملیت روشنی برای پیجوی و عملیاتی کردن این راهکارهای وجود ندارد یا مورد اشاره طراحان این طرحها قرار نگرفته است. آیا میتوان جبری را از سوی تودههای مردم برای پیاده کردن طرحهایی که احیانا مورد توجه و حمایت آنها قرار گرفته، متصور بود؟
نتیجه چهل سال، سیاستورزی غیرعقلانی و غیردموکراتیک هست که ما در یک وضعیت استیصال قرار گرفتهایم. زبان اجتماعی باید در حوزههای عمومی احیا شده و گفتگوهای اجتماعی در تمام حوزهها فعال شود، آنگاه از ماحصل این گفتگوها میتوان راه حلهایی هم برای قانون اساسی، هم برای نحوه اصلاحات آن-با در نظر گرفتن میزان هزینه و اثربخشی- و منافع ملی و تمامیت ارضی در کشور ترسیم کرد. ما در شرایطی قرار گرفته ایم که تصادف ما را به جلو میبرد. ما معروض یک شرایط تصادفی از جهان و داخل هستیم و انواع اتفاقات میتواند وضعیت کشور را از این رو به آن رو کند. من نسبت به آینده و ثبات این جامعه نگرانم و بازندگان این وضعیت نیز در نهایت باز مردم این سرزمین خواهند بود، نه بازیگرانی که با تردستی در این صحنه بازی میکنند. جامعه ایران باید در حوزه نهادهای حرفهای، صنفی، مدنی، محلی، عمومی و انواع ظرفیتهای اجتماعی فعال شده و از طریق این توانمندسازی به یک نوع سیاستورزی عقلانی گفتگومحور در یک شرایط آزاد برسیم و در آن صورت است که شانس موجسواری پوپولیستها کاهش یافته و فرصت برای عقلانیت اجتماعی فراهم خواهد شد.
در سال 57 نوعی وضعیت پوپولیستی، غلیان جهل و خشم و اندوه آمیخته با هیجانات سبب شده بود تا جامعهشناسی در حد غلامحسین صدیقی نمیتوانست یک طرح عملیاتی که برای برون شدن از بحران سیاسی-اواخر سال 56 و نیمه اول 57-ارائه کرد شانسی برای شنیده شدن آن داشته باشد. در آن زمان، صداهایی بودند که ناشنیده میماندند و مردم در امواج تودهگانی و پوپولیستی خود غرق بودند. در این صورت بود که موجسواران برنده این داستان شدند و شد، آنچه شد!
-در حال حاضر هم درگیر چنین وضعیتی هستیم؟
الان هم همینطور است! مسئولیت اخلاقی این مسئله هم متوجه حکومت است که تا کنون، اجازه طرح گفتگوهای ملی درونزای معطوف به منافع عمومی گروههای اجتماعی، قومی، صنفی، محلی، مذهبی و دیگران را نداده است. چرا الان مدیریت اختلافات اجتماعی دشوار شده؟ چرا در حال حاضر امکان مدیریت اختلافات اجتماعی و ایجاد یک ائتلاف ملی معطوف به منافع اجتماعی فراهم نیست؟ چرا یک آشتی ملی دشوار یا شاید محال شده؟ مسئولیت این چراها بر عهده کسانی است که جامعه را امروز به این وضعیت رساندند.
راه حل برونرفت از وضع کنونی، بازگشت به جامعه است
-در چنین وضعیتی، راه حل منطقی چه خواهد بود؟
به گمان من، راه حل برونرفت از وضع کنونی، بازگشت به جامعه است. بازگشت سیستم رسمی به زیست جهان این جامعه بوده و اگر یک بازگشت عقلانی جدی از سوی حکومت به جامعه صورت بگیرد و شاهد ایجاد فرصت برای یک گفتگوی فنی و دقیق باشیم، راه حل برونرفت پیدا می شود. در چنین وضعیتی است که میتوانیم به روشن شدن این سوال امیدوار باشیم که مثلا رفراندوم بر چه اساسی باید صورت بگیرد و چه ائتلافهایی با کدام ترکیب میتوانند در این جامعه شکل بگیرند. شاید نوشداروی بعد از مرگ سهراب باشد اما، نباید امید خودمان را از دست بدهیم و همچنان معتقدیم که میشود؛ بازگشت به جامعه را از نقطهای شروع کرد تا مردم برای پایداری و آینده ایران گفتگو کنند.
کنشگران مرزی میتوانند بین دولت و جامعه تردد کرده و راهحلهایی در بحرانهای پدید آمده ارائه دهند
-نقش نخبگانی که به نظر میرسد، حلقه وصل آنها بین حکومت و توده مردم مخدوش شده در این بین چیست؟
بنده بر مبنای تحقیقی که 12 سال روی آن کار کردم، معتقد به احیای نقش کنشگران مرزی هستم. در حال حاضر کتابی با همین عنوان به چاپ رسیده که نتیجه تحقیق 12 ساله من بر این مسئله است. من در این کتاب به الگویی از کنش مرزی بین دولت و جامعه رسیدهام. کنشگران مرزی که میتوانند بین دیوان دولت و ایوان جامعه تردد کرده و راهحلهایی در بحرانهای پدید آمده ارائه دهند. حکومت فرصت حرف زدن و خلاقیت را حتی به این کنشگران مرزی که در بخشهای مختلف جامعه ما فراوان هستند، نمی دهد تا این کنشگران در راستای ایجاد تفاهم برای حل مسائل اقدام کنند. اگر راه حلی باقی مانده، همان راهی است که ما باید فضاهای میانی وگفتگویی بین مخالفان و فضاهای میانی بین مخالفان و دولت را تقویت کنیم؛ نه فضاها وگفتگوهای تصنعی بلکه فضاهایی که مردم را و همه گروه های اجتماعی همه ایرانیان در داخل وخارج ، طبقات، زنان ومردان، همه اقوام، همه نسلها، همه مذاهب وزبانهای ایرانی وهمه دیدگاه ها ومخالفان وموافقان را از طریق یک جستجوی رضایتبخش به محافظت از آیندۀ تمامیت این سرزمین و زندگی آزادمنشانه در آن برای توسعه وپایداری ملی ونیکبختی اجتماعی و همگانی امیدوار کند
این را از احمد اشرف نقل میکنم:
فتحعلی شاه به سرجان مَلکُم گفت قدرتی که من دارم یک قدرت واقعی است و این را شما درانگلستان ومقامات بالا ندارید. اما تفاوت ما و حکومت شما این است که اگر من به رحمت ایزدی بپیوندم، سنگ روی سنگ بند نمیشود همه به جان هم می افتند درصورتی که در سرزمین شما هر اتفاقی هم روی بدهد کشور سرجایش میماند .....
یک جامعه مدنی مستقل و قوی، منشأ ثبات واستمرار و توسعه ومصونیت کشوراست ولی ما آن را تضعیف کرده ایم و این مانع انباشت و توسعۀ پایدار میشود
چرا در نوروز 1402 ، به یاد اعتراضات 1401 هستیم؟ چون
1. اطلاع رسان است: بخشی مهم از جامعه، ناراضی از وضع موجود
2. مظالم : شهروندان و خانواده هایی لطمه دیده اند و گاه جبران ناپذیر!
3. حق الناس: حق وحقوق گروه هایی از جامعه به طور سیستماتیک سلب می شود
4. اخلاقی است: شنیدن صدای دیگری ها، انواع دیگری های طرد شده و گرفتار نابرابریها
5. همبستگی ملی: نیکبختی جمعی ما؛ یا همه یا هیچ
6. شرف: عزت نفس مردم؛ آزادی، ای آزادی
7. دایاسپورای ایرانی: اینان بخشی از جمعیت ایرانی هستند؛ مهم اند ومی خواهند مهم بمانند
8. حکمرانی: نیازمند معنایی جمعی است و تحولات ساختاری
9. تنوع صوَر خیال ایرانی: رؤیاهای فروخورده ای هست...
10. مطالبه گری مدنی، کنشگران مرزی را به تکاپوی مؤثرتر وامی دارد ونیز اینجا
مروری بر کتاب «کنشگران مرزی» نوشته مقصود فراستخواه
شهرام حلاج:
کتاب «کنشگران مرزی» را بیشتر که میخوانیم، بیش از پیش روشن میشود با متنی مواجه هستیم استوار بر پنج بنیاد «دانش، دقت، درایت، دلیری و دلسوزی». و مگر میشود برای «مسئله ایران» بدون هریک از این پنج بنیاد، راهی جست یا چارهای ساخت؟
نخست. مسئلهای با این گستردگی و ابعاد، بیگمان در ذات خود پیچیدگی و غموض دارد. پس باید پرسید چگونه محققی، با چه روش تحقیقی، میتواند سراغ مسئلهای با این اندازه از پیچیدگی و غموض ذاتی برود؟محققی مانند مقصود فراستخواه میتواند از پس چنین مسئلهای برآید. فراستخواه محققی است که نعمتالله فاضلی بارها از وی با وصف «علامه فراستخواه» یاد میکند. محققی است که سالها شبانهروز کوشیده است خودش را به سطح غموض این مسئله و تنوعات پیچیده آن ارتقا دهد و نه آنکه با نادیده گرفتن این غموض ذاتی مسئله را تقطیع یا ساده کند. بسیار مهم است که پژوهشگر نخواهد مسئله را زیاده از حد سادهسازی بکند تا زودتر به حد محدودیتهای خودش برساند و بستهبندی کند. مهم است که پژوهشگر نخواهد در دامنه داشته و ماحضر خودش یا رشته تحصیلی خودش مسئله را ببندد؛ بلکه خودش، دیدگاهش و رشتهاش را توسعه دهد و تا حد ممکن به سطح واقعیتی چنین پیچیده و چندوجهی ارتقا دهد.
ما اینک با حاصل کوشش پژوهشگری روبهرو هستیم که میکوشد در جایجای واقعیت پیچیده و درهمتنیده، از بهترین ابزارهای ممکن کمک بگیرد. گرچه در حال کاوش در دادههای سرشار تاریخی است اما در صورت ضرورت، سراغ آیندهپژوهی نیز میرود؛ به ضرورت سراغ جامعهشناسی و باز به ضرورت، سراغ روانشناسی. این پژوهشگر درایت میورزد تا در چارچوب یکی از این ابزارها و روزنهها محصور نماند. تا تحقیق را دچار «خطای سیستماتیک» نکند. این شیوه که بتوانیم از هریک از این ابزارها با دقت و درایت کمک بگیریم اما در هیچیک از آنها محصور نشویم، یادآور آن انعطاف یا چابکی است که تحت عنوان «Cognitive Flexibility»، بهعنوان یکی از ده مهارت بنیادی در فهرست مهارتهای پیشنهادی اجلاس جهانی اقتصاد ذکر شده است.
دست آخر آنکه، این پژوهشگر «مسئله ایران» و نظریهپرداز «کنشگران مرزی»، باز در میان همه این رشتهها، دست به کوشش دیگری میزند. او در پی تحقیق روشمند یا آکادمیک است. پس در میانه میدانش، به روش تحقیق اهتمام میورزد. او سالها است که روش تحقیق درس میدهد. کتاب روش تحقیق وی بارها تجدید چاپ شده است. پیش از آنکه از وجه نخست کار -یعنی کیستی مؤلف- عبور کنیم، شایان تصریح است که محدودیتهای ذاتی این نظریهپرداز نیز مانند هر محقق و نظریهپرداز دیگری، در جای خودش هست. طبعا وی نیز در جاهایی ناخواسته -و بسا در جاهایی نیز خواسته- برخی وجوه و بسیاری اجزا یا عناصر را نادیده گرفته است. ذکر گستردهتر بودن نگاه فراستخواه - به معنی توجه به مزیتهای نسبی نگرش و روش وی- بخشی از واقعیت است. در کنار این واقعیت، واقعیت دیگری نیز هست: نیازهای طبیعی کار وی به بهسازی و چکشکاری بیشتر. مگر جز این است که «پژوهش پروژه همواره ناتمام است». در بررسی کتاب یا متن، چند زاویه نیازمند تأمل است. یکی این بود که چه کسی آن را تألیف یا تدوین کرده است. دوم آنکه چگونه تحقیق و تدوین کردهاست؟ سرانجام اینکه چه چیزی تولید و بیان کرده است؟ اینک پس از وجه اول یا «کیستی؟»، به وجه دوم یا «چگونگی» بپردازیم.
دوم. درباره چگونگی این تحقیق، توجه به نقطه عزیمت آن بسیار راهگشا است. خوشبختانه در این مورد خود نویسنده، تأکید میکند که شایسته است توجه کنیم «کنشگران مرزی» پاسخ به کدام مسئله است؟ وی بهروشنی و در نخستین سطور کتاب «کنشگران مرزی» مینویسد: پاسخی است به «مسئله ایران».این نگرانی یا مسئلهمندی، هنگامی روشنتر میشود که توجه کنیم: دیگر کتاب تازه مقصود فراستخواه که همزمان با تحقیق و تدوین نظریه کنشگران مرزی تدوین شدهاست و البته حدود یک سال قبل از انتشار کتاب «کنشگران مرزی» به زیور طبع آراسته شده است، کتابی است دقیقا با همین نام: «مسئله ایران» (نشر آگاه- زمستان 1400).
چالش و تنش ذهنی نویسنده این بوده است که پاسخی بیابد برای جامعهای که از نظر وی مدام خرگوش آزمایشگاهی نظریات گوناگون میشده است. جامعهای که مدام «اوراق» میشدهاست. سیر مطالعاتی مقصود فراستخواه جامعیت و روشمندی توأمی داشته است. زبان قرآن، تاریخ اسلام، تاریخ ایران، تاریخ معاصر، جامعهشناسی، روانشناسی، ذهن، تفکر نقاد، گفتوگو، آموزشوپرورش، آموزش عالی، دانشگاه و سرگذشت آن، روش تحقیق و گراندد تئوری. اینک، وجه «دلسوزی» و «دیگردوستی» کار نمایانتر میشود. او نه از سر تفنن و بحثهای روشنفکرانه و بلکه همه این شاخهها را در زیر عنوان «مسئله ایران» خوانده و وارسیده است. همه اینها را در پی راهی برای کاستن از درد و رنج انسان ایرانی معنا بخشیده و از سازگاری و تلائم آنها یک شبکه علّی و علمی را برساخته است.
اما «کنشگران مرزی» به این مسئله (مسئله ایران) چگونه پاسخ میدهد؟ در همان صفحات نخستین میگوید ما بسیاری مواقع دائم میشنویم که فلان امکان را نداریم، فلان ساختار را نداریم و نداریم، نداریم و نداریم. سپس میپرسد پس ایران، چرا مانده است؟ و چگونه مانده است؟نویسنده در این مسیر نیز فقط به حل مسئله قناعت نمیکند. بلکه اول مسئله را تشدید میکند. او میپرسد: اگر شکاف هست، پس چرا ایران از بین نرفت؟ اگر این همه چالش هست، پس چرا ایران همچنان هست؟ ایران با چه سازوکار یا سازوکارهایی مانده است؟
نویسنده با چنین پرسشهایی پیش میآید و «سرمشق امکان» را بهجای «سرمشق فقدان» نشانمان میدهد. او برای آنکه راز تداوم زندگی در ایران را بگشاید، پژوهش را نیازمند رهایی از ثنویت سنگین «دولت و مردم» میداند. نیازمند رهایی از ایدئولوژیهای آماده میداند. نیازمند رهایی از سنگینی هر ابرروایت «کلینگر». نیازمند روی چرخاندن بهسوی 1Microhistory یا تاریخ خُرد.
خودش نیز راه توصیف فربه از ابعاد مختلف زندگی مردمان این فلات را پیش میگیرد. راه تعمق و فهم روایتهای کوچکتر زندگی در ایران را میپیماید. تا نظریهای بر پایههای واقعیات عینی ایران به دست دهد. نویسنده ما را دعوت میکند که تاریخ «نخبگان معمولی» را ببینیم. نخبگانی که مؤثر هستند و در عین حال همهچیزدان و همهفنحریف نیستند. فرهمند نیستند. نخبگانی که گوشت و پوست دارند. در چارچوب منطق طبیعی و مادی زندگی هستند امـا در عین حال مهارتها و ابتکار عملهایی هم میورزند. فهم موقعیتی، منطق موقعیتی و خلاقیت موقعیتی را به کار میبندند. نخبگانی که راه Realpolitik و سیاستورزی و کنشگری واقعی میپیمایند. یعنی بهجای تعیین قواعد باید و نباید، کنش میورزند و بر اساس ملاحظات، شرایط و عوامل معین و موجود، در میدان سیاست و بر امور سیاستی تأثیرهای ولو کوچک میگذارند.
فراستخواه میگوید: «وقتی تاریخ ایران را با دقت میخوانیم شگفتزده میشویم که با وجود اینهمه مصایب و سوانح، ایران هنوز هم هست. با همه فراز و فرودها، انسان ایرانی هست و تصاویری از زندگی و خیالی از زیست بهتر دارد و هنوز در درون خود تنش و امید زندگی و بهبود دارد». نویسنده میگوید: «راز ماندگاری ایرانی را فقط با نظریات غالب موجود نمیتوان بهدرستی توضیح داد. در نظریات رایج و نگاههای کلینگر (نه «کلنگر») گویا بخشی از کوششها و کنشها نادیده گرفتهایم». فراستخواه تصریح میکند: «وقتی از استبداد و انسداد صحبت به میان میآید چهبسا گرفتار پارادایم عقبماندگی و دولت آبسالار، پاتریمونیال و اقتصاد نفتی هستیم. در ادبیات فردیدی نیز فرض میشود که صدر تاریخ ما ذیل تاریخ غرب است. از اینها ممکن است این نتیجه گرفته شود که استبداد فابریک ایران است و یا ایران به پایان رسیده است. این نگاه تقلیلگرایانه است. نظریه جامعه کوتاهمدت جناب دکتر کاتوزیان ظرفیتهای خوبی دارد اما تأویل اجتماعی و عامهپسند آن در ایران گاه این نتیجه را به دست میدهد که کار ایران تمام است و ایران یک پروژۀ پایانیافته و شکستخورده و تکرار و تدوام انحطاط است» (اعتماد، ششم اسفند 1401).
فراستخواه با دیدن اینهمه سرمشق فقدان، میبیند که در عمل ایران همچنان مانده است. هست و زندگی میکند. بنابراین میاندیشد: پس باید عنصری یافت که به این قوام و دوام انجامیده است. امری ناگفته و نامکشوف باید بوده باشد که سبب شده است ایران بهجای نبودن، باشد. شاید یک نمونه ساده، حمله اعراب مسلمان (یا مسلمانان عرب) به ایران باشد که فارغ از احساس، ادراک یا عاطفه و هیجان هریک از ما، یک رخداد تاریخی است. این واقعیت تاریخی که سپاهیانی از جزیرهالعرب به هر دو سوی شرق و غرب رفتهاند. در غرب به مصر رفتهاند و در شرق به ایران. اکنون زبان مصریان عربی شدهاست اما زبان ایرانیان نه. به این مسئله دقت کنیم: زبان فارسی هم ممکن بود نباشد و بهجایش زبان عربی باشد، چنان که در مصر چنین است. زبان ایران در معرض نیستی بود. اما هنوز هست. چرا و چطور هست؟
فراستخواه از ایندست پرسشها یافته و دنبال سببشناسی آنها بوده است. پی آواز این پرسش و تنش، گویا ناگهان با یک تیپ، یک گونه از اشخاص برخوردهاست که در یک روش و کنش همانند یکدیگر بودهاند. نهادهای مدنی و اجتماعی در این سرزمین چشمگیر نیست. اما «دقت» کرده و کنشهای جایگزینی که این نقص ساختاری را جبران کردهاند، به چشمش آمده است. او پس از برخورد با نمونههایی از این تیپ در صفحات تاریخ ایران، دیگر گریبان خود را و این تیپ را و صفحات تاریخ را رها نکرده است. بلکه درنگ و جستوجو و کاوش را تشدید کرده است و برای این تیپ و این کنش، مصداقهای دیگر و دیگری هم یافته است و رفتهرفته وجود یک نوع کنش را در تاریخ ایران استقرا کرده است: «کنش مرزی». سرانجام کار، دیدن همین کنشها و کنشگران گویا گشودن راهی شده است از «تاریخ فقدان» بهسوی «تاریخ جبران». اینها، همه، در تاریخ ایران بودهاند. نشانشان در لابهلای سطور و صفحات تاریخ مندرج است اما کسی لازم بود پرسشگر و چشمانی میبایست جویا، تا آنان را ببیند و آنان و راه و رسمشان را برکشد و در برابر دیدگان ما نهد تا درباره آنان سخن بگوییم. تا سخن تازه بگوییم. تا آن رسم و راه را به خودآگاه جمعی ما درآورد و در محافل دانش و اندیشه به بررسی و شناسایی بیشتر بگذارد. به ارزیابی و آسیبشناسی و پندآموزی و راهجویی بگذاریم.
بدین ترتیب ماجرا از طرح افکندن یک پرسش یا گمان آغاز شد: اگر یک سره «تاریخ فقدان» بود که باید ایران پایان مییافت اما ایران همچنان مانده است؛ پس باید چیز دیگری هم بوده باشد. همین برهان خلف، وجود چیزی را اثبات میکند که پیش از این، کمتر به چشم آمده است. چیزی که پیش از این در سایه و حاشیه مانده است. فراستخواه تلنگرمان میزند که حواسمان را جمع کنیم، چهره گروهی دیگر از کنشگران به چشم نیامده است. فراستخواه قائل است اگر این کنشگران را یکی یکی بجوییم و از نگاهی عمیق و نزدیکتر ببینیم و غبار تعجیل، «کلینگری» و فراموشی را از رویشان فوت کنیم، آنگاه خطوط چهره مشترک میان این گروه از کنشگران برایمان معنیدار میشود. کنشگرانی که معمولا در جریان روزگار و نیز گاهی در بزنگاههای آن، آثاری قابلملاحظه داشتهاند اما در روایتهای تاریخ «کلینگر: صدای کارشان و صلای نامشان به گوشمان نیامده است. پس برای فهم بهتر «مسئله ایران»، اکنون وقت آن است که ما گوش و چشم خود را بهنوعی دیگر از کنشهای تکرارشونده باز کنیم. کنشهایی که نخ تسبیح میان آنها، «رفتار مرزی» است. حضور و تردد در مرز میان ایوان جامعه و دیوان دولت. فراستخواه با نظریه بر پایه شواهد تاریخی ایران، یا نظریه برآمده از بستر تاریخی ایران و استقرای نمونههای مکرر، قواعد و قوارههایی در کنشهای این گروه از کنشگران را کشف و صورتبندی کرده است. کتاب «کنشگران مرزی» معرفی و بازنمایی همین اشخاص و رفتارهایشان است.
فراستخواه تلاش میکند از روایتهای کلان تاریخی نقبی بزند به تاریخ خُرد. دستاورد این کاوش گشایش دروازه «تاریخ امکان» است در برابر «تاریخ فقدان». او در متون و مستندات تاریخی سازوکارهایی برای بهتر زیستن را به ما نشان میدهد. از جمله نشان میدهد که خانم ونسا مارتین درباره جامعه ایران کار علمی کرده و با تحقیقات تاریخ خُرد نشان داده است: در ایران دوره قاجار نوعی چانهزنی و مذاکره وجود داشته است. (کنشگران مرزی، ص 51).
خلاصه آنکه روش کار برای صورتبندی نظریه این بوده است که: پژوهشگر تکتک این نمونههای یا مصادیق را گزارش میکند. گزارشی از تاریخ خُرد. به این ترتیب تاریخ خُرد از «کلینگری» (نه کلنگری) فراتر میرود؛ جزئیاتی را میبیند و امکانهای تازهای کشف میشود. به این ترتیب تاریخ خُرد از «سرمشق فقدان» راهی بهسوی «سرمشق امکان» میگشاید. البته او در حالی که اینگونه با مشقت و دقت نشانهها و مصادیق کنشگران مرزی را از لابهلای صفحات تاریخ میجوید و بر میکشد اما در عین حال بارها به ما یادآوری میکند که کنشگر مرزی انسان فرهمند و خاصی نیست. تا جایی که حتی ممکن است برای منفعت خودش وارد منطقه یا فضای مرزی شده باشد اما سرریز عملش -خواسته یا ناخواسته- سبب گشایشی در بخش عمومی و زیست جامعه نیز بشود. نکته این است که در هر صورت و با هر نیت، یک راهبردها یا کنشهایی در تردد بازیگران میان جامعه و قدرت، سبب ثبات و دوام ایران شدهاست. در واقع وجه توصیفی و انکشافی که باید بدان توجه کنیم این است که این چنین کنشها و افرادی بارها و بارها در تاریخ ایران سبب گشایش شدهاند.
اما چرا کشف نقش «کنشگر مرزی» و صورتبندی کنونی آن را باید نظریه دانست؟
نظریه اجتماعی آن است که امری را با شواهد قابل اثبات، به صورت منظم، سیستماتیک و بینالاذهانی توضیح میدهد و امکان نقد، بررسی و بازبینی شواهد را فراهم میسازد. شکل کنونی کتاب کنشگران مرزی واجد این ویژگیها هست. کنشگر مرزی از شواهد تاریخی برآمده است. «کنشگر مرزی» از شواهد میدانی در تاریخ ایران کشف، صورتبندی و توضیح شده است. با توضیح علّی و بهصورت سیستماتیک و همراه با شواهد تجربی. چرایی و سبب شکلگیری آن تشریح شدهاست. زمینههای ظهور و نیز اشکال و روشهای ظهور و بروز آن تشریح شده است. موانع و نیز عوامل تشدیدکننده آن تشریح شدهاست. پس ما در این کتاب با «نظریه کنشگران مرزی» روبهرو هستیم.
خوب است در کنار این که توجه میکنیم «نظریه کنشگران مرزی» چیست، به این نیز توجه کنیم که «نظریه کنشگران مرزی» چه چیزی نیست. پیش از هرچه باید توجه کرد که این نظریه، بنا ندارد ایدئولوژی باشد. این نظریه در پی تجویز نیست. توصیف است. البته توصیفی فربه، غنی و سیستماتیک. همچنین باید توجه کرد که این نظریه، دعوت به نظریه اعتدال نیست. مرادش این نیست که حد وسط خوب است. نظریه «نه دولت و نه ملت» یا «کمی دولت و کمی ملت» نیست. بهتصریح نویسنده رهیافت رئالیسم انتقادی را در پیش میگیرد. همانطور که گفتیم «کنشگر مرزی» آدم فرهمند، همهفنحریف و قهرمان نیست. همهکاره نیست. افزون بر این یگانه کنشگر جامعه ایران هم نیست. حتی شاید کنشگر برتر هم نباشد. نکته این است که بدانیم هست. در کنار کنشگران مدنی هست. وی هم کار خودش را به انجام میرساند.
«کنشگر مرزی» جایگزین کنشگران حماسی و قهرمانان و جاننثاران هم نیست. دعوی نظریه فقط این است که این کنشگر هم با تمام ضعفها و قوتهایش بخشی از واقعیت تاریخی ایران است که باید سهمی در خورد در فراز و فرودهای تاریخی به آن داد تا بلکه تاریخ را درستتر فهم کرد. علاوه بر اینها، فراستخواه دقت دارد که گاهی نظریات با درک عامهپسند تأویل میشود. بنابراین میخواهد که از همین آغاز مراقبت کنیم تا نظریه عامهپسند نشود. او این نگرانی را به روشنی ابراز میکند که «تأویل عامهپسند نظریههای بزرگ بسیار مهم است و من در مورد نظریه کنشگران مرزی نیز این ترس را دارم که نوعی بدفهمی و سوءتأویل اجتماعی از آن به دست دادهشود که از عمق نظریه و پیچیدگیهای تئوریک آن بکاهد» (اعتماد، ششم اسفند 1401).
سوم. اینک به وجه سوم کار بپردازیم، به معنا و محتوای «نظریه کنشگر مرزی» .کتاب در وهله نخست به این پرسش میپردازد که این نوع کنشگری چرا به وجود میآید؟ چه موجباتی داشته است؟ کتاب دلایلی را برای چرایی بروز این روش کنشگری برمیشمارد. از جمله بزرگی دولت یا بزرگی اقتصاد دولتی را یکی از علل میداند. استقلال دولت از درآمد مالیاتی و اتکای دولت به رانتها و منابعی کمیاب مانند نفت، جایگاهی بیبدیل به دولت و سپس نقش مهم به کنشهای مرزی میدهد. همچنین هزینه بالای تغییر را دلیلی دیگر میداند. دلیل دیگر را موقعیت خاص منطقهای و بینالمللی ایران برمیشمارد.
پرسش دیگری که کتاب به آن میپردازد این است که این نوع از کنشگری، چـه زمینههایی دارد؟ وی عللی مانند کهنسالی ایران و داشتن خاطرات تمدنی را از این علل میداند. این خاطرات تمدنی، تصاویر ذهنی و خیالها سبب شده است که انسان ایرانی از زندگی و پیشرفت دست بر ندارد. انسان ایرانی در هر زمانه و زمینهای در پی تصاویر بلند و خیالهای خود باشد و از هر طریق راهی به آنها بجوید. ایرانیان در ذخیره تاریخی گرانبار خود ابنسیناها، خیامها و خوارزمیها دارند و با همین تصاویر است که از زندگی دست نمیکشند. البته وجه دیگر نیز آن است که روح سازگار ایرانی سبب میشود در هر جای و شرایطی راهی بجوید و روشی بسازد. آن ناآرامی همیشگی که مسبب سازگاری ایرانیان شده است و گاه بهافراط هم شاید رفته است، خواه ناخواه، اینگونه از کنش، یعنی کنشگری مرزی را در ایران تشدید و تقویت کرده است. با توجه به این زمینه، اینگونه از کنش در ایران بیشتر روییده و بالیده است. به همین سبب شایسته است برای فهم بهتر ایران، در چنین کنشی بیشتر تحقیق، تحلیل و تعلیل انجام دهیم.
پرسش دیگر آن است که کنشگران مرزی با چه روش یا ترفندهایی کار کردهاند؟ کنشگران مرزی چه راهکارهایی یافته یا ساختهاند؟ محقق در پاسخ این پرسش نیز روشها یا ترفندهای گوناگونی را یافته و به ما نشان داده است. از مذاکره و چانهزنی گرفته تا صدابخشی مردمان و توانمندسازی جامعه. از دیپلماسی و آموزش حکمرانان گرفته تا تصمیمسازی و اصلاح، تعدیل یا ارتقای سیاستگذاری.
پرسش دیگری که مؤلف تشدید و تشریح کرده است، این است که کدام متغیرها، کنشهای مرزی را تقویت یا تعدیل کردهاند؟ در پاسخ به این پرسش نشان میدهد که گاهی روابط یا نسبتهای خانوادگی توانسته است این نوع کنش را تسهیل یا حتی تقویت کند. همچنین ویژگیهای شخصی مانند هوش کنشگر -در غیاب ساختارهای هوشمند- اهمیت زیادی داشته است. توانایی شخص کنشگر در خلاقیت یا در طرح افکندن ابتکارات نیز امکان این نوع کنشگری را تشدید و تقویت کرده است. سوای این خصایص فردی و خانوادگی و خاندانی عوامل محیطی و خارجی مانند بحرانها نیز تشدیدکننده بودهاند. گاهی بحرانها گوش دولتها را شنواتر ساخته است و به این ترتیب کنشهای مرزی را تقویت کردهاند.
فراستخواه با همان روش استقرایی و تحلیلی و کیفی، به شناسایی و دستهبندی دستاوردها یا بگوییم کارکردهای کنش مرزی نیز پرداخته و آنها را در پنج سطح طبقهبندی کرده است: سطح ایجاد یا تأسیس، سطح امداد یا تقویت، سطح اصلاح و سپس سطح اخطار و در نهایت -یعنی در مواردی که هیچیک از اینها امکان نداشته است- در سطح انتقال؛ انتقال برای کاهش هزینههای جایگزینی و جلوگیری از هزینههای فروپاشی بیش از حد ساختارها.
یکی از مزایای این تحقیق آن است که محقق به کژکارکردیها یا بدکارکردیهای کنشهای مرزی هم توجه داشته و آنها را برشمرده است. او نشان میدهد تمام آنچه گاه بهعنوان کارکردهای کنش مرزی بر میشمارد، گاهی نیز دچار انحراف شده است مثلا کنشگر مرزی گاه به تداول قدرت غلتیده است بهجای کارکرد ایجاد. گاهی به تشکیل جرگهها و حلقههای قدرت مشغول شده است بهجای امداد و تقویت کارآیی یا مشروعیت دولت. گاهی به توجیه قدرت پرداخته است بهجای اصلاح قدرت و بسا انحرافهای دیگر.
نویسنده در بخش پایانی کتاب با تفصیل و دقت بر محدودیتها و موانع کنشهای مرزی نیز مداقه کرده است. وی موانع و محدودیتهایی مانند «چسبندگی کنشگران مرزی به بوروکراسی دولتی»، «تولید فعالیت به جای نهادسازی و توانمندسازی»، «بوروکراسی دولت، روح خلاقیت و چالاکی از کنشگران میستاند»، «لختی، ماندگرایی و فرمالیسم»، «فقدان ظرفیتهای جذب در حکومت»، «دشواری بازی در زمین گلآلوده» و «قدرت دانشی و کارگذاری از عهده قدرت حکومتی و رانتی برنمیآید» را برشمرده است.
سوای آنچه مؤلف در پایان کتاب به دقت و تفکیک و تفصیل آورده است، آنچه بیشتر ذهن من بهعنوان یکی از خیل مخاطبان نظریه را درگیر میسازد این است: کنشگر مرزی در تردد میان جامعه و دولت است. کنشگر مرزی از یک دیدگاه دیگر نیز در مرز است. از دیدگاه اخلاقی. حتی شاید از دیدگاه اخلاقی، خطیرترین شکل کنش، همین کنش مرزی باشد. زیرا قدرت همواره وسوسهانگیز و همنشین ثروت و چرب و شیرین دنیا است. کنشگری مرزی به شکلی پنهان و ظریف میتواند به نوعی کاسبی مرزی تبدیل شود. پس شایسته است که کنشگر مرزی همواره مراقب خویشتن باشد و چو بید بر سر ایمان خویش بلرزد . این وجه بهشدت اخلاقی است چون هر کسی در اعماق ذهن یا قلب خود میداند چه میکند و چه در سر دارد.
از دیدگاه رویکرد معناجویی که در آثار فراستخواه بهروشنی موج میزند، گفتنی است که نظریه «کنشگران مرزی» نشان میدهد که حتی، حتی، حتی در سختترین لایههای قدرت عبوس و خشن نیز میتوان معنا آفرید. بازمینمایایند که راه رهایی میهن ما، ایران عزیز، پافشاری بر همین معنادادن به قدرت و حتی معنا آفریدن در ساختارهای سخت و حتی بخشهای خشن است. شاید از همینرو است که دکتر محسن رنانی که در چارچوب «پویش فکری توسعه» سالهاست روی توسعه در ایران کار میکند، با بیش از بیست اندیشهورز و دانشورز جدی و بهروز ایران امروز ما، بحث، نقادی و مصاحبههای عمیق داشته است و در چارچوب «دایرهالمعارف توسعه ایران» نظریات هریک از این نخبگان ارجمند ایرانمان را بررسی کرده است، سرانجام، در جمعبندی تابستان 1401 خود اعلام میکند: در میان نظریات موجود برای ایران امروز ما، آنچه میتواند گره از کار فروبسته ایرانمان بگشاید و از دردها و رنجهای مردم رنجدیده و رنجیده ما بکاهد: همانا چیزی نیست جز «نظریه کنشگران مرزی مقصود فراستخواه».
سخن آخر اینکه این پژوهش و نظریه، گرچه محدودیتهای ذاتی هر پژوهش را با خود دارد اما به دلیل سبک کار و روش و نگرش نظریهپرداز آن، از غنای نسبی بالایی برخوردار است. پس کلمات و عبارات و گزارههای آن را باید جور دیگری خواند. با وجود نسبیت و نقدپذیری مسلم این کتاب، باید غنای پس پشت کلمات آن را دید و دریافت. کتابی برآمده از «دانش، دقت، درایت، دلیری و دلسوزی».
1. Microhistory is a genre of history that focuses on small units of research, such as an event, community, individual or a settlement.
نقد وبررسی کتاب «آرامش در طوفان؛ زندگی وزمانه مقصود فراستخواه» تألیف دکتر مریم برادران در «بنیاد ژنتیک نسل فردا» ، تبریز برگزار شد
این مراسم که در 16 اسفند 1401 از ساعت 5 عصر آغاز شد و تا حوالی ساعت 8 شب ادامه داشت اجتماعی صمیمی و با شکوه از اصحاب علم و اندیشه و فرهنگ وتعلیم وتربیت و کنش اجتماعی و مدنی، فعالان سازمانهای مردم نهاد، معلمان، دانشگاهیان، نویسندگان ومحققان ومدیران شهر بود .
در این مراسم که اجرا ومدیریتش را علیرضا تماری از معلمان باسابقه شهر برعهده داشت، ایشان به قسمتهایی از خاطرات خود ودیگر یاران طی نیم قرن اخیر در همراهی وفعالیت مشترک فکری وفرهنگی واجتماعی با مقصود فراستخواه در شهر تبریز اشاره و ضمن خواندن سروده هایی از خود در این زمینه برای جمع بحث کرد. آنگاه دکتر مریم برادران عضو هیأت علمی دانشگاه در سخنرانی خود از انگیزه تألیف کتاب «آرامش در طوفان؛ زندگی وزمانه مقصود فراستخواه» و چگونگی آن در طی چند سال دهه 90 سخن گفت .
سخنران بعدی این نشست دکتر محمود نوالی استاد بازنشسته در گروه فلسفۀ دانشگاه تبریز بود که طی یک گفتگوی فلسفی با مولوی وهایدگر دربارۀ مقصود فراستخواه سخن گفت. لازم به یاداوری است که فراستخواه ضمن اوایل تحصیلات دانشگاهی اش در تبریز دانشجوی این استاد باسابقه دانشگاه تبریز بودند.
در ادامه مراسم، دکتر محمد رضا پور محمدی از روسای سابق دانشگاه تبریز واستاد این دانشگاه دربارۀ اهمیت علوم انسانی و اندیشمندان آن برای آینده ایران سخنرانی کردند. از دیگر سخنرانان این نشست سعید جلالی از فعالان سازمانهای مردم نهاد شهر و از کتاب پژوهان شهر بود که دربارۀ مزیتهای تاریخ نگارانه و ارزش افزوده های روش شناختی کتاب «آرامش در طوفان؛ زندگی وزمانه مقصود فراستخواه» سخن گفت. نیز محمد تقی خادم حسینی از معلمان باسابقه شهر بیانی مذهبی از خاطرات شش سال همکلاسی با فراستخواه طی دهه چهل تا اوایل دهه پنجاه خورشیدی در دبیرستان صفا به دست داد.
همچنین دکتر سعید دستگیری استاد دانشگاه علوم پزشکی تبریز و از همراهان مقصود فراستخواه در طی نیم قرن فعالیت در این شهر ضمن بیان مزیتهای مهم کتاب، ملاحظات وانتقاداتی محققانه نیز دربارۀ برخی بخش های کتاب به عمل آورد. حسین فراستخواه دانشجوی دکتری حقوق بین الملل عمومی در دانشگاه علامه طباطبایی، تفسیر وبرداشت اجتماعی خود را از عنوان «آرامش در طوفان» در کتاب زندگی وزمانه مقصود فراستخواه، ضمن بحثی با محوریت وجود شرّ در این عالم و نقش یاران قدیم پدرش برای کمک به او در مواجهه با شرارت بیان کرد.
فرهود صفرزاده موسیقی پژوه که تألیفاتی مهم در این زمینه دارد، آخرین سخنران این نشست بود که ضمن اشاره به خاطرات مشترک زندگی دانشگاهی اش با مقصود فراستخواه به بررسی نسبت فراستخواه به عنوان یک اهل اندیشه با عالم هنر پرداخت و با بیانی طنزپردازانه معادله عقل و احساس را مورد بحث قرار داد .
در این مراسم که با شرکت زنان ومردان وجوانان فرهنگ دوست و اهل اندیشه وکنش، استادان دانشگاه، معلمان شهر، محققان، نویسندگان، هنرمندان، اصحاب فکر، فعالان سازمان های مدنی و نیز سازمان های مردم نهاد و بخشی از مدیران شهر حضور صمیمانه ای داشتند، دکتر محمد علی سبحان اللهی و دکتر پور محمدی استادان دانشگاه لوح های تقدیری از سوی رئیس «انجمن ایرانی اخلاق در علوم و فناوری» دکتر مصطفی معین، و نیز«خانه توسعه آذربایجان» به مقصود فراستخواه تقدیم کردند.
همچنین لوح تقدیر و هدایایی فرهنگی تهیه شده از سوی دوستان قدیم به دست فاطمه توفیقی همسر مقصود فراستخواه به دکتر مریم برادران نویسنده کتاب تقدیم شد. در انتها از طرف دوستان مقصود فراستخواه در جلسه هفتگی تبریز که به عنوان نهادی آزاد طی چند دهه در این شهر در عرصه فرهنگ واندیشه و گفتگو فعال بود، خانم هامرضیه متانت ، نیره زمانزاده و اکرم ضیایی و آقایان علیرضا تماری، محمد باقر امامی و علی فرید یحیایی ضمن پرده برداری از یک اثر هنری نقاشی شدۀ مقصود فراستخواه، آن را به ایشان تقدیم کردند. نشست با مراسم امضای کتاب از جمله کتاب «کنشگران مرزی » توسط مؤلف برای علاقه مندان پایان یافت.
دایاسپورای ایرانی ذخیرهای ژنتیکی از جمعیت ایرانی برای استفاده در آینده این سرزمین است
تحرک اجتماعیِ ایرانیان را افزایش می دهد و عملکردهای اجتماعی و فکری و مدنی و سیاسی دارد.
دایاسپورای ایرانی روزبهروز نقش خیالات و انتظارات خود را اثرگذارتر بر آینده این سرزمین خواهد زد.
مقاله ای راهبردی برای مسألۀ اکنون ایران در شماره جدید مجله نگاه نو :
فراستخواه، مقصود(1401). چرا دایاسپورای ایرانی برای آیندة این سرزمین مهم است ومیخواهد مهم نیز باقی بماند؟ نگاه نو، ش 136، زمستان 1401، 171-179.
شرایط کشور را به گونه ای کرده ایم که کسب وکار مولّد وسازنده از طاقتِ مردم بیرون است ؛ مگر اجنّه وشیاطین یا فرشتگان بیایند تا ببینیم آنها چه می کنند.......
بحث مقصود فراستخواه در همایش بین المللی پایداری کسب کار ، دانشگاه شهید چمران، اهواز، هفتم اسفند 1401
فایل صوتی کامل بحث در کانال تلگرامی مقصود فراستخواه
https://t.me/mfarasatkhah/1071
گفتگوی دکتر فرزاد نعمتی با مقصود فراستخواه
دربارۀ کتاب تازه منتشر شدۀ کنشگران مرزی
هم میهن، شماره 182، ششم اسفند 1401 ، صفحه فرهنگ.
اینجا:
https://hammihanonline.ir/news/culture/knsh-mrzy-yky-az-ll-payan-nyaftn-ayran-ast
خبرنگار گروه فرهنگ
گفتوگو با مقصود فراستخواه درباره کتاب اخیرش که به کارکرد نخبگان ایستاده در مرز دولت و جامعه میپردازد
مقصود فراستخواه از مبرزترین و خلاقترین پژوهشگران حوزه علوم انسانی است و انتشار هر اثر یا طرح بحثی از او، موجی از تأملات را در میدان دانش در ایران پدید میآورد. او که دهههاست صبورانه و با دقتی کمنظیر در تکاپوی توصیف و تحلیل جامعه ایرانی است، اینک و 15سال پس از طرح موضوع «کنشگر مرزی» در سال 1386، جلد نخست این اثر را که به دوره قاجار تا آغاز دوره پهلوی (از عبداللطیف شوشتری تا محمدعلی فروغی) اختصاص دارد، تقدیم خوانندگان کرده است. به مناسبت انتشار این اثر ارزشمند با او در روزی برفی درباره محورهای عمده این کتاب و پرسشهایی دیگر در این زمینه به گفتوگو نشستیم.
با این اصرار بر زیروروکردن دوبارۀ جامعه؛ آیا تحلیل هزینه–نتیجه برای ملت هم شده؟
ایده کنشگران مرزی بر چه دلالت دارد و وقتی از مرز سخن به میان میآید مراد از مرز چیست و این کنشگران در چه نسبتی با این مرزها رفتار میکنند؟
«کنشگری مرزی» بر مبنای شواهد جزئینگر انواع عاملیتهای عاملان اجتماعی طی تاریخ ایران بهویژه تاریخ معاصر 200 سال اخیر بهصورت استقرایی پرورانده شده است. در جامعهشناسی بحث دوگانه ساختار و عاملیت شهرت فراوانی دارد و در این مناظره بر سر تقدم هر یک از اینها بحثهای فراوانی شده است. کسانی چون آنتونی گیدنز و پیر بوردیو این دو را با یکدیگر ترکیب کردهاند. بر حسب هر جامعهای اما اگر بخواهد این ترکیب مورد استفاده قرار گیرد، باید به نکاتی انضمامیتر دقت کرد. برای مثال در جوامعی که ساختارهای توسعهیافته و تثبیتشده ندارند، گذار آنها بهطور موفق انجام نشده و تفکیک نهادی و تخصصی شدن هنوز روند کامل خود را طی نکرده و بهطور خلاصه میتوان آنها را جوامع ناموفق در توسعه دانست، من به این نتیجه رسیدم که هوش و ابتکارات عاملان تعیینکنندهتر است. اولین باری که مفهوم کنشگر مرزی را در سپهر عمومی اجتماع علمی توضیح دادم در جلسهای بود که در سال 1386 درباره دکتر غلامحسین صدیقی، پدر علم جامعهشناسی ایران در دانشگاه علامه طباطبایی برگزار شد و عنوانی که در آنجا استفاده کردم این بود: «غلامحسین صدیقی از آدمهای مرزی». این مفهومپردازی البته مبتنی بر مفروضاتی بود. یک فرض این بود که نظریه کلی تلفیق ساختار و عاملیت برای توضیح دقیقتر مسئله ایران کفایت نمیکند.
چه تغییری باید در آن نظریه داده شود تا بتوان آن را در جامعه ایران به کار برد؟
در ایران ساختارهای نهادینه توسعهیافته، مستقر، آسیبناپذیر و با دوام کماند و نوعی ناپایداری، بیثباتی، گسستگی و از نو شروع کردن در تاریخ ما به وفور تکرار شده است. البته در کتاب به تفصیل توضیح دادهام که یک قواره نهادی در ایران بهصورت نقطه چینی دوام پیدا میکند و از پژوهشگران میخواهم برای تفصیل داستان، کتاب را بهدقت بخوانند اما همچنان شاهدیم که در این جامعه بهندرت ساختارهای اجتماعی، مدنی و محلی و ساختارهای دموکراتیک و توسعهمدار در سطوح اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی بهطور خودگردان و خودفرما وجود داشتهاند و بر همین اساس یکی از مفروضهای من این است که به دلیل ضعف ساختارها در ایران، عاملیت فردی و گروهی اهمیت اساسی دارد. در ساختارها هوش سیستماتیک وجود دارد. ساختار سرشار از هوشمندی است و رفتارها را تنظیم میکند. وقتی هوشمندی در دل ساختارها نهادینه نشده، ما به اهمیت آدمهای عاقل، هوشمند و هوشهای فردی افراد میرسیم. اینکه چه ابتکاراتی داشتند و چقدر ابتکارهای آنها نیرومند بوده است. در جامعهای که ساختارها توسعه یافته است چندان به آدمهای هوشمند انرژیک شاید نیاز نداشته باشیم چون ساختار کار خود را میکند و آدمهای معمولی کافی است اما تاریخ جوامعی چون ما را عاملیت انسانهایی با تواناییهای هیجانی بالا و با تواناییهای معرفتی بالا تعیین میکنند. البته در این زمینه نباید به ارادهگرایی غلتید. خیر، ساختارها مهم هستند ولی همچنان ابتکارات موقعیتی عاملان نیز تعیینکننده میشود. محدودیت و انسداد و تصلب ساختارها، سرکوب کنشگران، نبود آزادی و وجود قدرتهای مسلط سبب میشود عاملان ایرانی به هوش موقعیتی خود، ابتکارات خلاقه و عملگرایانه پناه بیاورند و صورتهای متنوعی از کنش اجتماعی، کنش مدنی، کنش فرهنگی، کنش معطوف به تغییر را ابتکار کنند. در کنار این، در جامعه ایران، حافظه تمدنی اهمیت فراوانی دارد زیرا جدا از اینکه «به من بگو خاطراتت چیست تا به تو بگویم کیستی»، در تحلیل ملت کهنسال ایران، خاطرات تمدنی واقعیتی است که بدون اینکه بخواهیم وجهی اغراقآمیز بدان بدهیم، از اهمیت زیادی برخوردار است.
برخی از مزیتهای این کهنسالی چیست؟
ما کسانی چون رازی، خیام، ابن هیثم و بیرونی داشتیم. این ظرفیت تمدنی و حافظه فرهنگی منشأ اهتزاز تخیل و هیجان و ایماژ در نسلها میشد و موجب میگشت جامعه ایران از نفس نیفتد و همچنان زیر پوست آن زندگی جریان داشته باشد. این جامعه میخواهد تداوم داشته باشد و زندگی کند. برای هر کدام از اینها نیز شواهدی وجود دارد و این شواهد نیز برآمده از تحقیق میدانی است که در کتاب شرح داده شده است. من براساس شواهد عینی میگویم در جامعه ایران زندگی جریان دارد و در کنار قابلیتهای فرهنگی و تمدنی و بهرغم محدودیتهای ساختاری، عاملان اجتماعی میکوشند با استفاده از آن ظرفیتهای تمدنی و هوشمندی خود و با استفاده از امکانات امروزی نظیر ارتباطات، جهانی شدن، بالا رفتن تحصیلات، افزایش قدرت ابتکار عمل و گسترش فرآیندهای ICT طرحی نو درافکنند. ایران به لحاظ ارتباطات جهانی در موقعیتی ویژه قرار گرفته و چهارراه جهان است و اینها در کنار آن حافظه به علاوه توانمندیهای فرهنگی و ابتکارات و عاملیت افراد سبب میشود که تنوع در عاملیتها شکل بگیرد تا آن پسافتادگی ساختاری را جبران کند. من بنابراین نکات نظریه کنشگران مرزی را تئوری جبران مینامم و به دلیل همین موارد است که ایران با وجود تاریخی پرحادثه، استبداد و انواع تهاجمها و... به جای آنکه نباشد، هست. احتمالا این جامعه قابلیتهایی داشته که توانسته در دشوارترین شرایط و درحالیکه فرهنگ آن زیر سیطره مهاجمان بوده است خود را حفظ کند. در مواجهه با سلطه خلافت، امارتها و دولتهای ایرانی نظیر سامانیان پدید میآید و از دل این روند کسی چون فردوسی ظهور میکند که با «بسی رنج بردن در این سال سی»، زبان فارسی و ایرانی را حفظ کرده است. بسیاری از ملتها که از اعراب شکست خوردند، زبانشان عربی شد اما ایرانیان زبان خود را حفظ کردند. فردوسی مکان زبان را برای حیات جامعه ایران حفظ کرد با کنشگری مرزی.
این حافظه و خاطره تمدنی که شما میفرمایید از عوامل موثر بر پایداری ایران است، چرا تبدیل به ساختار و سنت نشد؟
همین دیگر. این خاطرات تبدیل به ساختارهای بادوام نشدهاند. دلایل متعددی دارد؛ برای مثال ناامنی و گسست. من در کتابها و مقالات دیگر این بحث را شرح دادهام که ما بیشتر دانشمند داشتیم تا نهادهای پابرجای دانش. در کتاب «گاه و بیگاهی دانشگاه در ایران» آمده که ما دانشمندان و ستارههای علمی داشتیم که در تمام دنیا آنها را به رسمیت میشناسند. ولی ما مدرسه و آکادمی به معنای پابرجای آن چندان نتوانستیم ایجاد کنیم. نظامیه و ربع رشیدی و مابقی در درون خود انواع ضعف نهادی را داشتند و مذهب قشری بر آنها سیطره داشت. برگردم به کنشگری مرزی، این نظریه میگوید صوَر خیال انسان ایرانی وسیع است. وسعت صور خیال ایرانی و قدرت تخیل اجتماعی ایرانی سبب شده که وقتی از یک طریق نتوانسته، طرق دیگری را برگزیده است.
آن طرق دیگر کدامند؟
یکی از آن راههای دیگر وضعیتی میانی و خاکستری است. در جوامع توسعهیافته جامعه مدنی با مشقات فراوان و آنگونه که هابرماس توضیح داده است، از طریق فعالیتهایی چندجانبه در سالنها و مجامع شکل گرفته است. در ایران اما این با محدودیتهای گستردهای مواجه شده، سرکوب شده و ضعیف از آب در آمده است. در این وضعیت، قدرت خلاقیت و تخیل ایرانی سبب شده صورتهای دیگری از کنش ابداع شود و منطقهها و شیوههای دیگری از عملکردن پیدا شود. بدین ترتیب نژادهای متفاوتی از عاملان انسانی شکل گرفته که من اسم آنها را کنشگران مرزی نهادهام و مسئله اصلی آنها این است که آنها متعلق به «تاریخ میان» هستند. تاریخ میان همخانواده با تاریخ خُرد است و طبق آن، تاریخ ایران فقط تاریخ سرکوب و تاریخ حماسه نیست که یک طرف سرکوب میکند و یک طرف شهید میدهد و قهرمان حماسی دارد. ایده «تاریخ میان» این است که در میان این دو سر طیف، عاملانی در ایران بودند که نه از جنس قهرمانان اسطورهای در هالهای حماسی بودند و نه از نوع دیوان و ظالمان و ضد قهرمانها؛ بلکه در شکافهای عمیق میان ملت و دولت، منطقهالفراغهایی پیدا میکردند و میان لایههای متفاوت دولت و جامعه جاهایی برای کارکردن و ابتکارات خلاق مییافتند و با انواع کنشهای خویش به زندگی ایرانی تداوم میبخشیدند.
با این تفاسیر انتخاب غلامحسین صدیقی بهعنوان اولین نمونه کنشگر مرزی که شما مطرح کردید، بسیار مناسب است.
غلامحسین صدیقی نه شهید است که مبارزه و کار پارتیزانی بکند یا دست به افشای حکومت بزند و اسرار هویدا کند و درنهایت یا شهید بشود یا بر دیو ستم و سرکوب غلبه کند، نه از عوامل سلطه و سرکوب حکومت است. در یک منطقه خاکستری کار میکند. در جبهه ملی و مبارزه ملی هست و وارد دیوان دولت میشود. دو بار وزیر میشود. کار اجرایی را تجربه میکند. از سوی دیگر در در دانشگاه درس دقیق میدهد و پدر آموزش جامعه شناسی ایران میشود. در عین حال در روزهای انقلاب 57 و درحالیکه مردم غرق در التهاب انقلاباند، او راه میانه دیگری را برمیگزیند و اینکه بلکه بشود با شاه نیز مذاکره کرد تا کل ساختارها فرو نریزد، بلکه اصلاح شود.
از نظر کنشگری مرزی چون صدیقی، اهمیت اینکه کل ساختار نریزد، چیست؟
یکی دیگر از مفروضات نظریه کنشگر مرزی این است که ساختار تنها محدودیت نیست بلکه امکانات و ظرفیتهایی نیز در اختیار ما قرار میدهد. در صحبتهای یکی از سران اپوزیسیون کنونی شنیدم که میگفت در وضعیت انقلابی بیمارستانها به فعالیت خود ادامه میدهند چون مردم که نمیتوانند معطل بمانند تا انقلاب پیروز شود. این یعنی اهمیت ساختار. با چنین وضعیتی این سوال پیش میآید که اگر ساختارها چنین اهمیتی دارند پس چرا به هر قیمتی میخواهید آنها را یکسره فرو بریزید به جای آنکه ساخت و ریخت و عملکرد نهادی و ساختاری را تغییر دهیم و بهبود بخشیم؟ باید مقداری حساب کاربری ملی دستمان باشد و ببینیم به حساب کاربری ملی چه میدهیم و از آن چه میگیریم؟ در اینجا باید نوعی عقلانیت هزینه ـ فایده و عقلانیت هزینه ـ اثربخشی در میان باشد. اگر اقتصاد کنش و عاملیت در میان باشد به این عقلانیتها توجه بیشتری خواهد شد زیرا اگر حجم فشارها برای زیروروکردن جامعه با نتیجهای که از آنها گرفته میشود تناسب نداشته باشد، آن فعالیتها مورد پرسش قرار میگیرد و باید در روش کار بازبینی شود.
یکی از اتهاماتی که عموما حماسهسرایان به کنشگران مرزی زدهاند این است که این نیروها، نیروهای محافظهکار هستند. نظریه کنشگری مرزی شما نیز به یک معنا میتواند اعاده حیثیت از الگوهای محافظهکاری و لزوم استفاده از خرد نیاکان و سنتها باشد. با این ارزیابی موافقید؟
این نظریه اگر دقیق خوانده شود مطمئنا نظریه سیاسی محافظهکاری نیست و از قضا نظریه اجتماعی تغییر است و تغییرات را در موقعیتهای پیچیده و خاص ایرانی توضیح عِلّی میدهد اما با تفسیری معقول از محافظهکاری که فرمودید بله من با این موافق هستم که در محافظهکاری اصیل بهعنوان یک الگوی عمل سیاسی نکتههای مهمی میتوان دید. نمیشود از تغییر طفره رفت زیرا بدون تغییر فساد رخ میدهد و تغییر لازمه رشد و ترقی است. تغییر نکردن یعنی اسارت انسان در سیستمها و نبود نوآوری و پایمال شدن حقوق انسانها. تحول اما باید عقلانی، با محاسبه سود و زیان و همهجانبه باشد. در اینجا محافظهکاری به معنای عمیق آن اهمیت خود را نشان میدهد. برخی تصور میکنند محافظهکاری یعنی اهمیتدادن به منافع شخصی و گروهی یا حفظ کردن وضع موجود. اما قرائتی فاخر از محافظهکاری هم هست که بهمعنای پیشنهاد راههای عاقلانهتر برای مدیریت بهرهور تغییرات است. کنشگری مرزی مساوی با محافظهکاری نیست اما برخی شباهتها با آن دارد. محافظهکاری فاخر و معقول ملی در پی منافع فردی و طبقاتی نیست بلکه در پی تحقق منافع ملی، کار و زندگی مردم است و شهامت آن را دارد که از هیجانات پوپولیستی و موجسواری برکنار بماند و نگرانیهایی برای وضعیت عمومی جامعه دارد که از وضعیتی بد به وضعیتی بدتر دچار نشود.
بخشی از اهمیت اندیشه محافظهکاری نیز در این است که به ما میگوید هر کاری را، هر زمانی نمیتوان حتی به هر قیمتی هم انجام داد.
کنشگر مرزی، عصای موسی و ید بیضا و جعبه جادو ندارد که همه مسائل را معجزهآسا و میانبر حل بکند. در ضمن خود کنشگر مرزی در کنار ظرفیتهایی که دارد محدودیتهایی نیز دارد که من آنها را بهتفصیل در کتاب با شواهد تاریخی آوردهام. برای مثال یکی از این محدودیتها، چسبندگی به قدرت است. کنشگر مرزی در میان ایوان و دیوان فعالیت میکند و به همین دلیل گاهی وسطبازی مبتذلی شکل میگیرد و کنشگر مرزی به دلیل وسوسه منافعی که در دستگاه وجود دارد، به قدرت چسبندگی پیدا میکند. در ایران قدرت، کالای کمیاب است و به همین دلیل در کسانی که به این کالای کمیاب دسترسی پیدا میکنند، نوعی چسبندگی به قدرت پدید میآید و آنها نقش و هدف خود را فراموش میکنند و خاصیت کنشمرزی خود را از دست میدهند و به مدافعان وضع موجود و توجیهگر آن تبدیل میشوند. بنابراین من کنشگران مرزی را لزوماً موعودهایی نجاتدهنده و کسانی که آخرین راه نجات را به ما معرفی میکنند، نمیدانم و معتقدم موفقیت آنها نیز کاملاً مشروط است. در بحث زیست ـ قدرت به این اشاره کردهام.
بنابراین شما در پی تجویز کنشگر مرزی نیستید؟
من یک معلم، دانشآموز و پژوهشگرم و کنشگر مرزی را با زبان علمی، تحلیل و تبیین کردهام. گفتهام چه علتها و موجباتی در تاریخ ایران وجود داشته است که سبب بهوجودآمدن راهبردهای عمل اجتماعی مرزی شده است. کنش مرزی صورتی از عمل سیاسی، اجتماعی و فنی است که در تاریخ ایران به دلیل موجباتی که برای آن وجود دارد شکل میگیرد. هرچقدر موجبات و زمینهها بیشتر میشود، کنش مرزی نیز بیشتر میشود. اگر این موجبات و زمینهها از بین برود، کنش مرزی نیز منتفی میشود. اینها را بهدقت علمی البته در حد بضاعت اندکم شرح کردهام و نظریه یعنی این. قسمت مهم این نظریه آن است که علاوه بر متغیرهای علّی و زمینهای، متغیرهای مداخلهگر نیز مورد بررسی قرار گرفته است. این متغیرها تشدیدکننده و تعدیلکننده هستند. برای نمونه قابلیتهای هوشی عاملان و هوشمندی آنها منجر به ابتکارات بهتر و موثرتر میشود. اینگونه میتوان میان شیوههای میرزا حسین مشیرالدوله سپهسالار و میرزا یوسف مستشارالدوله سبک و سنگین کرد و میزان اثربخشی آنها را با هم سنجید. در کل، مجموعه علل، زمینهها و آن متغیرهای مداخلهگر که گفتم، راهبردهای رفتاری ایجاد میکنند که بر تاکتیکهایی استوار است. درنهایت نیز نتایج عمل توضیح داده میشود. بدین ترتیب میبینید که به استناد شواهد استقرایی و تجربی، فرآیند عمل عاملان مرزی توضیح داده شده و تبیین شده است و این یعنی همان نظریه.
نگاهتان به برخی افراد نیز همدلانهتر است، نه؟
بله مثالهایش فراوان است. مثلا بانو استرآبادی را در نظر بگیرید که در جوار حرمسرا ظهور میکند. برای اولین بار در تاریخ ایران «معایبالرجال» مینویسد و از آغازگران فمینیسم ایرانی و نقد پدرسالاری میشود. یحیی دولتآبادی از درون سیستم، جنبش مدرسهسازی راه میاندازد. صدیقه دولت آبادی، کنشگر مرزی است و مجله «زبان زن» راه میاندازد. میرزا حسن رشدیه در تردد میان ایوان جامعه و دیوان دولت و با ابتکاراتی که به خرج میدهد و با توجه به متغیر مداخلهکننده هوش هیجانی و تابآوریهایش، بارها مدرسه میسازد. مدارس تعطیل و تخریب میشود و او دوباره به کار خود ادامه میدهد. تعدادی از افراد جمع میشوند و «انجمن معارف» میسازند. انجمن معارف واجد ماهیت و عملکرد مرزی است. مهم است بدانیم چگونه اولین جامعه لیسانسههای دانشسراهای تهران بهصورت مدنی به وجود میآید که در مجله «سخن» اطلاعیه آنها منتشر میشود. مهم است بدانیم که این آدمها که بودند و چرا و چطور پیدا شدند. هیچکدام از آنها قهرمانان و شهیدان و آدمهای حماسی نبودند ولی برای جامعه ظرفیتهایی ایجاد کردند و تغییر در ایران را پیش بردند. یکی از اهداف من در این کتاب، ارائه توصیفی فربه از این افراد نیز هست.
یکی از نکات مهمی که در همان مقدمه کتاب به آن اشاره میشود، بحث «تاریخ جبران» است. در این بحث برخی از آرای مشهور نظیر کوتاهمدت بودن جامعه ایران را مورد تردید قرار داده و اشاره کردهاید که این مفهوم تاریخ جبران را بایستی در «پارادایم امکان» که در برابر «پارادایم فقدان» قرار میگیرد مورد توجه قرار داد.
وقتی از استبداد و انسداد صحبت به میان میآید چهبسا گرفتار پارادایم عقبماندگی و دولت آبسالار، پاتریمونیال و اقتصاد نفتی هستیم. در ادبیات فردیدی نیز فرض میشود که صدر تاریخ ما ذیل تاریخ غرب است. از اینها ممکن است این نتیجه گرفته شود که استبداد فابریک ایران است و یا ایران به پایان رسیده است. این نگاه تقلیلگرایانه است. نظریه جامعه کوتاهمدت جناب دکتر کاتوزیان ظرفیتهای خوبی دارد اما تأویل اجتماعی و عامهپسند آن در ایران گاه این نتیجه را به دست میدهد که کار ایران تمام است و ایران یک پروژۀ پایانیافته و شکستخورده و تکرار و تدوام انحطاط است. تأویل عامهپسند نظریههای بزرگ بسیار مهم است و من در مورد نظریه کنشگران مرزی نیز این ترس را دارم که نوعی بدفهمی و سوءتأویل اجتماعی از آن به دست داده شود که از عمق نظریه و پیچیدگیهای تئوریک آن بکاهد. برگردم به بحث حضرتعالی، بله تاریخ فقدان، تاریخ نفرینشده مبتنی بر درماندگی آموخته ایرانی است که در نهایت از آن یأس، حرمان و پناه بردن به قدرتهای نجات بیرونی و نظام مسلط جهانی یا موعودگرایی یا ایدئولوژیهای وسوسهگر در میآید. اما وقتی از آن تاریخ فقدان رها میشویم و به تاریخ امکان روی میآوریم متوجه میشویم جامعه در درون خود ظرفیتهای زندگی دارد. چرا نباید به این ظرفیتهای زندگی توجه کرد؟ چرا باید فقط آسیبشناختی نگاه کرد و فقط بیماریهای جامعه را دید؟ چرا نپرسیم که چگونه این جامعه در تلاش است زندگی کند و مکانیزمهایی برای زیستن دارد. مهم این است که به صورت علمی توضیح دهیم که این ساختوکارها چه هستند؟ مثلا خانم ونسا مارتین درباره جامعه ایران کار علمی کرده و گفته در ایران دوره قاجار نوعی چانهزنی وجود داشته است. مشروحش را در کتاب آوردهام. این نگاه به تاریخ، جزئینگر است یعنی تاریخ امکان از کلینگریهای تاریخ فقدان عبور میکند. طبق تاریخ فقدان، ایران به پایان میرسد اما با تاریخ جبران میتوان تداوم زندگی در ایران را توضیح داد.
گویی تاریخ فقدان، التفات اندکی به جامعه و پویاییهای درونی آن و منطق بازتولید آن در ساحات متنوع اجتماعی دارد و از همین منظر بیشتر به تاریخ ظهور و سقوط سلسلهها و رخدادهای عظیم بذلتوجه میکند. از این منظر تاریخ امکان، احیای تاریخ اجتماعی و تاریخ از پایین نیست؟
بله، تاریخ جبران و تاریخ میان میخواهد بر ضعف تاریخنگاری اجتماعی در ایران فائق بیاید. تاریخ امکان، تاریخی اجتماعی است، تاریخ میان و تاریخ توصیفی و جزئیاتپرداز است. در این تاریخ توصیف فربه و ریز جزئیات اهمیت فراوانی دارد زیرا در تاریخ ما اتفاقاتی رخ داده است که جامعه را حفظ کرده و جامعه با آنها پایدار مانده است. اجازه بدهید از حوزه علم مثالی بزنم. ابوریحان بیرونی اثری دارد بهنام «تحقیق ماللهند». بیرونی در سفری 10ساله به هند که هزینه آن را حکومت غزنوی پرداخت کرده است، اثری پژوهشی، میدانی درباره فرهنگ و جامعه آن سرزمین نوشته که یک حساب نوعی پیشاتاریخ مردمشناسی است. او با حکومت همکاری کرده اما نتیجه فعالیت علمی او حیات فکری ایران را ارتقاء بخشیده است. او قهرمان حماسی و سیاسی نیست اما حافظ بخشی از ظرفیتهای تمدنی ماست.
نگاههای منفی سیاستزده، اما عمدتاً این کارکرد مهم را از دیده پنهان میکنند و بر همکاری با حکومت دست میگذارند، حتی گاه در مواجهه با شاهنامه فردوسی.
همینطور است. حتی بزرگی چون احمد شاملو نیز در این معرضها قرار گرفته است. من در این کتاب انواع این کنشگران را مشخص و دستهبندی کردم. برای مثال اعتضادالسلطنه به «نامه دانشوران» کمک کرده است یا با استفاده از فرصتهای او و اعتمادالسلطنه بود که امثال محمدحسین فروغی دارالتألیف راه انداختهاند. دوره حکومت ناصرالدینشاه را ما دوره ۵۰ساله «استبداد منور» میشناسیم. در این دوره استبداد هست ولی بخش بزرگی از پایههای مشروطه نیز در همین دوران پیشامشروطه شکل گرفته است. برخی از این کنشگران مرزی حتی بیشتر دنبال منافع خود هستند اما اهمیت بحث آن است که برای پیگیری همان منافع هم که شده باشد، شاید هم ناخواسته برای جامعه نیز فرصتهایی ایجاد کردند و ارزشهای افزوده بهوجود آوردند. بنابراین نباید در تحلیل آنها مطلقاندیشی به خرج داد و تمام تلاش آنها را در چارچوب فداکاری برای جامعه تحلیل کرد.
این سخن شما نشانگر اهمیت بحث «پیامدهای ناخواسته» و آن چیزی است که برنارد مندویل در «افسانه زنبوران» به آن اشاره میکند و میگوید رذایل خصوصی، منافع عمومی بهبار میآورد.
بله. همینطور است. حسنات جمعی گاهی از سیئات فردی پدید میآید. برخی مواقع انسانها دنبال منافع فردی خود میروند اما از خلال این برای جامعه، منافعی پدید میآید. از این نظر یکی دیگر از مفروضات پس پشت کنشگری مرزی، رئالیسم است که نه به دیوان و پریان بلکه به آدمهای معمولی گوشت، پوست و استخوان داری توجه میکند که در پی منافع شخصی خود نیز هستند و جاهطلبیهای آنها نیز در کنششان موثر است. ما به این نوع فهم از منطق کنش فردی و جمعی و به توصیف جزئی و تفحص دقیق در لایههای میانی و قشر خاکستری نیاز داریم تا جامعه خود را خوب توضیح دهیم و برایش بهجای اینکه شعار بسراییم، کار کنیم. این خود موجد فروتنی علمی نیز در ما میشود که چه چیزهای جزئیای مورد غفلت قرار گرفته و تنبلی ذهنیمان باعث شده که جامعه را با مفاهیم کلی گرد کنیم. کنشگران مرزی نه فرشتههای نجاتاند که روزی بیایند، نه اهریمنانی که بروند، آدمهایی هستند که بخشی از تداوم تاریخی ما را حتی گاه ناخواسته متحقق میکنند.
مهم برای شما درک منطق کنش فرصتساز آنها در هنگامه امکانات و محدودیتهاست و اینکه در کنار این فرصتسازیها چه فرصتسوزیهایی نیز رقم خورده است.
بله. این نگاه به تاریخ ما و حتی به لحظه اکنون ما روشنی میافکند و باعث میشود ما با بهرهوری ملی بالاتری دنبال تغییرات اجتماعی باشیم و استراتژیهای تغییر کارآمدتری و اثربخشتری را پیش بگیریم. در ضمن کنشگری مرزی به معنای نفی صورتهای دیگر کنش نیست و نباید آن را به تجویز ایدئولوژیک فروکاست. در بخش مهم کتاب اتفاقا محدودیتهای این نوع کنش شرح داده شده است مثلا اینکه اغلب کنشگران مرزی، بیشتر رفتار ایجاد میکردند تا فضا. کاری میکردند و نتیجه میگرفتند اما تمام میشد و تداوم پیدا نمیکرد و نهاد و ظرفیت مستمر کمتر ایجاد میکردند. بنابراین من کموکسری کنشگری مرزی را نیز برشمردهام و ضعف و قوت آنها را همزمان دیدهام.
تاریخنگاری غالب ایرانی حتی به کنشگران مرزی نیز گاهی به شکل سیاه و سفید نگاه میکند. برای مثال امیرکبیر را چونان قهرمان قلمداد میکند و سپهسالار را خائن. سوالی که دارم این است که در بررسیای که کردهاید، برای نمونه نگاه تاریخهای اولیه به نقش وزرای ایرانی در دستگاه خلافت، چگونه بود؟ از چه زمانی گفتمان حاکم بر روایت کنشگری مرزی در ایران بر پایه مفروضات آن تاریخ فقدان، این افراد را در دوگانه قهرمانان و سرسپردگان قرار داد؟
این اندیشه، ریشههای دیرین در ایران داشت و بخشی از آن با ثنویت ذهن ایرانی و نبرد اهورامزدا و اهریمن قابل توضیح است. در ما گرایشی بوده است برای توضیح جهان براساس نبرد خیروشر و برای همین مدام از افراد میپرسیم کجای تاریخ ایستادهاند؟ امروز نیز میبینید پوپولیستها میگویند کجای تاریخ ایستادهای؟! از استعارههای کلی حقوباطل استفاده میکنند و در دوره معاصر نیز با درک ایدئولوژیک چپ و ناسیونالیستی تغلیظ میشود و تاریخنگاری توصیفی و تحلیلی را زیر سایه تاریخ حماسی میبرد. طبری یکی از تاریخنگاران مهم ماست یکی از ویژگیهای تاریخ طبری، تفصیلیبودن و نسبتا جزئینگربودن آن است. چه خوب میشود اگر از روایت صرفا قهرمانانه تاریخ به تاریخ خُرد و تاریخ جزئیات و تاریخ شواهدنگر روی کنیم.
بحث زوال اندیشه سیاسی و زوال سیاست در تاریخ ایران اهمیت فراوانی دارد و بدین معناست که سیاست به معنای میدان کنش آزاد شهروندان و منطق حاکم بر آن مبتنی بر خیر عمومی برآمده از مصلحت و توافق و ائتلاف چندان بهرسمیت شناخته نشده است و سیاست بیشتر از دریچه اسطوره و مذهب و فلسفه و علم توصیف شده است. نظریه کنشگری مرزی از این منظر، اعاده سیاست است و منطق حاکم بر آن در توضیح فعل و انفعالات دولت و جامعه و افراد، سیاسی است.
افلاطون میگوید؛ یا حاکمان باید حکیم بشوند یا حکیمان باید حاکم بشوند. این فهم از سیاست مُثُلی است. با ارسطو اما بحث منافع، هزینه و فایده، مقایسه درجات مختلف و جزئیات تجربی تا حدودی مطرح میشود. سیاست ارسطویی، سیاست تجربیتری نسبت به افلاطون است و مثالهای عالی بر آن غلبه ندارد. در همین زمینه بحث ماکس وبر درباره «رئال پلیتیک» بسیار راهگشاست. در کنشگری مرزی نیز نوعی رئال پلیتیک دیده میشود؛ فهم سیاست همانطور که در کف زندگی هست. به خلیل ملکی بنگرید. یکی از اعضای گروه 53 نفر و از مبارزان همراه مرحوم دکتر مصدق. او اما جایی هم به این نتیجه میرسد که با شاه نیز مذاکره کند. لازم نیست اینجا سریع به حکم اخلاقی و استعلایی گریز بزنیم. میشود در تاریخ رئال ایستاد و همچنان بهدقت ماجرای ملکی را پیجویی دقیقتر کرد. درواقع کنشگر مرزی حسب اقتضاء، پراگماتیست است و از بحثهای ذاتگرایانه عبور میکند. ما هنوز درباره شخصیتهای تاریخی نگاه ذاتگرایانه داریم و از توصیف فربه و جزوینگر بازماندهایم؛ توصیفی که همه جنبههای افراد و رخدادها را ببیند. کنش مرزی، جزئیات تغییرات در میدان سیاست، اجتماع، فرهنگ، اقتصاد و زندگی ایرانی را دقیقتر توضیح میدهد و از جهتی میتوان گفت نوعی نظریه امید اجتماعی نیز هست.