مقصود فراستخواه

فضایی میان ذهنی در حوزه عمومی نقد و گفت وگو

مقصود فراستخواه

فضایی میان ذهنی در حوزه عمومی نقد و گفت وگو

قطار ما از ریل خارج می شود؟

«هوگو»[1]را مارتین اسکورسزه[2] ساخته است. فیلم،  برگرفته از کتاب « برایان سلزنیک» به نام اختراع «هوگو کابره[i] » است.

 داستان رؤیاهای پسری یتیم به نام هوگو و متعلق به قشر پایین جامعه است. پدر او تعمیرکار ساعت و سرشار از استعداد فنی است، استعدادی که در تلاش برای تعمیر آدم مکانیکی  نمایان می شود؛  این روبوت خراب از یک موزۀ به نمایش گذاشته شده درایستگاه،  برجای مانده است. آدم مصنوعی، توانایی نویسندگی دارد ولی اکنون دیگر این توانایی او ظاهر نمی شود.  پدر وپسر با صد ذوق واهتمام می خواهند آدمک مکانیکی را دوباره به سر نوشتن بیاورند.

 با مرگ پدر در یک  آتش سوزی، دایی نگونبخت هوگو که در ایستگاه قطاری در پاریس متصدی نگهداری وتنظیم ساعت این ایستگاه است، هوگوی تنهای بیکس را در محل کار خود می کارد تا بتواند راحت به دنبال ولنگاری هایش برود.  هوگو همچنان در آن محفظۀ هولناک ساعت،  به زندگی غریبانه و  فقیرانه ای ادامه می دهد . جایی خفه وگرفته  که تمام شهر مدرن  پاریس با چشم انداز برج ایفلی  از آن دیده می شود. از این پارادوکسهای دنیای متجدد  در سرتاسر فیلم فراوان است.

هوگو مرتب با آدم ماشینی  غمگینی که اکنون یادآور پدر نیز شده است ور می رود  تا مگر بتواند آرزوی مشترک پدر - پسری شان را  این بار بتنهایی پی بگیرد. کلیدی هست که او باید پیدا بکند. حضور بارز  و نقش اصلی  بچه ها در این فیلم، گویا می خواهد سرنوشت آینده تمدن وماشینیسم  را به رفتار نسل جدید موکول بکند. هوگو، دوست دختر ماجراجویی به نام  ایزابل دارد. او برخلاف هوگو  از قشر متوسط فرهنگی  جامعه است. آن دو  رابطه ای بسیار صمیمانه دارند.  یک بار وقتی هوگو بر اثر فشار مشکلاتش از بغض گریه می ترکد و می خواهد از گریستن خود در پیش آیزابل طفره برود،  آیزابل به او دلداری می دهد که  اشک ریختن کار انسانهاست[ii].

 آدم  فلزی وتجهیزات معظم پش ساعت ایستگاه و بیشتر اشیای مرکزی فیلم،  نمادی از چرخ دنده های بی روح هستند و شاید می خواهند محدودیتهای تمدن جدید فناوری را به نمایش بگذارند . زمان خطی مدرن  و «پیشرفت  سرد» از دیگر نمادهای چشمگیر در سرتاسر این فیلم هستند.

پس زمینه ای از نابرابری های اجتماعی ، هوگو ودیگر کودکان آوارۀ گرسنه و بینوا  را با فرزندان قشرهای متوسط در معرض مقایسۀ بیننده می نهد.  هوش ومهارت درخور توجه هوگو  همزمان در تعمیر ماشین انسانی واسباب بازی های خراب، و در سرقت زیرکانه تخم مرغ و بطری شیر برای سدّ جوع خویش ظاهر می شود وبه کار می رود ؛ ظرفیتهای سرشاری که می توانند به کار اکتشاف وخلاقیت وشکوفایی بشر بربیایند، درگیر ابتدایی ترین نیازهای معیشتی می شوند.

 گشت زنی بازرس گوستاو در ایستگاه (ایستگاهی که اکنون به محل زندگی مردمان تبدیل شده است!)وکنترل سختگیرانۀ بچه های گرسنۀ خیابانی برمبنای بخشنامه های صادرۀ دولتی ، نمادی از قفس بوروکراسی و  خشکی های بیرحمانۀ  قوانین سفت وسخت در جامعۀ  شیک وپیک نابرابر جدید است. هوگوی گرسنه بارها مورد تفتیش وتعقیب این بازرس وظیفه شناس  قرار می گیرد. یک بار او با آویزان شدن از عقربۀ  زمان، اما در جهت حرکت عقربه به جلو ، خود را از دید قانون ودیوانسالاری پنهان می دارد؛ میل یک نسل برای گریختن رو به جلو  از این زمان.

پای مصنوعی بازرس گوستاو وباقی چیزها آثار ویرانگر جنگ جهانی را به یاد می آورند.  جنگ خانمانسوزی که به روایت فیلم، جورج ملیس[3] کارگردان را نیز از هنرخود بیگانه کرده است. مردمان حوصله دیدن فیلم  های خوب را ندارند. کارگردانِ تنها و همسر دستیارش را کسی نمی شناسد، آنها غریبانه زندگی می کنند . ملیس، از تولید فیلم دست شسته است، آثار قبلی خود را از بین برده است و  تعمیرکار اسباب بازی شده است.  آیا اسباب بازی های خراب حاصل تمدن جدید ماست؟  

 هوگو، ترکیب ناهمگونی از کابوسهای وحشتنتاک ورؤیاهای پرشکوه است. در کابوس ها، قطار این تمدن از ریل خارج می شود و همۀ مردم وتأسیسات اجتماعی و استعدادها را ویران می سازد.اما در رؤیاها؛ ماشین قرین خلاقیت  و ماده زمینه ساز معنا می شود. ملیس به آفرینش هنری بازبر می گردد.

اما آنچه انسان ماشینی غمزده برای بچه ها بر روی کاغذ پیش روی خود می کشد؛ طرحی تراژیک و انتقادی  است که فشنگی  بر چشم راست تمدن ما(شاید نماد عقل ارتباطی) اصابت کرده است واز آن خون می چکد وچهره دردناکش تنها با چشم چپ( گویا نماد عقل ابزاری)دیده می شود.   

در پس همه تردیدها ودلهره ها اما راه برون شدنی احساس می شود؛ در افق هوگو و ایزابل، «کتاب» و آگاهی در سپهر عمومی ، تنها روزنه ای به آینده است که شایدبتوان از آن  چشم انداز روشنی جست.

دیالوگهای فیلم که در میان هوگو وایزابل رد وبدل می شود وقتی به اوج می رسد که هوگو می گوید همه چیز برای غایتی ساخته شده است. «باید دلیلی برای بودن هر چیز وجود داشته باشد». آدم ماشینی، هست برای اینکه چیز معناداری بنویسد؛ ساعت هست برای اینکه گذشت زمان را به ما  گوشزد بکند؛ قطار هست برای اینکه ما را از جایی به جایی ببرد؛  لابد آیزابل هم هست چون دلیلی برای بودنش به همراه هوگو  وجود دارد. «همۀ ما اینجا هستیم تا کاری بکنیم». به  همین دلیل هوگو می گوید برایش بسیار آزار دهنده است آنگاه که حتی یک اسباب بازی  نتواند کاری بکند که برای آن ساخته شده است؛  وقتی دلیل بودن خویش را گم کرده ای ، مثل ماشین شکسته  وخرابی هستی.[iii] 

تأویل سخن هوگو در فیلم به اوج می رسد؛ این آیزابل است که با نوشتن، روایت هوگو را به سپهر آگاهی جمعی وبه نسل بعد انتقال می دهد. شاید تا پاسخی به همان«مسألۀ هوگویی» بدهد و دلیلی برای بودن خویش بجوید.


فایل پی دی اف



[1] Hugo

[2] Martin Scorsese

[3] Georges Méliès



[i] Brian Selznick's novel The Invention of Hugo Cabret.

[ii] there's nothing wrong with crying

[iii] Everything has a purpose, even machines. Clocks tell the time, trains take you places. They do what they're meant to do, like Monsieur Labisse. Maybe that's why broken machines make me so sad, they can't do what they're meant to do. Maybe it's the same with people. If you lose your purpose, it's like you're broken.

آیا ایرانیان، سکولار می شوند؟ آینده دین ورزی چگونه است؟

گفتگوی متین غفاریان با مقصود فراستخواه

اسفند90

 

منتشر شده در مهرنامه

 شماره 20 (اسفند 90)

صص242-243

 

آیا ایرانیان سکولارتر خواهند شد؟

عرفی شدن(سکولارشدن) فرایند جهانگیر در حال رشد و زیر پوست اکثر جوامع است. عواملی مانند افزایش سواد، تحصیلات، درآمد و بهبود نسبی سلامتِ قشرهایی از مردم و  نیز پیشرفت تخصصی شدن، تفکیک اجتماعی و روالهای جدید و امروزی زندگی، به چیزی می انجامد که «اینگلهارت» از آن به عنوان «احساس امنیت وجودی» در بخشی از گروه های اجتماعی بحث کرده است.

 به نظر ایشان، این امر به «حسّ خودبنیادی بشری»ِ مردمان کمک می کند و به سکولار شدن منجر می شود .جامعۀ ما نیز از این روند عالمگیر  مستثنا نیست.

 

علایم این سکولار شدن چیست؟

علایمش این است که گروه های درخور توجهی از مردم برای بسیاری از مسائل خودشان به منابع ومراجعی غیر از دین رجوع می کنند. آنها دین را لزوما نفی نمی کنند ولی اولا فکر می کنند دین، جوابگوی بخشی از مسائل زندگی است و در بقیه مسائل ، چشم به نهادها ، ارزشها و مبانی بشری و این جهانی می دوزند وثانیاً از دین هم،  اغلب برداشتهای انسانی وامروزی به عمل می آورند.

از مذهبی ترین آدمها نیز می شنویم که می گویند برداشت ها از دین مختلف است، استنباط من چنین است وچنان است.

فرض کنید که حلقۀ فیلمی از زندگی روزمرۀ کنونی حتی در میان خانواده های مذهبی امروزی(مانند طرز لباس پوشیدن آنها،حضورخانمهایشان در جامعه و ارتباطات وسبک زندگی آنها را) برای یکی دو نسل پیش به نمایش می گذاشتیم، مطمئنا  فریاد وامذهبای آنها بلند می شد و باور نمی کردند که آنچه می بینند مربوط به فرزندان ونوه های آنهاست. تغییرات، چون تدریجی است ابعاد آن را  کمتر احساس می کنیم.

 امروزه دیندارترین قشرهای جامعه نیز برای پاسخ خیلی چیزها به عقل مستقل بشری و به علم  مراجعه می کنند، با کسی دعوایشان می شود راه حلش را از کارشناس حقوق می خواهند، برای مشکلات رفتاری وخانوادگی دنبال روان شناس می روند، راه حل آسیب های اجتماعی را از جامعه شناس می پرسند، برای مسائل اقتصادی شان با اقتصاد دان صحبت می کنند. اوقات فراغت خود را با انواع سرگرمی هایی پر می کنند که مذهبی نیست؛ کتابها، فیلمها وموسیقی هایی که  مضامینی اینجهانی وعرفی دارند. هنر دنیوی فضای زندگی شان را پرکرده است.  حتی به زیارت هم که می روند خالی از اهداف تفریحی ودنیوی  نیست، مثلا در  مشهد اگر به حرم می روند چندین برابر آن را  با  مکانهای خرید و رستورانها و انواع سرگرمی ها وگردشها محشورند. این فقط به زوجهایی که برای ماه عسل می روند اختصاص ندارد ، اغلب مسافران چنین اند. در حرم نیز ،بیشتر به فکر  تعقیب حاجات دنیوی هستند.

 روز به روز خیلی  چیزها  کالایی می شوند و جنبۀ مصرفی به خود می گیرند. دین نیز به تعبیر «بوردیو» نوعی کالای رستگاری شده است. دختر وپسرخانواده های مذهبی به طرز گسترده ای، سبک زندگی جدید دنیوی وامروزی دارند، نحوۀ لباس پوشیدن آنها، پاساژگردی آنها ، مارکها و برندهایی که دنبالش هستند نوعا کمتر تحت تأثیر دین است وبیشتر تحت نفوذ فرهنگ جهانی سکولار است.

حتی مراسم مذهبی مثلا در ماه محرم  اغلب چنین نیست که یکسره  مذهبی باشد،با انواع عناصر سکولار درآمیخته است وچند تکه شده است. در آن، چه بسا بیش از دین ، این هویت محله ای یا قومیت است که ابراز می شود. بخش بزرگی از جوانهای شرکت کننده در این مراسم، به آن همچون نوعی اوقات فراغت یا تظاهرات سبک زندگی ومانند آن هم می نگرند.

 میهمانی ها حتی در ماه رمضان، محتوای دنیوی و مصرفی وکالایی به معنای امروزی کلمه دارد. تزیینات، ارتباطات، پذیرایی ها و صحبتها نوعاً تِم عرفی دارند. عنایت فرمایید هرچه تا کنون عرض کردم درباب مذهبی ها بود. پس به طریق اولی، حساب شهروندان وخانواده هایی را نیز بکنید  که به معنای خاص، اصلا مذهبی نیستند.

آیا می توان از اینها نتیجه گرفت که ایرانیان سکولارتر خواهند شد؟

 بله. البته روندهای جامعه  لزوما به صورت خطی پیش نمی روند اما آنچه عرض کردم چنان هم نیستند که به این سادگی متوقف بشوند یا حتی فروکش بکنند.

بینید حداقل دو  نوع سمت وسوی سکولار در میان گروه هایی از جامعه ما در حال شیوع است. اولی بسیار عمیق وریشه دار است ودومی نیز هرچند غیر رسمی ولی پرنفوذ است وتصور می کنم هردو در سالهای آتی نیز با ایرانیان خواهند بود .

نوع اول همان فرایند عرفی شدن(سکولاریته) است که در پاسخ به سؤالات قبلی توضیح دادم و زیر پوست جامعه ما در حال گسترش است. به نظرم این فرایند ریشه دار تر از آن است که به این زودی تمام بشود، هنوز «هل من مزید» می گوید و به احتمال زیاد، گرایش غالب آتی جامعه ما نیز خواهد بود و حتی بر نحوه دین ورزی بسیاری از مردمان هم سایه خواهد انداخت.

اما نوع دوم، «سکولاریسم آهستۀ خاموشی» است که در مواجهه با دینی شدن دولت و برنامه های تصنّعیِ اسلامی سازی او، در میان بخش هایی از جامعه خود را نشان می دهد.

توجه دارید که «سکولاریسم» غیر از «سکولاریته» است که اندکی پیش به آن اشاره کردم. سکولاریته فرایندی طبیعی ودرونزاست اما سکولاریسم یک ایدئولوژی اجتماعی در برابر ایدئولوژی رسمی اسلامیسم است. نوعی واکنش در برابر هژمونی است. وجود دولت فقهی در این جامعه  طی سه دهۀ گذشته بویژه با عملکرد حداکثری و «سخت کیشی» هایش، دلزدگی هایی پدید آورده است و یکی از آثارش، واکنشهای سکولاریستی مخصوصا در گروه هایی از ایرانیان است.

روحیات مردم ایران حقیقتا درخور تأمل است. قبل از انقلاب، دولت غیر مذهبی حاکم بود که با اتکای به  درآمدهای نفتی، برنامه های نوسازی و عمران وتوسعۀ شهری خود را پیش می برد. این برنامه ها با نوعی  غرب گرایی همراه بود و آغشته به اقتدارگرایی سیاسی هم بود. در چنین شرایطی ،  بسیاری از قشرها  برای مخالفت با شاه، زیر علم دین «سیاسی شده» رفتند. در این بحبوحه ،  نوعی برداشت یوتوپیک آرمانی وایدئولوژیک از دین رواج یافت. چیزی که شبیه آن را اکنون در منطقۀ عربی می بینیم وگویا دیر یا زود آن بیچاره ها نیز هزینه هایش را باید بپردازند.

اما امروز که فضای ایران مملوّ از تبلیغات رسمی مذهبی و پر از برنامه های شیعی سازی دولتی با بودجه های هنگفت عمومی است، در عکس العمل به آن شاهد مقاومتی خاموش از نوع سکولاریستی هستیم. علایم این را در نجواها وگفتمانهای مردمان، رفتارهای فرهنگی آنها، صحبتهایشان در تاکسی، در میهمانی های شان، در سبک های زندگی ، نوع لباس پوشیدن، پیامهای کوتاه، مَتَلکها، فیس بوکها، در فضاهای غیر رسمی  ومانند آن می بینیم.

این تب وتاب سکولار، ممکن است با کوچکترین فرصت، تظاهرات اجتماعی وفرهنگی وحتی سیاسی شدیدی نیز پیدا بکند. شاید برای همین است که شاهد  شیوه های کنترل حداکثری در معمولی ترین مناسبتهای جامعه کنونی مان هستیم. جامعه را دچار وضعیتی ساختیم که نمی تواند روند طبیعی آرام داشته باشد وهمه چیز باید از بالا مدیریت  ومهندسی بشود. در هرحال به نظر می رسد  این «سکولاریسم» که از نوع واکنشی ومقاومتی است، حالا حالاها  دست از  ایران برنخواهد داشت ورشد خواهد کرد. چون به قدر کافی برایش علل واسباب وجود دارد. مگر اینکه شرایط عوض بشود وعقلانیتی در امرحکومت داری به میان بیاید که با شواهد موجود بعید می نماید.

سرنوشت اشکال فعلی و مسلط دینداری در جامعه ایران چه خواهد شد و آیا ما با اشکال تازه‌ای از دینداری روبرو خواهیم شد؟

هرچند شما در ظاهر  این جامعه ودر میان بخش هایی از آن ، همچنان شاهد رفتارها واعمال و ظواهر رسمی دینی هستید، اما در پس پشت این ظواهر بویژه در میان بخش هایی دیگر از جامعه(مانند طبقات متوسط شهری و....) تحولات عمیق ودامنگستری در  دین ورزی جریان دارد. معاملات  نوپدید با امر دین، به طرق مختلف،  خود را نشان می دهد. اینجانب ده ها تحقیق علمی را شخصا  ملاحظه کرده ام که یافته های آنها از این امر حکایت دارند.

سال گذشته فراتحلیلی بر روی نزدیک به 60 تحقیق انجام دادم. همچنین، طی سالهای گذشته چندین پایان نامه را در این موضوع راهنمایی کردم . همۀ اینها  حداقل برای بنده گویای آن بودند که  روندهای نیرومندی از تحول در کمّ وکیف دین ورزی در این جامعه ودر میان برخی  گروه های اجتماعی  آغاز شده است ودر آینده نیز به احتمال قوی این روند ها گسترش پیدا خواهد کرد. در اینجا تنها به شمه از آنها اشاره می کنم.

 هرچه سن جوانان دانشجو افزایش می یابد، دینداری آنها ضعیف تر می شود و آنها تمایل کمتری به انجام مناسک و شعائر دینی دارند و حضورشان در نهادهای دینی نیز کمتر می شود. بنا به تحقیقی، حدود نیمی از جوانان تهرانی عقیده دارند که قلب پاک و نیکوکاری یا تجربۀ معنویت، می‌تواند جایگزین اعمال دینی از جمله اعمال واجب (همچون نماز و روزه) بشود.

دین ورزی بخش قابل توجهی از جوانان مطالعه شده، حسب نیازهای شخصی صورت می گیردو ناملتزمانه ودلبخواهانه است وشاید به همین دلیل در مناسک جمعی عبادی، کمتر شرکت می کنند ، آن مقدار هم که شرکت می کنند چندان در چارچوبهای سنتی یا ایدئولوژیک رسمی قابل توضیح نیست. نمونه اش شرکت آنها در مناسک شبه دینی و شبه عرفانی یا مناسک دینی با حاشیه های سرگرم کننده وبا تظاهرات سبک زندگی  است.

دین ورزی در میان بخشی قابل توجه از جوانان طبقه متوسط جدید شهری،  آمیخته با نوعی مقاومت فرهنگی در برابر گفتمانها وهنجارهای رسمی ، وسرشار از نیاز به متفاوت بودن، تمایز خواهی، خودبیانگری و لذّت جویی است. بسیاری از اشکال دین ورزی  جوانان آغشته به غرایز و نیازهای دنیوی مانند دوست یابی و روابط اجتماعی است. با توجه به محدودیت نهادهای مدنی وحوزۀ عمومی در ایران کنونی، فضاهای مناسکی گاهی از سوی جوانان، بدیلهای قابل دسترسی برای ابراز وجود  وحضور اجتماعی تلقی می شود .

جوانان با پایگاه اجتماعی بالا، کمتر از جوانان با پایگاه اجتماعی پایین و متوسط دین‌دارهستند. میان پایگاه اجتماعی با  انواع ابعاد دین‌داری  رابطه های معناداری مشاهده شده  است مثلا با گرایش دینی، با شرکت در مناسک دینی،  باورهای شخصی دینی، قائل بودن به پیامد اعتقاد وعمل  دینی ، با  تجربۀ دینی ومانند آن. بیشتر این ابعاد دینداری هرچه پایگاه اجتماعی تقویت می شود، افت می پیابد.

 طبق تحقیقات دیگر، انجام فرایض دینی در میان گروههای تحصیلکرده در مقایسه با گروههای کمترتحصیلکرده، از فراوانی معنادار کمتری برخوردار است. بر مبنای تحقیقی که با روش تحلیل ثانوی و بااستفاده ازاطلاعات در دسترس مربوط به گرایشها، رفتارها و آگاهیهای دانشجویان 20 دانشگاه دولتی در سرتاسر کشور صورت گرفت، این نتیجه به دست آمد که افراد متعلق به پایگاه بالا نسبت به پایگاه متوسط و آنها نیز نسبت به پایگاه پایین اجتماعی، گرایشهای مذهبی کمتری را ابراز نموده اند.

دین ورزی طبقۀ متوسط جدید شهری  ایران بنابر برخی تحقیقات دارای تمایزهایی با دین ورزی بقیه است. از جمله اینکه آنها دینداری را با استقلال فردی می خواهند، توجهشان بیشتر به جوهرۀ معنوی دینداری است، کثرت گرا هستند و درکی مسالمت آمیز و غیر خشونت آمیز از دین ورزی را ترجیح می دهند و قائل به مقتضیات اند.

تحلیل رگرسیونی و تحلیل مسیری که یکی از دانشجویانم سال گذشته بر خروجی اطلاعات میدانی پایان نامه اش انجام داد،حکایت از این داشت که متغیرهای فردگرایی، لذت گرایی،  احساس نیاز شخصی و ملاک بودن اعتقاد قلبی (به جای صورتهای متشرعانۀ مناسکی) بیشترین عنصر معنادار در دین ورزی جوانان دانشجو  بود.

مناسک گرایی جمعی بویژه در میان جوانان، در طی دو دهۀ 70 و80 ، روندی نزولی داشته است. در حالی که در دهۀ 50 شمسی، طبق تحقیق اسدی، حدود 70 درصد مردم اظهار داشته اند که معمولا به مسجد می روند، این شاخص در دهۀ 70  در پاسخ به سؤال از شرکت در نماز جماعت بنا به تحقیق محسنی، به چهل وچند درصد کاهش یافته است و در دهۀ 80 بنا به پیمایش ملی، این سیر نزول تا نزدیک به 40 درصد هم خود را نشان داده است. در دهۀ 70، شرکت جوانان در نماز جماعت در حد 50  تا 60 درصد بود، اما این شاخص در دهۀ 80، به حد واسط میان  30 و40 درصد تنزل یافته است.

مطابق نتایج پیمایش های ملی، بالاترین گروه رفتارهای دین ورزی در ایران به سه امر اختصاص دارد؛ یک.ابعاد ذهنی وشخصی درونی گرم مانند توکل، دو. آن بخش از شریعت که با ریتم زندگی خانواده و روابط اجتماعی  گرم مانند میهمانی و برخی ذوقیات درآمیخته وبازاری برای خود ایجاد کرده است وبه طور مشخص در رمضان خود را نشان می دهد. سه. مناسک مذهبی گرم و پر احساس با حاشیه های سرگرم کننده یا نمایشی واجتماعی مانند مراسم دهه محرم. بعد از این سه نوع رفتارهای دین ورزی ، تازه نوبت به اعمال دینی مانند نماز می رسد که ارتباط آیینی شخصی با خداست و یا صدقه که آموزه ای دینی آمیخته با عواطف مستقیم و اخلاق اجتماعی روزمره است.

اما وقتی نوبت به  مناسک جمعی عبادی می رسد با افت و کاهش محسوس مواجه هستیم . در مناسک نیز، زیارت اماکن به دلیل ابعاد مسافرتی و اوقات فراغتی و اجتماعی گرم خود  از بخت بیشتری برخوردار است. شرکت در هیات های مذهبی نیز در همین عداد قرار می گیرد. در حالی که نماز جماعت که عبادی ترین مناسک جمعی است در بعد از همۀ اینهاقراردارد. مناسک وفرائض  دینی مانند نماز جمعه که ابعاد سیاسی به خود گرفته است با کمترین استقبال اجتماعی روبه روست.

 اینها نه نتایج تحقیقات مؤسسه گالوپ است ونه حتی حاصل کار نهادهای علمی وپژوهشی کاملا مستقل ملی. بلکه معمولا توسط نهادهای رسمی دولتی وشبه دولتی در جامعۀ کنونی ما حمایت شده اند. در همین تحقیقات است که از مخاطبان سوال شده است «مردم در پنج سال آینده مذهبی تر می شوند یا غیر مذهبی تر؟» اکثرقریب به 74 درصد (چه زنان وچه مردان)جواب داده اند  که  مردم غیر مذهبی تر می شوند.

مسأله فقط کم شدن انجام مناسک دینی نیست بلکه شاهد روندی عمیق وپردامنه در الگوی دین ورزی ایرانیان هستیم. به حدی که برخی محققان از بررسی خود به این نتیجه رسیده اند  که نوعی تازه از  «دین ورزی بی شکل»در وضعیت دینداری جوانان دانشجو  جریان دارد.

در سال 1384 دربارۀ نوع دینداری دانشجویان، پژوهشی انجام گرفت و محقق در آن به این نتیجه رسید که حتی مفهوم «خصوصی شدن دین» چندان گویای واقعیت دین ورزی دانشجویان نیست. بلکه این  «شخصی شدن دین» است که می تواند دین ورزی آنان را توضیح بدهد. در دینداری شخصی، از کم وکیف پایبندی به مناسک دینی جمعی کاسته می شود و فرد علاقه دارد که برحسب حسّ وحال وبه صورت اقتضایی، دین ورزی بکند  .

درسال تحصیلی 86-87 طی تحقیقی درباب  پوشش خانم ها، از دانشجویان سؤال شد. بیش از 71درصد از پاسخگویان موافق این امر بودند که مسئله حجاب یک انتخاب مذهبی شخصی است و دولت نباید در آن دخالت کند. 75 درصد با مجازات فرد بد حجاب مخالف بودند. 60 درصد با این نکته که حجاب باطنی مهمتر از حجاب ظاهری است کاملاً موافقت داشتند. در برخی تحقیقات ،سه چهارم پاسخگویان برآن بودند که از ظاهر تقیّدات شرعی و مذهبی افراد، نمی‌توان نتیجه‌ گرفت که انسان‌های خوبی هستند.

یافته های بعضی مطالعات حاکی از آن است  که در میان گروه هایی از جامعه ایران، نوعی دین ورزی متفاوت و  متکثر و سیال دربرابر دینداری رسمی  به معنای بوروکراتیزه یا دیوان‌سالار در حال ظهور است. "معنویت‌های جدید"، "شبه عرفان‌ها" یا "شبه دین ها" در حال  شیوع هستند. محققان دیگر با نوعی  «دین عامه» و «دین خاموش» در تمایز با الگوی رسمی ودولتی دینداری مواجه شده اند. شواهد زیادی هست که  از رشد نوعی دین ورزی خاکستری و چند تکه شده حکایت می کند.

اینها نمونه ای از نتایج تحقیقات در حدّ اطلاعات اندک بنده است وقدر اطمینان این است که سرمشق دین ورزی در زیست جهان اجتماعی ما درگیر تحولات ژرفی شده است و روز به روز این دگرگونی ها ابعاد بیشتری نیز به خود می گیرند وتظاهرات اجتماعی محسوس تری پیدا می کنند.


   

فایل پی دی اف  

«پساروشنفکری دینی»


احتمالات آیندۀ «روشنفکری دینی»

چارچوبی برای آینده پژوهی

 

منتشر شده در

مهرنامه، شماره‌ی 20، ویژه‌نامه‌ نوروز


خلاصه بحث


جهان بسیار متحول، گسسته و پر تعارض شده است و محتوایش پر تنش تر از آن است که مدلهای سادۀ روشنفکری قادر باشد از عهدۀ توضیح آن بربیاید. چه برسد به اینکه بتواند برای نقد وتغییر آن طرحی بیفکند وپروژه ای داشته باشد. این کار برای «روشنفکری دینی» با ابهامات وپیچیدگهای ماهوی آن، به طریق اولی دشوار تر هم هست. در این مقاله برای بررسی احتمالات آیندۀ «روشنفکری دینی»  از چارچوب آینده پژوهی به شکل زیر استفاده شده است.

 برای بررسی احتمالات آیندۀ روشنفکری دینی ، دست کم باید در هشت  پرسش تأمل بشود ( این کار می تواند در قالب پنلهای تخصصی وبا تکنیکهای شناخته شدۀ روشهای تحقیق آمیختۀ  کمی وکیفی انجام بگیرد):

1.روندها ومیلهای «روشنفکری دینی» تا کنون چگونه بود؟

2.چه رویدادهایی نامنظم ممکن است اتفاق بیفتد  و «روشنفکری دینی» را تحت تأثیر قرار بدهد ؟

3.با چه پدیده های گسسته و ناشناخته چالش برانگیزی روبه روهستیم؟

4.چه نشانه های اولیه ای از تحول در گفتمانها وپارادیمها به چشم می خورد؟

5.محیطهای ما چه تحولاتی دارند؟

6.تأثیر متقابل تحولات  محیطی با روندها ورویدادهای پیش گفته چه ها می تواند باشد؟

7.چه عواملی  آیندۀ «روشنفکری دینی» را شکل  می دهند(پیشرانهای آینده )؟

8.حسب عوامل مختلف شکل دهنده به آینده، سناریوهای پیش روی «روشنفکری دینی»  چیست؟   

خلاصۀ تأمل در پرسشهای فوق بدینقرار است:

پرسش اول:روندها

در این مقاله بحث شده است که علاقه «روشنفکری دینی» برای جذب خِرَد جدید به درون فرهنگ دینی وترویج عقلانیت درآن، به خطای بزرگ «خلط قلمرو عقل و دین» انجامید. همانطورکه اشتیاق این جماعت به همنشینی وهمزیستی علم مدرن با فکر دینی،  موجب «به هم آمیختن علم ودین» شد.

تلاش برای جلب مشارکت قشرها و گروه های دینی در عمل سیاسی  وپویش های ملی آزادیخواهانه سبب شد که تفسیر آرمانگرایانه ونوگرایانه ای از ارزشهای اجتماعی دینی به عمل بیاید. ولی همین کار ، به نوبۀ خود  منشأ آشفتگی و خلط قلمروها، عدم تفکیک روشن میان دو حوزۀ دولت ودین در گفتمان «اسلام سیاسی»  و تعبیر ایدئولوژیک از دین شد.

«روشنفکری دینی» در قبل از انقلاب، بیانی «ایجابی» داشت. اما در بعد از انقلاب،  زبانی «سلبی» به خود گرفت. قبلا می گفتند  هرچه خوبان همه دارند اسلام تنها دارد. بعد مجبور شدند یکی یکی دیگر حوزه هاو ساحات انسانی را از حیطۀ دین آزاد بکنند. پیشتر به ترکیب علاقه داشتند وسپس ناگزیر از تفکیک و تحلیل شدند.

«روشنفکری دینی» ، بخشی از پختگی خود را در یک مدل پلکانی[1] از آزمون وخطا به دست آورده است. اما هزینۀ انسانی واجتماعی وملی این آزمون وخطاها چندان هم کم نبود. 

پرسش دوم: رویدادها

اتفاقاتی مثلا در محیط سیاسی خارج وداخل می تواند آیندۀ «روشنفکری دینی» را تحت تأثیر قرار بدهد.

پرسش سوم: پدیده های ناشناخته

هویتهای کوچکتری حول مؤلفه هایی همچون  سبک زندگی،خرده فرهنگها، جنسیت و قومیت ظهور می کنند. گاهی  این هویتها می گویند بگذارید زندگی بکنیم. نسلهای خاکستری جدید چیزهای متضاد را چند تکه سازی می کنند. ادبیات نخبه گرای «روشنفکری دینی»ممکن است چندان برای این هویتها ونسلها معنادار نباشد. این هویتهای جدید در گیر پروبلماتیک های پیچیده تر خاص خود هستند.

پرسش چهارم: تحول در گفتمانها

گفتمانهای تازه ای به میان می آیند  که اصولا از «روشنفکری دینی» عبور کرده اند و فراسوی سنت های نظری مرسوم وسادۀ آن هستند مانند  پسا اسلام گرایی، پسا سکولاریسم ، پسانوگرایی، پسا ساختارگرایی و...

پرسش پنجم: محیطها و  تحولات آن

نمونه1 در محیط اجتماعی :

جابجایی های نسلی و چرخش عمیق در قشربندی اجتماعی ما شرایطی را پدید آورده است  که  ممکن است گفتارها و ارزش های نخبه گرایانه  و کلاسیک «روشنفکری دینی» ، چندان چنگ به دل خیلی از این نسلهای نوپدید  نزند.  

 نمونه2 در محیط اقتصادی:

کالایی شدن ، رفتارهای مبادله­ای و ارزش­های پراگماتیستی، الگوهای رفتاری را متبدل ساخته است. مثالش جوانان متعلق به گروه هایی از لایه های پایینی وحاشیه ای جامعۀ کنونی است که برایشان فرصتهای تأمین ابتدایی ترین نیازهای مادی و اجتماعی وفرهنگی و خود ابرازی و سبک زندگی به هر نحو ممکن، مهمتر از این می شود که دنبال روشن شدن تکلیف مباحث پرابهام ودشوار «روشنفکری دینی» بروند.

نمونه3 در محیط تکنولوژیک وارتباطی:

 با ظهور ماهواره، اینترنت ، وبلاگ ها،  شبکه های  اجتماعی مجازی، چت روم ، فیس بوک وتویتر ،شبکه ای وسیع از انبوه اطلاعات با مضامینی بغایت پلورال موج می زند.

پرسش ششم. تأثیر متقابل تحولات 

تأثیر متقابل هویتهای جدید با محیطهای شبکۀ مجازی اجتماعی، به فضاهای سیال وپلورالی می انجامد که  از گفتارهای نخبه گرای «روشنفکری دینی» ، مرکززدایی می کند.

پرسش هفتم. عوامل شکل دهنده به آینده 

عوامل شکل دهنده  به  آینده ، ممکن است به صورت دوراهی هایی ظاهر بشوند ، مثلا : 1. ناپایداری یا پایداری آتی در سرزمین ایران 2. تضعیف یا تقویت طبقه متوسط جدید ایرانی 3. تنوع اندک یا زیاد در الگوهای نظر وعمل «روشنفکری دینی» 4. لفاظی های برج عاجی ونخبه گرایانۀ «روشنفکری دینی» یا درگیری او با مسأله های خاص واقعی که گروه های جدید اجتماعی با آن دست به گریبان هستند و.....

پرسش هشتم. سناریوها

اگر بیشتر دوراهی های نظیر آنچه در فوق آمد ، به مسیر اول سوق پیدا بکنند این ممکن است نشانه هایی داشته باشد که «روشنفکری دینی» در شکل مرسوم خود  احتمالا به  پایان می رسد و زمانۀ ما آبستن «پساروشنفکری دینی» است.

 

فایل پی دی اف متن کامل مقاله



[1] incremental

این طبیعت بی قرار ما

طبیعت بی قرار ما 

 نوروز اگر هم  جشنی است وجنبشی است در وهلۀ اول، از آن طبیعت است.  این برای بهانه ای کفایت می کند که در چنین روزی، درک ناچیزت را از طبیعت با مخاطبان خویش در میان بنهی.

چیست این که طبیعتش می نامند؟ ترکیبی بغایت متنوع از عناصر که روز وشب با آن ودر آن به سر می بریم؛ از بدن های خویش تا اشیای پیرامون، درخاک و در و دشت ، تا کائنات دور وستارگان زیبایی که اثر عتیق نوری برجای مانده از اجرام متلاشی شده در آسمان ما هستند. طبیعت، کثرتی کرانه ناپیدا از بی نهایت کوچکها تا بی نهایت بزرگهاست؛ صورت بندیهایی مختلف از ذرات وبارهای مثبت ومنفی با خصائص ورفتارها وحالات واطوار متفاوت.

طبیعت همین حسّ ها و میلها و نیازهای من، این دردها ولذتها و این احساسهای من است. طبیعت، زمین وآسمان ودرخت و ابر وباد و سبزه وآب وخاک است. گاهی سرد است و گرفته، وگاهی در بسط وگشودگی است. گاه خشک  می شود وگاهی نرم نرمک می روید وصد هنر نهفته از خویش عیان می کند. طبیعت، این بدنهای ماست که گاهی میل به رخوت ولختی دارند وگاهی در جنب وجوشند و ادراکات عالی و نیازهای برتر می جویند.

طبیعت، سرشتی جدالی دارد. حاوی اضداد است،  بریک منوال نیست. بی قرار است. افتان وخیزان است. پایین وبالا می شود. روبه  افول و سردی می نهد، پژمرده می شود، می خشکد، می پوسد، زوال می یابد اما از دل  همین پوسیدن ها وگندیدنها باردیگر می جنبد، جوانه می زند، می روید، سر برمی آورد، سبز می شود، می شکفد وغنا می گیرد و بر وبار می دهد. می خوابد و بیدار می شود.

حیات طبیعت  از رهگذر تخمیرهایش  سرزده است، از جمادی مرده است ونامی شده است ، از عالم حیوانی به اطوار انسانی رسیده است.  در بشریت نیز چندین وچند مردن و باردیگر بال وپر گرفتن، رویۀ معمول در  این طبیعت است؛ پس تورا هرلحظه مرگ ورجعتی است.[i] طبیعت ما،  فضای میان اینرسی ها وحرکتهاست، فضای میان ماندگرایی ها ولختی ها از یکسو و رشد ونماها و جنبیدن و روان شدن و شکفتن و روییدن و پرثمر شدن  از سوی دیگر است.

طبیعت ما، تعادل خویش را در بی تعادلی می جوید. از اسفندی که دیروز به سرآمد تا به امروز ، هوا چقدر از حالی به حالی شده است؛ سرد شده است، برف باریده است اما همچنان می گوییم بهار می آید وحقیقتاً هم می آید، مگر می شود که نیاید.

 بدنهای ما پاره ای از همین طبیعت اند. می خوابند، خسته می شوند، می ترسند، میل های بظاهر حقیری می کنند و همی بیدار می شوند، سودای سر بالا می گیرند، می اندیشند، به تقلا  در می آیند، می جنبند وعزیمت می کنند، تنش می خواهند ، کلنجار می روند، هوای دلیری می کنند وارزش ها می آفرینند. طبیعت ما،  همۀ اینهاست. بدنهای واقعی ما همین است؛ از آن نانی که  می خواهیم به دست بیاوریم تا این معنایی که  دوست داریم به دست دهیم.

 جامعۀ ما  از همین بدنها به وجود آمده است؛  هنجار دارد وبی هنجاری نیز. در قبض وبسط است، افت وخیز می کند، از حالی به حالی می شود، گروه هایی کثیر با احوال متفاوت است، سیر اطوار و طی ادوار می کند ، نشیب وفراز دارد، افول می یابد، دوباره  به پویش در می آید  و تجدید می شود. تاریخ و جامعۀ ما همۀ اینهاست.

در اینجا ممکن است دو طرز نگاه متفاوت، اتفاق بیفتد. نگاهی  که فقط این یا آن وضع وحالت را می بیند ونگاهی که به سرّی نهفته در  پس پشت اوضاع و حالات،  چشم می دوزد. شاید اگر با زبان فلسفۀ قدیمی خودمان بگوییم؛ نگاه اول،  اصالت را به تعیّنات وماهیّات می دهد ونگاه دوم ، به وجود. من شخصاً دوست دارم تعینات را اهمیت بدهم و  ماهیتهای واقعاً موجود متعین را نظاره بکنم اما پیوسته در ظلّ وجود و از منظر وجودی؛ «وجود اندر کمال خویش ساری است، تعیّن ها امور اعتباری است  «[ii].

 آن وجود اصیلی که هست، سعۀ هستی اش همۀ طبیعت مارا فراگرفته است، همۀ طبیعت ما با تمامی اطوارش، مرئی و مَجلای اوست. این اوست که با طبیعت در ظهور  وبطون است. در این نزدیکی؛ لای این شب بوها، پای آن کاج بلند، روی آگاهی آب، روی قانون گیاه[iii]. صحرا اوست ، دریا اوست ، اما فروکاستنی به یکی از این تعیّنات نیست. امری عظیم فراسوی همۀ اینهاست. سّری در طبیعت هست که هر لحظه به شکلی بت عیار در می آید، دل می برد ونهان می شود. هر دم به لباسی در می آید، گه پیر وجوان می شود [iv] .

طبیعت سرزمین ما، هم  برگ ریز خزان و برف وبوران و زمستان و هوای «بس ناجوانمردانه سرد» است و هم بهار است وفصل شکفتنهاست. نیاکان ما، چلّه ویلدای سرد او را با نوروز متعادل و ملایمش یکجا گرامی داشتند. مهم ، فهم آن راز عشقی است که در ذرات طبیعت هست ؛ « گر نبودی عشق بفسردی جهان»[v].

 در طبیعت بدن هایمان نیز میل های روزمرۀ ما رفیق شفیق نیازها و درکها و کششها وگرایشها و معانی و عزائم و مطلوبیتهای سطح بالای انسانی ما هستند. در اینجا نیز آنچه اهمیت دارد به یاد داشتن آن زلال هستی خویش است که بسیار بسی برتر از  میلها وطبایع ماست، از جنس آگاهی وادراک وتمییز است، باز شدن وبسط یافتن است، از نوع سربرآوردن و شکفتن وبه بار و بر رسیدن است، «درصدف خویش گهر  ساختن است»[vi].  طبیعت بدن ما ذره ای از نور بی انتهاست، تکه ای  از حقیقت است،  نَمی از یَمی است  و قطره ای از دریای خروشان وجود است.

  طبیعت جامعۀ ما نیز حاوی اضداد و  حاصل کشاکش نیروهای مختلف زندگی است و از رهگذر همین تضاد ها و فرود وفراز هاست که  تحول  وتحقق پیدا می کند. درست مثل همان حیات که از دل تخمیرهای طبیعت ظاهر می شود، جنبشها وپویشهای اجتماعی ما نیز از متن فروبستگیها، بحرانها ودشواریها سر بر می آورند.

مهم این است که اصالت وجود خویش را از یاد نبریم. مثل طبیعتی که با تمام فراز ونشیب هایش ، از پای وپویه نمی ماند ، ما نیز هستیم و می مانیم. گوهری درماست که از پس میلها ولختی های روزمرۀ مان ، تکان می خورد وما را به عزیمتی بیشتر ، به خودآگاهی  وخود شکوفایی، به اخلاق و بلوغ انسانی و به  رشد وتوسعۀ اجتماعی  وبه آن بلند اوج خویش فرامی خواند.

 آن وجود اصیل نهفته ای که  طبیعت ما به او آغشته است، زیر پوست ما همچنان موج می زند  و  آواها ونواهای بلندی از زیستن را طنین می اندازد و به یادمان می آورد که در پس همۀ سرگرمی ها و تضادها و افت وخیزها وسوء تفاهمات مان، با آن آشنا هستیم؛

ما همه  اجزای آدم بوده ایم

در بهشت آن لحن ها بشنوده ایم

گرچه بر ماریخت آب و  گِل شَکی

 یادمان آید از آنها چیزکی[vii]




[i]  دفتر اول مثنوی

[ii] شبستری، گلشن‌ راز:43

[iii]  از سپهری؛ صدای پای آب.

[iv] اقتباس از مستزاد  مشهور منسوب به مولانا  در غزلیات شمس  که بنابر تحقیقات اخیر، سرودۀ یکی از مریدان اوست( هر لحظه به شکلی بت عیار در آمد؛   دل برد و نهان شد، هر دم به لباس دگران یار بر آمد؛  گه پیر و جوان شد)

[v] دورِ گردون ها ز موج عشق دان       گر نبودی عشق بفسردی جهان
کی جمادی محو گشتی در نبات؟      کی فدای روح گشتی نامیات(مثنوی مولوی؛ 5/9-3854  )

[vi] از اقبال لاهوری

[vii]  مثنوی مولوی؛  4/ 7-736

چرا ما ایرانیان چنین شدیم؟

قسمت پایانی مقالۀ 

 درباره نیمرخ رفتار ایرانی 

برای تأمل در  پرسش «چرا ما اینطور شدیم» از رهیافت نونهادگرایی بهره جستیم. مهمترین کلیدواژۀ رهیافت نونهادگرایی «وابستگی به مسیر»[1] است. باورهای مردمان و روحیات و خلقیات آنها ریشه در سر گذشت نهادهای جامعۀ آنها در محیط خاص و رویدادهای تاریخی خاص دارد.

«وابستگی به مسیر» لزوما به معنای بی‌توجهی به عاملیت انسانی  وتحولات نیست. زیرا خود عمل اجتماعی نیز در بستر‌ی نهادی پیش می رود. از این طریق در مفصل‌های حساس و بحرانی تحولاتی روی می‌دهد و تغییراتی حاصل می شود. اما خود این تغییرات نیز بدون تحول نهادها قابل توضیح نیست.

برخی از نویسندگان ایرانی، هر نوع توضیح رفتار مردمان با ارجاع به عوامل مؤثر تاریخی را به معنای جبر گرایی تلقی کرده اند( ایزدی،1385 ). در حالی که ما در پرتو رویکرد تاریخی، به درک عمیقتری از عاملیت انسانی در ورای اراده گراییهای رمانتیک نایل می آییم .

محیط نهادی و رویدادها، در شکل گیری چهارچوب‌های انتخاب عقلانی تأثیر می گذارند. ما انتخاب عقلانی [2] خود و سمت و سوی آن را در چهارچوبی صورت بندی می‌کنیم که متأثر از سرگذشت نهادی است. محیط نهادی، نفوذی از نوع «شناختی» دارد و سرمنشأ سازه‌هاست (اسکات، 2001). باورها و الگوهای رفتاری و ترجیحات عاملان اجتماعی، تحت تأثیر محیط نهادی هستند (اکاسیو، 1997 / تورنتون، 2002).

اکنون دوباره به پرسش خویش برمی گردیم. چرا ما چنین شدیم؟ چرا در یک محیط نهادی رودربایستی شکل می‌گیرد؟ یا چرا سخن‌چینی و بدگویی پشت سر مردم  وتملق وتعریف در حضور آنها صورت می پذیرد؟ این تعارف‌های دم دری چیست؟ همان مردمی که تا شما چراغ راهنما می‌زنید تا اطلاع بدهید می‌خواهم بپیچم نمی‌گذارند و شما باید حتماً غافل‌گیرشان کنید تا بپیچید، اما همین آدم‌ها دم در می‌ایستند و «بفرمایید، بفرمایید»ها آغاز می شود! این پارادوکس رفتارهای دو سویه چیست؟ این، متأثر از محیط نهادی وسرگذشت نهادی است.

یکی از مفاهیم کلیدی دیگر در رهیافت نونهادگرایی «منطق اقتضا[3]» است. مردم غالباً بنا بر مقتضیات محیط نهادی رفتار می کنند و در خلقیات وهنجارها والگوهای رفتاری خویش،کم وبیش تحت تأثیر سرگذشت نهادی جامعه شان هستند. کار کنشگران فعال و واسطه های تغییر این است که وضعیت «منطق اقتضا » را تا حد امکان  متحول بسازند و توسعه بدهند.

اقتضای محیط نهادیِ«ناامن و استبدادی»، چیزی جز بی‌اعتمادی وپنهان‌کاری نیست. در جامعه‌ای که نتوان راحت بود، نتوان خود را عیان وبیان ساخت ونتوان اعتماد کرد، طبعأ پنهان‌کاری و فقدان شفافیت  ودوسوگرایی گسترش می‌یابد . اگر کوششی در جهت رفع موجبات استبداد صورت بگیرد، در واقع منطق اقتضا نیز دگرگون می شود وچندان موجبی برای بی اعتمادی اجتماعی وپنهان‌کاری مردم نمی ماند.

از طریق منطق اقتضاست که نظام‌های نمادین[4]، الگوهای شناختی[5]، شابلون‌ها و قالب‌های اخلاقی[6] شکل می‌گیرد(هال و تیلور، 1996). این شابلون‌ها ریشه در منطق اقتضا دارند و از محیط نهادی جامعه  نشأت می گیرند. وضعیت نهادهاست که اقتضا می‌کنند افراد ، دروغ زیاد (گاهی هم مصلحت آمیز) بگویندیا تملق پیشه کنند، شفاف نباشند، دورویی در پیش بگیرند و فسادپذیر باشند.

اگر کنشهایی در جهت تغییر این مقتضیات نهادی و ساختاری به عمل بیاید، به همان نسبت نیز الگوها و شابلون های رفتار مردم متحول می شود وآنها نیازی به این کارها نمی بینند وزندگی روز مره خود را با حرفهای راست ورفتارهای صریح  بهتر می توانند بگذرانند.

تجربه‌های زیسته‌ی مردمان در جامعه، نه در خلأ بلکه طی فرآیند تاریخی و در محیط نهادی شکل می‌گیرد و ما براساس این تجربه‌هاست که عمل می‌کنیم. این تجربه‌ها تحت تأثیر محیط نهادی- تاریخی هستند و سرچشمه‌ی الگوهای پنداری، کلامی و ارتباطی ما می‌شوند. با هر مقدار کنش وعمل اجتماعی، می توان محیط نهادی را دگرگون ساخت و به همان نسبت الگوهای خلق وخوییِ متفاوتی را انتظار داشت.

از این منظر، کنشگری  عاملان انسانی وهر نوع طرح اقدام  برای تغییر پایدار در الگوهای رفتاری و در خلق و خو و در روحیات، مستلزم اصلاحات نهادی است. تا محیط نهادی تحول پیدا نکند و تا نهادها توسعه نیابند، تغییر پایداری در خلق و خوی ایرانیان قابل تصور نیست.

 رفتارها هم  تحت تأثیر محیط نهادی  و هم مؤثر بر آن هستند. در زمان الف(T1 ) کنش های ما ، وضع  نهادها را قدری  تغییر می دهند واصلاح می کنند و در  زمان ب (T2 ) این محیط نهادی بهبود یافته به نوبۀ خود در رفتارهای ما اثر می گذارند و آنها را  بهبود می بخشند. این چرخه می تواند به صورت پلکانی و انباشتی ادامه پیدا بکند و از رهگذر آن اخلاق اجتماعی ارتقا بیابد.

 تغییر خلقیات ما از بحبوحۀ پراکسیس اجتماعی امکانپذیر می شود. پراکسیس؛ عمل درونزا ، متأملانه وانتقادی انسانهاست. همانطور که نهادها بر رفتار های ما تأثیر دارند،  کنشهای ما نیز  می توانند در تحول نهاد ها، نوع مواجهه با رخدادها و مسیر دگرگونی های تازه در یک مقیاس بزرگ زمانی تأثیر بنهند. اگر رفتارهای مطلوبی می‌خواهیم باید در پی محیط نهادی  دگرگونه و مطلوبی باشیم( نیکلسون،1997،290). چیزی که جز با کنش اجتماعی درون جوش مردم بنیاد  به دست نمی آید.

فایل پی دی اف  متن کامل مقاله با منابع



[1] Path dependency

[2] Rational Choice  

[3] Logic of Appropriateness

[4] symbolic systems 

[5] Cognitive  scripts 

[6] Moral  templates 

دربارۀ نیمرخ رفتار ایرانی-۹

 قسمت نهم

بحث و نتیجه گیری

ساده سازانه است که بخواهیم رفتار ایرانی را تنهابا عوامل بیرونی یا درونی توضیح بدهیم (الگوی اِسناد بیرونی یا درونی). مدل تحلیل تاریخی-نهادی ،نسبت به سایر الگوهای موجود در پیشینۀ بحث،  از ظرفیت های توضیحی بیشتری برای تحلیل رفتار ایرانی برخوردار است.

نویسنده در مطالعۀ خود،به رهیافت تازه ای مراجعه کردکه شاید بتوان با استناد به  آن، نیمرخ رفتار ایرانی را بهتر بررسی کرد . این رهیافت،  نونهادگرایی است. روایت موسَّع و صورتبندیِ مجدد و اصلاح شده ای از نونهادگرایی، در پرتو نظریات  متأخر ِسیستمها می تواند ما را در جهت مدلی  مطلوب پیش ببرد. مدل پیشنهادی چهار سطحی در  مقاله از این طریق به دست آمده است.

در این مدل ، نهادها وساختارها بر اساس تفکر سیستمی، نه در خلأ بلکه در  محیط و موقعیت خاص ونیز متأثر از وقایع ورویدادها دیده می شوند. این سیستم نهادی ، آغشته به محیط و زمینه[1] است و فرایندهای آن به نحوی از انحا در نسبت با رخدادها جریان می‌یابد (ایکاف، 1375). از سوی دیگر ساختار ها   وسیستم ها به نوبه خود و برمبنای رهیافتهای متأخر جامعه شناسی، پابه پای عاملان انسانی مورد بررسی قرار  می گیرند.

ساختارگرایی[2] پایه ای نظری بود که در مقابل فلسفه‌های اراده گرایانه و اصالت فاعل‌شناسا(سوژه‌های فردیِ معنابخش) به اهمیت ساختارهایی فراسوی کنشگران تأکید کردند. براساس فلسفۀ ساختارگرایی که کلودلوی استراوس[3] نمایندۀ برجسته مردم‌شناسی آن بود، امور ساختاری بر امور ارادی سیطره دارد. به عبارت دیگر امور تاریخی ـ تکوینی بر معانی و مفاهیم و رفتارهاوغایات انسانی غلبه دارند (احمدی، 1380، رشیدیان، 1381).

اما بعدها نظریاتی توسعه یافت که در آنها هم ساختارگرایی و هم رویکرد سیستمی با مفهومِ کنش و عاملیت  انسانی تلفیق شد. برای مثال چامسکی بر عامل کنش و پیاژه بر عامل شناخت و یادگیری تأکید کردند (نیومامر، 1378). الیس (1992) در بررسی انتقادی پارسونز، سیستم را شبکه‌ای از تعاملات نقش‌ها دانست. 

 بورک (47 و 2005) از مفهوم نقش نیز فراتر رفت و به عملکردهای نوپدید عاملان توجه کرد و دوگانۀ نقش/ عملکرد را مورد بررسی قرار داد. نقش، رفتاری است که براساس الگوها و هنجارهای مستقر و پیشین از عاملان اجتماعی انتظار می‌رود اما عملکردهای نوپدید از روحیه کنشگریِ عاملان سرمی‌زند و با خود، الگوهای تازه‌ای را به میان می‌آورد.

از این رهگذر بود که رهیافتِ تلفیقی «عاملیت و ساختار» در جامعه‌شناسی و به صورت تئوریهای مختلف ارائه شد؛ از جمله، بنابر نظریه «ساختار شدنِ»[4] گیدنز، نظم‌ها و ساختارها، مجموعه‌ای از عملکردهای نوپدید و تکرار شونده هستند(بریانت و جری، 1991). همچنین در نظریۀ «تکوین شکل» مارگارت آرچر، عاملان در تغییرات و تکوینات جدید مؤثرند و در نظریۀ کنشِ «بوردیو» نیز فاعلانِ انسانی هر چند مسبوق به زمینه‌ها هستند ولی متقابلاً‌ در تحول آنها نیز تأثیر می‌گذارند (ریتزر، 1379، 623-596).

آلن تورن در کتاب «بازگشت بازیگر» توضیح می‌دهد که عوامل ساختاری ، زمینه‌ای و تاریخی (در بحث ما سطوح 1 و3 و4) هر چند قلمرو انتخاب عاملانِ فردی و گروهی(سطح 2) را پیچیده می‌سازند ولی آنها را حذف نمی‌کنند. ساختارها و زمینه‌ها همان‌طور که محدود کننده اند[5]  می توان از آنها به عنوان  توانمندساز[6] هم استفاده کرد(بورک، 140-136 و 2005). 

کنشگران فردی و گروهی با طرحهای بازی[7] و سناریوهای خود، میان موقعیت‌های خاص[8] با پروژه‌های خاص[9] پل می‌زنند(ردی ،2003) .

ادامه دارد



[1]. Invironment – full and contextual

[2]. Structuralism

[3]. C.L. Strauss

[4]. Structuration

[5]. Constraining

[6]. Empowering

[7]. Scripts

[8]. Particular situations

[9]. Particular projects

دربارۀ نیمرخ رفتار ایرانی-8

قسمت هشتم

بدین ترتیب مدل ارائه شده ، رفتار ایرانی را به صورت چند عاملی مورد تحلیل قرار می دهد. مشکل خلقیات وروحیات در این سرزمین تنها با ارجاع به نهادها و مناسبات اقتصادی ومخصوصا با طرح چیزی تحت عنوان تولید آسیایی قابل توضیح نیست، بقیه عوامل هم هست.

همان گونه که مشکل فقط در ساختارها نیست، عاملان انسانی نیز هست. از سوی دیگر جامعۀ ایران در خلأ و بدون توجه به محیط و موقعیت جغرافیایی و غیر آن قابل بررسی نیست. گذشته از این تأثیر عوامل، خطی هم نیست.

سیکلی معیوب ازمحیط،حوادث ،نهادها  وعاملیت ها به صورت در هم تنیده ؛ شرایط بغرنجی پدید می آورده است و منجر به شیوع  رفتارهای خاصی مانند دروغ، تملق، چندگانگی، زرنگی، پنهانکاری، بی اعتمادی ومانند آن در میان طیفهای قابل توجهی از جامعه می شده است.

  نمونه ای از آنچه گفته شد در  یک سطح سیاسی  ذکر می شود. ناامنی و ناپایداری سبب غلبه‌ی روحیه سپاهی‌گری در ایران می شده است، نظامیان ابتکار عمل را به دست می‌گرفتند وبر منابع ثروت و قدرت ومنزلت چنگ می انداختند؛ در نتیجه اقتدارگرایی زمینه پیدا می‌کرد.

از این رهگذر انتخاب‌های معیشتی مردمان شروع می‌شد؛ مردم بناگزیر احساس می کنند باید طوری زندگی درپیش بگیرند تاباقی بمانند. همان مردمی که در اسطوره‌ها و در متون دین و باورهایشان؛ راست‌گویی مهمترین ارزش انسانی است و دروغ‌گویی را بدترین رذیلت می‌دانند، براثر انتخاب معیشتیِ اجتناب ناپذیر شان؛ دروغ می‌گویند.(نمودار 2)

دروغگوییهای شایع  در این سرزمین، هر چند دلیل اخلاقی موجهی نداشت ولی دارای علل اجتماعی و تاریخی نیرومندی بود. با اینکه دروغ از منظر اخلاقی، برای عموم ایرانیان قابل توجیه نبوده ونیست، ولی بسیاری از آنها می دانند که بسیاری از آنها دروغ می گویند!

و از اینجاست که  بی‌اعتمادی به وجود می‌آید وسرمایه های اجتماعی کاهش می یابد. در یک چنین زندگی است که دروغ برای بقای ماندن و ترفندهای رفتاری دیگر همچون دوسوگرایی[1]، نفاق، درون‌گرایی و تملق شکل می‌گیرد.

نمونۀ مغول را در نظر بگیرید؛ در یک چنان وضعیتی و با بدبختی‌هایی که از حمله‌ی مغول ناشی شد، به علاوه‌ی استبداد، بی‌عدالتی و نابرابری‌های فاحش متعاقب آن،  حقیقتاً آیاواکنشی جز درون‌گرایی منفعلانه انتظار می‌رفت؟

حداقل در میان قشرهای وسیعی از مردم و برای توده‌های ضعیف و رنج دیده، خانقاه و کشف و کرامت‌ها محملی برای تسلّی آلام انسانی‌شان می‌شد و اقطاب و مرشدان موقعیت پیدا می‌کردند و تسلی‌گاه عاطفی مردم می‌شدند.

صفویه و  شیوه های حکمرانی منحط استبدادی شان در طی دورۀ بعد نیز از دل این وضع شکل گرفت و روحیات وخلقیات موصوف در فوق را مجددا بازتولید کرد ورواج داد.



[1] ambivalence





 نمودار 2
ریشه یابی خلقیات در تاریخ ایران ناپایداری، نظامی گری و استبداد


ادامه دارد

دربارۀ نیمرخ رفتار ایرانی-7

قسمت هفتم

 

دو. سطح عاملان انسانی

سطح دوم  از مدل تحلیل چهار سطحی ؛ عاملان انسانی  ونحوۀ رفتار و کنشگری آنهاست. الگوی عمل انسانها پابه پای وضعیت  ساختار ها اثر گذار است؛ چه مثبت وچه منفی.

برای نمونۀ منفی آن  می توان به چند وچون  "کشمکش نخبگان" در ایران اشاره کرد که رویّۀ غالب در رفتار عاملان انسانی بود و آثارش را در خلقیات مردم این سرزمین برجای می گذاشت. مطالعۀ تاریخی نشان می دهد که تعارض نخبگان در ایران، شکلهای مخرب و نهادینه ای داشت. مشکل اصلی از آنجا شروع می‌شد که مردم  غالباً در ضعف بنیۀ اقتصادی به سر می‌بردند، در انفعال سیاسی قرار داشتند و توده ا‌ی بی‌شکل بودند؛ در نتیجه‌ بازیچۀ  معارضه‌ی سران گروه‌ها با همدیگر می شدند  که در ساختی پدرسالار وبر سر منابع کمیاب وپراهمیت ، صورت غالب جابه‌جا شدن و دست به دست شدن خشونت آمیز قدرت در ایران بود. حرف آخر را تسلط ، تفوق ، غلبه و به تعبیر ابن خلدون «عصبیت» می زد (الحق لمن غلب) واین، آثار بسیار نامطلوبی بر روحیات عمومی می گذاشت.

در درون گروه ها تعصب مطلق؛ اما میان گروه‌ها  فقدان توافق  وحالت معارضه بود ، «عادتوارۀ» گفت‌وگو بسیار ضعیف بود. این ضعف، نسل به نسل در سطوح مختلف تسرّی می یافت. اولین کاری که بخشی از ما به محض یک تصادم ماشین در خیابان  می کنیم دعوا و منازعه است. معمولاً موقع اختلاف‌ها ابتدا حرف زدن با همدیگر را قطع می کنیم، قهر کردن  با همدیگر وقطع جریان دیالوگ ، قهر گروهها با هم و قهر میان آنها ودولت در جامعۀ ما  رواج داشت.

از سوی دیگر بسیاری وقت‌ها این قاعده معمول می شد که دشمنِ دشمنِ من، دوست من است. دوستی‌ها کمتر صمیمانه بود و بیشتر بر اساس دشمنی با دشمنان مشترک شکل می‌گرفت و در نتیجه، از پشت خنجرزدن و فرصت‌طلبی رواج می یافت و حاصلش بی‌اعتمادی به دیگران بود.

 از همین رو سرمایه اجتماعی[1] در جامعه ما مشکل داشت، اعتماد[2] کم بود؛ بی‌اعتمادی همه به همه، بدبینی همه به همه، ترس از دسیسه و دسیسه چینی، پنهان‌کاری، غیبت و... (فراستخواه،1386).

این وضع منازعه که رهبران، نخبگان وکنشگران ایرانی داشتند، از مهم ترین عوامل ترویج واشاعه وتکثیر خلقیات وروحیاتی مانند  تعصب ،واگرایی، سوء تفاهم وسوء ظن در گروه های پیروان وقشرهای اجتماعی بود. چنانکه در سنت ما نیز آمده است که «الناس علی دین ملوکهم»، «الناس بملوکهم اشبه منهم بآبائهم » ؛ مردم بیش از پدران خویش به رهبران سیاسی شان شباهت پیدا می کنند. اگر الگوهای عمل نخبگان ورهبران به گونه ای دیگر بود ، عادات وروحیات مردم عادی نیز غیر از این می شد.

سه. سطح محیط

سطح سوم، «محیط»ِ منطقه ای و جهانی ِ جامعۀ مورد بررسی است. برای مثال محیط ژئوپولیتیک پرمخاطرۀ ایرانی در دوره‌های تاریخی مختلفی بر تحولات فرهنگی ایرانیان اثر گذاشته است. سر راه حوادث بودن در الگوهای رفتاری ما بازتاب پیدا می کرد. روزی دروازۀ هندوستان وروزی پل پیروزی بودیم. تحت تأثیر کشاکش قدرتهای بزرگ از جنوب وشمال بودیم. این از بخت ما برای داشتن ثبات وپایداری می کاست. محیط سیاسی واجتماعی ما را متشنج، معادلات را چند مجهولی، و بازی ها را آشفته  می ساخت.

 اگر ما در جغرافیای سیاسی متفاوتی از آن چه هستیم قرار داشتیم ودر آن محیط متفاوت بازی می کردیم ،اساساً نهادهای درونی ما هم در مسیر دیگری شکل می گرفت. کما اینکه تحولات امروزی محیط جهانی یا منطقه ای در کارکرد نهادها و رفتار و عمل نخبگان و عاملان انسانی این سرزمین تأثیر می نهد.

چهار. سطح رخدادها

توجه به تأثیر رویداد ها ،سطح چهارم  تحلیل نیمرخ رفتاری ایرانی است. هرچندرویدادها به نوبۀ خود تحت تأثیر  نهادها ،ساختارها یا عاملیت انسانی بود ،اما خصیصۀ تصادفی بودن آنها کافی است که متمایز از بقیۀ سطوح به طور جداگانه مورد بررسی قرار بگیرد.

 درواقع ما علاوه بر ضعفهای متراکم  نهادی، ساختاری و ضعف در عاملیت انسانی، بد شانسی ها وبدبیاری های پی در پی وزیادی هم داشتیم که از برخی حوادث و رویدادها نشأت می یافتند و مزید بر علت می شدند.  تاریخ ما پرحادثه بوده است. این جزو متواترات تاریخ ماست. حوادث و رویدادها به نوبۀ خود محیط نهادی و وضعیت ساختاری ما را پیچیده تر می کرد و شرایط را برای بازی عاملان انسانی غامض تر می ساخت.

از این رهگذر بود که تاریخ ما به طرز محسوسی، تاریخ ناامنی و بی‌نظمی و ناپایداری و بی قاعدگی می شد و آثار ساختاری و انسانی ونهادینه‌ای به مراتب آشفته تری برجای می گذاشت. برحسب یک شمارش حدود 1200 جنگِ با مقیاس بزرگ و هزاران جنگ-منطقه‌‌ای و محلی- در تاریخ ایران رخ داده است. ما بر سر راه اقوام و حکومت‌ها و در معرض هجوم و تجاوز ، و در گیر با فقدان‌امنیت بوده‌ایم. الگوی زیست ما به دلیل پرحادثه بودن شرایط زیست، غالبا «انسان کوچنده[3]» بود (پیران،1385).

جان فوران در کتاب مقاومت شکننده توضیح می‌دهد که در دروه‌ی قاجار، فقط در 41 سال اول سلطنت ناصرالدین شاه( 1267 –1227)، حدود 169 شورش و ناآرامی به وقوع ‌پیوسته است(فوران،1377  ،238). در مشروطه از 1900 تا 1921 (1280 تا 1300 شمسی)  بیش از 50 بار تغییر در دولت رخ می‌دهد. در شهریور 1320 تا 1332 به طور میانگین 19 دولت جا به جا می‌شود که به طور میانگین هر دولتی فقط اندکی بیش از نیم سال (225 روز) فرصت برای تدبیر اجرایی کشور در اختیار داشت  و در این 12 سال 5 مجلس در میان بود(فراستخواه،1388).

در ایران از ماد تاساسانیان، وازطاهریان تاپهلوی ؛ با اینکه نوع نظام سیاسی در ایران سلطنتی و مادام العمری بودو حتی گاهی در شکم مادر برایشان تاجگذاری می شد؛ نویسندۀ این سطور ، متوسط دورۀ حکومت هریک از حکمرانان در قبل از اسلام را درحدّ  «14.68 »ودر بعد از اسلام در حدّ «11.31 » محاسبه کرد که شدت  ناپایداری مزمن و نهادینه را نشان می دهد.

ناپایداری در تاریخ بعد از اسلام بیشتر شده است. بطور تقریب در  نصف سلسله های حکمرانی در دورۀ اسلامی؛ میانگین مدت  دوام هر حکمران کمتر از 10 سال بوده است.(تقریبا معادل با زمان ریاست جمهوری بسیاری از  دولت های غیر سلطنتی و دمکراتیک امروزی که اصل در آنها گردش قدرت و انتخابات دوره ای است).

شاید از این شواهد بتوان استنباط کرد که در ایران؛ رویدادهای مخرب پی در پی به گسست  های زیانبار، ناپایداری و ناامنی انجامیده  است و در شکل شدید و عمیقاً متفاوت با بسیاری از جوامع دیگر، بر فرهنگ و رفتار و خلق وخوی ایرانی سایه انداخته است.

ادامه دارد



[1] Social Capital

[2] Trust

[3] Trans- Human

دربارۀ نیمرخ رفتار ایرانی-6


قسمت ششم


مدل تحلیل چهار سطحی  پیشنهاد شده در این مقاله، از سطح تحلیل نهادها،آغاز می شود:

یک. سطح نهادها

در هیچیک از تحقیقات قبلی که نویسندۀ سطور بررسی کرده است،نگاه جامعی به نهادها در میان نبوده است. بخشی عمده از آنها تحت تأثیر سنت مارکسی؛ فقط بر نهادهای اقتصادی و مناسبات تولید متمرکز شده اند. در حالی که خود مناسبات تولید نیز در شبکه‌ی درهم تنیده‌ای با سایر نهادها عمل می‌کند (جاناتان،2000 ).

نهادها[1] ساخت هایی متشکل از شکل ها یا شرایط پایدار شیوه های عمل هستند که از طریق آنها همکنشی هایی مهم و پر دامنه مبتنی بر یک رشته ارزش ها و هنجار ها و نمادهای مشترک در حول منافع و علایق صورت می گیرد؛ مانند نهاد خانواده، مالکیت، دولت، دین، وتعلیم و تربیت.

هر نهاد، خود از زیر مجموعه هایی تشکیل می یابد. مثلا در حول نهاد خانواده؛ زیر مجموعه ای از ازدواج، خانه، محارم، وراثت وخویشاوندی به وجود می آید. همین طور از نهاد مالکیت، جریان ثروت و اتحادیه های صنفی و ... راه می افتد. در ذیل نهاد دین؛ نوع ارتباط با امر قدسی و سازمانها و سلسله مراتب های ناشی از آن شکل می گیرد. برحسب وضعیت نهاد دولت؛ تکلیف چگونگی گردش قدرت، شیوه های حکومت و قوانین تعیین می شود. متناسب با وضع  نهاد تعلیم و تربیت؛ الگوی آموزشی اقتدارگرایانه یا آزادی خواهانه پدید می آید و...(گولد و کولب، 1384).

به بیان دیگر نهادها، شیوه های فکر و احساس و عمل نسبتا پایدار، تبلور یافته و ساختمندی هستند که جامعه را تشکیل می دهند و وجوه الزام آوری را برای رفتار افراد ایجاد می کنند. گورویچ «شی واره» تلقی کردن نهاد را به نقادی گذارده است. نهادها ، چیزهایی نیستند بلکه بازتابی از حوزه های نمادین هستند و از نظامهای هنجاری و ارزشی شکل می گیرند و تابعی از تحوّلات آنها هستند(بودون و بوریکو، 1385).  

  بنابراین  برای تحلیل نهادی «خلقیات یک جامعه» باید به شبکه ای از نهادها توجه  بکنیم. برای مثال ببینیم که:

1. شیوه‌های تأمین معاش، مناسبات تولید و کم‌و‌کیف مبادلات چگونه است؛ مثلاً آیا ایلیاتی است؟ گله‌داری و حشم داری است؟ یا سهم‌بری ِ دهقانی ؟یا بازرگانی یا صنعتی ویا اقتصاد دانش است ؟ کدام است؟ وقتی مردم زندگی‌شان با اقتصاد دانش بگذرد، فکر و رفتار و فرهنگ وجامعه‌شان به گونه ای شکل می‌گیرد که  متفاوت است از  آنکه زندگی‌شان با اقتصاد صنعتی می گذرد یا با اقتصاد بازرگانی و به طریق اولی اقتصاد دهقانی و ایلیاتی.

 2. روابط کار چگونه است؟ آیا ساده است؟ و همه‌ی کارها را همه می‌توانند انجام دهند؟ یا پیچیده است و تقسیم کار صورت می گیرد و امور تخصصی  می شود و تقسیم کار اجتماعی ، تمایز و افتراق یافتگی و... پدید  می آید.

 3. آیا مالکیت فردی نیرومندی هست؟ یا مالکیت جمعی و مشاع غالب است؟ چه مقدار از ثروت های جامعه در تصاحب دولت است؟ ملت چقدر صاحب ثروت خویش است؟

 4. امنیت وجود داردیا ندارد؟ کم است؟ زیاد است؟ پایداری وثبات چقدر است؟

 5. ساخت قدرت چگونه است؟ دست به دست شدن قدرت چگونه است؟ یک جا اگر قدرت  چنان متصلّب وبی اعتنا و سرباز زننده است که اگر بخواهد اصلاح شود باید براندازی بشود و همه چیز به هم بخورد . اما در جای دیگر، قدرت با هزینه‌های معقولی جا به جا می‌شود و در نتیجه  نوعی دوام و پایداری در جامعه هست.

5. الگوی زیست کوچ‌نشینی است؟ روستانشینی است؟ شهرنشینی است؟ جهانی است؟ زندگی شهری  یک فرهنگ  وخلقیات دارد  و حیات ایلی وقبیله ای ، فرهنگ دیگر.

6. ارتباطات، راه‌هاو جابه‌جایی ها چگونه است؟

7. زیستگاه و آب و هوا و منابع از چه قرار است؟

8. وضع جنگ و صلح چگونه است؛ آیا جامعه‌ای غالبا درگیر سپاهیگری است؟ تحرکات میان افراد و گروه ها،عمدتا به شکل غارتی است یا رقابتی؟ واگرایی وجود دارد یا هم‌گرایی؟

9. سلامت، زندگی، بیماری و مرگ و میر چگونه است؟

10.تعلیم و تربیت چگونه نهادمند شده است؟

و....

 نویسنده بااقتباس از رهیافت نونهادگرایی، چارچوبی نظری-تحلیلی برای بررسی خلقیات ایرانی با امعان نظر به شبکه ای از نهادها به کار برده است(فراستخواه، 1386).

 

ادامه دارد.......



[1] institutions

دربارۀ نیمرخ رفتار ایرانی-5

قسمت پنجم


مدل پیشنهادی برای تحلیل نیمرخ رفتار ایرانی

تأمل در مدلهای اشاره شده نشان می دهد که بررسی نیمرخ رفتار ایرانی به تفکر سیستمی و رویکرد کل‌گرا شامل درون و بیرون با هم،(جامعه و محیط آن) و با در نظر گرفتن تلفیقی از «ساختارها/نهادها» از یک سو و «عاملیت انسانی» از سوی دیگر ،وسرانجام نگاهی پویا وتاریخی به «رخدادها»  نیاز دارد .

از این طریق بهتر می‌توانیم روحیات ایرانیان را توضیح بدهیم. بنابراین، الگو  می توانداز چهار سطح تحلیل تشکیل بشود:

1. نهادها و ساختارها

2. عاملیت انسانی

3. محیط منطقه ای و جهانی

4. وقایع و رویدادها

یک سطح از عوامل مؤثر بر روحیات و خلق وخوی ما، نهادهای درونی جامعه  است مانند نهادهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی (مثلاً مالکیت و ساختار قدرت).

سطح دوم، عاملان انسانی و کنش آنهاست؛ به طوری که اگرنحوۀ بازی آنها از آنچه بود متفاوت می شد یا بشود، ما با سیر تکوینی دیگری از نهاد ها وساختار ها روبه رو بودیم ویا می شویم.

سطح سوم، «محیط»ِ منطقه ای و جهانی ِ جامعۀ مورد بررسی است.

سرانجام یک سطح چهارمی از تحلیل هم لازم است وآن وقایع و رویدادهای خاصی است که در رابطۀ ما و محیط اتفاق افتاده است. زیرا ممکن بود که همین جامعه با همین نهادها و عاملان  ودر همین محیط قرار داشت، ولی وقایع  و رخدادهای متفاوتی در آن روی می داد، در این صورت خلقیات ما نیز متفاوت از آنچه هست شکل می گرفت (نمودار 1):

نمودار 1

مدل تحلیل چهار سطحی برای بررسی نیمرخ رفتار ایرانی

ادامه دارد