عوامل چهارگانه در موقعیتهای پروبلماتیک خلقیاتی ،
ژانر خلقیات نویسی یا یک برنامه پژوهشی
نسخه شنیداری سخنرانی دکتر فراستخواه در نشست: «تاریخ خلقیات و روحیات ایرانیان بر پایه آثار مقصود فراستخواه»،
مردم نامه با همکاری گروه تاریخ خانه اندیشمندان علوم انسانی ،
بهمن 1403
فایل صوتی در اینجا
https://t.me/mfarasatkhah/2060
اینجا
آیا یک نهاد هست که در ایران هنوز کار می کند!
نقد فیلم «زیبا صدایم کن»
مقصود فراستخواه
منتشر شده در صفحه فرهنگ روزنامه هم میهن ، 23 بهمن 1403
بخشی از یک گفتگو:
https://www.instagram.com/doornamairan/reel/DF23Sjoo0bx/
تهران، شهری دفورمه وگرفتار وضعیتی آنومیک است با گروهی از فراموش شدگان اجتماع؛ نسل گرفتار... در فیلم انواع نهادها وساختارها را می بینیم که پروبلماتیک شده اند.... فیلم می کوشد نقدی اجتماعی در سیاق رئالیسم انتقادی بشود. شخصیتهای فیلم به جای اینکه رمانتیک باشند، ترومایی و پروبلماتیک هستند و شخصیتهایی افشاگر که هر یک زبان حال مشکلاتی در شهر هستند. آیا اینها لامپهای سوختۀ ساختمانی پرطمطراق شده اند....
اما هنوز یک بقیۀ انسانی! و یک نهاد پایه هست که اصرار دارد کار بکند. نهاد انسانی هرچند به نفَس نفَس افتاده است ولی همچنان در تمنای زندگی و در تقلاست تا نقش خود را بر این وضعیت خراب بزند... فاصله های نسلی نمی تواند امکان های گفتگو وهم فهمی را یکسره برچیند. ...اولِ فیلم، پدر در پی دختری معترض و رنجیده می رود و در انتهای داستان اما این دختر است که با چشمان پرمهر نگرانش، شب هنگام پدر گرفتار خویش تا آسایشگاه بیماران روانی بدرقه می کند. چشم ها با هم کاری می کنند چنانکه چشمان این پدر و دختر با هم کردند. نهاد انسانی در این سرزمین حتی گاه از طریق خاطرات ازلی سر بر می آورد ؛ باور به مکافات، عموخلیل را حتی به حال خود رها نمی کند و بر او نهیب می زند؛ اگر هم نشد در بخش خودآگاه بیداری، دست کم در ناخودآگاه عالم خواب : «می ترسم داداش! تُو خواب یکی هست که می افته دنبالم...»...صدرعاملی فیلمسازی مؤلف است. این فیلم او یک نقد اجتماعی هست. هرچند در ادامه، صحنه هایی از آن اسیر تفنن و فانتزی می شود وبه ذوق می زند....
فیلمی در ژانر سینمای آموزشی، سینمای نوجوان. یک «معرفی نسلی» از صدر عاملی که برای بازگشت دیرهنگام سینمای مرجع به زندگی و زبان نسل جدید پیشقدم شد؛ از ترانه علیدوستی تا اکنون نیز ژولیت رضاعی. فیلمنامه اقتباسی است با دخل و تصرف زیاد از نوشتۀ فرهاد حسن زاده(1394) و تولید کانون پرورش فکری کودکان ونوجوانان.
خسرو( امین حیایی) پدری که مدتهاست گرفتار اسکیزوفرن شده است و در بیمارستان روانی می ماند قبلا همسرش او را (یا خود را از او) رها کرده و زیبا دخترشان اکنون در آستانۀ 17 سالگی در «مرکز نگهداری تأمین اجتماعی» می ماند، درس می خواند وکار هم می کند و درگیر حس استقلال طلبی و هویت شخصی توأم با احساس بی پناهی و تنهایی یک نسل است. در همان صحنه های نخست، چالاکی و رشد دختری را می بینیم که با حاضر جوابی اش، چگونه قاضیِ علی القاعده مرد! را به ستوه در می آورد و از او مجوز افتتاح حساب و تهیه کارت بانکی می گیرد.
پدر ودختر جز دوره کودکی اش همدیگر را ندیده اند و اکنون خسرو که حسرت مرور روزانه آلبوم خانوادگی او را از پای درآورده است، تصمیم به مرخصی می گیرد حتی اگر شده یک شب، فقط یک شب، تا پیش دخترش برود و هفده سالگی تولد را پیش او باشد. قبلا برای هدیه تولد به او گلدانی با گل کاغذی فرستاده و بعد متوجه می شویم که گردنبدی طلایی در خاک این گلدان پنهان کرده است؛ پس اندازی برای زیبا. روانپزشک مرکز او را مجاز به ترخیص نمی داند. از همان ابتدای فیلم در اتاق معاینه، روان پزشک را سوژه ای مسلط می بینیم با تعاریف پوزیتیوستی دانش مرسوم «تنظیمات بیمارستانی/ تیمارستانی» و یک پدر که ابژۀ یکسویۀ بی حسّ او شده است. خسرو با پنهان شدن در صندوق عقب ماشین مددکار مهربان(ستاره پسیانی) بیرون می آید ودر پی زیبا می رود. بقیه فیلم یک روز پرماجرا بین این دختر و پدر است در این سو وآن سوی خیابانهای تهران، نسلی دهه پنجاهی و نسل زِد.
فیلم می کوشد نقدی اجتماعی در سیاق رئالیسم انتقادی[1] بشود. شخصیتهای فیلم به جای اینکه رمانتیک باشند، ترومایی و پروبلماتیک هستند و شخصیتهایی افشاگر که هر یک زبان حال مشکلاتی در شهر هستند. هرچند این رئالیسم در فیلم ایرانی نه خیلی سرد بلکه قدری ولرم از آب درآمده است. با این حال شخصیتهای فیلم می کوشند بر چیزهایی گواهی بدهند که تو گویی اصراری روزمره ورسمی بر ناچیز جلوه دادن آنها هست ولی فیلم با صدای بلند می گوید نه! اینطور نیست و در اینجا چیزهایی هست، اینجا مسأله هایی هست. تهران، شهری دفورمه وگرفتار وضعیتی آنومیک است با گروهی از فراموش شدگان اجتماع؛ نسل گرفتار، نسل آسایشگاهی، نسل پرورشگاهی، نسل مشاغل موتوری و نسل طرد شده ودیگری شده. در گوش خسرو گاه صداهای مهیبی می پیچد و رعشه برکل بدنش می اندازد. فقط اسکیزوفرنها شاید جمعیتی نزدیک به یک میلیون نفر در ایران باشند که اگر بخواهند بستری بشوند گویا یازده هزار تخت دولتی بیشتر برای شان نیست، دارو پیدا نمی شود و هزینه تختهای خصوصی نیز به ماهی پنجاه شصت میلیون تومان می رسد؛ آیا اینها گویی لامپهای سوختۀ ساختمانی پرطمطراق شده اند.
در فیلم انواع نهادها وساختارها را می بینیم که پروبلماتیک شده اند. فرماسیون قدرتهای مالی و سرمایه ای و ایدئولوژیک ، خود را در شهر و بر شهر هژمون کرده اند. یک نمونه از نابازار سوداگر منفعت پرست وبیرحم را در کارفرمای جوان و مغرور باشگاه ورزشی می بینیم که بی اعتنا بر سر میز صبحانه رنگین نشسته و حاضر به پرداخت حقوق عقب افتادۀ کارگریِ زیبا نیست و می گوید همین که اینجا می آیید وسبک زندگی طبقات بالا را می بینید خودش بهترین سود برای شماست! خانواده با جدایی و اعتیاد و مشکلات روانی دست به گریبان است. سیستم های مختلف ادارۀ جمعیت ناکارامد شده اند. نه تنها ناکارامد که ناهمزمان با زیست جهان اجتماعی شهر وبلکه حتی نامهربان با جامعه نیز هستند شاهدش را در سیاستهای فرهنگی و رفتار گشت ارشاد با سبک زندگی نوجوانان و جوانان است که خسرو را وا می دارد برای نجات دختران وارد عمل بشود . حتی سازمانهای اجتماعی عام المنفعه(نمونه خیریه ای که می خواست برای زیبا محلی فراهم بکند) دچار شو آف و از دست دادن اعتماد عمومی شده اند. سرمایه های اجتماعی در حال فرسایش اند. برادر به سر برادر کلاه می گذارد. خلیل، عموی زیبا پول خسرو را بالاکشیده است واکنون بی اعتنا به مشکلات این پدر ودختر ، حاضر است رسما بنویسد ومهر بزند که نه برادر خسرو ونه عموی زیباست. تنش های گذار از پدرسالاری ، به انواع فاصله های نسلی انجامیده است.
اما هنوز یک بقیۀ انسانی! و یک نهاد پایه هست که اصرار دارد کار بکند. نهاد انسانی هرچند به نفَس نفَس افتاده است ولی همچنان در تمنای زندگی و در تقلاست تا نقش خود را بر این وضعیت خراب بزند. خانم مددکار به رغم مقررات قالبیِ بیمارستان، می کوشد مشکل یک پدر بیمار را که نیاز عمیق به دیدن دخترش دارد؛ درک بکند و با حس مراقبت مادرانه اش به او یاری برساند. هنوز عشق هست، دوستی هست، مهربانی هست. ایمان هست. هنوز آب باریکۀ ارتباطات انسانی جاری است. خسرو با وجود بیماری اش وقتی در اتاق مدیر آسایشگاه متوجه کارنکردن پاندول ساعت دیواری می شود به مرمتش می کوشد. خسرو با اعمالش از دانش رسمی ومتداول روانپزشکی، شالوده گشایی[2] می کند. فاصله های نسلی نمی تواند امکان های گفتگو وهم فهمی را یکسره برچیند. خسرو می خواهد مشکلاتی را که برای دخترش به وجود آمده است جبران بکند وبا او جشن تولد بگیرد. برای آینده او فکری کرده است واکنون می خواهد پا به پای او راه برود واز زبان او سر در بیاورد و احساس او را بو بکشد و از روزنه ای به جهان وسیع خیال یک نسل متفاوت چشم بدوزد. زیبا نیز که مدتها حتی حاضر نبود به تلفن های پدر جواب بدهد اکنون با او وارد جریانی از گفتگو شده است؛ گفتگوهایی هرچند گاه صریح وعتاب آلود که ضجه اعتراض یک نسل بی پناه است:«بابا! نحسی هم یه اندازه داره، برو بریز رو یکی دیگه» اما سرانجام با تقلای دوجانبه پدر و دختر در نهایت به سطحی از همدلی می رسد. اولِ فیلم، پدر در پی دختری معترض و رنجیده می رود و در انتهای داستان اما این دختر است که با چشمان پرمهر نگرانش، شب هنگام پدر گرفتار خویش تا آسایشگاه بیماران روانی بدرقه می کند. چشم ها با هم کاری می کنند چنانکه چشمان این پدر و دختر با هم کردند. نهاد انسانی در این سرزمین حتی گاه از طریق خاطرات ازلی سر بر می آورد ؛ باور به مکافات، عموخلیل را حتی به حال خود رها نمی کند و بر او نهیب می زند؛ اگر هم نشد در بخش خودآگاه بیداری، دست کم در ناخودآگاه عالم خواب : «می ترسم داداش! تُو خواب یکی هست که می افته دنبالم...»
صدرعاملی فیلمسازی مؤلف است. این فیلم او یک نقد اجتماعی هست. هرچند در ادامه، صحنه هایی از آن اسیر تفنن و فانتزی می شود وبه ذوق می زند به حدی که آرزو می کنیم ای کاش فیلم همینجا تمام بشود وبیش از این دیگر نیازی به کلیشه های تکلف آمیز نباشد. اما در مجموع ، فیلم نه تنها نشانه ای از یک بقیۀ انسانی و یک جاری زندگی در اینجاست بلکه شاید به این تأویل نیز دامن می زند که وقتی یک جامعه در مانده می شود و به حدّ استیصال می رسد، تنها یک تخیل نیرومند اجتماعی است که می تواند او را سرپا نگه بدارد و حس بیوس و عشق و زندگی بدهد، تخیلی که اگر هم قدری خلاف آمدِ عادت، شاید بتواند نشانکی از ادامۀ زندگی در اینجا باشد....
تاریخ خلقیات و روحیات ایرانیان برپایۀ آثار مقصود فراستخواه
محمد رضا جوادی یگانه
آرش حیدری
داریوش رحمانیان
مقصود فراستخواه
سعیده حیدر نژاد
مردم نامه با همکاری گروه تاریخ و باستان شناسی خانه اندیشمندان علوم انسانی و مؤسسه اکنون برگزار می کند
جهارشنبه 24 بهمن 1403
ساعت 17
خانه اندیشمندان علوم انسانی
( خ استاد نجات اللهی /ویلا، نبش ورشو، خانه اندیشمندان علوم انسانی ، سالن حافظ )
اینجا ها
و
https://www.mehrnews.com/news/6371216/%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE-%D8%AE%D9%84%D9%82%DB%8C%D8%A7%D8%AA-%D9%88-%D8%B1%D9%88%D8%AD%DB%8C%D8%A7%D8%AA-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D8%A8%D8%B1-%D9%BE%D8%A7%DB%8C%D9%87-%D8%A2%D8%AB%D8%A7%D8%B1-%D9%85%D9%82%D8%B5%D9%88%D8%AF-%D9%81%D8%B1%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%87-%D8%A8%D8%B1%D8%B1%D8%B3%DB%8Chttps://www.mehrnews.com/news/6371216/%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE-%D8%AE%D9%84%D9%82%DB%8C%D8%A7%D8%AA-%D9%88-%D8%B1%D9%88%D8%AD%DB%8C%D8%A7%D8%AA-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D8%A8%D8%B1-%D9%BE%D8%A7%DB%8C%D9%87-%D8%A2%D8%AB%D8%A7%D8%B1-%D9%85%D9%82%D8%B5%D9%88%D8%AF-%D9%81%D8%B1%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%87-%D8%A8%D8%B1%D8%B1%D8%B3%DB%8C
در گفتگوی با دکتر توفیقی و دکتر فراستخواه
در تلویزیون دانشگاه تهران
و در آپارات
https://www.aparat.com/v/fyjp0gg
فایل تصویری اینجا
از رنجی که علوم انسانی واجتماعی می برند
سخنان کوتاه فراستخواه در بنیاد ملی علم ایران
بهمن 1403
در دانشگاه تربیت مدرس
فایل صوتی اینجا :
شب همراه با داریوش شایگان و اندیشههایش
در شبهای بخارا
ژاله آموزگار ، نهال تجدد، مقصود فراستخواه، محمد منصور هاشمی، تورج اتحادیه، و علی دهباشی.
خانه اندیشمندان علوم انسانی
یکشنبه ۷ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۱۷
سالن فردوسی به صورت حضوری
فایل صوتی https://t.me/mfarasatkhah/2041
https://t.me/mfarasatkhah/2039
فایل صوتی در اینجا
https://t.me/mfarasatkhah/2039
با سازمان معلمان اصفهان دربارۀ رنجهای مدرسه ایرانی ومعلمان ایرانی
فراستخواه: جامعه ما دچار ترومای و ذهن زخمی است . در حال فرسایش اجتماعی هستیم . ضعف کنشگری هوشمند، ایران را به مکان بازی بازیگران منطقه ای تبدیل می کند.
ظرفیت های اجتماعی باید بیدار شوند
فراستخواه، نیاز سنجی مسیر امروز ایران را مطرح کرد: جامعه ما دچار ترومای ذهنی است و کما و فرسایش اجتماعی داریم که این عدم کنشگری، ایران را به مکان بازی بازیگران منطقه ای تبدیل می کند.حال در این اضمحلال اجتماعی، انجمن های مردم نهاد، رخدادی هستند که با ظهورشان بر علیه این فرسایش، باید با احساس مسئولیت و اقدامات خلاقانه، تحرکی ایجاد کنند و بر این بی اعتمادی اجتماعی غالب شوند. لذا با آغاز ابتکارهای عمل در سطح محلات، امر اجتماعی احیا خواهد شد.
دو چیز امر اجتماعی را نابود کرده است
استاد جامعه شناسی دو عامل فرسایش امور اجتماعی را تشریح کرد: ایدئولوژی
بازار و چشم دوختن به توسعه بوروکراتیک و نیز ایدئولوژی های چپ سیاسی و مذهبی که کارهای عام
المنفعه را تخدیر آمیز می خوانند، از عوامل مهم این فرسایش اند.
این در حالی است که از عوامل توسعه اروپا و امریکا طبق سفرنامه های تاریخی،
جدیت مردم این کشور ها در امور مردمی از جمله خانه های مخصوص فقرا در محلات و
انفاق و … است و همین موضوع، ریشه دموکراسی موفق امروز این کشورهاست.
ایمان و تربیت دینی اصلی ترین عامل پیشرفت امور اجتماعی در اروپا
او در خصوص عوامل رشد ان جی او ها در اروپا اظهار کرد: اصلی ترین عامل این
پیشرفت، دین بوده و آیه « خدارا دوست بدار و همسایه ات را» را می توان مظهر این
اصل خواند که پویایی اجتماعی به بار آورده است. در درجه دوم دموکراسی است که به
فعالیت این نهاد ها، مجوز داده می شود و تخریب نمی شوند و سوم، سرمایه اجتماعی است
که موجب اعتماد مردمی می شود.
فراستخواه در پایان گفت: در ایران هرگز هیچ ساختار رسمی معجزه نکرده است و
همه پیشرفت ها از فرد به گروه و از آن به رابطه و نهاد و شبکه منتقل شده و در واقع
از پایین پیش رفته است. ایران نیاز به مراقبت دارد و ما باید از الگو های جهانی و
منطقه ای استفاده کنیم تا جامعه ایران را حفظ کنیم.
گفتنی است، «نشست تخصصی مسئولیت اجتماعی در سازمان های مردم نهاد (NGO)» روز چهارشنبه ۲۶ دی ماه ۱۴۰۳ در محل دفتر مرکزی انجمن
توسعه فرهنگ شهروندی استان در مجتمع عتیق یک، خدماتی A برگزار شد»
سخنرانی کوتاه فراستخواه در شب بخارای دانشکده فنی
29 دی ماه 1403
نسخه شنیداری
توضیح لازم:
خلاصه وبازنمایی سخنرانی مقصود فراستخواه در 29 دی ماه 1403 در شب بخارای دانشکده فنی ، توسط هوش مصنوعی با تشکر از مهندس سعید جابر انصاری
خلاصه سخنرانی دکتر مقصود فراستخواه در نودمین سالگرد دانشکده فنی دانشگاه تهران ۱۴۰۳۱۰۲۹
یک نارضایتی. تاریخی همیشه در ایران بود. در خیام نارضایتی تاریخی هست. در حافظ نارضایتی تاریخی است. در فردوسی نارضایتی تاریخی هست. این احساس که آنچه ما میخواستیم و میتوانستیم نشد. این را میتوانیم از اسطورههای خودمان تا فولکلور تا زبان روزمره مردم ببینیم. تجربه زیسته در این سرزمین، تجربه ناخرسندی و آرزوهای فروخورده است. در عین حال پس چرا ما ماندیم؟ چرا تا کنون ایران مانده؟ ایران و آکادمی ایرانی هست به جای آنکه نباشد.
دو چیز در این نبوغ بقا بسیار مهم بود نبوغ بقای ایرانی. یکی رویا بود و دیگری خاطره بود. ما هرگز تن به این ندادیم که رویایی نداشته باشیم. خاطرات و رویاها و آرزوهای فرو خورده ی تامین نشده خودمان را در داستان هامون پناه می دادیم و به بچه هامون می گفتیم نسل به نسل آرزوهای فرو خورده ی خودمون رو و خاطرات خودمون را در قصه هامون انتقال می دادیم. چنین بود که فنی ها نیز داستان خود را با چنگ و دندان مراقبت می کنند و امشب داستان ناتمام نود سال پویش کوشش تنش فنی است. ما نیاز به داستان داریم.
استوری تلینگ یک روش تحقیق است ولی برای ما یک سبک زندگی است. داستان گفتن. در داستان فنی سنت اقامت بود. یکی از آرزوهای آکادمی ایران این است که استاد در دانشگاه رزیدنسی داشته باشد. اقامت داشته باشیم. دانشجو مدام بیاد با او گفتگو گو بین استادان تعاملات زندگی آکادمیک وجود داشته باشه و این در داستان فنی هست
فنی سنت دیرین اقامت در دانشکده داشت. درس فنی ارزیابی ها فقط پایانی نبود. ارزیابی های تکوینی و مدام هفته به هفته و شب به شب و روز به روز. در فنی تنش پیوند دادن نظر و عمل بود. در فنی تحول پذیری بود. اون چیزی که فنی رو تا به امروز نود سال تداوم داده سازگاری خلاق با تحولات و پذیرفتن اصل تغییر. تنها چیزی که خود تغییر پیدا نمی کند.
مثلا سیستم های فرانسوی بود تبدیل شد به سیستم های آمریکایی و مدام. در فنی. هر وقت که سیاست و علم قلمرو هاشون رو حفظ میکردن و با هم همزیستی میکردند موفقیت بوجود میومد. سیاست و علم ورزی، سیاست ورزی و علم ورزی با هم با حفظ قلمرو ها هر کدام زبان خودش رو داره، ساحت خودش رو داره و شیوه ها و هنجار های خاص خودش رو داره.
در فنی نگاه پروفشنال به دانش بود. فنی ها به دانش به مثابه یک امر حرفه ای مینگریستند. دانشمند حرفه ای، مهندس حرفه ای پروفشنال فنی. البته بی نقص هم نبود مثلا قلعه مردانه بود و دختران ایرانی بدون اینکه دعوتی از اونها بشه ناخوانده وارد فنی شدن و این قلعه مردانه رو به تسخیر خود درآورده بودند. در فنی همیشه زندگی دانشجو مهم بود و تاثیرگذار بود. فنی فقط کلاس درس نبود. حیات دانشجویی، رشد دانشجویی و تب و تاب دانشجویی بود و نمیشه مثلا استیودنت اینگیجمنت رو از فنی بگیریم و 20 سالش رو توضیح بدیم. همیشه یک درگیری و یک مشارکت آرزومندانه پرتنش در زندگی دانشجویی در فنی بود. اصلا ورزش رو از فنی بگیرید. فکر میکنم بخش کمی از فنی میمونه. ورزش رو.
در فنی پداگوژی با شلاق تکنولوژی تحول یافت و اگر پداگوژی آموزش دانشگاهی را به حال خودش رها کنیم، سنگواره میشود، متحجر میشود و کارآمدی خودش را به اثربخشی خودش را از دست میدهد. این تکنولوژیای بود که فنی را به پیش میراند. وقتی کامپیوتر آمد در دهه پنجاه و به بعد و بقیه تا به امروز که هوش مصنوعی است. این تکنولوژی است که فنی خودش را مدام سعی میکند با آن با تحولات تکنولوژی سازگار کند.
در فنی جدال آکادمی و آکادمی و امر سیاسی بود اما توأم با یک نوع سازگاری خلاق که تا حدودی میتوانست در این دوگانه فائق بیاید. بخشی از فنی ها به نوعی سعی میکردند با دولت به گفتوگو بپردازند. بخشی از فنی ها با جامعه بیشتر محشور بودند ولی در این فضاهای میانی این جدال آکادمی و امر سیاسی می توانست به یک موفقیت های کارآمد و اثربخشی برسد ولی هیچ وقت جدال تمام نمی شد و دلایلی هم بود که تمام نشه.
استادانی بودند مدیرانی بودند در فنی در تاریخ این 30 سال که تعامل می کردند هم با دانشجویان، هم با خودشان و هم با بخشی از دولت و هم با جامعه و این هم کنش ها و تعامل با میدان اجتماعی بود که فنی را فنی می کرد. البته این تعاملات گاهی موفقیت آمیز نبود و گاهی شکست می خوردند. من در پایان وقت محدودی که دارم دست کم می خوام خیلی خیلی مختصر در دو سه دقیقه دو نکته را که حاصل مطالعات دانشآموزی ام هست در حضور شما استادان عزیز و پژوهشگران و دانشجویان نازنینم عرض میکنم.
نکته نخست این که آب و هوای آکادمی ایران گرگ و میش بود. طرح توسعه علم و آکادمی در این سرزمین از جمله علم مهندسی طرح شکست خورده نیست اما طرحی ناتمام. ایران یک طرح ناتمام. و چشم دوخته به عاملان ایرانی و کنشگران هوشمند ایرانی که بتوانند یک طرح ناتمام را تمام کنند با هوشمندی و ابتکارات خودشان. برای همین من به عنوان یک دانشآموز مطالعاتم به من اینجوری میگوید که دانشکده فنی با وجود نود سالش شده ولی ناتمامش هنوز خیلی ناتمام است. خیلی کارهای ناتمامی در فنی مونده. آرزو های فرو خورده ای در فنی همچنان هست.
نکته دومی که خیلی سریع عرض میکنم از دهه هزار و نهصد و نود محققان منتقدانی در حوزه های آموزش دانشگاهی کار می کردند. من اصلا مجاز نیستم به لحاظ اخلاقی که توضیح بیشتری بدم در محضر استادان. فقط خیلی سریع این رو عرض می کنم. ایده های خودشون رو. این محققان و نظریه پردازان آموزش دانشگاهی ایده های خودشون رو درباره همه آموزش های دانشگاهی در قالب مدل بیان می کردند. در آموزش مهندسی هم که این فضا و این دانشکده نمایندگی میکنه، این فضای آموزش مهندسی رو در تاریخ ایران و پیشرو این آموزش مهندسی است.
ابتدا در ایالات متحده کسانی مثل شوارتز، چارلز ولا و دیگران در مراکز مطالعات و تحقیقات در حوزه آموزش علوم ایده MIT را به میان آوردند. استم یعنی ساینس تکنالوژی انجینیرینگ و ماتماتیکس. اینها آمدند گفتند که ما به فرزندان خودمان باید ذهن علمی بیاموزیم. ساینتیفیک مایند علم بیاموزیم، فناوری بیاموزیم، مهندسی بیاموزیم، بیاموزیم و ریاضیات تا بتونه اون توسعه دانشجو و توسعه علمی و توسعه ذهن به توسعه رشد دانشجو به لحاظ علمی و اجتماع پذیری علمی اتفاق بیفتد. این ایده ها وارد سیاست های مثلا ایالات متحده میشد در سطح فدرال و ایالت ها و بقیه. اما به همین جا ختم نشد. ابتکارات مدام توسعه پیدا می کرد. ایده ها مدام ورژن های جدید و نسخه های جدیدی پیدا می کرد. مثلا در دانشگاه های ایالتی آریزونا و جاهای دیگر از جمله آنها استیم بود به جای استیم. در اینجا آرت رو هنر رو هم افزودن. در کنار ریاضیات، علوم، فناوری، مهندسی هنر را هم در این ایده جدید بر اساس تجربه هایی که داشتند و مطالعات میدانی داشتند افزودند که یک مهندس خوب باید یک حس زیباشناسی، صورتهای خیال، تخیل خلاق و بقیه ویژگی ها رو هم داشته باشه.
این بحث در انجمن آموزش مهندسی با رهبری استاد بزرگوار آقای دکتر حسین معماریان و همکاران بسیار خوبشان. این بحث به خوبی دنبال شده. کسانی مثل خود ایشون و آقای مهندس ساسانی و بقیه. در این مباحثی که در انجمن آموزش مهندسی دنبال میشه خیلی بحث های خوبی مطرح کردند. اون چیزی که من به عنوان یک دانش آموز در این مباحثات در همون انجمن افتخار دارم که عضو انجمن آموزش مهندسی هستم. من هم یک مشارکت کوچک یک کانفیگوریشن کوچکی داشتم. اون عبارت بود از اینکه جمله آخرمه اون هم استیم پلاس بود.
استادان عزیز، به عنوان یک دانش آموز تصور می کنم ما باید به فنی به علاوه فکر بکنیم. مهندسی پلاس. آموزش مهندسی پلاس دانشکده فنی به علاوه ، به علاوه چی به علاوه مکان اجتماعی هیچ وقت هیچوقت دانشکده در محصوره ی کلاس ها و پردیس هاش نمی تونه توسعه پیدا بکنه. دانشکده فنی به علاوه مکان اجتماعی و سپهر عمومی آموزش فنی پرورش مهندسین تنها در چار دیواری دانشکده فنی میسر نمیشه. دانشکده فنی به مکان اجتماعی نیاز داره. مکان اجتماعی فنی مهم، مکان اجتماعی فنی صنوف حرفه هاست. نهادهای مدنی است. ان جی اوها است، نهادهای محلی است، نهادهای شهری است. نهاد، مکان اجتماعی فنی فضای معنایی شبهای بخارا است که با اون فضای اجتماعی و ارتباطی و معنایی خودش نود سال فنی رو برای ما یادآوری می کند. خیلی متشکرم.