تبار شناسی و تحلیل گفتمان «ولایت عامّه»
بخش5
سیطرۀ نسخۀ استبدادی نظام خلافت، با ایجاد اختناق و انسداد علیه شیعه ، موجب تکوین گفتمان «غیبت» شده بود. گفتمان «غیبت» نیز دارای نسخۀ واحدی نبود. نسخه ای عام ریشه در موعودگرایی[1] داشت که در ادیان دیگری مانند دین تاریخی یهود نیز کم وبیش به وجود آمد ودر تاریخ اسلامی هم این انتظار بود که موعودی از نسل پیامبر در آینده علیه ظلم قیام خواهد کرد وعدالت برپاخواهد ساخت.
اما نسخه ای خاص از غیبت ، در شیعه و بر اثر موقعیت حاشیه ای واختناق آمیزش ، موضوعیت سیاسی وهویتی پیدا کرد. تنشهای سیاسی حادّی از نیمۀ دوم قرن نخست واز سوی دستگاه خلافت اسلامی بر شیعه وارد می شد ونمونه اش سرکوب شدید توسط حجاج بود.
در این وضع بحرانی بود که دسته ای به غیبت محمد حنفیه فرزند علی بن ابطالب در کوه رضوا معتقد شدند وفرقۀ کیسانیه شکل گرفت. دسته ای به غیبت فرزند حسن بن علی قائل شدند، زیدیه پس از علی بن حسین، امام برحق را زید بن علی دانستند وبعد از مرگش به رجعت او اعتقاد یافتند و...(فراستخواه، 1377: 369-410 ).
این در حالی بود که امامان محمد باقر وجعفر صادق گفتند نه محمد حنفیه ، نه زید ونه خودشان هیچیک موعود منتظر نیستند.آنها با اغتنام از شرایط مناسب دورۀ انتقال قدرت از بنی امیه به بنی عباس، به ترویج آموزه ها ومعارف مذهب جعفری همت گماشتند.
با وجود این، بلافاصله پس از درگذشت جعفر صادق، بار دیگر اختلافات شروع شد. در حالی که بخشی از اصحابش اساساً قائل به جانشینی برایش نبودند وضرورتی برای آن نمی دیدند، کسانی به غیبتش اعتقاد یافتند(ناووسیه). بخشی به غیبت پسرش اسماعیل عقیده آوردند وبخشی به ادامۀ امامت در اولاد اسماعیل قائل شدند(شیعۀ اسماعیلی) ، گروهی دیگر از کسانی که عقیده داشتند امامت به جای اسماعیل واولادش به فرزند دوم جعفر صادق یعنی موسی بن جعفر انتقال یافته است، مقارن مظالم هارون الرشید بر موسی بن جعفر ، به غیبت ایشان باور یافتند.
اعتقاد به غیبت همچنان در مواجهه با سیاست سرکوبی که خلافت عباسی داشت، در شیعه ادامه پیدا کرد. حالت های خاصی مانند سیاست مأمون با علی بن موسی الرضا استثنا بود. شرایط چنان حاد بود که شیعیان به امامت فرزندان کوچک نیز معتقد شدند. مفهوم کلامی غیبت توسط متکلمین قرن سوم شیعه مانند ابوسهل نوبختی( ۲۳۷ - ۳۱۱) ترویج یافت(امین،1403؛ نجاشی،1407).
در این مسیر و پس از حسن عسکری، کسانی (درست شبیه قولی که درباب پس از جعفر صادق به وجود آمده بود )گفتند حسن عسکری فرزند نداشت وامامت با او به پایان رسیده است وکسانی دیگر به وجود فرزندی پنهان قائل شدند و به غیبت او ونائبان خاص وعامش معتقد شدند Amir-Moezzi , 2007) ).
رویداد مهم دیگر در تبارشناسی ولایت فقیه این بود که گفتمان غیبت در فرایند تاریخی، ضمن سرشار شدن از فحوای هویتی وسیاسی، با گفتمان دیگر یعنی «نیابت خاص وعام»پیوند یافت. نیابت در غیبت، مفهومی وسیع تر از «وکالتی» بود که از سوی ائمه در دورۀ حضور(بویژه پس از عصر صادقین) به کسانی داده می شد تا امور مذهبی شیعیان مناطق را تصدی بکنند. مضمون سیاسی غیبت و نیابت عامه به تلقی رایج پیش گفته از امامت پشتگرم بود که بر اساس آن ، امامت ، ریاست سیاسی وحکومت بر جامعه تلقی می شد و هر حکومت دیگر غاصبانه بود وضرورت داشت به امام برحق بازگردانده و تحویل بشود.
نخستین بذرهای گفتمان «ولایت عامّه» از این رهگذر سرزد. گفتمانی که استدلال می کرد علمای شیعه از مصدر امامت، اذن برای ولایت عامه بر مردم دارند.
نکتۀ در خور توجه در نهادینه شدن گفتمان نیابت، چرخشی بود که در جهان سیاسی آن روز محیط اسلامی به نفع شیعه اتفاق افتاد. در مقایسه با دوره های سرکوب عهد متوکل ومعتضد ، از عهد مقتدر( 295-320 ) گشایش هایی به نفع شیعه در دستگاه عباسی فراهم شد. دستگاه خلافت از اوایل قرن چهارم دچار تعارضهای درونی شده وبه ضعف گراییده بود. مکانی برای رقابت گروه های منزلت و نفوذ خاندانهای مختلف شیعی (مانند حمدانیان، نوبختی ها، بریدیان ، بنوفرات وجز آن) شده بود.
در این دوره بود که بنوفرات شیعی در دستگاه حکومتی مقام گرفتند ، علی بن فرات از دهۀ 90 قرن سوم تا دهۀ دوم قرن چهارم سه بار به وزارت رسید. نائب سوم در غیبت صغری ، یعنی حسین بن روح نوبختی، یک چند از مقربان دستگاه خلافت بود . آل برید شیعی از دیگر خاندانهایی بودند که در اوایل غیبت کبری در دستگاه خلافت نفوذ کردند.
قرن چهارم وپنجم با قدرت های شیعی مانند فاطمیان در مصر، آل ادریس در مراکش والجزایر،حسنویه در بخشهایی از غرب وجنوب ایران، بریدیان در جنوب غربی ایران، آل حمدان در عراق، علویان در شمال وسرانجام آل بویه؛ دوران اقبال سیاسی برای شیعیان بود.
سید رضی برای فاطمیان شعر می سرود تا رشک عباسیان را برانگیزد، شیخ مفید رساله خود در امامت را به نام ناصرالدوله حمدانی می نوشت، حسن اطروش بنیانگذار حاکم طبرستان، کتابی در امامت تصنیف می کرد، بهاءالدولۀ دیلمی حکم نقابت به سید مرتضی و سید رضی می داد و رکنالدوله، شیخ صدوق را از قم به مرکز حکمرانی خویش در ری دعوت می کرد ومجالس برایش برپا می داشت، صدوق نیز عیون اخبار الرضا را به نام صاحب بن عباد می نوشت.
طی دورۀ 322تا 477 ، آل بویه در قلمروهای فارس، عراق، اصفهان ، ری وهمدان به قدرت رسیدند، مذهب آنها شیعی ودر دوره ای دوازده امامی بود. این موقعیت سیاسی، تأثیر مهمی بر کم وکیف میدان نیروهای اجتماعی و فضای گفتمانی برجای گذاشت. لعن رسمی در منابر به خلفا، افزوده شدن عبارتهای شیعی به اذان، توسعۀ قبور ائمه، برگزاری رسمی عید غدیر ، عزاداری محرم ، مقرب شدن رجال شیعی قم و کسانی مانند شیخ صدوق در دستگاه سیاسی ، نمونه ای از تمکّن شیعه در دورۀ آل بویه است( میرخواند،1380).
اینها همه در نهادینه شدن مذهب شیعۀ اثناعشری در برابر فِرَق رقیب تأثیر فراوان گذاشت. چنین بود که گفتمان نیابت عام از قرن چهارم به بعد و به دست نائبان وعلمای شیعه در عراق(کوفه، بغداد وسپس از نیمه قرن پنجم: نجف)، ایران(بویژه قم و خراسان و ری)، شامات(سوریه و لبنان و...)، مصر، یمن، بخشی از جزیره العرب، مناطقی از خلیج فارس و کشمیر (پاکستان) گسترش یافت.
ادامه دارد............
منابع بخش 5
امین، سید محسن(1403 ) اعیان الشیعه، بیروت: دارالمعارف.
فراستخواه،مقصود (1377)دین وجامعه. تهران: شرکت سهامی انتشار.
نجاشی، ابوالعباس احمد بن علی بن احمد(1407) رجال. تحقیق شبیرزنجانی، قم: جامعه مدرسین حوزه علمیه قم.
میرخواند، محمد(1380) روضة الصفا فی سیرة الانبیاء و الملوک و الخلفا، تهران:اساطیر.
Amir-Moezzi ,M. A. (2007) Islam in Iran,vii,the Concept of Mahdi in Twelver Shiism.at: http://www.iranica.com/articles/islam-in-iran-vii-the-concept-of-mahdi-in-twelver-shiism.
تبار شناسی و تحلیل گفتمان «ولایت عامّه»
بخش 4
فشار وسرکوبی که از سوی نسخۀ اقتدارگرای گفتمان خلافت بر گفتمان وصایت وارد می آمد، سبب شد فِرَق مختلف شیعه، هویت سیاسی پیدا بکند و با انواع اسطوره ها وداستانها درآمیزد، شاهدش فاجعۀ خونین کربلا و حرکتهای بعدی مانند توابین، مختار و زید بود (اصفهانی،1416).
ابعاد غلوّ آمیز واسطوره ای گفتمان وصایت، بتدریج انباشته وبازتولید می شد. به گونه ای که مساعی برخی علمای شیعه نیز برای مواجهه با آن دشواربود. نمونه اش «ابن قبّه رازی»در اوایل قرن چهارم وصاحب دو کتاب «الانصاف فی الامامه» و « الامامه» بود که به دلیل سوابق فکر معتزلی خود، به تعدیل برخی عقاید می کوشید( مدرسی طباطبایی، 1374 ).
اما آن عقاید غلوّ آمیز کم وبیش در نسلهای بعدی رشد کرد و به فرهنگ شیعه انتقال یافت. همچنین حجّیت معنوی و مذهبی امامت با امر حکمرانی که بنا بر طبیعتش ،موضوعی مربوط به عرف اجتماعی هر زمان است، خلط شد. این ، سبب تکوین گفتمان «امامت- زمامداری» بود وبر اساس آن هر حکومتی در هر زمان وهرجا غاصب است واساسا باید به ائمه محوّل شود.
ادامه دارد....
منابع بخش 4
اصفهانی، ابوالفرج(1416) مقاتل الطالبیین. قم: منشورات الشریف الرضی.
مدرسی طباطبائی، حسین( 1374) مکتب در فرآیند تکامل: نظری بر تطور مبانی فکری تشیع در سه سده نخستین، ترجمه هاشم ایزد پناه، ویرایش دوم، ایالات متحده: نیوجرسی ، مؤسسه انتشاراتی داروین.
تبار شناسی و تحلیل گفتمان «ولایت عامّه»
بخش 3
با رحلت پیامبر، دو گفتمان رقیب تازه به میدان اجتماعی اسلام آمدند. گفتمان مسلط، «خلافت» بود که شیوخ قریش آن را نمایندگی می کردند . اما گفتمان مخالف ِ به حاشیه رانده شده، «وصایت» بود و به خاندان بنی هاشم تعلق داشت.
از هردو گفتمان به نوبۀ خود تفسیرهای متفاوتی به وجود آمد. نسخۀ متعارف گفتمان خلافت مبتنی بر این بود که نظام سیاسی واجتماعی عرب پس از پیامبر می بایستی همچنان باقی بماند واز هم فرونپاشد. پیامبر مطابق عرف سیاسی موجود(بیعت وشورا) حکمرانی کرد و هیچیک از اینها جزو تعالیم اصلی وتأسیسی نبوت او نبودند. پس خلافت، صرفاً ادامۀ همان حکمرانی تلقی می شد، نه استمرار نبوت که بنابر عقیدۀ ضروری اسلامی ، خاتمه یافته بود. عالمان ذی صلاح از صحابه وتابعان، پاسخگویی امور دینی مسلمانان را برعهده داشتند وکار خلفا، فقط انجام امور حکومتی تلقی می شد.
اما در سایۀ قدرت الیگارشی عرب، نسخه ای دیگر از گفتمان خلافت برساخته شد که رنگ تقدس دینی به خود داشت وبر مبنای آن، خلیفه از سوی پیامبر و برای خاطر اسلام، بر شؤون مردم سلطه می یافت. این نسخه از گفتمان خلافت با سه عنصر 1.قبیله، 2.غنیمه و 3.عقیده، قوت گرفت(الجابری، 2000 ) وسپس در قالب حکومتهایی خودکامه و«شخصی شده» با نوع مشروعیت تئوکراتیک، از بنی امیه وبنی عباس تا خلافت عثمانی، بازتولید ومستقر شد.
اکنون به گفتمان رقیب یعنی وصایت بنگریم. این گفتمان نیز حداقل مستعد دو تفسیر بود. نسخۀ معتدل وصایت، دالّ بر صلاحیت و نقش ومسؤولیت علی بن ابیطالب در بیان تعالیم صحیح اسلامی، ورهبری دینی مؤمنان بود. مفهوم امامت، بنابر این نسخۀ معتدل، بازنمایی کنندۀ همین نقش ومسؤولیت دینی بود. پیامبر بنا بر عهد الهی خویش ، این مسؤولیت دینی را بارها گوشزد کرده بود و همین مسؤولیت را ، اوصیای عالم ومتقی پس از علی بن ابیطالب بر دوش داشتند. نمونۀ بارزش معارفی بود که محمد باقر وجعفر صادق بسط دادند.
اما در مقایسه با تفسیر معتدل وصایت ، روایت دیگری از آن به وجود آمد (وچنانچه در ادامه خواهیم دید بنا بر مقتضیات خاص تاریخ شیعه ، نهادینه شد)که از یک سو امامت را «ریاست سیاسی» و «حکومت بر جامعه» به صورت امری پیشین والهی بدون نیاز به شرایط و ترتیبات عرفی می دید و از سوی دیگر آغشته به انواع عقاید غلو آمیز واسطوره ای در باب ائمه شد.
در مقابل این گفتمان نهادینه شده از وصایت، نسخۀ معتدل وصایت استدلال می کند که علی بن ابیطالب اولا حکمرانی چند سالۀ اقتضایی خود را به بیعت و خواست مردم وعرف معمول سیاسی جامعه آن روز عرب استناد می کرد وبرای خود(صرف نظر از هر صلاحیت معنوی وعلمی)حقّی پیشین بر تصرف در اموال ونفوس بدون رضایت وانتخاب مردم وبرخلاف عرف سالم روز جامعه، قائل نبود وثانیا از غلوّ دربارۀ خویش پرهیز می داد وکلماتی دارد که با عقاید مبالغه آمیز در باب ایشان به کلی مغایر است. همانطور که جعفر صادق از باورهای غلوآلود تبرّی می جست(صالحی نجف آبادی، 1384 و1385 ؛ فراستخواه،1377).
ادامه دارد...
منابع بخش3
الجابری، محمدعابد( 2000 ) نقد العقل العربی، العقل السیاسی العربی. بیروت: مرکز دراسات الواحدة العربیة.
فراستخواه،مقصود (1377)دین وجامعه. تهران: شرکت سهامی انتشار.
صالحی نجفآبادی، نعمتالله (1384)، غلو در آمدی بر افکار و عقاید غالیان در دین. تهران: انتشارات کویر.
صالحی نجفآبادی، نعمتالله (1385)غلو؛ درآمدی بر افکار و عقاید غالیان در دین. تهران: انتشارات کویر.
تبار شناسی و تحلیل گفتمان «ولایت عامّه»
بخش 2
وقتی ریشه های تاریخی حکمرانی فقیه را پی جویی می کنیم، به عصر پیامبر اسلام وگفتمان «پیامبر- زمامدار» می رسیم. چطور شد که از رهگذر دعوت ورسالت دینی یک پیامبر، گفتمان حکمرانی او به وجود آمد؟ چند مفهوم در اینجا نیازمند تأمل تبار شناسانه هستند. یکی مفهوم هجرت، دیگری بیعت، و سومی «مدینة النبی» است. توضیح مختصر قضیه از این قرار است :
الف.بعثت پیغمبر در بافتاری[1] از فرهنگ مذهبی سامی روی داده بود. خدای شخصی، موجودات ماورای طبیعی مانند جن وفرشتگان، وحی ، ارتباطهای رمزی و حنیفیّت و...، همه قبلا در این زمینۀ فرهنگی وجود داشت(ابوزید، 2000 ). پیامبر در چنین پیرنگ مذهبی بود که مبعوث شد و با معرفتی وحیانی دعوت آغاز کرد و مخاطبان را از شرک ومال پرستی وظلم اجتماعی؛ به ایمان، توحید، پرهیزگاری، عمل صالح وعدالت فرا خواند.
ب.اما الیگارشی عرب مکه، او وپیروانش را تحمل نکرد واین،زمینه ای برای شکل گیری «میدانی سیاسی» از نیروهای اجتماعی شد. نمونه اش هجرت مسلمانان به حبشه، بیعت مخفیانۀ سرانی از اوس وخزرج یثرب با محمد امین، وسرانجام هجرت به یثرب بود . این روند، به تأسیس مدینة النبی و زمامداری پیامبر واحکام حکومتی ای انجامید که غالبا جنبۀ امضایی وارشادی داشتند ومابقی قضایا.
پ.از اینجا به بعد رسالت پیامبر اسلام برخلاف بسیاری از رسولان، با حکمرانی در آمیخته شد. برای مثال مسیح، در شرایطی دست به دعوت زد که نظم سیاسی بزرگ و حکمرانی و نظام حقوقی مدون وجود داشت و موقعیتی برای ورود او به عالم حکمرانی به میان نیامد. در نتیجه او به همان دعوت معنوی واجتماعی متمرکز شد.
اما شرایط سیاسی برای محمد متفاوت شد. نفوذ معنوی واجتماعی او در مکه ،توجه سران قبایل اوس وخزرج در یثرب را به خود جلب کرد .آنها در صدد تشکیل یک اتحاد سیاسی ساده در قلمرو خود بودند وپیامبر را که از استیصال پیروانش در مکه رنج می برد، نامزد قرار گرفتن در موقعیت رهبری یک میدان سیاسی کردند.
این اتفاق، سبب شد که دعوت او با مقتضیات حکمرانی وسیر رویداد های خاصی مانند دوست ودشمن سیاسی، جنگ، غنایم ، گروه های همسود وناهمسود ، تعارض منافع ، کنترل داخلی وخارجی نظام سیاسی و حفاظت وحتی گسترش آن آمیخته شد. جهت گیری و مضامین آیات مدنی با مکّی تفاوت یافتند وسمت وسوی خاصی از «تکوین تاریخی یک دین» به جریان افتاد.
ت. گفتمان«پیامبر–حاکم» از این مسیر به وجود آمد. در پشت این گفتمان، علایق وتعارضات گروه ها برای زیست اجتماعی آن روزی شان وجود داشت، آنها از این طریق، ابراز هویت و کسب مطلوبیت می کردند. دعوت معنوی واجتماعی پیامبر از این گفتمان آغشته شد.
محققانی مانند عبدالرازق آغازگر تحلیل هایی بود که در آنها کوشش نه چندان آسانی می شده است تا بلکه «برساخته شدن اجتماعی ِ[2] این گفتمان» از اصل بعثت ورسالت و دعوت معنوی واجتماعی پیامبر، تفکیک بشود( عبدالرازق، 1988 ونیز بنگریدبه: فراستخواه،1377) .
ادامه دارد...
منابع بخش 2
ابوزید، نصر حامد(2000 )مفهوم النص، دراسة فی علوم القرآن. دارالبیضاء: المرکز الثقافی العربی.
فراستخواه،مقصود(1373)سرآغاز نواندیشی معاصر. تهران: شرکت سهامی انتشار.
عبدالرازق، على( 1988) الاسلام و اصول الحکم، تحقیق و تقدیم محمد عماره، بیروت: الموسسه العربیه للدراسات و النشر.
منتشر شده در مهرنامه 14
صص74-76
بخش 1
طرح مسأله وروش بررسی
در مقاله ای کوتاه ، نویسنده می کوشد مفهوم حکمرانی فقهای شیعه را با روش تحلیل گفتمان وتبار شناسی مورد بررسی اجمالی قرار بدهد. این یک بحث برون دینی است و انتظار می رود از مداخلۀ عقاید درون دینی نویسنده وخواننده برکنار بماند. در همین موضوع، علما بحث های درون دینی انجام داده اند، نمونه اش نظریه های دولت در فقه شیعه است(کدیور،1376).اما در این مقاله ورود وخروج وبررسی متفاوتی به عمل می آید و مفاهیم به مثابۀ گفتمان ، تبار شناسی و تحلیل می شوند.
در این روش فرض بر آن است که «ولایت فقیه» خصلتی گفتمانی دارد. گفتمان، آن طور که از مباحث فوکو بر می آید، محصول زبان است. با زبان است که برای امور تعیین تکلیف می شود. گفتمان، طرحی از کلمات ومفاهیم ودلیل آوریهاست که در ظاهر، حاصل «ارادۀ معطوف به دانستن» است، اما در پشت آن، «ارادۀ معطوف به قدرت»نهفته است( فوکو، 1388 الف؛دلوز، 1386 ؛ Smart,2002).
گفتمان دو رویه دارد. یک سویه اش قولی در باب امور است،این سویه از گفتمان، شامل دعاوی ما دربارۀ وقایع تاریخی، اقوال، اشخاص و گروه ها وجهان اجتماعی یا حتی طبیعی است، اما سویۀ دیگر گفتمان، کمندی از قدرت است که با این توصیف ها واستدلالها وتجویزها، در انداخته می شود(مک دانل، 1380).
گفتمان را در اینجا فراسوی نیک وبد یا حق وباطل تعریف وبررسی می کنیم. بدین ترتیب، هم « حکمرانی فقهای شیعه » وهم هر گزینۀ حکومتی بدیل مانند « مشروطیت » ، بنا به مفروض بحث ما در اینجا، هر دو ساختی گفتمانی دارند. هر دو محصول زبان هستند، طرحی از کلمات، دعاوی ای درباب امور وکمندی از قدرت هستند. در پشت هر کدام، علایق ومنافع ومطلوبیت های این وآن گروه وجود دارد.
نیک وبد قضیه، امری بعدی واعتباری است وبه اعتبارات و ارزش-داوریها وتصمیم های اجتماعی واخلاقی هر یک از ماها بستگی دارد. حکمرانی متولیان رسمی یک مذهب یا حکمرانی از نوع مشروطه، هر کدام از سوی گروه های خاصی با ارزش تلقی می شد. گفتمان حکمرانی فقهای شیعه و اجرای احکام شرعی این مذهب ، ریشه در منافع گروه های مذهبی ، هویتی وسیاسی ِ خاصی؛ در تاریخ داشت. همانطور که گفتمان مشروطه مبتنی بر تجدد، پارلمان، قانون اساسی وانتخابات نیز بازنمایی کنندۀ منافع و مطلوبیتهای زیستِ اجتماعی قشرها وطبقات جدید و طیف های تازه ای از مردم شهری در تاریخ معاصر بود.
در روش تحلیل گفتمان، ردپای صورت بندیهای گفتمانی گرفته می شود که چگونه به اقتضای صوَر قدرت، شکل یافته اند، چگونه راهبردهای زبان به کار افتاده اند (برای مثال بنگرید به : تحلیل فوکو از گفتمان قدیم دیوانه وگفتمان جدید بیمار روانی وبیمارستان وآسایشگاه روانی، یا تحلیل او از گفتمان قدیمی تعذیب و مجازات و گفتمانهای بعدی حقوق کیفری و آیین نامه های انضباطی در : فوکو،1381 ، همچنین بنگرید به تحلیل گفتمان تاریخ قرون وسطای اسلامی در : فیرحی، 1378 و نیز بنگرید به تحلیل فوکو از گفتمانهای جنسیتی در: Foucault,1990).
وقتی تحلیل گفتمان به صورت تاریخی انجام می شود وجهۀ نظر تبارشناسی پیدا می کند. تبارشناسی[1] کوششی است برای شناخت ریشه های تاریخی شکل گیری این یا آن قول و عقیده. تبارشناسی بررسی می کند که چگونه به اقتضای انحای مختلف قدرت، گفتمانها صورت بندی شده اند. همانطور که دیرینه شناسی[2] نیز از این سو به مطالعۀ امور تاریخی از حیث تناظر آن با امور گفتمانی کنونی دست می زند(کهون،1381، دریفوس ورابینو،1387؛ فوکو،1388ب).ادامه دارد....
منابع بخش 1
دریفوس، هیوبرت و پل رابینو (ترجمه 1387). میشل فوکو: فراسوی ساختگرایی و هرمنوتیک. ترجمه حسین بشریه. تهران: نشر نی.
دلوز، ژیل (ترجمه 1386). فوکو. ترجمه افشین جهاندیده و نیکو سرخوش. تهران: نشر نی.
فوکو، میشل (ترجمه 1381). تاریخ جنون. ترجمه فاطمه ولیانی. تهران: نشر هرمس.
فوکو، میشل (ترجمه 1387). مراقبت و تنبیه؛ تولد زندان. ترجمه نیکو سرخوش و افشین جهاندیده. تهران: نشر نی.
فوکو، میشل (ترجمه 1388 الف).اراده به دانستن. ترجمه نیکو سرخوش و افشین جهاندیده. تهران: نشر نی.
فوکو، میشل (ترجمه 1388 ب). دیرینه شناسی دانش. ترجمه عبدالقدار سواری. تهران: گام نو.
فیرحی، داوود (1378). قدرت،دانش، مشروعیت. تهران: نشر نی.
کدیور، محسن(1376 ) نظریه های دولت در فقه شیعه .تهران: نشر نی.
کهون، لارنس (ترجمه 1381). متن گزیده های مدرنیسم و پست مدرنیسم. ترجمه عبدالکریم رشیدیان و دیگران. تهران :نشر نی.
مک دانل، دایان (ترجمه 1380). مقدمه ای بر نظریه های گفتمان. ترجمه حسین علی نوذری. تهران: نشر فرهنگ گفتمان.
Foucault, Michel (1990). History of sexuality. New York: Vintage Books.
Smart, Barry (2002). Michel Foucault. New York: Rutledge.
متن تحریر یافته سخنرانی فراستخواه
در گروه علمی- تخصصی جامعهشناسی دین
انجمن جامعهشناسی ایران
قسمت سوم وپایانی :
ساخت اجتماعی؛ افقی ،چند ذهنی وچند مرکزی شده است
در این قسمت میخواهم توضیح بدهم که چگونه با تحول ساخت اجتماعی، صوَر دینورزی و ساخت اجتماعی دینورزی نیز ، در تغییر و تبدل است.
آنچه که در زندگی روزمره امروز پی در پی در حال برساخته شدن است، «تکثر» است. سبکهای زندگی روز به روز متنوعتر میشوند. حیطۀ امکانات و آزادی بشر افزایش مییابد. در این زمانه ؛ فهمیدن امور و زیستن، میل به واگرایی دارد. زندگی و فرهنگ، سیال و ارتباطگراست. بسیاری امور نه یکسره محلی هستند و نه یکپارچه جهانی . بلکه جهانی و در همان حال محلی هستند.
همه چیز در معرض نقد قرار می گیرد. اینطور نیست که نقد کردن و نقد پذیری، صرفاً فضیلتی اخلاقی باشد، بلکه روحیّۀ نقادی و در بوتۀ نقد شدن ، اقتضای ساخت اجتماعی امروزی است. گویا در شرایط موجود راهی جز این نیست. ساخت اجتماعی امروز، مرکزگریز است و چند ذهنی و میان ذهنی است. دیگر یک ذهن ناب نداریم. اینها بخشی از سیمای ساخت اجتماعی امروزی است که با دیروز فرق دارد و چنانکه در ابتدای بحث نظری عرض کردم، ساخت اجتماع دین ورزی نیز در این بحبوحه از حالی به حالی می شود. به چند یک از این تحولات اشاره می کنم:
1.کثرت امر دینی وامر غیر دینی
انحصارگرایی دینی، امروز معنا ندارد. در اروپا وقتی نسخههای خطی بود و صنعت چاپ وجود نداشت، متنهای محدود عمدتاً در اختیار افرادی خاص و نخبههای مذهبی بودند و تفسیر آنها انحصاری و شمول گرا بود و خاصیت چند ذهنی بودن را نداشت ولی وقتی چاپ و تولید انبوه پیدا شد، حالت چند ذهنیتری شکل گرفت و لاجرم، جنبش اصلاحات دینی به میان آمد. امروز نیز دنیای اینترنت و رسانهای شده ،به تکثر ذهن وزبان در ابعاد بسیار بیشتر دامن میزند و سبب میشود، زمینه های کثرتگرایی دینی وغیر دینی افزایش پیدا بکند؛ چه بخواهیم وچه نخواهیم.
2. همزیستی ضدّها با همدیگر
در دنیای امروز وضعیت عجیبی از همزیستی بین ضدّها شکل می گیرد ؛ بین سنت وتجدد، بین بنیاد گرایی و نوگرایی ، بین مدرن و پسامدرن ، بین دینگرایی وعرفگرایی، بین پسادینگرایی وپساعرفگرایی. امروز دینورزی توسط گروه های جدید اجتماعی، نوعی قید یا اجبار تلقی نمیشود بلکه یک امکان، به شمار می آید. کثیری از امور واز جمله دین در بازار عرضه میشوند و هرکدام ؛ حسب تقاضاها و علایق و ذائقهها رونق میگیرد یا کساد مییابد. کسانی به مکانهای دینی میآیند چون در آن حال ، احساس نیاز میکنند و کسانی دیگر نه.
دین یک اجبار فراگیر از بالا و تحکمآمیز برای کل جامعه تلقی نمیشود بلکه تصمیمی به حساب میآید که افراد و جماعاتی برای زیستن دارند و البته کسانی هم به هر علت یا دلیلی چنین تصمیمی ندارند . حسّ وحال و ذوقش را ندارند.
3. آزادسازی دین وآزاد سازی حوزۀ عمومی
روشنگری، لزوما «رهایی از دین» تعریف نمی شود، روشنگری را می توان «رهایی دین» نیز فهمید. حتی خصوصی سازی دین به مثابۀ نسخه ای جهانشمول ، در دنیای پساسکولار، محل تأمل شده است. آنچه مهم است، آزادسازی دین وآزاد سازی حوزۀ عمومی است. به جای راندن دین از حوزۀ عمومی، بحث بر سر پذیرش تکثر است و اینکه قرائتهای مختلف از دینگرایی و نادینگرایی بتوانند در کنار هم زندگی منصفانه وآزاد منشانه وگفت وگویی داشته باشند و لامذهبی، یک فحش نشود.
4. دین بدون سلطۀ نهادی وذهنی
در ساخت اجتماعی امروز، سلطه نهادی دین کاهش مییابد و به تعبیر گریس دیوی، امروز با چیزی مواجه هستیم که او نسخه انگلیسیاش را «باور کردن بدون تعلق داشتن» مینامد. یعنی دلبستگی هست ولی وابستگی نیست. شاید کسی نوعی نیاز درونی به دین دارد و می خواهد از آن در حیات فردی واجتماعی ، کسب مطلوبیت بکند ولی نمیخواهد وابستگی ارگانیک به این یا آن نهاد دینی داشته باشد.
ذهن شما و جامعه، چند مرکزی و افقی شده است. ذهن گروه های جدید امروزی، ایماژی افقی دارد . همه چیز را افقی می بینند. پس دینورزی آنان هم اگر آن را اختیار کنند، لابد نقش افقیّت با خود خواهد داشت. دینی منعطفتر و به دور از سلطۀ متولیان رسمی که با افقیّت فهمیده و عمل میشود، نه با عمودیّت. در آن، به جای اخلاق التزام، اخلاق انتساب است. دین، نوعی ذائقه تلقی میشود که افراد و گروههایی دارند وگروه هایی ندارند و نمی تواند به بخشنامه ای دولتی برای عموم تبدیل بشود.
بنا به ساخت زندگی اجتماعی امروز، دین در مرکز آگاهی نیست. این در حالی است که در جامعه گذشته، عادت بر این بود که دین، هم مافوق نهادها و هم مرکز آگاهی بشر به حساب آید. اما اکنون تقسیم کار اجتماعی به وجود آمده و کارها تخصصی شدهاند. نهادها زیاد و ومنفک شده اند. دین هم یکی از آنهاست.
همانطور که دین، سلطۀ عینی و نهادی ندارد، سلطه ذهنی هم ندارد. انسانها حتی وقتی در مناسک آیینی به سر میبرند، انواع مراکز آگاهی دارند. شما هرچه هم فرد مذهبی باشید ، به حیطههای مختلف ذهنی و نهادی تعلق دارید و به احتمال زیاد در حیطۀ علمورزی، برای توضیح امور نیازی به فرضیه خدا نمیبینید. یعنی در علم، نوعی «بیخدایی روششناختی» در پیش میگیرید. شما فردی مؤمن یا حتی مذهبی هستید اما دین، یگانه مرکز ذهن شما نیست چون در کنار دین، مراکز دیگری از احساس و آگاهی مانند هنر و علم و اخلاق وعرف هست. خیلی وقتها شما اخلاقی رفتار میکنید بدون اینکه آن اخلاقیات حقیقتاً به الهیات و شرعیات شما منوط و وابسته باشد. خوب و بد را تعیین میکنید بدون اینکه اساساً وجه دینی آنها در مدّ نظرتان باشد.
5.همسایگی تصدیق و تردید
ساخت اجتماعی امروز، گشوده به نقد و چند ذهنی و میان ذهنی شده است. حوزۀ عمومی، قوت گرفته است. دین نیز تا از حوزۀخصوصی افراد بیرون میآید، مشمول نقد در حوزۀ عمومی میشود. محل بحث و گفتوگو میشود. ساخت اجتماعی ذهن امروزی آغشته به تردید است، تصدیقهایش هم به تعبیر «پیتر برگر»، تردیدآمیز است. ایمانهای ملحدانه والحادهای مؤمنانه از اینجا نشأت میگیرند واقتضای دنیای امروز هستند.
نوعی دینداری مبهم و پر از شک و تردید موضوعیت مییابد. گروههایی را میبینیم که کم وبیش مؤمن و حتی دین اندیش هستند اما جزم اندیش نیستند، میشود کسی شک بکند ولی امید داشته باشد. ایمان از جنس یقین معرفتی به معنای «واقع نمایی جزمی و قطعی»( رئالیسم خام و دگماتیستی)نیست بلکه گرایش و امید قلبی است وبا شک وانتقاد، آشناست. شما بدون اینکه قائل به معرفتشناسی جزمیت بشوید میتوانید تجربههای متنوعی از ایمان والهیات امید داشته باشید.
6. سرمشقهای قبیله ای دینداری از توضیح دین ورزی شهروندان در می مانند
اجازه بدهید در اینجا بیانی با نگاه درون دینی داشته باشم، درک ناقص من این است که وقتی در قرآن آمده است «خدا انسانها را مکلف نمیکند، مگر در حد وُسعشان (لایکلف الله الا وسعها)»، از این می فهمیم که تکلیفهای پیشامدرن از وُسع ساخت امروزی زندگی بشر بیرون است. انسان پیشامدرن به گونهای مکلف بود که انسان مدرن آنطور مکلف نیست، چون ساخت ذهن و اجتماعی او متفاوت است. در قرآن آمده است که بگو هر کس، حسَب شاکلۀ وجودی خود عمل میکند. از این آیه میتوان استشمام کرد که دینداریها نیز برحسب شاکلههای معرفتی واجتماعی است. در یک جامعۀ قبیلهای، دینداری بر شاکلۀ زیست قبیلهای است ولی در جامعۀ باز دموکراتیک، روا نیست از شهروندان بیچاره، دین ورزی باب قبیله بخواهیم. در چنین جامعهای اگر ایمان و دین ورزی باشد، طبیعی است که از درون دل فردها واز متن جماعات، برخیزد و مشمول قواعد و روالهای دموکراتیک بشود. پارادایمهای آشکار و نهان قبیلهای نمیتوانند ایمان داری و دینداری امروزی را توضیح دهند.
در مدینه، زمینهای برای کلام و بحثهای کلامی وجود نداشت. حدیثگرایی و نصگرایی بود. وقتی مسلمانان به بغداد رفتند، کلام ایجاد شد و جرّ و بحثهای جبر و اختیار به میان آمد و مکتب اعتزال ظاهر شد. اینها در دینورزی مدینه وجود نداشت. این مسلمانان وقتی از دارالاسلام خارج شدند و به فرهنگهای دیگر با پیش زمینهها و تمدنهای دیگر رفتند، صورت بندیهای آرا و عقایدشان از حالی به حالی شد. مثلاً ابوحنیفه راجع به جواز قرائت قرآن در نماز به فارسی بحث فقهی میکند. چرا؟ چون اسلام به مناطق غیر عرب زبان و به ایران آمده است. منطق دین شناسی بغداد وکوفه با منطق مدینه متفاوت بود. ساخت اجتماعی تازه، برای دینورزی وضعیت پروبلماتیک به وجود آورد. دینورزی در شرایط جدید با منطق دینداری مدینه رفع و رجوع نمیشد. فقه الاحکام عوض شد، کلام به وجود آمد که اساساً خارج از فقه بود و عرفان بهوجود آمد که فراتر از هردوی فقه وکلام بود.
7. دین بدون دین
شاید نامناسب نباشد که در پایان عرایضم نمونهای از رویکرد پسامدرن به دین بیاورم. چیزی که «ژاک دریدا» آن را «دین بدون دین» مینامد. کاپوتو در این باب بحث کرده است[i]. وی مصاحبهای با دریدا با عنوان «حرف حساب شالوده شکنی» داشته است که حاکی از تأیید دریدا از بسیاری ازاین روایتهاست. این اصطلاح «دین بدون دین»، استعاره بسیار خوبی است برای توضیح دینورزی امروزی. دین بدون دین یعنی آنگاه که نسل پسامدرن نوعی دل نگرانی مبهمی از نوع دینی دارد باز هم در او تمایلی برای عبور از «شالوده دین» در گفتارها و نهادهای رسمی موجود دیده میشود.
برگر کتابی به نام ذهن بیخانمان دارد.[ii] در آنجا توضیح میدهد که ذهن انسان امروز، چگونه بیخانمان شده است. انسان در گذشته سایبان مقدس میخواست که در پناه آن زندگی کند. خدا، معنای معناها بود و انسان برای معنا دادن به واپسین دلنگرانیهای وجودی اش، خدا را میجست. این سادگی دنیای قدیم، امروز وجود ندارد اما ذهن بیخانمان امروزی نیز ممکن است برای برون شدن از اینهمه کثرت آشفته، بخواهد ز فکر تفرقه باز بیاید و مجموع بشود و شاید نتیجۀ این بی قراری درونی ، با گرایش به نوعی ایمان و دینورزی ظاهر بشود، اما این امر، کم وبیش با ابهامات دنیای پسامدرن مواجه و درگیر خواهد بود، وبه احتمال زیاد شاید خواهد خواست که از شالوده دین در گفتارهای رسمی بگریزد.
پس دین ورزی هست اما نه لزوماً بر یک منوال واحد. گفتارهای متکثر، شالودۀ ساختارها را میشکنند. شالودهها وا میشوند. معانی از قفس متنها بیرون میروند. خوانشها، تفاوت پیدا می کند. نسلهایی تازه در جستوجوی کنهی «متمایز» و «دیگر» از ایمان هستند و این همان چیزی است که دریدا «دین بدون دین» تعبیر میکند.[iii]
8. فرار از خدا به خدا
اگر بخواهیم این را به زبان مایستر اکهارت (عارف مسیحی قرون وسطا که تکفیر و اعدام شد)بیان بکنیم؛ انسان از درگاه خدا میخواهد که او را از خدا رهایی بخشد، خدا را ورای فهم رسمی جستجو میکند . حتی آنگاه که چیزی را به عنوان خدا میفهمد هرگز نمیتواند با اعتقاد به آن آرام بگیرد. در این خصوص مراجعه بکنید به کتاب «نوشتههای اکهارت» با ویرایش و ترجمه الیور دیویس[iv] . این چیزی است که در عرفان ما هم آمده است. حق تعالی ورای فهم و زبان ماست. ما شاید فقط در ظاهر از این مقولات عرفانی دم می زنیم وبا گوهر معانی آن بیگانه ایم وگرنه چنین سختکیشی نداشتیم. بنده در باب الهیات تنزیهی و سلبی، در جای دیگر با عنوان «الهیات سکوت» بحث ناچیزی کردهام.
انسانهایی هستند که شاید خدایی در ورای نامهای رسمی میجویند و خدای بینامی را میخواهند. اینان را با خدای منزّه، سر وسرّی است که بنده وشما نمی فهمیم. نسلهایی که دینشان همنشین پرسش است نه از جنس پاسخ به همه سؤالات. دینورزی با معناهای میان ذهنی، بدیلی برای دینورزی مبتنی بر نظامهای فراگیر تک ذهنی است. دینی که در اندرون آدمهاست چه بسا غیر از آن دینی است که نهادهای دینی در مافوق سایر نهادها میخواهند.
صوَری از دین ورزیدن هست که میتواند بیرون از انحصارات متولیان رسمی و خارج از قاعدۀ شریعتگرایی اجباری و برکناراز رسم تقدسنمایی جریان پیدا بکنند. دینی که در حوزه عمومی و مدنی مشمول گفتارهای متکثر است و با دیگر گفتارها واعمال و افکار، همزیستی وگفتوگو میکند.
دینی که در حوزه عمومی بردباری و رواداری میکند، دیگری را میپذیرد و از خشونت میپرهیزد. ایمانی داوطلبانه و خودمانی که چندان با صورتبندیهای رسمی قابل توضیح نیست و آغشته به گناه و نیایش و امید، آلوده به شک و ابهام و گرایش، قرین وسوسه و الحاد واخلاص است و به طرزی تصادفی، گاهی قهر میکند و گاهی از در آشتی میآید و افتان وخیزان است.
[i] Caputo , John D.( 1997) The Prayers and Tears OF JACQUES DERRIDA; Religion without Religion, Bloomington, IN.: Indiana University Press.
[ii] برگر، پیتر؛بریجیت برگر و هانسفرید کلنر(ترجمه ۱۳۸۱) ذهن بی خانمان: نوسازی و آگاهی. محمد ساوجی. تهران: نی.
[iii] Raschke, Carl. “Derrida and the Return of Religion: Religious Theory after Postmodernism.”
Journal for Cultural and Religious Theory vol. 6 no. 2 (Spring 2005):1-16
[iv] Davies, Oliver (ed. and trans. 1994 ) Meister Eckhart: Selected Writings. London: Penguin.
متن تحریر یافته سخنرانی فراستخواه
در گروه علمی- تخصصی جامعهشناسی دین
انجمن جامعهشناسی ایران
قسمت دوم: توضیح دینورزی در آفاق فکری امروز
...اکنون سؤال این است که از این آفاق جدید، دینورزی چگونه دیده میشود یا چگونه توضیح داده میشود. به چند مدخل از این بحث در اینجا اشاره میکنم.
1. دین ورزی همان است که در زندگی روزمره واقعی مردم پدیدار می شود
از نقطه نظر پدیدار شناسی، دین باوری و دینورزی واقعاً موجود مردم، دیگر لزوماً آن نیست که بنده و شما در بستهبندیهای انتزاعی یا ایدئولوژیک ذهنی خود داریم. دینورزی واقعی همان است که در زندگی روزمره مردم در خانهها و کوی و برزن و میهمانیها و مناسبات جریان دارد. این موضوع بویژه باید مورد توجه متولیان ونخبگان رسمی دین بالاخص از نوع حکومتی آن قرار بگیرد.
2. دینورزی مردم در تصاحب متولیان رسمی نیست
دینورزی ما (منظورم ما آدمها همه، اعم از ریز ودرشت! است) امری ناب نیست. دینورزی ما لزوماً آن نیست که در سطح انتزاعی یا ایدئولوژیک خاصی به او اشاره میشود. بلکه دین یک واقعیت اجتماعی است. دینورزی مردم به صورت اجتماعی برساخته میشود و در میان گروههای مختلف اجتماعی و در زمانها و شرایط مختلف فرق میکند. خود را به صوَر متنوع ومتفاوت پدیدار میسازد. پا به پای فرایند بیقرار ساخت اجتماعی، انحای دین ورزی نیز تحول و تکثر مییابد. دین بیش از اینکه یکسره امر پیشینی و در تصاحب متولیان خاصی باشد، به صورت پسینی و در فرهنگها وجوامع ظاهر میشود.
3.مدل دین ورزی پیشامدرن، بیرون از طاقت گروه های مدرن و مغایر با شاکلۀ اجتماعی و معرفتی آنهاست
از منظر مباحثی که در قسمت نخست عرایضم به آنها اشاره کردم، دینورزی در دنیای پیشامدرن، مدرن و پسامدرن با هم فرق میکند. گروههای مختلف به نسبت اینکه در زمانها و مکانهای پیشامدرن، مدرن یا مدرن زندگی میکنند، باورها، اعمال و نهادها و مناسبات دینیشان نیز کم و بیش متفاوت میشود. در دنیای پیشامدرن، آدمی هنوز به مثابه سوژه، برساخته نشده است و فاعل شناسایی و کارگزار عالم نیست. این دنیا، به طور طبیعی، دورۀ سیطره متنهاست. یک معنای نهایی در متن دین و در ذهن کسانی خاص است و همه باید خود را با آن تطبیق بدهند.
وقتی به دنیای مدرن میرسیم یک نوع سوژگی اغراق آلود برساخته میشود: من میاندیشم پس هستم! نوعی گفتار محوری ایجاد میشود که براساس آن من به عنوان سوژه حق دارم در مورد عالم و آدم حرف بزنم. از اینجاست که سنتهای دینی سابق و جاری از موضع مدرن نقد میشوند.
میبینیم که دورۀ سوژگی و ناسوژگی با هم دو ساخت اجتماعی متفاوت دارند و دینورزی در آن دو با هم فرق میکند. بین آنها گسستگیهای جدی وجود دارد. نمیشود دینداری در دنیای مدرن را که دنیای نقد سنتهاست، به چوب احکام دنیای ماقبل مدرن، پیش راند. اگر انبیا و اوصیا نیز به این دنیای مدرن میآمدند، درک دیگری داشتند و طور دیگری عمل میکردند. خداوندی هم که بنابر اعتقاد، مردم را مکلف به دینداری میکند، «تکلیف ما لا یطاق» نمیکند و تکلیف او به قدر وسع مردمان ومختصات اجتماعی ومعرفتی آنهاست. مردمان مدرن، طاقت دینورزی و دین باوری پیشامدرن را ندارند و «تکلیف ما لا یطاق» آنها، خلاف عقل ، خلاف عدالت و غیر اخلاقی است. مدل دین ورزی پیشامدرن مغایر با شاکلۀ اجتماعی ومعرفتی گروه های جدید اجتماعی است.
در دوره مابعد مدرن، وضع باز هم عوض میشود. شما به دوران «مابعد سوژه فردی» انتقال مییابید، دیگر سوژۀ مطلق حتی از نوع جدیدش هم به محاق می رود. خود دنیای پست مدرن به صورتهای مختلف پیش میرود؛ در یک مسیر، هرمنوتیک را داریم. شما سوژهای هستید که با متنها و دیگر سوژهها، گفتوگو میکنید. تفسیرهای مختلفی از متن به میان میآید. تلقیها و روایتهای مختلفی از دین هست و نمیشود این را نادیده گرفت و از آن طفره رفت. دینداری یعنی همین روایتهای مختلف دینی.
مسیر دیگر و پرتنشتری که در دوران پست مدرن میبینیم، رویکرد پساساختگرایی و تحلیل گفتمان است. از این منظر پسانوین، آرا وعقاید دینی ما کم و بیش واجد خصلت گفتمانی هستند. مردمان در دورههای مختلف و به اقتضای انحای قدرت، طرحی از مفاهیم و کلمات خود را در میاندازند و از این طریق است که آرا و عقاید مذهبی آنها شکل میگیرد. پس دعوی تقدس رنگ میبازد. منطق این دنیا این است :خیلی خوب؛ افراد و گروههایی که معتقد ومایل اند دین ورزی بکنند، باور و عمل دینی و حتی تبلیغ آزادمنشانه و برابر دینی داشته باشند ، ولی دلیلی ندارد که تقدّس بفروشند و خود را مالک حقایق قدسی و متولی آن وبلکه مالک کل جامعه ودیگر گروه هاوانمود بکنند و دیگران را اسیر وگرفتار طرحهای زبانی خویش بخواهند.
4.نمیشود از انسانها انتظار داشت حتی خدا را بدون وساطت ذهن و زبان خویش بپرستند
در دنیای ماقبل مدرن این فرض غالب بود که حقایقی ناب هست و کسانی به آن دست مییابند. در دنیای مدرن این بحث به میان آمد که آگاهیهای ما ناب نیست چون تحت تأثیر ذهن ماست. در جهان «مابعد مدرن»، جرّ وبحث دیگری بلند شد و آن این بود که دعاوی ما (و از جمله دعاوی دینی ما) محصول زبان ما هستند.
حیوانات در عالم غریزه زندگی میکنند و انسانها در عالم آگاهی و زبان خویش.در افق فرانوین گرایی، نمیشود از انسانها انتظار داشت حتی خدا را بدون وساطت ذهن و زبان خویش بپرستند ، یا بی واسطۀ ذهن وزبان خویش، دین را باور بدارند و به آن عمل بکنند. دینداری مردم بهناگزیر با پروژه آگاهی بشر و راهبردهای زبانی بشر پیوند میخورد. ما همه انسانیم(خدایگان نیستیم) و همه آرای ما و از جمله دین باوریهای ما ، کم و بیش خصلت گفتمانی دارد . گفتمانها نیز آغشته به صور و انحای قدرت هستند ، مقدس نیستند و موضوع تحلیل و نقادی در حوزه عمومی هستند.
(ادامه دارد)
متن تحریر یافته سخنرانی فراستخواه
با عنوان «ساخت اجتماعی دینورزیدن»
در گروه علمی- تخصصی جامعهشناسی دین
انجمن جامعهشناسی ایران
1389
بحث حاضر بنده شاید حاوی کوششی باشد برای اینکه در باب دینورزی به مثابۀ واقعیت اجتماعی تأملی صورت بگیرد. آفاق فکری جدید بشر سبب شده است که تأملات بیسابقهای در باب دین به میان بیاید. چگونه میشود در دنیای کنونی زیست ولی از آفاق فکری آن طفره رفت؟ حداقل چیزی که از دینداران و نهادهای دینی انتظار میرود این است که بدانند در این آفاق نوپدید فکری، دین ورزیدن محل چه نوع پرسشهایی قرار میگیرد و چگونه توضیح داده میشود. کسی که در این آفاق بهسر میبرد، حتی اگر هم بخواهد دین ورزی بکند، صوَر دین باوری و دینداری او با دنیای پیشین متفاوت خواهد بود. پس فهمیدنی است که نیاز داریم در باب دین ورزی از این افقهای جدید بحث بشود.
عرایض بنده سه قسمت خواهد داشت. ابتدا طیفی از آفاق فکری جدید را مرورمیکنم که دربرگیرندۀ پدیدارشناسی،برساختگرایی،پساساختگرایی و نیز نوشتارشناسی است. در قسمت دوم خواهم کوشید در محدودۀ وقت، عرض بکنم که دین ورزی از این آفاق چگونه قابل توضیح است و سرانجام در قسمت سوم، قدری بیشتر بیان خواهم کرد که چطور با تحول ساخت اجتماعی ذهن و زبان و زندگی مردم، دینورزی آنها نیز از حالی به حالی میشود.
قسمت اول: مروری بر آفاق فکری دنیای امروز
ابتدا توضیح مختصری در باب آفاق فکری مدرن و پسامدرن داشته باشم. این بخش از عرایضم ممکن است قدری موجز و صرفاً نظری واحتمالا خسته کننده باشد و انتظار صبوری از شما دارم تا در قسمت دوم وسوم با ذکر مثالهایی از دین ورزیدن، تا حدودی وضوح پیدا بکند. از پدیدارشناسی شروع میکنم. پدیدارشناسی به یک جهت ریشه در مباحث کانت دارد. شاید یکی از نخستین نکته هایی که منجر به بسط نظریه پدیدارشناسی شد، توجه به محدودیتهای بشری بود. انسان جدید به حدود فاهمۀ بشری خویش ملتفت شد. چیزی که ما ادراک میکنیم مستقل از ذهن انسانیمان نیست. معانی و صور ادراکی ما حاصل مقولههای ذهنی ماست و کم و بیش حالت تسمیهای (نومینالیستی) دارند. در کانت، شاهد جابجایی «نومن» به «فنومن» هستیم. در واقع، ما در ساحت شناخت نه با کنه امور، بلکه با پدیدارهایی مواجه میشویم که برایمان ظهور یافتهاند.
این سنت نظری کانت هنوز منجرّ به رویکرد پدیدار شناسی نشده بود تا اینکه اثباتگرایی وساختگرایی ، محدودیتهای خود را نشان داد، و در این چنین شرایط معرفت شناختی در غرب(بویژه آلمان)بود که پدیدارشناسی بسط یافت. در اثباتگرایی (پوزیتیویسیم) و ساختگرایی، محدودیتهایی وجود داشت که سنت نظری پدیدارشناسی برای مواجهه با آن محدودیتها رشد یافت. سرگذشت همه سنتهای نظری همینطور است. آنها دارای ظرفیتها و محدودیتهایی هستند و محدودیت یکی سبب میشود که دیگری با ظرفیتهای تازهای به میان آید.
در سنت نظری پدیدارشناسی که از هوسرل آغاز میشود، تجربیات و مشاهدات خاص، اهمیت مییابد. یعنی ما به سوی خود زندگی روزمرۀ واقعی توجه می کنیم. به این نتیجه میرسیم که احکام پیشین خودمان را تعلیق بکنیم. تعلیق( یا اپوخه ) یعنی به تعویق افکندن احکام ذهنی خود و کوشش برای شناخت خود امور بدون اینکه مقولات ذهنی ما مانع از شناخت آنها بشود. میکوشیم با پدیدارها، بدون حجاب مقولات پیشین خود، و همانطور که در تجربۀ روزمره برای ما ظهور مییابند، تماس پیدا بکنیم.
این گشوده شدن فهم به سوی خود امور، در سنت نظری پدیدارشناسی، ظرفیتی تازه به وجود میآورد. برای مثال میکوشیم دین ورزی را در زندگی روزمره مردم، همانطور که هست ببینیم نه در چارچوب مقولههای پیشین ذهنی خویش. یعنی ما به سوی آگاهیای میرویم که در عالم زندگی و در امر واقع جاری، سیال است. میخواهیم دین ورزی مردم را با تعلیق مقولههای انتزاعی ذهنی خویش، در واقعیت زندگی روزمره عامه مردم مشاهده بکنیم.
در ادامۀ همین سنت نظری پدیدارشناسی است که کسانی مثل لوکمان و برگر آرای خود را درباب «ساخت اجتماعی واقعیت» ارائه میدهند که همان رویکرد «ساختنگرایی اجتماعی» است. بر اساس این رویکرد، واقعیت آن چنان که بشر می فهمد از یک لحاظ، برساختۀ اجتماع خود بشری است. زیست اجتماعی ما با همه شؤونش (از جمله دربحث ما؛ دین ورزی ما) همانطور که واقعیتی عینی دارد، برساختۀ اجتماعی ما و شما و ایشان نیز هست.
واقعیت اجتماعی، طی فرایندی از نمادها و معانی و زبان افراد و گروهها و در اثنای زیست روزمره آنان بر ساخته میشود. واقعیت اجتماعی تا این حد هم که تصور میرفت، یکسره کشف نمیشود بلکه خلق نیز میشود. چندان هم مستقل از ذهن ما نیست بلکه با الگوهایی که درصدد فهم آن است، بر ساخته میشود. ما در جهان مستقل از ذهن خویش زندگی نمیکنیم بلکه درون جهانی به سر میبریم که فهم ما نیز جزئی از آن است. ما هرگز آن «تماشاگر بزرگ ناب و بیطرف» به اموری ناب و مستقل از ذهن خویش نیستیم بلکه با نحوۀ زیست و با بازی زبانی خویش، واقعیت اجتماعی را میسازیم. دین ورزی ما نیز به مثابۀ واقعیتی اجتماعی از این برساخته شدن به دور و بر کنار نیست.
ساخت اجتماعی واقعیت، فرآیندی درونزا و بیقرار است و اینطور نیست که یکباره برای همیشه بر ساخته بشود بلکه انسانها به طور مداوم با نمادها و زبان و معانیشان، واقعیت اجتماعی را از طریق زندگی روزمره خود میسازند و این یک طرح ناتمام است. جهان اجتماعی پیوسته در حال ساخته شدن است. گویا جامعه با همه شؤونش (از جمله دینورزی مردم) طوماری بسته است که مرتب از طریق درک عمومی مردم و تعاملات ایشان ودر اثنای تفسیری که از امور دارند، باز و گشوده میشود. به این ترتیب است که نهادها و اعمال و افکار اجتماعی (در بحث ما، نهادها و تلقیهای دینی ما) به وجود میآیند و نظامهای دلالتی آن شکل میگیرند و شگفت این است که چیزی که ما ساختهایم بر خود ما سایه میاندازد و در ما و دیگران و نسلهای بعدی بهنحوی تأثیر میگذارد و این رشته سر دراز پیدا میکند و این چنین است که کارِ «برساختن اجتماعی واقعیت» ادامه مییابد.
اکنون به بخشهای دیگری از طیف نظریات یعنی دیدگاه پساساختگرایی میرسیم که امثال فوکو و دریدا به آن تعلق دارند و در آن، به گفتمانها توجه میشود و شرایط شکلگیری گفتمانها مورد تحلیل قرار میگیرد. محیط و اتفاقات و شرایطی دست به دست هم میدهند و تحت تأثیر آنها و یا برای مواجهه با آنها، اسطورهها و داستانها و روایتهایی به میان میآیند. اینها صورتبندیهایی ذهنی و زبانی از امور هستند. بدین ترتیب گفتمانها تکوین پیدا میکنند. گفتمانهای دینی مردم هم به این صورت به وجود میآیند. آرا و عقاید دینی ما خصلت گفتمانی دارند. بر این مبنا، دیگر مسأله بر سر این نیست که حقایقی ناب(از جمله حقایق ناب دینی) در آنجاست و ما عیناً به آنها متوجه میشویم و کشفشان میکنیم. بلکه عقاید ما، جنبهای گفتمانی دارند و به اقتضای انحای قدرت، با راهبردهای کلامی افراد و گروههای مختلف، صورت بندی شدهاند.
درهمین مسیر به دیدگاههای امثال دریدا میرسیم. تمرکز ما در اینجا بیشتر نوشتارشناسی دریدا است. همانطور که میدانید، دریدا به جای گفتار بر نوشتار (بر متن) متمرکز می شود و توجه ما را به این معطوف میکند که معنای هر متن، متعلق به انواع معانی دیگر است و اینجاست که پای آن دیگریها برسر متن کشیده میشود. در واقع، معنای متن (و از جمله در بحث ما؛ معنای متن دینی) موکول به دلالتهایی میشود که نیستند ولی پی در پی شکل میگیرند. اینجاست که بحث از بازی دالّ و مدلول فراتر میرود. به جای مسیر خطی دال به مدلول، حرکت مارپیچی از دالها به دالهاست. چنین نیست که دالّ هایی در آنجاست با مدلول های بسته بندی شدۀ ثابت. دال ها پی در پی نو نو می شوند، دلالتها(از جمله در بحث ما دلالت های متون دینی) به طور بیپایان تحول وتکثر مییابند و این بازی، بیوقفه است. پای «دیگران» در این بازی اجتناب نا پذیر دلالت جویی به میان میآید. درک از متن، موضوع شبکهای از دلالتها میشود.
معنای متن در غیبت مؤلف است، شبکۀ نشانهها بدون حضور مولف دراز میشود. حتی بحث «مرگ مولف» نیز مطرح میشود که دیگر کنترلی بر متن ندارد . این مرگ ، مرگ هستی شناختی نیست بلکه فاصلۀ معرفت شناختی است. مؤلف اثر خود را خلق کرده و کنار کشیده است ، نوبت خوانندگان است و خوانندگان ، متعدد اند. نوعی مرکززدایی رواج پیدا میکند و عبارتها و دلالتها در سپهر فراخ زبان انتشار مییابند. بیش از آنکه فهمی ناب و نهایی از متن در میان باشد، راهبردهای زبانی مختلفی است که خوانندگان در پیش میگیرند. بدین ترتیب، روایتهای مختلف وگفتمانهای متکثر در فضای«میان متنی» تکوین مییابند.
چنین است که موضوع شالودهزدایی یا به عبارت بهتر، واگرایی متنها و شالودهها به میان میآید. متنها ، وا می شوند و شرحه شرحه میشوند. این اتفاقی است که چه بخواهیم و چه نخواهیم در ارتباط با متنها کم و بیش روی میدهد. عمل خواندن، آن هم به شکل تاریخی تحول و تکثر مییابد. سیطرۀ مولف در این افق کاهش مییابد. پیوسته گویا چیزهایی هست که در متن، ناگفته ماندهاند و بعداً در خوانشها به میان میآیند. فرض بر این است که محدودیتهای مختلف اجازه نمیدهند در یک متن همه چیز گفته شود، پس نیاز به «عمل خواندن» هست، خواندنی فراسوی نیت مؤلف. اینجاست که خوانندگان ارتقاء مییابند.
از سوی دیگر در افق پساساختگرایی، فرهنگ پسین بر طبیعتهای پیشین ترجیح داده میشود. بیش از طبیعتهای از پیش تعیین شده، آن چیزی که اهمیت پیدا میکند فرهنگ پسین است. مثلاً زن بیش از آنکه طبیعتی پیشین برای همیشه داشته باشد، در فرهنگهای مختلف، معناهای متفاوتی پیدا میکند، چنانکه سیمون دوبووار (ترجمه / ۱۳۸۲) میگوید «زن، زن به دنیا نمیآید بلکه زن میشود». از این نقطۀ نظر؛ دین ورزی بشر نیز ذات وطبیعتی ثابت ندارد و حسب فرهنگهای مختلف وگفتمانهای متفاوت، متحول ومتکثر میشوند. (ادامه دارد)
بخش سوم وپایانی
نتیجه گیری
اکنـون از مفـروضات و دعاوی که عرض کردم ، اجمالا چند فقـره نتیجه می گیرم تا نقادی بشود:
یکم. دایرۀ امر دین ورزی وسیع است
دنیای دینداری به معنای عام (و مسلمانی به معنای خاص) بسیار بزرگ و فراخ است. وقتی یک جامعه مثل ایران را در نظر بگیریم، این جامعه دارای دوره های مختلف تحوّل تاریخی بوده است و حتی طی یک دوره نیز، در آن؛ گروهها و قشرهای مختلف با گرایشهای متفاوت زندگی میکنند. بنابراین هرچه سنتهای فکری دینی از تنوّع، تطوّر ، پویش های درونی وتعامل بیشتری با محیطهای متحول برخوردار بشود، میتواند بسترها و امکانات گسترده تری را برای دینداریِ گروههای مختلف مردمان فراهم بیاورد.
بخشی از گروههای اجتماعی ایران در روستاها و شهرها، بیشتر مایلند از طریق سنتهای کلامی یا فقهی مرسوم دینداری بکنند. بخشی دیگر به دلیل ویژگیهای تحصیلی یا قشربندی اجتماعی و تفاوتهای فردی، با سنتهای حِکمَی یا عرفانی دمسازترند. برای دینداری بخشی از مردم، شمایل و شعائر و آیینها و رسوم، وسایط و نمادها بسیـار مهّم است ولی برای بـعضی دیگر، معانی و غایات و معنویات مهمتر است.معمولا از ترکیبی متنوع و مناسب از سنتهای فکری برای دینداری در طیفهای مختلف اجتماعی استفاده می شود.
دوم. ما نگهبان امر دینی نیستیم
تحلیل تاریخی به ما اشعار می دارد که پیدایش و تکثّر سنتهای فکری -معرفتی نه تنها مانع دینداری نشده است بلکه ساحاتِ بدیلِ بیشتری برای دین ورزی به وجود آورده است. وقتی مباحث کلامی اولیه پیدا شد، کسانی از متولیان سنتهای موجود (مثلاً اهل حدیث و یا فقها) که متأسفانه خود را زیاده از حـدّ، نگهبان دین الهی تلقی میکردند، مقاومت و حتی سختگیری نشان دادند ولی بعدها همین مباحث کلامی، مبنایی برای عقاید دینی عموم مردم مسلمان تلقی می شد و در مدارس سنتی ! تدریس میشد.
اسلاف تاریخی برخی گروه های افراطی امروزی، همان هایی بودند که فلسفۀ اسلامی را با حربۀ تکفیر سرکوب کردند وفتوا دادند که «هرکس منطق بورزد ،بیدین میشود» امّا اکنون متعلقان به همین گروه ها ، اساسیترین معانی دینی مانند خدا و نبوّت و معاد را در قالب فلسفۀ اسلامی توجیه می کنند! وبزرگانشان به تدریس این مقولات مفتخر وممتاز اند.
امروز به سبب سرخوردگیهای شدیدی که بر اثر دولتیِ شدن فقه در ایران پسا انقلاب اسلامی برای بخشی از گروههای اجتماعی به وجود آمده است، سنت فقهی بحثانگیز گشته است. در نتیجه شاهد هستیم که طیف گسترده ای از مردم و جوانان به مثنوی روی می آورند و با میانجیگری سنت عرفانی با معانی وغایات دینی سر و سرّ پیدا می کنند یا به تفسیر های موسّع اذواق ومواجید و تجربه های دینی علاقه دارند.
سوم. گزینه های بدیلی از سنتهای فکری میانجی در راه است
اجتماع اسلامی، یک طرح ناتمام است. جلوگیری از نقد و گفتگو وتنوع وتحول وتکثر سنتهای فکری ، بیشتر نوعی خودخواهی تحکم آمیز است و نه دغدغه ای متعالی و معنوی.
اگر بخواهم با منطق و زبان دینی بگویم،باید عرض کنم که خداوند از طریق وحی، تاریخی دینی به وجود آورده است و خود؛ حافظ دین خویش است. حتی بر پیامبر تأکید کرده که واقعیتِ اختلاف را به عنوان تقدیر الهی ( و ناشی از اختیاری که در مشیّت ازلی برای بشر داده است) بپذیرد و وظیفۀ خود را، ذکر و بلاغ و حکمت و موعظه و مباحثۀ نیکو بداند و نه جبر و استیلا.
وقتی ، حدّ پیغمبری به این صراحت روشن شده است،به طریق اولی بر هیچکس یا گروه دیگر روا نیست که در مقام حافظ یا متولی دین، دینداری مردم را به سنت فکری یا سنتهای فکری خاصی منحصر ومحدود بکند.
تنوّع و تطوّر و توسعۀ سنتهای فکری، اتفاقاً میتواند با همۀ تنشها ودر مسیری نه خطی ، گزینه های بدیل دینداری را برای آحاد و گروههای مختلف اجتماعی بسط بدهد و اگر براستی نگاه درون دینی داریم،خداوند متعال نیز از مردم، چیزی بیش از این نمیخواهد و تکلیف ما لایطاق نمیکند.
چهارم. نقدها، خود جزوی از داستان سنتهای فکری هستند.
امروز در دنیای اسلام از آفریقا تا آسیا، در ترکیه ودر ایران؛ تجدد خواهی دینی منشأ بسط سنت فکریِ در حال ظهـورِی شده است که متناسب با مقتـضیات اجتناب ناپذیر دنیای مدرن، فضای معرفتی تـازه ای برای دینداری گروههایی از مردمان فراهم می آورد و البته هنوز در حال شکل گیری و آزمون و توسعه است و مثل هر سنت دیگر، با پرسشها و پیشنهادهایی تکوین مییابد که نیاز به بحثها و مداقهّ های بیشتری در درون عرف و اجتماع فکری دارند.
امر الهی، نسبت او با عالم و آدم، ماهیت کلام او و نقش پیامبر در آن، نمونه ای از مباحثی است که در این اجتماع فکری معاصر اسلامی به راه افتاده است ومبارک است. تجددخواهی دینی برای اینکه به یک سنت فکری تبدیل بشود، راه درازی در پیش دارد و نیازمند نقد است. نقدها وایرادها ، خود جزوی از داستان گسترش این سنت فکری درحال ساخته شدن هستند. ورود قدرت سیاسی در این گفت وگوهای متعلق به حوزۀ عمومی واجتماع فکری نارواست.
تـصّوری واهی یا ادعایی تحکم آمیز است که با طرح مباحث تازه درباب چیستی قرآن و کلام الهی، اساس دینداری از بین میرود، بلکه برعکس؛ اجتماعات تفسیری، ساحاتِ معنایی و سنتهای فکری برای دین ورزیدن توسعه مییابد . نه تنها کلام الهی بلکه خود امر الهی ، متوقف بر یک سنت فکری انحصاری نیست و در بنای عقلایی ومعرفتی می توان سنتهای فکری دیگری برای توضیح آن تصور کرد. چنانکه در فروض ودعاوی قبلی بحث، یاداوری شد.
مهمترین نگرانی که در بحث منتقدان ابراز میشود دربارۀ حقیقتِ متن قرآن به عنـوان کتاب آسمانی است؛ در حالی که وثاقتِ تاریـخی مصحف ،و چند و چونِ دلالتها و راهنماییهای آن برای مردمان نیز، تنها از طریق سنتهای فکری توضیح داده شده است. حتی استدلال به آیات قرآن نیز بدون میانجیگری سنتهای معرفتی امکانپذیر نیست و چنانکه در این بحث گفته شد، هرچه سنتهای فکری تنوع وتوسّع پیدا بکنند، راههای بدیل بیشتری برای دین ورزی فراهم میآید.
بخش دوم
دعاوی بحث
الف.سنتهای فکری، همه بعداً به وجود آمدند(تاریخی هستند)
سنتهای فـکری در اسلام، ساختارهایی پیشین نبودند و همه به صورت پسین و در طول تاریخ اسلام به وجود آمدهاند. حتی قدیمیترین این سنتها را نیز که از نظر می گذرانید (مانند حدیثگرایی، متن گرایی، یا روشهای تفسیری و ....) ملاحظه می کنید که شکل گیری تفصیلی آنها در بعداز دورۀ حضور پیامبر بود. به طریق اولی، انواع رویکردهای کلامی و سپس فلسفۀ اسلامی و نیز عرفان اسلامی، همه سنتهای فکری بودند که به صورت پسین به وجود آمدند. شواهد تاریخی در این خصوص آشکار است.
ب . سنتهای فکری، همه تحت تأثیر شرایط به وجود آمدند
سنتهای فکری دنیوی وبشری بودندو در پیدایش خود، تحت تأثیر شرایط، زمینهها و مقتضیات اجتماعی، سیاسی و فرهنگی دنیای اسلام و محیط پیرامون آن قرار داشتند. برای مثال در حوزۀ مدینه به دلایل محلی، حدیث گرایی رواج مییافت امّا در حوزۀ بین النهرین بر اثر وجود فرهنگهای دیگر و گسترش ارتباطات و پیدایش افکار و پرسشها، کلام معتزلی رشد پیدا کرد. همین طور است فقه که برای صورت بندی دینی ظاهر زندگی مسلمانان به وجود آمد و در جاهای مختلف بر حسب شرایط، روشهای مختلف فقهی شکل گرفت. همچنین نهضت ترجمه و آشنایی با فرهنگ یونانی و غیر آن به علاوه عوامل مختلف جامعه شناختی، موجب به وجود آمدن سنت فکری تازهای در اسلام به صورت فلسفۀ اسلامی شد و به همین منوال، عرفان بر اثر مبادلات در حوزههای اسکندریه و ایران به عنوان سنت معرفتی متفاوت، توسعه یافت.
ج . سنتهای فکری، متکثر بودند
سنتهای فکری در اسلام، از ابتدا متنوّع بودند و چه بسا میان آنها، تفاوتها و تمایزهای آشکار و اختلافات اساسی وجود داشت. مثلأدر حالی که بنابر یک سنت فکری و با استناد به معانی تحت اللفظی برخی آیات، از خدایی شخصی سخن میرفت که در آسمان ملکوت بر عرش نشسته و برکار این عالم نظاره میکند. در سنت فکری فلسفی، خدا مقوله ای عقلی (مثل واجب الوجود و ...) بود برای اقناع ذهنها درباب معقولیت هستی . اما درسنت عرفانی ، خدا «امری قلبی در اندرون آدمی» و «جان جهان» برای آرامش دلها بود یا امری رمزی وغایی و« معنای معناها» برای مواجهه با پوچی.
د . سنتهای فکری، تغییر می کردند
سنتهای فکری در اسلام، تحوّلات و تطوّراتی داشتند و بر یک حال نمیماندند. چه بسا در درون یک سنت، شاخههای مختلفی شکل میگرفت؛ مثلاً از خود معتزله ،شاخه هایی با اسلوبهای متفاوت به وجود آمد، در کلام شیعی؛ زیدی با اسماعیلی و آن دو با اثناعشری تفاوت داشت و در فلسفه، مشرب فارابی با ابن سینا و آن دو با سهروردی متفاوت بود و در عرفان؛ عرفان خراسانی و عراقی تفاوتهای مهمی با هم داشتند و ....
هـ. امر دینی در انحصار سنت فکری خاصی نبود
سنتهای فکری در اسلام، مشمول یک حصر عقلی یا شرعی نبودند، نمیشود آنها را منحصر به تعداد مشخص کرد. نمی توان امردینی را در انحصار یک سنت فکری خاصی درآورد. پیوسته امکان دارد از طریق تفحّصات تازه، سنتهای فکری ناشناختهای در حوزۀ اسلامی کشف کرد یا برحسب شرایط تاریخی، میتواند سنتهای فـکری دیگری در عالَـمِ مسلمانی، به وجود بیایـد. فـرض کنید شما در دوران سلـجوقی میزیستید، چگونه میتوانستید پیش بینی بکنید که سنت فکری متفاوتی به صورت حکمت متعالیه توسط صدرالدین شیرازی توسعه داده خواهد شد و عقاید دینی از طریق آن به طرز متفاوتی توضیح داده خواهد شد؟
و . سنتهای فکری، منطقی عرفی داشتند
سنتهای فکری ، ساختارهایی برای دلالت یابی و مجاب سازی بودند و اعتبار خود را از طریق منطق و ضوابطی عرفی صورت بندی می کردند. شکل گیری یک سنت فکری ، تا حد زیادی حساب وکتاب داشت و این طور نبود که هر مُد فکری به عنوان سنّت معتبر فکری در اسلام شناخته بشود. بلکه آنها وقتی اعتبار و مشروعیت مییافتند که مراحلی را پشت سر بگذرانند وبه صورت یک عرف شناخته شده در دنیای مسلمانی در بیایند.
ز . سنتهای فکری، ابتدا عنصری از ابداع داشتند(یا حتی بدعت به حساب می آمدند) وسپس مرسوم وحتی مسلط می شدند
کار سنتهای فکری چه بسا ابتدا از یک ایده یا ایدههای فردی شروع میشدند و در آغاز حامل تجربههای تازهای بودند، ابداعاتی بودند که خود را مواجه با سنتهای متعارف و مرسوم میدیدند ومعمولا در برابر آنها مقاومت و یا بر آنها سختگیری وحتی تکفیر میشد، امّا سپس خود این ابدعات، به تدریج مخاطبان، پیروان و مروّجانی مییافت و یا از حمایتهای اجتماعی و سیاسی و مساعدت شرایط برخوردار میشد و به سنّت فکری مرسوم در دنیای مسلمانی تبدیل میگشت.
نمونهاش را در معتزله میبینیم که چگونه به صورت خرده گفتارها و خرده سبکهایی از درس حس بصری و غیره آغاز شد، هزینههای زیادی پس داد و سپس تا حدّ سنت رسمی و گفتمان دولتی در دورهای از بنی عباس گسترش یافت و خود بر پیروان سایر سنتها محنت راه انداخت وسخت گرفت!
کار فلاسفه در ابتدا با مخالفت سنتهای مسلط تا حدّ تکفیر مواجه بود و سپس خود به سنت درسی در مدارس و حوزههای دینی تبدیل شد. البته این تطوّرات، به صورت خطی و غیر قابل برگشت نبود و نشیب وفرازهایی داشت ودوره به دوره فرق میکرد.
ضمناً تشنّج آمیز بودن تحول و تطور سنتهای فکری دینی در اسلام ناشی از تصلّب ساختارهای اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی ومنزلتی در جوامع اسلامی بود. فریاد وا اسلاما ، ظاهر قضیه بود. بیشتر دعوای قدرت و ومنافع وموقعیتها بود.
(ادامه دارد....)