کرونا و ساختار اقتصادی و اجتماعی شهرها در ایران
مصاحبه خانه گفتوگوی شهر با دکتر مقصود فراستخواه
بخشی از فایل صوتی این گفت وگو دربارۀ اضطراب و دلتنگی ما
اضطراب و دلتنگی ما
اضطراب کنونی بر اثر وضع ما در این همه گیری جهانی، فارغ از همه مرارتها ورنج هایش می تواند آن اضطراب عمیق وجودی مان را فعال بکند. ضطرابی اصیل که حاصل بودن ما در اینجاست. اینکه سر برآورده ایم و در این عالم هستیم به جای آنکه اصلا نباشیم . به تنهایی خود در اینجا بیشتر پی می بریم و بر می خیزیم و در این عالم می ایستیم با ظهور استعدادهای. با هنر و اندیشه و زبان و کار وکوششی که از این طریق بر اضطراب بودن مان در اینجا فائق بیاییم. رهایی از این تنهایی و دلتنگی جز بواسطۀ «ارتباط خلاق با دیگری» میسر نمی شود. ما طرحی ناتمام ایم و تنها به وساطت دیگری می توانیم تمام شویم و متحقق شویم، ظهوری شایسته پیدا کنیم وبه بودن مان در اینجا معنا ببخشیم.
متن کامل گفت وگوی نگار بزرگزاده از خانه گفت وگوی شهر با مقصود فراستخواه
اکنون بیش از شش ماه از آغاز شیوع ویروس کووید-19 در سطح جهان میگذرد. در این مدت زندگی شهری دچار تغییرات بسیاری شده است. تراکم جمعیتی در شهرها که از مزایای زندگی در شهر انگاشته میشد، اکنون آنها را بیدفاع کرده است. در پی کنترل این بیماری، محدودیتهای بسیاری در نواحی شهری در رابطه با استفاده از حمل و نقل عمومی، برگزاری رویدادها و اجتماعات، ازدحام جمعیت و غیره اعمال شد، که زندگی شهروندان را تحت الشعاع قرار داد. حال در گفتگو با جنابعالی قصد داریم تا به بررسی اثرات اقتصادی-اجتماعی این بیماری در شهر پساکرونا بپردازیم.
- به نظر شما، آینده اقتصاد شهری تا چه حد متأثر از این همهگیری جهانی بوده و چه آینده اقتصادی را میتوان برای شهروندان متصور شد؟
یکی از دوگانههای اصلی اقتصاد شهرهای ما، دوگانه تورم و توسعه است. این تورمها زندگی را برای شهروندان به حد استیصال برده و تابآوری اقتصاد و جامعه را به آستانه تنش رساندهاند. دوگانه دوم و اصلی اقتصاد شهرهای ما که در حقیقت عامل به وجود آورنده دوگانه اول بوده است، دوگانه عقلانیت و ایدئولوژی است. ما به جای اینکه یک اقتصاد عقلانی، خردگرایانه و مبتنی بر تدبیر و دانش داشته باشیم، دچار ایدئولوژیهایی شدهایم که تاکنون چارچوبهای اقتصاد ما را تعریف کردهاند. چارچوبهایی که باری از قداست و تحکم دولتی دارند. دوگانه دوم، اکنون به صورت کامل نمایان شده است؛ ایدئولوژی به تنهایی نمیتواند از عهده سامان دادن به زندگی مردم برآید. جامعه ایران در قبل از انقلاب نتوانست از عقلانیت «رونق» -که در اثر رشد اقتصاد و درآمدهای نفتی حاصل شده بود- آنطور که باید بهره ببرد. عدم بهرهگیری از عقلانیت رونق و توسعه، سبب شد تا رونق درآمدهای نفتی به درستی به زندگی مردم، بخش تولید و شکوفایی و مشارکت اجتماع ورود پیدا نکند. شرایطی که زمینهساز وقوع جامعه انقلابی دهه پنجاه شمسی بود. حال، ما به اجبار باید به جای عقلانیت رونق، عقلانیت بازار و عقلانیت دیپلماسی، که هرکدام میتوانستند اقتصاد ما را سامان دهند، با اقتصادی کساد، متورم و دوگانه روبرو شویم. من معتقد هستم که تنها عقلانیتی که میتواند بر دوگانگی عقلانیت و ایدئولوژی در اقتصاد شهرهای ما فائق آید، عقلانیت اجتماعی، علم-پایه، دانشبنیاد و نوآورانه است تا بتواند با بهکارگیری اقتصادهای نوظهور و زیرساختهای نوآورانه نظیر اقتصاد دیجیتال، به کمک اقتصاد شهری بیاید. لازمه برخورداری از این عقلانیت، رهایی از آن ایدئولوژی غالب است. کاملا واضح شده است که اقتصاد جامعه پیچیدهای مثل ایران را نمیتوان در چارچوب یک ایدئولوژی دستوری و دولتی گنجاند و سامان داد.
دوگانه سوم اقتصاد شهرهای ما، رانت و رقابت است؛ یعنی در فقدان ساختارهایی که از رقابت، مشارکت و نوآوری مردم حمایت میکنند، ساختارهای فاسد، رانتی و مبتنی بر منافع شخصی به وجود آمدهاند. نتیجه این روند، استیلای ساختار رانتی بر اقتصاد شهرهای ماست که بر همگان آشکار شده است.
این دوگانگیها به مثابه زخمهایی هستند که ما پیش از طغیان بیماری کرونا نیز با آنها مواجه بودیم و این بحران سبب شد تا این زخمها بیش از پیش سر باز کنند. اقتصاد ما به ایرادهای جدی دچار بود که با شیوع این بیماری، آستانه تحمل به سر آمد و مشکلات و دوگانگیها همچون حفرهها و شکافهای عمیق با زخم نیشتر کرونا برملا شده است. اکنون، اقتصاد شهری همچون پاشنه آشیل و چشم اسفندیار زندگی شهروندان خصوصاً صاحبان کسبکارهای محلی، جوانان و کارآفرینان شده است. اقتصاد شهرهای ما ظرفیتهای تابآوری خود را از دست داده است و نیاز به تفکر و بازبینی جدی دارد.
- بیماری کرونا، چه نکاتی را در خصوص مدیریت شهری برجسته میکند؟
در مدیریت شهری نیز همانند اقتصاد، ما با معضل مشابهای روبرو هستیم. مشکلاتی که از پیش وجود داشتهاند، با شروع بحران کرونا برملا شدهاند. من تصور میکنم که پیش از شروع بحران، ما با پدیده شکست سازمانی[1] روبرو بودهایم. بروکراسی ایران، بروکراسی ناکارآمد، دولتی و نفتی، همانند اقتصاد، رانتی و فاقد عقلانیت و شایستهگرایی است. شکست سازمانی، در وهله اول نتیجه شکست نهادی[2] است که در این مورد نهادهای مدیریت شهری را شامل میشود. مصداق شکست نهادهای مدیریت شهری در نزول کیفیت کار، نزول کیفیت خدمات، فقدان شایستهگرایی و پایین بودن رضایت شغلی و درآمد ناکافی کارمندان قابل ریشهیابی است. به نوعی که نهادهای مدیریت شهری در ایران دستخوش منافع و تداخل جناحهای سیاسی بوده و کمتر بر پایه شایستگیهای حرفهای و منافع خود مردم سامان پیدا کرده است. متعاقباً خدمات و کیفیات قابل ارائه این نهادها نیز همگی نزول پیدا کرده و اینگونه است که کیفیتهایی نظیر امنیت، رفاه، خدمات ارزان و در دسترس همگان، برابری فرصتها، مشارکت و خلاقیت از شهروندان دریغ شده است. تمام این کاستیها سبب شدهاند تا مدیریت شهری ما همچون بدنی که ایمنی ضعیف و تغذیه نادرست داشته و مراقبتهای سلامتی لازم را به جا نیاورده است، با ورود ویروس جدید، از پای درآید.
- با شروع همهگیری ویروس جدید کرونا، تابآوری کالبدی-محیطی اجتماعات شهری در برابر این ویروس چگونه بوده است؟
حال در وضعیت وجود کرونا یا پس از کرونا (که به نظرم باید بیشتر روی مورد اول تأکید کنیم)، یک اتفاق محتمل این است که آمادگیهای شناختی و هیجانی تازهای برای تغییرات اساسی در مردم شهر ایجاد شود. جامعه ایران قرن سیزدهم هجری شمسی را با شیوع بیماری وبا آغاز کرد و تمام این صده را نیز با انواع دیگر بیماریهای همهگیر مانند طاعون، دیفتری و غیره، دست و پنجه نرم کرد؛ به نظر من میتوان نتیجه گرفت همین شیوع بیماری در این برهه تاریخی بود که مردم را برای مشروطیت و اصلاحات اساسی آماده ساخت. در طی این بحران بود که مردم به این نتیجه رسیدند از حکومت قاجار، ایران به سامان نمیرسد. در نتیجه به وجود آمدن این آمادگی حسی و هیجانی در اثر تجربه زیست اجتماعی و زندگی روزمره آن زمان، زمینه برای دگرگونی ساختارها (که اقتصاد شهری، مدیریت شهری و غیره همگی نمونههایی از آن هستند)، آماده شد.
یک مطلب مهم این است که چطور میشود که در تجربههای زیست و در ادراک اجتماعی[3]، مردم در شهرها روز به روز بیشتر به این موضوع واقف میشوند که ساختارها به اندازه کافی عقلانی نیستند تا از عهده اداره زندگی در دنیای امروز بربیایند. مردم خلأ وجود این ساختارهای عقلانی را روز به روز بیشتر حس میکنند. ساختارهایی که برای نیازهای مردم به عنوان مالکان و صاحبان اصلی شهر احترام بگذارند، مشارکت محور باشند، آزادمنش و همیارانه باشند؛ یک چنین آمادگی شناختی و هیجانی برای تغییرات اساسی را من در پس بیمها و هراسهایمان میبینم. رویاهایی که تازه در حال شکلگیری هستند. گرچه که ما دویست سال است که با این رویاها زندگی میکنیم ولی در دوران حاضر، این رویا در مقیاس دیگر، با آمادگیهای بیشتر در شهرهای ما تولد یافته است. ما متوجه شدهایم که ساختارهای موجود از عقلانیت و آمادگی لازم برای رویارویی با تغییرات زندگی شهرنشینی برخوردار نیستند.
از اینجا میتوان نتیجه گرفت که تمام این مسائل، سختیها و اضطرابی که در حوزه شیوع بیماری جدید پیش آمده است، تنها با رجوع دوباره به اجتماع حل شدنی است. نهایت راه برونرفت از این مسائل بازگشت به اجتماع است. شرایطی در حال حاضر بر جامعه حاکم شده است که همه به ارزشهای بقا بازگشتهاند؛ من بارها در گفتوگوهای دیگر حتی پیش از شروع این همهگیری اشاره کردهام که یکی از اثرات سختیها و مشکلات جامعه در این دوران، ارزش یافتن دوباره بقا و فردگرایی خودمدار برای مردم است. با ترویج فردگرایی، جامعه حذف میگردد. یعنی ساختارها در صدد حذف اجتماع برآمدهاند و میخواهند یکجانبه و تحکممحور تصمیم بگیرند و در همین جهت عقاید و رانت خاص خود را برای اداره جامعه به کار گرفتهاند. این جریان حتی از سوی خود مردم نیز تقویت میشود، به نوعی که تنها گلیم خود را از آب بیرون میکشند و ناخودآگاه با این رفتارها، اجتماع را از زندگی خود حذف میکنند. این یک وضعیت نگران کننده در جامعه است. در این شرایط است که ما با بیماری کووید-19 در همه دنیا مواجه شدهایم. در این مواجهه عالمگیر، هر جامعه به مقداری که درگیر آسیب و ضعفهای درونی و فاقد تابآوری است، در مقابل این بیماری نیز آسیبپذیرتر است. این بیماری بالاخره به پایان خواهد رسید؛ اما در این میان، جوامعی که از تابآوری کمتری برخوردار هستند، برای مدت بیشتری آسیبپذیر خواهند بود.
ما در جامعه ایران، ظرفیتها و قابلیتهای مثبت و بسیار خوبی نیز داریم، ولی متأسفانه عارضهها و آسیبهای ناشی از سوء مدیریت و مشکلات دیگر که عرض کردم نیز به همان میزان زیاد هستند. بنابراین ما در حال حاضر دچار خلأ اجتماع شهری هستیم. با قرارگیری در شرایط حاضر، اکنون شهر، حتی بیش از پیش از اجتماع خالی شده است. شما ببینید که فعالیتهای اجتماعی ما نظیر شرکت در گفتوگوها و سمینارها، جمع دوستان و آشنایان، حضور در خیابانهای شهر و غیره در اثر رعایت فاصلهگذاری فیزیکی تا چه حد کاهش یافته است. ما در حال حاضر به جای «شهر شهریاران» با «شهر عابران» مواجه هستیم. به تعبیر حافظ:
شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد
شهر بیشهروند؛ شهر بیحضور، شهر بیگفتوگو؛ شهری که میدان (آگورا) ندارد. گویا شهروندان در شهر نیستند. این تغییر شاید برای کسانی که نیاز به شهروند نداشتند، وضعیت آزاردهندهای نباشد. اما این وضعیت برای تابآوری اجتماع شهری بسیار پرمخاطره است. اکنون «فاصله» جای «رابطه» را گرفته است و تنها مقری که همچنان از این ارتباط نگهداری میکند، بستر ارتباطات مجازی و الکترونیکی است. این بسترها گرچه ظرفیت بسیاری دارند ولی هیچگاه جای ارتباط واقعی و طبیعی زندگی را نمیگیرند. ما به جای «تجمع» و گفتوگو و ارتباطات حاصل از آن، با «تفرق» مواجه هستیم. حس «غربت» به جای «آشنایی» که تا حدودی مشخصه شهرهای بزرگ بود، الان با شدت بیشتری تجربه میشود. همین مصاحبه میتوانست در یک محل عمومی یا فرهنگی یا در یک جمع، به صورت زنده، گرم و خلاق رخ دهد.
در حال حاضر کیفیت اوقات فراغت شدیداً تنزل پیدا کرده است و در بهترین حالت، «اوقات فراغت جمعی» که زمینهساز مباحث تمدن، هنر، شعر و غیره میباشد جای خود را به «اوقات فراغت خانوادگی» داده است. اتفاقی که ما شاهدش هستیم این است که مکانهای عمومی به نفع مکانهای خصوصی عقبنشینی کردهاند. در طی چهار دهه اخیر ما نتوانستیم مکانهای عمومی که بستری برای گفتوگو و مشارکت بودهاند را در راستای مسائلی مانند مشکلات شهر، کشف استعدادهای شهر، تقلیل مرارتهای شهروندان، گفتمانسازی بین نهادهای مدنی، حرفهها و شوراها، افزایش تابآوری شهری و غیره توسعه دهیم. در حال حاضر، فضاهای عمومی فعال ما به پلتفرمهای شبکههای اجتماعی مانند توییتر، تلگرام، اینستاگرام و امثالهم تبدیل شدهاند و دیگر خبری از گفتوگوهای شفاهی و چهره به چهره که ریشه در فرهنگ و سنت ما دارند نیست. این فضاها به هیچ عنوان نمیتوانند جایگزین فضاهای شهری واقعی باشند.
- شما چه ویژگیهایی در «شهر پس از کرونا» یا «شهر با کرونا» را پررنگتر میبینید؟ کرونا چگونه حیات شهری را دگرگون خواهد کرد؟
این شرایط دشوار که به اختصار در اینجا مطرح شد، میتواند زمینهساز خلاقیت و ایجاد فرصتهای تازه نیز شود. تجربه زیسته بنده به من ثابت کرده است که هرجا و هر زمان با دشواری، محدودیت و سختی روبرو بودهایم، پس از آن شاهد خلاقیت، آفرینشهای ذهنی، تجربههای تازه و خروج از رکود و رخوت بودهایم.
برای مثال، همه ما انسانها به واسطه شرایط فعلی دچار اضطراب هستیم. این اضطراب علیرغم تمامی مرارتهایی که در ما ایجاد میکند، سبب میشود انسانها به تنهایی خود بیشتر واقف شوند، وجود خود را بیشتر احساس کنند و منجر به ظهور آدمی از جنبههای مختلف اجتماعی و اقتصادی مانند هنر، کارآفرینی، و فرصتهای جدید شود.
دومین نکته مثبت، از درون «حس دلتنگی» بیرون میآید. دلتنگی به طبیعت، به شهر، به مراودات اجتماعی، دلتنگی به دیگری و غیره. این حس دلتنگی سبب میشود که در حال حاضر و پس از پایان شرایط فعلی، اهمیت و نقش آنان که دلتنگشان هستیم را در زندگی خودمان بیش از پیش بدانیم.
یکی از استنباطهای بنده در مورد شهر پساکرونا این است که ما قرار است با جامعهای رویدادی مواجه باشیم. جامعه رویدادی یعنی جامعهای که در آن امر «نوپدید» حرف آخر را خواهد زد. جامعهای که منتظر یک رویداد است. جامعه ایران همیشه آبستن رویدادها و امور نوپدید بوده است. در شهر اتفاقاتی خواهد افتاد، جوانههایی خواهد زد، خلاقیتهایی ظهور میکند. ارزشهای اخلاقی جامعه میتواند دوباره به شکل «رویدادی» ظهور پیدا کند. به عنوان مثال حس درد مشترک بین تمامی جامعه میتواند سبب ظهور آزادگی، مروت و همدردی -که ریشه در آیین ایرانی ما دارد- به شکلی تازه و نوپدید شود. شهرهای بزرگ، کوچک و روستاهای ما تبدیل به فضاهایی رویدادی خواهند شد. ملموسترین مثالی که از ارزشهای نوپدید میتوانم به آن اشاره کنم، هشتک اعدام نکنید است که در روزهای اخیر اتفاق افتاد. در دورهای که به نظر میرسد همه شهروندان درگیر کوهی از مشکلات مالی، معضلات اقتصادی، بهداشتی و بیماری هستند به ناگاه صدای جمعی اجتماعی از زیر آوار بلند میشود. تاکید من در این مثال به وجوه اخلاقی آن است، زیرا در نظر من این پدیده به هیچ عنوان امری سیاسی نیست. این الگوی جدید همدردی و همدلی، نوعی امر نوپدید محسوب میشود که در مقیاس جهانی تبدیل به یک روند[4] و مدل میشود، که میتوان آن را نوعی تابآوری قلمداد کرد. زیرا نشان میدهد که زیر پوست این شهر به رغم تمامی مشکلات، هنوز اخلاق و همبستگی انسانی حاکم است.
با جهش و زاد ولد ویروس آسیب های اجتماعی چه کنیم؟
متن کامل و حذف نشدۀ بخش دوم مصاحبه آسو محمدی با مقصود فراستخواه :
ایرناپلاس بررسی میکند
چرا حکومتها یا دولتها با آسیب اجتماعی اجتماعی برخورد سیاسی و نظامی میکنند؟
تهران-ایرناپلاس- اگر بخواهیم فرآیند تشکیل آسیبهای اجتماعی را به صورتی بسیار عام بگوییم، باید در یک کلمه گفت، اختلال در کارکرد نهادها است. یعنی نهادها دیگر نتوانند کار کنند، دولت به عنوان نهاد حکمروایی به درستی کار نکند، نهاد خانواده کارآیی خود را از دست بدهد، نهاد مدرسه خوب کار نکند، نهاد دین سر جای خود نباشد، کار اصلی خود را کنار بگذارد کار دیگری بکند، کارکرد رسانه و اقتصاد و نهادهای مدنی مختل شود و نهادهای مدنی کارکرد خود را از دست بدهند؛ این وضعیت در مختصرترین بیان یعنی اختلال در کارکرد نهادی است؛ یعنی نهادها ناکارکرد و یا بد کارکرد میشوند.
در بخش اول این گفتوگو به چرایی شکلگیری آسیبهای اجتماعی پرداختیم که در پاسخ به این پرسش «مقصود فراستخواه» جامعهشناس، استاد برنامهریزی توسعه، آموزش عالی و عضو هیات علمی مؤسسه پژوهش و برنامهریزی آموزش عالی گفتوگو گفت در بحث چرایی، یک توضیح آسیبهای اجتماعی میتواند آنومی(Anomie) یعنی ضعف هنجاری در جامعه بهوجود میآید و یا تعارضهای هنجاری پدید میآیند که در پی آن ارزشهای اجتماعی ضعیف میشوند و هنجارها دیگر بر شهروندان نفوذ ندارند.
فراستخواه معتقد است که وقتی جامعه اهدافی تعریف میکند اما وسائلی مناسب و تعمیم یافته برای رسیدن به اهداف ندارد در این مرحله آنومی اجتماعی بوجود میآید. از سویی، بد و خوب را تعریف میکنیم مثلا اشتغال خوب است و دزدی بد اما برای گروههای اجتماعی وسائلی فراهم نمیشود که وارد مسیر اشتغال شوند و مجبور به سرقت نشوند.
بخش دوم و ادامه این گفتوگو در ادامه میآید.
نقش دولتهها در شکلگیری آسیبهای اجتماعی را چطور تبیین میکنید؟
ببینید مهمترین عامل بهوجود آورنده آسیبهای اجتماعی فقدان کارایی دولت و کیفیت حکمروایی است. امالمشکلات ما امروز کیفیت حکمروایی است. وقتی حکمروایی ، کارایی و اثربخشی لازم را ندارد، یعنی سیاستها درست نیستند و قوانین ایراد دارند و شفافیت وجود ندارد، وقتی پاسخگویی وجود ندارد و مسئله مشروعیت بحث انگیز است و سیاستگذاری براساس پژوهش و نظام مستقل کارشناسی و تحقیقات نمیشود، کشور براساس علم اداره نمیشود و مسئلهها از نخبگان مستقل علمی و متفکران گرفته نمیشود، در آن صورت آسیبهای اجتماعی تکثیر می شوند.
یکی از مسائل در این زمینه فقدان مشارکت است. وقتی در جامعه ساختارهای مشارکتی وجود ندارد و ساختارهای مشارکتی ما ضعیف هستند و در بسیاری از موارد میبینیم که یکجانبگی وجود دارد، فقط گروههای خاصی میتوانند مشارکت کنند و همه نمیتوانند و یا بروکراسی ما علیل و ناکارآمد و فاسد است، نظام مدیریتی ما سلسله مراتبی است و مبتنی بر شایستگی نیست، این موارد منجر به این خواهد شد که کیفیت حکمروایی پایین بیاید. همچنین متمرکز بودن که اساسا در این کشور پهناور با تنوع اقلیمی، قومی، زبانی و مذهبی که دارد با نظام اداری متمرکزی همه چیز در پایتخت تصمیمگیری میشود، در این شرایط چطور انتظار داریم در سیستانوبلوچستان قاچاق نشود؟ این موارد جلوههایی از آسیبهای اجتماعی هستند.
ضمن اینکه باید کمی وسیعتر هم نگاه کنیم. آسیبهای اجتماعی نتیجه نظام جهانی است. یعنی نظمی پسااستعماری و وضعیتی پسااستعماری که در چنین نظامی ملتهای فقیر، جنوبی، دیرآمدگان و کشورهایی که نتوانستهاند فرآیند توسعه خود را به موقع به موفقیت برسانند و توسعه آنها به دلیل نابرابری در نظام جهانی قدرت و ثروت به تاخیر افتاده است ، این نوع کشورها گرفتار سیکلهای معیوبی می شوند که آسیبهای اجتماعی یکی از پیامدهای این وضعیت است.
این روزها ذهن من به شدت درگیر مردم نگون بخت لبنان و بیروت است. این منطقه عروس خاورمیانه نامیده میشد که با گرفتاریهایی درگیر شده که توسط نظام پسااستعماری به آن تحمیل شده است. چطور میتوان انتظار داشت در این کشور حاشیهنشینی وجود نداشته باشد و نابرابری و خشونت وجود نداشته باشد. این یک بعد ماجراست. بعد دیگر میتواند ایراد در الگوهای توسعه باشد اساسا الگوهای توسعه ملی ما ایراد دارد و الگوهای توسعه منطقهای ما ایراد دارد. به عنوان یک مطالعه کننده کوچک شاید با من موافق نباشید اما مشکلات ما از دهههای 30 و 40 و 50 و قبل از انقلاب شروع شد. اگر الگوی توسعه و مدرنیزاسیون ما ایرادهای جدی نداشت و فساد نبود، نهادهای مدنی و نخبگان مشارکت داده میشدند و این الگوها ایرادی نداشت، این همه حاشیهنشینی و حلبیآبادها و فقر بهوجود نمیآمد و جامعه به سمت انقلاب سوق داده نمیشد. در واقع آسیبهای اجتماعی یکی از آثار ایراد در الگوهای توسعه است.
فارغ از چگونگی شکلگیری آسیبهای اجتماعی در یک جامعه، به نظر میرسد یکی از دلایل اصلی رشد و پیشرفت آسیبها جابهجایی جمعیتی و مهاجرت است. نظر شما در این باره چیست؟
ما در سالهای گذشته شاهد رشد روزافزون فرآیند جابهجاییهای جمعیتی بودیم. وقتی خانوادهها، گروهها و بخشهایی از جمعیت بر اثر استیصال و اختلالهای زیست بومی از مناطق مرکزی و جنوبی کشور به سمت مناطق شمالی کشور میآیند، جابجایی این جمعیت به سادگی رخ نمیدهد. اینکه در کجا سکونت پیدا کنند، چقدر جذب یک منطقه بومی متفاوت ومحلاتش بشوند، چقدر بتوانند در آن شهر زندگی کنند، چه مشاغلی پیدا کنند و چطور خود را با آن فرهنگ تطبیق بدهند این می تواند برای نسلهای جدید آنها منشا و زمینهساز آسیبهای اجتماعی جدید بشود.
اگر نگاهی وسیعتر و کلگرا داشته باشیم خواهیم دید که به نوعی عوامل متنوعی دستبهدست هم می دهند و حتی سیکلهای معیوبی بهوجود میآورند. برای مثال مهاجرت نتیجه گسترش بیرویه شهرنشینی است و مهاجرت خود منشا آسیبهای اجتماعی است اما مهاجرت و گسترش بیرویه شهرنشینی از چه ناشی میشود؟ این نیز از کیفیت حکمروایی ناشی میشود. این موارد به هم ارتباط دارند و شبکهای از علتها هستند که با هم چرخههای معیوبی ایجاد میکنند و تلههایی بهوجود میآورند؛ تلههای بزرگی برای جمعیتی خواهند بود که گروه گروه به سمت انواع آسیبهای اجتماعی پرتاب میشود. بویژه وقتی علتهای دیگری افزوده می شوند وشبکه پیچیده ای از موجبات آسیب های اجتماعی را فراهم می آورند. عوامل مستعد آسیب زایی یکی دو تا نیست حتی موقعیتهای مرزی و یا آسیبهای بدنی و مغزی نیز میتوانند منشا یک سلسله آسیبهای اجتماعی باشند. همین همهگیری بیماری کوید- 19 خود میتواند منشا آسیبهای اجتماعی تازهای باشد. مثل خشونت و تفرق اجتماعی که زمینهساز آسیبهای اجتماعی نوظهوری خواهد شد.
با وجود این وضعیت به نظر شما چه راهکارهایی یا چه پیشنهادهایی برای ترمیم و برونرفت یک جامعه از منجلاب آسیبهای اجتماعی میتوان ارائه داد؟
این سطح سوم مدل لست که چطور آسیب ها را التیام ببخشیم ؟ آیا این راهحلها سیاسی است، انتظامی است و یا حتی امنیتی است؟! و یا راهحلهای اجتماعی، فرهنگی، مدنی و سمنی دارد؟! در جامعه ما متاسفانه شکل اول غلبه دارد و در بسیاری از موارد ما متوجه میشویم این همه آسیب اجتماعی که بر این جامعه تلنبار شده، روزبهروز پیچیدهتر و برهم افزوده میشوند، از این همافزایی آسیبها، آسیب هایدیگری بهوجود میآید، آسیبها زادوولد میکنند، تکثیر میشوند، جامعه ما به «جامعه خطر» تبدیل میشود. جامعه خطر همانگونه که در متون دنیا مطرح است، جامعهای آبستن خطر و در معرض انواع مخاطرات است که در نتیجه زادوولد آسیبهای اجتماعی و تکثیر ویروسی آسیبها است. میگوییم ویروس کویید19 جهش میکند و امروز رفتار متفاوتی دارد، ویروسهای اجتماعی نیز اینچنین هستند و جهش پیدا میکنند، سیکلهای معیوب و تلههای جدیدی ایجاد میکنند؛ اینجاست که ما باید بسیار حساس بشویم.
در کنترل و حل مسئله آسیبهای اجتماعی بهطور کلی نوعی وارونگی و بههمریختگی ایجاد شده است که یکی از علتهای اصلی به نظر من غلبه خرده نظام سیاسی بر سایر خرده نظامهای اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی، مدنی، حرفهای، سمنی و محلی است. یعنی خرده نظام سیاسی میخواهد همه چیز را خود با ابزارهای سیاسی دمدستی انتظامی، مستقیم، فیزیکی و امنیتی رفع و رجوع کند. در حالی که وقتی ما تحقیقات و دانش اجتماعی را مبنا قرار بدهیم نگاه دیگری به میان میآید. مباحث امیل دورکیم، جامعهشناس فرانسوی و تالکوت پارسونز، جامعهشناس آمریکایی جزو نخستین نظریههای جامعه شناسی و علوم اجتماعی هستند و بحث تقسیم کار اجتماعی را مطرح میکنند، فرق جامعه مکانیکی با جامعه ارگانیکی را مطرح می کنند. پارسونز بحث خرده نظامها را مطرح میکند . نظام سیاسی، فقط یکی از خرده نظامهای جامعه است. در جامعه ما خرده نظام سیاسی بر دیگر خرده نظامهای جامعه از جمله خرده نظام فرهنگی، خرده نظام اقتصادی، خرده نظام اجتماعی و... سیطره پیدا کرده است. علت این است که صورتبندی ایدئولوژیک معرفت بر دیگر صورتبندیهای معرفت غلبه پیدا کرده است. باید به این مسئله دقت کرد ما در جامعهشناسی معرفت میدانیم که ایدئولوژی یکی از صورتهای معرفت است درحالیکه علاوه بر ایدئولوژی ، صورتهای معرفتی دیگری نیز وجود دارد. برای مثال علم و فلسفه وجود دارد ولی متاسفانه طی چند دهه گذشته ایدئولوژی به عنوان یکی از صورتهای معرفت بر دیگر صورتهای معرفت غلبه پیدا کرده و سایهانداز شده است.
اتفاق دیگری که رخ داده این است که ایدئولوژی بر دین سایهانداز شده است. چیزی به نام دین وجود دارد، مردم باروهایی دارند، گرایشها و سنتهای دینی وجود دارد که مردم با آنها زندگی میکنند. وقتی ایدئولوژی بر دین غلبه پیدا میکند، می شود ایدئولوژی دینی و بر سایر ایدئولوژیها غلبه پیدا میکند. مخصوصا وقتی ایدئولوژی دینی دست یک حکومت است ومقدس هم می شود ، بر دیگر ایدئولوژیها در جامعه غلبه پیدا میکند. نتیجه این است که نظام سیاسی که ایدئولوژی دینی دارد و آن ایدئولوژی دینی مقدس شده، بر سایر ایدئولوژیها سیطره پیدا می کند در نتیجه نظام سیاسی بر سایر خرده نظامهای جامعه سلطه می یابد.
خرده نظام سیاسی به خرده نظامهای علمی، آکادمیک، نهادهای مدنی، اجتماعی و حرفهای فرصت مشارکت نمیدهد تا وارد کار شوند و راهحلهای اصلی را بگویند و علل بهوجود آمدن آسیبها را بیان کنند. علت اصلی این است و باید خود این مسئله را تحلیل کنیم. برای اینکار باید برگردیم و معکوس آن را عمل کنیم. یعنی سایر خرده نظامهای جامعه و مراجع فرهنگی، گروههای مرجع مدنی، سازمان های مردم نهاد ، حِرف، صنف و گروههای اجتماعی و انجمنی ومحلی را به شکل رسمی و شفاف تقویت کنیم تا بتوانند به راحتی و آزادانه برای آسیب های اجتماعی ، هم پیشگیری آنها و هم التیام آنها ورفع موجبات آنها و ترمیم آنها کار کنند.
گزارشی که در ایرنا پلاس با حذف بسیاری قسمتها آمده است:
تکه ای از فایل صوتی در اینستاگرام مقصود فراستخواه
گفتوگوی ایرناپلاس با مقصود فراستخواه (بخش نخست)
فایل صوتی
https://www.instagram.com/p/CDy1VxUpY8W/
تهران- ایرناپلاس- آسیبهای اجتماعی و رشد آنها از یک مدل خاص تبعیت نمیکند، یعنی نمیتوان یک عامل را باعث به وجود آمدن یک آسیب اجتماعی دیگر شمرد؛ معمولا چندین عامل باعث به وجود آمدن چندین آسیب میشوند و از رابطه علت و معلول پیچیدهای تبعیت میکنند. آسیب اجتماعی چرا به وجود میآید؟ چرا حکومتها یا دولتها با آسیب اجتماعی و نهادهای مدنی و اجتماعی برخورد سیاسی و نظامی میکنند؟ برخورد نظامی و سیاسی با این معضلات چه پیامدهایی برای جامعه به بار خواد آورد؟ در راستای حل این مشکل چه راهکارهایی پیش رو داریم؟ در ارتباط با این موضوع با مقصود فراستخواه، جامعهشناس، استاد برنامه ریزی توسعه ، آموزش عالی و عضو هیئت علمی مؤسسه پژوهش و برنامهریزی آموزش عالی به گفتوگو پرداختهایم.
تعریفهای کلیشهای زیادی از آسیب اجتماعی شده است که هر کدام در جای خود قابل بحث و بررسی است. شما به عنوان یک جامعهشناس و یک متخصص آسیب اجتماعی را چطور تعریف میکنید و در علم جامعهشناسی، آسیب اجتماعی چه زمانی به وقوع میپیوندد؟
اول درک ناچیز خودم را در مورد آسیبهای اجتماعی را عرض میکنم. اگر آسیب اجتماعی را اختلال و بینظمی در نظام رفتاری جامعه تعریف کنیم، هر نوع کژرفتاری است که میتواند به حد حادی برسد، کل نظام اجتماعی را مختل کند، از کار بیندازد و انواع پیامدها را به دنبال داشته باشد. کژرفتاری میتواند کژرفتاری با خود باشد و یا کژرفتاری با چند نفر؛ مثلا در مقیاسی کوچک کژرفتاری با خود و خانواده و همسایه باشد و یا در مقیاسی بزرگ کژرفتاری با جامعه باشد.
برای مثال از کژرفتاری با خود میتوان خودکشی را مثال آورد. مثلا خودکشیهای موفق و یا غیرموفق و یا تن فروشی که در جامعه دیده میشود و ما سالها با این مشکل درگیر هستیم. این موارد نوعی اختلال در نظام رفتاری جامعه است که انسان با خودش درگیر است و با خود مشکل ایجاد میکند و یا اعتیاد که نوعی آسیب اجتماعی از این دست است.
کودکان کار و یا زنان خیابانی و یا زنان کولی و یا کارتن خوابها و یا کسانی که بناگزیر تن به تکدی میدهند، از این دسته هستند. این استیصال شکل های ظاهرا فعال نیز مثل کولبری که مجبور است برای گذران زندگی خود به این کار روی بیاورد. ودر منطق اجتماعی این شکل از اشتغال ، یک آسیب اجتماعی بزرگی است
در مقیاس یک یا چند نفر دیگر مثال طلاق است؛ طلاق نوعی آسیب اجتماعی است که زن و مردی نمیتوانند با هم زندگی کنند ولی به شکل یک آسیب اجتماعی ظاهر میشود و زندگیها را به هم میریزد. مثال دهشتناک این مورد قتل است. وقتی شاهد جنایتها و یا نزاعها هستیم و یا تجاوز به عنف و یا خشونت خانگی و زن آزاری و کودک آزاری در سطح خانواده مثالهایی از آسیب اجتماعی در بعد کوچکتر هستند.
در مقیاس بزرگتر نیز مواردی مثل شرارت، ولگردی، مردم آزاری، تخریب محیط زیست و رد پایهای اکولوژیکی خشنی مثل آتش زدن به جنگل و مثالهایی از این دست وجود دارد. زورگیری، کیف قاپی در خیابانها و ارتشا که میتواند شکل دیگری از آسیبهای اجتماعی باشد. در مقیاس بزرگتر اقتصاد قاچاق و هر نوع ناامنی که در اجتماع بهوجود میآید و ترسی که در جامعه پدید میآید، همه اشکال مختلفی از آسیبهای اجتماعی هستند.
یک جامعه چه زمانی دچار آسیب میشود؟
برای چگونگی توضیح دادن آسیبهای اجتماعی مدلی ساده برای شما عرض میکنم. در علم ما از زبان مدلها استفاده میکنیم. مدلی خیلی ساده شده که شما گفتوگو را در سطح عمومی انجام میدهید از سه پرسش تشکیل شده است یکی پرسش چیستی است (وات کوسشن) دیگری پرسش چرایی است( وای کوسشن) و دیگری پرسش چگونگی است( هاو کوسشن).
پرسش چیستی این است که آسیبها چطور شکل میگیرند؟ فرآیند تکوین آسیبهای اجتماعی که حداقل 21 نوع آسیب اجتماعی را در سه خوشه در پاسخ به سؤال قبلی تان مثال زدم چیست؟
پرسش دوم این است که چرا شکل میگیرند؟ یعنی عوامل موثر بر شکل گیری آنها چیست؟ چه فاکتورهایی این آسیبها را بهوجود میآورند؟ پرسش سوم این است که چگونه ترمیم مییابند و چگونه برطرف میشوند؟
در بحث چرایی یک توضیح آسیب های اجتماعی میتواند آنومی اجتماعی باشد. یعنی ضعفی هنجاری در جامعه بهوجود میآید و یا تعارضهای هنجاری پدید میآیند که در پی آن ارزشهای اجتماعی ضعیف میشوند و هنجار ها دیگر بر شهروندان نفوذ ندارند. وقتی جامعه اهدافی تعریف میکند ولی وسائلی مناسب وتعمیم یافته برای رسیدن به اهداف ندارد در این مرحله آنومی اجتماعی بوجود میآید. از سویی بد و خوب را تعریف می کنیم مثلا اشتغال خوب است و دزدی بد است ولی برای گروههای اجتماعی وسائلی فراهم نمیشود که وارد مسیر اشتغال بشوند ومجبور به سرقت نشوند. اینجا نوعی فروپاشی اخلاقی در اجتماع رخ میدهد. هنجارها ضعیف هستند و یا آنقدر متعارض هستند که نمیتوانند در رفتارهای ما نفوذ پیدا کنند. وقتی فردی مرتکب قتل و خودکشی میشود، مرتکب شرارت میشود، مرتکب تن فروشی میشود یا یا مرتکب اعتیاد میشود، یک توضیحش آنومی است.
توضیح دیگر اختلال در فرآیند اجتماعی شدن است. یعنی جامعه نمیتواند فرزندان خود را اجتماعی کند، یعنی فرزندان جامعه نمیتوانند ارزشهای اجتماعی را درونی کنند و اجتماعی شوند. جامعهپذیری مختل میشود. اینجا نیز ایراد در خانوادهها است. خانوادهای که طلاق در آن رخ داد یا خانواده فقیر و خانوادههایی که سرپرست خانواده بیکار است؛ در چنین خانوادههایی فرزندان نمیتوانند اجتماعی شوند. یا اختلال در جامعهپذیری که از طریق نابسامانی آموزش و پرورش یک کشور و یا مدرسه و عدم وجود شیوههای تربیتی درست روی می دهد.
وقتی مدرسه معلم مناسب و مستقل و مسلط به پداگوژی و شیوههای صحیح آموزشی را در اختیار ندارد و معلمان نمیتوانند کلاس را به شکل دموکراتیک اداره کنند، این اختلال بهوجود میآید. اختلال در جامعهپذیری و فرآیند اجتماعی شدن میتواند از طریق کتابهای درسی، نظام مدیریت متمرکز وسیاسی وایدئولوژیک در آموزش و پرورش، نظام سیاستگذاری در آموزش و پرورش یا اختلال در نظام رسانهای ومدنی مستقل ونیرومند جامعه پدید آید. این موارد میتوانند در اجتماعی شدن نسلها تاثیرگذار باشند. با اختلال نظام رسانهای و حرفه ای و صنفی ومحلی طبعا آموزشهای محلی و مدنی ناکارآمد میشود و اجتماعی شدن جوانان لطمه می بیند
توضیح سوم براساس مفهوم فشار است. یعنی به جای اینکه هنجارها در من و شما نفوذ داشته باشند و جامعه بتواند از طریق هنجارها به طور درونی ما را اجتماعی کند، ساختارها هستند که فشار میآورند. فشار یعنی ساختارهایی ناکارآمد وجود دارد. مثل نظام بازار که گاهی بنابه سرشتش بیرحم وخیلی خونسرد می شود و به محرومیت ها حساس نیست، نظام قدرت، نظام ثروت، نظام بروکراسی و مجموعهای از ساختارهای متصلب و ناکارآمدی وجود دارند که بر افراد و گروههای اجتماعی فشار میآورند و آنها زیر این فشار له و مستاصل میشوند و بازتاب این فشار به صورت آسیبهای اجتماعی خود را نشان میدهد. نظام قضایی، نظام امنیتی، نظام سیاسی و نظام اقتصادی فشار میآورد و مجموعه این فشار ساختارها که بر گرده شهروندان ضعیف و فقیر و آسیبپذیر و کمدرآمد وارد میشود آنها را به سمت انواع آسیبهای اجتماعی سوق میدهد واز آنها اول یک قربانی می سازد و بعد مچ شان را بیرحمانه می گیرد.
توضیح چهارم، کنترل است. وقتی کنترل های اجتماعی و مدنی و حرفه ای وصنفی تضعیف شده است طبعا احتمال آسیب افزایش می یابد مثال خیلی ساده اش حاشیه نشین هایی است که از روستایی کوچک بناگزیر وبر اثر استیصال یا سوء سیاستها به شهرهای بزرگ روی می آورند وآن کنترل اجتماعی طبیعی قبلی روی شان نیست و از سوی دیگر در شهر نیز نظام صحیحی از اشتغال و اوقات فراغت و نهادهای مدنی نیرومند نیست در این صورت مستعد آسیب می شوند
یک توضیح پنجم میتواند تئوری «پنجره شکسته» باشد. به عنوان تمثیل میگویند اگر پنجرههای ساختمانی شکسته باشد و مدتی به همان صورت بماند این احتمال که رهگذرانی سنگ دیگری به سوی پنجرههای دیگر پرتاب کنند بسیار است. جامعهای که دفرمه شده و همه چیز در آن به هم خورده است، چیزی در جای خود نیست، کسی درست کار نمیکند، نهادها سر جای خود نیستند و پاسخگویی نیست، بر اساس این تمثیل احتمال بروز آسیبهای اجتماعی بیشتر است.
توضیح ششم حمایت اجتماعی است وقتی سیستمهای حمایتی وجود ندارد و در این جامعه سیستمهای حمایتی کارآمدی نیستند و یک جوان یا یک کم در آمد یا یک زن یا یک حاشیه نشین یا یک مهاجر احساس میکند هیچ سیستمی از او حمایت موثر نمیکند، هیچ کسی او را نمیبیند، چشمانی نیست که او را ببیند، شانههایی نیست که تکیه بدهد و اشک بریزد، احتمال آسیبهای اجتماعی افزایش پیدا میکند.
فر آیند شکلگیری آسیبهای اجتماعی چگونه است؟
همین شش موردی که عرض کردم صورتهای مختلفی از فرایند شکل گیری آسیب هستند . توضیح هفتم وجود تعارضهای اجتماعی است. وقتی تعارضهای اجتماعی شدید و خسته کنندهای بهوجود میآید، برخی از گروههای اجتماعی احساس میکنند از نظام رفاه اجتماعی برخوردار نیستند، الگوهای مصرف بالا در بخش برخوردار جامعه را میبینند و احساس میکنند که نمیتوانند ابتداییترین نیازهای مادی خود را برطرف کنند. فقر و نداری خود را در کنار ثروتهای انبوه و انباشته شده و رانتی و بادآورده دیگر گروهها میبینند و یا در تعارضهای قومیتی خود به خود فرآیندی در جامعه بهوجود میآید که آسیبهای اجتماعی شکل میگیرند.
اگر بخواهیم فرآیند تشکیل آسیبهای اجتماعی را به صورتی بسیار عام بگوییم، باید در یک کلمه گفت؛ اختلال در کارکرد نهادها. پس این هم توضیح هشتمی است. یعنی نهادها دیگر نتوانند کار کنند، دولت به عنوان نهاد حکمروایی به درستی کار نکند، نهاد خانواده کارآیی خود را از دست بدهد، نهاد مدرسه خوب کار نکند، نهاد دین سر جای خود نباشد، کار اصلی خود را کنار بگذارد کار دیگری بکند، کارکرد رسانه و اقتصاد و نهادهای مدنی مختل شود و نهادهای مدنی کار کرد خود را از دست بدهند، این وضعیت در مختصرترین بیان یعنی اختلال در کار کرد نهادی است؛ یعنی نهادها ناکارکرد و یا بد کارکرد میشوند.
وقتی دین نمیتواند در دلها نفوذ معنوی داشته باشد و به جای کارکرد اصلی خود کارهای حکومتی را بر او بار میکنند در حقیقت نهاد دین ناکارکرد و بد کارکرد میشود. به عنوان توضیح نهم عرض کنم وقتی نهادهای معناساز و مشروعیتساز مختل میشوند همبستگی اجتماعی و اخلاق اجتماعی شکل نمیگیرد و معنا گم میشود و مسئله اصلی همین گم شدن معنا است. گم شدن معنا یعنی نهادهای معناساز دیگر نمیتوانند معنا بسازند، نخبگان نمیتوانند معنا بسازند، مراجع واقعی ومستقل ومنتقد اجتماعی وعلمی ومدنی نمیتوانند معنا بسازند، معناهای تازه خلق نمیشود و اینجاست که آسیبهای اجتماعی تولید میشود.
گفت وگوی حسین موسوی با مقصود فراستخواه
دربارۀ مشروطه ایرانی، جامعۀ کنونی و افق پیش روی آن
شرق ، یکشنبه، 12 مرداد 1399، شماره 3782 صفحات 1،4،7
https://www.magiran.com/article/4072640
http://uupload.ir/view/7bt_جعبه_سیاه_مشروطه_1.pdf/
http://uupload.ir/view/tc33_جعبه_سیاه_مشروطه_2.pdf/
http://uupload.ir/view/s27m_جعبه_سیاه_مشروطه_3.pdf/
واینجا
https://www.pishkhan.com/news/189858/
مرکز توانمندسازی حاکمیت و جامعه جهاد دانشگاهی در چارچوب تدوین مبانی نظری توانمندسازی حاکمیت، با همکاری روزنامه «شرق»، مروری بر نظریههای تبیین سیر قدرت در ایران داشته و با طرح پرسشهایی درباره لوازم مشروطهخواهی بههمراه بررسی انتقادی نظریههای ناظر بر استبداد شرقی به گفتوگو با صاحبنظران پرداخته است. تا سالگرد امضای فرمان مشروطیت در 14 مرداد، روزنامه «شرق» بهصورت هفتگی دیدگاه صاحبنظران در این گفتوگوها را بازتاب میدهد و اینبار سراغ «مقصود فراستخواه» رفته است. فراستخواه در این گفتوگو با تأکید بر یک ماتریس چندوجهی اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فناوری و ذهنی، از پیچیدگی وضعیت جامعه ایران سخن میگوید و معتقد است نباید تحلیلی تقلیلیافته و سادهانگارانه از وضعیت به دست داد. از طرفی او به برهمافزایی و نقش عاملان اجتماعی در تغییر شرایط ایران امیدوار است و به نقش نهادهای مردمی و به تعبیر خود، «رئالیسم عاملانه» برای توسعه ایران توجه میدهد.
همانطورکه مستحضرید، در باب تحلیل ساخت سیاسی ایران تاکنون نظریاتی مانند شیوه تولید آسیایی، استبداد شرقی، پاتریمونیالیسم شرقی و... از سوی برخی متفکرانی مانند مارکس، ویتفوگل، وبر، منتسکیو و... مطرح بوده است. بنا بر این نظریات و به دلایلی مانند عدم شکلگیری طبقات مستقل از قدرت در ایران یا سرزمینهای پهناور یا جامعه کمآب و پراکنده، روند مشروطهکردن قدرت در ایران با نوعی انسداد مواجه میشود. ارزیابی شما از این نظریات و نتایج حاصل از آنها چیست؟
پارادایم عقبماندگی توضیح کارآمدی از ایران به دست نمیدهد
اگر بتوانم این نظریات را در یک پارادایم
با عنوان «عقبماندگی» دستهبندی کنم، باید بگویم که نظریه کلان و کلیشهشده عقبماندگی،
به نظرم توضیح کارآمدی از مسئله ایران به دست نمیدهد؛ به این معنی که برنامه
پژوهشی اثربخشی نمیتواند ارائه دهد. در اینجا ما با پدیده شکست تفسیر مواجهیم و
نمیتوانیم با آن مسئله ایران را خوب تبیین کنیم. در واقع این دست تئوریها برای
توضیح و تبیین جامعه ایرانی، ثمربخش نیست. علت این امر نیز این است که سوژه غربی
هژمون شده است؛ یعنی دانش غربی مبتنی بر سوژه دکارتی نسبت به جوامع دیگر، توسعه و
غلبه پیدا کرده است. اینگونه تصور نکنید که بنده از یک دسیسه سخن میگویم؛ خیر.
این تئوریها بهمرور هژمونیک شده و فائق آمدهاند. حال شما تصور کنید ما چقدر
ضعیف بودهایم که در برابر این نظریات به ابژه تبدیل شدهایم. بههرصورت این سوژگی-ابژگی
اتفاق افتاده است. سوژهای است که فاعل شناسایی قرار گرفته و ما نیز ابژه و مفعول
شناسایی قرار گرفتهایم و نمیتوانیم با این سوژه گفتوگو کرده و البته این کار را
حتی تمرین نیز نمیکنیم؛ در نتیجه گویی ما گرفتار نوع پنهانی از چشموهمچشمی با
غرب شدهایم که به نظر بنده این چشموهمچشمی فایده و اثری ندارد. رویکرد بنده کمی
پراگماتیستی است، به این معنی که بر این نظرم که این نظریات در عمل برای ما کارآمد
از آب درنمیآید. ما نه لندن هستیم، نه اروپای قارهای، نه جامعه انگلوساکسون و...
تاریخ ما و داستان ما و شرایط و موقعیت ما متفاوت است.
نظریه استبداد آسیایی محدودیتهای جدی دارد
از طرفی، شواهدی هم از جامعهشناسان و دیگر متفکران در اختیار داریم که وقتی اطلاعات تازهای یافتهاند، بر آن اساس نیز چارچوب فکریشان تغییر و تحول یافته است؛ برای مثال میتوانیم بگوییم که پیتر برگر که سه سال پیش در بوستون فوت شد، در دهه 60 وقتی که کتاب سایهبان مقدس را مینوشت، یک پیتر برگر بود؛ اما در دهه 80 به بعد، به این دلیل که شواهد و اطلاعات تازهای به دستش میرسد، پیتر برگر دیگری شده بود. یا فلاسفه بزرگی مانند ویتگنشتاین را در نظر آورید که در طول عمر فکری خود دستکم دو ویتگنشتاین بودهاند. یکی ویتگنشتاین متقدم و دیگری، ویتگنشتاینِ متأخر. یا متفکر پساساختارگرایی مانند فوکو حقیقتا در اواخر عمر خود فوکوی دیگری شده بود. مطمئنا متفکرانی مانند منتسکیو هم اگر قدری اطلاعاتشان افزایش مییافت، به ویرایش نظریه خود دست میزدند. پس استبداد آسیایی ختم کلام نیست و نظریه عقبماندگی محدودیتهای جدی دارد. در نتیجه به نظر بنده ما وقتی نمیتوانیم در یک چارچوب نظری تفسیر ثمربخش و مولدی از یک واقعیت پیچیده به دست دهیم، باید بازگردیم و در تحلیل خود تجدیدنظر کنیم و نظریات خود را بهبود و توسعه دهیم و پدیدارشناسانه، بهسوی خود امور گام برداریم. گاهی لازم است احکام خود را اپوخه کرده و به تعویق اندازیم؛ چراکه احکام ذهنی ما از این توانایی برخوردار نیستند تا بهسوی خود امور روی آورند. تصور بنده این است که ما به نقد درونماندگار نیاز داریم؛ این نقد وقتی اتفاق میافتد که زبان ما درصدد بازنمایی استعلایی مسائل ایران نباشد. نقد درونماندگار، آنسورونده و برگذرنده نیست، بلکه اندرباشنده و درگیرشونده است؛ یعنی ما در فلات یک مسئله بیفتیم و با هزارتوی چیزی و مسئلهای درگیر شده و آن را زیست میکنیم. به پایهها میاندیشیم و قلمروزاییها و قلمروگشاییهای پدیده را در نظر میگیریم و اموری به ما فشار میآورند و ما با آنها کلنجار میرویم تا بالاخره بتوانیم کلاف سردرگم ایران را بهتر بفهمیم. در غیر این صورت، با نظریات از پیش داده و آماده و تکراری، نمیتوانیم نسخههای موثقی درباره جامعه ایران ارائه دهیم.
گویی شما بر این نظرید که زیستجهان ایران در قالب تنگ تئوریهای
اروپامحور نمیگنجد و این تئوریها نمیتوانند توضیح قابل اطمینانی از واقعیت
جامعه ایرانی و مسائلش به دست دهند. اساسا شما چه ادلهای را در توضیح نقصان و
کاستیهای نظریات مذکور سراغ دارید؟
دادههای متفکران غربی درباره ایران کافی نبوده است. ما از علم گریزی نداریم و ناچاریم که به علم بازگردیم؛ اما میخواهم بگویم که مضیقهها و مجراهای تنگ علم را نیز باید ببینیم. در یک نسخه محدود علم متوقف نشویم. ما باید از وسعت و خلاقیت لازمه علمی برخوردار باشیم. بحثم این است که پارادایم عقبماندگی بر مسئله قدرت مطلقه و مسئله کنستیتوسیون سایه نیندازد و ما بتوانیم کمی خلاقیت به خرج دهیم. پیشتر عرض کردم که هژمونشدن این نظریات دسیسهوار نیست. محدودیت این نظریهها گاهی از اطلاعات محدودی است که از آن برآمدهاند؛ یعنی دادههایشان کافی نیست و در یک فضای اجتماعی خاصی تولید شدهاند. مطابق دیدگاه توماس کوهن، علم در خلأ اتفاق نمیافتد بلکه در یک پارادایم شکل میگیرد. کوهن میگوید جامعه علمی در هر دوره، واجد متافیزیک بهخصوص، ابزارهای علمی و اطلاعات خاص، مسائل و منافع گروههای اجتماعی، زیباشناسی، تکنولوژی و... است. در این نظریاتی که شما ذکر کردید، برای مثال حتی یک ایرانی که به اروپا رفته، در نوشتن نامههای ایرانی منتسکیو اثرگذار بوده است. به این صورت نبوده که منتسکیو سوژه مطلقی بوده که در جای خداوندگار نشسته و از آن بالا به همه پدیدههای جهان نگاه کرده و سپس مثلا نامههای ایرانی نوشته است. میخواهم بگویم این متون، اعم از متن مارکس یا ویتفوگل و دیگر متفکران، در شرایط خاصی ساخته شده است. این متفکران پیش از آنکه بنویسند، نوشته شدهاند؛ یعنی کانتکست اجتماعی است که موقعیت این متفکران را تحت تأثیر همه داستانهای زمانه خود و بهعنوان یک متن، ساخته است. البته چنین نگاهی نباید ما را به یک نسبیت علمی بهمعنای مفرط آن برساند. بههرحال در هر دیسیپلین علمی نیز بهصورت توأمان ظرفیتها و محدودیتهایی برای توضیح وجود دارد. محدودیتهای نظریات پیشگفته همانگونه که عرض کردم، علتهای دادگانی دارد. شواهدشان محدود است و حیطه استقرای این نظریات بهطور مطلق قابل تعمیم به سایر سرزمینها نیست بلکه بیشتر حولوحوش خود این متفکران را توضیح میدهد. جوامع دیگر را در موقعیتهای خاصی دیدهاند و آن موقعیتها نیز در دیدنشان اثرگذار بوده؛ اما علم یک امر پویاست و در مجموعه دانش است که همه این متفکران نقد میشوند. برای مثال، زیمل را در نظر آورید. زیمل میگوید ما یک شکل و یک محتوا داریم. در نتیجه دیالکتیک شکل و محتوا در جامعهشناسی زیملی که یک جامعهشناسی آلمانی با ویژگیهای خاصی است، اندکی متفاوت است. در این نگاه، مسئله تفکیک قوا، مقیدشدن و مشروطشدن قدرت، شکل است. این شکل باید از محتوا پدید آید. ما نباید یک شکل را به یک فرم مطلق بدل کنیم. بلکه باید محتویات را در نظر بگیریم و توضیح دهیم که چگونه شکلبندی میشوند. یا وقتی قدرت بهمعنای هابزی را با قدرت به معنای فوکویی مقایسه میکنید، میبینید که لویاتان هابز نمیتواند همه اشکال قدرت را توضیح دهد. در میشل فوکو، قدرت منتشر را میبینید که داستان دیگری از قدرت ارائه میدهد. در فوکو، همان قدرت متمرکز حاکم که ما میخواهیم مقید یا مشروط کنیم، تنها بخشی از قدرت منتشری است که در هر جامعهای به تناسبی وجود دارد.
باید جعبه سیاه مشروطه را بگشاییم
از طرفی، گیدنز، مسئله عاملیت و ساختار را به نحو دیگری تشریح میکند و از نوعی ساختاربندی سخن میگوید. به باور گیدنز، ساختاربندی دموکراسی یا همین بحث مشروطشدن قدرت، باید از دل آگاهیهای میانی جامعه بیرون آمده و از پس توضیح عملکردهای تکرارشونده برآید. همچنین، باید کنش و عاملیت را در نظر گرفته و آگاهیهای میانی را که مردم با آنها زندگی کرده و در متن جامعه به شکل ضمنی و عملی حضور و وجود دارند، لحاظ کند. گیدنز میگوید این آگاهیهای عملی است که انباشته میشود و ساختارها را میسازد. ساختارها خودبهخود تغییر نمیکنند و ما نمیتوانیم از تغییر ساختار در جامعهای و بر اساس فرم آن، با در پرانتزگذاشتن نحوه آگاهیهای میانی که در یک فرایند اتفاق میافتد، بهسادگی به جامعه دیگر بدل شویم. در جعبه سیاه مشروطشدنِ قدرت، همهچیز از دید ما پنهان است. باید بپرسیم چه فرایندهایی در محتوای جامعه اتفاق افتاده و چه تحولاتی در آگاهیهای میانی و ضمنی جامعه صورت گرفته که سرآخر به بالانس قدرت و مقیدشدن قدرت انجامیده است. چه شرایط و فرایندهایی درون جامعه بوده که نتیجه آن مشروطشدن قدرت شده است؟ ما معمولا حوصله بررسی جزئیات محتوای درونی این جعبه سیاه کاری نداریم و بهسادگی میخواهیم به نقطه آخر و لحظه فینال برسیم؛ اما وقتی چنین نمیشود، پس حتما ما عقبماندهایم! درحالیکه ما باید بازگردیم و آن جعبه سیاه را بگشاییم و توضیح دهیم که در آن جعبه سیاه چه اتفاقاتی رخ داده و ما در کجاها ایراد داشته و داریم.
باید
از منظرگاهِ سیاست-ناسیاست به تحولات ایران نگریست
از طرفی بنده میخواهم از دو منظر سخن بگویم؛ یک منظر «سیاست-سیاست» است. این منظر، به مشروطشدن قدرت بهمثابه یک پروژه نگاه کرده و در این نگاه نیز مومنتومها، لحظهها و جراحیها را میبیند. در این منظر، لحظاتی از این قبیل وجود دارند: مشروطه، رضاشاه، انقلاب اسلامی و... اما منظر دیگری نیز وجود دارد که مشروطشدن را بهمثابه یک فرایند میبیند و من این منظر را بهعنوان آلترناتیو پیشنهاد میکنم. در این نگاه، «ناسیاست-سیاست» وجود دارد. در این منظر همهچیز قابل فروکاستهشدن به سیاست، صرفا بهمعنای تصرف مکانهای آماده سیاسی نیست. امر غیرسیاسی هم دیده میشود. در این منظر، بهجای مومنتومها و لحظهها، فرایندها را میبینیم.
منظور شما از ناسیاست چیست و به چه مقولاتی اشاره دارد؟
منظر ناسیاست-سیاست، همان منظر اجتماع-سیاست است. «ناسیاست» هر امر فراتر از سیاست و عمیقتر از سیاست است که سیاست را هم بالا و پایین میکند. «ناسیاست» میتواند اجتماع، فرهنگ، تکنولوژی، صنف، حرفه، محله، امر مدنی و... باشد. ناسیاست، چندعاملی است و سیاست تنها یک بخش از این المانهاست.منظر سیاست - سیاست سادهساز است و فقط سطح سیاست را میبیند و تحلیل میکند اما منظر ناسیاست-سیاست، مشروطکردن قدرت را بهمثابه یک فرایند میبیند که بهجای لحظهها، فرایندهای یادگیری و رشد را میبیند که اتفاقا غیرخطی است. فرایندهای زیرپوستی جامعه ایران را درنظر میگیرد و آنوقت نتیجه نمیگیرد که جامعه ایران امتناع دارد. همه نگرانی بنده حاکی از این است که نظریات عقبماندگی، امتناع را نتیجه میدهند. از دل امتناع نیز ناامیدی اجتماعی بیرون میآید. به همین دلیل بود که عرض کردم رویکردم پراگماتیستی است. برای جامعه خیلی دشوار است که با این تفسیرها از مسائل ایران بتواند همچنان امیدوارانه ادامه حیات دهد. ما نمیتوانیم با این نظریات مسائل جامعه ایران را که پیچیدگی زیادی نیز دارند، توضیح دهیم. این است که میبینیم متفکری چون اینگلهارت میگوید که بحثهای افسونزدایی وبر و... مورد انتقاد واقع شده و توان توضیحدهندگی ندارد. در جامعهشناسی علم جدید نظریاتی چون کنشگر- شبکهای مطرح است که تفاوت بنیادین و ماهوی با جامعهشناسی علم قدیم و متفکرانی چون مرتون دارد. ما نمیتوانیم در ایران مرتبا و صرفا خاک سیاست را شخم بزنیم. این خاک تناوب کشت پاییزه و بهاره و استراحت لازم دارد و ولخرجانه نباید مورد بهرهبرداری قرار گیرد. نمیتوانیم همواره نگاهمان به نقش ایوان باشد بلکه باید به پایبستها نیز توجه کنیم. البته پیچیدگی داستان این است که خود بنده نیز سرآخر باید به سیاست بازگردم. به هر صورت جامعه ایران یک جامعه سیاسی است و در پرانتز گذاشتن سیاست برای همیشه، هیچگاه مشکل ما را حل نمیکند. به همین دلیل هم هست که بنده از ناسیاست-سیاست سخن میگویم و معتقدم این موارد باید با هم دیده شود تا بلکه الگوهای توضیحی فربهی داشته باشیم. حتی برای تحلیل توسعه سیاسی نیز باید از پایین به بالا نگاه کرد. الگوهای نظری کلاسیکی که درباره توسعه سیاسی وجود دارد، عمدتا از بالا و مربوط به بحث تفکیک نهادهاست. الگوهای نظری از بالا شامل تفکیک نهادها، نوسازی، دموکراتیزاسیون و امروزیترش، بحث حکمرانی خوب است. این نظریات یکسری الگوهای آمادهای دارند که ما نمیتوانیم بهمجرد رعایت مؤلفههای این نظریات، مثلا به حکمرانی خوب یا تفکیک نهادها نائل شویم اما میبینیم که در عمل چنین نیست و نمیشود؛ یعنی باید متغیرها و مؤلفههای دیگری نیز مدنظر قرار گیرد. از دل این نظریات از بالا و با تحلیل صرف سطح سیاسی، نوعی بیعملی درمیآید؛ اما میبینیم که همین بحث توسعه سیاسی از منظر کسانی چون مجید رهنما و مجید تهرانیان در دهه 50 شمسی، معنا و مفهوم دیگری دارد.
توسعه، یک دستور زبان اجتماعی و سبک زندگی است
ما همواره بر شانه قهرمانها ایستادهایم اما باید بتوانیم بیشتر از آنها نیز ببینیم. زمان ایجاب کرده که ما مسائل بیشتری را از آنها ببینیم و تحلیل کنیم. با وجود قهرمانهایی که داشته و داریم، کسانی چون رهنما یا تهرانیان که اشاره داشتم، در سایه قرار میگرفتند. چرا؟ چون میگفتند که توسعه را خیلی سیاسی میبینید؛ درحالیکه به این سادگی نیست. توسعه یک دستور زبان اجتماعی و یک سبک زندگی است. توسعه باید در سپهر عمومی اتفاق بیفتد و از خلال آگاهیهای میانی همانگونه که گیدنز اشاره میکند، بربیاید. نکتهای را میخواهم عرض کنم. کتاب دموکراسی در آمریکا که توکویل نوشته، توسط مقدممراغهای در دهه 40 در ایران ترجمه شده است. بنده تحقیق مفصلی انجام دادم و متوجه شدم که این کتاب با اینکه در دهه 40 ترجمه شده، اما افراد بسیاری که انتظار میرفت، این کتاب را مطالعه میکردند، نکردهاند! توکویل توضیح میدهد که چگونه در آمریکا دموکراسی بهوجود آمد؟ او میگوید دهستانهای کوچک متشکل از مردمانی که از اروپا به آمریکا مهاجرت کرده بودند، حدود هزار نفر بودند و از نزدیک با هم همکاری و گفتوگو میکردند و پروتکلهای حقوقی برای نظم دموکراتیک اجتماعی فراهم میآوردند تا خشونت و نابهنجاریها را کنترل اجتماعی بکنند و همین بعدها مبنای دموکراسی در آمریکا میشود؛ یعنی از این دهستانها میآغازد و به اکنون خود که ایالاتمتحده است، میرسد. به این معنی که قانون اساسی آمریکا، دموکراسی، جمهوری آمریکایی و... دفعتا از آسمان به زمین نازل نشده بود. این همان جعبه سیاه، فرایند، گرامر اجتماعی و آگاهیهای میانی است که پیشتر عرض کردم. اگر بخواهم به زبان ویتگنشتاین بگویم، درواقع مشروطکردن قدرت یک Form of Life است.
باید نقش جنبشهای
کوچک اجتماعی در مشروطه دیده شود
بنده درباره مشروطه کارهایی کردهام و در آنجا نشان دادهام که چگونه طی صد و اندی سال، فرایند مشروطه بهوجود آمده است. این نبود که مشروطه دفعتا رخ دهد. بلکه حدود صد سال پیش از مشروطه، بحثهای مشروطه را در متون میبینیم. متفکران و پژوهشگران جدی مانند توکلی طرقی درباره این مسائل کنکاشهای بسیاری انجام دادهاند. در نتیجه میخواهم بگویم که باید برنامه پژوهشی خود را اندکی توسعه دهیم و نگاهمان را جامعتر و جابهجا کنیم تا بتوانیم بهتر واقعیت را ببینیم. باید به اجتماع بازگردیم. نظریههای دیگری مانند جرم بحرانی (Critical mass) در جامعهشناسی وجود دارند و کمک میکنند تا ما کمی از دیدگاه نخبهگرایانه مشروطکردن قدرت فاصله بگیریم و نقش جنبشهای کوچک اجتماعی را در پیچیدگیها، گسستها و بازگشتها، تغییر ساختار قدرت در ایران، قانون اساسی، جمهوریت، مجلس، تفکیک قوا و... بیشتر ببینیم. باید توجه داشته باشیم که جامعه ایران با اعداد کوچک نوشته میشود. درحالیکه بحثهای ما معمولا با کلیشههای بزرگ و آماده نظری صورت میگیرد، با اعداد بزرگ. البته میپذیریم که سرآخر نیز باید به اعداد بزرگ بازگردیم ولی بدون طفرهرفتن از اعداد کوچک. میخواهم در رابطه با مشروطشدن قدرت، به تعبیر بینهایت کوچکهای مرحوم مهندس بازرگان بازگردم. بر این اساس دیگر نمیگوییم که ما همواره دچار بازگشت و گسست هستیم و مشروطه ایرانی یکسره ناکام شده است و گویا هیچ اتفاقی در ایران نیفتاده است. تغییراتی در اعماق جامعه ما جاری بوده و هست هرچند کافی نیست. درون جامعه میتوان ردپاهایی از امید اجتماعی را سراغ گرفت
در ایران جنبشهای اجتماعی کوچک وجود دارد و اگر هم این جنبشها
نارساییهایی دارند، باید آنها را برطرف کنیم؛ برای مثال میبینم که در ایران،
مردم بهطور متوسط روزانه 13ساعتونیم را درگیر مراقبت و نگهداری شخصی هستند؛ اما
تنها بین یک تا سه دقیقه فعالیت داوطلبانه انجام میدهند. یا اینکه در سازمانهای
مردمنهاد و «انجیاُ»ها- حتی اگر عضویت پارهوقت را نیز حساب کنیم- تنها نیمدرصد
مردم عضو هستند، درحالیکه این مقدار در آمریکا 25 درصد است؛ یعنی 25 درصد مردم در
آمریکا در سازمانها و مؤسسات داوطلبانه عضویت دارند. بهازای هر 10 هزار نفر در
فرانسه، 150 «انجیاُ» وجود دارد. این نسبت برای آمریکا 60 است. برای ایران نیز
بهازای هر 10 هزار نفر، تنها یک «انجیاُ» وجود دارد.میخواهم بگویم که مشکل
ایران را باید قدری هم در امر اجتماعی جستوجو کنیم و همهاش به نظریات کلان و کلی
مثل عقبماندگی تحویل نکنیم. الگوی مشروطهکردن قدرت در ایران و الگوی توسعه ما
نخبهگرایانه بوده و اجتماعمدار نبوده است. تصور ما از توسعه برنامه عمرانی بود،
همانگونه که تصور ما از توسعه سیاسی نیز صورت ظاهری مشروطه بود. وقتی به
مظفرالدینشاه گفتند بیا و فرمان مشروطیت را امضا کن، گفت اگر این مهر را بزنم ما
هم مانند کشور فرانسه میشویم؟ گفتند بله همینطور است. گفت پس من این مهر را میزنم بلکه مانند فرانسه شویم! اما میدانیم
که اینگونه نشد و نمیشود. هنوز برخی نخبگان اینگونه میاندیشند که تنها باید
نقش ایوان را درست کرد و پایبست خیلی در نظرشان مهم نیست. درحالیکه در مشروطه
نیز نخبهگرایانه عمل شد. بنا بر درک ناچیز بنده، توسعه، افزایش تجمعی قابلیتهای
اجتماعی و انسانی است. توسعه حاصل یک یادگیری جمعی در متن عمل جمعی در فرایندی
طولانی و انباشتی و انتقادی و متأملانه است، درحالیکه معمولا توسعه بهصورت
الگوهای نوسازی از بالا دیده شده که یا دولت مدرن یا شبهمدرن، استبدادی و... را
نتیجه داده است. علت اصلی این امر نیز این
است که نگاه ما به توسعه نگاه از بالا و نخبهگرایانه و بوروکراتیک بوده است.
با
نکاتی که تا اینجا فرمودید، چنین به نظر میرسد که شما مشروطهکردن قدرت در ایران
را اولا فرایندی از پایین میبینید، ثانیا امیدوارانه مینگرید و ثالثا قابل تحقق
میدانید. آیا چنین است؟
وضعیت
ایران در دیالکتیکی از بیم و امید قرار دارد
با دو قسمت نتیجهگیری شما موافقم؛ بله باید توسعه را فرایندی عمیق در متن اجتماع بجوییم و برای ایران نیز نسخه متناسب و متأملانه و ویراستهتری از توسعه دنبال کنیم و این نیز امکانپذیر است؛ اما در قسمتی از استنتاجتان لازم میبینم تأکید کنم بنده به امیدواری سطحی، خوشباور و سادهلوحانه قائل نیستم. به نوبه خودم پیچیدگیها و موانع را میبینم. درگیر دیالکتیک بیموامید هستم. حتی اگر موانعی را میخواهیم جستوجو کنیم، تنها در چارچوب کلیشههای نظری کلی و آماده مثلا دولت پاتریمونیال یا شیوه تولید آسیایی و... نبینیم. البته با این ملاحظه نیز همدلم که دولت در ایران بیش از حد بزرگ شده و جامعه کوچک مانده و قدرت چندانی برای مانور ندارد و میدان عمل چندانی برایش باقی نمیماند؛ اما در هر صورت نباید تحلیلمان سادهسازانه باشد. یک وقت هست که میگوییم در ایران برخی صورتهای جامعه غربی نیست، یعنی فقط صورت را میبینیم؛ اما وقتی هم هست که مشکلات را در وجه زیرین سطح اجتماعی جستوجو و تحلیل عمیق میکنیم و نه صرفا تغییر صورتهای زَبَرین سیاسی. در سطح زیرین مشکلاتی وجود دارد و تا زمانی که آنها را حل نکنیم، مسائل ما مرتفع نمیشود.
با عطف توجه به امر اجتماعی و لایههای زیرین سطح سیاسی،
راهکار توسعه ایران را چه میدانید؟
توسعه را ذیل یک ماتریس نهادی پنجگانه تحلیل میکنم
میتوانیم به توسعه براساس یک ماتریس نهادی بنگریم. به نظرم
براساس این ماتریس نهادی، بهتر میتوان توسعه در ایران را توضیح داد نه با الگوهای
ساده و آماده کلیشهای و مدروزشده. ما ناچاریم که الگوهای نظری و مدلهای
تحلیلمان را پیچیده کنیم. رابرت تلیس کتابی تحت عنوان «دموکراسی و دعواهای اخلاقی»
(این کتاب بهتازگی توسط انتشارات تیسا و با ترجمه عسگر قهرمانپور به چاپ رسیده و
راهی بازار نشر شده) نوشته است. او در این کتاب نشان داده که ما اگر دموکراسی را
در ساختارهای قدیمی (عراق را بهعنوان نمونه مطرح میکند) و الگوهای زیست قدیمی
مانند الگوهای قومی، فرقهای، عشیرهای و... مستقر کنیم، اتفاقا این دموکراسی بدتر
از غیردموکراسی خواهد شد و جواب معکوس خواهیم گرفت. هر شخص یک رأی (One
man One vote) نمیشود، چراکه فردی که رئیس عشیره است، دیگر یک
رأی نیست، بلکه هزاران رأی را یکجا میتواند از آن خود کند و بعد از دل آن نیز
چیزهای عجیبوغریبی درآید. به این دلیل که در یک بافت قبیلهای و تحت نفوذ گروههای
عشیرهای و... آمدهاید و دموکراسی را که یک پدیده مدرن است مستقر کردهاید. در
نتیجه این دموکراسی کژتابی میشود؛ بنابراین ما بهجای اینکه بخواهیم در ایران نیز
الگوهای مشروطشدن را بهصورت بوروکراتیک، تکنوکراتیک و... در شکل ظاهری آمادهاش
دنبال بکنیم، باید به ماتریس نهادی برگردیم. نظریه نهادی، نظریهای میانرشتهای
است که از رشتههای گوناگونی مانند اقتصاد، حقوق، نظریات سازمان، علوم سیاسی،
جامعهشناسی، علوم شناختی، انسانشناسی و... در آن وجود دارد. کسانی که نظریات
نونهادگرایی را مطرح کردهاند، به این نتیجه رسیدهاند که ما نمیتوانیم انتخاب
عقلانی داشته باشیم، بلکه انتخاب عقلانی یک پدیده ذهنی است. ما در خلأ انتخاب نمیکنیم
بلکه انتخاب ما همواره محدود و مقید خواهد بود. عقلانیت محدود به این معنی است که
ما در یک محیط نهادی قرار داریم و بر آن اساس است که دست به انتخاب میزنیم. منظور
بنده از نهاد نیز در واقع همان ساختارهای بادوامی است که برای ما الگوی عمل ایجاد
میکند. در این محیط نهادی است که منابع عقلانی ما به شکل محدود شکل میگیرد.
ماتریس نهادی از پنج خوشه نهادی به وجود میآید. خوشه نهادهای اقتصادی (بازار،
مالکیت، توزیع ثروت و...)، خوشه نهادهای سیاسی (قانون، قدرت، تفکیک قوا و...)،
خوشه نهادهای اجتماعی و فرهنگی (افکار عمومی، آدابورسوم، دین، فرهنگ عمومی،
هنجارها و...)، خوشه نهادهای علمی و فناوری (اینترنت و...) و در نهایت خوشه
نهادهای ذهنی (مشروعیت، معنویت، اخلاق اجتماعی و...)؛ مجموعه این پنج خوشه ماتریسی
را تشکیل میدهد که توسعه در آن ماتریس اتفاق میافتد. در این میان، ماتریس X ماتریس لیبرالی است، ماتریس Y ماتریسی دولتگراست و ماتریس Z نیز ماتریسی اقتضائی است. تصور بنده این است که ما بیشتر باید
براساس ماتریس اقتضائی حرکت کنیم. به این معنی که مشروطشدن قدرت را در ماتریس
متناسبی از شرایط خاص جامعه ایران دنبال کنیم که در آن نهادهای سیاسی نیز دیده میشود
اما کل پیچیده توسعه قابل تقلیل و فروکاستکردن به امر سیاسی نیست. در عین حال
تأکید و تصریح میکنم که امر سیاسی در جای خود خیلی هم لازم است. نمیتوان از سیاست
طفره رفت. مسائل ما سیاسی هم هست ولی سیاسی صرف نیست. اجازه دهید مثالی بگویم.
سیاست یعنی اینکه یک کارشناس سیاسی جدی باشد که فردا ستونی در روزنامه بنویسد.
بنویسد اگر چنین نکنید، منافع عمومی کشور را به خطر انداختهاید و ریسک را بیشتر
کردهاید. این کار البته پرهزینه خواهد بود اما اگر شخصی به خاطر منافع ملی و سخنگفتن
به خاطر وجدان بیدار اجتماعی و مسئولیت اخلاقی خود، بگوید که به نظر من بهعنوان
یک کارشناس، اکنون زمان این است که درباره مذاکره اندکی جدیتر بیندیشید؛ این نوع
صدای سیاسی مطمئنا برای ایران لازم است و در آن ماتریس نهادی که عرض کردم نیز دیده
شده است. جامعه ایران همواره به حساسیت سیاسی نیاز داشته و صدای نابهنگامی لازم
دارد که برای منافع عمومی ما ضروری است. اگر وجدان شخص او را به تنش، چالش و جراحی
سیاسی بکشاند، این بُعد از سیاست لازم و ضروری خواهد بود؛ اما کافی نیست. باید
بقیه سطوح ماتریسی را که عرض کردم هم ببینیم و همراه با سیاستورزی دنبال کنیم.
مثلا ترافیک شهری، رفتار مردم با یکدیگر را نیز رصد کنیم. وضعیت اقتصادی و معیشتی
مردم را نیز ببینیم. فرهنگ مردم، ذهنیت مردم، مشارکت مردم در فعالیتهای داوطلبانه
و فرهنگ سیاسی و رفتار نخبگان، روشنفکران و اپوزیسیونمان را هم ببینیم و نقد
کنیم. میخواهم بگویم ما به الگوهای توضیحی و تحلیلی فربهی از مسائلمان احتیاج
داریم و مسئله پیچیده را نباید ساده کنیم. اینجاست که فکر میکنم در تحلیل ما
اجتماع فراموش شده است، غالبا نخبهگرایانه نگاه میکنیم، جایگاهی برای سپهر عمومی
قائل نیستیم و نقشهای اجتماعی را کمتر در نظر میگیریم. ما چند نوع نقش داریم؛
یکی نقشهای پایه است: مانند جنسیت، طبقات و... . نقشهایی نیز خانوادگی است مانند
پدر، مادر و فرزند. نقشهایی نیز کارکردی است مانند دانشجویی، معلمی، کارمندی و...
. نقشهایی نیز داغ هستند مانند قهرمان و... و نقشهایی نیز بازاندیشانه است. بنده
معتقدم برای بحث مشروطشدن قدرت باید در ایران به دنبال همین نقشهای بازاندیشانه
عاملان اجتماعی باشیم. تا زمانی که در ایران برای عاملان اجتماعی فضابخشی نکرده
باشیم که نقشهای بازاندیشانه را بر عهده بگیرند، نمیتوانیم توسعه پیدا کنیم.
منظور شما از نقشهای بازاندیشانه چیست؟
نقشهای بازاندیشانه عاملان اجتماعی در فرایند توسعه
برای مثال، ایجاد دموکراسی در مناسبات خانه، محله و در مجتمعات مسکونی. یا مشروطشدن قدرت در کلاس، در سازمانهای کار و تولید، در محلات، در شهر، در حرفه و در نهادهای مدنی، در روزنامه شما، در گروه پژوهشی و دانشگاهی ما، در پروژههای تحقیقاتیمان، در روابط دوستیمان و گروههای مطالعه و تیمهای ورزشیمان و... . اعداد کوچک مشروطشدن قدرت و نه فقط اعداد بزرگِ آن؛ گرچه به اعداد بزرگ نیز لامحال باز خواهیم گشت. بنده به گیدنز اشاره داشتم. با عاملان اجتماعی است که ساختار شکل میگیرد و کنشها هستند که ساختارها را پدید میآورند. در نتیجه برای هر تغییری به کنش عاملان اجتماعی نیاز داریم؛ اما نه کنشِ صرفا سادهسازانهای که از بالا و به دنبال تفکیک قوا به صورت یک فرم جابهجایی باشد یا فقط صورتبندی حقوقی قانون اساسی را تغییر دهد. تجربه خود مشروطه از این حیث مهم است. به هر صورت ما تجربه این نوع مشروطه را داشتهایم اما در نهایت به رضاشاه ختم شد. البته نتیجه مستقیم مشروطه رضاشاه نبود، بلکه نتیجه پارادایم غالب نوسازی آن دوره رضاشاه بود؛ اما آن چیزی که بنده تأکید میکنم، این است که باید پیچیدگی و غموض مسائل بههمراه آن پنج خوشه ماتریس نهادی را با هم ببینیم.
شما از طرفی برای تحلیل وضعیت به یک ماتریس نهادی ارجاع میدهید
تا بلکه امور پیچیده را ساده نکرده باشید. از طرف دیگر، نوعی رویکرد نرماتیو و
هنجاری در بحث شما نیز وجود دارد که به مشارکت از پایین عاملان اجتماعی، باروری
اجتماعی و جامعه مدنی اشاره دارد؛ اما راهکارهای عملی و محققکردن این ایده
نرماتیو از نظر شما چیست؟
ما به پراکسیس جمعی
سوژههای اجتماعی نیازمندیم
بنده به نظرورزی کنشمندانه قائل هستم که از طریق عمل متأملانه
باید برای جامعه ظرفیتسازی کنیم. اتفاقا نظریات ما درباره جامعه ایران نیز از
رهگذر یک پراکسیس اجتماعی و در متن عمل متأملانه انتقادی و همکنشی جمعی و ارتباطی
ویراسته میشود، عمق پیدا میکند و توسعه مییابد نه در لابهلای کتابهای ترجمهای
و برجنشینی یا در روشنفکری کلیشهای. باید همیارانه و مسئولانه کار جمعی کنیم و
با هم و با مردم کار کنیم و از مردم و از هم بیاموزیم. به سطوح اجتماعی زبانبخشی کرده،
توانمندسازی کرده و در چند صحنه عمل کنیم. بنده به تنوع عمل اجتماعی قائلم. به این
معنی که عاملان متعدد و متنوعی در عرصههای گوناگون عمل سیاسی، آموزشی، محلی،
قومی، صنفی و... باید کار کنند. در نتیجه این کنشها، جامعه بزرگ میشود. جامعه
بزرگ و فعال، لزوما مشروطشدن قدرت را اعمال خواهد کرد. امکان ندارد جامعه بزرگ
شود اما ساختارها به همین نحوی که هستند، پابرجا بمانند. نمیشود که جامعه توسعه
پیدا کند اما دولت در همان شرایط قبلی باقی بماند. ما زمانی که انقلاب کردیم، از
سیستانوبلوچستان تا آذربایجان غربی بهطور متوسط دوکلاسونیم درس خوانده بودیم.
الان بهطور متوسط در ایران 10 کلاس درس خواندهایم. متوسط سالهای تحصیل در
ایران 10 کلاس شده است؛ یعنی چهار برابر. سن ما وقتی انقلاب کردیم، بهطور متوسط
22 سال بود. الان بهطور متوسط 30سالهایم؛ یعنی بزرگتر شدهایم و تجربه ما نیز
زیاد شده است و پختهتر شدهایم. آن زمان اینترنت نبود اما اکنون به اشکال متنوعی
از تکنولوژی دسترسی داریم. افزایش شهرنشینی و سواد و خیلی تغییرات دیگر. میخواهم
بگویم که محتوای جامعه بهکل عوض شده است. اینکه میبینید جامعه ایرانی در هر
موقعیتی دچار تنش میشود، به این خاطر است که چگالی جمعیتی، سواد، آگاهیها و...
تغییر کرده است. فقط چهار درصد جامعه ایران در اواخر دهه 70 به اینترنت دسترسی
داشته است؛ امروزه ما از 80 درصد گذشتهایم. زیر پوست جامعه، تمنا و تقلا وجود
دارد؛ اما این جامعه هنوز در زندگی روزمره خود دموکراتیک رفتار نمیکند. در عادتوارهها،
ذهنیتها و... تناقضاتی وجود دارد؛ هرچند برخی محتویات نیز تغییر کرده است.
اینجاست که میگویم شکل و فرم سیاسی موجود نمیتواند خود را با محتویات تطبیق
ندهد. فرم مجبور است که فیلترینگ را کنار بگذارد. حتی اگر رسما هم چنین نمیکند،
اما عملا کاری نداشته باشد. بنده نام این فرایند تحول و دگرگونی را ناسیاست-سیاست
میگذارم. این تحرکی که در جامعه به وجود آمده، با قوانین و قواعد کهنه قابل کنترل
نیست. گویی ساختارها روستاییاند اما زندگی به سمت هرچه شهریترشدن رفته است. در
نتیجه این ساختار فرومیریزد. اگر هم فرونریزد، مجبور است که برخی امتیازها را به
جامعه بدهد؛ اما جامعه باز هم دستبردار نیست. روزی خواهد رسید که این ساختار به
کنش اجتماعی تمکین میکند. به شرطی که ما به سطوح اجتماعی، محلهای، مدنی، سمنی،
صنفی و حرفهای اهمیت بدهیم و برای آن مصرانه و بدون خستگی، مرتب ظرفیتسازی،
توانمندسازی، فضابخشی و زبانبخشی کنیم و خودمان هم در آنها و با آنها تمرین و
مشارکت کنیم.
درواقع مشروطهکردن قدرت را فرایندی آرامآرام میبینید که
بههرحال اتفاق خواهد افتاد؟
مسیر توسعه و دموکراسی،
فرایندی حلزونی خواهد بود
نه خوشبینانه و خطی. مسیر توسعه و دموکراسی مطمئنا دیالکتیکی و پرتنش خواهد بود. میبینید که به تشکلها و نهادهای مردمی مجوز داده نمیشود؛ اما این مسیر طی پیچوخم و فرازونشیب، راه خود را میرود. این است که جنبشهای کوچک اجتماعی را نمیشود دستکم گرفت. این فرایند حلزونی خواهد بود. نوعی پیچوتاب غیرخطی است. در جدال خواهد بود؛ اما این جدال همه عرصهها را از اینترنت تا شبکههای مجازی و... تسخیر خواهد کرد. راهکار بنده، فضابخشی و زبانبخشی به خود جامعه و ظرفیتسازی اجتماعی، مدنی، صنفی، حرفهای و محلهای است. باید روی محله، صنف، حرفه، گروههای دوستی و جماعتی، سپهر عمومی، سمنها و تیمسازی و مشارکت و همیاری و با هم آموختن، تمرکز کنیم.
مفروض شما در این ظرفیتسازی این است که چنین تحولی از سوی
عاملان اجتماعی صورت خواهد گرفت؟
مسائل پیچیدهاند و باید سراغ راهحلهای متنوعی رفت
باید به رئالیسم عاملانه توجه کنیم. به این معنی که امر رئال مشروطشدن قدرت، نتیجه عاملیت انسانی ما و کنش مدنی، اجتماعی، انتقادی و متأملانه جمعی خواهد بود. از برهمافزایی این عاملان اجتماعی در همه صورتهای آن خواهد بود که توسعه ممکن خواهد شد. تنوعات عمل انتقادی اجتماعی است که جامعه ایران را میسازد. ما به نقد درونمان نیاز داریم؛ هم نقد حاکمان و هم نقد مردم و نقد ایدئولوژیهای خودمان، نقد سنت و نقد عادتوارههای مرسوم، نقد کلیشههای روشنفکری و رفتارهای پوپولیستی و نقد نخبگان. نقد نه در معنای مخالفخوانی، سادهسازانه، عوامپسند، شایع، هوچیگر و سطحی، بلکه مشارکتجویانه و مشفقانه و مسئولانه و بازاندیشانه. واقعیت این است که بنده وقتی آلترناتیوهای ساده و مد روز و نسخههای دمدستی را میبینم، وظیفه خود را این میدانم که پیچیدگی مسائل را نشان دهم. به این سادگی نیست که ما با نظم جایگزین دیگر، به دموکراسی برسیم. اساسا چنین نیست. در سال 57 نیز چنین تصوری حاکم بود بدین معنی که با یک تغییر ساده میتوان مسائل پیچیده جامعه ایران را حل کرد. آن موقع نیز نخبگانی که به سطوح مختلف عمل اجتماعی نگاه عمیقتری میکردند و پیچیدگیها را میدیدند، قدری احتیاط و دوراندیشی و ژرفاندیشی میکردند؛ نمونهاش، زندهیاد غلامحسین صدیقی بود. میگفت که هیجان و غلیان هرچند در شکل تبوتاب و اعتراضها، باید قدری واقعبینانهتر و عمیقتر، ارزیابی، تحلیل و برآورد بشود. باید نتیجه آن را نیز ببینید. خیلیها اما ایدئولوژیک نگاه میکردند. پس امروز نیز باید به دنبال راهحلهای متنوعی باشیم که در همه عرصهها همافزایی کنند. از طرفی، میدان نیروها را هم باید ببینیم. اکنون در جامعه ایران، منافع بخش بزرگی از میدان نیروها همچنان با همین وضعیت جفتوجور و تأمین شده است. پس ضروری است که در میدان نیروها، چنین گروههایی که مدافع وضع موجودند نیز دیده شوند. لازمه پرهیز از خشونت و اینکه توافقی صورت گیرد که نتیجه آن اقناع و انصاف اجتماعی باشد، گفتوگوهای جدی و مجادلات بدون خشونت اجتماعی است تا از این طریق به سطوح محلی، صنفی، اجتماعی، حرفهای و... زبانبخشی شود تا در نهایت مشارکت اجتماعی صورت پذیرد که در نتیجه آن، قدرت جامعه و خواست و منافع جامعه نهادینه خواهد شد. سپس این جامعه قوی است که خود را تحمیل خواهد کرد و ساختارها نیز به تغییرات حقوقی و... تمکین میکنند. اگر زیستجهان و سبک زندگی ما عوض شود و پابهپای آن نیز تغییراتی در ساختارها صورت پذیرد، آنوقت جامعه به سوی الگویی از فرایند تحول پایدار و توسعه و حقوق اجتماعی و برابری فرصتهای زندگی و تعمیم قدرت و مسئولیت و دموکراسی اصیل، حرکت خواهد کرد.
دانشگاه در ایران، همه جا هست ولی هیچ جا نیست.
اجتماع ما دانشگاهی می شود ولی دانشگاه ما اجتماعی نیست ؛ چرا؟
بخشی از طرح بحث مقصود فراستخواه در نشست شبکه تجارب دانشگاهی ، 11 مرداد 99
اجتماع ایران، از حیث جمعیت تحصیلکرده و دیگر شاخص های تحرک اجتماعی و ارتباطی ، یک «اجتماع دانشگاهی» شده است بدون اینکه دانشگاه ایرانی «دانشگاهی اجتماعی» بشود. وصف حال جامعه کنونی ایران به سبب ظرفیت های پرشتاب آموزشی واینترنتی ، جامعه ای شده است سراسیمه ؛ که رؤیاهای زیادی در سر دارد اما نه اندیشکده هایی برای پشتیبانی فکری وعلمی او هست ونه دانشگاه ها می توانند با این جامعۀ بی قرار، ارتباط ارگانیکی برقرار بکنند وبا او به نحو سرراست وزنده سخن های دقیق بگویند و برای مسائلش راه های علمی وعقلانی ارائه بدهند. ایران وآلمان جمعیتی یکسان دارند اما تینک تنک های آلمان دست کم سه ونیم برابر است در کمیت، فارغ از تفاوتهای کیفی ومحتوایی واثرگذاری شان.
دانشگاه های ایران از جامعه ای که زمانی آن را هل می دادند جامانده اند. از بس که جامعه بشدت در مدار تغییرات پرشتاب قرار گرفته واز بس که دانشگاه ها گرفتار دیوانسالاری متمرکز دولت زده ودست وپاگیر هستند با فرهنگ سلسله مراتبی ونخبه گرایی . زمانی ایران دوران پرتکاپویی داشت که اگر در او کشاورزی مدرنی مورد نیاز بود ؛ مدرسه فلاحت با ریاست مسیو داشر از او پشیبانی می کرد اگر ایران صنعت جدید لازم داشت مدرسه ایران وآلمان بود، یا اگر جامعه دنیال جریان حقوقی و دیپلماسی وقانون مدرن بود مدرسه سیاسی برای او تولید محتوا می کرد وپاسخگو بود. اگر جامعه با شیوع وبا مواجه می شد دارالفنون ومدرسه طب با استادانی مثل پولاک ، شلیمر ، تولوزان از جامعه پشتیبانی می کردند.
در نتیجه اکنون در ایران جامعه ای بی تاب داریم که مدارک دانشگاهی در آن افزایش می یابد ولی هنوز چندان تفکر علمی و رفتارعلمی وتصمیمات مبتنی بر علم را نیاموخته است. متوسط سالهای تحصیل ایرانیان افزایش می یابد ودر هر نقطه از آن ساختمانهای دانشگاهی سر بر می آورند. دانشگاه در ایران، همه جا هست ولی هیچ جا نیست.
فقر، کرونا وفرهنگ؛ تأملی کوتاه در پیشایندهای احتمالیِ جامعه ایرانی
با مناسبات پیچیده مالی در ایران، انبوهی تهیدستان در حواشی شهرها به سکونت غیررسمی در اینجا و آنجا متوسل شده اند و نوعی فرهنگ های آلونکی و حاشیه ای ودر هم شکسته در این سکونتگاهها به وجود آمده است؛ با انواع مصائب شدید در امر سلامت، امنیت، رفاه؛ و اشکال مختلف آسیب های اجتماعی، روانی، عاطفی، وحقوقی. پدیده هایی همچون معیشت از مواد مخدر که نمونه ای از وجوه فرهنگی آن را در فیلم «متری شش و نیم» دیدیم و همچنین است قاچاق، مشاجرات،سرکوب، جرم، جنایت و فساد....
در مرکز استان سیستان و بلوچستان شاهد افزایش 33 برابری جمعیت از 1335 تا 1395 بودیم و تقریبا نزدیک به نیمی از جمعیت این شهر حاشیه نشین محسوب می شوند.
وقتی شیوع یک بیماری دراز دامن که ته وتوی آن هنوز ناپیداست مزید بر علت در این وضعیت آسیبناک می شود و در چنین شرایطی یک دیپلماسی عقلانی نیز به مدد این جامعه نرسد بر سر این فرهنگ و این سرزمین چه می آید؟...
از مقاله مقصود فراستخواه با عنوانِ «فقر، کرونا وفرهنگ؛ تأملی کوتاه در پیشایندهای احتمالیِ جامعه ایرانی»، منتشر شده در پویه 11، بهار 1399: 98-109.
https://www.instagram.com/p/CDJkwXnJ9WZ/
پروژۀ ایران با پروژه های کوچک و آماتور زدایی شده اجرا می شود
آینده ایران را نخبگان معمولی رقم خواهند زد . نخبگان رسمی و نام ونشان دار در ایران کارنامه رضایتبخشی ندارند. مگر اینکه نخبگان معمولی در شبکه های اجتماعی وحوزه های محلی ، قومی، فرهنگی و سمنی بتوانند خلاقیت هایی در عرصه کنش اجتماعی از خود نشان بدهند. پروژه بزرگ ایران از طریق همین پروژه های کوچک ساخته می شود پروژه هایی در حوزه های محلی، قومی، فرهنگی ، سمنی ، مدنی، صنفی وحرفه ای که کمتر ایدئولوژیک وبیشتر اقتضایی عمل خواهد کرد. تاریخ ایران تاریخ سوء تفاهمات بود برای همین نیز امر میانی در ایران مهم است. یعنی کسانی که در فضاهای میان میان دولت وجامعه دست به تحرکات وابتکاراتی خلاق بزنند وراه برون شدنی بگشایند.
بخشی دیگر از فایل صوتی بحث #مقصود – فراستخواه در میزگرد تأثیر بحران کرونا بر سپهر اندیشه وفرهنگ ایرانی
(مرکز ملی گفت وگو ومناظره ) تیر ماه 99
فایل صوتی
https://www.instagram.com/p/CDEVZvvJZhy/
تشرّف ِ به مرگ یا تصرف بر مرگ
مرگ از منظر زندگی
گفت وگوی امیرتاکی با مقصود فراستخواه
نشریه پرسش، ویژه نامه « بحران مرگ فراگیر»، ضمیمه اندیشه وعلوم انسانی ، اصفهان زیبا، ش 4، تیرماه 1399: 21- 29
فراستخواه در این گفت وگو برای ما از دو مواجهه متفاوت با مرگ سخن می گوید: مواجهه اول، هرمنوتیک مرگ و تشرّف ِبه مردن است ومواجهه دوم تصرف علمی وتکنولوژیک ِ مرگ است. روی آوردِ نخست اگزیستانسیل هست اما روی آورد دوم؛ سابجکتیو . در مواجهۀ نخست، فراستخواه با بهره گیری از نوعی حکمت عرفانی ومعنوی، از حسیّات شخصی خویش وتجربه های زیستۀ هیجانی وادراکی خود، با ما می گوید و توضیح می دهد که چگونه فردی مثل او که ساعات متمادی از زندگی شبانه روزی اش با تدریس وتحقیق و دانشجو و حوزه عمومی و کار وفعالیت و اجتماع و خلاصه با کثرت و کنش وزندگی جمعی آغشته است سعی دارد در پسِ پشت، از طریق یک تجربۀ معنابخش و با عمل معنادادن به مرگ نه تنها با مرگ کنار بیاید بلکه با آن مغازله بکند وهر شب وروز با ان در آویزد و در آمیزد و لذت ببرد. اما در سطح دوم بحث توضیح می دهد که چگونه علم وتکنولوژی مدرن در همان حال که می کوشید مرگ را از میان بردارد و به تأخیر بیندازد، خود مرگ آور ومخرب بود. تمام سخن فراستخواه به نحو پارادوکسیال با دیالکتیکی از مرگ و زندگی درگیر است.
متن کامل گفت وگو در نشریه پرسش، ویژه نامه « بحران مرگ فراگیر»، ضمیمه اندیشه وعلوم انسانی صص 21 تا 29
گفت وگوی مهدی ریاحی دبیر جشنواره ملی تجلیل از تلاشگران کشور با مقصود فراستخواه
«دربارۀ علم و مواجهه با مخاطرات ملی ما»
چهارشنبه اول مرداد 99 ساعت هشت ونیم تا نه شب (نیم ساعت) به صورت زنده
در اینجا : https://www.instagram.com/p/CC5yzxLpOnu/
رشد بورکراسی در ایران به قیمت مستعمره کردن جهان زندگی
در ایران به جای اینکه اجازه بدهند امر اجتماعی عرض اندام بکند ، یک بورکراسی ناکارامد وفاسدی رشد کرده است.
سطح اجتماعی ایران از حیث سواد، تحصیلات، شهر نشینی وارتباطات رشد کرده است ولی از رشد او استفاده صحیحی نمی شود ودر نتیجه این رشد به توسعه اجتماع و مشارکت مؤثر آن نمی انجامد حاصلش یک اجتماع بحرانی است.
اجتماعی که چگالی عظیمی پیدا کرده اما نمی تواند آثارش را نشان بدهد . فرصت به او داده نمی شود که خودش را سازمان بدهد و به طور منظم با نهادهای مدنی وان جی او ها وحرفه ها عرض اندام بکند واز بورکراسی نیز به نحو رضایتبخش استفاده بکند. حتی دانشگاه نیز به سبب سیطره حکومت بر او ، نمی تواند به اجتماع کمک بکند. اجتماع ایران، اجتماعی دانشگاهی شده است بدون اینکه دانشگاه ، هنوز اجتماعی بشود
بورکراسی در ایران به قیمت مستعمره کردن جهان زندگی ایرانی رشد کرده است. سیستم هنوز اصرار بر مستعمره سازی جهان زندگی ایرانی دارد وحاصلش چیزی نمی شود جز تشدید شکاف ملت و دولت.
وقتی جامعه نمی تواند نظام مدنی وحرفه ای وسمنی ومحلی خود درا بسط بدهد وسازمان یابد دچار موج ها وایدئولوژی ها می شود و شکننده می شود و مستعد ناپایداری های پی در پی .
بخشی از فایل صوتی بحث #مقصود – فراستخواه در میزگرد تأثیر بحران کرونا بر سپهر اندیشه وفرهنگ ایرانی
(مرکز ملی گفت وگو ومناظره ) تیر ماه 99
فایل صوتی در اینجا
https://www.instagram.com/p/CCyWG2AJWIR/